وجوه اعجاز قرآن
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: قرآن، اعجاز قرآن.
پرسش: قرآن،
معجزه آخرین فرستاده خداست. وجوه اعجاز قرآن چیست؟
پاسخ: وجوه مختلفی برای اعجاز قرآن گفته شده
که میتوان آنها را به سه بخش اعجاز لفظی، محتوایی و اعجاز از جهت آورنده آن طبقهبندی نمود.
۱.
اعجاز لفظی قرآن.
۲.
اعجاز محتوایی قرآن.
۳. اعجاز قرآن از جهت آورنده آن.
اعجاز لفظی قرآن به دوگونه مطرح شده است:
اعجاز بلاغی و
اعجاز عددی.
بحث اعجاز بلاغی قرآن، یا
بلاغت قرآنی، از گذشتههای دور شناخته شده بوده و تقریباً بین همه
مذاهب اسلامی مورد التفات و توافق بوده است.
البته برخی، اعجاز بلاغی قرآن را از اموری؛ مانند
نظم، اسلوب و شیوه بیانی قرآن جدا کرده و گفتهاند: یکی از جهات اعجاز قرآن، اعجاز بلاغی آن است و جهت دیگر آن، نظم و اسلوب بیانی قرآن است.
برخی دیگر نیز وجه اعجاز قرآن را مجموع مرکب از بلاغت و نظم و اسلوب آن دانستهاند.
ولی در واقع اینها از باب تکثیر مثال است و همه موارد مرتبط با شیوه بیانی قرآن به اعجاز بلاغی قرآن برمیگردد.
شیوه بیانی قرآن، شیوهای است که هیچ بشری، حتی ساحت بلند
رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآله) نمیتواند به این روش سخن گوید.
توضیح آنکه: در باب «
تاریخ حدیث» اهل سنت مدعی هستند که رسول اکرم (صلی
اللهعلیهوآله) از نوشتن احادیث و کلمات خودشان منع فرموده بودند و در اینباره روایتی از ایشان نقل میکنند؛
آنگاه با این پرسش مواجه شدهاند که چرا حضرت از
کتابت حدیث نهی کردهاند؟
یکی از پاسخهایی که داده شده و در میان
اهل سنت خیلی معروف است، این است که سبب نهی، آن بوده که مبادا قرآن با غیر قرآن؛ یعنی احادیث نبوی، مخلوط شود. یکی از محققان اهل سنت، این استدلال مشهور بین علما اهل سنت را رد کرده و گفته است: اعجاز بلاغی قرآن مانع از این است که غیر قرآن با قرآن اشتباه شود.
آنگاه درباره این اشکال که شاید پیامبر اسلام (صلی
اللهعلیهوآله) در
بلاغت بهحدی بودند که میتوانستند همانند قرآن سخن بلیغ گویند، پاسخ داده است: لازمه این سخن، انکار اعجاز بلاغی قرآن است.
بههرحال مسئله منع حضرت (صلی
اللهعلیهوآله) از کتابت حدیث با اینکه احادیث ایشان، سخنان معمولی و از سوی خود نبوده، بلکه سخنانی نورانی و به
هدایت الاهی و مکشوف از
عالم غیب بوده است و میتوانسته رهگشای بسیاری از گرفتاریهای
امت اسلام باشد - یک اشکال اساسی بر اهل سنت محسوب میشود؛ ازاینرو در میان علمای شیعه از گذشته تا حال این ادعا که حضرت رسول (صلی
اللهعلیهوآله) از نوشتن احادیث نهی فرمودهاند، نادرست شمرده شده است.
وجه دیگر
اعجاز لفظی قرآن، اعجاز عددی آن است. این وجه اخیراً مطرح شده و با به کارگیری
کامپیوتر در این زمینه مورد توجه زیادی قرار گرفته است و با بیان ارتباطات عددی خاص میان الفاظ و حروف قرآن سعی شده نشان داده شود که این روابط عددی نمیتواند در سخن بشری تحقق یابد. (در این رابطه نرم افزاری با عنوان "قدر" توسط دکتر سیدعلی قادری تهیه شده است.)
جهات مختلفی را برای
اعجاز محتوایی قرآن ذکر کردهاند که ذیلاً اشاره میشود:
آیه شریفه: «أ فلا یتدبرون القرآن و لو کان من عند غیر
الله لوجدوا فیه اختلافاً کثیرا؛
آیا در معانی قرآن نمیاندیشند؟ اگر از جانب غیر خدا بود قطعاً در آن اختلاف بسیاری مییافتند.» نیز ناظر به همین وجه اعجاز است.
در قرآن مطالبی نسبت به برخی افراد، یا بعضی از وقایع که در آینده؛ یعنی زمان بعد از نزول آیات قرار بوده واقع شود، پیشبینی شده که به همان صورت به وقوع پیوسته است. از جمله آیه کریمه:«ا لم• غلبت الروم فی أدنی الارض و هم من بعد غلبهم سیغلبون؛
الف، لام، میم. رومیان شکست خوردند، در نزدیکترین سرزمین، ولی بعد از شکستشان، در ظرف چند سالی، بزودی پیروز خواهند گردید.» است.
در قرآن مطالبی آمده که لا اقل در آن زمان هیچ بشری نمیتوانسته به آنها دسترسی پیدا کند. البته هماکنون نیز
علوم و معارف بلندی در قرآن وجود دارد که هنوز برای
بشر ناشناخته مانده و بیشتر آنچه معلوم گشته از طریق خود پیامبر (صلی
اللهعلیهوآله) و
امامان معصوم (علیهمالسلام) و هدایتهای مستمر آنان بوده است، به طوری که امروز بخش قابل توجهی از
احادیث را
روایات اعتقادی،
مباحث عقلی، نکتههای فلسفی و کلامی و موضوعات عرفانی تشکیل میدهد. به هرحال، حتی اگر کسی فرضاً همه
علوم و
معارف قرآنی را هماکنون شناخته شده و در دسترس بشر بداند، هرچند به
یقین در گذشته چنین نبوده است، این امر از ارزش اعجازی قرآن در این زمینه چیزی نمیکاهد. شایان توجه است که این اثبات اعجاز قرآن از طریق آورنده آن نیست، بلکه گفته میشود این علوم و معارف عمیق و بلند آن قدر عظمت دارد که از افق اندیشه هر دانشمندی در آن روزگار بالاتر بوده است و بهطور کلی اندیشهای بشری نبوده و نشان
وحی الاهی بر تارک آن دیده میشود.
عجز از ابطال معارف و علومی که در قرآن آمده است:
پس از گذشت سالیان دراز و بعد از این همه پیشرفتهای علمی
بشر و تبادل دانشها و فرهنگها هیچکدام از مطالبی که در قرآن آمده،
ابطال نشده است و همین حقانیت قرآن و آسمانی بودن آن را اثبات میکند.
تذکر این نکته مفید است که اگرچه شاید برخی از دانشهای بشری (همانند
منطق و
ریاضی) که در یک مجموعه مدون گردآوری شده و از دوران کهن به ما ارث رسیده است، ابطال نشده باشد، ولی باید توجه نمود که:
این دانشها در قالب
بدیهیات اولی، یا
فطری در
اندیشه هر خردمندی مکنون بوده است و کسانی که به تدوین این مسائل پرداختهاند، در واقع گردآورنده بودهاند، و نه آورنده.
بهطور کلی کتابهایی که بشر تألیف میکند، مربوط به یک دانش خاص و پیرامون موضوع ویژهای است؛ درحالیکه یکی از مهمترین ویژگیهایی که بر رخسار
علوم و
معارف قرآن میدرخشد، گستردگی حوزه مباحث آن و اشاره به دهها مطلب در یک سخن است.
اساساً این خود، یکی دیگر از وجوه اعجاز است که چنین دانشهای گوناگونی را در خود جای داده است. کدام بشری میتواند علاوه بر دستیابی به علوم متفاوت و حوزههای کاملاً بیگانه از هم (با آن همه دقت نظر و استواری بیان و گستردگی موضوعات) چنین دانشها را به هم آمیزد و مسائل را چنان در کنار یکدیگر قرار دهد که در صدر و ذیل سخنان، میوههای متفاوتی از علوم گوناگون به دست آید؛ بهگونهای که نه مقصود، ضایع و نه پیوستگی زایل شود و نه خطایی صورت پذیرد و این چنین در طول قرنها بدرخشد و از هرگونه ابطالپذیری مصون باشد؟ (از
علامه طباطبایی نقل گردیده است که تمام معارف قرآن را میتوان از هر سوره قرآنی استخراج نمود. اگر چنین باشد بدین معناست که هر مجموعهای که تحت یک
سوره قرار دارد، حاوی تمام
معارف قرآن است؛ یعنی تمام این معارف، یک صد و چهارده بار به اشکال مختلف بیان گردیده است. این از شگفتیهای دیگر قرآن خواهد بود.)
این وجه که از قدیمالایام مورد بحث واقع شده، بر این مطلب تکیه دارد که رسول گرامی اسلام (صلی
اللهعلیهوآله) فردی
امی بوده، پس چگونه میتوانسته است در میان مردم
جزیرةالعرب که اصولاً با
دانش و
فرهنگ بیگانه بودند، چنین کتابی از پیش خود بیاورد.
؛ برخی از مستشرقین در رد این وجه گفتهاند: پیامبر با سواد بوده و بین علمای ادیان گذشته رفت و آمد داشته و نزد آنها درس خوانده است. او (نعوذ بالله)
قرآن را با توجه به این اطلاعات نوشته است. و اگر در قرآن، مردم جزیرةالعرب، امی خوانده شدهاند، به این معناست که با معارف الاهی آشنا نبودهاند، نه آنکه بیسواد باشند. در جزیرةالعرب، افراد با سواد، و حتی با معلومات و اطلاعات فراوان، زیاد بودهاند و اگر از حضرت نیز به "امی" تعبیر شده است، بدین معنا نیست که ایشان بیسواد یا با معارف الاهی بیگانه بوده و از کسی درس نگرفته، بلکه مقصود این است که ایشان پیامبر یک امت امی؛ یعنی بیگانه با معارف الاهی بوده است. در واقع وصف به حال متعلق موصوف است. ولی تحقیقات منصفانه محققان بیطرف نشان داده که این سخنان بیاساس است و همه این توجیهات برای آن است که اعجاز قرآن را انکار کنند.)
شایان ذکر است که بحث اعجاز، اگر چه معمولاً در مباحث
علوم قرآنی مطرح میشود، در واقع بحثی کلامی است؛ ازاینرو در برخی کتب کلامی هم ذکر شده است.
قرآن که جلوهای از جمال بیمثال خدای نیکوخصال است،
افزون بر معانی والا، مشحون از زیباییها و دل رباییهای بی کران است که جان و روان مخاطبان خویش را شاداب میسازد. به گواهی تاریخ و اذعان سخن شناسان، دوستان و بیگانگان، متن قرآن، در شیوایی و رسایی بیبدیل است. هندسه ترکیبی کلمات آن و سبک ویژه و نوبنیاد آن، نه پیشینهای داشته است و نه پسینهای دارد.
زبان حقیقت گو و آوای دلربا، بشارات آرامبخش و هشدارهای بیدارگر، از قرآن چهرهای نمودار ساخته که نام آوران عرصه سخن در برابر آن شگفتی نمایند و بگویند: «این کتاب، نه شعر است و نه نثر؛ قرآن، قرآن است».
خالد بن عقبه اموی پس از دو بار تقاضای قرائت قرآن از
پیامبر گرامی اسلام و گوش سپردن به آیه «اِنَّ
اللَّهَ یَاْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْاِحْسَنِ»،
لب به اعتراف گشود که این سخن بشر نیست:
«وَ
اللهِ انّ لَهُ لَحَلاوَةً، و انّ علیهِ لَطَلاوَةً، و انّ اوَّلَهُ لَمُغدِقٌ، و انّ آخِرَهُ لَمُثمِرٌ، و ما یقولُ هذا بَشرٌ؛ به
خدا سوگند که از شیرینی و زیبایی خاصی برخوردار است. آغازش، بس گواراست و پایانش، پُربَروبار و این سخن بشر نیست.»
