شبهه طول عمر امام زمان
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: امام زمان (عجّلاللهتعالیفرجهالشریف)، طول عمر.
پرسش: چگونه امكان دارد امام زمان (عجّلاللهتعالیفرجهالشریف) عمر طولانی داشته باشد؟
پاسخ: یکی از سؤالاتی که درباره
حضرت مهدی (عجّلاللهتعالیفرجهالشریف) همواره مطرح بوده، طول
عمر آن حضرت است.
چگونه ممکن است که یک
انسان بیش از هزار سال عمر داشته باشد؟
مخالفان
شیعه، همین مسئله را مستمسک قرار داده و آن را دلیلی قاطع بر بطلان اعتقاد
شیعه در خصوص
مهدویت دانستهاند.
ما در این مقاله تلاش کردهایم، طول عمر آن حضرت را از نظر عقلی، عملی و روایی مورد بررسی و کنکاش قرار داده و به شبهات مخالفان پاسخ دهیم.
ابنتیمیه در کتاب «
منهاج السنة النبویه» میگوید: ان عمر واحد من المسلمین هذه المدة امر یعرف کذبه بالعادة المطردة فی امة محمد فلا یعرف احد ولد فی دین الاسلام وعاش مائة وعشرین سنة فضلا عن هذا العمر.
وقد ثبت فی الصحیح عن النبی صلی الله علیه وسلم انه قال فی اخر عمره «اَرَاَیْتُکُمْ لَیْلَتَکُمْ هذه فان علی رَاْسِ مِائَةِ سَنَةٍ منها لاَ یَبْقَی مِمَّنْ هو علی ظَهْرِ الاَرْضِ اَحَدُهُمْ» فمن کان فی ذلک الوقت له سنة ونحوها لم یعش اکثر من مائة سنة قطعاً واذا کانت الاعمار فی ذلک العصر لا تتجاوز هذا الحد فما بعده من الاعصار اولی بذلک فی العادة الغالبة العامة فان اعمار بنی ادم فی الغالب کلما تاخر الزمان قصرت ولم تطل فان نوحا (علیهالسّلام) لبث فی قومه الف سنة الا خمسین عاما وادم (علیهالسّلام) عاش الف سنة کما ثبت ذلک فی حدیث صحیح رواه الترمذی وصححه فکان العمر فی ذلک الزمان طویلا ثم اعمار هذه الامة ما بین الستین الی السبعین واقلهم من یجوز ذلک کما ثبت ذلک فی الحدیث الصحیح.
عمر کردن یکی از
مسلمانان برابر این مدت، طبق عادت عمر افراد در امت
پیامبر، یک امری است که دروغ بودن آن اشکار است؛ چه رسد از اینکه بالای هزار سال عمر کند. در
روایت صحیح از
پیامبر ثابت شده است که در آخر عمرش فرمود: آیا این شب را میبینید وقتی سر صد سال فرا رسد، بر روی
زمین از کسانی که امروز در آن
زندگی میکند هیچ کسی باقی نخواهد ماند. پس کسی که در آن زمان یک سال داشت، بیشتر از صدسال قطعاً زندگی نکردند. و زمانی که عمرها در این عصر از این حد تجاوز نکند، پس در عصرهای بعدی به طریق اولی از آن تجاوز نخواهد کرد؛ چراکه عمرهای فرزندان آدم غالباً هرچه زمان بگذرد، کوتاه میشود و طولانی نخواهد شد. چراکه
نوح (علیهالسّلام) درمیان قومش نهصدو پنجاه سال زندگی کرد. همانگونه که در روایت صحیح که
ترمذی آن را روایت کرده و آن را تصحیح نموده است.
پس عمر در آن زمان طولانی بود، سپس عمرهای این امت بین شصت تا هفتاد سال است و کمتر است که از این عدد تجاوز کند؛ چنانچه این مطلب در روایت صحیح ثابت است.
سخن ابنتیمیه را میتوان در دو محور خلاصه کرد:
۱. طول عمر تا این اندازه،
دروغ و برخلاف
عادت امت محمد است.
۲. وقتی اصحاب
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بیش از صد سال عمر نکردهاند، کسانی که بعد از آنها آمدهاند، به طریق اولی نباید بیش از آن عمر نمایند؛ زیرا عمر بشر به مرور زمان کمتر شده است.
سعدالدین تفتازانی در
شرح المقاصد نیز این شبهه را اینگونه مطرح کرده است: وزعمت الامامیة من الشیعة انه محمد بن الحسن العسکری اختفی عن الناس خوفا من الاعداء ولا استحالة فی طول عمره کنوح ولقمان والخضر (علیهمالسّلام) وانکر ذلک سائر الفرق؛ لانه ادعاء امر یستبعد جدا اذ لم یعهد فی هذه الامة مثل هذه الاعمار من غیر دلیل علیه ولا امارة ولا اشارة اقامة من النبی صلی الله علیه وسلم ولان اختفاء امام هذا القدر من الانام بحیث لا یذکر منه الا الاسم بعید جدا.
شیعیان گمان میکنند که م ح م د بن الحسن العسکری، به خاطر
ترس از
دشمنان، از مردم مخفی شده، عمر طولانی آن حضرت نیز محال نیست؛ همان طوری که
نوح،
لقمان و
خضر این چنین بودند؛ اما سایر فرق اسلامی این مسئله را درباره حضرت مهدی انکار کردهاند؛ چراکه این قضیه ادعای است که جداً بعید است؛ زیرا در این امت چنین عمر طولانی سابقه نداشته، دلیلی برای آن وجود ندارد، رسول خدا نیز به آن اشاره نکرده است. همچنین این اندازه مخفی شدن امام از مردم که فقط اسمی از او باقی باشد، جدا بعید است.
۱. در امت اسلامی سابقه نداشته است که کسی همانند نوح، خضر و لقمان عمر کرده باشد.
۲. سایر فرق اسلامی آن را انکار کردهاند.
۳. طولانی شدن عمر حضرت مهدی، مخالف روایت صحیح رسول خدا است. و از طرفی، عمر طولانی او ادعای بدون دلیل و روایتی از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در این رابطه وجود ندارد.
۴. آن حضرت از ترس دشمنان خود مخفی شده است.
با توجه به کلام ابنتیمیه و تفتازانی، در ابتداء
روایت مورد استناد ابنتیمیه را مورد نقد قرار داده و بعد به نمونههای از معمرین در
اسلام اشاره کرده و سپس اعتراف بزرگان
اهل سنت را درباره زنده بودن حضرت مهدی (علیهالسّلام) ذکر مینماییم.
روایاتی که ابنتیمیه آورده قابل نقد است.
(لایبقی ممن هو فی الارض احد) همانطوری که در کلام ابنتیمیه مشاهده میشود، او برای زیر سؤال بردن عمر طولانی حضرت مهدی (علیهالسّلام) به روایت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) استناد کرده که آن حضرت در آخر عمر خود فرموده: بعد از گذشت صد سال، هیچ کسی از موجودین فعلی در روی زمین، باقی نمیماند.
متن روایت مورد استناد ابنتیمیه را
بخاری و
مسلم در صحیح خود نقل کردهاند: حدثنا سَعِیدُ بن عُفَیْرٍ قال حدثنی اللَّیْثُ قال حدثنی عبد الرحمن بن خَالِدِ عن بن شِهَابٍ عن سَالِمٍ وَاَبِی بَکْرِ بن سُلَیْمَانَ بن ابی حَثْمَةَ اَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بن عُمَرَ قال صلی بِنَا النبی صلی الله علیه وسلم الْعِشَاءَ فی آخِرِ حَیَاتِهِ فلما سَلَّمَ قام فقال اَرَاَیْتَکُمْ لَیْلَتَکُمْ هذه فان رَاْسَ مِائَةِ سَنَةٍ منها لَا یَبْقَی مِمَّنْ هو علی ظَهْرِ الارض اَحَدٌ.
از
عبدالله بن عمر نقل شده است که رسول خدا در آخرین عمرش
نماز عشاء را با ما خواند، وقتی
سلام داد، ایستاد و فرمود: امشب را به خاطر بسپارید؛ زیرا پس از گذشت صد سال از این
تاریخ، احدی از کسانی که روی زمین هستند، باقی نخواهند ماند.
این قاعده، شامل موجودین در هنگام بیان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است نه در همه زمانها: این روایت گرچه از نظر رجال
سند اشکالی ندارد؛ اما مسئله عمر طولانی حضرت مهدی (علیهالسّلام) را زیر سؤال نمیبرد، زیرا روایت میگوید: فان رَاْسَ مِائَةِ سَنَةٍ منها لَا یَبْقَی مِمَّنْ هو علی ظَهْرِ الارض اَحَدٌ.
تعبیر «ممن هو علی ظهر الارض» یا تعبیر دیگری که در جاهای دیگر نقل شده: «ممن هو علیها» شامل کسانی میشود که در همان زمانِ رسول خدا در روی زمین موجود و زنده بودند. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: اینها بعد از صد سال در روی زمین باقی نمیمانند و میمیرند. پس بنابراین، روایت شامل وجود امام زمان (علیهالسّلام) نمیشود؛ چرا که آن حضرت، دویست و چهل و دو سال بعد از
هجرت به
دنیا آمده و در زمان رسول خدا متولد نشده بود.
ابنقتیبه دینوری در توجیه و تأویل این روایت گفته است: ونحن نقول: ان هذا حدیث قد اسقط الرواة منه حرفا اما لانهم نسوه او لان رسول الله صلی الله علیه وسلم اخفاه فلم یسمعوه ونراه بل لا نشک انه قال لا یبقی علی الارض منکم یومئذ نفس منفوسة یعنی ممن حضره فی ذلک المجلس او یعنی الصحابة فاسقط الراوی منکم.
میگوییم: این روایتی است که راویان حرفی را از آن ساقط کردهاند یا آن را فراموش کردهاند یا این که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آن را آهسته بیان کرده و
راوی آن را نشنیده. بلکه ما
شک نداریم که رسول خدا اینگونه فرموده: بر روی زمین از میان شما در امروز هیچ کسی باقی نمیماند. یعنی؛ از کسانی که در این مجلس حاضر است یا
صحابه تنها، پس روای کلمه «منکم» را انداخته است.
همانطوریکه در عبارت ابنقتیبه دیده میشود ایشان مصداق کلمه «منکم» را به حاضران در مجلس بیان رسول خدا یا
صحابه میداند.
خود
طحاوی نیز بعد از نقل روایت میگوید: وَوَجَدْنَا فیه من کَلاَمِ عَلِیٍّ اَنَّ رَسُولَ اللهِ (علیهالسّلام) انَّمَا کان قَصَدَ بِکَلاَمِهِ ذلک لِمَنْ هو یَوْمَئِذٍ علی الاَرْضِ من الناس لاَ لِمَنْ سِوَاهُمْ.
ما در
سخن علی یافتیم که مقصود رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کسانی بوده که در آن
روز بر روی
زمین بوده؛ نه غیر آنان.
نتیجه: با توجیهاتی که خود علمای
اهل سنت کردهاند، چه اینکه مقصود رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلّم) افراد موجود زمان خودش باشد و چه صحابه، این روایت شامل مردم آینده و مشخصا حضرت مهدی (علیهالسّلام) نمیشود. پس، استناد ابنتیمیه مدعایش را ثابت نمیکند.
همچنین مقصود رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) این نیست که هیچ یک از مردم حاضر در آن زمان بیش از یک صد سال عمر نخواهند کرد؛ زیرا تعدادی از
مسلمانان که هم
زمان جاهلیت را درک کردهاند و هم زمان
اسلام را بیش از یک صد سال زندگی کردهاند.
سوید بن غفله، یک یا دو سال از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کوچکتر بوده و در سال هشتاد از دنیا رفته است.
بخاری در
تاریخ کبیر مینویسد: وقال لی احمد بن ابی الطیب عن عبد السلام عن زیاد بن خیثمة عن الشعبی عن سوید قال انا اصغر من النبی صلی الله علیه وسلم بسنتین وقال هشیم بلغ سوید ثمان وعشرین ومائة سنة حدثنا ابو نعیم عن حنش رایت سویدا یختلف الی امراة له وهو بن سبع وعشرین ومائة سنة وقال لنا ابو نعیم مات سنة ثمانین.
سوید بن غفله گفته: من دو سال از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کوچکتر بودم. هیشم گفته: سوید یک صد و بیست و هشت سال عمر کرد. از حنش روایت شده است که سوید را دیدم که به دنبال زنش حرکت میکرد؛ در حالی که یک صد و بیست و هفت ساله بود. ابونعیم برای ما گفت که او در سال هشتاد از
دنیا رفت.
اکثر بزرگان اهل سنت در شرح حال او این مطلب را ذکر کردهاند.
همچنین
ابوعثمان النهدی نیز از کسانی است که بیش از یک صد و سی سال
زندگی کرده است.
ابنحجر در شرح حال او مینویسد: عبدالرحمن بن مل بلام ثقیلة والمیم مثلثة ابو عثمان النهدی بفتح النون وسکون الهاء مشهور بکنیته مخضرم من کبار الثانیة ثقة ثبت عابد مات سنة خمس وتسعین وقیل بعدها وعاش مائة وثلاثین سنة وقیل اکثر.
عبدالرحمن بن مل که به کنیه خود ابوعثمان النهدی مشهور است، مخضرم بود (همان زمان جاهلیت را درک کرد و هم زمان اسلام را) از بزرگان طبقه دوم، ثقه، استوار و عابد بود. در سال نود و پنج از دنیا رفت، گفته شده که بعد از آن نیز زنده بوده، وی یک صد و سی سال و یا بیشتر عمر کرده است.
بنابراین مقصود رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) این نیست که هیچ یک از افراد حاضر بیش از یک صد سال عمر نخواهند کرد.
همچنین مقصود آن حضرت این نیست که بعد از این صد سال، هیچ شخص دیگری عمر طولانی نخواهد داشت و تمام انسانها تا قیام
قیامت، کمتر از یک صد سال عمر میکنند؛ زیرا افراد زیادی بعد از آن آمدند که صدها سال زندگی کردند که ما در بخش «امکان عملی» مدارک آنها را ارائه خواهیم کرد. مثل
ابوجعفر سجزی که بیش از یک صد و چهل سال زندگی کرد. در میان مردم امروز نیز میتوان صدها و یا شاید هزاران نفر را یافت که بیش از یک صد سال عمر کردهاند و هم اکنون زنده هستند.
بنابراین این روایتی که ابنتیمیه به آن استناد کرده است، به هیچ وجه نمیتواند محال بودن عمر طولانی را برای امت اسلامی ثابت کند.
روایت دوم، (عمر امتی من ستین الی سبعین سنة) ابنتیمیه در پایان سخنش میگوید: هرچه زمان بگذرد، عمر انسانها کمتر و کوتاه تر میشود مثال میزند به عمر
حضرت آدم (علیهالسّلام) و میگوید: در آن زمان عمر طولانی بوده ولی در امت پیامبر عمر کوتاهتر شده است و این سخن خود را مستند به این روایت ذیل میکند و میگوید: فکان العمر فی ذلک الزمان طویلا ثم اعمار هذه الامة ما بین الستین الی السبعین واقلهم من یجوز ذلک کما ثبت ذلک فی الحدیث الصحیح.
پس عمر در آن زمان طولانی بود، سپس عمرهای این امت بین شصت تا هفتاد سال است و کمتر است که از این عدد تجاوز کند؛ چنانچه این مطلب در روایت صحیح ثابت است.
روایتی که مورد استناد ابنتیمیه را
ترمذی در سنن خود اینگونه نقل کرده است: حدثنا اِبْرَاهِیمُ بن سَعِیدٍ الْجَوْهَرِیُّ حدثنا محمد بن رَبِیعَةَ عن کَامِلٍ ابی الْعَلَاءِ عن ابی صَالِحٍ عن ابی هُرَیْرَةَ قال قال رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم: عُمْرُ اُمَّتِی من سِتِّینَ سَنَةً الی سَبْعِینَ سَنَةً.
از
ابوهریره نقل شده است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلّم) گفت: عمر امت من بین شصت تا هفتاد سال است.
این روایت در مقام بیان عمر متوسط و متعدل امت است نه حصر عمر در این اعداد: ابنتیمیه، از این روایت این چنین برداشت نموده که عمر امت اسلام بین شصت تا هفتاد است پس بنابراین، بیشتر از این، برای کسی
طول عمر امکان ندارد. این براداشت برخلاف اعتقاد علمای اهل سنت است.
مبارکفوری یکی از علمای به نام اهل سنت در کتاب «
تحفة الاحوذی بشرح جامع الترمذی» میگوید: فالظاهر ان المراد به ان عمر الامة من سن المحمود الوسط المعتدل الذی مات فیه غالب الامة ما بین العددین منهم سید الانبیاء واکابر الخلفاء کالصدیق والفاروق والمرتضی وغیرهم من العلماء والاولیاء مما یصعب فیه الاستقصاء انتهی.
ظاهرا مراد روایت این است که عمر امت از عمرهای پسندیده و حد وسط و متعدل است که غالب امت بین این دو عدد مردهاند. از جمله سید انبیاء، بزرگان خلفاء همانند صدیق و فاروق و مرتضی و غیر آنان از
علما و اولیاء که نمونههای آن مشکل است شمار شود.
طبق سخن فوق، این روایت عمر متوسط امت اسلامی را بیان میکند نه عمر دقیق تمام
مسلمانان را؛ زیرا تعداد زیادی از مسلمانان را میشناسیم در سن کمتر از شصت و یا بیشتر از آن، از دنیا رفتهاند؛ از جمله
عثمان بن عفان در سن ۸۲ سالگی از دنیا رفته است.
ابنحجر عسقلانی در اینباره میگوید: عثمان بن عفان بن ابی العاص بن امیة بن عبد شمس القرشی الاموی امیرالمؤمنین ابو عبدالله وابو عمر وامه اروی بنت کریز بن ربیعة بن حبیب بن عبد شمس اسلمت و امها البیضاء بنت عبد المطلب عمة رسول الله صلی الله علیه وسلم ولد بعد الفیل بست سنین علی الصحیح.
عثمان، بنا بر نقل صحیح، در سال ششم
عام الفیل به دنیا آمده است.
طبق این نقل، عثمان بن عفان در زمان مرگ، نزدیک به ۸۲ سال سن داشته است. همچنین
عباس عموی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز در زمان وفات، ۸۸ سال سن داشته است؛ چنانچه
محمد بن سعد در
طبقات الکبری میگوید: وتوفی العباس یوم الجمعة لاربع عشرة خلت من رجب سنة اثنتین وثلاثین فی خلافة عثمان بن عفان وهو بن ثمان وثمانین سنة ودفن بالبقیع.
عباس عموی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
روز جمعه و در سال سی و سه، در زمان خلافت
عثمان وفات کرد و در زمان وفات هشتاد و هشت ساله بود و در
بقیع دفن شد.
اگر ابنتیمیه از این روایت حصر را میفهمد، باید از او پرسید کسانی که کمتر از این اعداد یا بیشتر از این اعداد عمر کردهاند، آیا از امت اسلام محسوب میشوند یانه؟ در هر دو صورت در محذوریت گیر خواهد کرد.
در نتیجه اقرار خواهد نمود که بیشتر از این اعداد هم عمر برای انسان امکان دارد و از حیطه
قدرت خدا خارج نیست. عمر حضرت مهدی (علیهالسّلام) نیز از مجرای همین امکان قابل قبول است؛ چنانچه خود علمای اهل سنت به آن اعتراف دارند که در پایان به سخنانشان اشاره خواهد شد.
نقطه مشترک کلام ابنتیمیه و تفتازانی، در این بود که با توجه به آن چه در جامعه اسلامی دیده میشود، عادتاً عمر طولانی یک شخص به این اندازه، محال است.
آنها طول عمر را از نظر عادی محال میدانند. در این بخش ما با ذکر نمونههایی، ثابت مینماییم علاوه بر این که از نظر عقلی و علمی عمر طولانی محال نیست، از نظر عادی هم هیچ محذوریتی ندارد و نمونههایی فراوانی حتی در
تاریخ اسلام وجود دارد که بر خلاف ادعای ابن تیمیه فراتر از هفتاد و هشتاد سال عمر داشتهاند.
طول عمر به دست
خداوند است. با توجه به آیات
قرآن، تمام عالم وجود، در حیطه قدرت باری تعالی است، او است که میمراند و زنده میکند، و نیز عمر طولانی و یا کوتاهی عمر همانند بسیاری از اتفاقات دیگر در [[|اختیار خود انسان]] نیست و تنها خداوند است که زمان دقیق
اجل و
مرگ را تعیین میکند.
همان خدای که انسان را از هیچ
خلق کرده، میتواند به او عمر طولانی داده و او را هزاران سال از نعمتهای خود بهرهمند سازد؛ چنانچه باریتعالی در
سوره فاطر آیه ۱۱ در اینباره میفرماید: «وَاللَّهُ خَلَقَکمُ مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَکمُ ْ اَزْوَاجًا وَمَا تحَْمِلُ مِنْ اُنثیَ وَلَا تَضَعُ اِلَّا بِعِلْمِهِ وَمَا یُعَمَّرُ مِن مُّعَمَّرٍ وَلَا یُنقَصُ مِنْ عُمُرِهِ اِلَّا فیِ کِتَابٍ اِنَّ ذَالِکَ عَلیَ اللَّهِ یَسِیرٌ؛
خداوند، شما را از خاک آفرید آنگاه از
نطفه سپس شما را
مرد و زن قرار داد و هیچ زنی باردار نمیشود و وضع حمل نمیکند جز به
علم الهی و هیچ کس عمر طولانی نمیکند و یا از عمرش کاسته نمیگردد، مگر آن که در کتاب علم خدا ثبت است، که این کار برای خداوند آسان است.»
طبق این
آیه، کم و زیاد شدن عمر به دست خداوند است و تنها او است که از این قضیه با خبر است و این کار برای خداوند آسان است.
علامه طباطبایی (رحمةاللهعلیه) در
تفسیر این آیه مینویسد: وقوله: «وَما یُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَلا یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ اِلَّا فِی کِتابٍ» ای وما یمد ویزاد فی عمر احد فیکون معمرا ولا ینقص من عمرهای عمر احد الا فی کتاب.
و قول
خداوند که فرموده: «و هیچ کس عمر طولانی نمیکند و از عمر کسی کم نمیشود مگر آن که در
کتاب ثبت شده است»؛ یعنی عمر کسی به درازا نمیکشد و زیاد نمیشود تا معمر شود و از عمر کسی هم کم نمیشود مگر این که در کتاب، موجود است.
ازدی بلخی، از مفسران اهل سنت نیز به آیه یازدهم سوره فاطر و تعیین طول عمر انسانها در لوح محفوظ اشاره کرده است: ثم قال جل وعز: (وما یعمر من معمرٍ) یعنی من قل عمره او کثر فهو الی اجله الذی کتب له، ثم قال جل وعز: (ولا ینقص من عمره) کل یوم حتی ینتهی الی اجله (الا فی کتابٍ) اللوح المحفوظ مکتوب قبل ان یخلقه (ان ذلک علی الله یسیرٌ،
) الاجل حین کتبه الله جل وعز فی اللوح المحفوظ.
خداوند میفرماید: «و هیچکس عمر طولانی نمیکند» یعنی کسی که کم عمر کرده یا کسی که عمر طولانی دارد، اینها همان مدتی است که در کتاب برای شان معین شده است، سپس میفرماید: «از عمر کسی کم نمیشود» حتی یک روز، تا موقعی که منتهی میشود به مرگش، «مگر آنکه در کتاب» یا لوح محفوظ ثبت شده است قبل از آنکه او
خلق شود و «این برای خداوند آسان است»، مرگ، هنگامی که خداوند آن را در
لوح محفوظ ثبت کرد، تعیین شده است.
در کتاب
جامع البیان محمد بن جریر طبری، به عالم بودن خداوند به مدت عمر و ثبت بودن طول عمر در کتاب قبل از به وجود آمدن فرد، اشاره دارد: وقوله (وما یعمر من معمر ولا ینقص من عمره الا فی کتاب) اختلف اهل التاویل فی تاویل ذلک فقال بعضهم معناه وما یعمر من معمر فیطول عمره ولا ینقص من عمر آخر غیره عن عمر هذا الذی عمر عمرا طویلا الا فی کتاب عنده مکتوب قبل ان تحمل به امه و قبل ان تضعه قد احصی ذلک کله و علمه قبل ان یخلقه لا یزاد فیما کتب له و لا ینقص.
خداوند میفرماید: «و هیچکس عمر طولانی نمیکند و از عمر کسی کم نمیشود مگر آن که در کتاب ثبت شده است»، اهل تأویل در بیان معنای
آیه اختلاف کردهاند، عدهای از آنان گفتهاند که معنای آیه چنین میشود: «کسی عمرش طولانی نمیشود و از عمر شخص دیگری غیر از خودش، کم نمیشود مگر آن که در کتاب نزد خداوند ثبت است، قبل از آنکه مادرش به او حامله شود و قبل از آنکه او را به دنیا آورد، همه اینها برای او معین است و خداوند به آنها آگاه است قبل از آنکه او خلق شود و در آن چه برای او معین شده نه زیاد میشود و نه کم.
فخررازی نیز در بیان معنای این آیه به نفوذ اراده و قدرت خداوند و آسان بودن انجام هر فعلی برای خداوند، اشاره میکند.
ثم بین نفوذ ارادته بقوله: (وَما یُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَلا یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ اِلَّا فِی کِتابٍ) فبین انه هو القادر العالم المرید والاصنام لا قدرة لها ولا علم ولا ارادة، فکیف یستحق شی ء منها العبادة، وقوله: (اِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ) ای الخلق من التراب ویحتمل ان یکون المراد التعمیر والنقصان علی اللّه یسیر، ویحتمل ان یکون المراد ان العلم بما تحمله الانثی یسیر والکل علی اللّه یسیر.
سپس خداوند نفوذ
اراده خود را، با توجه به آیه بیان میکند، «و هیچکس عمر طولانی نمیکند و از عمر کسی کم نمیشود مگر آن که در کتاب ثبت شده است»؛ پس روشن میکند که خداوند عالم، قادر و صاحب اراده است و بتها نه قدرتی دارند، نه علمی و نه اردهای، پس چگونه آن بتها میتوانند مستحق عبادت باشند؟
و این سخن خداوند که میفرماید: «اینها برای خداوند آسان است»، یعنی خلق کردن
انسان از
خاک؛ و یا احتمال دارد که بگوییم مراد، اعطای عمر طولانی و یا کم کردن عمر بر خداوند آسان است و احتمال دارد این که منظور، علم داشتن خداوند به آن چه
زن حمل میکند، باشد که برای خداوند آسان است...
و نهایتاً میگوید: همه این چیزها برای خداوند آسان است.
جلالالدین سیوطی با اشاره به آیه شصت و یکم
سوره نحل، دلالت آیه یازده
سوره فاطر را بر مسئله طول عمر و معین بودن عمر در کتاب را بیان میکند.
قال کعب: لو دعا الله عُمْرَ لاخَّر فی اجله فقیل له: الیس قد قال الله (فاذا جاء اجلهم لا یستاخرون ساعة ولا یستقدمون) نحل: ۶۱. فقال کعب: وقد قال الله (وما یعمر من معمر ولا ینقص من عمره الا فی کتاب)، فاطر- الآیة: ۱۱. قال الزهری: ولیس احد الا له عمر مکتوب فرای انه ما لم یحضر اجله فان الله یؤخر ما شاء وینقص (فاذا جاء اجلهم لا یستاخرون ساعة ولا یستقدمون).
کعب گفت: اگر کسی از خدا عمر بخواهد، در مرگش تأخیر خواهد افتاد؛ به کعب گفته شد: آیا خداوند چنین نفرموده: «زمانی که اجلشان برسد لحظهای به عقب یا جلو نمیافتد». کعب گفت: خداوند فرموده: «و هیچکس عمر طولانی نمیکند و از عمر کسی کم نمیشود مگر آنکه در کتاب ثبت شده است»؛
زهری گفته: کسی نیست مگر اینکه برایش عمر معین شده، پس دیده میشود کسی اجلش نمیرسد و خداوند اجل را به تأخیر میاندازد هر مقدار که بخواهد و یا عمر را کوتاه میکند؛ «زمانی که اجل شان برسد لحظهای به عقب یا جلو نمیافتد».
شوکانی از علمای اهل سنت در
فتح القدیر به احاطه قدرت و علم خداوند بر همه چیز اشاره میکند و منظور از کتاب که در آیه ذکر شده را،
لوح محفوظ میداند.
فلا یخرج شی ء عن علمه و تدبیره «وَما یُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَلا یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ اِلَّا فِی کِتابٍ» ای: ما یطول عمر احد، ولا ینقص من عمره الا فی کتاب، ای: فی اللوح المحفوظ.
پس چیزی از
علم و
تدبیر خداوند خارج نیست و کسی عمر طولانی نمیکند و از عمرش کم نمیشود مگر آن که در
کتاب، معین شده؛ یعنی عمر کسی طولانی نمیشود و از عمر کسی کم نمیشود مگر آنکه در کتاب آمده، منظور از کتاب، لوح محفوظ است.
همانطوری که در سخنان علما ذکر شد، مشاهده میشود که همه امت اسلامی، بر امکان
طول عمر یک انسان عقیده دارند و این مسئله را ممکن میدانند و از نظر هیچ کسی یک امر محالی نیست؛ چراکه اعطای عمر و تعیین آن، و کم یا زیاد شدن مدت عمر در اختیار خداوند است و هیچکس دیگری اختیاری در آن ندارد. براین اساس خداوند برای هرکسی که مصلحت بداند، عمر طولانی را مقدر میفرماید.
با توجه به این
آیات شیعیان، عمر طولانی امام زمان (علیهالسّلام) را یک امر مقدور در حیطه
قدرت خداوند متعال میداند و بر اساس روایاتی که در منابع معتبر شیعه آمده، معتقد به وجود امام زمان (عجّلاللهتعالیفرجهالشریف) و زنده بودن ایشان میباشند و بر این باورند که آن حضرت دارای عمری طولانی است و در
آخرالزمان، هنگامی که خداوند اذن دهد ظهور میکند، مردم را از ظلمِ ظالمان نجات داده و مردمان
حکومت تشکیل خواهند داد.
در پایان دلایل قرآنی، بیان زیبای حضرت
آیتالله العظمی سبحانی را که در پاسخ افرادی که بر عمر طولانی امام زمان (علیهالسّلام) اشکال کردهاند مرور کنیم: واما الحل: فان السؤال عن امکان طول العمر، یعرب عن عدم التعرف علی سعة قدرة الله سبحانه: (وما قدروا الله حق قدره)، فانه اذا کانت حیاته وغیبته وسائر شؤونه، برعایة الله سبحانه، فای مشکلة فی ان یمد الله سبحانه فی عمره ما شاء، ویدفع عنه عوادی المرض ویرزقه عیش الهناء. وبعبارة اخری: ان الحیاة الطویلة اما ممکنة فی حد ذاتها او ممتنعة، والثانی لم یقل به احد، فتعین الاول، فلا مانع من ان یقوم سبحانه بمد عمر ولیه، لتحقیق غرض من اغراض التشریع.
جواب حلی این است: کسانی که از میپرسند آیا عمر طولانی امام زمان (علیهالسّلام) امکان دارد یانه؟، شناختی از وسعت قدرت خداوند متعال ندارند که فرموده: «قدر خدا را چنانکه در خور اوست نشناختند»؛ چراکه اگر
حیات و
غیبت و سایر شؤون آن حضرت به عنایت خداوند است، چه مشکلی وجود دارد در این که عمر او را هرچه بخواهد طولانی سازد و از وجود او مرضها را دور سازد و
زندگی گوارایی برایش فراهم سازد. به دیگر سخن: زندگی طولانی فی نفسه یا ممکن است یا محال. دومی را هیچ کسی قائل نشده است، پس اولی معین است. بنابراین، هیچ مانعی وجود ندارد از اینکه خداوند برای تحقق تشریعی، عمر ولیش را طولانی گرداند.
از نظر عقل و قواعد عقلی نیز، طولانی شدن عمر شخصی حتی تا هزاران سال هیچ محذوری نداشته و محال نیست. این امری است که همه عقلاء آن را تصدیق خواهند کرد؛ زیرا هیچ دلیلی بر محال بودن وجود ندارد.
عمر بیش از حد طبیعی، از تفضلات و اعطای خداوند است: فخررازی از
مفسران شهیر
اهل سنت، میگوید: با در نظر گرفتن ترکیب بدنی انسان،
عقل با عمر بیش از حد طبیعی موافق است. آنهایی که عمر بیش از ۱۲۰ سال را محال و غیر ممکن میدانند، سخنشان خلاف حکم عقل است. و اگر منظورشان این است که عمر بیش از این حد طبیعی نیست، در این سخن با آنها موافقیم؛ ولی ما معتقدیم که عمر بیشتر از آن از تفضلات و اعطای الهی است و نمونههای آن در
تاریخ و جود داشته است:
والعقل یوافقها فان البقاء علی الترکیب الذی فی الانسان ممکن لذاته، والا لما بقی، ودوام تاثیر المؤثر فیه ممکن لان المؤثر فیه ان کان واجب الوجود فظاهر الدوام وان کان غیره فله مؤثر، وینتهی الی الواجب وهو دائم، فتاثیره یجوز ان یکون دائماً فاذن البقاء ممکن فی ذاته، فان لم یکن فلعارض لکن العارض ممکن العدم والا لما بقی هذا المقدار لوجوب وجود العارض المانع.
فظهر ان کلامهم علی خلاف العقل والنقل (ثم نقول) لا نزاع بیننا وبینهم لانهم یقولون العمر الطبیعی لا یکون اکثر من مائة وعشرین سنة ونحن نقول هذا العمر لیس طبیعیاً بل هو عطاء الهی، واما العمر الطبیعی فلا یدوم عندنا ولا لحظة، فضلاً عن مائة او اکثر.
عقل با عمر (بیش از صد و بیست سال) موافقت دارد، چون بنا بر خصوصیاتی که
انسان دارد، بقاء برای ذات انسان ممکن است، وگرنه انسان دارای بقا نیست؛ دوامِ اثرِِ آن چیزی که در ذات ممکن مؤثر است، امکان دارد، چون اگر مؤثر در
ممکنالوجود،
واجبالوجود باشد، دوام
ممکن الوجود واضح است (به تاثیر واجب الوجود) و اگر مؤثر غیر
واجب الوجود باشد، باز هم واجب الوجود با واسطه مؤثر است و تأثیر منتهی به واجب الوجود میشود که تاثیرش دائم است. تاثیر واجب الوجود به صورت دائم مجاز است تا هنگامی که بقا در ذات ممکن الوجود، امکان داشته باشد و اگر تصور این باشد که عمر بیش از صد و بیست سال نیست، به خاطر عارضی است که آن عارض امکان عدم میباشد؛ اگر عارضی هم برای امکان عدم نباشد، بیش از صد و بیست سال نمیتوان عمر کرد، به خاطر حتمی بودن وجود مانعی که بر انسان در قبل از این
سن عارض میشود.
فخررازی میگوید: روشن است که کلام آنها خلاف عقل و نیز نقلهایی که وجود دارد، است.