نزول قرآن، مقارن با شکوفاترین روزگار عرب و هنگام رونق فصاحت و بلاغت در زبان عربی و سرزمین
عربستان است. هنروران قوم تازی، در
ماههای حرام، برجستهترین شاهکارهای ادبی و فرهنگی خویش را در نمایشگاه فرهنگی - هنری بازار عکّاظ به نمایش میگذاشتند و داوران و ناقدان سخن، برترین نمونهها را گزینش و معرفی میکردند. آن برگزیدهها، بر دیوار کعبه آویخته میشدند و مایه مباهبات پدیدآورندگانشان به شمار میرفتند. هفت قصیده، مشهور به «مُعَلّقات سبع»، از: امرؤ القیس، طَرَفة بن
العبد، زُهَیربن ابی سُلْمی، لَبید بن ربیعه، عَمرو بن کُلثوم، عَنْترة بن شَدّاد و حارث بن حِلِّزه،
سرودههایی بودند که فراتر از آنها کلامی در ادب و هنرعرب نبود. وقتی قرآن فرود آمد و آوای آن به گوش چکامه سرایان و سخن شناسان رسید، سِحر بیان و محفلآرایی آن، چنان دلهای آنان را مسخّر ساخت که باشگاه ادبی آنان بیفروغ گردید:
لبید، سرآینده یکی از قصاید هفتگانه، وقتی با قرآن محمدی (صلی
اللَّهعلیهوآله) آشنا شد، آنسان دلداده آن شد که دیگر شعر نگفت و فرصت خویش را پیوسته در
تلاوت قرآن به سر میکرد. وقتی از او پرسیدند که: چرا شعر نمیگویی؟ گفت: «با وجود قرآن، دیگر نمیتوانم شعر بگویم. اگر سخن این است، گفتههای ما همه هجو است. من آناندازه از قرآن لذّت میجویم که بالاتر از آن، سخنی نمیشناسم».
ولید بن مُغیره مخزومی، امیر سخن در میان مشرکان، وقتی سروش جانافزای کلام پروردگار را شنید، با تمام کینورزی و دشمنیاش با
پیامبر (صلیاللَّه علیهوآله) و پیام او، ناگزیر، اعتراف کرد که این سخن، برتر از تراز سخن
انسان است:
«فَوَاللَّهِ ما هُوَ بِشِعرٍ وَ لا بِسِحرٍ و لا بِهَذّی جُنُونٍ، و اِنّ قَولَهُ مِن کَلامِ
اللَّهِ...انَّ لَهُ لَحَلاوَةً و انَّ عَلَیهِ لَطَلاوَةً و انَّ اَعلاهُ لَمُثمِرٌ و انَّ اسفَلهُ لَمُغدِقٌ و انَّه یَعلو و لا یُعْلی عَلَیهِ؛
به خداوند سوگند که آن، نه شعر، نه جادو و نه هذیان دیوانگی است. همانا گفته او از سخنان
خداوند است. شیرینی و زیبایی خاصی دارد. فرازش پرباروبرگ و فرودش گواراست. قرآن برتری مییابد، اما چیزی بر او برتری نمییابد.»(گفتنی است بیشتر کتابهای تاریخی، این کلام را از ولید بن مغیره نقل کردهاند، امّا برخی این سخن را به خالد بن عتبه نسبت دادهاند که پیشتر گذشت. ممکن است وی، سخن ولید را تکرار کرده باشد.)
این سخن، خشم مشرکان را برانگیخت و او را ناگزیر ساختند تا در نکوهش قرآن سخنی بگوید. از همین رو، آیهای در شأن او نازل شد:
«ثُمَّ اَدْبَرَ وَ اسْتَکْبَرَ• فَقَالَ اِنْ هَذَآ اِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ.
سپس پشت کرد و
برتریجویی کرد. و گفت: این جز جادویی اثرگذار نیست.»
عتبة بن ربیعة، از بزرگان قریش برای آن که پیامبر را وا دارد که از دعوی
نبوت دست بردارد، به محضر آن جناب آمد. پیامبر (صلی
اللَّه علیهوآله) آیات آغازین
سوره فصلت را بر او تلاوت کرد. وقتی از مجلس پیامبر (صلی
اللَّه علیهوآله) باز گشت، اظهار داشت: «به خدا سوگند، سخنی شنیدم که تا کنون مانند آن را نشنیدهام؛ سخنی که
شعر،
سحر،
کهانت و جز آن نیست؛ بلکه نبای عظیم است».
زیباییهای ساحت رویین
قرآن، تا بدان حد خیرهکننده و فراگیر بود که برجستهترین دشمنان قرآن چون
ولید بن مغیرة،
اخنس بن شریق و
عمرو بن هشام را به استراقسمع شبانه وامیداشت!
قرآن اشارتی گذرا به گوش ایستایی همینان دارد:
«نَّحْنُ اَعْلَمُ بِمَا یَسْتَمِعُونَ بِهِ اِذْ یَسْتَمِعُونَ اِلَیْکَ وَ اِذْ هُمْ نَجْوَی؛
ما میدانیم به آنچه گوش فرا میدهند. آن هنگام که به تو گوش میدهند، و نیز آن هنگام که به نجوا میپردازند.»
و در همین حال برای پیشگیری از افسون جادویی آن، مردمان را از شنیدن آن بر حذر میداشتند:
«وَ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُواْ لَا تَسْمَعُواْ لِهَذَا الْقُرْءَانِ وَ الْغَوْاْ فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ؛
آنان که کافر شدند، گفتند: گوش فرا ندهید و در آن لغو دراندازید، تا شاید شما چیره شوید.»
زیبایی زبان قرآن و قدرت آن در تسخیر دلها، ویژه روزگاران کهن نبوده، بلکه امروز نیز بهترین زبان آوران عرب، چون:
میخائیل نعیمه،
جُبران خلیل جُبران و
جُرج جُرداق را شیفته خود کرده است.
گلدزیهر مینویسد: «هیچ اثر ادبی در
جهان، در شگفتیِ عظیم و بینظیری که قرآن برانگیخت، به پای آن نمیرسد».
جان دیون پورت مینویسد: «قرآن، از نظر ادبی، شاعرانهترین اثر مشرق زمین، دربرگیرنده نثری موزون و مسجّع، به بلیغترین و فصیحترین صورت
زبان عرب ونمونه اعلای آن زبان و مملو از درخشندهترین امثال و محکمترین تشبیهات است. با آیات پر طنطنهاش، ملکوت خداوندی را تصویر میکند. آهنگ و نوا و عباراتش در ترسیم
بهشت و
جهنم، تکان دهندهاند و...»
سیّدِ قطب میگوید: «تلاش اصلی من در مکتب قرآن همین است که جنبه هنری و ویژگیهای ادبی قرآن جلوهگر شود و اندیشهها، زیباییهای نهفته آن را دریابند.... به نظر من، در آغاز نیز اَعراب از همین طریق، در حوزه جاذبه شکوه هنر قرآن قرار گرفتند و همین بیان زیبا بود که تا ژرفای احساس آنها نفوذ کرد و روانهاشان را برانگیخت».
هر ساختمان استوار، رخنه ناپذیر و زیبا، رهاورد مواد و مصالحی سخت و محکم و طراحی هوشمندانه مهندسی چیرهدست است که آنها را در مناسبترین صورت، ترکیب کرده است. ساختمان سخن نیز چنین است. اگر حروف و واژگان (که تشکیل دهنده هسته کلاماند)، برخوردار از صلابت و استواری باشند و به هنگام تشکیل کلمهها و ترکیب جملهها، هوشمندانه، متناسب و هماهنگ، گزینش و ترکیب یابند، کلامی فصیح (روان و خوش طبع) و بلیغ (گویا و رسا) و بدیع (شیوا) را پدید میآورند.
حروف از لحاظ مخارج، صدا و تلفظ، خصوصیات گوناگونی دارند و بر همین اساس، به دستههایی گوناگون تقسیم میشوند.
ریزه کاریهای خواصّ حروف در کتب تجوید و قرائت (که از منابع تحقیقات آواشناختی مسلماناناند) و نیز آثار ادبی دانشمندان مسلمان، چون:
سیبویه (م ۱۷۷ق)،
ابن دُرَید (م ۳۲۱ ق)،
رُمّانی (م ۳۷۴ ق)،
باقلانی (م ۴۰۳ ق)،
خفاجی (م ۱۰۶۹ق)،
بیضاوی (م ۶۸۵ ق)،
ابن جَزَری (م ۸۳۳ ق) و...آمدهاند.
از نگاه زبان شناسانه، طنین برخی واژگان و جملات قرآن، چون آوای آبشاران و نسیم بهاران، دلربا و آرامبخش است. نرمش واجها و هجاها، هم آغوشی حروف و خوش ترکیبی و انسجام آنها، سلاست و روانی رودبارین و پرخروش آنها، نواهای گوش نواز و پرشکوهی را نمودار میسازد و غوغایی عظیم را در قوّه شنیداری مخاطب بر پا میکند که بیبدیل است.
از آن جا که ویژگیهای حروف، تاثیر خاصی در آوا و طنین سخن دارد و موجب خوشنوایی یا نفرتانگیزی میشود، باید در ترکیب حروف نهایت دقت صورت گیرد و خصوصیتهای هر یک ملحوظ شود تا ادای واژگان، روان و خوشخوان و از تنافر و سنگینی به دور باشد.
قرآن که تجلی دانش خدای رازآگاه و محیط بر همه اسرار است «وَ مَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیًّا؛
پروردگارت هرگز فراموش کار نبوده است.»
این ویژگیها و ظرافتها را به تمام، رعایت کرده است و در هر زاویهای از کلمات و ترکیبات خود، حرف و لفظ مناسب را نهاده است.
بظور مثال: در پاسخ به پرسش مثبت، دو کلمه «نَعَمْ» و «بَلی» به کار میرود؛ ولی هر یک جایگاهی ویژه دارد. «بَلی» در جایی به کار میرود که سؤال با همزه استفهام و با مضمونی نفیآمیز همراه باشد که نتیجه اثبات در پی دارد:
«اَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُواْ بَلَی؛
آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا
[
هستی
]
»
امّا «نعم» در مورد سؤال با هل استفهامی کاربرد دارد:
«...فَهَلْ وَجَدتُّم مَّا وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقًّا قَالُواْ نَعَمْ؛
آیا وعده پروردگارتان را
حق یافتید؟ گفتند: آری.»
در قرآن، طولانیترین واژگان و جملههای آن با حروف متوالی چون: (فَسَیَکْفِیکَهُمُ
اللَّهُ)،
(لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْاَرْضِ)،
(عَلَی اُمَمٍ مِّمَّن مَّعَکَ)،
با یکدیگر سازوارگی و هم آوازی دارند، از هم نمیگریزند و تنافر نشان نمیدهند. آرایش این بوستان، و چینش حروف و آذینبندی کلمات و به صف شدن جملات، آن چنان ملایم، خوش طبع و گوارایند که شکوهی از فونتیک زیبا در آیه آیهاش موج میزند.
زمخشری ذیل آیه:
«وَ لَقَدْ مَکَّنَّهُمْ فِیمَآ اِن مَّکَّنَّکُمْ فِیهِ؛
به راستی به آنان در چیزهایی امکانات داده بودیم که به شما در آنها امکاناتی ندادهایم.»
میگوید: «ان» نافیه، به معنای «ما» و به جای آن گزینش شده است و این گزینش، شکوهی از زیبایی را نشان میدهد.
به احتمال، ملاحظه همین ریزبینیها و ظرافتهاست که برخی از پژوهشیان معاصر، نظم ریاضی و اعجاز عددی حروف و کلمات قرآن را از وجوه اعجاز قرآن شمردهاند،
هرچند این نگرش با دشواریهایی
رو به روست.
گزینش و جایدهی حروف و واژگان، ضمایر و نسبتهای افعال و...در قرآن چنان سنجیده و ریزبینانه است که نمیتوان برای آنها بدیلی ساز کرد. «ظلمات»، که گزارش دهنده مصادیق و نمودهای گوناگون گمراهی است، به صورت جمع آمده است؛ ولی «نور»، که
کنایه از
صراط مستقیم و
هدایت الهی است، به صورت مفرد:
«
اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ ءَامَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَتِ اِلَی النُّورِ وَ الَّذِینَ کَفَرُواْ اَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ اِلَی الظُّلُمَتِ؛
خداوند ولیّ کسانی است که
ایمان آوردند. آنان را از ظلمتها به سوی خود میبرد. و آنان که کافر شدند، ولیّ آنها
طاغوت است؛ آنها را از خود به سوی ظلمتها میبرند.»
جملههای ادیبانه قرآن، منعکس کننده تفاوتهایی دقیق و حکیمانه است که مایه شگفتی و شیفتگی سخن شناسان است؛ نظیر این آیتِ زیبا و ظریف:
«وَ اِنَّآ اَوْ اِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدًی اَوْ فِی ضَلَلٍ مُّبِینٍ؛
و ما یا شما، بر هدایت یا در ضلالتی آشکاریم.»
در
آیه مورد اشاره، همانطور که مشاهده میشود هدایت با حرف اضافه «عَلی» و ضلالت با حرف اضافه «فی» برای ظرفیت و فرود و درماندگی است. پس آن برای هدایت و این برای ضلالت مناسب است.
به تعبیر
زمخشری، انسان هدایتپیشه، گویی بر سمندی تیزتک نشسته و هر جا که میخواهد میرود؛ اما شخص گمراه در ورطه تاریکی ژرفی فرو افتاده و نمیداند که به کدام سو رو کند.
دو صفت گونهگون برای زمین در این دو آیه هم مضمون، بر همین اساس است:
«وَ تَرَی الْاَرْضَ هَامِدَةً فَاِذَآ اَنزَلْنَا عَلَیْهَا الْمَآءَ اهْتَزَّتْ؛
زمین را (در
فصل زمستان) خشک و مرده میبینی. امّا هنگامی که
آب باران بر او فرو میفرستیم به حرکت در میآید.»
«وَ مِنْ ءَایَتِهِ اَنَّکَ تَرَی الْاَرْضَ خَشِعَةً فَاِذَآ اَنزَلْنَا عَلَیْهَا الْمَآءَ اهْتَزَّتْ؛
و از آیات او این است که
زمین را خشک (فرو افتاده) میبینی؛ امّا هنگامی که آب (باران) بر آن میفرستیم به جنبش در میآید.»
هر یک از دو آیه، نشان دهنده ویژگی خاصّی برای زمین است. در سیاق آیه نخست که در باره
رستاخیز و
حشر مردگان و ساکنان آرام در گور است، واژه «هامده» که رساننده مفهوم سکون و خفتگی است، مناسب است. و در بنای آیه دوم، که محتوای سخن در باره
عبادت،
خضوع و
فروتنی است، واژه «خاشعه»، که در معنای فرو افتادگی و
انقیاد است، مناسب است.
به مضمون این دو آیه بنگرید:
«وَلَا تَقْتُلُواْ اَوْلَدَکُم مِّنْ اِمْلَقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَاِیَّاهُمْ؛
و فرزندان خویش را به دلیل
فقر نکشید؛ ما شما را روزی میدهیم و آنها را.»
«وَ لَا تَقْتُلُواْ اَوْلَدَکُمْ خَشْیَةَ اِمْلَقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ اِیَّاکُمْ؛
و فرزندان خویش را از ترس فقر نکشید؛ ما آنها را روزی میدهیم و شما را.»
مخاطب آیه نخست، انسان نمایانی هستند که با فقر دست به گریباناند و به همین سبب دخترانشان را زنده به گور میکنند؛ چرا که میفرماید: «من املاق» یعنی از فرط فقر. از این رو، روزی دادن به خودشان بر روزی دادن به فرزندانشان مقدم داشته شده است. اما روی سخن در آیه دوم، با قساوتمندانی است که از بیم فقیر شدن، دختران خویش را زنده به گور میکنند؛ بدین جهت که میفرماید: «خشیةَ املاقِ»؛ یعنی از ترس فقر. از همین روی، روزی دادن دختران را مقدم میدارد چون مخاطبان آیه دوم خود فعلاً در فقر نیستند، بلکه از گرفتاری فقر فرزندان دختر در آینده در هراساند.
از همین روست که از دیرباز قرآن پژوهان ژرفکاو بر این عقیده بودهاند که هر واژه و حرفی در قرآن، در جایگاه خود منحصر به فرد است و هرگونه تغییر خُرد در وضع و ساختار آن، هر چند ظاهراً از باب ترادف و همگونی باشد، به نوعی موجب دگرگونی در معنا خواهد شد.
به گفته
جاحظ، مردم با
مسامحه، الفاظی را در جای هم به کار میگیرند و به تفاوتهای باریک آنها توجه نمیکنند. آیا نمیبینی که
خداوند در قرآن «جوع» را جز در موضع
کیفر یا تنگدستی و نیاز شدید و ناتوانی آشکار به کار نبرده است، حال آن که مردم، این کلمه را به جای واژه «سَغَب» که در مفهوم گرسنگی عادی و توام با تن درستی و تمکّن و توانایی است نیز به کار میگیرند. همینطور است کلمه «مَطَر»، که در قرآن، تنها در موضع
انتقام استعمال شده است، ولی عموم مردم و حتی بیشتر اهل فن نیز میان آن و «غیث» تفاوت نمیگذارند.
راغب در مقدمه کتاب
المفردات خود اظهار امیدواری میکند که روزی کتاب دیگری در الفاظِ به ظاهر مترادف قرآن بنویسد و در آن تحقیق، نشان دهد که چه بسیار تفاوتهای ظریف میان معانی آنها وجود دارد؛ برای مثال چه تفاوتهایی میان واژگان «قلب» و «فؤاد» و «صدر» است؟ همین طور چرا در پایان آیاتی فرمود: (اِنَّ فِی ذَ لِکَ لَاَیَتٍ لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ) و در آیات دیگری (لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ) و در مواردی دیگر: (لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ)، (لِقَوْمٍ یَفْقَهُونَ)، (لِاُّولِی الاَْبْصَرِ)، (لِّذِی حِجْرٍ)، (لِاُّولِی النُّهَی) و...آمده است.
سیوطی نیز از
ابن عطیه نقل میکند که اگر کلمهای از قرآن را برداریم و در زبان عرب برای آن مترادفی جستجو کنیم، واژهای نخواهیم یافت که با جایگزینی آن، بیان خارق العاده قرآنی آسیب نبیند.
ظرافتهای بیشمار و تحسین برانگیز در
سوره حمد نیز متبلور است. در این سوره، آغاز سخن به صورت غایبانه در وصف خداوند صورت میگیرد:
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِ الْعَلَمِینَ• الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ• مَلِکِ یَوْمِ الدِّینِ؛
تمامی
ستایش از آن پروردگار جهانیان است؛ خدای مهربان و آمرزنده، دارنده روز جزا.»
سپس بر اثر توجه به
خداوند و
صفات کمال،
ربوبیت و رحمت گسترده او، پرستشگر الهی خود را در حضور بارگاه خداوند مهربان مییابد. از این رو، بیاختیار سخن غایبانه به گفتگوی حضوری بدل میشود (
التفات از غیبت به حضور):
«اِیَّاکَ
نَعْبُدُ وَ اِیَّاکَ نَسْتَعِینُ؛
خدایا، ما فقط دل در گرو تو داریم و تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میجوییم.»
آن گاه در مقام نیازخواهی، جلب همه خوبیها و دفع همه بدیها را از او میخواهد:
«اهْدِنَا الصِّرَ طَ الْمُسْتَقِیمَ• صِرَ طَ الَّذِینَ اَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لَا الضَّآلِّینَ؛
خدایا، ما را به راه استوار و راستی رهنمون باش؛ راه آنان که بر ایشان نعمت ارزانی داشتهای.»
در این درخواست نیز سخن به نهایت دقت ادا میشود. وقتی سخن از احسان خدا بر پاکان میرود، فعل به صورت معلوم و با انتساب به خداوند آورده میشود؛ ولی آنگاه که سخن از ناراستان میرود، با صیغه مفعولی «مغضوب علیهم» و صفت فاعلی «الضالّین» بدون نسبت به خدا بیان میشود؛ چرا که نعمتها همه از خداست و کاستیها از انسان.
آنچه به اشارت و اجمال یاد شد، تنها نیم نگاهی است به گنجینه شیوایی و فصاحت قرآن که شرح آن نیازمند تفصیل بسیار است.
بلاغت (رسابودن) را چنین تعریف کردهاند: گوینده، سخن خویش را چنان ادا کند که در ادای تمام مقصود وی، بسنده، مناسب مقام و موقعیت شنونده و مطابق با مقتضای روحی و روان شناختی کلام و محیط و مختصات آن باشد...
قرآن از این ویژگی به کمال بهرهمند است و از همین روست که معانی مورد نظر خویش را در ژرفای جان مخاطبان خود مینشاند و روانشان را تحت تاثیر و تسخیر خود قرار میدهد.
ایجاز در سخن، زاویهای از بلاغت شکوهمند قرآن است که از همان روزگاران نخست، مورد توجه شنوندگان قرآن قرار گرفته است.
ثعالبی پس از تاکید بر برتری ایجاز قرآن در مقایسه با سخن دیگران، از جمله به این آیه اشاره میکند:
«وَ اِمَّا تَخَافَنَّ مِن قَوْمٍ خِیَانَةً فَانبِذْ اِلَیْهِمْ عَلَی سَوَآءٍ؛
اگر نگران خیانتی از سوی گروهی هستی، پیمانشان را به سویشان بینداز تا طرفین به طور یکسان بدانند پیمان شکسته است.»
او مینویسد: اگر یکی از برجستگان بلاغت بخواهد همان معانی را که این آیه متضمن بیان آن است ادا کند، نمیتواند سخنی به این کوتاهی بیاورد، و ناگزیر سخن را بسط و تفصیل خواهد داد.
طبرسی در شرح آیات:
«وَ قَالَ الَّذِی نَجَا مِنْهُمَا...فَاَرْسِلُونِ• یُوسُفُ اَیُّهَا الصِّدِّیقُ اَفْتِنَا؛
و یکی از آن دو که نجات یافته بود...گفت: «مرا (به سراغ آن جوان زندانی) بفرستید.
[
او به
زندان آمد و چنین گفت:
]
یوسف، ای مرد بسیار راستگو، در باره این
خواب اظهار نظر کن.»
به نزد یوسف بفرستید، پس او را فرستادند. چون در زندان به نزد یوسف آمد، گفت: ای راستگو...»
علّامه طباطبایی در تفسیر آیتی دیگر به همین نکته دقت کرده است:
«وَ اِذَا سَاَلَکَ
عِبَادِی عَنِّی فَاِنِّی قَرِیبٌ اُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ اِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِی وَلْیُؤْمِنُواْ بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ؛
هنگامی که بندگانم از من درخواست کنند، همانا من نزدیکم و دعای دعاکننده را اجابت میکنم. پس، از من درخواست اجابت کنید، و به من
ایمان بیاورید، تا راه بیابید.»
او مینویسد: این آیه، هدف مورد نظر را به زیباترین بیان، ظریفترین اسلوب، و کوتاهترین عبارت ارائه میدهد که در عباراتی چنین موجز، هفت بار ضمیر متکلم وحده (اول شخص مفرد) آمده است تا کمال عنایت الهی را در امر
نیایش و رابطه انسان با خدا تاکید کند. با تعبیر «
عبادی» به جای «ناس»، عنایت خاصّ خود را نثار بندگان خویش کرده است. در این عبارت، در پاسخ، هیچ فعلی را واسطه نکرده و نگفته است: «اذا سالک
عبادی عنّی فقل: انه قریب»، تا قرب معنوی و بیواسطه خود را برساند. به آن هم بسنده نکرده و با «انّ» نیز تاکید فرموده است که بدون تردید، نزدیکم. به جای فعل «اقربُ» صفت «قریب» را به کار گرفته تا معنای ثبات و افزونیِ قرب را نشان دهد. فعل مضارع «اجیب (اجابت میکنم)، دلالت بر استمرار و پیوستگی اجابت الهی دارد. «اذا دعان» یعنی هر گاه که حقیقتاً مرا بخوانند. همین و بس؛ بی هیچ شرط دیگر.