بعد میگوید: معتقدیم که نزاعی بین ما و آنها نیست، چون آنها میگویند عمر طبیعی بیش از صد و بیست سال نیست و ما میگوییم عمر بیش از صد و بیست سال طبیعی نیست بلکه عطای الهی است، عمر طبیعی در نزد ما نیز بیش از صد یا صد و بیست سال نمیباشد.
خلاصه کلام فخررازی این است که عمر بیش از صد و بیست سال عقلاً امکان دارد، اگر چه بگوییم بیش از این اندازه، طبیعی نیست و تفضل و عطایی از جانب خداوند باشد؛ مصادیق این تفضلات در خارج وجود داشته و دارد.
هزار سال یا عمر دائمی برای انسان طبیعی و ممکن است:
ابنعربی در کتاب
فتوحات المکیه، میگوید: انسان با اندازه اطلاعی که از
طبیعت دارد، عمر طبیعی انسان را ۱۲۰ سال میداند، ولی اگر کسی یک سال یا بیشتر از این عمر طبیعی عمر نماید، عمر هزاران سال و یا عمر دائمی را برایش ممکن خواهد بود؛ چرا که این هم همان عمر طبیعی است، لکن در محدوده قوت علمی انسان نمیگنجد:
وان الناس ما عرفوا من امر الطبیعة الا قدر ما اطلعهم الحق علیه من ذلک مما ظهر لهم فی مدد حرکات الافلاک والکواکب السبعة ولهذا جعلوا العمر الطبیعیّ مائة وعشرین سنة الذی اقتضاه هذا الحکم فاذا زاد الانسان علی هذه المدّة وقع فی العمر المجهول وان کان من الطبیعة ولم یخرج عنها ولکن لیس فی قوّة علمه ان یقطع علیه بوقت مخصوص فکما زاد علی العمر الطبیعیّ سنة واکثر جاز ان یزید علی ذلک آلافاً من السنین وجاز ان یمتد عمره دائماً ولولا ان الشرع عرّف بانقضاء مدة هذه الدار وان کل نفس ذائقة الموت وعرّف بالاعادة وعرّف بالدار الآخرة وعرّف بانّ الاقامة فیها فی النشاة الآخرة الی غیر نهایة ما عرفنا ذلک
همانا مردم از امر طبیعت (مانند امتداد حرکات افلاک و کواکب هفتگانه) تنها به اندازه اطلاعشان از جانب حق چیزهای میدانند به این جهت و به مقتضای این حکم، عمر طبیعی را صد و بیست سال قرار دادهاند. پس اگر انسانی بیش از صد و بیست سال عمر کرد، در عمر مجهول واقع میشود، اگر چه این عمر طبیعی است و از دایره طبیعی بودن خارج نمیشود، لکن در قدرت علم مردم یا خود آن شخص نیست که مطمئن در وقت مخصوصی برای عمر او باشند، چنانکه اگر شخصی یک سال یا بیشتر از یک سال، زیادتر از عمر طبیعی عمر کرد، امکان دارد که بتواند چندین هزار سال عمر کند و همینطور ممکن است که عمر دائمی داشته باشد؛ اگرچه درباره این
دنیا زمانی برای پایان در نظر گرفته شده است و هر نفْسی طعم
مرگ را میچشد.
مطلب بالا بیانگر این است که عقلاً امکان طول عمر بیش از صد و بیست سال وجود دارد، چه در نظر
فخر رازی که قائل به عطای الهی بودن عمر بالاتر از صد و بیست سال است و آن را طبیعی نمیداند و یا در نظر ابن عربی که کلاً عمر را به هر مقدار باشد طبیعی میداند؛ اگر چه عمر، چه بیش از صد و بیست سال و چه کمتر از صد و بیست سال باشد، غیر از
خداوند، کسی زمان پایان عمر را نمیداند و کسی نمیتواند در به پایان رسیدن عمر خود یا دیگران وقت قرار دهد.
طول عمر انسان به هزاران سال از نظر منطقی ممکن است:
آیتالله شهید
محمدباقر صدر (رحمةاللهعلیه) در کتاب «
بحث حول المهدی علیهالسلام» در مورد عمر طولانی امام زمان (عجّلاللهتعالیفرجهالشریف) و امکان داشتن این قضیه را با عنوان امکان منطقی یا فلسفی بحث کردهاند: واقصد بالامکان المنطقی او الفلسفی: ان لا یوجد لدی العقل وفق ما یدرکه من قوانین قبلیة -ای سابقة علی التجربة - ما یبرر رفض الشئ والحکم باستحالته....
ولا شک فی ان امتداد عمر الانسان آلاف السنین ممکن منطقیا، لان ذلک لیس مستحیلا من وجهة نظر عقلیة تجریدیة، ولا یوجد فی افتراض من هذا القبیلای تناقض، لان الحیاة کمفهوم لا تستبطن الموت السریع، ولا نقاش فی ذلک. کما لا شک ایضا ولا نقاش فی ان هذا العمر الطویل لیس ممکنا امکانا عملیا، علی نحو الامکانات العملیة للنزول الی قاع البحر او الصعود الی القمر، ذلک لان العلم بوسائله وادواته الحاضرة فعلا، والمتاحة من خلال التجربة البشریة المعاصرة، لا تستطیع ان تمدد عمر الانسان مئات السنین، ولهذا نجد ان اکثر الناس حرصا علی الحیاة وقدرة علی تسخیر امکانات العلم، لا یتاح لهم من العمر الا بقدر ما هو مالوف.
واما الامکان العلمی فلا یوجد علمیا الیوم ما یبرر رفض ذلک من الناحیة النظریة.
منظور از امکان منطقی یا فلسفی این است که بر خلاف مدرکات عقل از قوانین قبلی، چیزی که باعث ترک مدرکات و یا استحاله مدرکات عقل شود، نباشد....
بدون شک، طول عمر انسان به مدت هزاران سال، امکان منطیقی وجود دارد؛ چرا که این مسئله از دید عقلی صرف محال نیست و در فرض آن نیز هیچ کدام تناقضی هم وجود ندارد؛ زیرا
حیات مفهومی است که مردن سریع را در شکم خود ندارد و در این هیچ مناقشهای نیست. همانگونه که هیچ
تردید و مناقشهای نیست در اینکه این عمر طولانی، قابل دسترسی به صورت طبیعی نیست. به این صورت که مثلا با رفتن به عمق دریا یا رفتن به ماه عمر یک انسان طولانی شود؛ زیرا علم با وسائل و لوازم فعلی خود، و آنچه طبق
تجربه بشری به دست آورده است، نمیتواند عمر یک انسان را چند صد سال طولانی سازد؛ و به همین دلیل میبینیم که بیشتر مردم، میل فراوان به زندگی دارند اما قدرت بر تسخیر امکانات
علم، جز به مقدار عادی به آنها اجازه زندگی نمیدهد.
اما از جهت علمی، هیچ دلیلی وجود ندارد که بتواند از ناحیه نظری، امکان علمی این مطلب را رد کند.
نتیجه: طول عمر انسان از نظر منطقی نیز ممکن و از حد طبیعی خارج نبوده و از تفضلات و اعطای خداوند است.
منظور از امکان علمی، این نیست که
بشر امروز میتواند امکان عمر طولانی، حتی تا هزاران سال را ثابت کند؛ بلکه مقصود عدم محال بودن آن است.
توضیح مطلب: در عالم چیزهایی وجود دارد که امروزه هیچ کسی نمیتواند به صورت عملی آنها را انجام دهد؛ اما از نظر علمی محال بودن آن کار ثابت نشده و دلیل قطعی در اختیار دانشمندان نیست که محال بودن آن را ثابت کند؛ مثل صعود به سیاره زهره. هر چند که امروزه بشر تنها به سیاره ماه توانسته صعود کند؛ اما با
پیشرفت دانش بشری قطعاً میتواند به سایر سیارات نیز صعود کند؛ پس از نظر علمی صعود به زهره و یا هر سیاره دیگری محال نیست؛ هر چند که امروزه از نظر عملی برای بشر امکانپذیر نیست.
مرحوم مظفر (رضواناللهتعالی) علیه در اینباره نوشتهاند: واقصد بالامکان العلمی: ان هناک اشیاء قد لا یکون بالامکان عملیا لی او لک، ان نمارسها فعلا بوسائل المدنیة المعاصرة، و لکن لا یوجد لدی العلم و لا تشیر اتجاهاته المتحرکة الی ما یبرر رفض امکان هذه الاشیاء و وقوعها وفقا لظروف و وسائل خاصة، فصعود الانسان الی کوکب الزهرة لا یوجد فی العلم ما یرفض وقوعه، بل ان اتجاهاته القائمة فعلا تشیر الی امکان ذلک، و ان لم یکن الصعود فعلا میسورا لی او لک، لان الفارق بین الصعود الی الزهرة و الصعود الی القمر لیس الا فارق درجة، و لا یمثل الصعود الی الزهرة الا مرحلة تذلیل الصعاب الاضافیة التی تنشا من کون المسافة ابعد، فالصعود الی الزهرة ممکن علمیا و ان لم یکن ممکنا عملیا فعلا.
منظور از امکان علمی: این است که انجام دادن چیزی عملاً برای من و تو با وسائل امروزی شهرنشینی امکانپذیر نباشد؛ در حالی که علم و آنچه همیشه در حال پیشرفت است، هیچ دلیلی ندارد که امکان یا وقوع آن را در ظروف و حالات خاصی رد کند. در مورد رفتن انسان به ستاره زهره، در علم چیزی نیست که امکان آن را
باطل بداند، بلکه استدلالها و مباحث موجود اشاره به امکان آن دارد، اگر چه این صعود فعلا برای من یا تو ممکن نباشد؛ زیرا آن چه باعث تفاوت میان رفتن به زهره و رفتن به ماه است چیزی نیست جز یک طبقه فاصله؛ و هیچ فرق بین آندو نیست، مگر اینکه سختتر است و زحمتش بیشتر است و آن هم به خاطر دورتر بودن زهره نسبت به ماه است، پس صعود به زهره از نظر علمی ممکن است اگرچه در
عمل، در حال حاضر، ممکن نیست.
عمر طولانی، حتی بیش از هزاران سال آن، هرچند که ممکن است از نظر عملی فعلا میسور نباشد؛ اما هیچ دانشمندی نمیتواند ادعا کند که از نظر علمی محال است، کسی نمیتواند برای پایان عمر بشر و حتی برای پایان عمر طبیعی، زمان دقیقی را معین کند و ادعا کند که عمر بیش از آن زمان، محال است. این مطلب واضح و روشن است.
نظامالدین نیشابوری، از مفسران نامدار اهل سنت، از قول بعضی از اطباء نقل کرده است که: «عمر طبیعی برای انسان صد و بیست سال است» سپس به آن پاسخ میدهد که عمر نوح و کسانی همانند او این قاعده را نقض میکند:
قال بعض الاطباء: العمر الطبیعی للاِنسان مائة و عشرون سنة. فاعترضوا علیهم بعمر نوح (علیهالسّلام) و غیره، و ذلک ان المفسرین قالوا: عمر نوح الفاً و خمسین سنة بعث علی راس اربعین، و لبث فی قومه تسعمائة و خمسین، و عاش بعد الطوفان ستین. و عن وهب انه عاش الفاً و اربعمائة سنة. و یمکن ان یقال: انهم ارادوا بالطبیعی ما کان اکثریاً فی اعصارهم. و لا ینافی هذا کون بعض الاعمار زائداً علی هذا القدر بطریق خرق العادة علی ان العادة قد تختلف باختلاف الاعصار و الادوار، و لهذا قال (صلیاللهعلیهوسلّم) اعمار امتی ما بین الستین والسبعین.
بعضی از اطباء گفتهاند: عمر طبیعی برای انسان صد و بیست سال است. با بیان عمر
حضرت نوح (علیهالسّلام) و عدهای دیگر، به این قول اعتراض کردهاند، بنابر آن که مفسرین قائلاند حضرت نوح (علیهالسّلام) هزار و پنجاه سال عمر کرد، در سن چهل سالگی به
نبوت مبعوث شد و در میان قوم خود نهصد و پنجاه سال بود و بعد از
طوفان شصت سال زندگی کرد. و از وهب نقل شده که هزار و چهارصد سال زندگی کرده است. ممکن است گفته شود: اطباء از عمر طبیعی، آن عمری مورد نظرشان است که بیشترین و طولانیترین در زمانهای خود باشند. لکن این مسئله با بعضی از عمرهایی که بیش از این مقدار، از جهت خارقالعاده بودن و اینکه این طول عمر با
اختلاف زمانها و دورهها مختلف است، باشد منافاتی ندارد، برای همین
رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند: عمرهای امت من بین شصت و هفتاد سال است.
حتی امروزه نیز افرادی وجود دارد که بیش از۱۲۰ سال سن دارند؛ بنابراین از نظر علمی نمیتوان برای انسان، زمان دقیقی را مشخص کرد و ادعا نمود که طولانیتر از آن محال است.
حضرت آیتالله العظمی سبحانی میگوید: اضف الی ذلک ما ثبت فی علم الحیاة، من امکان طول عمر الانسان اذا کان مراعیا لقواعد حفظ الصحة، وان موت الانسان فی فترة متدنیة، لیس لقصور الاقتضاء، بل لعوارض تمنع عن استمرار الحیاة، ولو امکن تحصین الانسان منها بالادویة والمعالجات الخاصة لطال عمره ما شاء.
علاوه بر این، آنچه در
علوم تجربی ثابت شده است؛ که اگر انسان قواعد حفظ
سلامتی را مراعات کند، امکان طول عمر برای او وجود دارد؛ و مرگ انسان در زمانی زودرس، به خاطر نبودن مقتضی نیست، بلکه به خاطر موانعی است که جلوی استمرار زندگی را میگیرد. و اگر میشد انسان را با داروها و معالجات خاص، حفظ کرد، عمر او تا جایی که میخواست طولانی میشد.
روشن است که بهترین دلیل برای اثبات امکان چیزی، وقوع و سابقه آن است، اگر در گذشته ولو یکبار چنین اتفاقی افتاده باشد، اصل امکان آن چیز ثابت میشود و ممکن است که در آینده نیز اتفاق بیفتد.
بنابراین اگر ثابت شود که در گذشتههای دور یا نزدیک، کسانی بودهاند که عمر طولانی داشته و صدها سال عمر کردهاند، امکان اتفاق افتادن آن در این زمان و آینده نیز ثابت خواهد شد و ممکن است این اتفاق برای هر انسانی تکرار شود.
شهید صدر (رحمةاللهعلیه) در کتاب بحث حول المهدی (علیهالسّلام) در مورد امکان عملی چنین میفرماید: واقصد بالامکان العملی: ان یکون الشئ ممکنا علی نحو یتاح لی او لک، او لانسان آخر فعلا ان یحققه، فالسفر عبر المحیط، والوصول الی قاع البحر، والصعود الی القمر، اشیاء اصبح لها امکان عملی فعلا. فهناک من یمارس هذه الاشیاء فعلا بشکل وآخر.
مقصود من از امکان علمی این است که چیزی به صورتی باشد که برای من یا شما یا هر انسان دیگری انجان آن امکانپذیر باشد؛ سفر به عمق دریاها و رفتن به ماه، کارهایی است که امکان آن بالفعل موجود است؛ و کسانی هستند که این کارها را به صورتهای مختلف انجام میدهند.
افراد زیادی در طول تاریخ بودهاند که عمر طولانی و حتی نزدیک به هزار سال داشتهاند، ما در این بحث تعدادی از این افراد برخواهیم شمرد.
در کتابهای خود اهل سنت نامهای افرادی برده شده که از ۱۰۰ سال به بالا تا هزارها سال عمر کردهاند. نمونههای افراد معمرین تا ۲۰۰ سال عمر کردهاند فراوان است ما در اینجا از نامبردن این افراد خودداری میکنیم تنها نام افرادی را که از ۲۰۰ سال فراتر عمر کردهاند، ذکر میکنیم.
بسیاری از علمای اهل سنت، نام افرادی را که در این
جهان عمر طولانی داشتهاند در کتابهایشان آوردهاند و برخی نیز کتابهای ویژهای را در اینباره تحریر کردهاند که در اینجا میتوان به کتاب
ابوحاتم سجستانی به نام «
المعمرون والوصایا» اشاره کرد. در این قسمت به نام برخی افرادی که از دویست به بالا عمر کردهاند میکنیم:
ابنربه اندلسی از علمای اهل سنت، میگوید: فمن بطون غطفان اشجع بن ریث بن غطفان، منهم نصر بن دُهمان وکان من المعمرَّین، عاش مائتی سنة.
از طایفههای
قبیله غطفان،
اشجع بن ریث بن غطفان است و از جمله آنها
نصر بن دهمان است. او همان کسی بود که عمر طولانی داشته و دویست سال زندگی کرده است.
محمد انصاری تلمسانی در «
الجوهرة فی نسب النبی واصحابه العشره» نیز میگوید: فمن بنی اشجع بن ریث مَعْقِلُ بن سنان الاشجعیُّ. . ومن اشجع نصر بن دُهْمانَ: وکان من المعمَّرین. عاش مئتی سنة.
نصر بن دهمان، یکی از کسانی است که عمر طولانی داشته و دویست سال زندگی کرده است.
نیشابوری در کتاب «
مجمع الامثال» آورد است که نوه
حضرت یعقوب به نام «شارخ دختر
یسیر بن یعقوب» ۲۱۰ سال داشته است که از
عجوز بنیاسرائیل بزرگتر بوده است:
اکبر من عجوز بنی اسرائیل: قالوا هی شارخ بنت یسیر بن یعقوب علیه الصلاة والسلام کانت لها مائتا سنة وعشر سنین فلما مضت لها سبعون عادت شابة وکانت تکون مع یوسف علی نبینا وعلیه الصلاة والسلام.
بزرگتر از عجوز بنیاسرائیل: گفتهاند او شارخ دختر یسیر بن یعقوب (علیهالسّلام) بود که ۲۱۰ سال داشت. هنگامی که به هفتاد سالگی رسید، جوانیاش برگشت و او به همراه
حضرت یوسف (علی نبینا و علیهالسّلام) بود.
ابوحاتم سجستانی در کتاب «المعمرون» یکی از کسانی را که فراتر از دویست سال عمر کرده،
حامل بن حارثه را ذکر کرده و میگوید: قالوا: وعاش حامل بن حارثة بن عمرو بن مالک بن عکوة ثلاثین ومائتی سنة.
گفتهاند: حامل بن حارثه بن عمرو بن مالک بن عکوه، ۲۳۰ سال
زندگی کرد.
زهیر بن جناب بنا بر یک قول، دویست و پنجا سال و طبق قول هشام چهار صد و پنجا سال و طبق قول دیگر چهار صد سال عمر کرده است.
ابوالفرج اصفهانی مینویسد: اخبرنی محمد بن القاسم الانباری قال حدثنی ابی قال حدثنی احمد ابن عبید عن ابن الکلبی عن مشیخة من الکلبیین قالوا عاش زهیر بن جناب بن هبل بن عبدالله خمسین ومائتی سنة... قال هشام ذکر حماد الراویة ان زهیرا عاش اربعمائة وخمسین سنة قال وقال الشرقی بن القطامی عاش زهیر اربعمائة سنة فراته ابنة له فقالت لابن ابنها خذ بید جدک...
احمد بن عبید از
ابنکلبی نقل کرده است که زهیر بن جناب بن هبل بن عبدالله ۲۵۰ سال زندگی کرد. هشام میگوید: حماد روایتی را ذکر کرده که نشان میدهد زهیر ۴۵۰ سال عمر کرده است.
شرقی بن قطامی میگوید: زهیر ۴۰۰ سال زندگی کرد، دخترش او را دید، به پسر پسرش گفت: دست جدت را بگیر.
البته ابوحاتم سجستانی عمر او را چهار صد و بیست سال ذکر کرده است: قالوا: ومن المعدودین فی المعمرین من قضاعة زهیر بن جناب بن هبل بن عبدالله بن کنانة بن بکر بم عوف بن عذرة بن زید الله بن رفیدة بن کلب بن وبرة، عاش اربعمائة سنة وعشرین سنة، واوقع مائتی وقعة، وکان سیدا مطاعا شریفا فی قومه؛
گفتهاند: از جمله معمرین
قبیله قضاعه، زهیر بن جناب بن هبل بن عبدالله. . است که ۴۲۰ سال زندگی کرد و در ۲۰۰ جنگ شرکت کرد؛ او در میان قومش آقا و مورد
اطاعت و شریف بود.
حسین بن مفضل اصفهانی در کتاب «
محاضرات الادباء ومحاورات الشعرء والبلغاء»، نام چند از معمرین را ذکر کرده و از جمله به
معدی کرب حمیری نیز اشاره کرده و تصریح نموده است که او دویست و پنجا سال عمر داشته است: وعاش معدی کرب الحمیری مائتین وخمسین سنة.
ابنحبیب بغدادی در «
المنمق فی اخبار قریش» و
محمد بن اسحاق فاکهی در «
اخبار مکه» آوردهاند که
عمرو بن ربیعه، سیصد و چهل وپنج سال عمر کرده است: وذکروا ان عمرو بن ربیعة عاش ثلاثمائة سنة وخمسا واربعین سنة.
عمرو بن ربیعه از قبیله خزاعه است که با
قبیله جرهم به خاطر پردهداری
خانه خدا نزاع و
جنگ کردند و
قبیله جرهم را بیرون راندند و خود عهدهدار این کار شدند. این شخص در مسافرتی که به
شام داشت با دیدن
بتپرستان و کرنش آنها در مقابل بتها، از آنها درخواست نمود که بتی را برای او بدهند و او این بت را که «هبل» نام داشت در
مکه آورد و مردم را برای
پرستش آن دعوت کرد. در حقیقت او نخستین کسی است که
دین ابراهیم را به بتپرستی تغییر داد:
وکان عمرو بن ربیعة اول من غیر دین ابراهیم (علیهالسّلام) وانه خرج الی الشام فاستخلف علی البیت رجلا من بنی عبد بن ضخم یقال له آکل المروة وعمرو یومئذ واهل مکة علی دین ابراهیم (علیهالسّلام) فلما قدم الشام نزل البلقاء فوجد قوما یعبدون اوثانا فقال ما هذه الانصاب التی اراکم تعبدون فقالوا اربابا نتخذها نستنصر بها علی عدونا فننصر ونستشفی بها من المرض فنشفی فوقع قولهم فی نفسه فقال هبوا لی منها واحدا نتخذه ببلدی فانی صاحب بیت الله الحرام والی وفدت العرب من کل صوب فاعطوه صنما یقال له هبل فحمله حتی نصبه للناس بمکة فتابعه العرب علی ذلک وذکر بقیة الخبر.
عمرو بن ربیعه نخستین کسی بود که دین ابراهیم (علیهالسّلام) را تغییر داد. او به سوی
شام رفت برای پردهداری خانه خدا مردی از بن عبد بن ضخم را جانشین خود کرد. تا آن روز عمرو و اهل مکه بر دین ابراهیم (علیهالسّلام) بودند؛ اما هنگامی که عمرو به شام رفت و در دژ بلقاء وارد شد، در آنجا گروهی را دید که بتها را پرستش میکنند. او گفت: این مجسمههای را که میبینم پرستش میکنید، چیستند؟ گفتند: آنها را به عنوان خدای خودمان گرفتهایم که از آنان برای پیروزی بر
دشمنان ما کمک میخواهیم پس آنها ما را یاری میکنند و از آنها برای شفای دردمان
شفا میخواهیم پس ما را شفا میدهند. سخن آنان بر او تاثیر گذاشت و برای آنان گفت: یکی از آنان را برای من
هدیه بدهید تا به شهرم ببرم؛ چرا که من صاحب
بیتالله الحرام هستم و به سوی من از هر نقطهای میآیند. پس برای او بتی را دادند که آن را «
هبل» میگفتند. او این بت را آورد تا اینکه در
مکه برای مردم نصب کرد،
عرب هم از او پیروی کردند.
ابن ابیحاتم رازی،
سمرقندی و سیوطی در تفسرهایشان آوردهاند که فرعون سه صد سال عمر کرده است: حدثنا ابوسعید الاشج ثنا ابو یحیی الرازی عن موسی بن عبیده عن محمد بن المنکدر قال: عاش فرعون ثلاثمائة سنة فیها مائتان وعشرون سنة لم یر فیها یقذی عینه ودعاه موسی ثمانین سنة.
محمد بن منکدر میگوید:
فرعون ۳۰۰ سال زندگی کرد که در ۲۲۰ سال آن چشمش هیچ خارو خاشاکی را ندید (کنایه از اینکه کسی مزاحم قدرت او نبود و او ادعای خدایی داشت) و در بقیه ۸۰ سال عمرش
حضرت موسی او را به سوی
خدا دعود کرد.
نمونههای دیگری نیز وجود دارد که سه صد سال عمر کردهاند. جهت رعایت اختصار از ذکر موارد دیگر خودداری میکنیم.
ابنقتیبه دینوری یکی از علمای برجسته اهل سنت، طول عمر
مستوغر بن ربیعه را ۳۲۰ سال ذکر کرده است: المستوغر هو المستوغر بن ربیعة بن کعب بن سعد رهط الاضبط وسمی المستوغر... وهو قدیمٌ من المعمرین وعاش ثلاثة مائة سنة وعشرین سنة.
مستوغر بن ربیعه بن کعب بن سعد... از قدمای عمرکنندگان است که ۳۲۰ سال زندگی کرده است.
ابنقتیبه در کتاب دیگرش (
تاویل مختلف الحدیث) میگوید: وقد عمر قوم قربوا من زماننا اعمارا لیس بینها وبین ما صح من عمر آدم ونوح صلی الله علیهما وسلم تفاوت شدید کتفاوت هذا الخلق حدثنا ابو حاتم قال نا الاصمعی قال نا ابو عمرو بن العلاء قال مر المستوغر بن ربیعة فی سوق عکاظ ومعه بن ابنه خرفا ومستوغر یقوده فقال له قائل یا هذا احسن الیه فطالما احسن الیک قال ومن هو قال ابوک او جدک فقال المستوغر هو والله بن ابنی فقال الرجل تالله ما رایت کالیوم ولا مستوغر بن ربیعة قال فانا مستوغر قال ابو عمرو عاش مستوغر ثلاثمائة سنة وعشرین سنة.
گروهی نزدیک به همین زمان ما عمرهایی کردند که بین عمر آنان و عمر آدم و نوح تفاوت چندانی نیست. به نقل ابوحاتم، مستوغر بن ربیعه، از
بازار عکاظ میگذشت نوهاش را در حالی که خیلی پیر شده بود راه میبرد. کسی به او گفت: به او نیکی کن. مستوغر گفت: او کیست که به او نیکی کنم؟ گفت: پدرت یا جدت. مستوغر گفت: به خدا سوگند او نوه من میباشد. آن مرد گفت: به خدا من همانند امروز و مستوغر را ندیدم. مستوغر گفت: من مستوغرم. ابو عمرو میگوید: مستوغر ۳۲۰ سال زندگی کرد.
مرزبانی در کتاب
معجم الشعراء، عمر این شخص را ۳۹۰ سال ذکر کرده است: عمرو بن حممة بن رافع بن الحارث الدوسی من الازد احد حکام العرب فی الجاهلیة واحد المعمرین یقال انه عاش ثلاثمائة وتسعین سنة.
عمرو بن حممه... از قبیله ازد، یکی از حکام عرب در
جاهلیت و یکی از معمرین بود گفته میشود او ۳۹۰ سال زندگی کرد.
ابنسمعون بغدادی و
ابنحمدون و برخی دیگر عمر این شخص را ۴۵۰ سال ذکر کردهاند: دوید بن زید عاش اربعمائة وخمسین سنة، وادرک الاسلام وهو لا یعقل،
طبق منابع فوق این شخص همان کسی است که نزد
متوکل عباسی از
امام جواد و
امام هادی (علیهماالسّلام) سعایت میکرد و به او خبر
دروغ میداد.
ابنسمعون و ابنحمدون مینویسند: وفی تاریخ ابن خلکان، انه سعی بابی الحسن الهادی، بن محمد الجواد، بن علی الرضا الی المتوکل بان فی منزله سلاحاً وکتباً من شیعته، وانه یطلب الامر لنفسه، فبعث المتوکل الیه جماعة فهجموا علیه فی منزله فوجدوه علی الارض مستقبل القبلة یقرا القرآن، فحملوه علی حاله الی المتوکل والمتوکل یشرب، فاعظمه واجله...
در تاریخ
ابنخلکان آمده که او نزد متوکل عباسی از ابوالحسن هادی پسر
محمد جواد سعایت و
سخنچینی کرد به این که در منزل آن حضرت سلاح و نامههای از
شیعیان او است و این که او امر
امامت را برای خودش میخواهد. متوکل گروهی را به سوی منزل امام هادی فرستاد و آنان بر منزل او هجوم بردند آن حضرت را در روی
زمین در حالی که رو به قبله بود و
قرآن میخواند یافتند. با همان حال او را به سوی
متوکل که در حال نوشیدن
شراب بود، بردند. متوکل
امام را بزرگ و گرامی داشت.
تا اینجا نمونههایی از افرادی که از ۲۰۰ تا ۵۰۰ سال عمر کردهاند ذکر شد.
افرادی که از ۵۰۰ تا هزار سال عمر کردهاند، نیز بسیارند. ما در این مختصر به برخی از موارد اشاره میکنیم:
ابواسحاق نیشابوری و
عبدالرحمان ثعالبی در ذیل آیه «واُحیی الموتی باذن الله» مواردی را آودهاند که
حضرت عیسی (علیهالسّلام) با اذن خداوند آنان زنده کرد و با آنان سخن گفت. از جمله آنها
سام بن نوح را ذکر میکنند: وسام بن نوح دعا عیسی (علیهالسّلام) باسم اللّه الاعظم فخرج من قبره وقد شاب نصف راسه. فقال: قد قامت القیامة؟ قال: لا ولکنی دعوتک باسم اللّه الاعظم... وکان سام قد عاش خمسمائة سنة وهو شاب، ثم قال: مُت. فقال: بشرط ان یعیذنی اللّه من سکرات الموت. فدعا اللّه عز وجّل ففعل.
حضرت عیسی (علیهالسّلام) به اسم اعظم خدا در مورد سام بن نوح
دعا کرد، پس سام از قبرش در حالی که نصف سرش جوان بود خارج شد. سام بن نوح گفت:
قیامت برپا شده؟ عیسی گفت: نه ولی من تو را به
اسم اعظم خدا خواندهام. سام به مدت ۵۰۰ سال زندگی کرد در حالی که جوان بود، سپس حضرت به او گفت: بمیر. او گفت: به شرط این که خداوند مرا از سکرات مردن نگهدارد. پس حضرت عیسی
دعا کرد و همان شد که او خواسته بود.
ابوحاتم السجستانی، این شخص را نیز از نمونههای این مورد دانسته است: قالوا: وعاش تیم الله بن ثعلبة بن عکابة بن صعب بن علی بن بکر بن وائل بن قاسط بن هنب بن افضی بن دُعمی بن جدیلة بن اسد بن ربیعة بن نزار ابن مَعد خمسمائة سنة حتی اَخلق اربعة لُحُم حدید، وکان من دهاة العرب فی زمانه.
گفتهاند: تیم الله به ثعلبه... ۵۰۰ سال زندگی کرد به حدی که چهار زره آهنی بر تن او کهنه شد و زنگ زد؛ او از زیرکان عرب در زمان خویش بود.
معرفی لقمان:
هود و
صالح (علیهماالسّلام) دو پیامبر برگزیده الهی بودند که بعد از حضرت نوح و قبل از
حضرت ابراهیم از جانب خداوند فرستاده شد. خداوند حضرت هود را به سوی
قوم عاد که دارای بتهای سهگانه بود فرستاد. او این قوم را به سوی خداوند دعوت نمود، تنها عده کمی به او
ایمان آوردند. خداوند غیر
مؤمنان این قوم را با طوفان شدید به مدت هفت شب و هشت روز هلاک نمود و تنها حضرت هود با
مؤمنان باقی ماندند.
لقمان مورد بحث، از
قوم عاد بود که قبل از طوفان به خاطر خشکسالی به
مکه آمده بود. ابن وردی در این مورد مینویسد: قیل: من قوم عاد لقمان غیر الحکیم الذی علی عهد داود، وحصل لعاد قبل هلاکهم جدب فارسلوا جماعة منهم الی مکة یستسقون لهم، منهم لقمان. فلما هلکت عاد بقی لقمان بالحرم...
گفته شده: از جمله قوم عاد،
لقمان (مراد از او لقمان حکیم که در زمان داود بود نیست) است. برای قوم عاد قبل هلاکتشان خشکسالی پیش آمد که گروهی را به سوی مکه فرستاد و از جمله آنها لقمان بن عادیا بود و زمانی که قوم عاد هلاک شدند، لقمان در مکه باقی ماند.
بعد از این که لقمان به مکه آمد از
خداوند در خواست نمود تا عمر طولانی برایش عنایت کند: اللّهمّ انّی جئتک وحدی فی حاجتی فاعطنی سؤلی وسال الله عزّ وجلّ طول العمر. فعمّر عمر سبعة انسر.
گفت: خدایا! من با این حاجتم تنها به سوی تو آمدهام، پس درخواستم را عنایت کن و از خداوند عزوجل طول عمر را خواست، پس خداوند عمر هفت عقاب را برایش داد.
ابناثیر در کتابش مینویسد: وکان قد قیل للقمان بن عاد اختر لنفسک الا انه لا سبیل الی الخلود فقال: یا رب اعطنی عمرا فقیل له اختر فاختار عمر سبعة انسر فعمر فیما یزعمون عمر سبعة انسر فکان یاخذ الفرخ الذکر حین یخرج من بیضته حتی اذا مات اخذ غیره وکان یعیش کل نسر ثمانین سنة فلما مات السابع مات لقمان معه وکان السابع یسمی لبدا.
(از جانب خداوند) برای لقمان بن عاد گفته شد، هیچ راهی برای جاودانگی وجود ندارد، برای خودت برگزین. لقمان گفت: ای
پروردگار! به من عمر عنایت کن. برای او گفته شد: اختیار کن. پس او عمر هفت عقاب را برگزید. پس او بر حسب آنچه گمان میشود بهاندازه عمر هفت عقاب زندگی کرد. او جوجه نر عقاب را هنگامی که از میان تخم در میآمد میگرفت و پرورش میداد تا این که میمرد پس از آن دیگری را میگرفت و هر عقابی هشتاد سال عمر میکرد هنگامی که عقاب هفتمی مرد، لقمان نیز همرا او مرد و این عقاب هفتم را «لبد» نامیده میشود.
اهل سنت، معمرترین فرد را بعد از حضرت خضر، لقمان بن عادیای کبیر میدانند و به این مطلب تصریح کردهاند. ابوحاتم سجستانی میگوید: او، ۵۶۰ سال یا ۵۰۳ سال عمر کرده است:
قالوا: وکان اطول الناس عمرا بعد الخضر لقمان بن عادیا الکبیر، عاش خمسمائة سنة وستین سنة، عاش عمر سبعة اَنسر، عاش کل نسر منها ثمانین عاما، وکان من بقیة عاد الاول.