به نمونه دیگری از ایجاز قرآن در ترسیم صحنه پر شکوه استقبال فرشتگان رحمت از ایمانیان به هنگام ورود به عالم آخرت بنگرید:
«وَ الْمَلَئِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِم مِّن کُلِ بَابٍ• سَلَمٌ عَلَیْکُم بِمَا صَبَرْتُمْ؛
فرشتگان از هر دری بر آنها وارد میشوند: «سلام بر شما که پایداری ورزیدید»
تقدیر سخن، چنین است: «قائلین لهم سلام علیکم» یا «یقولون لهم سلام علیکم»؛ ولی برای ایجاز، پس از بیان ورود فرشتگان، بدون فاصله، تعبیر «سلام علیکم» آورده شده و باقی حذف گردیده است.
بلاغت قرآن، تنها در ایجاز خلاصه نمیشود؛ آن جا که
اطناب ضرورت دارد، هنر و زیبایی اطناب، ظاهر میشود:
«وَ مَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَمُوسَی• قَالَ هِیَ عَصَایَ اَتَوَکَّؤُاْ عَلَیْهَا وَاَهُشُّ بِهَا عَلَی غَنَمِی وَ لِیَ فِیهَا مََارِبُ اُخْرَی؛
ای موسی، این چیست در دستت؟ گفت: این چوب دستی من است. به آن تکیه میدهم، و با آن برای گوسفندانم برگ میریزم، و کارهای دیگری برای من از آن بر میآید.»
شب تاریک است و هوا سرد و موسی به دنبال آتشی است که همسر دردمندش را بدان گرم سازد. ناگه نوری از دور میبیند و به سویش میشتابد. ندایی از غیب میشنود و خویشتن را در محضر حقیقت هستی میبیند. خداوند با او سخن میگوید و از او میپرسد: ای موسی! آنچه به دست داری چیست؟ موسی فقط میتوانست در یک کلمه پاسخ دهد: «عصا» یا بگوید: «این عصای من است»؛ اما به این بسنده نکرد، چون نمیخواست گفتگویش با محبوب راستین، فرجام یابد. پیشگاه معشوق و هنگام یافتن گم شده، آستان دلدادگی و مقام اطناب است. از این رو، قرآن از زبان موسی گزارش میدهد که گفت: «این عصای من است، بر آن تکیه میزنم و با آن برای گوسفندانم
[
از درختان
]
برگ میریزم، و مرا در آن نیازها و سودهای دیگر است».
گریزهای زیبا و سزامند که در کتب ادبی با عنوان «
حُسن تخلّص» و «
استطراد» و «
حسن ختام» نامبردار است، از جمله جلوههای بلاغت قرآن است:
«فَدَلَّاهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَ تُهُمَا وَطَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ...یَبَنِی ءَادَمَ قَدْ اَنزَلْنَا عَلَیْکُمْ لِبَاسًا یُوَ رِی سَوْءَ تِکُمْ وَرِیشًا وَلِبَاسُ التَّقْوَی ذَ لِکَ خَیْرٌ؛
آن دو را با فریب به سقوط کشاند. وقتی آنها از درخت چشیدند، زشتیهایشان برای خودشان نمایان شد. و به چسبانیدن برگهای
بهشت پرداختند...ای فرزندان آدم، ما بر شما لباسی فرو فرستادیم که زشتی شما را میپوشاند و زینتی است. و لباس تقوا، بهترین است.»
در این آیات، سخن از بهشت زیستی
حضرت آدم و همسر او حوّاست تا این که
شیطان به
وسوسه میپردازد...و سرانجام آدم و همسرش متوجه برهنگی خویش میشوند و به پوشانیدن خود با برگ درختان بهشتی مبادرت میورزند. در ادامه این آیات، اشارتی در نهایت تناسب، به «نعمت لباس و آراستگی ظاهری» شده و در پی آن به «لباس پارسایی و خودآرایی باطنی» گریز زده شده است.
از فروع دیگر بلاغت قرآنی، زبان جدّی و همراه با «تاکید» آن است، با این که رسم
بلاغت این است که از تاکید بی مورد پرهیز شود، راز این همه سوگندها و تاکیدهای گوناگون در قرآن آن است که این کتاب از حقایق برین هستی که فراسوی افقهای محدود و محسوس آدمی است خبر میدهد و انسان را به حیاتی متعالی و فراتر از زندگی عادی و هدفهایی برتر از خواستههای حقیر فرا میخواند:
«یَاَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اسْتَجِیبُواْ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ اِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ؛
هانای کسانی که
ایمان آوردهاید، هرگاه
خداوند و پیامبر شما را به چیزی که به شما حیات میبخشد فرا میخوانند، آنان را اجابت کنید.»
و این امر چیزی است که انسان از آن طفره میرود، آن را نادیده میگیرد، به فراموشی میسپارد، از آن غفلت میورزد و شانه خالی میکند و برای توجیه گریزپایی خود از مسئولیت، لجاجت میورزد.
بدین جهت، قرآن به جا و به اقتضای نیاز، از تاکید بهره میجوید و با زبان جدّی و تکان دهنده و کوبههای پیوسته خود، بر کالبد زمینگیر او شوک وارد میکند و او را به حرکت و پویایی میکشاند.
در
سوره کوتاه عصر و راز تاکیدهای پی در پی آن تامل کنید:
«وَ الْعَصْرِ• اِنَّ الْاِنسَنَ لَفِی خُسْرٍ• اِلَّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ وَ تَوَاصَوْاْ بِالْحَقِ وَ تَوَاصَوْاْ بِالصَّبْرِ؛
سوگند به عصر، انسان قطعاً در حال زیان کاری است، مگر آنان که
ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند، و به
حق و
صبر توصیه کردند.»
۱.
سوگند (و العصر). ۲. انّ (همانا). ۳. الف و لام جنس بر روی انسان (همه آدمیزادگان در زیاناند). ۴.
لام تاکید (لَ). ۵. «فی» برای ظرفیت (انسان زیان نمیکند؛ بلکه غرق در زیان است). ۶. کاربرد
نکره (خُسرٍ، زیان سهمگین، بسیار هولناک). ۷. لَفی خُسرٍ (خبر انّ به صورت اسمیه آمده است، نه فعلیه، تا نسبت به ثبات و استمرار زیان کاری هشدار دهد).
مخاطبان قرآن و آشنایان به زبان و
ادبیات عرب، شاهد این واقعیتاند که سبک و اسلوب قرآن، مطابق نثر متعارف عرب نیست، همچنان که نظم و شعر نیز نیست. با این همه در قرآن نوعی آهنگ زیبا، شبیه قافیه و پساوندهای شعر یا قرینههای نثر متقارن و سجع وجود دارد: «لا یشبه شیءٌ من کلامه بکلام البشر...
والمعجزة فی نظمه...».
این اسلوب، ویژگی دیگری را نیز در خود نهفته دارد: آیات و عبارات قرآن محتوی یک موضوع معین و عناصر معنایی محدودی نیست، بلکه طیفی از معانی و موضوعات را در خود نهفته دارد. عرب از همان آغاز آشنایی با قرآن، تحت تاثیر ترنّم موسیقایی و آهنگ گیرای قرآن واقع شده و احیاناً آن را با شعر ادبا و آواهای سحرآمیز کاهنان مقایسه کرده است. بعد از اعتراف به حقانیت قرآن و پذیرش
اسلام نیز به قرائت و تجوید و نغمه آسمانی آن دل سپرده و آنگاه در زبان موزون قرآن و زیباییهای آن کاوشهای فراوانی کرده است.
اگر از توجه ویژه
اهل بیت (علیهمالسّلام) نسبت به زیباییهای همه جانبه قرآن (که همپای قرآن بالندگی داشته است) بگذریم، شاید آثاری چون
مجاز القرآن از
ابوعبیده معمر بن المثنی (م ۲۰۹ق)،
معانی القرآن اثر یحیی ابو زکریا
فراء دیلمی (م ۲۰۸ق) و
تاویل مشکل القرآن دستاورد
ابن قتیبه ابو محمد
عبد اللّه (م ۲۷۶ق)، از نخستین آثار کلاسیک به شمار آیند که در بحث اسلوب قرآن و سبک ویژه آن نگاشته شدهاند.
ابوعبیده، پس از مقایسه تعابیر لطیف و وجوه نظم قرآن با ادبیات رایج عرب، تأکید میورزد که نمیتوان برای قرآن نظیری یافت. فرّاء، از ترکیب و اعراب قرآن سخن میراند و به
کنایه،
استعاره،
تشبیه،
مجاز و
التفات آن میپردازد و به نغمه شیوای الفاظ قرآن و نظم و وزن و اثر شگرف آن در حسّ برون و ضمیر نهان انسان عنایت میکند. ابن قتیبه نیز به نوبه خود بر نظم زنجیرهای واژگان، روانی، شیرینی و خوشگواری، رسانایی و تاثیر شگفت آن در دل آدمیان تاکید میورزد و میگوید:
خداوند،
قرآن را با نظم شگفتش تمایز بخشید و...چنان کرد که همی خوانده میشود و هیچ ملالی نمیآورد؛ همی شنیده میشود، ولی گوشها آن را ناخوش نمیدارند؛ تر و تازه و سرزنده است و با فزونی و تکرار قرائت، کهنه و فرسوده نمیشود...
در همین روزگار است که
جاحظ، ادیب و دانشمند
معتزلی، برای نخستین بار اثری مستقل به نام
نظم القرآن مینگارد.
همچنان که ابوسعید
عبد الملک اصمعی (م ۲۱۳ق) و
ابوعبید قاسم بن سلام (م ۲۲۳ق) نیز از کسانی به شمار میآیند که در این دوره از زبان آهنگین قرآن بحث کردهاند. پس از اینان نیز
ابوالعباس بن المعتز (م ۲۹۶ق) در کتاب
البدیع، از وزن و آهنگ آیات سخن میراند. ابوالحسن
علی بن عیسی الرمانی (م ۳۷۴ق) لغوی، نحوی و متکلم معتزلی نیز در رساله
النکت، والایی و اعجاز قرآن را در الفاظ و سبک، اسلوب و نظم، تاثیر در دلها دانسته،
بلاغت آن را در برترین مرتبه زیبایی برمیشمرد:
مُعجِزٌ بِالفاظِهِ وَ اُسلوبِهِ وَ نَظمِهِ وَ اثَرِهِ فِی النُّفوسِ...فَاعلاها طَبَقةً فِی الحُسنِ بَلاغَةُ القُرآنِ...
قرآن با عبارات و روش و نظم و اثرگذاری در جانها
معجزه است. بالاترین رتبه حسن، بلاغت قرآن است.
ابوسلیمان
حمد بن
محمد بن ابراهیم خطابی بستی (م ۳۸۸ق) از معاصران رُمّانی، محدّث، فقیه و شاعر نیشابوری نیز بر نظم و سازوارگی لفظی معنایی قرآن تاکید کرده است. از منظر او، قرآن در شیوایی و استواری، در عُذوبت و گوارایی، در هندسه و سامانمندی، و در پیوستگی و خوش قوارگی، برترین سخن است.
از نظر وی، زبان قرآن در عین فخامت، جزالت و متانت، ساده و روان است و خاصیت شگفتانگیز روانشناختی و منحصر به فردی در آن هست که دلها را سخت تکان میدهد؛ گاهی نشاط و ابتهاج بر میانگیزد و گاهی بیم و هراس میافکند.
ابو هلال عسکری (م ۳۹۷ق)، نقّاد ادبیات عربی پس از جاحظ، نیز در کتاب
الصناعتین، از ساختار بیبدیل قرآن نام میبرد و مینویسد: تنها با
علم بلاغت و
فصاحت است که میتوان جلوه اعجاز قرآن را از حیث هندسه نیکو و آمیزههای شیوای کلمات و عبارات،
ایجاز بدیع، اختصار لطیف، شیرینی و دلنشینی، رونق و طراوت، آسانی، پرباری، گوارایی، و روانی درک کرد و به زیباییهای آن آگاهی یافت؛ زیباییهایی که درک آن از عهده مردم عادی بیرون واندیشههایشان در آن متحیر است.
ابوبکر
محمد بن طیب باقلانی (م ۴۰۳ق)، متکلّم اشعری نیز در اثر پر حجم خود،
اعجاز القرآن، زبان قرآن را نه تنها برتر از سایر کلام فصیح عرب، بلکه به لحاظ ماهوی، مباین و مغایر با دیگر سخنان شیوای عربی و بیرون از اسلوب و نظم معهود آن دانسته است.