حدثنا ابو حاتم قال، قال ابو الجنید الضریر، اخبرنا بذلک الحسین بن خالد، عن سلام، عن الکلبی، عن ابی صالح، عن ابن عباس، وعن محمد بن اسحاق وغیره، فاما غیر الحسین، فذکر انه عاش ثلاثة وخمسمائة سنة؛ واله اعلمای ذلک کان.
گفتهاند: از میان مردم بعد از خضر شخصی که طولانیترین عمر را داشت، لقمان بن عادیای کبیر بود. او پانصد و شصت سال زندگی کرد، یعنی بهاندازه عمر کردن هفت عقاب زندگی کرد و هر عقابی هشتاد سال عمر میکند (که عمر هفت عقاب پانصد و شصت سال میشود)، و او از بقیه قوم عاد اولی است.
این روایت را ابو حاتم از طریق حسین بن خالد... نقل کرده است؛ اما طبق روایت غیر حسین بن خالد، گفته شده که لقمان بن عادیا ۵۰۳ سال زندگی کرد و
خدا آگاه است که کدام یکی بوده است.
اما
علما و
دانشمندان مکتب
شیعه همانند:
شیخ مفید و مرحوم
طبرسی و
علی بن عیسی اربلی و برخی دیگر آوردهاند که لقمان کبیر۳۵۰۰ سال زندگی کرده و قول فوق را به قیل نسبت دادهاند: فمنهم: لقمان بن عاد الکبیر. وکان اطول الناس عمرا بعد الخضر علیه السلام، ولذک انه عاش علی روایة العلماء بالاخبار ثلاثة آلاف سنة وخمسمائة سنة، وقیل: انه عاش عمر سبعة انسر، ...
از جمله معمرین، لقمان بن عادیای کبیر است که در میان مردم طولانیترین عمر را بعد از
حضرت خضر (علیهالسّلام) داشت؛ به این جهت او با توجه به روایت عالمان به اخبار، ۳۵۰۰ سال زندگی کرد. و گفته شده که عمر او عمر هفت عقاب بوده است.
در مساله طول عمر لقمان جزئیاتی قابل بررسی است که روشن شدن آنها، در ارزیابی دقیق طول عمر و یا گمان غالب در آن ما را کمک میکند.
ابن منظور در
لسان العرب میگوید: (النَّسْر): طائر معروف، و جمعه اَنْسُر فی العدد القلیل، و نُسُور فی الکثیر.
نسر، پرنده معروفی است، و جمع این واژه، انسر (در کاربر عدد کم) و نسور (در کاربرد عدد بسیار) است.
جوهری یکی دیگر از لغتشناسان عرب میگوید: یقال النَّسْر لا مِخْلَب له، واِنما له الظُّفُر کظُفُر الدَّجاجة والغُراب والرَّخَمَة.
نسر پرندهای است که چنگال ندارد؛ بلکه ناخنهای دارد همانند ناخنهای دجاجه (مرغ بلند پای که نزدیکی آب زندگی میکند)، کلاغ و کرکس.
علمای اهل سنت هنگامی که این داستان را نقل میکنند، در مدت زمان عمر عقاب نظرهای متفاوتی دارند که با توجه به آنها تشخیص دقیق طول عمر لقمان تا اندازه مشکل است.
الف: هشتاد سال:اکثر علمای آنها میگویند: عمر هر عقابی، ۸۰ سال بوده است که با این
محاسبه، عمر لقمان بن عادیا، ۵۶۰ سال میشود. تعبیرهای: عاش کل نسر منها ثمانین عاما، فیعیش ثمانین سنة، عمر سبعة انسر کل نسر ثمانون سنة، وکان کل نسر یعیش فیما یزعمون ثمانین سنة، ...
هر پرنده نسر (شبیه عقاب)، ۸۰ سال زندگی کرده...
عبارات فوق، در تعیین مدت عمر پرنده نسر، در منابع ذیل و غیر آن دیده میشود.
ب: ۲۰۰ سال:برخی دیگر عقیده دارند که عمر هر عقابی، ۲۰۰ سال است. بنابر این نظریه؛ عمر او ۱۴۰۰ سال خواهد شد.
نیشابوری صاحب تفسیر «
الکشف والبیان» گفته است: وکان کل نسر یعیش مئتی سنة وکان آخرها لبد، فلما مات لبد مات لقمان معه.
هر نسر (پرنده) ۲۰۰ سال زندگی میکرده و آخرین آنها به نام «لبد» بوده، هنگامی که او مرد، لقمان نیز همراه او وفات یافت.
ج: ۴۰۰ سال:در برخی منابع، عمر هر عقاب، ۴۰۰ سال ذکر شده است.
ابوهلال عسکری در دو جای از کتابش مینویسد: ویقال ان النسر یعیش اربعمائة سنة.
د: ۵۰۰ سال:برخی منابع دیگر عمر انسر را ۵۰۰ سال گفتهاند.
مقدسی از پیشگامان تاریخنویس اهل سنت مینویسد: وزعموا ان النسور تعیش خمس مائة سنة هکذا فی الخبر وفی کتاب المعمرین من قصة لقمان وخبره شیء کثیر ومن شهرة امره فی العرب کالاجماع علی ذلک لکثرة ما یذکرونه فی وصایاهم وخطبهم واشعارهم.
گمان کردهاند که نسور ۵۰۰ سال زندگی میکنند. این چنین در
روایت و در کتاب معمرین از قصه لقمان آمده که خبر این قصه بسیار و شهرت او در میان عرب همانند اجماع است؛ چراکه آن را فراوان در وصیتها، خطبهها و اشعارشان ذکر میکنند.
احمد نیشابوری در مورد ضربالمثلی که در میان
عرب مشهور است، مینویسد: طال الابد علی لبد.
یعنون آخر نسور لقمان بن عاد وکان قد عمر عمر سبعة انسر وکان یاخذ فرخ النسر فیجعله فی جوبة فی الجبل الذی هو فی اصله فیعیش الفرخ خمسمائة سنة او اقل او اکثر فاذا مات اخذ آخر مکانه حتی هلکت کلها الا السابع اخذه فوضعه فی ذلک الموضع وسماه لبدا وکان اطولها عمرا فضربت العرب به المثل فقالوا طال الابد علی لبد قال الاعشی... فعاش لقمان زعموا ثلاثة آلاف وخمسمائة سنة.
زمان بر لبد طولانی شد.
از این ضربالمثل، آخرین پرندهای لقمان بن عادیا قصد میشود که لقمان عمر هفت عقاب (نسر) را عمر کرد. او جوجه نسر را میگرفت در سوراخ کوه قرار میداد، پس این جوجه ۵۰۰ سال یا کمتر و بیشتر زندگی میکرد. زمانی که آن میمرد، جوجه دیگری را میگرفت و در جای آن قرار میداد تا اینکه شش جوجه به همین ترتیب مردند. او هفتمین جوجه گرفت و در همانجا گذاشت و نام او را «لبد» گذاشت و این «لبد» طولانیترین آنها از جهت عمر بود. به این جهت عرب او را
ضربالمثل قرار دادند و گفتند: زمان بر «لبد» طولانی شد. اعشی گفته: ... لقمان بنا بر زعم آنان، ۳۵۰۰ سال عمر کرد.
بکری اندلسی میگوید: والعرب تزعم ان النسر یعیش خمسمائة عام ویزعمون ان لقمان بن عاد عاش عمر سبعة انسر.
عربها گمان کردند که عقاب پانصد سال عمر میکند و پنداشتند که لقمان بن عاد به اندازه عمر هفت عقاب عمر کرد، هر وقت عمر یکی از عقابها به پایان میرسید به جایش یک جوجه عقاب دیگر قرار میداد و اسم آخرین جوجه «لبد» بود.
ثعالبی در کتاب «
ثمار القلوب» مینویسد: (نسر لقمان) العرب تضرب المثل بطول عمر النسر وتزعم انه یعیش خمسمائة سنة وان لقمان بن عاد خیر فاختار عمر سبعة انسر فاوتی سؤله...
عرب به طول عمر نسر (پرنده لقمان) مثل میزنند و گمان میکنند که نسر۵۰۰ سال زندگی میکند و این که لقمان بن عاد مخیر شد؛ پس او عمر هفت عقاب را اختیار کرد و این درخواست او داده شد.
طبق عبارات فوق که از کتابهای اهل سنت نقل کردیم، اگر عمر هر پرنده لقمان را ۵۰۰ سال بگیریم مجموع عمر او، ۳۵۰۰ سال میشود؛ اما مدت ۵۶۰ سال، عمر قطعی
لقمان بن عادیا است و فراتر از این عدد مورد
اختلاف است.
ابوحاتم سجستانی و
ابونعیم اصفهانی و برخی دیگر مینویسند: وعاش قس بن ساعدة الایادی ستمائة سنة وکان من عقلاء العرب.
و قس بن ساعدة الایادی ششصد سال عمر کرد و از عقلاء عرب بود.
عبدالرحمان بن جوزی در کتاب «
تلقیح فهوم اهل الاثر فی عیون التاریخ والسیر» نام تعدادی از معمرین را آورده و در مورد
هبل بن عبدالله مینویسد: تسمیة جماعة من المعمرین... عاش هبل بن عبدالله الکلبی سبعمائة.
نامهای گروهی از معمرین.... هبل بن عبدالله کلبی هفتصد سال زندگی کرد.
ابوالفرج اصفهانی در کتاب «
الاغانی» عمر او را ششصد و هفتاد سال ذکر کرده است: قال هشام عاش هبل بن عبدالله جد زهیر بن جناب ستمائة سنة وسبعین.
از جمله کسانی که عمر طولانی داشته، ربیع معروف به سطیح کاهن است که طبق گزارشها حدود ۷۰۰ سال عمر داشته است.
صلاحالدین صفدی در کتاب «
الوافی بالوفیات» ابتدا او را معرفی کرده و سپس به مدت عمر او اشاره میکند:
سطیح الکاهن:
الربیع المعروف بسطیح الکاهن الغسانی الذئبی من ذریة ذئب بن جحن. قیل انه کان یسکن الجابیة وقیل مشارف الشام وهی القری التی بین بلاد الشام وجزیرة العرب سمیت بذلک لاشرافها علی السواد.
وعن ابی عبیدة ومحمد بن سلام وغیرهما قالوا ولد سطیح فی زمن سیل العرم وعاش الی ملک ذی نواس وذلک نحو ثلاثین قرنا وکان مسکنه البحرین...
واخباره کثیرة وجمعها غیر واحد من اهل العلم والمشهور من امره انه کان کاهنا وقد اخبر عن النبی صلی الله علیه وسلم وعن بعثه ومبعثه باخبار کثیرة وروی انه عاش سبع مائة سنة وادرک الاسلام فلم یسلم. وروی انه هلک عند ما ولد النبی صلی الله علیه وسلم.
ربیع، معروف به سطیح کاهن غسانی از نسل
ذئب بن جحن است. گفته شده که او در جابیه یا در مشارف شام (قریههایی در میان بلاد
شام و
جزیرةالعرب است و به مشارف الشام نامگذاری شده چون بر سواد اشراف دارد) سکونت داشت. ابوعبید و
محمد بن سلام گفتهاند: سطیح در زمان سیل العرم متولد شد و تا زمان پادشاه ذی نواس عمر کرد که حدود ۳۰ قرن میشود و محل سکونت او
بحرین بود....
روایات او فراوان است که بسیاری از اهل علم آن را جمعآوری کرده است؛ اما آنچه مشهور است این است که او کاهن بوده و از ظهور و بعثت و محل بعثت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خبرداده است. روایت شده است که او ۷۰۰ سال عمر کرده و
اسلام را درک کرد اما اسلام نیاورد. و روایت شده است که او هنگام تولد پیامبر هلاک شده است.
ابوالفرج نهروانی نیز مینویسد: او هفصد سال عمر کرد، با این که اسلام را درک نمود اما
ایمان نیاورد: قال القاضی: اخبار سطیح کثیرة، . . وقد روی انّه عاش سبعمائة سنة وادرک الاسلام فلم یسلم، وروی انّه هلک عندما ولد النبیُّ (علیهالسّلام) واخبر بذلک ابن اخته عبد المسیح بن حّیان بن بقیلة.
بنا به گزارش منابع اهل سنت، فرزندان حضرت آدم (علیهالسّلام) نیز عمر طولانی بالاتر از ۹۰۰ سال داشتهاند و از جمله فرزندان آن حضرت، شیث است.
ابوالمنذر صحاری که یک نسبشناس است، درباره شیث پسر حضرت آدم (علیهالسّلام) مینویسد: قال وهب: کان شیث بن آدم اجمل ولد آدم، وافضلهم واشبههم به. واحبهم الیه، وکان وَصی ابیه، وولیَ عهده، وهو الذی وَلَد البشر کلَّهم، والیه انتهت انساب الناس، وهو الذی بنی الکعبة بالطین والحجارة، وکانت الکعبة خیمة لآدم علیه السلام، وضعها الله له من الجنة. وانزل الله علی شیث بن آدم خمسین صحیفة، والیه صارت الریاسة بعد وفاة ابیه آدم.... وعاش شیث تسعمائة سنة واثنی عشر سنة، وولد لشیث انوش.
وهب گفته است:
شیث بن آدم، زیباترین، برترین و شبیهترین و محبوبترین فرزندان آدم نسبت به او بود. او جانشین و ولی عهد پدرش بود، او کسی است که نسل بشر از او است و به او انساب مردم منتهی میشود. او کسی است که
کعبه را با گل و سگ بنا کرد؛ در حالی که کعبه خیمه آدم (علیهالسّلام) بود که خداوند آن را برای او از
بهشت در آنجا قرار داده بود. خداوند بر شیث بن آدم، پنجا صحیفه نازل کرد و ریاست بعد از
حضرت آدم (علیهالسّلام) برای او شد. او ۹۱۲ سال زندگی کرد و برای او فرزندی به نام انوش متولد شد.
برهانالدین بقاعی نز در «
نظم الدرر فی تناسب الآیات والسور» مینویسد: وکان جمیع حیاة شیث تسعمائة واثنتی عشرة سنة.
همانگونه که گفته شد، انوش پسر شیث و نوه حضرت آدم (علیهالسّلام) است. او نیز، عمر ۹۵۰ ساله داشته است.
نویری در «
نهایة الارب فی فنون الادب» او را جانشین پدرش شیث معرفی کرده و مینویسد: وولد لشیث انوش علی طوله وحسنه؛ فجعله شیث مکانه والخلیفة من بعده، ... ومات شیث وله سبعمائة سنة وعشرون سنة.
برای شیث، فرزندی به نام انوش که همانند او در طول قد و زیبایی بود متولد شد. شیث او را جانشین بعد از خودش قرار داد. در زمان فوت شیث، او ۷۲۰ سال داشت.
ابوالمنذر صحاری در «
الانساب» عمر او را ۹۵۰ سال ذکر کرده است: وکان جمیع ما عمر انوش بن شیث تسعمائة سنة وخمسین سنة.
بقاعی در «نظم الدرر فی تناسب الآیات والسور» مدت عمر او را ۹۰۵ سال ذکر کرده است: وکان جیمع حیاة انوش تسعمائة وخمس سنة.
قینان پسر انوش نیز۹۱۰ سال زندگی کرده است. طبری از مورخان معروف اهل سنت درباره او مینویسد: نکح قینان بن یانش وهو ابن سبعین سنة دینة ابنة براکیل بن محویل بن خنوح بن قین بن آدم فولدت له مهلائیل بن قینان فعاش قینان بعدما ولد له مهلائیل ثمانمائة سنة واربعین سنة فکان کل ما عاش قینان تسعمائة سنة وعشر سنین.
عمر قینان بن یانش (انوش)، ۷۰ سال بود که با «دینه» دختر براکیل بن محویل بن خنوع بن قین بن آدم ازدواج کرد. ثمره این ازدواج، تولد فرزندی به نام «
مهلائیل» بود. قینان بعد از تولد فرزندش ۸۴۰ سال زندگی کرد و تمام مدت عمر قینان، ۹۱۰ سال است.
برای قینان پسری به نام مهلائیل یا مهلالیل به
دنیا آمد که عمر او طبق گزاش ابوجعفر بغدادی در کتاب «
المحبر» ۹۹۵ سال بوده است: و (مهلالیل) ثمانمائة وخمسا وتسعین سنة.
اما پسر مهلائیل، به نام یرد (در برخی منابع یارد هم آمده)، ۹۶۲ سال عمر کرده است.
طبری در تاریخش مینویسد: فعاش یرد بعد ما ولد له اخنوخ ثمانمائة سنة وولد بنون وبنات فکان کل ما عاش یرد تسعمائة سنة واثنتین وستین سنة ثم مات.
یرد (پسر مهلائیل) بعد از این که برای او فرزندی به نام اخنوخ متولد شد، ۸۰۰ سال زندگی کرد و برای او فرزندان و دخترانی متولد شد. تمام مدت زندگانی یرد، ۹۶۲ سال بود که پس از آن دنیا رفت.
ابناثیر جزری نیز در
الکامل فی التاریخ آورده است: فعاش یرد بعد مولد ادریس ثمانمائة سنة وولد له بنون وبنان فکان عمره تسعمائة سنة واثنتین وستین سنة.
یرد بعد از تولد ادریس (نام دیگری برای اخنوخ) ۸۰۰ سال عمر کرد و برای او پسران و دخترانی متولد شد. پس تمام مدت عمر یرد، ۹۶۲ سال بوده است.
نکته پایانی در مورد یارد این است که در زمان او تراشیدن بتها و
بتپرستی شروع شده است. ابوالمنذر صحاری مینویسد: وحدثنا هشام بن محمد بن ابی صالح، عن ابن عباس قال: فی زمان یارد عُمِلَت الاصنام وَرَجَعَ من رجع عن الاسلام.
ابنعباس گفته است: در زمان یارد بتها درست شد و برگشتند از
اسلام کسانی که برگشتند.
متوشلخ فرزند همان ادریس است که خداوند او را در سن ۶۵ سالگی به
حضرت ادریس عنایت فرمود. حضرت ادریس قبل از عروج به آسمان او را جانشین خود قرار داد و عمر او ۹۱۹ سال بود.
ابوالمنذر صحاری در مورد او مینویسد: ثم نکح اخنوخ وهو ادریس بن الیارد بن مهلائل قَیْتان بن نوش بن شیث بن آدم هَدَّانَة. ویقال ادّانة. بنت تاویل بن مخویل بن اخنوخ بن قابیل بن آدم. وهو ابن خمسین وستین سنة، فولدت له متوشْلَخ بن اخنوخ...
واما غیره من اهل التوراة فانه قال فیما ذکروا عن التوراة: ولد لاخنوخ متوشْلخ، فاستخلفه اخنوخ علی امر الله، واوصاه واهل بیته قبل ان یُرْفع، واعلمهم ان الله سیعذب ولد قابیل ومن خالطهم ومال الیهم، ونهاهم عن مخالطتهم.... وکان جمیع ما عاش متُوشْلخ تسعمائة سنة وتسع عشرة سنة، ثم مات.
اخنوخ که همان ادریس است در سن ۱۱۰ سالگی با «هدانه که به او ادانه گفته میشود» دختر تاویل بن محویل بن اخنوخ بن قابیل ابن آدم
ازدواج کرد و برای او متوشلخ متولد شد. اهل
تورات گفتهاند: برای اخنوخ متوشلخ متولد شد. اخنوخ او را جانشین پس از خود بر امر خدا قرار داد و قبل از اینکه به آسمان رود، به او و اهلبیتش
وصیت کرد و به آنان خبر داد که خداوند به زودی فرزند قابیل و کسانی را که با او مراوده دارد و به سوی او متمایل است
عذاب میکند و اهل بیتش را از مراوده با فرزند
قابیل نهی فرمود. و مدت حیات متوشلخ ۹۱۹ سال بود که پس از آن از دنیا رفت.
لمک (طبق برخی منابع لامک)، فرزند متوشلخ و پدر
حضرت نوح (علیهالسّلام) است که ۷۸۲ سال عمر داشت و بعد از فوت پدر جانشین او در میان قومش بود.
ابوالمنذر صحاری مینویسد: ثم نکح متوُشْلَخ بن اخنوخ. وهو ادریس. بن الیارد بن مهلائل بن قینان بن انوش بن شیث بن آدم عَرْبَا بنت عزازیل بن انوشیل بن اخنوخ بن قابیل بن آدم، وهو ابن مائة سنة وثلاثین سنة، فولدت له لمک بن متوشلخ، ...
وقال اهل التوراة: ولد لمتوشلخ لمک، فاقام علی ما کان علیه آباؤه من طاعة الله، وحفظ عهوده. قالوا: فلما حضرت متُوشلخ الوفاة استخلف لَمْک علی قومه، وامره واوصاه بمثل ما کان آباؤه یوصون به.... وکان جمیع ما عاش لمْک سبعمائة سنة واثنین وثمانین سنة، ثم مات.
متوشلخ با «عربا» دختر عزازیل بن انوشیل بن اخنوخ بن قابیل بن آدم در
سن ۱۳۰ سالگی ازدواج کرد و برای او «لمک» متولد شد. اهل تورات گفتهاند: برای متوشلخ، لمک متولد شد پس به آنچه که پدرانش بر آن بود (
اطاعت از خدا و حفظ عهدهای خداوند) قیام کرد. گفتهاند: چون هنگامه وفات متوشلخ فرا رسید، او لمک را بر قومش جانشین خود قرار داد و به او همانند وصیت پدرانش وصیت کرد و به انجام آن امور دستور داد... تمام مدت زندگانی لمک، ۷۸۲ سال بود که پس از آن از این دنیا رفت.
تا اینجا نام برخی از کسانی را که تا هزار سال عمر داشتهاند از باب نمونه ذکر کردیم. از این پس به نام تعدادی از افرادی که بالای هزار سال زندگی کردهاند اشاره خواهیم کرد.
در طول
تاریخ بشریت کسانی نیز بوده و هستند که عمر هزار ساله و فراتر از آن را داشتهاند. در این قسمت نیز به نمونههایی از آن اشاره میکنیم:
از جمله کسانی که عمر طولانی هزار ساله داشته، حضرت آدم ابوالبشر (علیهالسلام) است. گرچه در میان علما و
راویان اخبار در مدت عمر آن حضرت اختلاف است؛ اما طبق گزارشهای بسیاری، عمر آن حضرت را هزار سال ذکر کردهاند.
حاکم نیشابوری در «
المستدرک علی الصحیحین» از ابنعباس نقل میکند که رسول خدا فرمود: عمر آدم هزار سال بود: فحدثنا ابو جعفر محمد بن احمد الفقیه ببخاری حدثنا صالح بن محمد بن حبیب الحافظ حدثنا ابراهیم بن الحجاج السامی حدثنا حماد بن سلمة عن علی بن زید عن یوسف بن مهران عن بن عباس عن النبی صلی الله علیه وسلم قال کان عمر آدم الف سنة.
ابنعباس میگوید، رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) فرمود: عمر آدم هزار سال بوده است.
محیالدین نووی در «
تهذیب الاسماء واللغات» مینویسد: وثبت فی صحیح مسلم عن رسول الله صلی الله علیه وسلم قال (ان الله تعالی خلقه یوم الجمعة) واشتهر فی کتب الحدیث والتواریخ انه عاش الف سنة.
در
صحیح مسلم از رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) ثبت است که فرمود: خداوند حضرت آدم را روز جمعه
خلق فرمود. و در کتابهای روایی و تاریخ مشهور است که او هزار سال زندگی کرده است.
جلالالدین سیوطی در «
الاتقان فی علوم القرآن» نیز همین سخن نووی را به عنوان یک قول نقل کرده است: آدم ابو البشر ذکر قوم انه. . وقال ابن ابی خیثمة عاش تسعمائة سنة وستین سنة. وقال النووی فی تهذیبه اشتهر فی کتب التواریخ انه عاش الف سنة.
ابن ابوخیثمه گفته است: آدم ۹۶۰ سال زندگی کرد. نووی در تهذیبش گفته است: مشهور در کتابهای تاریخ این است که او هزار سال عمر کرده است.
ابوالفرج عبدالرحمان ابنجوزی در کتاب «
تلقیح فهوم اهل الاثر فی عیون التاریخ والسیر» که نام گروهی از معمرین را آورده، نخست به حضرت آدم (علیهالسّلام) اشاره کرده و میگوید: تسمیة جماعة من المعمرین: عاش آدم الف سنة وعاش نوح الف سنة واربعمائة وخمسین.
یادآوری گروهی از معمرین: آدم هزار سال عمرکرد و نوح هزار و چهار صدو پنجاه سال عمر کرد.
ابشهی نیز در کتاب «
المستطرف» از قول ابنجوزی عمر آدم را هزار سال ذکر میکند: وقد قال ابن الجوزی ان آدم (علیهالسّلام) عاش الف سنة.
صالحی شامی در «
سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد» بعد از شمردن فضائل حضرت آدم (علیهالسّلام) میگوید: وفضل الله تعالی آدم بامور: خلقه بیده واسجد له ملائکته، واسکنه جنته واصطفاه، وکرم ذریته وعلمهم جمیع الاسماء، وجعله اول الانبیاء وعلمه ما لم تعلم الملائکة المقربون، وجعل من نسله الانبیاء والمرسلین والاولیاء والصدیقین. واشتهر فی کتب التواریخ انه عاش الف سنة صلی الله علیه وسلم.
خداوند متعال حضرت آدم را به اموری برتری داد: او را با دست قدرت خود خلق کرد،
فرشتگان خود را به
سجده برای او واداشت، در بهشت خود جای داد، او را برگزید و
ذریه او را گرامی داشت، تمام نامهای اعظم خود را به یاد داد و او را نخستین پیامبر قرار داد و آنچه را که
فرشتگان مقرب خدا نمیدانستند به او یاد داد. و از نسل او
پیامبران، رسولان و اولیاء وصدیقین را قرار داد. در کتابهای تاریخ مشهور این است که او هزار سال عمر کرد. درود و سلام خدا بر او باد.
صفدی در کتاب «
الوافی بالوفیات» این قول را از وهب نقل کرده است: وقال وهب: عاش آدم الف سنة.
برخی روایات میگویند: عمر حضرت آدم هزار سال بود، وقتی خداوند ذریهاش را به او نشان داد چشمش به داود افتاد و از عمر او پرسید. از جانب خداوند گفته شد عمر او شصت سال است. آدم عرضه داشت: چهل سال از عمرم را برای او قرار بده. و در حقیقت چهل سال از عمرش را به داود فرزندش هدیه کرد.
این روایت را
ترمذی نقل کرده و در پایان میگوید این روایت صحیح است: حدثنا عبد بن حُمَیْدٍ حدثنا ابو نُعَیْمٍ حدثنا هِشَامُ بن سَعْدٍ عن زَیْدِ بن اَسْلَمَ عن ابی صَالِحٍ عن ابی هُرَیْرَةَ قال قال رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم لَمَّا خَلَقَ الله آدَمَ مَسَحَ ظَهْرَهُ فَسَقَطَ من ظَهْرِهِ کُلُّ نَسَمَةٍ هو خَالِقُهَا من ذُرِّیَّتِهِ الی یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَجَعَلَ بین عَیْنَیْ کل اِنْسَانٍ منهم وَبِیصًا من نُورٍ ثُمَّ عَرَضَهُمْ علی آدَمَ فقال اَیْ رَبِّ من هَؤُلَاءِ قال هَؤُلَاءِ ذُرِّیَّتُکَ فَرَاَی رَجُلًا منهم فَاَعْجَبَهُ وَبِیصُ ما بین عَیْنَیْهِ فقال اَیْ رَبِّ من هذا فقال هذا رَجُلٌ من آخِرِ الْاُمَمِ من ذُرِّیَّتِکَ یُقَالُ له دَاوُدُ فقال رَبِّ کَمْ جَعَلْتَ عُمْرَهُ قال سِتِّینَ سَنَةً قال اَیْ رَبِّ زِدْهُ من عُمْرِی اَرْبَعِینَ سَنَةً فلما قُضِیَ عُمْرُ آدَمَ جَاءَهُ مَلَکُ الْمَوْتِ فقال او لم یَبْقَ من عُمْرِی اَرْبَعُونَ سَنَةً قال او لم تُعْطِهَا ابْنَکَ دَاوُدَ قال فَجَحَدَ آدَمُ فَجَحَدَتْ ذُرِّیَّتُهُ وَنُسِّیَ آدَمُ فَنُسِّیَتْ ذُرِّیَّتُهُ وَخَطِئَ آدَمُ فَخَطِئَتْ ذُرِّیَّتُهُ.
قال ابو عِیسَی هذا حَدِیثٌ حَسَنٌ صَحِیحٌ وقد رُوِیَ من غَیْرِ وَجْهٍ عن ابی هُرَیْرَةَ عن النبی صلی الله علیه وسلم
رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) فرمود: هنگامی که
خداوند آدم را آفرید، پشت او را مسح کرد پس از پشت او هر جاندار و صاحب نفسی از ذریه او تا
روز قیامت که خداوند خالق آنها است، بیرون آمد. خداوند میان دو چشم هر انسان از آنها درخشش از
نور قرار داد؛ سپس آنان را به آدم عرضه داشت. آدم عرض کرد: ای
پروردگار من! اینها چه کسانیاند؟ گفته شد: اینها ذریه تو هستند. مردی را در میان آنان دید که درخشندگی میان چشمانش آدم را به تعجب واداشت. عرض کرد: ای پروردگار من! این چه کسی است؟ گفته شد: این مردی از آخرین امت از ذریه تو است که او را داود میگویند. عرض کرد: خدایا عمر او را چند مدت قرار دادی؟ گفت: شصت سال. عرض کرد: ای پروردگار! از عمر من چهل سال بر عمر او افزایش بده. هنگامی که عمر آدم به سر آمد
ملکالموت به سراغش آمد. به ملکالموت گفت: آیا از عمر من چهل سال باقی نمانده است؟
ملکالموت گفت: آیا آن مدت را تو به داود نبخشیدی؟ آدم آن را انکار کرد؛ و به همین دلیل ذریه او نیز اهل انکار شدند، و آدم فراموش کرد، و ذریه او اهل فراموشی شدند و آدم به اشتباه افتاد، و ذریه او نیز اهل اشتباه شدند.
طبری در «تاریخ»، ابنجوزی در «
المنتظم»
ابنمنظور در «
مختصر تاریخ دمشق» و
ابن ابیشیبه در «
المصنف»، جلالالدین سیوطی در «
الجامع الصغیر» و برخی دیگر روایت صحیحی را که راویانش از روات بخاری و مسلم هستند، از طریق ابنعباس از رسول خدا نقل کرده که همان مضمون روایت
ابوهریره را میرساند ولی در این روایت رسول خدا فرموده: خداوند متعال هزار سال را برای حضرت آدم و صد سال را برای حضرت داوود تکمیل کرد:
این روایت را از
معجم الکبیر طبرانی نقل میکنیم:
حدثنا عَلِیُّ بن عبد الْعَزِیزِ ثنا حَجَّاجُ بن الْمِنْهَالِ ثنا حَمَّادُ بن سَلَمَةَ عن عَلِیِّ بن زَیْدٍ عن یُوسُفَ بن مِهْرَانَ عَنِ بن عَبَّاسٍ وَغَیْرِ وَاحِدٍ عَنِ الْحَسَنِ قال لَمَّا نَزَلَتْ آیَةُ الدِّینِ قال رسول اللَّهِ صلی اللَّهُ علیه وسلم ان اول من حجد آدم اِنَّ اَوَّلَ من جَحَدَ آدَمُ اِنَّ اَوَّلَ من جَحَدَ آدَمُ اِنَّ اَوَّلَ من جَحَدَ آدَمُ اِنَّ اللَّهَ (عزّوجلّ) لَمَّا خَلَقَهُ مَسَحَ ظَهْرَهُ فَاَخْرَجَ ذُرِّیَّتَهُ وَکُلَّ ما هو ذَارٍ الی یَوْمِ الْقِیَامَةِ فَجَعَلَ یَعْرِضُهُمْ علیه فَرَاَی فِیهِمْ رَجُلا اَزْهَرَ فقال اَیُّ رب بنیَّ هذا قال هذا ابْنُکَ دَاوُدُ قال اَیْ رَبِّ کَمْ عُمْرُهُ قال سِتُّونَ سَنَةً قال اَیْ رَبِّ زِدْ فی عُمْرِهِ قال لا اِلا اَنْ تَزِیدَهُ من عُمْرِکَ وکان آدَمُ عُمْرُهُ اَلْفَ عَامٍ فَوَهَبَ من عُمْرِهِ اَرْبَعِینَ عَامًا قال فَکَتَبَ علیه بِذَلِکَ کِتَابًا وَاَشْهَدَ علیه الْمَلائِکَةَ فلما احْتُضِرَ آدَمُ اَتَتْهُ الْمَلائِکَةُ لِتَقْبِضَهُ قال انه قد بَقِیَ من عُمْرِی اَرْبَعُونَ سَنَةً فقال اِنَّکَ قد وَهَبْتَهَا لابْنِکَ دَاوُدَ فقال ما فَعَلْتُ ما وَهَبْتُ له شیئا فَاَنْزَلَ اللَّهُ الْکِتَابَ وَشَهِدَتْ علیه الْمَلائِکَةُ فَکَمَّلُ اللَّهُ لآدَمَ اَلْفَ سَنَةٍ وَاَکْمَلَ لِدَاوُدَ مِائَةَ عَامٍ.
ابناثیر نیز این روایت را در «البدایة والنهایه» آورده و در پایان میگوید: این
روایت را احمد از ابنعباس و ترمذی از ابیهریره آورده و تصحیح کرده و حاکم نیز آن را بر شرط مسلم صحیح میداند: رواه احمد عن ابن عباس والترمذی وصححه عن ابی هریرة وابن خزیمة وابن حبان وقال الحاکم علی شرط مسلم وقد تقدم ذکر طرقه والفاظه فی قصة آدم.
قال ابن جریر وقد زعم بعض اهل الکتاب ان عمر داود کان سبعا وسبعین سنة قلت هذا غلط مردود علیهم قالوا وکان مدة ملکه اربعین سنة وهذا قد یقبل نقله لانه لیس عندنا ما ینافیه ولا ما یقتضیه.
این روایت را احمد از ابنعباس نقل کرده و ترمذی آن را از ابوهریره و
ابنخزیمه و
ابنحبان نقل کرده و تصحیح نموده است. حاکم گفته این روایت بر شرط مسلم است. در گذشته طریق و
الفاظ این روایت در قصه آدم بیان شد. ابنجریر گفته: برخی از
اهل کتاب گمان کرده که عمر داود ۷۷ سال بوده و من میگویم این غلط و مردود است. گفتهاند: مدت پادشاهی او چهل سال بوده و این نقل گاهی مورد قبول است چرا که در نزد ما چیزی که منافات با او داشته باشد نیست و نه چیزی وجود دارد که اقتضای این قول را داشته باشد.
نتیجه طبق روایاتی که بیان شد، عمر حضرت آدم همان هزار سال کامل بوده است و اگر در برخی روایات آمده که آن حضرت چهل سال از عمرش را به حضرت داود بخشید، این مدت را خداوند برای او تکمیل کرد. در نتیجه همان هزار سال کامل میشود.
قول دوم این است که عمر آن حضرت ۹۳۰ سال بوده است. این قول را اهل کتاب نسبت دادهاند.
قرطبی در ذیل آیه «انی جاعل فی الارض خلیفة»، میگوید: کان رسولا الی ولده وکانوا اربعین ولدا فی عشرین بطنا فی کل بطن ذکر وانثی وتوالدوا حتی کثروا کما قال الله تعالی: خلقکم من نفس واحدة وخلق منها زوجها وبث منهما رجالا کثیرا ونساء وانزل علیهم تحریم المیتة والدم ولحم الخنزیر وعاش تسعمائة وثلاثین سنة هکذا ذکر اهل التوراة...
حضرت آدم (علیهالسّلام) به سوی فرزندانش فرستاده شد. آنها چهل تن بودند که در بیست شکم و
زایمان به دنیا آمدهاند. در هر زایمانی پسر و دختر بودند اینگونه زایمان شدند تا اینکه بسیار شدند؛ همانگونه که خداوند فرموده: شما را از «نفس واحدی» آفرید و جفتش را (نیز) از او آفرید، و از آن دو، مردان و
زنان بسیاری پراکنده کرد. و بر آنان
حکم حرمت مردار، خون و گوشت خنزیر را فرو فرستاد. حضرت آدم ۹۳۰ سال عمر کرد. این چنین اهل تورات ذکر کردهاند.
ابنمنظور در «مختصر تاریخ دمشق» در روایت دیگری از ابنعباس نقل کرده که عمر حضرت آدم (علیهالسّلام) ۹۶۰ سال بوده است: عن ابن عباس قال: کانت فترتان: فترة بین ادریس ونوح علیهما السلام، وفترة بین عیسی ومحمد صلوات الله علیهما، فکان اول نبی بعث ادریس بعد آدم، فکان بین موت آدم وبین ان بعث ادریس مئتا سنة، لان آدم عاش الف سنة الا اربعین عاماً،
ابنعباس میگوید: دو فاصله زمانی بود؛ یک فاصله زمانی بین
ادریس و
نوح و دیگری بین عسی و محمد که درود خداوند بر آنان باد. نخستین پیامبری که بعد از آدم فرستاده شد ادریس بود. پس بین مردن آدم و
بعثت ادریس دویست سال فاصله بود؛ چراکه آدم هزار سال منهای چهل سال (۹۶۰) زندگی کرد.
نقد این قول:طبری در کتاب تاریخش در نقد این قول میگوید: در روایت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که داناترین خلق خدا است، آمده که عمر آن حضرت هزار سال بوده و بعد از این که او عمر خود را به داود
هدیه کرد این هزار سال برایش تکمیل شد پس چگونه عمر او را ۹۶۰ یا ۹۳۰ سال بدانیم:
ویزعم اهل التوراة ان عمر آدم (علیهالسّلام) کله کان تسعمائة سنة وثلاثین سنة والاخبار الواردة عن رسول الله والعلماء من سلفنا ما قد ذکرت ورسول الله کان اعلم الخلق بذلک. وقد ذکرت الاخبار الواردة عنه انه قال کان عمره الف سنة وانه بعد ما جعل لابنه داود من ذلک ما جعل له اکمل الله له عدة ما کان اعطاه من العمر قبل ان یهب لداود ما وهب له من ذلک ولعل ما کان جعل من ذلک آدم (علیهالسّلام) لداود (علیهالسّلام) لم یحسب فی عمر آدم فی التوراة فقیل کان عمره تسعمائة وثلاثین سنة.
اهل تورات گمان میکنند که تمام عمر حضرت آدم (علیهالسّلام) ۹۳۰ سال بوده است در حالی که طبق
روایات رسول خدا (که علمای سلف ما گفتهاند رسول خدا داناترین مخلوق خدا به این مطلب بوده) عمر آن حضرت هزار سال بوده است. و بعد از آنکه او مقداری از عمر خود را به داود داد، خداوند دوباره عمر او را به مقدار سابق تعیین کرد؛ و شاید مقدار عمری که آدم به داود عطا کرد، در
تورات حساب نشده است، و گفته شده است عمر او ۹۳۰ سال بود.
طبق مطالبی که در کتابهای تاریخی و سیره اهل سنت آمده،
حضرت حواء یک سال زیادتر از حضرت آدم (علیهالسّلام) عمر کرده است. بنابراین، عمر حضرت حوا یقیناً ۱۰۰۱ سال میشود:
طبری از مورخان مشهور اهل سنت در کتاب تاریخش مینویسد: وروی عن ابن عباس فی ذلک ما حدثنی الحارث قال حدثنا ابن سعد قال اخبرنی هشام بن محمد قال اخبرنی ابی عن ابی صالح عن ابن عباس قال مات آدم (علیهالسّلام) علی بوذ قال ابو جعفر یعنی الجبل الذی اهبط علیه وذکر ان حواء عاشت بعده سنة ثم ماتت رحمهما الله فدفنت مع زوجها فی الغار الذی ذکرت وانهما لم یزالا مدفونین فی ذلک المکان حتی کان الطوفان فاستخرجهما نوح وجعلهما فی تابوت ثم حملهما معه فی السفینة فلما غاضت الارض الماء ردهما الی مکانهما الذی کانا فیه قبل الطوفان.
ابنعباس گفته است: آدم بر کوهی به نام «بوذ» وفات یافت. ابوجعفر (طبری) گفته است: یعنی بر کوهی که بر آن فردو آمد، وفات یافت. حضرت حواء بعد از آدم یک سال زنده بود سپس مرد خداوند هر دو را
رحمت کند. پس در غاری که نام برده شد همراه آدم دفن شد آن هردو در این مکان تا ایام طوفان مدفون بودند و حضرت نوح در ایام
طوفان آن دو را بیرون آورده و در تابوتی گذاشت و بعد از فرو رفتن آب دوباره به همان نخست برگرداند.
ابناثیر جزری در «الکامل»،
حلبی در «
السیرة الحلبیه»، ابنجوزی در «المنتظم» آوردهاند: وذکر ان حواء عاشت بعده سنة ثم ماتت.
حضرت نوح (علیهالسّلام) پسر لَمْک بن متوشلْخ است که خداوند متعال او را بعد از
حضرت ادریس نبی و پیامبر قرار داد و برای هدایت بندگانش فرستاد. ابوالمنذر صحاری او را اینگونه معرفی میکند: ونکح لَمْک بن متُوشلْخ بن اخنوخ... قینوش بنت براکیل بن مخویل بن اخنوخ بن قابیل بن آدم، وهو ابن مائة وسبع وثمانین سنة، فولدت له غلاماً، فسماه نُوحاً، ....
وحدِّثنا هشام بن محمد بن السائب الکلبی، عن ابی صالح، عن ابن عباس قال: ولد متُوشلْخ لمْکَ ونفرا معه، والیه الوصیَّة، فولد لمْکَ نوحاً، وکان للمْکَ یوم ولد نوح اثنان وثمانون سنة، ولم یکن فی ذلک الزمان احدٌ ینهی عن مُنکر، فبعث الله نوحاً الی قومه وهو ابن اربعمائة سنة، ثم دعاهم فی نُبُوَّتِه مائة وعشرین سنة، ونکح عمرزة بنت براکیل بن مخویل بن اخنوخ بن قابیل بن آدم وهو ابن خمسمائة سنة، فولدت له بنیه سام وحام ویافث ویام بنی نوح: ثم امره الله بصنعه السفینة فصنعها ورکبها وهو ابن ستمائة سنة، وغرق من غرق، ثم مکث بعد السفینة ثلاثمائة وخمسین سنة.
قال وهب: ان نوحاً اوّل نبی نباه الله بعد ادریس، وکان نجاراً.... فبعثه الله الی قومه وهو ابن خمسین سنة، فلبث فیهم الف سنة الا خمسین عاما، ثلاثة قرون فی قومه عایشهم وعَّمر فیهم، وهو یدعوهم فلا یجیبونه و لا یتبعه منهم الا القلیل، کما قال الله عزَّ وجلَّ.
لمک بن متوشلخ در سن ۱۸۷ سالگی با «قینوش» دختر براکیل بن مخویل...
ازدواج کرد و برای او پسری که آن را «نوح» نامیدند متولد شد....
ابنعباس گفته است: لمک فرزند متوشلخ است که به او وصیت کرد. پس لمک نوح را به دنیا آورد و در روز تولد نوح، پدرش لمک ۸۲ سال داشت و در این زمان کسی نبود که
نهی از منکر کند. پس خداوند نوح را در سن ۴۰۰ سالگی به سوی قومش فرستاد. سپس آنان در مدت ۱۲۰ سال از نبوتش به سوی خدا فرا خواند. حضرت نوح در سن ۵۰۰ سالگی با «عمرزه دختر براکیل بن مخویل... ازدوج نمود که برای او فرزندانی به نامهای: سام، حام، یافث و یام متولد شد. سپس خداوند او را به ساختن کشتی امر نمود. او در سن ۶۰۰ سالگی کشتی ساخت و سوار آن شد و در طوفان غرق شد کسانی که غرق شدند. حضرت نوح پس از طوفان ۳۵۰ سال عمر کرد.
وهب گفته است: نوح نخستین پیامبری است که که خداوند او را بعد از ادریس فرستاد و نجار بود. پس خداوند او را در سن ۵۰ سالگی به سوی قومش فرستاد، در میان قومش ۹۵۰ سال درنگ کرد سه قرن در میان قومش زندگی کرد و آنان را به سوی
خدا فرا خواند؛ اما آنان
اجابت نمیکردند و از او مگر عدهای کمی پیروی نکردند؛ همانگونه که خداوند متعال فرموده است.
در مدت زمان عمر حضرت نوح (علیهالسّلام) اختلاف شده است و پایینترین عددی را که برای عمر آن حضرت گفتهاند، ۹۵۰ سال میباشد برای اینکه همه اقوال روشن شود آن را به صورت ذیل دستهبندی میکنیم:
اکثر مفسران اهل سنت ذیل
آیه: «وَلَقَدْ اَرْسَلْنَا نُوحًا اِلیَ قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِیهِمْ اَلْفَ سَنَةٍ اِلَّا خَمْسِینَ عَامًا فَاَخَذَهُمُ الطُّوفَانُ وَهُمْ ظَلِمُونَ؛
و ما نوح را به سوی قومش فرستادیم و او را در میان آنان هزار سال؛ مگر پنجاه سال، درنگ کرد؛ اما سرانجام طوفان و سیلاب آنان را فرا گرفت؛ در حالی که ظالم بودند.»
اقوالهایی را که در اینباره مطرح شده؛ آوردهاند.
ماوردی بصری و ابنجوزی در ذیل آیه فوق، چهار قول را بر شمرده و میگوید: نخستین قول این است که۹۵۰ سال، کل مدت عمر آن حضرت بوده است: (فَلَبِثَ فِیهِمْ اَلْفَ سَنَةٍ اِلاَّ خَمْسِینَ عَاماً) فیه اربعة اقاویل: احدها: ان هذا مبلغ عمره کله. قال قتادة: لبث فیهم قبل ان یدعوهم ثلاثمائة سنة ودعاهم ثلاثمائة سنة ولبث بعد الطوفان ثلاثمائة سنة وخمسین سنة.
درباره این آیه (فَلَبِثَ فِیهِمْ اَلْفَ سَنَةٍ اِلاَّ خَمْسِینَ عَاماً) چهار قول وجود دارد:
۱. نهصد و پنجاه سال تمام مدت عمر حضرت نوح (علیهالسّلام) است. قتاده میگوید: سیصد سال قبل از پیامبر شدن زندگی کرد و سیصد سال قومش را به
خداپرستی دعوت کرد و بعد از طوفان، سیصد و پنجاه سال زنده بود.
قول دوم این است که آن حضرت هزار و بیست سال عمر کرده است. این قول را به
کعب الاحبار نسبت دادهاند. ماوردی بصری مینویسد: انه لبث فیهم الف سنة الا خمسین عاماً وعاش بعد ذلک سبعین سنة فکان مبلغ عمره الف سنة وعشرین سنة، قاله کعب الاحبار.
نوح (علیهالسّلام) نهصد و پنجاه سال در میان قومش بود و هفتاد سال پس از طوفان زنده بود، مدت عمر ایشان بنا بر این نقل هزار و بیست سال میشود و کعب الاحبار قائل به این قول است.
قول سوم این است که مدت زمان عمر حضرت نوح، از ابتدا تا نهایت، هزار و پنجاه سال بوده است. مفسران این قول را به ابنعباس که یکی از مفسران بنام،
صحابی و شاگرد
امام علی (علیهالسّلام) میباشد، نسبت دادهاند.
ماوردی بصری و ابنجوزی این نظر را تحت عنوان قول دوم آورده است که طبق دستهبندی ما قول سوم میشود: والقول الثانی: انه بعث لاربعین سنة من عمره ولبث فی قومه الف سنة الا خمسین عاماً وعاش بعد الطوفان ستین عاماً فکان مبلغ عمره الف سنة وخمسین سنة، قاله ابن عباس.
نوح (علیهالسّلام) در چهل سالگی پیامبر شد و نهصد و پنجاه سال در میان قومش بود و بعد از طوفان شصت سال زنده بود، پس مدت عمر ایشان هزار و پنجاه سال میشود، این قول ابنعباس است.
بغوی و برخی دیگر در مقام نقل نظر مفسران صحابی و تابعان، نخست روایت ابنعباس را آوردهاند و ترتیب نقل آنها نشانگر این است که شاید این قول، مورد قبول آنها بوده است: قال ابن عباس: بعث نوح بعد اربعین سنة ولبث یدعو قومه تسعمائة وخمسین سنة وعاش بعد الطوفان ستین سنة وکان عمره الفا وخمسین سنة.
ابنعباس گفته است: نوح (علیهالسّلام) بعد از چهل سال مبعوث به رسالت شد و در میان قومش نیز ۹۵۰ سال آنان را به سوی خداوند دعوت کرد. و بعد از طوفان نیز ۶۰ سال زنده بود و تمام مدت عمر او ۱۰۵۰ سال بوده است.
عبدالله نسفی یکی دیگر از مفسران اهل سنت ذیل آیه: (
وَلَقَدْ اَرْسَلْنَا نُوحًا اِلیَ قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِیهِمْ اَلْفَ سَنَةٍ اِلَّا خَمْسِینَ عَامًا) مینویسد: کان عمره الفا وخمسین سنة بعث علی راس اربعین و لبث فی قومه تسعمائة و خمسین سنة و عاش بعد الطوفان ستین.
عمر آن حضرت هزار و پنجاه سال بوده، در چهل سالگی به پیامبری مبعوث شد و در میان قومش نهصد و پنجاه سال درنگ کرد و بعد از طوفان شصت سال زندگی کرد.
و
زمخشری در الکشاف نیز همین عبارت را دارد:
اما برخی از مفسران صریحاً روایت ابنعباس را پذیرفته و در نتیجه طرفدار این نظریه میباشند. از جمله
ابنکثیر دمشقی نیز اقوال دیگر را مردود دانسته و میگوید: وقول ابن عباس اقرب.
بنا به تصریح شوکانی، حاکم روایت ابن عباس را تصحیح کرده است: وقد اخرج ابن ابی شیبة وعبد بن حمید وابن المنذر وابن ابی حاتم وابو الشیخ والحاکم وصححه وابن مردویه عن ابن عباس قال بعث الله نوحا وهو ابن اربعین سنة ولبث فی قومه الف سنة الا خمسین عاما یدعوهم الی الله وعاش بعد الطوفان ستین سنة حتی کثر الناس وفشوا.
ابن ابیشیبه،
عبد بن حمید، ابنمنذر،
ابن ابیحاتم، حاکم (که آن روایت را تصحیح کرده) و
ابنمردویه از ابنعباس نقل کردهاند که گفت: خداوند حضرت نوح را در حالی که چهل ساله بود مبعوث کرد و در میان قومش نهصد و پنجاه سال درنگ نمود و آنان را به سوی خدا فراخواند و بعد از طوفان نیز شصت سال زنده بود تا اینکه مردم زیاد شد و در زمین منتشر شدند.
آلوسی از مفسران بزرگ اهلسنت با تحلیل جالبی که دارد این نظریه را ثابت میکند. ایشان میگوید: نظر به اینکه حرف «فا» در کلمه «فلبث» برای تعقیب است، از آیه استفاده میشود که این مدت ۹۵۰ سال، بعد از بعثت نوح بوده است. و بعد از بعثت نیز همه گفتهاند که او مدت شصت سال زنده بوده است: والظاهر ان الواو للعطف وهو من عطف القصة علی القصة... والفاء للتعقیب فالمتبادر انه (علیهالسّلام) لبث فی قومه عقیب الارسال المدة المذکورة وقد جاء مصرحا به فی بعض الآثار.
ظاهر این است که حرف «واو» (ولقد ارسلنا...) برای عطف است که این قصه را بر قصه قبل
عطف کرده است.... حرف «فا» (در کلمه فلبث) برای تعقیب است. پس، متبادر این است که
حضرت نوح (علیهالسّلام) در میان قومش بعد از فرستادشدنش این مدت مذکور را ماند و در برخی آثار تصریح به این مطلب آمده است.
البته اگر تحلیل مفسران را که راجع به نحوه بیان جمله «فَلَبِثَ فِیهِمْ اَلْفَ سَنَةٍ اِلَّا خَمْسِینَ عَامًا» به صورت
مستثنی و
مستثنیمنه دارند، در نظر بگیریم، همین نظریه را ثابت میکند.
علامه طباطبایی (رحمةاللهعلیه) در
تفسیر المیزان راجع به این آیه میگوید: والآیة ظاهرة فی ان الالف الا خمسین مدة دعوة نوح (علیهالسّلام) ما بین بعثته الی اخذ الطوفان فیغایر ما فی التوراة الحاضرة.
از ظاهر
آیه بر میآید که این مدت (یعنی هزار الا پنجاه)، مدت دعوت نوح (علیهالسّلام) بوده، (یعنی فاصله بین
بعثت او، و وقوع طوفان) پس این مطلب با آنچه که در تورات فعلی است مغایرت دارد. (که در تورات ۹۵۰ سال را کل عمر نوح دانسته است.)
آیتالله مکارم شیرازی نیز در
تفسیر الامثال مینویسد: وظاهر الآیة الآنفة ان هذا المقدار لم یکن هو عمر نوح (علیهالسّلام) بتمامه (وان ذکر ذلک فی التوراة الحدیثة، فی سفر التکوین الفصل التاسع) بل عاش بعد الطوفان فترة اخری، وطبقا لما قاله بعض المفسرین فقد کانت الفترة هذه ثلاثمائة سنة!
ظاهر آیه فوق این است که این مقدار، تمام عمر نوح نبود- هرچند تورات کنونی این عدد را برای تمام مدت عمر نوح ذکر کرده، (تورات- سفر تکوین فصل نهم) بلکه بعد از طوفان هم مدت دیگری زندگی کرد که طبق گفته بعضی از مفسران سیصد سال بود.
آقای
بیضاوی در
تفسیر خود میگوید: این مدت ۹۵۰ سال بعد از بعثت نوح تا زمان طوفان را شامل میشود: (
وَلَقَدْ اَرْسَلْنَا نُوحًا اِلیَ قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِیهِمْ اَلْفَ سَنَةٍ اِلَّا خَمْسِینَ عَامًا) بعد المبعث اذ روی انه بعث علی راس الاربعین ودعا قوما تسعمائة وخمسین وعاش بعد الطوفان ستین.
«و نوح را بقومش فرستادیم که هزار سال، بجز پنجاه سال، میانشان ماند»، بعد از بعثتش، روایت شده که او مبعوث شد در چهل سالگی و قومش را نهصد و پنجاه سال به
خداپرستی دعوت کرد و شصت سال هم پس از طوفان زنده بود.
صالحی شامی در کتاب
سبل الهدی و الرشاد فی سیره خیر العباد، عمر آن حضرت را هزار و سه صد سال ذکر کرده است: و کان نوح علیه الصلاة و السلام اطول الانبیاء عمرا حتی قیل انه عاش الف سنة و ثلاثمائة سنة. و لما نزل علیه الوحی کان عمره ثلاثمائة سنة و خمسین سنة. فلبث الف سنة الا خمسین عاما یدعوهم.
حضرت نوح (علیهالسّلام) طولانیترین عمر را در میان
پیامبران داشتهاند، حتی گفته شده که آن حضرت هزار و سیصد سال عمر کرده است. هنگامی که
وحی بر آن حضرت نازل شد سیصد و پنجاه ساله بود و نهصد و پنجاه سال پیامبر بود که قومش را به سوی خداوند فرا خواند.
ابوالقاسم اصفهانی در کتاب
محاضرات الادباء میگوید: حضرت نوح (علیهالسّلام) هزار و چهارصد و پنجاه سال عمر کرده و در دویست سالگی به پیامبری مبعوث شده است.
عاش نوح الف سنة واربعمائة و خمسین سنة بعث بعد مائتی سنة ولبث فی قومه الف سنة الا خمسین عاما بقی بعد الطوفان مائتی سنة وخمسین سنة فلما اتی ملک الموت قال له: کیف رایت الدنیا؟ قال: کدار لها بابان دخلت من هذا وخرجت من هذا.
حضرت نوح (علیهالسّلام) هزار و چهار صد و پنجاه سال عمر کرد، در دویست سالگی پیامبر شد و نهصد و پنجاه سال در میان قومش پیامبر بود و دویست و پنجاه سال نیز پس از طوفان کرد. هنگامی که فرشته مرگ سراغش آمد برای نوح گفت: دنیا را چگونه دیدی؟ نوح گفت: همانند خانهای که دو درب دارد؛ از این در وارد شدم و از آن درب خارج شدم.
ابوحاتم سجستانی این قول را در صفحه اول از «کتاب
المعمرون و الوصایا» نقل کرده و آن را به روایت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که از طریق انس نقل شده، مستند کرده است: وعاش نوح النبی صلی الله علیه وسلم الفا واربعمائة وخمسین سنة؛ ذکر ذلک بن ابی زیاد علی ابن ابی عیاش العبدی عن انس قال، قال رسول الله صلی الله علیه وسلم: لَمَّا بَعَثَ اللَّهُ نُوحاً اِلَی قَوْمِهِ بَعَثَهُ وهُوَ ابْنُ خَمْسِینَ وَمِائَتَی سَنَةٍ، فَلَبِثَ فِی قَوْمِهِ اَلْفَ سَنَةٍ اِلاَّ خَمْسِینَ عَاماً، وَبَقِیَ بَعْدَ الطُّوفَانِ خَمْسِینَ وَمِائَتیْ سَنَةٍ.
حضرت نوح (علیهالسّلام) هزار و چهار صد و پنجاه سال زندگی کرد، این مطلب را ابن ابوزیاد علی بن ابوعیاش عبدی از انس از رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل کردهاند که میفرماید: زمانی که خداوند نوح (علیهالسّلام) را مبعوث کرد، دویست و پنجاه ساله بود، پس در میان قوم خود پنجاه سال کمتر از هزار سال
دعوت کرد و بعد از طوفان هم دویست و پنجاه سال زنده بود.
ماوردی بصری و ابنجوزی قول دیگری را به عنوان قول چهارم درباره حضرت نوح آوردهاند که نشان میدهد عمر آن حضرت ۱۶۵۰سال بوده است: والقول الرابع: انه بعث وهو ابن خمسین وثلاثمائة سنة ولبث فی قومه داعیاً الف سنة الا خمسین عاماً وعاش بعد الطوفان ثلاثمائة وخمسین عاماً فکان مبلغ عمره الف سنة وستمائة وخمسین سنة.
در سیصد و پنجاه سالگی به پیامبری برگزیده شد و نهصد و پنجاه سال در میان قومش پیامبر بود و بعد از طوفان، سیصد و پنجاه سال زندگی کرد، پس مدت عمر حضرت نوح (علیهالسّلام) هزار و ششصد و پنجاه سال میشود.
ابنعساکر دمشقی با توجه به روایتی که گفتوگوی میان ملکالموت و حضرت نوح (علیهالسّلام) را میرساند، مدت عمر آن حضرت را هزار و ششصد سال بیان میکند: واخبرنا ابو الحسین الخطیب اخبرنا جدی ابو عبدالله انا ابی انا عبد الرحمن ابن عثمان التمیمی انا عبدالسلام بن احمد القرشی نا محمد بن اسماعیل بن محمد نا محمد بن عبدالله الزاهد نا موسی بن ابراهیم المروزی نا صالح المزنی عن الحسن قال لما اتی ملک الموت نوحا لیقبض روحه قال یا نوح کم عشت فی الدنیا؟ قال: ثلاثمائة سنة قبل ان ابعث والف سنة الا خمسین عاما فی قومی وثلاثمائة وخمسین سنة بعد الطوفان قال ملک الموت: یا نوح کیف وجدت الدنیا قال نوح: مثل دار لها بابان دخلت من هذا وخرجت من هذا.
صالح مزنی از حسن نقل میکند: هنگامی که فرشته مرگ برای
قبض روح نوح (علیهالسّلام) آمد به او گفت: ای نوح چه مقدار در دنیا زندگی کردی؟ نوح (علیهالسّلام) گفت: سیصد سال قبل از
بعثت و نهصد و پنجاه سال در میان قومم و سیصد و پنجاه سال بعد از طوفان.
رمز تعبیر (اَلْفَ سَنَةٍ اِلاَّ خَمْسِینَ عَاماً) از عمر حضرت نوح:همانگونه که متذکر شدیم، خداوند متعال درباره حضرت نوح (علیهالسّلام) میفرماید: «وَلَقَدْ اَرْسَلْنَا نُوحًا اِلیَ قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِیهِمْ اَلْفَ سَنَةٍ اِلَّا خَمْسِینَ عَامًا فَاَخَذَهُمُ الطُّوفَانُ وَهُمْ ظَلِمُونَ؛
و ما نوح را به سوی قومش فرستادیم و او را در میان آنان هزار سال؛ مگر پنجاه سال، درنگ کرد؛ اما سرانجام طوفان و سیلاب آنان را فراگرفت در حالی که ظالم بودند».
در میان مفسران بحث است که چرا خداوند برای بیان مدت زمان عمر حضرت نوح (علیهالسّلام) جمله «فَلَبِثَ فِیهِمْ اَلْفَ سَنَةٍ اِلَّا خَمْسِینَ عَامًا» را به صورت مستثنا و مستثنیمنه آورده و چرا صریحاً «فلبث فیهم تسعمائة و خمسین سنة» نفرموده است.
مفسران شیعه و اهل سنت در بیان اسرار این عبارت و
حکمت به کار بردن آن، توجیهات و علتهای بسیاری را بیان کردهاند.
الف: بیان اهمیت و زیاد نشان دادن این مدت:برخی مفسران گفتهاند: خداوند این عبارت را به کار برده تا اهمیت و عظمت این مدت زمانی را که حضرت نوح در میان قومش بود و به انجام رسالت و
هدایت آنان مشغول بود، بیان کند:
علامه طباطبایی در
تفسیر المیزان میگوید: والتعبیر بالف سنة الا خمسین عاما دون ان یقال: تسعمائة وخمسین سنة للتکثیر عاما دون ان یقال: تسعمائة وخمسین سنة للتکثیر.
تعبیر به «الف سنة الا خمسین عاما» به جای «تسعمائة و خمسین سنة» برای بیان زیاد جلوه دادن مدت دعوت اوست، و اگر تعبیر دوم را به کار میبرد، این تکثیر را افاده نمیکرد.
آیتالله مکارم شیرازی در تفسیر الامثال مینویسد: والتعبیر ب الف سنة الا خمسین عاما مع امکان القول «تسعمائة وخمسین سنة» من البدایة، هو اشارة الی عظمة المدة وطول الزمان، لان عدد «الالف» وای الف؟ الف سنة! یعد مهما وعددا کبیرا بالنسبة لمدة التبلیغ.
تعبیر به" هزار سال الا پنجاه سال"- در حالی که ممکن بود از اول ۹۵۰ سال بگوید- برای اشاره به عظمت و طول این زمان است؛ زیرا عدد" هزار" آن هم به صورت" هزار سال" برای" مدت تبلیغ" عدد بسیار بزرگی محسوب میشود.
ماوردی و ابنجوزی نیز دو وجه را برای این تعبیر آورده که وجه نخست آن این است: احدهما: ان المقصود به تکثیر العدد فکان ذکر الالف افخم فی اللفظ واکثر فی العدد.
وجه اول این است که مقصود از این بیان، زیاد نشان دادن عدد است، پس آوردن عدد هزار برای منظور ما رساتر و بیان کننده عدد بیشتر است.
ب: تحقق این مدت به صورت قطعی نه تقریبی:یکی از وجوهی که برای بیان این تعبیر گفتهاند این است که خداوند میخواهد بفرماید که این مدت زمان بدون کم و کاست محقق شد و این مدت تقریبی نیست. و حضرت نوح (علیهالسّلام) در این مدت مشغول هدایت قومش بود.
نظامالدین نیشابوری در تفسیر
غرائب القرآن و رغائب الفرقان، مینویسد:
سؤال: ما الفائدة فی قوله (الف سنة الا خمسین عاماً) دون ان یقول: تسعمائة و خمسین. الجواب: لان العبارة الثانیة تحتمل التجویز و التقریب. فان من قال: عاش فلان الف سنة یمکن ان یتوهم انه یدعی ذلک تقریباً لا تحقیقاً. فاذا قال: الا شهراً او الا سنة، زال ذلک الوهم.
سوال: چه فایدهای در قول خداوند است که فرمود هزار سال به جز پنجاه سال و نهصد و پنجاه سال نگفت؟ جواب: زیرا در عبارت دوم احتمال کم و زیادی عدد و تقریبی گفتن عدد وجود دارد. پس اگر کسی بگوید: فلانی هزار سال زندگی کرد، امکان دارد توهم به وجود آید که آن هزار سال را به صورت حدود بیان کرده نه قطعی. زمانی که با استثنا بیاورد و بگوید: به جز ماهی یا به جز سالی، آن توهمِ تقریبی بودن زایل میشود.
زمخشری نیز میگوید: فان قلت: هلا قیل: تسعمائة وخمسین سنة؟ قلت: ما اورده الله احکم. لانه لو قیل کما قلت، لجاز ان یتوهم اطلاق هذا العدد علی اکثره، وهذا التوهم زائل مع مجیئه کذلک، وکانه قیل: تسعمائة وخمسین سنة کاملة وافیة العدد، الا انّ ذلک اخصر واعذب لفظاً واملا بالفائدة،
اگر بگویی چرا نهصد و پنجاه سال نگفت؟ میگویم: آن چه خداوند آورده محکمتر است؛ برای این که اگر مانند آن چه تو گفتی، میگفت، توهم اطلاق آن عدد بر بیشتر از آن ممکن بود و این توهم، با آمدن عدد به صورتی که ذکر شد، از بین رفت؛ همانطور که اگر گفته شود: نهصد و پنجاه سال، این عدد کامل و کافی است، جز این که آوردن لفظ با استثناء، کوتاهتر و مختصرتر است در لفظ و دارای فایده بیشتری میباشد.
شوکانی در فتح القدیر میگوید: ووقع فی النظم الا خمسین عاما، ولم یقل: تسعمائة سنة وخمسین، لان فی الاستثناء تحقیق العدد بخلاف الثانی، فقد یطلق علی ما یقرب منه.
اینکه به صورت استثناء بیان کرده و گفته: «الا خمسین عاماً»، و نهصد و پنجاه سال بیان نکرده به این خاطر است که در استثناء، عدد تحقیقاً و مشخصاً بیان میشود، اما در دومی (نهصد و پنجاه سال) معمولاً به صورت حدودی و غیر کامل نیز بیان میکنند؛ مثلاً میگویند: حدود نهصد سال.
آقای بیضاوی در
تفسیر خود میگوید: ولعل اختیار هذه العبارة للدلالة علی کمال العدد فان تسعمائة وخمسین قد یطلق علی ما یقرب منه ولما فی ذکر الالف من تخییل طول المدة الی السامع.
شاید انتخاب این عبارت به خاطر دلالت کردنش بر کاملتر بودن عدد باشد، چرا که نهصد و پنجاه بر اعداد نزدیک بر آن هم دلالت میکند و دلیل دیگر اینکه، چون ذکر هزار سال برای طولانی جلوهدادن مدت برای شنونده است.
نسفی در
تفسیر خود میگوید: اگر نهصد و پنجاه میگفت، توهم اطلاق بر عددی بیش از آن هم جایز بود، اما در صورتی که عدد به صورت استثناء ذکر شد هم مفید اختصار است و هم از لحاظ معنا کاملتر است: ولم یقل تسعمائة وخمسین سنة لانه لو قیل کذلک لجاز ان یتوهم اطلاق هذا العدد علی اکثره وهذا التوهم زائل هنا فکانه قیل تسعمائة وخمسین سنة کاملة وافیة العدد الا ان ذلک اخصر واعذب لفظا واملا بالفائدة.
نهصد و پنجاه سال نگفت؛ زیرا اگر چنین میگفت توهم اطلاق آن عدد بر بیشتر از آن جایز بود و این توهم در اینجا زایل شد. پس گویا گفته شده: نهصد و پنجاه سال کامل و وافی این عدد. مگر این که تعبیر: «اَلْفَ سَنَةٍ اِلَّا خَمْسِینَ عَامًا» مختصر تر و مانع اغیار است از لحاظ لفظ و فایدهاش بیشتر است.
بنابراین، خداوند این تعبیر را به کار برد تا بفهماند که مدت رسالت حضرت نوح به صورت قطعی همین مقدار بوده است.
ج: تسلی خاطر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با بیان بردباری نوح:زمخشری میگوید: خداوند این تعبیر را با توجه به اینکه عدد تحقیقی را بیان میکند، بیان کرد تا تسلای خاطر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) باشد و از این طریق به آن حضرت وانمود نماید که نوح در راستای هدایت قومش این مدت زیادی را تلاش کرد و بر
آزار و
اذیت آنها
صبر نمود و از اهداف خود دست نکشید:
وفیه نکتة اخری: وهی انّ القصة مسوقة لذکر ما ابتلی به نوح (علیهالسّلام) من امّته وما کابده من طول المصابرة، تسلیة لرسول الله صلی الله علیه وسلم و تثبیتاً له، فکان ذکر راس العدد الذی لا راس اکثر منه، اوقع واوصل الی الغرض من استطالة السامع مدّة صبره.
نکته دیگری نیز در آن است: اینکه سرگذشتی که برای نوح (علیهالسّلام) با امتش ذکر شد و آن چه آن حضرت در طول آن مدت طولانی بر آن صبر کرد، تسلای خاطری برای رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده است، پس ذکر عدد زیادی که عددی بالاتر از آن نیست، مناسبتر و نزدیکتر به هدف است، از اینکه شنونده را بر طولانی بودن مدت صبر آگاه سازیم.
ابنعادل دمشقی مینویسد: الفائدة الثانیة: هی ان ذکر لَبْثِ نوح علیه الصلاة و السلام فی قومه کان لبیان انه صبر کثیراً فالنبی علیه الصلاة و السلام اولی بالصبر مع قِصَرِ مُدَّةِ دُعَائِهِ...
فائده دوم: ذکر ماندن نوح در میان قومش با آوردن این عبارت، برای بیان
صبر زیاد حضرت نوح است؛ پس رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، با این که مدت زمان دعوت او کوتاه بود، به صبر کردن سزاوارتر است.