پس از اینان نوبت به
عبد القاهر گرگانی (م ۴۷۴ق)، متکلّم معروف اشعری و از پایهگذاران بلاغت عربی و شارحان اسلوب و روش قرآنی میرسد. گرگانی در دو اثر استوار خود
اسرار البلاغة و
دلائل الاعجاز، اوج
اعجاز بیانی قرآن را نه در مفردات و فواصل، اوزان و استعارات و سایر انواع بدیع، بلکه در نظم شگفت انگیز لفظی - معنایی آن معرّفی میکند.
از دیدگاه
عبد القاهر، بستر نظم، بسی فراختر از زیباییهای لفظی است؛ رسانایی و ظرافتهای معنایی سخن نیز شعاعهای این دایرهاند و در نظم قرآن میان دو عنصر لفظ و معنا، پیوندی ناگسستنی وجود دارد. میان ذهن و زبان، رابطهای تنگاتنگ هست. ذهن برای القای معانی گوناگون نهفته در خود، علامتهای زبانی متناسبی را به کار میگمارد و زبان، ابزار و بلکه نشانهاندیشیدن و دالّ بر آن است. هر واحد کلامی، هر چند خُرد و کوچک، بر معنایی خاص دلالت میکند و کمترین دگرگونی در معانی، به گونهای خود را با تبدّل واژگان و ترکیبات زبانی (الفاظ) آشکار میسازد و متقابلاً هر تغییراندک در الفاظ، علامت تبدّلی است که در معانی رخ میدهد و لفظ و معنا، چون پیکر و جاناند که با یکدیگر پیوندی ترکیبی دارند.
زبان از واحدهایی به ترتیب زیر تشکیل یافته است: حرفها، واجها، هجاها، تکواژها، واژهها، گروهها، و جملهها.
بر اساس نظریه نظم
عبد القاهر، ساختار زبان، تنها از قالبهای پیش ساخته عادی چون فعل، فاعل، مفعول، مسندٌ الیه، مسند، رابطه، قید، صفت و متمّم تشکیل نیافته؛ بلکه متغیرهای دیگری مانند:
تقدیم و تأخیر،
حذف،
تکرار،
تعریف و
تنکیر،
اظهار و
اضمار،
ایجاز و
اطناب،
حقیقت و مجاز،
تشبیه و
استعاره،
کنایه و
ایهام،
حصر و
اطلاق و
تاکید و جز اینها وجود دارد که اینها نیز هر یک در جای خود، ریشه در معانی دارند. زبان با گنجینهای بی پایان از علامتها و نشانههای خود، نماینده ذهن است. در طومار ذهن، افزون بر معانی درشت، معانی باریک و لطایف و ظرایف بیشماری وجود دارند که با زبان گشوده میشوند و عبارتهای متنوّع زبان، معانی متنوّع ذهنی را عیان میسازند. هر چه ذهن، وقّادتر و فروزانتر شود، زبان، دقیقتر و رقیقتر میشود و به عکس.
نمونهای از اسلوب خاصّ قرآنی را، به جای نام «سجع»، تحت نام «فاصله» یا «سربند»ها شمردهاند که منشا آهنگین بودن نغمههای ویژه قرآنی است. البته با این ویژگی که اوّلاً آنچه در آنها نقش اوّل را دارد، معناست و نه صرفاً لفظ (یعنی فواصل قرآن صرفاً یک هماهنگی لفظی نیستند، بلکه فراتر از آن، نظم معنایی خاصی را در لا به لای بندها و آهنگها بر میتابند و متناسب با معانی دگرگون میشوند) و ثانیاً این فواصل، سهل و آزاد و بیتکلّفاند.
سجع (بانگ یکنواخت کبوتر)، سخنِ قافیهدار را گویند و در اصطلاح
علم بدیع، آن است که گوینده در سخن خویش کلماتی یک وزن و آهنگین بیاورد. سجع در نثر، حکم قافیه را در شعر دارد. به جای «سجع» در مورد قرآن، واژه «فاصله» را نهادهاند.
سجع را سه گونه دانستهاند:
۱. سجع متوازن، آن است که کلمات آخر جملهها، هم در وزن (هجا) و هم در حرف رَوی، (روی (ابر پرباران) در اصطلاح
عروض، حرف اصلی
قافیه را گویند که مدار قافیه برآن است؛ مانند حرف «ر» در کلمههای نشر، زیر، در. ) مطابق باشند، مانند کار و بار، خامه و نامه.
نمونهای از اینگونه فواصل
قرآن مجید را این آیات دانستهاند:
«فِیهَا سُرُرٌ مَّرْفُوعَةٌ• وَ اَکْوَابٌ مَّوْضُوعَةٌ؛
در
بهشت تختهایی بلند و قدحهایی گذاشته شده است.»
«فِی سِدْرٍ مَّخْضُودٍ• وَ طَلْحٍ مَّنضُودٍ• وَ ظِلٍّ مَّمْدُودٍ؛
در زیر
درخت کنار بیخار. و
درختان موز بر هم چیده شده و سایههای پایدار است.»
«وَ الشَّمْسِ وَ ضُحَاهَا• وَ الْقَمَرِ اِذَا تَلَاهَا• وَ النَّهَارِ اِذَا جَلَّاهَا• وَ
الَّیْلِ اِذَا یَغْشاهَا؛
سوگند به
خورشید و روشناییاش، و سوگند به
ماه که در پی آن میآید و سوگند به
روز چون روشن گرداند و
شب که آن را چون پرده پوشاند.»
۲. سجع مطرّف، آن است که الفاظ آخر جملهها، در حرف روی همگون، ولی در وزن (هجا) مختلف باشند؛ مانند کار و شکار، مال و آمال و شانه و نشانه. از فواصل قرآن کریم میتوان نمونههای ذیل را به عنوان «سجع مطرّف» برشمرد:
«مَّا لَکُمْ لَا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَارًا• وَ قَدْ خَلَقَکُمْ اَطْوَارًا؛
شما را چه شده که از شکوه خدا بیم ندارید؟ در حالی که شما را مرحله به مرحله آفرید.»
«وَ الصُّبْحِ اِذَآ اَسْفَرَ• اِنَّهَا لَاِحْدَی الْکُبَرِ• نَذِیرًا لِّلْبَشَرِ• لِمَن شَآءَ مِنکُمْ اَن یَتَقَدَّمَ اَوْ یَتَاَخَّرَ؛
سوگند به صبح آن گاه که آشکار شود که آیات قرآن از پدیدههای بزرگ است. بیم دهنده انسان، برای هر که از شما که بخواهد پیشی جوید یا باز ایستد.»
«اَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِاَصْحَبِ الْفِیلِ• اَلَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ• وَ اَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْرًا اَبَابِیلَ؛
آیا ندیدی که پروردگارت با
اصحاب فیل چه کرد؟ آیا نیرنگشان را بر باد نداد؟ و بر سر آنها پرندگانی را گروه گروه فرستاد.»
۳. سجع متوازن، آن است که کلمات آخر جملهها، در وزن متّفق باشند و در حرف روی مختلف؛ مانند کار و کام، نهال و بهار، شریف و کریم. در این سه نمودِ «سجع متوازن» از فواصل قرآنی به دقّت بنگرید:
«وَ ءَاتَیْنَهُمَا الْکِتَبَ الْمُسْتَبِینَ• وَهَدَیْنَهُمَا الصِّرَ طَ الْمُسْتَقِیمَ؛
به آن دو، کتاب روشنگر دادیم. و آن دو را به راه راست هدایت کردیم.»
«وَ السَّمَآءِ وَ الطَّارِقِ• وَ مَآ اَدْرَاکَ مَا الطَّارِقُ• النَّجْمُ الثَّاقِبُ• اِن کُلُّ نَفْسٍ لَّمَّا عَلَیْهَا حَافِظٌ؛
سوگند به
آسمان و سوگند به
طارق. و تو چه دانی که طارق چیست. ستاره فروزان. هیچ کس نیست مگر که نگاهبانی دارد.»
«وَ الطُّورِ• وَ کِتَبٍ مَّسْطُورٍ• فِی رَقٍّ مَّنشُورٍ• وَ الْبَیْتِ الْمَعْمُورِ• وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ• وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ.
سوگند به
طور. سوگند به کتاب نوشته شده در طوماری گسترده. سوگند به خانه آباد و سقف مرتفع و دریای سرشار.»
در بندهای گونهگون این سوره، با وجود تنوّع، آهنگ ویژه سخن، محفوظ و ملموس است. این ویژگی، در آیات و سُوَر گوناگون دیگر نیز نمودی به جا مییابد و معانی، همپای حروف و کلمات، و آهنگ و لحن سخن، به تصویر میآید و فضای ذهن خواننده را بی اختیار به همراه خود میبرد.
خواه آن جا که سخن از مسئولیت و تکلیف است:
«یَبُنَیَّ اَقِمِ الصَّلَوةَ وَ اْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنکَرِ وَ اصْبِرْ عَلَی مَآ اَصَابَکَ اِنَّ ذَلِکَ مِنْ عَزْمِ الْاُمُورِ؛
پسرم،
نماز را به پا دار و به
معروف فرمان بده و از
منکر نهی کن و بر هر مصیبتی که به تو میرسد شکیبا باش، که این از کارهای بزرگ است.»
و خواه آن هنگام که سخن از
احتجاج و استدلال و ابطال یک پندار نادرست است:
«یَاَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُواْ لَهُ اِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِ
اللَّهِ لَن یَخْلُقُواْ ذُبَابًا وَ لَوِ اجْتَمَعُواْ لَهُ وَ اِن یَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَیًْا لَّا یَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ؛
هانای مردمان، مثلی زده شده، به آن گوش فرا دهید. آنهایی که به جز
خداوند خوانده میشوند، اگر همهشان گرد آیند نتوانند مگسی بیافرینند. و اگر مگس چیزی از آنها برباید، نتوانند آن را نجات دهند. خواهان و خواسته، هر دو ناتواناند.»
و چه هنگام
بشارت و
ترغیب:
«وَ اُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ غَیْرَ بَعِیدٍ• هَذَا مَا تُوعَدُونَ لِکُلِ اَوَّابٍ حَفِیظٍ• مَّنْ خَشِیَ الرَّحْمَنَ بِالْغَیْبِ وَ جَآءَ بِقَلْبٍ مُّنِیبٍ• ادْخُلُوهَا بِسَلَمٍ ذَ لِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ• لَهُم مَّا یَشَآءُونَ فِیهَا وَ لَدَیْنَا مَزِیدٌ؛
بهشت برای پرهیزکاران نزدیک گردانیده شده، بی آن که دور باشد. این آن وعدهای است که برای توبه کننده نگهبان داده شده است. هر کس در نهان از خدای رحمان بترسد و با دلی توبه کار بازآید. به سلامت وارد آن شوید در روز جاودان. آنها هر چه بخواهند در آن هست. و نزد ما افزون هم هست.»
و چه گاه هشدار و
ترهیب:
«فَاِذَا جَآءَتِ الصَّآخَّةُ...اْولئکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ؛
و چون آن فریاد گوشخراش در رسد،...آنان همان کافران فاجرند.»
یا به هنگام گزارش زیبایی سیرت پیامبران الهی:
«قَالَ اِنِّی
عَبْدُ اللَّهِ ءَاتَانِیَ الْکِتَبَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا... وَ لَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّارًا شَقِیًّا؛
گفت: من بنده خدایم. به من کتاب داده است و مرا پیامبر کرده است...و مرا زورگوی بدبخت قرار نداده است.»
برای آگاهی بیشتر از فواصل و شیوههای دیگر آن میتوان به برخی از آثاری که در این زمینه نوشته شده مراجعه کرد.
افزون بر فواصل، بدایعی فراوان در هنر بیانی قرآن هست که بر شکوهِ سازههای ترکیبی قرآن جلایی ویژه میبخشد و ضمیر مخاطب را شیفته خود میسازد. از جمله این بدایع، «جناس» است که خود اقسام گوناگون دارد.
جناس یا همجنس بودن، در اصطلاح بدیع، آن است که گوینده در سخن خویش دو واژه بیاورد که در تلفظ شبیه به هم یا هم جنس باشند؛ اما در معنا مختلف، مانند:
بهرام که «گور» میگرفتی همه عمر دیدی که چگونه «گور» بهرام گرفت!