نتیجه: مطلب قطعی و مورد اتفاق علمای فریقین این است که حضرت نوح (علیهالسّلام) همان مدت ۱۰۵۰ سال را عمرکرده و تنها مدت نبوتش ۹۵۰ سال بوده است.
اخنوخ بن الیارد (ادریس پیامبر) تا هنوز زنده است:
طبق روایات اهل سنت، چهار تا از پیامبران الهی تا هنوز زندهاند و حتی درباره برخی از آنان جمهور علمای اهل سنت بر این هستند که او تا روز قیامت زنده است. یکی از آنان حضرت ادریس پیامبر است که نامش اخنوخ میباشد. او فرزند یرد (یا یارد) و طبق تصریح منابع اهل سنت او نخستین پیامبر خداوند است که بعد از حضرت آدم (علیهالسّلام) به
مقام نبوت رسید. و سه صد سال از بهار عمرش میگذشت که حضرت آدم (علیهالسّلام) تا هنوز زنده بود.
ابوالمنذر طبری در کتاب تاریخش مینویسند: ثم نکح یرد فیما حدثنا ابن حمید قال حدثنا سلمة عن ابن اسحاق وهو ابن مائة سنة واثنتین وستین سنة برکنا ابنة الدرمسیل بن محویل بن خنوخ بن قین بن آدم فولدت له اخنوخ بن یرد واخنوخ ادریس النبی وکان اول بنی آدم اعطی النبوة فیما زعم ابن اسحاق وخط بالقلم...
وقال غیره من اهل التوراة ولد لیرد اخنوخ وهو ادریس فنباه الله (عزّوجلّ) وقد مضی من عمر آدم ستمائة سنة واثنتان وعشرون سنة وانزل علیه ثلاثون صحیفة وهو اول من خط بعد آدم وجاهد فی سبیل الله وقطع الثیاب وخاطها واول من سبی من ولد قابیل فاسترق منهم وکان وصی والده یرد فیما کان آباؤه اوصوا به الیه وفیما اوصی به بعضهم بعضا وذلک کله من فعله فی حیاة آدم.
طبق روایت
ابناسحاق، یرد در ۱۶۲ سالگی با «رکنا» دختر درمسیل بن محویل بن خنوخ بن قین بن آدم ازدواج کرد و برای او فرزندی به نام اخنوخ متولد شد و اخنوخ همان ادریس پیامبر است. او نخستین فردی از فرزندان آدم است که مقام نبوت برایش داده شد و با قلم خط نوشت...
غیر ابناسحاق از اهل تورات گفتهاند: برای یرد اخنوخ که همان ادریس است متولد شد، پس خداوند او را پیامبر قرار داد در حالی که از عمر آدم ۶۲۲ سال میگذشت و بر او ۳۰ صحیفه نازل کرد و او نخستین کسی است که بعد از آدم خط نوشت و در راه خدا
جهاد کرد و پیراهن را برید و خیاطی کرد (دوخت). و او نخستین کسی است که از جانب فرزند
قابیل دشنام داده شد و از آنان این را شنید. او جانشین پدرش یرد بود بر آنچه که پدرانش به آن وصیت شده بودند و این تمام کارهای او در مدت حیات حضرت آدم بود.
این مطالب را
صحاری در
الانساب و ابناثیر جزری در
الکامل نیز آوردهاند:
طبق اعتقاد اهل سنت، حضرت ادریس (علیهالسّلام) از جمله
پیامبران الهی است که خداوند او را در آسمان بالا برده و تا هنوز زنده است. ابنحجر عسقلانی در فتح الباری، سیوطی در
الدر المنثور و ابنعادل دمشقی حنبلی آوردهاند: وروی عن مکحول عن کعب الاحبار قال: اربعة من الانبیاء احیاء، امان لاهل الارض، اثنان فی الارض الخضر والیاس، واثنان فی السماء ادریس وعیسی.
مکحول از
کعب الاحبار روایت کردهاند که چهار تن از پیامبران زنده امان برای اهل زمین هستند، دو تن آنان حضرت خضر و الیاس در
زمین و دو تن از آنان حضرت ادریس و عیسی در آسماناند.
زمخشری نیز در کتاب «
ربیع الابرار» اتفاق مسلمین را بر زنده بودن حضرت ادریس گزارش کرده است: انّ المسلمین متفقون علی حیاة اربعة من الانبیاء، اثنان منهم فی السماء، وهما ادریس، وعیسی، واثنان فی الارض الیاس، والخضر، وانّ ولادة الخضر فی زمن ابراهیم ابی الانبیاء.
همانا مسلمانان بر زنده بودن چهار تن از پیامبران اتفاق نظر دارند، دو تن از آنان که حضرت ادریس و عیسی میباشد در آسمان و دوتن از آنان که الیاس و خضر میباشد در زمین هستند. و به درستی ولادت حضرت خضر در زمان ابرهیم پدر
انبیاء بوده است.
نکته مهم این است که حضرت ادریس قبل از رفتن به آسمان نیز هزار سال در میان قومش بوده است. زمخشری در تفسیر «
الکشاف عن حقائق التنزیل» و
ابوحیان اندلسی در تفسیر
البحر المحیط آورده است: ولقد عاش ادریس الف سنة فی قومه الی ان رفع الی السماء وآمن به الف انسان منهم علی عدد سنیه، واعقابهم علی التکذیب.
همانا ادریس قبل از اینکه به
آسمان رود، در میان قومش هزار سال زندگی کرد و هزار
انسان از قومش بر تعداد عمر او در میان قوم به او
ایمان آوردند؛ ولی ذریه آنها همگی اهل تکذیب پیامبر بودند.
علمای شیعه و اکثر علمای اهل سنت اعتقاد دارند که حضرت عیسی (علیهالسّلام) هنوز زنده میباشد و به آسمانها عروج کرده است.
روایت مکحول را که ابنحجر عسقلانی در فتح الباری، سیوطی در
الدر المنثور و ابنعادل دمشقی حنبلی نقل کردهاند و نیز سخن زمشخشری را درباره اتفاق علما بر زنده بودن آن چهار پیامبر الهی ذکر کردیم که در اینجا از ذکر آن خودداری میکنیم. در این روایات ثابت شد که یکی از پیامبرانی که تا هنوز زندهاند حضرت عیسی (علیهالسّلام) میباشد.
آیات متعددی در
قرآن کریم وجود دارد که به حقیقت فوق اشاره دارد؛ از جمله در آیات ذیل خداوند فرموده است: «وَقَوْلِهِمْ اِنَّا قَتَلْنَا المَْسِیحَ عِیسیَ ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَکِن شُبِّهَ لهَُمْ وَاِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُواْ فِیهِ لَفِی شَکٍ ّ مِّنْهُ مَا لهَُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ اِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنّ ِ وَمَا قَتَلُوهُ یَقِینَا بَل رَّفَعَهُ اللَّهُ اِلَیْهِ وَکاَنَ اللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا؛
و نیز به سبب دروغی که گفتند، ما مسیح عیسی پسر مریم را که رسول خدا بود کشتیم در حالی که نه او را کشتند و نه به
صلیب کشیدند و به اشتباه افتادند و آنهایی که درباره مسیح اختلاف کردند، خودشان در شک بودند، آگاه به آن نبودند و فقط از گمان خود پیروی میکردند و قطعاً او را نکشتند؛ بلکه
پروردگار او را به سوی خود بالا برد و خدا مقتدر و حکیم است.»
در این آیه خداوند متعال نسبت قتل و کشته شدن را از حضرت عیسی (علیهالسّلام) نفی کرده و با جمله «بل رفعه الله الیه» عروج او را در آسمان به صورت زنده ثابت مینماید.
حال طبق این
آیه و روایاتی که نقل شد این سؤال به ذهن میرسد، اگر حضرت عیسی به صورت زنده به آسمان عروج کرده، به ادعای
یهودیان مبنی بر کشته شدن حضرت عیسی (علیهالسلام)، چه جوابی خواهیم داد؟
در اینباره چند نظر مطرح شده است:
نظر نخست این است که به دستور خود آن حضرت، یکی از
حواریون شبیه حضرت عیسی شد و
یهودیان او را به زعم این که حضرت عیسی است کشتند و به صلیب کشیدند.
شیخ طوسی (رضواناللهتعالیعلیه) در
تفسیر التبیان به نقل از
وهب بن منبه مینویسد: واختلفوا فی کیفیة التشبیه الذی شبه للیهود فی امر عیسی فقال وهب بن منبه: انی عیسی ومعه سبعة عشر من الحواریین فی بیت فاحاطوا بهم، فلما دخلوا علیهم صیرهم الله کلهم علی صورة عیسی فقالوا لهم سحرتمونا لیبرزن لنا عیسی او لنقتلنکم جمیعا، فقال عیسی لاصحابه: من یشری نفسه منکم الیوم بالجنة، فقال رجل منهم: انا، فخرج الیهم فقال: انا عیسی، وقد صیره الله علی صورة عیسی، فاخذوه وقتلوه، وصلبوه. فمن ثم شبه لهم، وظنوا انهم قد قتلوا عیسی، وظنت النصاری مثل ذلک انه عیسی، ورفع الله عیسی من یومه ذلک. وبه قال قتادة والسدی وابن اسحاق ومجاهد وابن جریج.
در چگونگی مشتبه شدن قضیه حضرت عیسی (علیهالسّلام) بر
یهود اختلاف است، وهب بن منبه میگوید: همانا عیسی (علیهالسّلام) همراه با هفده نفر از حواریونش در خانهای بودند و یهود آنجا را محاصره کردند، پس هنگامی که داخل شدند خداوند همه حواریون را به شکل عیسی (علیهالسّلام) در آورد، به آنها گفتند ما را
سحر کردهاید؟ عیسی را معرفی کنید یا اینکه همه شما را به قتل میرسانیم؛
عیسی (علیهالسّلام) به اصحابش فرمود: هر کس از شما امروز جانش را به من ببخشد
بهشت برای اوست، مردی از آنان گفت: من، پس خارج شد و به یهود گفت: عیسی منم و خداوند او را به صورت عیسی (علیهالسّلام) در آورده بود، او را گرفتند و کشتند و به صلیب کشیدند. از اینجا بود که امر بر آنان مشتبه شده و پنداشتند که عیسی (علیهالسّلام) را به قتل رساندهاند و
نصاری (مسیحیان) هم مانند یهود فکر کردند آن کسی که کشته شد عیسی (علیهالسّلام) بود و خداوند، عیسی (علیهالسّلام) را از آن روز بالا برد (به آسمانها برد).
این نظر از قتادة، السدی و ابناسحاق و
مجاهد و
ابنجریج است.
در تفسیر
جوامع الجامع آمده که حضرت عیسی (علیهالسّلام) به وحی خداوند از عروجش به آسمان با خبر شد و به اصحابش فرمود: چه کسی حاضر است شبیه به آن حضرت شود و جانش را فدای او کند؟ یکی از یارانش قبول کرد، یهودیان همان شخص را گرفتند و کشتند:
فاجتمعت الیهود علی قتله، فاخبره الله بانه یرفعه الی السماء ویطهره من صحبة الیهود، وقال لاصحابه: ایکم یرضی ان یلقی علیه شبهی فیقتل ویصلب فیکون معی فی درجتی؟ فقال له شاب منهم: یا نبی الله انا، فالقی الله علیه شبهه فقتل وصلب وهم یظنون انه عیسی.
یهود برای قتل عیسی (علیهالسّلام) اجتماع کردند، خداوند به او خبر داد که او را به آسمانها بالا میبرد و او را از افراد یهود، پاک میدارد، و عیسی (علیهالسّلام) به اصحابش فرمود: کدام یک از شما راضی میشود که شبیه من شود، پس کشته و به صلیب کشیده میشود و همراه من در یک درجه باشد؟ پس جوانی از آنان گفت: ای پیامبر خدا، من؛ خداوند او را شبیه عیسی (علیهالسّلام) گرداند و کشته و مصلوب شد و یهود فکر کردند که عیسی (علیهالسّلام) را کشتند.
صنعانی نیز میگوید: شخص کشته شده، یکی از یاران حضرت عیسی (علیهالسّلام) بوده است: عبد الرزاق قال اخبرنا معمر عن قتادة فی قوله تعالی «وما قتلوه وما صلبوه ولکن شبه لهم» قال القی شبهه علی رجل من الحواریین فقتل وکان عیسی عرض ذلک علیهم فقال ایکم القی علیه شبهی وله الجنة فقال رجل منهم علی.
عبدالرزاق از قتاده در مورد قول خداوند در آیه «نه او را کشتند و نه به صلیب کشیدند و به اشتباه افتادند» میگوید: مردی از حواریون شبیه حضرت عیسی (علیهالسّلام) شد و به قتل رسید، حضرت عیسی (علیهالسّلام) به حواریون فرمود: کدام یک از شما حاضر است شبیه من شود و برای او بهشت باشد، پس مردی از آنها پذیرفت.
نظر دوم این است که یکی از دشمنان، به شکل حضرت عیسی در آمد و یهودیان او را کشتند. مرحوم طبرسی (رحمةاللهعلیه) با نقل روایتی از ابنعباس در تفسیر
مجمع البیان، نام آن شخص را طیطانوس ذکر میکند:
فروی عن ابن عباس انه قال: لما مسخ الله تعالی الذین سبوا عیسی وامه بدعائه، بلغ ذلک یهوذا وهو راس الیهود، فخاف ان یدعو علیه، فجمع الیهود، فاتفقوا علی قتله، فبعث الله تعالی جبرائیل یمنعه منهم، ویعینه علیهم. وذلک معنی قوله (وایدناه بروح القدس)، فاجتمع الیهود حول عیسی، فجعلوا یسالونه فیقول لهم: یا معشر الیهود! ان الله تعالی یبغضکم، فساروا الیه لیقتلوه، فادخله جبرائیل فی خوخة البیت الداخل لها روزنة فی سقفها، فرفعه جبرائیل الی السماء، فبعث یهوذا راس الیهود رجلا من اصحابه اسمه طیطانوس، لیدخل علیه الخوخة فیقتله، فدخل فلم یره، فابطا علیهم، فظنوا انه یقاتله فی الخوخة، فالقی الله علیه شبه عیسی. فلما خرج علی اصحابه، قتلوه وصلبوه.
ابنعباس میگوید: چون خداوند کسانی را- که به عیسی و مادرش دشنام داده بودند- مسخ کرد،
یهودا که رئیس یهودیان بود مطلع شد و ترسید که عیسی درباره خودش نیز دعا کند، از اینرو یهودیان را گرد آورد و آنها را بر قتل عیسی هماهنگ ساخت. خداوند،
جبرئیل را به یاری وی فرستاد. چنانکه
قرآن مجید میفرماید: «وَاَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ؛
یعنی ما عیسی را به
روحالقدس تایید کردیم» یهودیان اطراف عیسی را محاصره و آغاز پرسش کردند. عیسی فرمود: خداوند شما یهودیان را دشمن میدارد. در این وقت به عزم کشتن، به او حملهور شدند، لکن جبرئیل او را وارد پناهگاهی کرد که در سقف آن روزنهای بود و از آنجا او را به آسمان برد.
یهودا یکی از همدستان خود- طیطانوس- را مامور کرد که داخل پناهگاه گردد و عیسی را خارج گرداند، لکن عیسی را در آنجا نیافت و مدتی متحیر ماند. آنها گمان میکردند که وی در آنجا مشغول جنگ با حضرت عیسی است. خداوند او را شبیه عیسی در آورد و چون خارج شد او را به جای عیسی بدار آویختند و کشتند.
عینی از علمای اهل سنت میگوید: خداوند فردی از دشمنان حضرت عیسی (علیهالسّلام) را شبیه او کرد و یهودیان او را کشتند.
القی الله تعالی شبه عیسی علی الذی دلهم علیه، واسمه: یهوذا، وصلبوه مکانه، وهم یظنون انه عیسی، ورفع الله عیسی الی السماء، ثم تسلطوا علی اصحابه بالقتل والصلب والحبس حتی بلغ امرهم الی صاحب الروم.
خداوند تعالی کسی که جای عیسی (علیهالسّلام) را به دشمنانش نشان داد، شبیه او قرار داد و اسم او یهودا بود و او را به جای عیسی (علیهالسّلام) به صلیب کشیدند و گمان کردند که او عیسی است، و خداوند عیسی (علیهالسّلام) را به آسمان بالا برد.
مقاتل بن سلیمان ادعا کرده است که شخص به صلیب کشیده شده، فردی به نام یهودا بوده است که به آن حضرت بیاحترامی هم کرده بود:
ثم قال تعالی: «وما قتلوه وما صلبوه ولکن شبه لهم» بصاحبهم الذی قتلوه، وکان الله (عزّوجلّ) قد جعله علی صورة عیسی فقتلوه، وکان المقتول لطم عیسی، وقال لعیسی حین لطمه، اتکذب علی الله حین تزعم انک رسوله، فلما اخذه الیهود لیقتلوه، قال للیهود: لست بعیسی، انا فلان، واسمه یهوذا، فکذبوه وقالوا له: انت عیسی، وکانت الیهود جعلت المقتول رقیبا علی عیسی صلی الله علیه وسلم، فالقی الله تعالی ذکره شبهه علی الرقیب فقتلوه. ثم قال سبحانه: «وان الذین اختلفوا فیه»، یعنی فی عیسی، وهم النصاری، فقال بعضهم: قتله الیهود، وقال بعضهم: لم یقتل، «لفی شک منه» فی شک من قتله، «ما لهم به من علم الا اتباع الظن وما قتلوه یقینا».
خداوند فرمود: «نه او را کشتند و نه به صلیب کشیدند و به اشتباه افتادند» و کسی که با خودشان بود را به قتل رساندند، و خداوند عزوجل او را به صورت عیسی (علیهالسّلام) قرار داد پس او را کشتند، و آن مقتول کسی بود که به عیسی (علیهالسّلام) سیلی زد و هنگامی که به عیسی (علیهالسّلام) سیلی زد به او گفت: آیا به خداوند نسبت دروغ میدهی، در حالی که گمان میکنی پیامبر خدا هستی؟ زمانی که یهودیان او را گرفتند تا او را بکشند به یهودیان گفت: من عیسی نیستم، من فلانی هستم و اسمش یهودا بود، او را تکذیب کردند و به او گفتند: تو عیسی هستی؛ و یهودیان، مقتول را نگهبان بر عیسی (علیهالسّلام) قرار داده بودند و خداوند تعالی او را شبیه عیسی (علیهالسّلام) قرار داد و آنان او را کشتند؛ سپس خداوند سبحان فرمود: «همانا کسانی که درباره او اختلاف کردند» یعنی درباره عیسی علیه السلام، آنهایی که
اختلاف کردند مسیحیان بودند، پس بعضی از آنان گفتند: عیسی (علیهالسّلام) را یهودیان کشتند و بعضی گفتند: عیسی (علیهالسّلام) کشته نشده است، «از اینکه عیسی (علیهالسّلام) کشته شده باشد در شک هستند، و به موضوع قتل، علم ندارند و از گمان خود
تبعیت میکنند، در حالی که یقیناً او را به قتل نرساندهاند»
قول سوم این است که وقتی یهودیان با قصد کشته شدن عیسی وارد خانه او شدند قبل از آنها حضرت عروج کرده بود از اینرو، یهودیان مردی دیگری را کشتند و چنین وا نمود کردند که عیسی را کشتهاند.
مرحوم طبرسی این نظر را از
ابوعلی جبائی نقل کرده است:
وقال ابو علی الجبائی: ان رؤساء الیهود اخذوا انسانا، فقتلوه وصلبوه، علی موضع عال، ولم یمکنوا احدا من الدنو الیه، فتغیرت حلیته، وقالوا: قد قتلنا عیسی، لیوهموا بذلک علی عوامهم، لانهم کانوا احاطوا بالبیت الذی فیه عیسی، فلما دخلوه، کان عیسی قد رفع من بینهم، فخافوا ان یکون ذلک سببا لایمان الیهود به، ففعلوا ذلک. والذین اختلفوا فیه هم غیر الذین صلبوه، وانما باقی الیهود.
ابوعلی جبایی گوید: سران یهود، شخصی را گرفتند و در جای بلندی بدار آویختند و به کسی اجازه ندادند که به آنجا نزدیک گردد. سپس در میان مردم منتشر کردند که عیسی را کشتهاند. این کار را از
ترس عوام کردند، زیرا هنگامی که وارد خانه شدند، عیسی به
آسمان رفته بود و ترسیدند که اگر این قضیه را فاش کنند، یهودیان به عیسی (علیهالسّلام) ایمان آورند. قاتلان، در اینباره که کسی غیر از عیسی (علیهالسّلام) را به قتل رساندهاند، اختلافی نداشتند، اختلاف در میان سایر یهودیان بود.
در مطالبی که گفته شد نکته مشترک و اساسی این است که حضرت عیسی (علیهالسّلام) به قتل نرسید و فرد دیگری را به جای ایشان کشتند و به صلیب کشیدند، و این فرد یا از یاران یا دشمنان و یا فرد دیگری بوده است.
آیا حضرت عیسی (علیهالسّلام) وفات کرد؟
خداوند در آیه ۵۵
سوره آل عمران درباره حضرت عیسی (علیهالسّلام) از کلمه «وفات» استفاده کرده است، ممکن است کسی ادعا کند که طبق این آیه، حضرت عیسی (علیهالسّلام) وفات کرده است و زنده نیست: «اِذْ قَالَ اللَّهُ یَاعِیسیَ اِنیّ ِ مُتَوَفِّیکَ وَرَافِعُکَ اِلیَ َّ وَمُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُواْ وَجَاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُواْ اِلیَ یَوْمِ الْقِیَمَةِ ثُمَّ اِلیَ َّ مَرْجِعُکُمْ فَاَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فِیمَا کُنتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ؛
به یاد آور زمانی را که خداوند فرمود: ای عیسی! تو را میگیرم و به سوی خودم بالا میبرم و تو را از آنهایی که کافر شدند پاک میسازم و پیروانت را تا روز قیامت بر کافران برتری دهم. آنگاه بازگشت شما به سوی من است و در آنچه بر سر آن اختلاف کردید، حکم خواهم کرد.»
علما و مفسران اهل سنت، در پاسخ به این مسئله، تصریح کردهاند که کلمه «متوفیک» در این آیه به معنای عروج از روی زمین و رفتن به آسمان است، نه به معنای مرگ.
طبری، از مفسرین اهل سنت در تفسیرش به زنده بودن و عروج حضرت عیسی (علیهالسّلام) تصریح کرده است: حدثنی المثنی قال ثنا عبدالله بن صالح قال ثنی معاویة بن صالح ان کعب الاحبار قال: ما کان الله (عزّوجلّ) لیمیت عیسی بن مریم انما بعثه الله داعیا ومبشرا یدعو الیه وحده فلما رای عیسی قلة من اتبعه وکثرة من کذبه شکا ذلک الی الله (عزّوجلّ) فاوحی الله الیه «انی متوفیک ورافعک الی» ولیس من رفعته عندی میتا وانی سابعثک علی الاعور الدجال فتقتله ثم تعیش بعد ذلک اربعا وعشرین سنة ثم امیتک میتة الحی.
کعب الاحبار میگوید: خداوند (عزّوجلّ) جان حضرت عیسی (علیهالسّلام) را نگرفت؛ عیسی (علیهالسّلام) را خدا مبعوث کرد تا بشارتدهنده و دعوتکننده باشد و مردم را به سوی خدای یکتا بخواند، زمانی که عیسی (علیهالسّلام) کم بودن پیروان خود و زیادی تکذیبکنندگانش را دید، به خداوند شکایت کرد و خداوند به او
وحی کرد که ما تو را به سوی خود بالا میبریم و در این عروج میت و مرده نمیباشی و تو را بر میانگیزیم بر دجال یک چشم و تو او را خواهی کشت، پس از آن دویست و چهل سال زندگی میکنی، سپس تو را میمیرانم، مانند مردن زندگان دیگر.
و
بغوی در
تفسیر خود میگوید: «اذ قال الله یا عیسی انی متوفیک ورافعک الی» اختلفوا فی بعض التوفی ههنا قال الحسن و الکلبی ابن جریج انی قابضک ورافعک فی الدنیا الی من غیر موت یدل علیه قوله تعالی «فلما توفیتنی» ای قبضتنی الی السماء وانا حی لان قومه انما تنصروا بعد رفعه لا بعد موته.
اینکه خداوند فرمود: ای عیسی! تو را میگیرم و به سوی خود بالا میبرم، اینجا در معنای توفی اختلاف کردند، عدهای میگویند منظور از اینکه خداوند فرمود، من تو را میگیرم و از این دنیا میبرم معنایش مردن نیست. دلیل آن، این قول خداوند: «فلما توفیتنی» است (که از زبان عیسی نقل شده و آن را در روز قیامت خواهد گفت) یعنی مرا به سوی آسمان بردی و من زنده بودم، همانا
قوم او پس از به آسمان برده شدنش، پیروز شدند نه بعد از مرگش.
عدهای از مفسران اهل سنت، قائل هستند که در آیه تقدیم و تأخیر وجود دارد و بالا بردن حضرت عیسی (علیهالسّلام) به آسمانها، مقدم و نزول آن حضرت از آسمان و وفات ایشان مؤخر میباشد: «اذ قال الله یا عیسی انی متوفیک ورافعک الی»، فیها تقدیم، یقول: رافعک الی من الدنیا، ومتوفیک حین تنزل من السماء علی عهد الدجال، یقول: انی رافعک الی الآن ومتوفیک بعد قتل الدجال.
«قول خداوند است که ای عیسی! تو را میگیرم و به سوی خود بالا میبرم»، در آیه تقدیم و تاخیر وجود دارد، میگوید: تو را از
دنیا به سوی خودم میبرم و وفات میکنی هنگامی که از آسمان به زمین بر میگردی در زمانی که دجال در زمین است، یعنی میگوید: تو را الآن به سوی خود بالا میبرم و بعد از قتل
دجال تو را میمیرانم.
آقای سمرقندی هم قایل به این است که در آیه تقدیم و تاخیر وجود دارد: قوله تعالی «اذ قال الله یا عیسی انی متوفیک ورافعک الی» ففی الآیة تقدیم وتاخیر ومعناه انی رافعک من الدنیا الی السماء ومتوفیک بعد ان تنزل من السماء علی عهد الدجال
خداوند میفرماید: «قول خداوند است کهای عیسی! تو را میگیرم و به سوی خود بالا میبرم»، در آیه تقدیم و تاخیر است و معنایش این است که: من تو را از دنیا به آسمان بالا میبرم و بعد از این که در زمان دجال بر زمین نزول کردی، وفات میکنی.
ابن ابیزمنین به نقل از «سدی» مینویسد که «متوفیک» به معنای «قابضک» است: «اذ قال الله یا عیسی انی متوفیک ورافعک الی» قال السدی: معنی «متوفیک: » قابضک من بین بنی اسرائیل «ورافعک الی» فی السماء.
«قول خداوند است که ای عیسی! تو را میگیرم و به سوی خود بالا میبرم»، سدی میگوید: متوفیک به معنای گرفتن تو از میان
بنیاسرائیل است و بالا بردن تو به سوی خودم در آسمان.
ثعلبی به صورت مفصل دیدگاههای مختلف در اینباره را آورده است:
«اذ قال اللّهُ یا عیسی انّی متوفیک» اختلفوا فی معنی التوفّی ههنا؛ فقال کعب والحسن والکلبی ومطر الوراق ومحمد بن جعفر بن الزبیر وابن جریج وابن زید: معناه: انّی قابضک. «ورافعک: » من الدّنیا. «الیَّ: » من غیر موت، یدلّ علیه قوله «فلمّا توفّیتنی» ای قبضتنی الی السماء وانا حیّ؛ لانّ قومه انّما تنصّروا بعد رفعه لا بعد موته. وعلی هذا القول للتوفّی تاویلان:
احدهما: انّی رافعک الیّ وافیاً لن ینالوا منک. من قولهم: توفّیت کذا واستوفیتهای اخذته تامّاً.
والآخر: انّی مسلّمک، من قولهم: توفیت منه کذاای سلّمته. وقال الربیع بن انس: معناه انّی منیمک ورافعک الیّ من قومک، یدل علیه قوله: «وهو الذی یتوفاکم باللیل: » ای ینیمکم؛ لانّ النوم اخو الموت، وقوله «الله یتوفی الانفس حین موتها والتی لم تمت فی منامها».
وروی علی بن ابی طلحة عن ابن عباس قال: انّی ممیتکم، یدلّ علیه: «قل یتوفّاکم ملک الموت»، وقوله «وامَّا نرینّک بعض الذی نعدهم او نتوفینّک» وله علی هذا القول تاویلان:
احدهما: ما قال وهب: توفّی اللّه عیسی ثلاث ساعات من النهار ثم احیاه ورفعهُ. والآخر: ما قاله الضحّاک وجماعة من اهل المعانی: انّ فی الکلام تقدیماً وتاخیراً، معناه انّی رافعک الیّ.
«ومطهّرک من الذین کفروا: » ومتوفّیک بعد انزالک من السماء کقوله عز وجّل: «ولولا کلمة سبقت من ربک لکان لزاماً واجل مسمیً».
«قول خداوند است که ای عیسی! تو را میگیرم و به سوی خود بالا میبرم»، در معنای کلمه توفی اختلاف کردهاند؛
کعب، حسن، کلبی، مطر الوراق، محمد بن جعفر بن زبیر، ابنجریج و
ابنزید میگویند: متوفیک یعنی میگیرم تو را و از دنیا به سوی خودم بالا میبرم، بدون مرگ و مردن؛ بر آن قول که گفته شد قول خداوند دلالت میکند که فرموده: «فلما توفیتنی» یعنی تو را میگیرم و به آسمان میبرم و ما زنده هستیم، زیرا قومش، او را یاری کردند بعد از بالا بردنش به آسمان نه بعد از مرگش. بنا بر اقوالی که گذشت برای توفی دو تاویل وجود دارد:
۱. تو را به سوی خود بالا بردم و این بالا بردن کافی است و جانت را نگرفتهاند. و قایلند توفیت یعنی آن چیز را گرفت.
۲. تو را سالم نگه میدارم، گفتهاند: توفیت منه یعنی تو را از آن چیز سالم نگه میدارم.
ربیع بن انس میگوید: توفیت منه یعنی: من تو را به خواب میبرم (به تو آرامش میدهم) و تو را از میان قومت به سوی خودم بالا میبرم، و بر آنچه گفتیم قول خداوند دلالت میکند که فرموده: «وهو الذی یتوفاکم باللیل» یعنی شما را به خواب میبرد، چون خواب برادر
مرگ است و خداوند میفرماید: «خدا جانها را به هنگام مردنشان میگیرد، و نیز جان کسانی را که در خواب خود نمردهاند».
علی بن ابیطلحه از ابنعباس روایت میکند: منظور از آیه این است: شما مردهاید (شما را میراندم)، آیه بر آن تعبیر دلالت دارد: «بگو: فرشته مرگ شما را میمیراند» و این آیه: «یا پارهای از چیزهایی را که به آنها وعده دادهایم به تو مینمایانیم یا تو را میمیرانیم»، با توجه به این دو آیه، برای قول ابنعباس دو تاویل وجود دارد:
تاویل اول: آنچه که وهب قایل است: خداوند حضرت عیسی (علیهالسّلام) را سه ساعت از روز میراند، سپس او را زنده کرد و به آسمان برد.
تاویل دوم: نظری که
ضحاک و عدهای دیگر به آن قایلند: همانا در کلام تقدیم و تاخیر وجود دارد و معنا چنین میشود: ما تو را به سوی خود بالا بردیم و تو را از
کافران پاک گرداندیم و بعد از آن که از آسمان نزول کردی تو را میمیرانیم، مانند قول خداوند که میفرماید: «اگر نه سخنی بود که پروردگارت پیش از این گفته و زمان را معین کرده بود» (عذاب حتمی بود).
قرطبی مالکی در کتاب «
التمهید لما فی الموطء» در اینباره میگوید: «یا عیسی انی متوفیک ورافعک الی» فقالت طائفة اراد انی رافعک ومتوفیک قالوا: وهذا جائز فی الواو والمعنی عند هؤلاء انه توفی موت الا انه لم یمت بعد وقال زید بن اسلم وجماعة متوفیک قابضک من غیر موت مثل توفیت المال واستوفیتهای قبضته وقال الربیع بن انس یعنی وفاة منام لان الله تعالی رفعه فی منامه...
... والصحیح عندی فی ذلک قول من قال متوفیک قابضک من الارض.
«ای عیسی! تو را میگیرم و به سوی خود بالا میبرم»، گروهی قایل شدهاند «انی رافعک ومتوفیک» در واو عطف رافعک و متوفیک جایز است و معنای توفی نزد آنان مردن است مگر اینکه عیسی (علیهالسّلام) نمرده،
زید بن اسلم و جماعتی میگویند: متوفیک به معنای گرفتنی است که مرگ در آن نباشد، مثل توفیت المال و استیفای آن، یعنی گرفتن مال؛ ربیع بن انس میگوید: وفات یعنی خوابیدن، زیرا خداوند در هنگام خواب، روح فرد خوابیده را بالا میبرد.
سپس نظر خود را میگوید: معنای درست درباره وفات، به نظر من، گرفتن و برداشتن از زمین است.
قرطبی نیز در تفسیرش مینویسد: والصحیح ان الله تعالی رفعه الی السماء من غیر وفاة ولا نوم کما قال الحسن وبن زید وهو اختیار الطبری وهو الصحیح عن بن عباس.
صحیح این است که خداوند حضرت عیسی را بدون میراندن و خواب بالا برد، چنانچه این را حسن و ابنزید گفته و این قول را طبری نیز برگزیده است، و این روایت در نزد ابنعباس صحیح است.
نتیجه: قول صحیح این است که حضرت عیسی بدون مردن و
خواب به آسمان برده شد و یهودیان کسی دیگری را به جای او کشتند. بنابراین آن حضرت هنوز زنده است که طبق روایات ذیل، در زمان
ظهور امام زمان (عجّلاللهتعالیفرجهالشریف) از آسمان فرود خواهد آمد.
در منابع اهل سنت روایات فراوانی وجود دارد هنگامی که
حضرت مهدی (عجّلاللهتعالیفرجهالشریف) ظهور میکند، حضرت عیسی نیز از آسمان فرود میآید و پشت سر آن حضرت در نماز اقتداء مینماید.
مساله نزول حضرت عیسی و اقتداء او به حضرت مهدی (علیهالسّلام)، بهاندازهای روشن است که یکی از علمای بزرگ حنابله،
ابومحمد بربهاری در کتاب «
شرح السنه» آن را یکی از عقاید خود میداند و در همان ابتدای کتابش و در مرحله بیستم به این مساله اقرار میکند و میگوید:
۲۰. والایمان بنزول عیسی ابن مریم علیه السلام، ینزل فیقتل الدجال و یتزوج و یصلی خلف القائم من آل محمد صلی الله علیه و سلم و یموت و یدفنه المسلمون.
از مواردی که باید به آن اقرار کرد، ایمان به نزول عیسی بن مریم (علیهالسّلام) است. او به زمین نزول میکند و دجال را به قتل میرساند و ازدواج میکند و پشت سر
قائم آل محمد (عجّلاللهتعالیفرجهالشریف) نماز میخواند، بعد میمیرد و مسلمانان او را دفن میکنند.