الف: جناس تام، آن است که الفاظ متجانس در گفتن و نوشتن (یعنی حروف و حرکات) یکی و در معنا مختلف باشند؛ مانند کلمه «شیر» در فارسی و «عین» در عربی. جناس تام در مثال قرآنی ذیل در کلمه «ساعة» جلوهگر شده است:
«وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ یُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ مَا لَبِثُواْ غَیْرَ سَاعَةٍ.
و روزی که
قیامت برپا شود، مجرمان
سوگند یاد میکنند که جز ساعتی درنگ نکردهاند.»
ب: جناس ناقص، آن است که ارکان جناس در حروف یکی، و در حرکت مختلف باشند. در این مصداق قرآنی جناس ناقص بنگرید:
«وَ لَقَدْ اَرْسَلْنَا فِیهِم مُّنذِرِینَ• فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَقِبَةُ الْمُنذَرِینَ؛
در میان آنان هشداردهندگانی فرستادیم. پس نیک بنگر که چه شد عاقبت هشدارداده شدگان.»
پ: جناس زاید، آن است که یکی از کلمات متجانس را حرفی بر دیگری زیادت باشد و آن حرف زاید، گاه در اوّل کلمه است؛ مانند «ع» در تاب و عتاب، «آ» در رمیده و آرمیده و گاه در آخر کلمه؛ مانند «ه»، جام، جامه، نام، نامه، و گاه زیادت در وسط است؛ مانند «ا» در قامت و قیامت. نمونههایی از جناس زاید را میتوان در آیات فرجامین
سوره قیامت دید:
«کَلَّآ اِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِیَ• وَ قِیلَ مَنْ رَاقٍ• وَ ظَنَّ اَنَّهُ الْفِرَاقُ• وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ• اِلَی رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ؛
هرگز! هنگامی که جان به گلو رسید و گفته شود: چارهساز کیست؟ و دانست که همان زمان جدایی است. و ساق به ساق پیچید. آری در آن روز است که مسیر همه به سوی پروردگارت خواهد بود.»
ج: جناس خط، آن است که ارکان جناس در کتابت، یکی، و در تلفظ و نقطه گذاری مختلف باشند؛ مانند بیمار و تیمار. اوج هنر و زیبایی در به کارگیری جناس خط را میتوان در این آیه نظاره گر شد:
«الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ• وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ• وَ اِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ• وَ الَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ؛
کسی که مرا آفرید، همو هدایتم میکند. و کسی است که غذایم میدهد و سیرابم میکند. و زمانی که بیمار شدم، شفایم میدهد. و همو است که مرا میمیراند و زندهام میکند.»
د: جناس مضارع، آن است که دو رکن جناس، در حرف اول یا وسط، مختلف باشند، پس اگر مخرج دو حرف، یعنی آهنگ تلفظ آنها، به یکدیگر نزدیک باشد، آن را جناس مضارع یا مشابه گویند؛ مانند حروف «ر»، «ل» و «ب»، «پ». آیات در پی آمده از آن جا که دربردارنده جناس مضارعاند، از زیبایی و دل ربایی خاصّی بهره ورند:
«وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَیَنَْوْنَ عَنْهُ.
آنان از آن باز میدارند و خود هم از آن دوری میکنند.»
«ذَ لِکُم بِمَا کُنتُمْ تَفْرَحُونَ فِی الْاَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِ وَ بِمَا کُنتُمْ تَمْرَحُونَ؛
این بدان جهت است که در زمین به ناروا شادی کردید، و سخت به خود مینازیدید.»
«وَ اِنَّهُ عَلَی ذَ لِکَ لَشَهِیدٌ• وَ اِنَّهُ لِحُبِ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ؛
او بر این گواه است. و او سخت دوستدار خیر است.»
ه: جناس لفظ، آن است که کلمات متجانس در تلفظ، یکی، و در کتابت و معنا مختلف است؛ مانند خوار، خار یا همچون ناضره و ناظره در این آیت زیبا:
«وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ• اِلَی رَبِّهَا نَاظِرَةٌ؛
چهرههایی که آن روز شادمانند و به سوی پروردگارشان نظارهگر.»
ط: جناس قلب، آوردن الفاظی است که حروف آنها واژگون و معکوس آورده شود، مانند شارع و شاعر، گنج و جنگ. از این منظر و زیبایی، به این آیه کوتاه نظر کنید: (وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ).
اشتقاق، آن است که در نظم یا نثر، الفاظی را بیاورند که حروف آنها متجانس و به یکدیگر شبیه باشند، خواه از یک ریشه، مشتق باشند، مانند رسول و رسایل، یا از یک ماده، مشتق باشند، امّا حروف آنها چندان شبیه و نزدیک به یکدیگر باشند که در ظاهر توهم اشتقاق شود، مانند زمان و زمین. دو آیت ذیل، جلوه نمای این هنر بیانیاند:
«یَاَسَفَی عَلَی یُوسُفَ؛
حسرت بر یوسف.»
«ءَاَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ اَمْ نَحْنُ الْخَلِقُونَ؛
آیا شما آن را آفریدهاید، یا ما آفریننده ایم؟»
طباق که جمع میان واژگان متقابل است، در این نمونه آیات، رخ نمایی میکند:
«لِّکَیْلَا تَاْسَوْاْ عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُواْ بِمَآ ءَاتَاکُمْ؛
تا مبادا بر آنچه از دست شما رفته، تأسف بخورید، و به آنچه به شما داده، شادمانی نمایید.»
«لَهَا مَا کَسَبَتْ وَ عَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ؛
برای آن، همان چیزی است که به دست آورده، و بر ضدّ آن هم همان است که خود کسب کرده است.»
«وَ تَحْسَبُهُمْ اَیْقَاظًا وَ هُمْ رُقُودٌ؛
آنان را بیدار پنداشتند، و حال آن که خواب بودند.»
تناسب و ائتلاف نیز یکی از اسلوبهای تعبیر قرآنی است که بهرهگیری از آن، به آیتِ ذیل طراوت و حلاوت دیگری بخشیده است:
«یَاْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنکَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَائِثَ؛
آنان را به معروف امر نماید، و از منکر
نهی کند و طیبات را برایشان
حلال نماید و خبیثها را بر ایشان
حرام کند.»
مشاکله نیز یکی از همین اسلوبهاست که حُسنش، در این آیه هویدا گشته است:
«وَ مَکَرُواْ وَمَکَرَ
اللَّهُ وَاللَّهُ خَیْرُ الْمَکِرِینَ؛
آنان مکر کردند، و خداوند هم مکر کرد، و خداوند بهترین مکر کنندگان است.»
همچنین است عکس و تبدیل که به کارگیریاش در
آیه ذیل در اوج هنرنمایی است:
«مَا عَلَیْکَ مِنْ حِسَابِهِم مِّن شَیْ ءٍ وَمَا مِنْ حِسَابِکَ عَلَیْهِم مِّن شَیْ ءٍ؛
از حساب آنان چیزی بر عهده تو نیست، و از حساب تو چیزی بر عهده آنها نیست.
تصدیر، بازگشت دادن پایان سخن به آغاز آن است که آن را «ردُّ العَجُز علی الصَّدر» نیز گویند. از این زاویه که بنگریم، زیبایی این آیت خیرهکننده است:
«وَ هَبْ لَنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَةً اِنَّکَ اَنتَ الْوَهَّابُ؛
از سوی خودت به ما رحمت ببخش که تو بخشندهای.»
مراعات نظیر نیز یکی از همین اسلوبهاست که زیبایی و ملاحت این آیه را صد چندان کرده است:
«اَفَلَا یَنظُرُونَ اِلَی الْاِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ• وَ اِلَی السَّمَآءِ کَیْفَ رُفِعَتْ؛
آیا به
شتر نمینگرند که چگونه آفریده شده، و به
آسمان که چگونه مرتفع شده است؟.»
بدین رو، عنوان
اعجاز در بُعد «نظم آهنگ» قرآن (که برخی از محقّقان دورههای اخیر و شاید پیش از همه، صادق رافعی، آن را برجسته دانستند)
سخن تازهای نیست که متأخّران بدان دست یافته باشند، بلکه عناصر و ابعاد آن را زبان شناسان متقدّم اسلامی نیز به خوبی دریافته بودند.
پیشتر اشارت رفت که زیبایی آهنگ قرآن، پیوندی تنگاتنگ با معانی دارد. متغیّرهای فونتیک (هجایی و آوایی) با متغیّرهای سمانتیک (معنایی) پیوند دارند.
حرکت و سکون، مخارج حروف، مد و شد و غُن، فواصل و هم بستههای تجویدی و تفاوتهای هندسی واژگان و فرایندهای هارمونیک (نظم آمیز) آیات و نغمه موسیقی آنها، متناسب با سیاق معانی و محتوای سخن دگرگون میشوند؛ اما این تمام عظمت
قرآن نیست؛ شکوه بی همبر قرآن در آن است که به تعبیر
علامه طباطبایی و مطابق نظریه نظم
عبد القاهر، الفاظ باید جزء به جزء و ذره به ذره مطابق با معانی تنظیم شوند، و آن دو نیز باید با امور واقع مطابقت کنند. بنا بر این، برترین سخن آن است که در آن، خوشگواری لفظ، استواری سبک و اسلوب و رسانایی معنا، با هم گرد آیند و هیچ اختلافی میان اجزای سخن نباشد.
این همان چیزی است که در کار شگفت قرآن جلوه میکند. قرآن، ترجمان حقیقتهای برین و متعالی است نه رسالهای خیالپردازانه و احساس برانگیز؛ اما این نصّ واقعنما، در تبیین حقیقت، آنسان از آرایههای چشمگیر و آذینهای هوشبر، بهره دارد که بیاختیار مخاطبان خویش را به ژرفاهای معنا سوق میدهد و عینیت معانی را در منظر آنان به تصویر و تجسیم میآورد و حسّ برون و شعور درون آنان را تحریک و تسخیر میکند.
طیبی در سده هشتم در ذیل آیه «فَخَرَّ عَلَیْهِمُ السَّقْفُ مِن فَوْقِهِمْ؛
سقف از بالای سر آنها، بر آنها فرو ریخت.»
مینویسد: در این سخن، با اطناب عبارت «من فوقهم» (که با وجود واژه سقف، به ظاهر غیر لازم مینموده است) آن رویداد دهشتناک را به تصویر آورده است؛ لیصوّر الحالة الفظیة الهائلة...
آیه «فَاَصْبَحَ فِی الْمَدِینَةِ خَآئِفًا یَتَرَقَّبُ...
در شهر، نگران و چشم انتظار شب را به صبح رساند.»
در عین این که با توصیفی احساس برانگیز، موقعیت و وضع روحی شخص وصف شده را منعکس میکند، در پرتو مخارج حروف، گزینش و چینش خاصّ کلمات، نوا و فراز و فرود معنا را به لطافت تمام به تصویر میکشد.
از دیدگاه
احمد احمد بدوی، هنرنمایی قرآن در تصویرپردازی، در این آیه جلوه نمایی میکند:
«اِنَّا نَخَافُ مِن رَّبِّنَا یَوْمًا
عَبُوسًا قَمْطَرِیرًا.
از پروردگارمان، از روز
عبوس سخت نگرانیم.»
او میگوید: در این آیه، سنگینی روز بازپسین، از واژه واژه آن احساس میشود و اوج آن در حرف «طا» که مخرجی ثقیل دارد، لمس میگردد.
در همین زمینه دکتر
صبحی صالح میگوید: ما در پیش روی قرآن با واقعیتی فراتر از سطح واژگان و قواعد ادبی آنها مواجهیم. طیف تعبیر در قرآن و الهامات واژگان و تصویرهای رنگی داستانها و تابلوها و چشماندازهایش، واقعیتهای جاندار خارجی را با همه رخدادهایشان به تمامی برمیتابند، تو گویی قهرمانان این حوادث هنوز از میدان حیات به در نرفتهاند و در حال زندگیاند.
قرآن برای تصویر و تجسیم معانی متعالی و فراطبیعی خویش و جای دهی آنها در فهم مردم، از نمونههای عینی، فراوان
تمثیل و
تشبیه آورده و از عنصر
مجاز،
کنایه و
استعاره به وفور استفاده برده است که از سویی زیبایی پر شکوهی را پدیدار میسازد و از سوی دیگر، معبر مناسبی برای تفهیم حقایق متعالی است.