این سخن بربهاری را
محمد بن یحیی بغدادی و عکری حنبلی نیز در کتابهایشان نقل کردهاند.
و محمد بن یحیی بغدادی در توصیف و معرفی بربهاری مینویسد: الحسن بن علی بن خلف ابو محمد البربهاری شیخ الطائفة فی وقته ومتقدمها فی الانکار علی اهل البدع والمباینة لهم بالید واللسان وکان له صیت عند السلطان وقدم عند الاصحاب وکان احد الائمة العارفین والحفاظ للاصول المتقنین والثقات المؤمنین. صحب جماعة من اصحاب امامنا احمد منهم المروذی وصحب سهل التستری.
حسن بن علی بن خلف ابومحمد بربهاری، بزرگ طائفه در زمان خودش و پیشگام آنان در انکار بر اهل
بدعت و دشمنی با آنان با دست و زبان. و برای او نزد سلطان جایگاه و شهرتی بود. او یکی از پیشوایان عارف، حافظان اصول محکم و از
مؤمنان موثق بود. گروهی از اصحاب امام احمد مانند
مروزی و
سهل تستری با او مصاحبت کرد.
حال که روشن شد نزول حضرت عیسی در زمان ظهور حضرت مهدی (علیهالسّلام) یک امر پذیرفته شده است، روایات صحیح اهل سنت را نیز در این زمینه نقل میکنیم:
اسماعیل بخاری در صحیحش از
ابوهریره آورده است: حدثنا بن بُکَیْرٍ حدثنا اللَّیْثُ عن یُونُسَ عن بن شِهَابٍ عن نَافِعٍ مولی ابی قَتَادَةَ الْاَنْصَارِیِّ اَنَّ اَبَا هُرَیْرَةَ قال قال رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم: کَیْفَ اَنْتُمْ اذا نَزَلَ بن مَرْیَمَ فِیکُمْ وَاِمَامُکُمْ مِنْکُمْ. تَابَعَهُ عُقَیْلٌ وَالْاَوْزَاعِیُّ.
ابوهریره از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل کرده: چگونه است حال شما وقتی عیسی بن مریم (علیهالسّلام) در بین شما فرود میآید و امام شما از بین خودتان است؟
همین روایت در
صحیح مسلم نیز نقل شده است.
این روایت در دو
کتاب صحیح اهل سنت نقل شده نیاز به بررسی سند نیست و از طرفی علمای دیگر اهل سنت وقتی این روایت را نقل کردهاند بر صحت آن اقرار کردهاند. از جمله حسین بن مسعود بغوی در کتاب «شرح السنه» میگوید: هذا حدیث متفق علی صحته واخرجه مسلم عن حرملة بن یحیی.
این روایت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) علاوه بر این که زنده بودن حضرت عیسی (علیهالسّلام) را تا زمان حضرت مهدی (علیهالسّلام) ثابت میکند، نشانگر این است که عمر او چند صد سال بشتر از حضرت مهدی است.
یکی از کسانی که عمر طولانی دارد و طبق عقیده
شیعه و بسیاری از بزرگان
اهل سنت تا هنوز زنده میباشد، حضرت خضر (علیهالسّلام) است.
مناوی از علمای بزرگ اهل سنت در کتاب «فیض القدیر شرح الجامع الصغیر» حضرت خضر را معرفی کرده و به اقوالی که درباره او وجود دارد اشاره کرده است:
قال النووی: واسمه بلیاء او ابلیاء وکنیته ابو العباس والخضر لقبه واطلاق الاسم علی اللقب شائع وهو صاحب موسی (علیهالسّلام) الذی اخبر عنه بالقرآن العظیم بتلک الاعاجیب وابوه ملکان بفتح فسکون ابن فالع بن عابر بن شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح وقیل وهو ابن حلقیا وقیل ابن قابیل بن آدم وقیل ابن فرعون صاحب موسی وهو غریب وقیل امه رومیة وابوه فارسی وقیل هو ابن آدم (علیهالسّلام) لصلبه وقیل الرابع من اولاده وقیل عیصو وقیل من سبطهارون (علیهالسّلام) وقیل هو ابن خالة ذی القرنین ووزیره ومن اعجب ما قیل انه من الملائکة.
نووی گفته است: اسم حضرت خضر، بلیاء یا ابلیاء و
کنیه او ابوالعباس و «خضر»
لقب آن بزرگوار است و اطلاق اسم بر لقب شایع است. حضرت خضر (علیهالسّلام) صاحب موسی است که قرآن عظیم خبرهای عجیبی از آن خبر داده است. و پدرش «مَلْکان بن فالع بن عابر بن شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح است. در نسب او چند قول دیگر هم گفته شده: ۱. پسر ابنحلیقا ۲. پس قابیل بن آدم. ۳. پسر فرعون صاحب موسی، این قول غریب است. ۴. برخی گفته: مادرش رومی و پدرش اهل فارس است. ۵. پسر صلبی حضرت آدم. ۶. چهارمین اولاد آدم. ۷. او همان عیصو است. ۸. برخی گفته: او نوه هارون است. ۹. برخی گفته: او پسر خاله
ذیالقرنین و وزیر او. ۱۰. عجیبتر اینکه برخی او را از
فرشتگان میدانند.
علاءالدین بغدادی در تفسیر «
الخازن»، ابنحجر عسقلانی در «فتح الباری»، سیوطی در «الدر المنثور» ابنعادل دمشقی در «
اللباب فی علوم الکتاب» از طریق مکحول از کعب الاحبار و از طریق خصیف، روایت کردهاند که چهار نفر از انبیا (حضرت خضر، الیاس، ادریس و عیسی علیهمالسلام) زندهاند:
ابنحجر عسقلانی مینویسد: وروی عن مکحول عن کعب الاحبار قال اربعة من الانبیاء احیاء امان لاهل الارض اثنان فی الارض الخضر والیاس واثنین فی السماء ادریس وعیسی.
چهار نفر از
انبیا زندهاند و امان برای اهل زمین، دو نفرشان در زمین هستند،
خضر و
الیاس(علیهماالسّلام) و دو نفر در آسمان، ادریس و عیسی (علیهماالسلام).
در کتاب الدر المنثور روایت از این طریق نقل شده است: واخرج ابن شاهین عن خصیف قال: اربعة من الانبیاء احیاء: اثنان فی السماء عیسی وادریس واثنان فی الارض الخضر والیاس.
چهار نفر از انبیاء زندهاند، دو تن در آسمان که
ادریس و عیسی (علیهماالسّلام) و دو نفر در زمین و آنها خضر و الیاس (علیهماالسّلام) هستند.
بزرگان اهل سنت گفتهاند: حضرت خضر (علیهالسّلام) زنده است برای اثبات این سخن کلام چند تن از علمای سرشناس آنها را نقل میکنیم.
در مساله طول عمر امام زمان (عجّلاللهتعالیفرجهالشریف)،
قندوزی حنفی مطلبی را از کنجی شافعی نقل کرده و عمر طولانی آن حضرت را، به دلیل بقاء حضرت عیسی و خضر و الیاس (علیهمالسّلام) یک امر محال و غیر ممکن نمیداند: وقال الشیخ المحدث الفقیه ابو عبدالله محمد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی فی کتابه البیان فی اخبار صاحب الزمان فی آخر الباب الخامس والعشرین، وهو آخر الابواب: ان المهدی ولد الحسن العسکری، فهو حی موجود باق منذ غیبته الی الآن، ولا امتناع فی بقائه بدلیل بقاء عیسی والخضر والیاس.
محدث فقیه ابوعبدالله محمد بن یوسف الکنجی شافعی در کتاب
البیان فی اخبار صاحب الزمان، در آخر باب بیست و پنجم میگوید: همانا مهدی (علیهالسّلام) فرزند
حسن عسکری (علیهالسّلام) است، او زنده است و وجود دارد، غیبتش تاکنون ادامه داشته و بقایش غیر ممکن نیست به خاطر اینکه حضرت عیسی و خضر و الیاس (علیهمالسّلام) هنوز زندهاند.
زمخشری نیز در کتاب «ربیع الابرار» اتفاق مسلمین را بر زنده بودن حضرت عیسی (علیهالسّلام) گزارش کرده است: انّ المسلمین متفقون علی حیاة اربعة من الانبیاء، اثنان منهم فی السماء، وهما ادریس، وعیسی، واثنان فی الارض الیاس، والخضر، وانّ ولادة الخضر فی زمن ابراهیم ابی الانبیاء.
ترجمه این روایت چند بار گذشت.
نووی از شارحان صحیح مسلم نظر جمهور علماء را بر زنده بودن آن حضرت تا الان گزارش کرده است:
باب من فضائل الخضر: جمهور العلماء علی انه حی موجود بین اظهرنا وذلک متفق علیه عند الصوفیة واهل الصلاح والمعرفة وحکایاتهم فی رؤیته والاجتماع به والاخذ عنه وسؤاله وجوابه ووجوده فی المواضع الشریفة ومواطن الخیر اکثر من ان یحصر واشهر من ان یستر. وقال الشیخ ابو عمر بن الصلاح هو حی عند جماهیر العلماء والصالحین والعامة معهم فی ذلک قال وانما شذ بانکاره بعض المحدثین.
باب فضائل حضرت خضر (علیهالسلام): جمهور علما بر این هستند که حضرت خضر زنده و در میان ما موجود است. این نظر مورد اتفاق صوفیه، اهل صلاح و عارفان است و حکایات آنان در دیدار و اجتماع با او و گرفتن پاسخ سؤالها و وجود او در جاهای شریف و متبرک و مواطن
خیر بسیار و فراتر از شمارش و مشهورتر از این است که پوشیده بماند. شیخ ابوعمر بن صلاح میگوید: حضرت خضر نزد جمهور علماء و صلحاء زنده است و عامه مردم هم با آنان هم عقیدهاند تنها اندکی از برخی محدثان آن را انکار کردهاند.
این سخن نووی را علمای دیگر اهل سنت نیز نقل کردهاند.
بدرالدین عینی در «
عمدة القاری» نیز میگوید: السادس: فی حیاته: فالجمهور علی انه باق الی یوم القیامة. قیل: لانه دفن آدم بعد خروجهم من الطوفان فنالته دعوة ابیه آدم بطول الحیاة. وقیل: لانه شرب من عین الحیاة.
مطلب ششم درباره حیات اوست: جمهور علماء بر این است که او تا روز قیامت باقی است؛ چرا که او آدم را بعد از اینکه در طوفان از
قبر بیرون شد، دفن کرد و به درخواست پدرش حضرت آدم که طول
حیات او را خواسته بود رسید. و گفته شده که او از چشمه حیات نوشیده است.
آلوسی در تفسیر «روح المعانی» نیز بعد از این که دلائل منکران حیات خضر را نقل کرده مینویسد: وذهب جمهور العلماءالی انه حی موجود بین اظهرنا وذلک متفق علیه عند الصوفیة قدست اسرارهم قاله النووی ونقل عن الثعلبی المفسر ان الخضر نبی معمر علی جمیع الاقوال محجوب عن ابصار اکثر الرجال وقال ابن الصلاح: هو حی الیوم عند جماهیر العلماء والعامة معهم فی ذلک وانما ذهب الی انکار حیاته بعض المحدثین.
ابنسمعون بغدادی در «
امالی» و
دمیری مصری در «
حیاة الحیوان» بعد از این که سخن نووی و مخالفان را آورده خودشان میگویند: صحیح این است که او زنده است: والصحیح الصواب انه حی.
مناوی در فیض القدیر بعد از معرفی او از جهت نسب مینویسد: والاصح عند الجمهور انه نبی معمر محجوب عن الابصار وهو حی عند عامة العلماء وعامة الصلحاء وقیل لا یموت الا فی
آخرالزمان حتی یرتفع القرآن.
قول صحیحتر نزد جمهور این است که او پیامبر دارای عمر طولانی و پنهان از دیدهها است. او نزد عامه علما و صلحا زنده است و گفته شده: او در
آخر الزمان نمیمیرد تا قرآن برداشته شود (کنایه از اینکه تا قرآن موجود است او زنده است و
قرآن هم تا روز قیامت موجود است.)
قرطبی در تفسیر «
الجامع لاحکام القرآن» از
عمرو بن دینار روایت کرده است: وعن عمرو بن دینار قال: ان الخضر والیاس لا یزالان حیین فی الارض ما دام القرآن علی الارض فاذا رفع ماتا.
همانا خضر و الیاس همیشه و تا زمانی که قرآن روی زمین است، آنان نز در زمیناند و هنگامی که قرآن برداشته شود، آنها نیز میمیرند.
فراهیدی از علمای اهل سنت حضرت خضر (علیهالسّلام) را پیامبری از بنی اسرائیل، با عمر طولانی و غایب از انظار، و همراه حضرت موسی (علیهالسّلام) بیان میکند.
الخضر نبی معمر محجوب عن الابصار و هو نبی من بنی اسرائیل و هو صاحب موسی.
ثعلبی یکی از مفسران اهل سنت در کتاب «
العرائس» قول به زنده بودن حضرت خضر را صحیح میداند؛ اما از آنجایی که فعلاً این کتابش در دسترس ما نیست نظر او را از نقل کتابهای دیگر میآوریم با تذکر این نکته که تقریباً اکثر علما به قول ایشان اشاره کرده و متن او را در کتابهایشان آوردهاند.
قرطبی در «الجامع لاحکام القرآن» ابتدا نظر
ابواسحاق ثعلبی را بر زنده بودن حضرت خضر بیان کرده و در پایان نظر خودش را نیز بیان کرده است: وقد ذکر ابو اسحاق الثعلبی فی کتاب العرائس له: والصحیح ان الخضر نبی معمر محجوب عن الابصار. .
وقد ذکر شیخنا الامام ابو محمد عبد المعطی بن محمود بن عبد المعطی اللخمی فی شرح الرسالة له للقشیری حکایات کثیرة عن جماعة من الصالحین والصالحات بانهم راوا الخضر (علیهالسّلام) ولقوه یفید مجموعها غایة الظن بحیاته مع ما ذکره النقاش والثعلبی وغیرهما.
ابواسحاق ثعلبی در کتاب «العرائس» گفته است: صحیح این است که خضر نبی دارای عمر طولانی و پنهان از دیدهها است... استاد ما امام ابومحمد عبد المعطی... در شرح رساله خود حکایات فراوانی را از گروهی مردان و زنان صالح آورده که آنان خضر را دیده و با آن حضرت ملاقات داشتهاند. مجموع این حکایات ظن غالب را بر زنده بوده او میرساند علاوه بر آنچه که ثعلبی و غیر آن نقل کردهاند.
زینالدین عراقی بعد از اینکه سخن ثعلبی را آورده میگوید: ابوالفرج ابنجوزی کتابی را درباره حیات خضر نوشته است: و قال الثعلبی المفسر الخضر نبی معمر علی جمیع الاقوال محجوب عن الابصار یعنی عن ابصار اکثر الناس قال و قیل انه لا یموت الا فی آخر الزمان حین یرفع القرآن و صنف ابو الفرج بن الجوزی کتابا فی حیاته.
بنا بر جمیع اقوال، خضر (علیهالسّلام) پیامبری با عمر طولانی و غائب از انظار مردم میباشد و نمیمیرد مگر در آخر الزمان، هنگام رفع قرآن به آسمانها؛ ابوالفرج بن جوزی کتابی در مورد حیات خضر (علیهالسّلام) نوشته است.
از
شمسالدین رملی شافعی، در مورد حیات حضرت خضر پرسیده شد و او تصریح میکند که او زنده است و اتفاق جمهور علماء را در اینباره بیان میکند و در ضمن میگوید به اتفاق جمهور علماء، او
نبی هم بوده است: (سُئِلَ) عَنْ السَّیِّدِ الْخَضِرِ هَلْ هُوَ نَبِیٌّ اَوْ وَلِیٌّ وَهَلْ هُوَ حَیٌّ الْآنَ اَمْ مَیِّتٌ وَهَلْ هُوَ خَلْقٌ مِنْ الْبَشَرِ اَمْ مِنْ الْمَلَائِکَةِ، وَاِذَا کَانَ حَیًّا فَاَیْنَ مَقَرُّهُ وَمَا مَاْکَلُهُ وَمُشْرَبُهُ وَکَذَلِکَ سَیِّدُنَا الْیَاسَ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَقَوْمُ یُونُسَ السُّؤَالُ عَنْهُمَا کَذَلِکَ؟ (فَاَجَابَ) اَمَّا السَّیِّدُ الْخَضِرُ فَالصَّحِیحُ کَمَا قَالَهُ جُمْهُورُ الْعُلَمَاءِ اَنَّهُ نَبِیٌّ لِقَوْلِهِ تَعَالَی (وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ اَمْرِی) وَلِقَوْلِهِ تَعَالَی وَ (آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا) اَیْ الْوَحْیَ وَالنُّبُوَّةَ لَا وَلِیٌّ، وَاِنْ خَالَفَ بَعْضُهُمْ فَقَالَ لَمْ یَکُنْ الْخَضِرُ نَبِیًّا عِنْدَ اَکْثَرِ اَهْلِ الْعِلْمِ وَالصَّحِیحُ اَیْضًا اَنَّهُ حَیٌّ.
از شمسالدین رملی درباره حضرت خضر پرسیده شد که آیا او پیامبر بود یا ولی. آیا او الان زنده است یا مرده؟ آیا او از جنس بشر بود یا از
فرشتگان؟ در صورتی که زنده است جای او کجاست؟ چه میخورد چه مینوشد؟ همچنین از حضرت الیاس (علیهالسّلام) سؤال شد. او در جواب گفت: اما حضرت خضر، صحیح این است که او پیامبر بود نه ولی. به دلیل گفتار خداوند: وما فعلته عن امری. و آتیناه رحمة من عندنا. یعنی وحی و نبوت. اگرچه برخی مخالفت کرده و گفتهاند: خضر نزد بشتر
دانشمندان پیامبر نبوده است. و صحیح این است که او زنده است.
مرتضی الحسینی الزبیدی در «
تاج العروس من جواهر القاموس» زنده بودن حضرت خضر را تا روز قیامت صحیح میداند و در ضمن اسامی مخالفان این نظر را آورده است: والصَّحِیحُ من هذه الاَقوَالِ کُلِّها اَنه نَبِیٌّ مُعَمَّرٌ، محجوبٌ عن الاَبْصَار، واَنَّه باقٍ اِلی یَوْمِ القِیَامة، لشُرْبه مِنْ ماءِ الحیاةِ، وعلیه الجماهِیرُ واتِّفاقُ الصُّوفِیّة، واِجماعُ کَثِیرٍ من الصّالحین. واَنکَرَ حَیاتَه جَماعَةٌ منهم البخارِیّ وابن المُبَارَک والحَرْبِیّ وابنُ الجَوْزِیّ. قال شیخُنَا وصَحَّحَه الحافِظُ ابنُ حَجَرٍ، ومال اِلی حَیاتِه وجَزَمَ بها، کما قال القَسْطَلانیّ والجماهیرُ، وهو مُختارُ الابّیّ وشَیْخهِ ابْنِ عَرَفَة وشَیْخِهم الکَبِیر ابن عبد السّلام وغَیْرِهم.
از میان تمام این اقوال، صحیح این است که حضرت خضر پیامبر دارای عمر طولانی و پنهان از دیدهها و تا روز قیامت باقی است؛ چراکه او از آب حیات نوشیده است. بر این نظر جمهور علماء و اتفاق صوفیه و اجماع بسیاری از صالحان است.
حیات او را گروهی همانند بخاری،
ابنمبارک،
حربی و ابنجوزی انکار کردهاند. استاد ما گفته است: قول زنده بودن او را ابنحجر تصحیح کرده و به این نظر میل پیدا کرده و به آن
یقین دارد؛ همانگونه که
قسطلانی و جماهیر بر آن است. و این نظر، مختار ابی و استادش
ابنعرفه و استاد بزرگ آنان
ابنعبدالسلام و غیر آنها است.
عبدالحی عکری در کتاب «
شذرات الذهب فی اخبار من ذهب» میگوید: والصحیح عندنا انه حی وانه یجوز ان یقف علی باب احدنا مستعطیا له او غیر ذلک.
ابنحجر عسقلانی در «فتح الباری شرح صحیح البخاری» نامهای کسانی که حضرت خضر را زنده نمیدانند، ذکر کرده است: والذی جزم بانه غیر موجود الآن البخاری وابراهیم الحربی وابو جعفر بن المنادی وابو یعلی بن الفراء وابو طاهر العبادی وابو بکر بن العربی وطائفة وعمدتهم الحدیث المشهور عن بن عمر وجابر وغیرهما ان النبی صلی الله علیه وسلم قال فی اخر حیاته لا یبقی علی وجه الارض بعد مائة سنة ممن هو علیها الیوم احد.
کسانی که یقین دارند حضرت خضر؛ الآن موجود نیست، بخاری،
ابراهیم حربی،
ابوجعفر بن منادی،
ابویعلی ابنفراء،
ابوطاهر عبادی،
ابوبکر بن عربی و طائفه دیگر هستند. عمده دلیل آنان روایت مشهور پیامبر است که در پایان حیاتش فرمود: بر روی زمین بعد از صد سال از کسانی که امروز هستند باقی نمیمانند.
آنچه درباره حضرت خضر آورده شد، از منابع اهل سنت بود در منابع
شیعه نیز روایاتی داریم که زنده بودن آن حضرت را اثبات میکند در اینجا به ذکر یک روایت اکتفا میکنیم:
شیخ صدوق (رحمةاللهعلیه) در کتاب «
کمال الدین» روایت مفصلی از
امام صادق (علیهالسّلام) نقل کرده که آن حضرت طول عمر حضرت خضر (علیهالسّلام) را دلیل بر طول عمر حضرت مهدی (علیهالسّلام) بیان میکند. از آنجایی که این روایت بسیار طولانی است ما محلهای شاهد را انتخاب کرده و در اینجا متذکر میشویم:
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ حَاتِمٍ النَّوْفَلِیُّ الْمَعْرُوفُ بِالْکِرْمَانِیِّ قَالَ حَدَّثَنَا اَبُو الْعَبَّاسِ اَحْمَدُ بْنُ عِیسَی الْوَشَّاءُ الْبَغْدَادِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا اَحْمَدُ بْنُ طَاهِرٍ الْقُمِّیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَحْرِ بْنِ سَهْلٍ الشَّیْبَانِیُّ قَالَ اَخْبَرَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحَارِثِ عَنْ سَعِیدِ بْنِ مَنْصُورٍ الْجَوَاشِنِیِّ قَالَ اَخْبَرَنَا اَحْمَدُ بْنُ عَلِیٍّ الْبُدَیْلِیُّ قَالَ اَخْبَرَنَا اَبِی عَنْ سَدِیرٍ الصَّیْرَفِیِّ قَالَ دَخَلْتُ اَنَا وَالْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ وَاَبُو بَصِیرٍ وَاَبَانُ بْنُ تَغْلِبَ عَلَی مَوْلَانَا اَبِی عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ (علیهالسّلام) فَرَاَیْنَاهُ جَالِساً عَلَی التُّرَاب ِوَعَلَیْهِ مِسْحٌ خَیْبَرِیٌّ مُطَوَّقٌ بِلَا جَیْبٍ مُقَصَّرُ الْکُمَّیْنِ وَهُوَ یَبْکِی بُکَاءَ الْوَالِهِ الثَّکْلَی ذَاتَ الْکَبِدِ الْحَرَّی قَدْ نَالَ الْحُزْنُ مِنْ وَجْنَتَیْهِ وَشَاعَ التَّغْیِیرُ فِی عَارِضَیْهِ وَاَبْلَی الدُّمُوعُ مَحْجِرَیْهِ وَهُوَ یَقُولُ: سَیِّدِی غَیْبَتُکَ نَفَتْ رُقَادِی وَضَیَّقَتْ عَلَیَّ مِهَادِی وَابْتَزَّتْ مِنِّی رَاحَةَ فُؤَادِی...
َ قَالَ اِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَتَعَالَی اَدَارَ لِلْقَائِمِ مِنَّا ثَلَاثَةً اَدَارَهَا فِی ثَلَاثَةٍ مِنَ الرُّسُلِ (علیهمالسّلام) قَدَّرَ مَوْلِدَهُ تَقْدِیرَ مَوْلِدِ مُوسَی (علیهالسّلام) وَقَدَّرَ غَیْبَتَهُ تَقْدِیرَ غَیْبَةِ عِیسَی (علیهالسّلام) وَقَدَّرَ اِبْطَاءَهُ تَقْدِیرَ اِبْطَاءِ نُوحٍ (علیهالسّلام) وَجَعَلَ لَهُ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ عُمُرَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ اَعْنِی الْخَضِرَ (علیهالسّلام) دَلِیلًا عَلَی عُمُرِهِ فَقُلْنَا لَهُ اکْشِفْ لَنَا یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ عَنْ وُجُوهِ هَذِهِ الْمَعَانِی قَالَ علیه السلام: اَمَّا مَوْلِدُ مُوسَی علیه السلام...
وَاَمَّا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْخَضِرُ (علیهالسّلام) فَاِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَتَعَالَی مَا طَوَّلَ عُمُرَهُ لِنُبُوَّةٍ قَدَّرَهَا لَهُ وَلَا لِکِتَابٍ یُنْزِلُهُ عَلَیْهِ وَلَا لِشَرِیعَةٍ یَنْسَخُ بِهَا شَرِیعَةَ مَنْ کَانَ قَبْلَهَا مِنَ الْاَنْبِیَاءِ وَلَا لِاِمَامَةٍ یُلْزِمُ عِبَادَهُ الِاقْتِدَاءَ بِهَا وَلَا لِطَاعَةٍ یَفْرِضُهَا لَهُ بَلَی اِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَتَعَالَی لَمَّا کَانَ فِی سَابِقِ عِلْمِهِ اَنْ یُقَدِّرَ مِنْ عُمُرِ الْقَائِمِ (علیهالسّلام) فِی اَیَّامِ غَیْبَتِهِ مَا یُقَدِّرُ وَعَلِمَ مَا یَکُونُ مِنْ اِنْکَارِ عِبَادِهِ بِمِقْدَارِ ذَلِکَ الْعُمُرِ فِی الطُّولِ طَوَّلَ عُمُرَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ مِنْ غَیْرِ سَبَبٍ اَوْجَبَ ذَلِکَ اِلَّا لِعِلَّةِ الِاسْتِدْلَالِ بِهِ عَلَی عُمُرِ الْقَائِمِ (علیهالسّلام) وَلِیَقْطَعَ بِذَلِکَ حُجَّةَ الْمُعَانِدِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ.
سدیر صیرفی میگوید: من و
مفضّل بن عمر و
ابوبصیر و
ابان بن تغلب بر مولایمان امام صادق (علیهالسّلام) وارد شدیم دیدیم حضرت روی زمین نشسته و عبائی بییقه پوشیده، که آستینهایش کوتاه بود، و در آن حال مانند پدر فرزند مرده جگر سوخته
گریه میکرد و آثار حزن از رخسار مبارکش پیدا بود به طوری که رنگش تغییر کرده بود و در حالی که کاسه چشمش پر از اشک بود، میفرمود: ای آقای من! غیبت تو خواب را از من ربوده و لباس صبر بر تنم تنگ نموده و
آرامش جانم را سلب کرده!. ...
فرمود: خداوند متعال سه چیز را که در مورد پیغمبران عملی ساخت، در خصوص قائم ما نیز عملی میسازد: ولادت او را مانند ولادت موسی و غیبتش را چون غیبت عیسی و طول عمرش را بسان طول عمر نوح مقدر فرموده، و سپس طول عمر بنده صالح خدا، خضر پیغمبر را دلیل طول عمر آن حضرت قرار داده است.
عرض کردیم: یا ابن رسول اللَّه! علل این معانی را که فرمودی برای ما شرح بده فرمود: ولادت موسی (علیهالسّلام) بدینگونه بود که...
و اما طول عمر خضر، برای آن نبود که منصب
نبوت به وی اعطا شود یا کتابی بر او نازل گردد، یا دینش، دین انبیاء پیش از خود را
نسخ کند، یا دارای مقام
امامت باشد که مردم پیروی او را لازم بدانند، یا به خاطر اطاعتی باشد که خداوند بر وی
واجب گرداند، بلکه چون در علم ازلی خداوند مقدار عمر قائم ما و طول غیبت او تقدیر شده بود و میدانست که بندگانش طول عمر او را انکار میکنند، از اینرو عمر خضر را طولانی گردانید، تا در اثبات طول عمر قائم ما به وسیله آن استدلال شود. و بدان وسیله ایراد
دشمنان از میان برود و مردم را بر خدا حجّت و ایرادی نباشد.
نتیجه:
طبق روایات اهل سنت و تصریح بزرگان آنها و روایات شیعه، حضرت خضر (علیهالسّلام) زنده است و یک سند محکم بر امکان طول عمر حضرت مهدی (علیهالسّلام) است.
غیر از آن چهار پیامبر الهی که فعلاً زنده هستند کسانی دیگر نیز بودهاند که عمر طولانی داشتهاند. یکی از آنها
لقمان حکیم است که در
قرآن کریم نیز
اسم او در دو جا ذکر شده است: «وَلَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ اَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ وَمَنْ یَشْکُرْ فَاِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ کَفَرَ فَاِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمیدٌ وَاِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَهُوَ یَعِظُهُ یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ اِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ؛
»
هیچ نشانه و دلیلی بر اینکه او پیامبر بوده، در قرآن وجود ندارد. برخی از مفسران احتمال نبوت او را نیز دادهاند که این مقوله خارج از بحث ما است.
معرفی لقمان و مدت زندگانی او:
درباره نسب لقمان چهار قول را ذکر کردهاند:
۱. لقمان بن با عورا بن ناحور بن تارخ (آزر پدر ابراهیم).
۲. پسر خواهر ایوب؛
۳. پسر خاله ایوب؛
۴. لقمان بن عنقا بن مروان، یا سرون.
شوکانی در «فتح القدیر» به این اقوال اشاره کرده است:
اختلف فی لقمان هل هو عجمیام عربی... وهو لقمان بن باعورا ابن ناحور بن تارخ وهو آزر ابو ابراهیم وقیل هو لقمان بن عنقا بن مروان وکان توبیا من اهل ایله ذکره السهیلی قال وهب هو ابن اخت ایوب وقال مقاتل هو ابن خالته عاش الف سنة واخذ عنه العلم وکان یفتی قبل مبعث داود.
در اینکه لقمان آیا عجمی است یا عربی اختلاف نظر است. او لقمان بن باعورا بن ناحور بن تارخ (آزر
پدر ابراهیم) است. گفته شده که او لقمان بن عنقا بن مروان و توبی از اهل ایله بوده است. وهب گفته: او پسر خواهر ایوب بوده مقاتل گفته: او پسر خاله ایوب بوده است. او مدت هزار سال زندگی کرد و از محضر ایوب کسب دانش کرد و قبل از
بعثت حضرت داود (علیهالسّلام) فتوی میداد.
درباره طول
حیات و مدت زندگانی او نیز اقوال مختلفی بیان شده است.
بسیاری از علمای اهل سنت عمر او را هزار سال ذکر کردهاند.
علاءالدین بغدای در «تفسیر الخازن»، نیشابوری در «تفسیر غرائب القرآن ورغائب الفرقان»، سیوطی در «
حسن المحاضرة فی اخبار مصر و القاهره»، مناوی در «فیض القدیر شرح الجامع الصغیر» و ابوالبقاء در «الکلیات»، گفتهاند، لقمان بن باعورا هزار سال زندگی کرد: لقمان بن باعوراء ابن اخت ایوب او ابن خالته او من اولاد آزر، عاش الف سنة وادرک داود (علیهالسّلام) واخذ منه العلم.
لقمان بن باعوراء پسر خواهر ایوب یا پسر خاله او یا از فرزندان آزر، هزار سال عمر کرد و زمان داود (علیهالسّلام) را درک نمود و از او دانش فرا گرفت.
بدرالدین عینی در «عمدة القاری شرح صحیح البخاری»، ضمن این که هزار سال را مدت زندگانی او ذکر میکند میگوید: او شاگرد هزار پیامبر بوده است: ولقمان بن باعور بن ناخر بن تارخ وهو آزر ابو ابراهیم علیه الصلاة والسلام، او قال السهیلی: لقمان بن عنقا بن سرون عاش الف سنة. . وقیل: کان تلمیذاً لالف نبی.
این عبارت عینی، میرساند که او پیامبر نبوده؛ بلکه شاگر پیامبر بوده است.
همانگونه که ابوالبقاء در کتاب «
الکلیات معجم فی المصطلحات والفروق اللغویه» میگوید: لقمان: هو ابن باعورا من اولاد آزر... والجمهور علی انه کان حکیما ولم یکن نبیا.
لقمان، پسر باعورا از اولاد آزر است. جمهور بر این است که او حکیم بوده نه پیامبر.
جلالالدین سیوطی دو قول دیگر را نیز ذکر کرده که طبق برخی اقوال، ۱۶۰۰ و طبق بعض قول دیگر ۳۰۰۰ سال مدت حیات او بوده است: وقیل: انه عاش الف سنة، وقیل: الفا وستمائة سنة، وقیل: ثلاثة آلاف سنة.
یکی از دیگر از کسانی که عمر طولانی داشته، عوج بن عناق است که تا زمان
حضرت موسی (علیهالسّلام) میزیسته است.
ابنجوزی در کتاب «
المنتظم» درباره زمان تولد و مدت زندگانی و صفات جسمانی او مینویسد:
قال وهب بن منبه... وولد عوج فی زمن آدم وکان جبارا لا یوصف عظما وعمره ثلاثة آلاف سنة وستمائة سنة حتی ادرک موسی وکان الماء فی زمان الغرق الی حجزته وکان یتناول الحوت من البحر فیرفعه بیده فی الهواء فیفور فی حر الشمس ثم یاکله وکان سبب هلاکه انه قطع حجرا من جبل فجاء به علی راسه لیقلبه علی عسکر موسی فبعث الله طائرا فنقر الحجر فنزل فی عنقه فجاء موسی فضربه بالعصی فی کعبه فقتله.
وهب بن منبه میگوید: عوج در زمان آدم به دنیا آمد او انسان جباری بود که به بزرگی ستوده نمیشود. عمر او ۳۶۰۰ سال بود تا این که زمان حضرت موسی (علیهالسّلام) را درک نمود. در زمان
طوفان نوح، آب تا کمر او بود، او ماهی را از
دریا میگرفت و با دستن به آسمان بلند میکرد و او را در حرارت آفتاب میپخت پس از آن میخورد. سبب هلاکت او این بود که او درختی از کوه را قطع کرد و آن را بر سرش گرفت تا آن را بر لشکر موسی بیندازد، خداوند پرندهای را فرستاد تا سنگی را سوراخ کند به گردن او بیندازد پس از آن موسی آمد با عصایش در کعب (مفصل استخوان) او زد و او را کشت.
جلالالدین سیوطی در کتاب «حسن المحاضرة فی اخبار مصر» مینویسد: وقال صاحب
مرآة الزمان: حکی جدی عن ابن اسحاق، ان عوج بن عنق عاش ثلاثة آلاف سنة وستمائة سنة، ولم یعش احد هذا العمر.