تشبیه، به معنای مانند کردن چیزی به چیز دیگر در صفت یا کیفیتی است و در آن چهار رکن وجود دارد:
۱. مُشبَّه: آن کس یا چیزی که در صفتی به کس یا چیز دیگر مانند شده است. ۲. مُشبّه به: آن کس یا چیزی که مشبّه به او ماننده شده است. ۳. وجه شَبَه: صفت یا کیفیت مشترک میان مُشبّه به و مُشبّه است. ۴. ادات تشبیه: الفاظی که بر تشبیه دلالت دارند؛ به عنوان مثال در جمله: «رخسار دوست چون خورشید میدرخشد»، میتوان چهار رکن فوق را این گونه برشمرد: «رخسار دوست: » مشبّه، «چون: » ادات تشبیه، «خورشید: » مشبّه به، «میدرخشد: » وجه شبه.
هدف اساسی تشبیه آن است که معنای مورد نظر گوینده را به تصویر کشد و در برابر دیدگان شنونده ترسیم کند.
دانشوران
بلاغت اذعان دارند که تشبیههای قرآن، استوار و دقیق و رساترین نوع تشبیهات زبان عرباند.
ابن اثیر، در تشبیه مفرد به مفرد، این آیه را میآورد:
«وَ جَعَلْنَا
الَّیْلَ لِبَاسًا؛
ما شب را لباس قرار دادیم.»
که
خداوند در آن، شب را به لباس تشبیه کرده است؛ زیرا پوششی است برای جدایی مردم، فرار از دشمن، و پنهان ساختن اموری که انسان نمیخواهد دیگران بر آن آگاه شوند. او میگوید: این از تشبیههایی است که ویژه قرآن است، همچنان که در آیه«هُنَّ لِبَاسٌ لَّکُمْ وَاَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ؛
آنان لباس شمایند و شما لباس آنهایید»، هر یک از زوجین به لباس تشبیه شدهاند؛ چه آن که لباس مایه زیبایی،
حیا،
عفت، مصونیت از دستبرد بیگانگان و...است.
افعال کسانی که عاری از رنگ و بوی خدایی و اتصال به مبدا عالماند، چونان
خانه عنکبوت است، سست و بی بنیاد و بااندک نسیمی بر باد:
«مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُواْ مِن دُونِ
اللَّهِ اَوْلِیَآءَ کَمَثَلِ الْعَنکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتًا وَ اِنَّ اَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنکَبُوتِ لَوْ کَانُواْ یَعْلَمُونَ؛
مَثَل کسانی که غیر از خدا را اولیای خود برگزیدند، مثل عنکبوت است که خانههایی برای خود انتخاب کرده است؛ در حالی که سستترینِ خانهها، خانه عنکبوت است، اگر میدانستند.»
کردار کافران چون سراب است؛ فریبنده و تهی مایه:
«وَ الَّذِینَ کَفَرُواْ اَعْمَلُهُمْ کَسَرَابِ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمَْانُ مَآءً؛
کسانی که کافر شدند، اعمالشان همچون سرابی است در یک کویر که انسان تشنه از دور آن را آب میپندارد.»
مَثَل ایمانیان در استواری، چون بنایی است پولادین و در بالندگی، چون گیاهی پر از طراوت و شادابی:
«کَاَنَّهُم بُنْیَنٌ مَّرْصُوصٌ؛
گویی بنایی آهنیناند.»
«کَزَرْعٍ اَخْرَجَ شَطَْهُ و فََازَرَهُ و فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَی عَلَی سُوقِهِ؛
همانند زراعتی که جوانههای خود را خارج ساخته، سپس به تقویت آن پرداخته است تا محکم شده و بر پای خود ایستاده است.»
جهنم، گویی موجود زندهای است؛ دارای فریادی قهرآمیز و زفیری دهشت انگیز:
«کَلَّآ اِنَّهَا لَظَی• نَزَّاعَةً لِّلشَّوَی• تَدْعُواْ مَنْ اَدْبَرَ وَ تَوَلَّی.
امّا هرگز چنین نیست، شعلههای سوزان آتش است. دست و پا و پوست سر را میکند و میبَرَد. و کسانی را که به فرمان خدا پشت کردند، صدا میزند.»
«اِذَا رَاَتْهُم مِّن مَّکَانِ بَعِیدٍ سَمِعُواْ لَهَا تَغَیُّظًا وَ زَفِیرًا.
هنگامی که این آتش آنان را از مکانی دور ببیند، صدای وحشتناک و خشم آلودش را که با نفس زدن شدید همراه است میشنوید.»
«اِذَآ اُلْقُواْ فِیهَا سَمِعُواْ لَهَا شَهِیقًا وَ هِیَ تَفُورُ• تَکَادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ.
هنگامی که در آن افکنده شوند، صدای وحشتناکی از آن میشنوند و این در حالی است که پیوسته میجوشد. نزدیک است (
دوزخ) از شدّت
غضب پاره پاره شود.»
تمثیل، خود از انواع تشبیه است و دارای آثاری ویژه است.
«وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْاَعْلَی؛
برای خداوند نمونه والایی است.»
زمخشری، مؤلّف
الکشاف، هنگام شرح آیات ۱۷ - ۲۰ از
سوره بقره:
«مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّآ اَضَآءَتْ؛
مَثَل آنان، همانند کسی است که آتشی افروخت و وقتی آتش شعله ور شد....»
میگوید:
خداوند برای آن که صفات منافقان را آشکار سازد، مَثَل میآورد؛ چرا که مَثَل، در روشن کردن معانی و پردهبردای از حقایق، بسیار مؤثر است؛ به گونهای که موضوعات تخیلآمیز، به صورتی محقّق و عینی مشاهده میشوند.
علامه طباطیایی در تعریف «مَثَل» میگوید: مَثَل وسیلهای است که برای وصف مراد به کار میرود و مقصود اصلی را با
تمثیل و
تشبیه به ذهن شنونده نزدیک میسازد.
از نظر علامه طباطبایی، کاربرد
مَثَل در قرآن از این روست که آسانترین راه برای تبیین حقایق و دقایق است که عالِم و عامی هر دو، و هر یک در سطح و مرتبه خاصّ خود از آن بهرهمند میشوند؛
همچنین به نظر وی زبان تمثیلی، معانی ناشناختنی را با آنچه شناختنی و معهود ذهن عموم است، بیان میکند. از آن جا که هدایت قرآن فراگیر است نه ویژه گروهی خاص، و در آن سطح فکری عموم مردم رعایت میشود و از سویی فهم همگانی بشر، از لایه محسوسات طبیعی فراتر نمیرود، پس برای این که معانی غیر مادی به همگان تفهیم شود، به کار گیری امثال ضرورت مییابند.
مؤلف محترم
المیزان با ژرفنگری خود در شرح آیه «وَ تِلْکَ الْاَمْثَلُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا یَعْقِلُهَآ اِلَّا الْعَلِمُونَ؛
ما این نمونهها را برای مردم بیان میکنیم، و جز عالمان نمیاندیشند.» مینویسد: درست است که مثلهای قرآن، عام و برای عموم مردم است؛ اما به حسب مفادّ
آیه نامبرده، اشراف بر حقیقت معانی و لبّ مقاصد آنها، ویژه اهل دانش و فرزانگانی است که با تعقل و تامل در این مثلها از رهگذر جمود ظواهر، به حقیقت امور و مغز معانی ره مییابند.
استعاره در لغت به معنای عاریت خواستن است. کاربرد واژهای در غیر معنای وضعی خود را، به اعتبار نوعی مناسبت (مشابهت)، استعاره گویند. به دیگر سخن، استعاره، نوعی
مجاز (مرسل) است که در آن یکی از دو رکن تشبیه را آورده باشند.
کاربرد این نوع صنعت ادبی، افزون بر بُعد هنری و زیبایی، باعث تسهیل آن دسته از معانی متعالی است که ورای اقلیم فکر و اندیشه انسان است و در قالب الفاظ نمیگنجد. به این چند نمونه توجه کنید:
استعاره حیات و زندگی، برای علم و هدایت:
«اَوَ مَن کَانَ مَیْتًا فَاَحْیَیْنَهُ؛
یا کسی که مرده است، و ما او را زنده کردیم.»
استعاره
آب که مایه حیات ظاهری است، برای آیین و شریعت که مایه حیات معنوی است:
«اَنزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَسَالَتْ اَوْدِیَةُ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَدًا رَّابِیًا وَ مِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغَآءَ حِلْیَةٍ اَوْ مَتَعٍ زَبَدٌ مِّثْلُهُ و کَذَ لِکَ یَضْرِبُ
اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْبَطِلَ فَاَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَآءً وَاَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْاَرْضِ کَذَ لِکَ یَضْرِبُ
اللَّهُ الْاَمْثَالَ؛
از آسمان آبی فرستاد، و درهها به ظرفیت خودشان سیل جاری کردند، و سیل کفی بلند روی خود برداشت و از آنچه برای به دست آوردن زینتی یا متاعی آتشی میگدازند نیز کفی نظیر سیل برمیآید. این چنین خداوند حق و باطل را مثل میزند. اما کف، بیرون افتاده و از میان میرود، ولی آنچه مردم را سود میرساند در زمین ماندگار میشود. خداوند این چنین مثلها را میزند.»
استعاره تجارت، برای روی گردانی از هدایت و روی آوری به گمراهی:
«اُوْلَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُاْ الضَّلَلَةَ بِالْهُدَی فَمَا رَبِحَت تِّجَرَتُهُمْ وَ مَا کَانُواْ مُهْتَدِینَ؛
آنان کسانیاند که گمراهی را با هدایت تاخت زدند و تجارتشان سودی نبخشید و هدایت پذیر نبودند.»
کنایه در لغت، پوشیده سخن گفتن است
و در اصطلاح، سخنی است که دارای دو معنای دور و نزدیک است که لازم و ملزوم یکدیگرند. گوینده سخن، کنایه را چنان بیان میکند که خواننده یا شنونده به یاری معنای روشن و صریح آن، به معنای دور راه مییابد؛
مثلاً «دراز دستی» کنایه از پایمال کردن حقوق دیگران است، همانسان که «روی بر خلق کردن» و «پشت بر قبله کردن» در این بیت، کنایه از ریاکاری است:
پارسایان روی در مخلوق پشت بر قبله میکنند
نمازقرآن در باره
آمیزش جنسی، از تعبیرهایی کنایی چون مس
و لمس و مباشرت
استفاده کرده است:
«اَوْ لَمَسْتُمُ النِّسَآءَ.
یا زنان را لمس کردید.»
همین طور در شرح داستان
زلیخا با
یوسف صدّیق، از واژگان رفت و آمد (مراوده) استمداد شده و حتی زیبایی یوسف، وصف و شرح نشده، بلکه با سرعت و کنایه از آن عبور شده است:
«فَلَمَّا رَاَیْنَهُ اَکْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ اَیْدِیَهُنَّ وَ قُلْنَ حَشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا اِنْ هَذَآ اِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ؛
وقتی او را دیدند، در نظرشان بزرگ آمد و دستانشان را بریدند و گفتند: حاشا که این بشر باشد؛ این، جز فرشتهای بزرگ نیست.»
«نشستن بر تخت» کنایه از
قدرت،
ربوبیت یا مالکیت است، همانگونه که «دست» کنایه از عظمت و جلال قدرت الهی است:
«الرَّحْمَنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی؛
خداوند رحمان بر عرش استقرار یافت.»
«بِیَدِهِ الْمُلْکُ؛
هستی به دست اوست.»
«وَ السَّمَوَتُ مَطْوِیَّتُ بِیَمِینِهِ؛
آسمان به دستان او پیچیده است.»
به گفته زمخشری در ذیل آیه فوق، با این تعبیر، عظمت خدا برای ما مجسّم میشود و خدا با سخن خود، مردم را به جلال خویش متنبّه میسازد؛ چرا که امور سترگ و بزرگی که فهم و ذهن بشر در آن متحیّر میشود و اندیشههای باریک نیز به سادگی نمیتوانند آنها را دریابند، ناگزیر باید از طریق
تمثیل و
تخیل، به عبارت در آیند و این چیزی است که در علم بیان دانسته میشود؛ ولی چه بسیار گامهایی که از قدیم در این وادی لغزیدهاند و به سبب بحث و کاوش نکردن، از آیات و روایات رهیافتهای سست و نادرستی به دست آوردهاند.