صاحب کتاب «مرآة الجنان» گفته: جد من از ابن اسحاق حکایت کرده است که عوج بن عنق، مدت ۳۶۰۰ سال زندگی کرد و هیچ کسی دیگر به این مقدار عمر نکرده است.
طبق قول دیگر، او هزار سال زندگی کرده است:
ابنجوزی و جلالالدین سیوطی، آوردهاند: ومن الحوادث قتل موسی (علیهالسّلام) عوج بن عناق: حکی ابو جعفر الطبری ان عوجا عاش الف سنة وانه التقی بموسی فضرب موسی کعب عوج فقتله وعناق اسم ابیه.
وقال ابن جریر: عاش الف سنة. وقیل: انه ولد فی عهد آدم وسلم من الطوفان.
از جمله کسانی که عمر طولانی داشته،
ذوالقرنین است. در میان علمای اهل سنت اختلاف است که آیا او از جنس
فرشته بوده یا بشر. منتها بیشتر روایات بر بشر بودن او دلالت دارد. در این صورت نیز بازهم میان علمای اهل سنت اختلاف است که سمت او چه بوده آیا پادشاهی از پادشاهان بوده و یا سمت پیامبری داشته است؟ بررسی این بحثها جای خاص خودش را میطلبد.
مقصود ما در این نوشتار، اثبات عمر طولانی او است.
ابنجوزی حنبلی اختلاف اقوال را درباره اینکه ذوالقرنین در چه زمانی میزیسته، ذکر کرده؛ اما بیشترین نظر سنجیها نشان میدهد که او در زمان حضرت ابراهیم خلیل (علیهالسّلام) میزیسته است. ابنجوزی مینوسد: وکان ممن یتبع فی زمن ابراهیم الخلیل (علیهالسّلام) ذو القرنین.
وان کانوا قد اختلفوا فی زمان کونه، فروی عن علی رضی الله عنه انه قال کان من القرون الاول من ولد یافث بن نوح وقیل انه من ولد عیلم بن سام وانه ولد بارض الروم حین نزلها ولد سام. وقال الحسن البصری کان بعد ثمود.
وذکر ابو الحسین بن المنادی انه کان فی زمان الخلیل ومات فی ذلک الزمان وهذا الاشبه. فقد روی الفضل بن عطیة عن عطاء عن ابن عباس ان ذا القرنین لقی ابراهیم الخلیل بمکة فسلم علیه وصافحه واعتنقه.
وجاء فی حدیث آخر ان ابراهیم الخلیل کان جالسا فی مکان فسمع صوتا فقال ما هذا الصوت قیل له هذا ذو القرنین فی جنوده فقال لرجل عنده ائت ذا القرنین واقرئه منی السلام فاتاه فقال ان ابراهیم یقرا علیک السلام قال ومن ابراهیم قال خلیل الرحمن قال وانه لها هنا قال نعم فنزل عن فرسه ومشی فقیل له ان بینک وبینه مسافة فقال ما کنت ارکب فی بلد فیه ابراهیم فمشی الیه فسلم علیه واوصاه واهدی الیه ابراهیم بقرا وغنما.
از جمله کسانی که ابراهیم را در زمانش پیروی کرده و با او مصاحبت نموده، ذوالقرنین است. اگرچه در زمان بودن او اختلاف نظر است. از علی (علیهالسّلام) روایت شده است که فرموده: ذوالقرنین در قرون نخستین بوده و از فرزندان
یافث بن نوح است. و گفته شده که او از فرزندان
عیلم بن سالم بوده که در سرزمین
روم هنگامی که فرزند سام فرود آمده، به دنیا آمده است.
حسن بصری گفته: او بعد از ثمود بوده است.
ابوالحسین بن منادی آورده است که او در زمان ابراهیم خلیل بوده و در این زمان از دینا رفته است و این قول شبهتر و خوبتر است. ابنعباس گفته است که ذوالقرنین ابراهیم را در
مکه ملاقات کرد و بر او سلام نمود و مصافحه کرد و در آغوش کشید.
در روایت دیگر آمده است که ابراهیم خلیل در جایی نشسته بود که صدایی را شنید گفت: این چه صدایی است؟ گفته شد: این ذوالقرنین و لشکریان او است. به مردی گفت: نزد ذوالقین برو و سلام مرا برسان. آن مرد به نزد
ذوالقرنین رفت و گفت: ابراهیم سلامت میرساند. گفت: ابراهیم کیست؟ به او گفت: دوست خدای رحمان. ذوالقرنین گفت: او در اینجا است؟ قاصد گفت: بلی. ذوالقرنین از اسبش فرود آمد و پیاده راه افتاد. به ذوالقرنین گفتند: میان تو و ابراهیم مسافتی است. گفت: من در شهری که ابراهیم در آن باشد، سوار مرکب نمیشوم. پس پیاده به سوی
ابراهیم آمد وبر او
سلام کرد و برای او سفارش کرد وابراهیم به گاو و گوسفندی را هدیه داد.
بدرالدین عینی در کتاب «عمدة القاری» بعد از این که اقوال را نقل کرده میگوید: والاصح انه کان فی ایام ابراهیم الخلیل، علیه السلام، واجتمع به فی الشام، وقیل: بمکة.
قول صحیحتر این است که ذوالقرنین در ایام ابراهیم خلیل (علیهالسّلام) بوده و با او در
شام گرد هم آمده است و گفته شده که در
مکه او را دیده است.
بدرالدین عینی در ذیل
آیه: «قالوا یا ذَا القَرْنَیْنِ انَّ یَاجُوجَ وماجوجَ مُفْسِدُونَ فی الارْضِ؛
» میگوید: او یک انسان
مؤمن و غیر اسکندر یونانی بوده که به نقل مجاهد هزار سال همانند حضرت آدم (علیهالسّلام) عمر کرده است: ... وذو القرنین المذکور فی القرآن المذکور فی السنة الناس بالاسکندر لیس الاسکندر الیونانی، فانه مشرک ووزیره ارسطاطالیس، والاسکندر المؤمن الذی ذکره الله فی القرآن اسمه: عبدالله بن الضحاک بن معد، قاله ابن عباس، ونسب هذا القول ایضاً الی علی بن ابی طالب، رضی الله تعالی عنه...
وقال مجاهد: عاش الف سنة مثل آدم، علیه الصلاة والسلام، وقال ابن عساکر: بلغنی انه عاش ستاً وثلاثین سنة، وقیل: ثنتین وثلاثین سنة.
ذوالقرنینی که در
قرآن ذکر شده و در زبانهای مردم مشهور به اسکندر است، اسکندر یونانی نیست؛ چرا که اسکندر یونانی
مشرک بوده و وزیر او ارسطاطالیس است؛ اما اسکندر مؤمنی که خداوند آن را در قرآن ذکر کرده، اسمش
عبدالله بن
ضحاک بن معد است. این سخن را
ابنعباس گفته است. و این قول به
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) نیز نسبت داده شده است.... مجاهد گفته است: ذوالقرنین همانند حضرت آدم (علیهالسّلام) هزار سال عمر کرد و ابنعساکر گفته: طبق خبری که به من رسیده او سی و شش سال عمر کرده و گفته شده که سی و دو سال زندگی کرده است.
در قسمتهای قبل، نام تعدادی از افرادی بود که قبل از اسلام عمرهای طولانی داشتند. ابنتیمیه میگفت: در زمان حضرت آدم و نوح عمر افراد امت آنها طولانی بود اما در امت بعد هرچه زمان بگذرد، عمرها کوتاهتر میشود و در امت اسلام مدت زمان عمرها، بین شصت تا هفتاد سال است. در این قسمت به برخی از افرادی که در میان امت اسلام متولد شده و عمر طولانی کردهاند و یا در جاهلیت بودهاند و با آمدن اسلام، نیز عمر کردهاند به عنوان نمونه اشاره میکنیم تا پاسخی بر گفته ابنتیمیه باشد.
ابوحاتم سجستانی و برخی دیگر، به نامهای تعدادی از کسانی که قبل از اسلام متولد شده و عمر طولانی داشته و در زمان اسلام نیز عمر کردهاند، را ذکر کرده که به برخی از آنها اشاره میکنیم.
ابوحاتم در کتاب «المعمرون والوصایا» درباره او مینویسد: قالوا: وعاش عدی بن واع بن العقی، الحارث بن مالک بن فهم بن غنم ابن دوس بن عبدالله، من الازد، ثلاثمائة سنة، فادرک الاسلام، واسلم، وغزا.
گفتهاند: عدی بن واع بن عقی، سه صد سال زندگی نمود پس
اسلام را درک کرده و اسلام اختیار کرد و در جنگ نیز شرکت نمود.
ابوحاتم سجستانی میگوید: از جمله کسانی که قبل از اسلام عمر طولانی داشته،
ربیع بن ضبیع میباشد که ۳۴۰ سال عمر کرده است: قالوا: وکان من اطول من کان قبل الاسلام عمرا رُبَیع بن ضبیع بن وَهْب ابن بغیض بنمالک بن سعد بن عدیّ، ابن فزارة، عاش اربعین وثلاثمائة سنة، ولم یُسلِم.
گفتهاند: شخصی که قبل از اسلام عمر طولانی داشته، ربیع بن ضبیع. . است که ۳۴۰ سال زندگی کرد و اسلام نیاورد.
عبدالمسیح یکی از کسانی بود که زمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را درک کرد؛ اما به آن حضرت و دین اسلام ایمان نیاورد. او در زمان جاهلیت مورد احترام بود که طبق گزارش علمای اهل سنت ۳۵۰ سال عمر داشته است. ابوحاتم سجستانی درباره او مینویسد: قالوا: عاش عبد المسیح بن عمرو بن قیس بن حیان بن بقیلة الغسانی ثلاثمائة سنة وخمسین سنة، وادرک الاسلام فلم یسلم، وکان منزله الحیرة، وکان شریفا فی الجاهلیة.
گفتهاند: عبدالمسیح بن عمرو... ۳۵۰ سال زندگی کرد و اسلام را درک کرد اما اسلام نیاورد و او در
زمان جاهلیت شریف بود.
سلمان فارسی از جمله
صحابه مخلص رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میباشد که عصر پیامبر را درک نمود و به آن حضرت ایمان آورد و این عمر طولانی خود را در محضر رسول خدا و اهل بیت آن حضرت به پایان برد و از دریای فضائل پیامبر و خاندانش روح تشنهاش را سیراب نمود. او تا آنجا از جهت اخلاص و عشق و محبت وارادت پیش رفت که جزء اهل بیت آن حضرت شد.
طبق گزارش مورخان و علمای اهل سنت، سلمان فارسی دویست و پنجا تا سه صد و پنجاه سال عمر کرده است.
ابنحجر عسقلانی،
خطیب بغدادی، ابنعساکر دمشقی،
شمسالدین ذهبی و ابونعیم اصفهانی و برخی دیگر روایت کردهاند که دویست و پنجا سال عمر برای سلمان فارسی قطعی است و در آن هیچ تردیدی وجود ندارد: فقد روی ابو الشیخ فی طبقات الاصبهانیین من طریق العباس بن یزید قال اهل العلم یقولون عاش سلمان ثلاثمائة وخمسین سنة فاما مائتان وخمسون فلا یشکون فیها.
از طریق
عباس بن یزید روایت شده که دانشمندان گفتهاند: سلمان ۳۵۰ سال زندگی کرد، در ۲۵۰ سال آن شک و تردید وجود ندارد و قطعی است.
برخی از منابع دیگر آوردهاند که سلمان فارسی، زمان خود حضرت عیسی و یا وصی آن پیامبر را خدا را نیز درک کرده است. با توجه به این مطلب شاید برخی عمر او را سه صدو پنجا سال گفتهاند؛ اما طبق نظر برخی از علمای اهل سنت همان دویست و پنجاه سال صحیح میباشد.
ابنجوزی حنبلی در دو کتابش مینویسد: فقال رسول الله صلی الله علیه وسلم سلمان منا اهل البیت وهو احد الذین اشتاقت الیهم الجنة ولاه عمر المدائن فکان من المعمرین ادرک النبی عیسی بن مریم عاش مائتین وخمسین سنة وقیل ثلثمائة وخمسین والاول اصح.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند: سلمان از ما اهل بیت است و او از کسانی است که بهشت برای ایشان مشتاق است، عُمَر، او را به عنوان امیر مدائن منصوب کرد و او از افرادی به شمار میآید که عمر طولانی داشت و پیامبری از جانشینان حضرت عیسی (علیهالسّلام) را درک کرد؛ دویست و پنجاه سال عمر کرد و عدهای گفتهاند سیصد و پنجاه سال، و قول اول صحیحتر است.
در کتاب المنتظم فی تاریخ الملوک والامم مینویسد: عاش سلمان مائتین وخمسین سنة لا یشکون فی هذا وبعضهم یقول ثلاثمائة وخمسین وقیل انه ادرک وصی عیسی علیه السلام...
سلمان دویست و پنجا سال زندگی کرد که در آن شکی نیست. برخی میگویند: ۳۵۰ سال و گفته شده است که او جانشنی حضرت عیسی (علیهالسّلام) را درک کرد.
ابونعیم اصفهانی در
معرفة الصحابه مینویسد: وکان احد النجباء والرفقاء وهو احد من اشتاقت الجنة الیه وادرک العلم الاول والآخر وقرا الکتاب الاول والآخر آخی رسول الله صلی الله علیه وسلم بینه وبین ابی الدرداء فقدم الشام زائرا له ولاه عمر بن الخطاب المدائن وکان من المعمرین ادرک وصی عیسی بن مریم وعاش ثلاثمائة وخمسین سنة وقیل: مائتین وخمسین سنة وهو الصحیح.
او یکی از برگزیدگان بود که بهشت به شوق دیدارش مشتاق بود. او علم نخستین و آخرین را درک کرد و نخستین کتاب و آخرین کتاب را خواند. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میان او و
ابیدرداء، عقد اخوت برقرار کرد او در
شام آمد و
عمر بن خطاب او را والی مدائن قرار داد و او یکی از معمرین بود که وصی حضرت عیسی (علیهالسّلام) را درک کرد و ۳۵۰ سال زندگی کرد و گفته شده که ۲۵۰ سال و این صحیح است.
یکی از صحابه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، ابوالطفیل کنانی است. علمای اهل سنت گفتهاند: او آخرین صحابه بود که در سال ۱۱۰هجری فوت کرده است.
ابنقتیبه در کتاب «
المعارف» میگوید: ابو الطفیل الکنانی رضی الله عنه هو ابو الطفیل عامر بن وائلة رای النبی صلی الله علیه وسلم وکان آخر من رآه موتا ومات بعد سنة مائة وشهد مع علی المشاهد کلها وکان مع المختار صاحب رایته
ابوالطفیل کنانی همان ابوالطفیل عامر بن واثله است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلّم) را دیده و او آخرین صحابهای است که از دنیا رفت. او بعد از سال ۱۰۰ مرد و در تمام جنگها شرکت داشت و پرچمدار مختار بود.
ابونعیم اصفهانی سال تولد او را در سال دوم هجرت (سالی که در آن
جنگ احد به وقوع پیوسته است) میداند: عامر بن واثلة البکری، یکنی ابا الطفیل... مولده عام احد ادرک من زمان النبی صلی الله علیه وسلم ثمان سنین... آخر من مات من الصحابة کان یسکن الکوفة ثم تحول الی مکة فمات بها سنة عشرة ومائة.
عامر بن واثله بکری کنیهاش اباطفیل است.... سال تولدش، سال جنگ احد بود و به مدت هشت سال محضر رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلّم) را درک نمود. او آخرین صحابه بود که از دنیا رفت که ساکن
کوفه بود سپس به مکه آمد و در آنجا در سال صد وده از دنیا رفت.
یکی دیگر از کسانی که بر خلاف ابنتیمیه در امت اسلام عمر طولانی داشته،
ابوجعفر سجزی است. او در سال ۳۲۲ که در آن، راضیبالله ابوالعباس محمد بن المقتدر به خلافت رسید وفات یافته که در هنگام وفات ۱۴۰ سال داشته است.
شمسالدین ذهبی در کتاب «
تاریخ الاسلام ووفیات المشاهیر والاعلام» مینویسد: وفاة السّجزیّ: وفیها تُوُفّی ابو جعفر السَّجْزِیّ احد الحُجّاب. قیل: بلغ من العمر اربعین ومائة سنة. وکان یرکب وحده وحواسُّه جیّدة.
ابوجعفر سجزی یکی از دربانان خلفای عباسی بوده که در سال ۳۲۲ هجری قمری از دینا رفته است. گفته شده که عمر او هنگام وفات، ۱۴۰ سال بوده او به تنهایی مرکب سوار میشد و مشاعر و حواسش سالم بوده است.
سیوطی در کتاب «
تاریخ الخلفاء» مینویسد: الراضی بالله ابو العباس محمد بن المقتدر بن المعتضد بن طلحة بن المتوکل... وفی هذا العامای عام اثنتین وعشرین وثلثمائة من خلافته مات مرداویج مقدم الدیلم باصبهان... وفیها توفی ابو جعفر السجزی احد الحجاب قیل: بلغ من العمر مائة واربعین سنة وحواسه جیدة.
با این حساب او در سال ۱۸۲ هجری به دنیا و در زمان اسلام آمده است.
غانمه یکی از زنان بنیهاشم است که در زمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ۴۰۰ سال عمر داشته که بعد از رحلت آن حضرت تا زمان
معاویه نیز زنده بوده است. این خانم وقتی شنید معاویه و
عمرو عاص، علی (علیهالسّلام) و فرزندانش را علنی دشنام میدهد، سخنانی را در ستایش بنیهاشم،
امیرمؤمنان و حسن و حسین بیان کرد و در مورد معاویه گفت: یا معشر قریش والله ما معاویة ب امیرالمؤمنین ولا هو کما یزعم، هو والله شانیء رسول الله صلی الله علیه وسلم، انی آتیة معاویة وقائلة له بما یعرق منه جبینه ویکثر منه عویله.
ای گروه قریش! به خدا سوگند معاویه امیرمؤمنان نیست و او آنچنان که گمان میکند نیست؛ قسم به خدا او دشمن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است؛ من به نزد معاویه میروم و به او چیزی میگویم که از خجالت عرق شرم بر پیشانیش بنشیند و بسیار ناله کند.
او تنها به این روشنگریها اکتفا نکرد؛ بلکه خود نزد معاویه آمد و از نزدیک با
معاویه و عمرو عاص به گفتگو پرداخت. یزید بن معاویه از پدرش سؤال کرد: کم تعدّ لها یا امیر المؤمنین؟ قال: کانت تعدّ علی رسول الله، صلی الله علیه وسلم، اربعمائة عام وهی من بقیة الکرام.
ای امیرمؤمنان عمر او چه اندازه است؟ معاویه گفت: در زمان رسول خدا ۴۰۰ ساله به حساب میآمد و او باقی مانده بزرگان است.
یکی از کسانی که عمر طولانی داشته و از زمان پیامبر تا اکنون بلکه تا زمان
ظهور امام زمان (علیهالسّلام) زنده خواهد بود، دجال است. او همان کسی است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از خروج و ظهورش در امت اسلام خبر داده است.
در منابع اهل سنت، روایات زیادی نقل شده که نشان میدهد رسول خدا نشانههای او را برای مردم معرفی کرده است.
طیالسی در کتاب مسند خود این روایت را ابوهریره نقل کرده است: حدثنا ابو داود قال حدثنا ابو معشر عن سعید عن ابی هریرة قال ذکر رسول الله صلی الله علیه وسلم الدجال فقال ما من نبی الا وقد انذر الدجال امته او قال حذر الدجال امته الا وانی قائل فیکم قولا لم یقله نبی قبلی انه اعور وربکم تبارک وتعالی لیس کذلک مکتوب بین عینیه کافر.
ابوهریره میگوید:
رسول خدا از دجال سخن به میان آورد و فرمود: هیچ پیامبری نبوده مگر این که امت خود را از دجال میترسانده است. آگاه باشید من در میان شما چیزی را میگویم که هیچ پیامبر قبل از من آن را نگفته است. و آن این که دجال اعور است در حالی که
پروردگار شما این چنین نیست و بین دو چشم او عبارت «کافر» نوشته شده است.
ابن ابیشیبه این روایت را از طریق
ابوسعید خدری اینگونه آورده است: حدثنا مَرْوَانُ بن مُعَاوِیَةَ عن مُجَالِدٍ عن ابی الْوَدَّاکِ عن ابی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ عَنِ النبی صلی الله علیه وسلم اَنَّهُ قال: انا اَخْتِمُ اَلْفَ نَبِیٍّ او اَکْثَرَ ما بَعَثَ اللَّهُ من نَبِیٍّ الَی قَوْمِهِ اَلاَ حَذَّرَهُمْ الدَّجَّالَ وَاِنَّهُ قد بُیِّنَ لی ما لم یُبَیَّنْ لاَحَدٍ قَبْلِی انه اَعْوَرُ وَاِنَّ اللَّهَ لیس بِاَعْوَرَ وَاِنَّهُ اَعْوَرُ عَیْنِ الْیُمْنَی َلاَ حَدَقَةَ له جَاحِظَةٌ وَالاُخْرَی کَاَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ وَاِنَّهُ یَتَّبِعُهُ من کل قَوْمٍ یَدْعُونَهُ بِلِسَانِهِمْ الَهًا.
ابوسیعد خدری میگوید: رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلّم) فرمود: من خاتم هزار پیامبر یا بیشتر هستم، خداوند هیچ پیامبری را به سوی قومش نفرستاد مگر این که آنان قومش را از دجال برحذر داشت. خداوند برای من چیزی بیان فرموده که برای هیچ یکی از انبیای قبل از من بیان نکرده است. همانا دجال اعور است و خداوند اعور نیست. و دجال چشم راستش اعور است به گونهای که حدقه چشمش بر آمده است. و چشم دیگرش همانند ستاره درخشان است. و از هر قومی که دجال آنان را به زبان خدایی میخواند، کسانی او را متابعت میکنند.
از روایت فوق استفاده میشود که دجال ادعای خدایی نیز دارد. خروج دجال یکی از مسائلی است که همه
مسلمین بر آن اتفاق نظر دارند.
مقدسی در کتاب «
البدء والتاریخ» مینویسد: خروج الدجال: الاخبار الصحیحة متواترة بخروجه بلا شک وانما الاختلاف فی صفته وهیاته.
بدون تردید در خروج دجال روایات صحیح در حد
تواتر است؛ اما
اختلاف در صفات و شکل او است.
همانطوری که بیان شد، خروج دجال از جمله امور مسلم میان مسلمین است، در مصداق او اختلاف نظر است.
طبق برخی روایات که آن را ابنکثیر دمشقی در کتاب «
النهایة فی الفتن»، از عمر بن خطاب و
جابر بن عبدالله انصاری و صحابه دیگر نقل کرده، دجال، ابن صیاد یهودی است:
وقد روی عمر بن الخطاب وابو داود جابر بن عبدالله وغیرهم من الصحابة وغیرهم کما تقدم انه ابن صیاد، وقد قال الاِمام احمد: حدثنا یزید، حدثنا حماد بن سلمة، عن ابی یزید، عن عبد الرحمن بن ابی بکرة عن ابیه قال: قال رسول الله صلی الله علیه وسلم: (یَمْکُثُ ابَوَا الدجالِ ثلاثین عاماً لا یُولدُ لهما غًلام ثمَّ یولَدُ لَهُمَا بَعْد الثَلاثِینَ غُلام اعوَرُ اضَر شَیْءٍ واقَلُهُ نَفْعاً تَنَام عَیْناهُ ولاَ یَنَامُ قَلْبَه). ثم نعت ابویه فقال: (ابوه رجل مضطرب اللحم طویل الانف کان انفه منقار وامه امراة عظیمة الثدیین ثم بلغنا ان مولوداً من الیهود ولد بالمدینة قال: فانطلقت والزبیر بن العوام حتی دخلنا علی ابویه فوجدنا فیهما نعت رسول الله صلی الله علیه وسلم واذا هو منجدل فی الشمس فی قطیفة یهمهم فسالنا ابویه فقالا: مکثنا ثلاثین عاماً لا یولد لنا، ثم ولد لنا غلام اعور اضر شیء واقله نفعاً، فلما خرجنا مررنا به فقال: عرفت ما کنتما فیه. قلنا: وسمعت? قال: نعم. انه تَنَام عَیْنَای وَلا یَنَامُ قلْبِی فاذا هُو ابْن صَیَّادٍ. واخرجه الترمذی من حدیث حماد بن سلمة، وقال حسن قلت بل منکم جداً واللهَ اعلم.
عمر بن خطاب، ابوداود جابر بن عبدالله و غیر آنان از صحابه روایت کردهاند که دجال ابن صیاد است. امام احمد بن حنبل گفته است: عبدالرحمان بن ابیبکره از پدرش روایت کرده که رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلّم) فرمود: پدر دجال سی سال
صبر میکند و برای آنها هیچ پسری متولد نمیشود؛ اما بعد از سی سال پسری که چشمش اعور (کور یا کج چشم)، پر ضرر و کم منفعت و دو چشمش میخوابد ولی قلبش به خواب نمیرود، برای او متولد میشود. سپس رسول خدا پدرش را هم توصیف کرد و فرمود: پدرش مردی مضطرب اللحم و دارای بنی کشیده همانند منقار و مادرش زن دارای پستانهای بزرگ است. به ما خبر رسید که مولودی از یهودی در
مدینه به دنیا آمده است. من و
زبیر بن عوام نزد پدرش رفتیم صفاتی را که رسول خدا فرموده بود نزد او یافتیم دیدیم این بچه در میان قطیفه روی
زمین در آفتاب افتاده بود از پدر و مادرش سؤال کردیم آنها گفتند: ما سی سال ماندیم برای ما فرزندی متولد نشد،
بعد از سی سال پسری که اعور و... برای متولد شد. وقتی ما از خانه او خارج میشدیم نزد او رفتیم این پسر بچه گفت: دانستید آنچه را درباره آن گفتند؟ گفتیم: شما شنیدید؟ گفت بلی. همانا دو چشم من میخوابند؛ اما قلبم نمیخوابد دیدیم او
ابنصیاد بود.
مقدسی نیز میگوید: قالوا قوم: هو صائف بن صائد الیهودی علیه اللعنة ولد عهد رسول صلی الله علیه وسلم فکان احیانا یربوا فی مهده وینتفخ فی بیته حتی یملا بیته فاخبر النبی صلی الله علیه وسلم بذلک فاتاه فی نفر من اصحابه فلما نظر الیه عرفه فدعا الله سبحانه وتعالی فرفعه الی جزیرة من جزائر البحر الی وقت خروجه.
وفی روایة اخری ان المسیح الدجال قد اکل الطعام ومشی فی الاسواق وروی ان اسمه عبدالله وهو یلعب مع الصبیان. .
گروهی گفتهاند: او
صائف بن صائد یهودی است که در زمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به دنیا آمد؛ گاهی در گهواره یا در خانه خویش آنقدر باد میکرد که کل خانه را پر میکرد! ای «خبر را به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دادند؛ آن حضرت با گروهی از صحابه به نزد او آمدند؛ وقتی به او نگاه کردند، او را شناختند و از خدا خواستند (که او را منتقل کند) و به همین سبب خدا او را به جزیرهای از جزایر دریا منتقل کرد؛ تا زمانی که از آنجا خروج کند.
و در روایت دیگری آمده است که مسیح دجال،
غذا میخورد و در بازارها راه میرفت و نام او عبدالله بود و با
کودکان بازی میکرد.
ابونعیم در کتاب «
حلیة الاولیاء وطبقات الاصفیاء» مینویسد: حدثنا علی بن الفضل بن شهریار ثنا محمد بن ایوب ثنا عبید الله بن معاذ ثنا ابی ثنا شعبة عن سعد بن ابراهیم عن محمد بن المنکدر قال رایت جابر بن عبدالله یحلف ان ابن صائد هو الدجال فقلت اتحلف بالله قال انی کنت عند رسول الله صلی الله علیه وسلم فسمعت عمر بن الخطاب یحلف علی ذلک فلم ینکره رسول الله صلی الله علیه وسلم صحیح متفق علیه من حدیث شعبة ورواه معدان عن سعید نحوه.
محمد بن منکدر میگوید: جابر بن عبدالله را دیدم قسم میخورد که ابن صائد همان دجال است. گفتم: آیا به خدا سوگند میخوری؟ گفت: من نزد رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلّم) بودم شنیدم عمر بن خطاب بر این مطلب سوگند یاد میکرد؛ اما رسول خدا آن را انکار نکرد. بعد میگوید: این روایت روایت صحیح و متفق علیه شعبه است که مانند آن را معدان از سعید نقل کرده است.
اما این نظر که مصداق دجال ابنصیاد یا ابنصائد باشد مورد نقد بسیاری از علمای اهل سنت قرار گرفته است. از جمله ابنکثیر میگوید: دجال شخص دیگری غیر از ابنصیاد است: وقد قدمنا ان الصحیح ان الدجال غیر ابن صیاد وان ابن صیاد کان دجالاً من الدجاجلة ثم تاب بعد ذلک فاظهر الاِسلام والله اعلم بضمیره وسیرته، واما الدجال الاکبر فهو المذکور فی حدیث فاطمة بنت قیس الذی روته عن رسول الله صلی الله علیه وسلم عن تمیم الداری وفیه قصة الجساسة...
ما در گذشته گفتیم: صحیح این است که دجال غیر از ابنصیاد است و ابنصیاد دجالی از دجالها بود سپس
توبه کرد و
اسلام خود را ظاهر ساخت و خداوند به
باطن و سیره او آگاهتر است. و اما دجال بزرگتر همان کسی است که در روایت فاطمه دختر قیس که از رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلّم) از تمیم داری
روایت کرده میباشد و در این روایت قصه جساسه است.
همانطوریکه در کلام ابنکثیر اشاره شد، طبق روایاتی که در کتابهای معتبر اهل سنت همانند صحیح مسلم و
سنن ابوداود و
معجم الکبیر طبرانی نقل شده، دجال واقعی غیر از ابنصیاد است و
اسم او مسیح میباشد.
ابوداود سجستانی در کتاب سنن خود روایت
فاطمه بنت قیس را از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در مورد دجال اینگونه آورده است:
حدثنا حَجَّاجُ بن ابی یَعْقُوبَ ثنا عبد الصَّمَدِ ثنا ابی قال سمعت حُسَیْنًا الْمُعَلِّمَ ثنا عبد اللَّهِ بن بُرَیْدَةَ ثنا عَامِرُ بن شَرَاحِیلَ الشَّعْبِیُّ عن فَاطِمَةَ بِنْتِ قَیْسٍ قالت: سمعت مُنَادِیَ رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم یُنَادِی اَنْ الصَّلَاةُ جَامِعَةٌ فَخَرَجْتُ فَصَلَّیْتُ مع رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم فلما قَضَی رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم صَلَاتَهُ جَلَسَ علی الْمِنْبَرِ وهو یَضْحَکُ قال لِیَلْزَمْ کُلُّ اِنْسَانٍ مُصَلَّاهُ ثُمَّ قال هل تَدْرُونَ لِمَ جَمَعْتُکُمْ قالوا الله وَرَسُولُهُ اَعْلَمُ قال انی ما جَمَعْتُکُمْ لِرَهْبَةٍ ولا رَغْبَةٍ وَلَکِنْ جَمَعْتُکُمْ اَنَّ تَمِیمًا الدَّارِیَّ کان رَجُلًا نَصْرَانِیًّا فَجَاءَ فَبَایَعَ وَاَسْلَمَ وَحَدَّثَنِی حَدِیثًا وَافَقَ الذی حَدَّثْتُکُمْ عن الدَّجَّالِ حدثنی اَنَّهُ رَکِبَ فی سَفِینَةٍ بَحْرِیَّةٍ مع ثَلَاثِینَ رَجُلًا من لَخْمٍ وَجُذَامٍ فَلَعِبَ بِهِمْ الْمَوْجُ شَهْرًا فی الْبَحْرِ وارفئوا الی جَزِیرَةٍ حین مَغْرِبِ الشَّمْسِ فَجَلَسُوا فی اَقْرُبْ السَّفِینَةِ فَدَخَلُوا الْجَزِیرَةَ فَلَقِیَتْهُمْ دَابَّةٌ اَهْلَبُ کَثِیرَةُ الشَّعْرِ قالوا: وَیْلَکِ ما اَنْتِ قالت: انا الْجَسَّاسَةُ انْطَلِقُوا الی هذا الرَّجُلِ فی هذا الدَّیْرَ فانه الی خَبَرِکُمْ بِالْاَشْوَاقِ قال: لَمَّا سَمَّتْ لنا رَجُلًا فَرِقْنَا منها اَنْ تَکُونَ شَیْطَانَةً فَانْطَلَقْنَا سِرَاعًا حتی دَخَلْنَا الدَّیْرَ فاذا فیه اَعْظَمُ اِنْسَانٍ رَاَیْنَاهُ قَطُّ خَلْقًا وَاَشَدُّهُ وَثَاقًا مَجْمُوعَةٌ یَدَاهُ الی عُنُقِهِ فذکر الحدیث وَسَاَلَهُمْ عن نَخْلِ بَیْسَانَ وَعَنْ عَیْنِ زُغَرَ وَعَنْ النبی الْاُمِّیِّ قال انی انا الْمَسِیحُ وَاِنَّهُ یُوشَکُ اَنْ یُؤْذَنَ لی فی الْخُرُوجِ قال النبی صلی الله علیه وسلم وَاِنَّهُ فی بَحْرِ الشَّامِ او بَحْرِ الْیَمَنِ لَا بَلْ من قِبَلِ الْمَشْرِقِ ما هو مَرَّتَیْنِ وَاَوْمَاَ بیده قِبَلَ الْمَشْرِقِ قالت حَفِظْتُ هذا من رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم وَسَاقَ الحدیث
فاطمه دختر قیس میگوید: از منادی رسول خدا شنیدم که مردم را به
نماز جماعت فرا خواند. من هم از خانه خارج شدم و در نماز با رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلّم) شرکت کردم. بعد از نماز رسول خدا بر منبر نشست با حالت خنده فرمود: هرکس سر جای نمازش بنشیند. سپس فرمود: آیا میدانید شما را برای چه امری فرا خواندم؟ همه گفتند: خدا و پیامبرش داناتر است. فرمود: من شما را برای ترس و یا تشویق جمع نکردم؛ بلکه برای این فراخواند که تمیم داری مردی نصرانی بود او آمد با من بیعت کرد و
اسلام آورد. او روایتی به من گفت که موافق همان روایت من است که درباره دجال با شما گفتم. او میگوید: همراه سی مرد از قبیله یمن و جذام در کشتی دریایی سوار شدم گرفتار موج شدیم یک ماه در دریا بودیم هنگام مغرب به جزیرهای نزدیک شدیم
در نزدیک کشتی نشستند پس داخل جزیره شدند و با جنبنده پر مویی روبرو شدند به او گفتند: چه شده تو را تو کیستی؟ او گفت: من جساسه هستم، به سوی آن مردی که در این دیر است بروید زیرا او از دیدنتان خوشحال میشود. تمیم میگوید: هنگامی که او نام این مرد را برای ما برد، از آنجا پراکنده شدیم که نکند او شیطانی باشد. سریع به سوی دیر رفتیم و داخل آن شدیم ناگهان انسان بزرگی را دیدیم که از نظر خلفت نمونه بود و دودست او به سوی گردنش بسته شده بود... او از اینها از درخت بیسان و چشمه زغر و از پیامبر امی پرسیده و گفته است: من مسیحم و همانا نزدیک است که اجازه خروج برایم داده شود.
پیامبر فرمود: او در دریای شام یا دریای یمناست و بلکه از جانب مشرق چیزی است که دوبار خروج میکند؛ و با دست خویش به سمت مشرق اشاره کردندد؛ راوی میگوید من این روایت را از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حفظ کردم....
نکته مشترک بین این دو قول این است که طبق هر دو نظر، دجال از عصر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تاکنون موجود است؛ چنانچه شنقیطی یکی از علمای اهل سنت بعد از اینکه روایت فوق را به صورت مختصر نقل کرده تصریح مینماید که بر اساس این روایت، دجال تا الان موجود و زنده است: فهذا نص صحیح صریح فی ان الدجال حی موجود فی تلک الجزیرة البحریة المذکورة فی حدیث تمیم الدارمی المذکور، وانه باق وهو حی حتی یخرج فی آخر الزمان. وهذا نص صالح للتخصیص یخرج الدجال من عموم حدیث موت کل نفس فی تلک المائة.
این روایت صریح در این است که دجال زنده و موجود در این جزیره دریای فوق است که در روایت تمیم دارمی ذکر شده است. و او تا زمانی که در آخر الزمان خروج کند باقی و زنده است. و این روایت صلاحیت دارد بر اینکه دجال را از عموم روایتی که میگوید: هر نفسی در این صد سال میمیرد، خارج میکند.
شیخ طوسی از علمای بزرگ شیعه نیز میگوید: وروی اصحاب الحدیث ان الدجال موجود وانه کان فی عصر النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وسلم وانه باق الی الوقت الذی یخرج فیه وهو عدو الله. فاذا جاز فی عدو الله لضرب من المصلحة، فکیف لا یجوز مثله فی ولی الله، ان هذا من العناد.
راویان حدیث گفتهاند: دجال زنده و موجود است و او در زمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وسلم در قید
حیات بوده و او تا زمان خروجش باقی است و او دشمن خدا است. پس زمانی که دشمن خدا به خاطر مصلحتی باقی باشد، چرا همانند او بقاء ولی خدا جایز نباشد؟ این شبهه (باقی نبودن ولی خدا) از روی عناد با خاندان پیامبر است.
شیخ صدوق (رحمةاللهعلیه) روایتی از امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نقل کرده که نشان میدهد دجال همان ابنصیاد یا ابنصائد یهودی است:
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ اِبْرَاهِیمَ بْنِ اِسْحَاقَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِیزِ بْنُ یَحْیَی الْجَلُودِیُّ بِالْبَصْرَةِ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ مُعَاذٍ قَالَ حَدَّثَنَا قَیْسُ بْنُ حَفْصٍ قَالَ حَدَّثَنَا یُونُسُ بْنُ اَرْقَمَ عَنْ اَبِی سَیَّارٍ الشَّیْبَانِیِّ عَنِ الضَّحَاکِ بْنِ مُزَاحِمٍ عَنِ النَّزَّالِ بْنِ سَبْرَةَ قَالَ: خَطَبَنَا اَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ اَبِی طَالِبٍ (علیهالسّلام) فَحَمِدَ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ وَاَثْنَی عَلَیْهِ وَصَلَّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ ثُمَّ قَالَ: سَلُونِی اَیُّهَا النَّاسُ قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُونِی ثَلَاثاً فَقَامَ اِلَیْهِ صَعْصَعَةُ بْنُ صُوحَانَ فَقَالَ یَا اَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ: مَتَی یَخْرُجُ الدَّجَّالُ فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ علیه السلام: اقْعُدْ فَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ کَلَامَکَ وَعَلِمَ مَا اَرَدْتَ وَاللَّهِ مَا الْمَسْئُولُ عَنْهُ بِاَعْلَمَ مِنَ السَّائِلِ وَلَکِنْ لِذَلِکَ عَلَامَاتٌ وَهَیَئَاتٌ یَتْبَعُ بَعْضُهَا بَعْضاً کَحَذْوِ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَاِنْ شِئْتَ اَنْبَاْتُکَ بِهَا قَالَ: نَعَمْ یَا اَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ علیه السلام: احْفَظْ فَاِنَّ عَلَامَةَ ذَلِکَ اِذَا اَمَاتَ النَّاسُ الصَّلَاةَ وَاَضَاعُوا الْاَمَانَةَ وَاسْتَحَلُّوا الْکَذِبَ وَاَکَلُوا الرِّبَا وَاَخَذُوا الرِّشَا وَشَیَّدُوا الْبُنْیَانَ وَبَاعُوا الدِّینَ بِالدُّنْیَا وَاسْتَعْمَلُوا السُّفَهَاءَ وَشَاوَرُوا النِّسَاءَ وَقَطَعُوا الْاَرْحَامَ وَاتَّبَعُوا الْاَهْوَاءَ اسْتَخَفُّوا بِالدِّمَاءِ وَکَانَ الْحِلْمُ ضَعْفاً وَالظُّلْمُ فَخْراً وَکَانَتِ الْاُمَرَاءُ فَجَرَةً وَالْوُزَرَاءُ ظَلَمَةً وَالْعُرَفَاءُ خَوَنَةً وَالْقُرَّاءُ فَسَقَةً وَظَهَرَتْ شَهَادَةُ الزُّورِ وَاسْتُعْلِنَ الْفُجُورُ وَقَوْلُ الْبُهْتَانِ وَالْاِثْمُ وَالطُّغْیَانُ وَحُلِّیَتِ الْمَصَاحِفُ وَزُخْرِفَتِ الْمَسَاجِدُ وَطُوِّلَتِ الْمَنَارَاتُ وَاُکْرِمَتِ الْاَشْرَارُ وَازْدَحَمَتِ الصُّفُوفُ وَاخْتَلَفَتِ الْقُلُوبُ وَنُقِضَتِ الْعُهُودُ وَاقْتَرَبَ الْمَوْعُودُ وَشَارَکَ النِّسَاءُ اَزْوَاجَهُنَّ فِی التِّجَارَةِ حِرْصاً عَلَی الدُّنْیَا وَعَلَتْ اَصْوَاتُ الْفُسَّاقِ وَاسْتُمِعَ مِنْهُمْ وَکَانَ زَعِیمُ الْقَوْمِ اَرْذَلَهُمْ وَاتُّقِیَ الْفَاجِرُ مَخَافَةَ شَرِّهِ وَصُدِّقَ الْکَاذِبُ وَاؤْتُمِنَ الْخَائِنُ وَاتُّخِذَتِ الْقِیَانُ وَالْمَعَازِفُ وَلَعَنَ آخِرُ هَذِهِ الْاُمَّةِ اَوَّلَهَا وَرَکِبَ ذَوَاتُ الْفُرُوجِ السُّرُوجَ وَتَشَبَّهَ النِّسَاءُ بِالرِّجَالِ وَالرِّجَالُ بِالنِّسَاءِ وَشَهِدَ الشَّاهِدُ مِنْ غَیْرِ اَنْ یُسْتَشْهَدَ وَشَهِدَ الْآخَرُ قَضَاءً لِذِمَامٍ بِغَیْرِ حَقٍّ عَرَفَهُ وَتُفُقِّهَ لِغَیْرِ الدِّینِ وَآثَرُوا عَمَلَ الدُّنْیَا عَلَی الْآخِرَةِ وَلَبِسُوا جُلُودَ الضَّاْنِ عَلَی قُلُوبِ الذِّئَابِ وَقُلُوبُهُمْ اَنْتَنُ مِنَ الْجِیَفِ وَاَمَرُّ مِنَ الصَّبِرِ فَعِنْدَ ذَلِکَ الْوَحَا الْوَحَا ثُمَّ الْعَجَلَ الْعَجَلَ خَیْرُ الْمَسَاکِنِ یَوْمَئِذٍ بَیْتُ الْمَقْدِسِ وَلَیَاْتِیَنَّ عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ یَتَمَنَّی اَحَدُهُمْ اَنَّهُ مِنْ سُکَّانِهِ.
فَقَامَ اِلَیْهِ الْاَصْبَغُ بْنُ نُبَاتَةَ فَقَالَ یَا اَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ! مَنِ الدَّجَّالُ؟ فَقَالَ: اَلَا اِنَّ الدَّجَّالَ صَائِدُ بْنُ الصَّیْدِ فَالشَّقِیُّ مَنْ صَدَّقَهُ وَالسَّعِیدُ مَنْ کَذَّبَهُ یَخْرُجُ مِنْ بَلْدَةٍ یُقَالُ لَهَا اَصْفَهَانُ مِنْ قَرْیَةٍ تُعْرَفُ بِالْیَهُودِیَّةِ عَیْنُهُ الْیُمْنَی مَمْسُوحَةٌ وَالْعَیْنُ الْاُخْرَی فِی جَبْهَتِهِ تُضِی ءُ کَاَنَّهَا کَوْکَبُ الصُّبْحِ فِیهَا عَلَقَةٌ کَاَنَّهَا مَمْزُوجَةٌ بِالدَّمِ بَیْنَ عَیْنَیْهِ مَکْتُوبٌ کَافِرٌ یَقْرَؤُهُ کُلُّ کَاتِبٍ وَاُمِّیٍّ یَخُوضُ الْبِحَارَ وَتَسِیرُ مَعَهُ الشَّمْسُ بَیْنَ یَدَیْهِ جَبَلٌ مِنْ دُخَانٍ وَخَلْفَهُ جَبَلٌ اَبْیَضُ یَرَی النَّاسُ اَنَّهُ طَعَامٌ یَخْرُجُ حِینَ یَخْرُجُ فِی قَحْطٍ شَدِیدٍ تَحْتَهُ حِمَارٌ اَقْمَرُ خُطْوَةُ حِمَارِهِ مِیْلٌ تُطْوَی لَهُ الْاَرْضُ مَنْهَلًا مَنْهَلًا لَا یَمُرُّ بِمَاءٍ اِلَّا غَارَ اِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ یُنَادِی بِاَعْلَی صَوْتِهِ یَسْمَعُ مَا بَیْنَ الْخَافِقَیْنِ مِنَ الْجِنِّ وَالْاِنْسِ وَالشَّیَاطِینِ یَقُولُ اِلَیَّ اَوْلِیَائِی اَنَا الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّی وَقَدَّرَ فَهَدی اَنَا رَبُّکُمُ الْاَعْلی وَکَذَبَ عَدُوُّ اللَّهِ اِنَّهُ اَعْوَرُ یَطْعَمُ الطَّعَامَ وَیَمْشِی فِی الْاَسْوَاقِ وَاِنَّ رَبَّکُمْ عَزَّ وَجَلَّ لَیْسَ بِاَعْوَرَ وَلَا یَطْعَمُ وَلَا یَمْشِی وَلَا یَزُولُ تَعَالَی اللَّهُ عَنْ ذَلِکَ عُلُوّاً کَبِیراً اَلَا وَاِنَّ اَکْثَرَ اَتْبَاعِهِ یَوْمَئِذٍ اَوْلَادُ الزِّنَا وَاَصْحَابُ الطَّیَالِسَةِ الْخُضْرِ یَقْتُلُهُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ بِالشَّامِ عَلَی عَقَبَةٍ تُعْرَفُ بِعَقَبَةِ اَفِیقٍ لِثَلَاثِ سَاعَاتٍ مَضَتْ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ عَلَی یَدِ مَنْ یُصَلِّی الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ (علیهالسّلام) خَلْفَهُ...
نزال بن سبره روایت میکند: علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) برای ما خطبه خواند و پس از حمد و ثنای الهی سه بار فرمود: ای مردم! پیش از آنکه مرا از دست بدهید، هرچه میخواهید از من بپرسید! در این وقت
صعصعة بن صوحان از جا برخاست و گفت: یا امیرالمؤمنین! دجال کی خواهد آمد؟ فرمود: بنشین! خداوند سخن تو را شنید و دانست که مقصودت چیست. به خدا قسم در اینباره سائل و مسئول (تو و من) یکسان هستیم (یعنی این از اسراری است که فقط خداوند میداند).
ولی این را بدان که آمدن دجال علاماتی دارد که طابق النعل بالنعل متعاقب هم به وقوع میپیوندد. اگر خواسته باشی اطلاع میدهم عرض کرد: یا امیرالمؤمنین بفرمائید!. فرمود: آنچه میگویم از بر کن! علامات آن این است: (دجال وقتی میآید که) مردم نماز را بمیرانند، و امانت را ضایع کنند، و دروغ گفتن را حلال شمارند.
و
ربا بخورند، و
رشوه بگیرند، و ساختمانها را محکم بسازند، و
دین را بهدنیا بفروشند، و موقعی که سفیهان را بکار گماشتند، و با
زنان مشورت کردند، و پیوند خویشان را پاره نمودند، و
هواپرستی پیشه ساختند و خون یک دیگر را بیارزش دانستند.
حلم و بردباری در میان آنها نشانه ضعف و ناتوانی باشد، و
ظلم و
ستم باعث فخر گردد، امراء فاجر، وزراء ظالم، و سرکردگان دانا خائن و
قاریان (قرآن) فاسق باشند. شهادت باطل
آشکار باشد، و اعمال زشت و گفتار بهتانآمیز و
گناه و طغیان و تجاوز علنی گردد، قرآنها زینت شود، و مسجدها نقاشی و رنگ آمیزی و منارهها بلند گردد، و اشرار مورد عنایت قرار گیرند، و صفها در هم بسته شود.
خواهشها مختلف باشد و پیمانها نقض گردد، و وعدهای که داده شد نزدیک شود. زنها بواسطه میل شایانی که به امور دنیا دارند در امر تجارت با شوهران خود شرکت جویند. صداهای
فاسقان بلند گردد و از آنها شنیده شود! بزرگ قوم، رذلترین آنهاست، از شخص فاجر به ملاحظه شرش
تقیه شود، دروغگو تصدیق، و خائن امین گردد، زنان نوازنده، آلات طرب و موسیقی به دست گرفته نوازندگی کنند! و مردم پیشینیان خود را لعنت نمایند. زنها بر زینها سوار شوند و زنان به
مردان و مردان به زنان شباهت پیدا کنند.
شاهد (در محکمه) بدون اینکه از وی درخواست شود شهادت میدهد، و دیگری بخاطر دوست خود بر خلاف حق
گواهی دهد. احکام دین را برای غیر دین بیاموزند، و کار دنیا را بر آخرت مقدم دارند، پوست میش را بر دلهای گرگها بپوشند، در حالی که دلهای آنها از مردار متعفنتر و از صبر تلختر است. در آن موقع شتاب و تعجیل کنید. بهترین جاها در آن روز
بیتالمقدس است. روزی خواهد آمد که هر کسی آرزو کند که از ساکنان آنجا باشد.
در این وقت
اصبغ بن نباته برخاست و عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! دجال کیست؟
فرمود: بدان که دجال صائد بن صید است. شقی کسی است که ادعای او را تصدیق کند و سعادتمند کسی است که او را تکذیب نماید: از شهری که آن را
اصفهان میگویند و قریهای که معروف به «یهودیه» است بیرون میآید. چشم راست ندارد و چشم دیگر در پیشانی اوست، و مانند ستاره صبح میدرخشد.
چیزی در چشم اوست که گوئی آمیخته به خون است، در پیشانی وی نوشته است «این کافر است» هر شخص باسواد و بیسواد آن را میخواند. داخل دریاها میشود و آفتاب با او میگردد. در جلو رویش کوهی از دود است، و پشت سر او کوه سفیدی است که مردم آن را طعام (گندم) میبینند.
وی در یک قحطی سختی میآید، و بر الاغ سفیدی سوار است، یک گام الاغش یک میل راه است! زمین در زیر پای او نوردیده میشود. از هیچ آبی نمیگذرد مگر اینکه تا روز قیامت خشکیده میشود. با صدای بلند خود چنان ندا در میدهد که از مشرق تا مغرب
جن و
انس و
شیاطین صدای او را میشنوند، میگوید: «ای دوستان من بیائید به سوی من. منم آن کسی که بشر را آفریدم و اندام آنها را معتدل و متناسب نمودم و
روزی هر کسی را
تقدیر نموده و همه را بیافتن آن راهنمائی میکنم. من آن خدای بزرگ شما هستم» دجال دشمن خدا
دروغ میگوید، او یک چشم دارد غذا میخورد و در بازارها راه میرود. در صورتی که خداوند شما نه یک چشمی است و نه غذا میخورد و نه در بازارها راه میرود و فناپذیر نیست.
غالب پیروان او در آن روز اولاد
زنا هستند و چیز سبزی بر سر و دوش دارند خداوند او را در شام در تلی معروف به «تل افیق» سه ساعت از روز جمعه برآمده به دست کسی که
عیسی بن مریم پشت سر او
نماز میگزارد، میکشد. بدانید که بعد از آن حادثه بزرگی روی میدهد.
سعدالدین تفتازانی در یک قسمت از سخنانش که در ابتدای این نوشتار آمده، میگوید: طول عمر حضرت مهدی (علیهالسّلام) تنها پندار
شیعه است که آن را محال نمیدانند؛ اما سایر فرق اسلامی اینگونه طول عمر را انکار کردهاند: وزعمت الامامیة من الشیعة انه محمد بن الحسن العسکری... ولا استحالة فی طول عمره کنوح ولقمان والخضر (علیهمالسّلام) وانکر ذلک سائر الفرق؛
شیعیان گمان میکنند که م ح م د بن الحسن العسکری، ... وعمر طولانی آن حضرت نیز محال نیست؛ همانطوری که نوح، لقمان و خضر این چنین بودند؛ اما سایر فرق اسلامی این مسئله را درباره حضرت مهدی انکار کردهاند.
پاسخ:
در پاسخ این گفتار کافی است سخنان برخی از علما و برزگان اهل سنت را نقل نماییم تا روشن شود که غیر شیعه، از دیگر فرق اسلامی نیز طول عمر مبارک آن حضرت را محال نمیدانند و این مسئله را قبول دارند.
یکی از کسانی که بر عمر طولانی حضرت مهدی (علیهالسّلام) عقیده داشته و آن حضرت را باقی و زنده میداند،
عبدالوهاب شعرانی است. علامه قندوزی در کتاب «ینابیع الموده» سخن او را در این مورد اینگونه گزارش کرده است: وقال سیدی عبدالوهاب الشعرانی فی کتابه " الیواقیت والجواهر " فی المبحث الخامس والستون: المهدی من ولد الامام الحسن العسکری، ومولده لیلة النصف من شعبان سنة خمس وخمسین ومائتین، وهو باق الی ان یجتمع بعیسی ابن مریم، هکذا اخبرنی الشیخ حسن العراقی عن الامام المهدی حین اجتمع به، ووافقه علی ذلک سیدی علی الخواص (رحمهما الله تعالی).
آقای من عبدالوهاب شعرانی در کتاب «
یواقیت و جواهر» در بحث شصت و پنجم گفته است: مهدی فرزند امام حسن عسکری است. مولد او نصف شب شعبان سال ۲۵۵ هجری است. او تا هنگامی که با عیسی بن مریم حضور بهم رساند باقی و زنده است. اینگونه شیخ حسن عراقی از امام مهدی (علیهالسّلام) هنگامی که او را دیده بود به من خبر داده است. و در این مطلب، علی خواص با او موافق میباشد.
علامه قندوزی در کتاب ینابیع الموده، بابی را به نام «الباب السادس والثمانون فی ایراد اقوال ممن صرح من علماء الحروف والمحدثین ان المهدی الموعود ولد الامام الحسن العسکری» گشوده و در آن سخنان علمای اهل سنت را آورده از جمله میگوید: کنجی شافعی بر زنده بودن و وجود آن حضرت تا الآن اعتراف کرده و عمر طولانی او را محال نمیداند: وقال الشیخ المحدث الفقیه ابو عبدالله محمد بن یوسف بن محمد الکنجی الشافعی (رحمةاللهعلیه) فی کتابه " البیان فی اخبار صاحب الزمان " فی آخر الباب الخامس والعشرین، وهو آخر الابواب: ان المهدی ولد الحسن العسکری، فهو حی موجود باق منذ غیبته الی الآن، ولا امتناع فی بقائه بدلیل بقاء عیسی والخضر والیاس.
محدث فقیه شیخ ابوعبدالله محمد بن یوسف بن محمد کنجی شافعی در کتاب «البیان فی اخبار صاحب الزمان» در پایان باب بیست و پنجم گفته است:
مهدی فرزند
حسن عسکری است. پس او زنده و از هنگام غیبتش تا اکنون موجود و باقی است. به دلیل بقاء
حضرت عیسی، خضر و الیاس، هیچ امتناعی در وجود و بقاء او نیست.
آیتالله العظمی مرعشی نجفی در شرح احقاق الحق از علامه سالک
عبدالرحمان باعلوی نام برده که او بر عمر طولانی حضرت مهدی (علیهالسّلام) تصریح کرده است:
ومنهم العلامة السالک عبد الرحمن بن محمد بن حسین بن عمر باعلوی مفتی الدیار الحضرمیة فی کتابه " بغیة المسترشدین " (طبع مصر ص۲۹۶) قال: نقل السیوطی عن شیخه العراقی ان المهدی ولد سنة ۲۵۵ قال ووافقه الشیخ علی الخواص فیکون عمره فی وقتنا سنة ۹۵۸ سنة ۷۰۳. وذکر احمد الرملی ان المهدی موجود وکذلک الشعرانی اه من خط الحبیب علوی بن احمد الحداد، وعلی هذا یکون عمره فی سنة ۱۳۰۱ سنة ۱۰۴۶.
از جمله کسانی که بر وجود مهدی (علیهالسّلام) تصریح کرده، علامه سالک عبدالرحمان بن محمد بن حسن بن عمر باعلوی مفتی دیار حضرمیت در کتاب بغیة المسترشدین،
گفته است:
سیوطی از استادش عراقی نقل نموده که مهدی در سال ۲۵۵ متولد شده است و در این مطلب شیخ علی الخوص با او موافقت نموده است. پس عمر او در زمان ما (سنه۹۵۸) ۷۰۳ سال میشود. و احمد رملی ذکر کرده که مهدی موجود است. و نیز شعرانی. بنابراین، عمر او در سال ۱۳۰۱، ۱۰۴۶ سال میشود.
یکی دیگر از کسانی که بر وجود حضرت مهدی (علیهالسّلام) و زنده بودن آن حضرت اعتراف دارد،
علامه ابیاری است. حضرت آیتالله العظمی سخن او را در این مورد اینگونه گزارش کرده است:
ومنهم العلامة الابیاری فی " جالیة الکدر " فی «شرح منظومة البرزنجی» (ص۲۰۷ ط مصر) قال: قال صاحب الفصول المهمه: کان عمره عند وفاة ابیه خمس سنین اتاه الله فیها الحکمه کما آتاها یحیی صبیاً وله قبل قیامه غیبتان: احداهما اطول من الاخری اما الاولی فمن منذ ولادته الی انقطاع السعایه فی شیعته لصعوبة الوقت وخوف السلطان، الی ان قال والثانیه بعد ذلک، وهی اطول وذلک فی زمن المعتمد (سنة ۲۶۶) اختفی فی سرداب الحرس فلم یقفوا له علی خبر، ثم قال: ومن الدلائل علی کون المهدی حیاً باقیاً منذ غیبته الی آخر الزمان بقاء عیسی بن مریم والخضر.
از جمله آنها علامه ابیاری در کتاب «
جالیة الکدر» که در شرح منظومه برزنجی نوشته گفته است: صاحب
فصول المهمه گفته است: عمر حضرت مهدی هنگام وفات پدرش پنج سال بود که خداوند به او
حکمت عنایت کرد همچنانکه به
حضرت یحیی در سن طفولیت عطا کرد. برای او قبل از قیامش دو غیبت است: یکی از آنها طولانیتر از دیگری است. اما غیبت نخست از زمان ولادتش تا انقطاع نائبانش در میان شیعانش از جهت ترس سلطان است. غیبت دوم بعد از آن است و این غیبت طولانی است که در زمان
معتمد عباسی روی میدهد او در میان سرداب پنهان شده که خبری در دست نیست. سپس گفته است: از دلایلی زنده و باقی بودن مهدی از هنگام غیبتش تا آخر زمان این است که حضرت عیسی بن مریم و خضر باقی است.
حضرت آیتالله مرعشی نجفی در جای دیگر از کتابش سخن علامه
بدخشی را در مورد زنده بودن حضرت مهدی و محال نبودن طول عمر او را آورده است: ومنهم العلامة البدخشی فی «مفتاح النجا» (ص۱۸۹ مخطوط) قال: ....
واما عمره فانه خاف علی نفسه فی زمن المعتمد فاختفی فی سنة خمس وستین ومائتین، قیل: بل اختفی حین مات ابوه، وقال بعضهم: اختفی حین ولد ولم یسمع بمولده الاّ خاصة ابیه ولم یزل مختفیاً حیاً باقیاً، حتی یؤمر بالخروج فیخرج ویملا الارض عدلاًً کما ملئت جوراًً، ولا استحالة فی طول حیاته فانه قد عمر کثیر من الناس حتی جاوزوا الالف کنوح ولقمان والخضر سلام الله علی نبینا وعلیهم.
از جمله آنها علامه بدخش است که در کتاب «
مفتاح النجا»
گفته است: اما عمر او، به خاطر ترس جان در زمان معتمد در سال ۲۶۵ پنهان شد. گفته شده، از زمان فوت پدرش مخفی شده است. برخی گفتهاند: از هنگامی که متولد شد، پنهان شد و خبر تولد او را جز اصحاب خاص پدرش کسی دیگر نشینید و همواره در پنهانی زنده و باقی است تا اینکه امر به خروج شود پس خارج میشود زمین را همانگونه که جور پر شده است آکنده میسازد. و در طول عمر و حیات او هیچگونه استحاله وجود ندارد؛ چرا که بسیاری از مردم عمر فراوان کردهاند حتی عمر هزار ساله. همانند
نوح،
لقمان و
خضر که درود
سلام خدا بر پیامبر ما و بر آنان باد.
ابوطالب تجلیل تبریزی در کتابش از علامه
افندی نقل کرده که او گفته: در میان مسلمین کسی نیست که اعتقاد به وجود امام منتظر نداشته باشد:
ولما کان حدیث: من مات ولم یعرف امام زمانه متفقاً علیه بین علماء المسلمین، فلا یوجد مسلم لا یعتقد بوجود الامام المنتظر، ونحن نعتقد ان المهدی صاحب العصر والزمان ولد ببلدة سامراء، والیه انتهت وراثة النبوة والوصایة والامامة، وقد اقتضت الحکمة الالهیة حفظ سلسلة الامامة الی یوم القیامة: فان عدد الائمة بعد رسول الله محصورة معلومة، وهی اثنا عشر بمقتضی الحدیث المروی فی الصحیحین: خلفاء بعدی اثنا عشر.
علامه بهجت افندی در تاریخ آل محمد،
گفته است: از آنجایی روایت «من مات ولم یعرف امام زمانه» در میان علماء مسلمین متفقعلیه است، هیچ مسلمانی نیست که به وجود امام منتظر متعقد نباشد. و ما اعتقاد داریم که مهدی صاحب زمان در شهر
سامرا به دنیا آمد و میراث
نبوت و جانشینی و امامت به او منتهی شده است و حکمت خداوند اقتضاء میکند که سلسله
امامت را تا روز قیامت حفظ نماید؛ چرا که تعداد پیشوایان بعد از رسول خدا محصور و معلوم است که به مقتضای روایت «خلفاء بعدی اثنا عشر» که در صحیحین روایت شده، دوازده نفر است.
شعرانی یکی از علمای اهل سنت در کتاب
الطبقات الکبری که آن را به «
لواقح الانوار فی طبقات الاخیار» نامگذاری کرده، و در آن
سخن و
سیره اولیاء و علماء و سرگذشت آنان را تا قرن دهم بازگو نموده است. از جمله به حکایت عجیبی از حسن عراقی نیز اشاره کرده و داستان تشرف او را به محضر حضرت مهدی (علیهالسّلام) آورده است و این داستان دلیل بر این است که آن حضرت زنده و باقی است:
ومنهم الشیخ العارف بالله تعالی سیدی حسن العراقی رحمه الله تعالی المدفون بالکوم خارج باب الشعریة رضی الله عنه بالقرب من برکة الرطلی، وجامع البشیری ترددت الیه مع سیدی ابی العباس الحریثی، وقال ارید ان احکی لک حکایتی من مبتدا امری الی وقتی هذا کانک کنت رفیقی من الصغر، فقلت له: نعم فقال: کنت شاباً من دمشق، وکنت صانعاً، وکنا نجتمع یوماً فی الجمعة علی اللهو واللعب، والخمر، فجاءنی التنبیه من الله تعالی یوماً الهذا خلقت؟ فترکت ما فیهم فیه، وهربت منهم فتبعوا ورائی فلم یدرکونی، فدخلت جامع بنی امیة، فوجدت شخصاً یتکلم علی الکرسی فی شان المهدی علیه السلام، فاشتقت الی لقائه فصرت لا اسجد سجدة الا وسالت الله تعالی ان یجمعنی علیه فبینما انا لیلة بعد صلاة المغرب اصلی صلاة السنة، واذا بشخص جلس خلفی، وحسس علی کتفی، وقال لی: قد استجاب الله تعالی دعاءک یا ولدی مالک انا المهدی فقلت: تذهب معی الی الدار؟ فقال نعم، فذهب معی، فقال: اخل لی مکاناً انفرد فیه فاخلیت له مکاناً فاقام عندی سبعة ایام بلیالیها، ولقننی الذکر، وقال اعلمک ورعی تدوم علیه ان شاء الله تعالی تصوم یوماً، وتفطر یوماً، وتصلی کل لیلة خمسمائة رکعة، فقلت: نعم فکنت اصلی خلفه کل لیلة خمسمائة رکعة وکنت شاباً امرد حسن الصورة فکان یقول: لا تجلس قط الا ورائی فکنت افعل، وکانت عمامته کعمامة العجم، وعلیه جبة من وبر الجمال فلما انقضت السبعة ایام خرج، فودعته، وقال لی: یا حسن ما وقع لی قط مع احد ما وقع معک فدم علی ورعک حتی تعجز، فانک ستعمر عمراً طویلا انتهی کلام المهدی.
شیخ عارف به خدا حسن عراقی که دفن شده در کوم، بیرون باب شعریه نزدیک برکه رطلی و جامع بشیری. من با آقایم ابیالعباس حریثی به نزد او رفتیم، حسن عراقی گفت: از اینکه تو از کودکی با من رفیق بودی میخواهم حکایت خودم را برایت بگویم گفتم: بگو. گفت: من جوانی از اهل
دمشق و صنعتگر بودم. روزهای جمعه همراه رفقایم مشغول کار
لهو و لعب و نوشیدن شراب بودیم، روزی پیام آگاهی و الهام گونهای از جانب خدا سراغم آمد که آیا تو را برای این کارها
خلق کردهام؟
بعد از آن، از رفقا و کارهای که میکردیم صرف نظر کردم و از آنها جدا شدم، رفقایم مرا دنبال کردند اما نتوانستند مرا بیابند. آمدم در
مسجد جامع بنیامیه دیدم شخصی روی منبر درباره مهدی (علیهالسّلام) سخن میگوید. بعد از شنیدن سخنان او در دلم اشتیاق دیدار مهدی نمایان شد، هر سجدهای که انجام میدادم از خداوند درخواست میکردم که مرا به دیدار آن حضرت مشرف کند.
شبی بعد از نماز مغرب،
نماز مستحب انجام میدادم که شخصی پشت سر من نشست و بازویم را گرفت و به من فرمود: فرزندم خداوند دعای تو را مستجاب کرد، ترا چه شده است، من مهدی هستم. گفتم: آیا به خانهام میروی؟ فرمود: بلی. همراه من به خانه رفت و فرمود: جای خلوت برایم آماده کن. من جای خلوتی آماده کردم آن حضرت هفت شبانهروز ماند و مرا ذکر خدا یاد داد و فرمود: به تو تقوایم را یاد میدهم تا انشاءالله بر آن مداومت کنی: یک روز
روزه بگیر و یک روز افطار کن و هر شب پانصد رکعت نماز بگذار. گفتم: بلی. من هر شب پشت سر او پانصد رکعت نماز میکردم و من جوان بیریش و نیکو صورت بودم. میفرمود: فقط پشت سر من بنشین و من همن کار را میکردم. عمامه او همانند مردم
عجم بود و عبایش از کرک شتران بود. پس از گذشت هفت روز خداحافظی کرد و رفت و به من فرمود: ای حسن، چیزی که بین من و تو اتفاق افتاده با کسی دیگر اتفاق نیفتاده، پس بر
ورع و
تقوا مستدام باش تا جایی که بتوانی؛ چرا که من عمر طولانی خواهم داشت.
حسن عراقی کیست؟یکی از علمای اهل سنت، نجمالدین محمد بن محمد،
حسن عراقی را اینگونه معرفی کرده است:
حسن العراقی: حسن العراقی نزیل مصر، الشیخ الصالح العابد الزاهد صاحب الاحوال العجیبة، والکشف الصحیح، کان عن طریقه اذا اتاه احد بشیء من الاثواب النفیسة ویقول هذا نذر لک یا شیخ حسن یقبلها ثم یاخذ السکین فیقطعه قطعاً ثم یخیطها بخیط ومسلة، ویقول: ان العبد اذا لبس الجدید تصیر النفس سارقة بالنظر الیه، وتعجب به، فاذا قطعناها تقطع خاطر النفس، وحکی عنه الشیخ عبد الوهاب الشعراوی حکایة عجیبة اخبر بها عن نفسه.
ابنتیمیه و تفتازانی با استناد به روایات، طول عمر مبارک
حضرت مهدی (علیهالسّلام) را از امور محال در امت اسلام میدانند. در این مختصر در ابتدا
روایات آنان مورد نقد قرار گرفت و سپس امکان طول عمر امام زمان از جهت دلائل قرآنی، عقلی، علمی و عملی بررسی شد و به این نتیجه دست یافتیم که طول عمر برای انسان و هر موجودی، در حیطه
قدرت خداوند است برای هر کسی که مصلحت بداند، این امکان وجود خواهد داشت و او بر هر امری قادر مطلق است. از نظر علمی نیز طول عمر یک امر محالی نیست و در اینباره سخنان
فخررازی و غیر او را نقل کردیم و در نتیجه علمای خود
اهل سنت نیز طول عمر را از راههای مختلف ممکن میدانند.
در بحث عملی نمونههای فراوانی را از گذشته دور تا
صدر اسلام و امت اسلامی بیان کردیم که بهترین دلیل بر امکان این مسئله خواهد بود و قابل انکار هم نیست.
در پایان سخن چند تن از علمای اهل سنت را درباره زنده بودن حضرت مهدی و امکان طول عمر او آوردیم تا پاسخی دیگری برای ابنتیمیه و تفتازانی باشد.
برای کسانی که گوش شنوا و چشم بینا دارند، همیناندازه نیز کافی خواهد بود.
مؤسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «چگونه امکان دارد امام زمان (عجّلاللهتعالیفرجهالشریف) عمر طولانی داشته باشد؟».