قرآن برای ترسیم پایبندی و وابستگی بسیار شدید انسانهای طبیعتگرا و معنویتگریز به دنیا، چنان از واژه «ثقل» استفاده میکند که حضیض زمینگیری و دنیازدگی آنان را بر ژرفنای احساس مخاطب مینشاند؛ تو گویی اینان چون بار سنگینی بر زمین چسبیدهاند که یارای هیچ جنبش و خیزشی را ندارند:
«مَا لَکُمْ اِذَا قِیلَ لَکُمُ انفِرُواْ فِی سَبِیلِ
اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ اِلَی الاَْرْضِ؛
چرا هنگامی که به شما گفته میشود به سوی
جهاد در راه خدا حرکت کنید، بر زمین سنگینی میکنید (و سستی به خرج میدهید).»
سخن قرآن در باره سهل و بیاهمیت بودن مرگ مستکبران، این تعبیر زیبا و رساست که در پی مرگ ایشان آب از آب تکان نخورد:
«فَمَا بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّمَآءُ وَ الْاَرْضُ وَ مَا کَانُواْ مُنظَرِینَ؛
آسمان و زمین بر آنها نگریست، و مهلت داده نشدند.»
مقصود از معارف، مجموعه آگاهیهایی است که در هدایت انسان به
کمال و
سعادت، نقش حیاتی دارد. بدین رو، این معارف هم شامل گزارههای توصیفی و هم شامل آموزههای رفتاری و نظامهای ارزشی میشود. قرآن، مجموعهای پر بار از معارف مورد نیاز بشر در زمینههای گوناگون فکری، اعتقادی و بینشهای بنیادی در باره آغاز و فرجام عالم وانسان و جامعه و همین طور نظامهای رفتاری انسان در جنبههای زندگی فردی و اجتماعی، مادی و معنوی، دنیوی و اخروی است که دستیابی به حیات معنوی را ممکن میسازد. بی گمان، استخراج و دسته بندی موضوعات مدوّن در قرآن، تنها از عهده یک فرد بیرون است. امروز پس از گذشت قرنها از تاریخ نزول قرآن و رشد و توسعه چشمگیر فرهنگ و دانش انسان در حوزههای گوناگون معارف، هیئتهای بزرگ علمی دنیا در رشتههای مختلف علوم مربوط به خداشناسی، انسان شناسی، طبیعت شناسی، علوم انسانی و جز آن، با امکانات بسیار گسترده و همکاری یکدیگر به مطالعه و تحقیق میپردازند؛ اما با این همه، خود معترفاند که رهاورد علمی ایشان در کنار عظمت معارف و آموزههای قرآن ناچیز است. اعجاز قرآن در این عرصه، یعنی تبیین معارف و دانشهای گونهگون، عرضه معارفی بیبدیل، هدایت بخش و تربیت آفرین است که بشر با مبادی متعارف دانش خود هرگز بدانها راه نمییافت.
«یُعَلِّمُکُم مَّا لَمْ تَکُونُواْ تَعْلَمُونَ؛
به شما چیزی را آموزد که خود نمیتوانید بدانید.»
قرآن حاوی معارف بنیادینی است:
خدای جهان در نگاه قرآن، در مقایسه با همه تاملها و ژرفاندیشیهای بشری در زمینه مبدا عالم، تفاوتی چشمگیر دارد. خدای قرآن، آن ذات یگانه واجد همه کمالات هستی و پیراسته از همه نقایص و خصایص موجودات مادی و امکانی است:
«وَ لِلَّهِ الاَْسْمَآءُ الْحُسْنَی؛
نامهای نیکو برای
خداوند است.»
او در عین قرب وجودی و احاطه قیومی، برتر از
تخیل تنگمایه بشری است.
او هم آفریدگار، و هم مدبّر همه هستی است و جهان وجود، جلوهنمایی خویش را آن به آن از او میگیرد:
«کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَاْنٍ؛
او در هر روزی، مقامی دارد.»
افعال او، اهدافی حکیمانه دارند و بر اساس
فیض،
رحمت و
حق صورت میبندند:
«اَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُواْ فِی اَنفُسِهِم مَّا خَلَقَ
اللَّهُ السَّمَوَ تِ وَ الْاَرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَآ اِلَّا بِالْحَقِ؛
آیا در درون خود نیندیشیدهاند که خدا، آسمانها و زمین و آنچه را میان آنهاست جز به حق نیافریده است؟»
«وَ مَا کَانَ عَطَآءُ رَبِّکَ مَحْظُورًا؛
و بخشایش پروردگارت
[
از کسی
]
بازداشته نیست.»
توحید قرآن،
توحید خالقیت،
ربوبیت و
الوهیت است که این مراتب از هم انفصال ناپذیرند. قرآن در ارائه راههای خداشناسی، همه طرق آیات «آفاقی» و «انفسی»، را به روی مخاطبان بازمعرفی میکند:
«سَنُرِیهِمْ ءَایَتِنَا فِی الْاَفَاقِ وَ فِی اَنفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ اَنَّهُ الْحَقُّ؛
به زودی به آنها آیاتمان را در افقهای گوناگون و در خودشان نشان میدهیم تا برایشان روشن شود که او حق است.»
«اَ فِی
اللَّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَوَتِ وَ الْاَرْضِ؛
آیا در خداوند شکافنده آسمانها و زمین تردیدی هست؟»
خدای قرآن همانگونه که خدای
عقل و
حکمت است، خدای
عشق و
محبت و زیبایی است و یکایک اعضای هستی، مجذوب او هستند، به سوی او رواناند و از ژرفای وجود با او راز میگویند:
«اِن کُلُّ مَن فِی السَّمَوَ تِ وَ الْاَرْضِ اِلَّآ ءَاتِی الرَّحْمَنِ
عَبْدًا؛
هیچ کسی در آسمانها و زمین نیست مگر این که بنده خداوند مهربان است.»
«اَ فَغَیْرَ دِینِ
اللَّهِ یَبْغُونَ وَ لَهُ اَسْلَمَ مَن فِی السَّمَوَ تِ وَ الْاَرْضِ؛
آیا به جز
دین خدا طلب میکنند، در حالی که هر کس که در آسمانها و زمین است، تسلیم او شده است.»
تفسیر
انسان و حیات گسترده و بیکران او و آخرتشناسی نیز جلوهای دیگر از عظمت و اعجاز قرآن است. توجه به ساحتهای گوناگون جسم و روح و عقل انسان، توجّه به مبدا و منتها و مسیر و برنامه تلاش و تکاپوی انسان و این که از کجا آمده؟ به کجا میرود؟ در کجا هست؟ چه آرمانهایی را میجوید؟ چگونه باید باشد و چه باید بکند؟ و توجّه علمی دقیق به ریزهکاریهای مرحله به مرحله پیدایش
جنین و به دنیا آمدن وی همه، نشان اعجابانگیز عظمت قرآن در کنار انسان شناسیهای تجربی، فلسفی یا عرفانی بشری است:
«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْاِنسَنَ مِن سُلَلَةٍ مِّن طِینٍ• ثُمَّ جَعَلْنَهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَّکِینٍ• ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَمًا فَکَسَوْنَا الْعِظَمَ لَحْمًا ثُمَّ اَنشَاْنَهُ خَلْقًا ءَاخَرَ فَتَبَارَکَ
اللَّهُ اَحْسَنُ الْخَلِقِینَ• ثُمَّ اِنَّکُم بَعْدَ ذَ لِکَ لَمَیِّتُونَ• ثُمَّ اِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیَمَةِ تُبْعَثُونَ؛
و همانا ما آدمی را از عصارهای از گل آفریدیم، سپس او را به نطفهای در قرارگاه استوار بدل کردیم؛ آن گاه نطفه را خونبستهای ساختیم و آن خون بسته را پاره گوشتی کردیم و آن پاره گوشت را به استخوانهایی مبدل گردانیدیم، و بر آن استخوانها گوشت پوشانیدیم، پس او را به آفرینشی دیگر بازآفریدیم. پس بزرگوار است خداوند که نیکوترینِ آفرینندگان است. سپس شما پس از این، بیگمان مردگانید؛ آن گاه در روز بازپسین برانگیخته میشوید.»
انسانِ قرآن، به رغم ترسیم برخی متون دینی تحریف شده پیشین، سرشته شده بر خباثتذاتی نیست، بلکه دارای دو وجهه مُلکی و ملکوتی است. او افزون بر خواصّ جمادی، نباتی و حیوانی، دارای نیروی «ادراک و شعور» و «اختیار» است؛ خصیصههایی که او را به عنوان فرزند بالغ هستی، خلیفه و امانتدار خدا، و نگارنده سرنوشت خویش میسازند:
«اِنَّا هَدَیْنَهُ السَّبِیلَ اِمَّا شَاکِرًا وَ اِمَّا کَفُورًا؛
همانا ما راه را به او
[
انسان
]
نُمودیم، سپاسگزار باشد یا ناسپاس.»
بر اساس این نگرش، سرشت هر انسانی، هم خاستگاه الهی و متعالی است و هم منبع تمایلات طبیعی و پست؛ تا خود به کدام سوی گام نهد.
از جهان دو بانگ میآید به ضد تا کدامین را تو باشی مستعدّ •••• آن یکی بانگش نُشور اتقیا وین دگر بانگش فریب اشقیا؛
«وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا• فَاَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا• قَدْ اَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا• وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا؛
سوگند به
نفس و آنچه آن را درست کرد. پلیدکاری و پرهیزکاریاش را به آن
الهام نمود. هر کس که آن را پاک کرد رستگار شد، و هر کس که آلودهاش کرد، قطعاً باخت.»
از آن جا که آفرینش جهان و انسان، حکیمانه و هدفمند است، عالم هستی، ظرف کنش و واکنش است و افزون بر سرای
آخرت؛ در همین
جهان نیز هر کسی دستاورد تلاش و نیک و بدِ رفتار و انگیزههای خویش را دریافت میکند:
«اَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ اُخْرَی• وَ اَن لَّیْسَ لِلْاِنسَنِ اِلَّا مَا سَعَی• وَ اَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَی؛
هیچ باربردارندهای بار کس دیگری را بر دوش نمیکشد. و این که برای انسان جز حاصل تلاش او چیزی نیست. و نتیجه تلاش او به زودی دیده خواهد شد.»
«اِنْ اَحْسَنتُمْ اَحْسَنتُمْ لِاَنفُسِکُمْ وَ اِنْ اَسَاْتُمْ فَلَهَا؛
اگر نیکی کردید، برای خودتان نیکی کردید و اگر بد کردید، برای خودتان.»
بر خلاف عهدین که بخش اصلی حیات
انسان یعنی
معاد را در بوته نسیان سپرده و جایگاه روشنی برای آن ترسیم نکرده است، تصویر حیات ابدی و
معادشناسی در قرآن، برجستگی ویژهای یافته و قریب یک سوم آیات
قرآن کریم به این موضوع سرنوشت ساز اختصاص یافته است. در پرتو بقای روان و روحِ فناناپذیر انسان، صحنههای
حیات برزخی و زندگی رستاخیزی وی، به شکلی اعجابانگیز و غفلتزدا مطرح شده، هشداردهنده و ترغیبزایند که در هیچ متن دیگری سابقه ندارد:
«اِذَا زُلْزِلَتِ الْاَرْضُ زِلْزَالَهَا• وَ اَخْرَجَتِ الْاَرْضُ اَثْقَالَهَا• وَ قَالَ الْاِنسَنُ مَا لَهَا• یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ اَخْبَارَهَا• بِاَنَّ رَبَّکَ اَوْحَی لَهَا• یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النَّاسُ اَشْتَاتًا لِّیُرَوْاْ اَعْمَلَهُمْ• فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ• وَ مَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ؛
آنگاه که
زمین به لرزش شدید لرزانده شود، و زمین بارهای سنگینش را بیرون بریزد. انسان گوید: زمین را چه شده است؟ آن روز است که زمین خبرهای خود را باز گوید. همانگونه که پروردگارت به او
وحی کرده است. آن روز مردم به حالت پراکنده برآیند تا نتیجه کارشان به آنان نشان داده شود. پس هر کس هم وزن ذرّهای نیکی کند، نتیجه آن را خواهد دید. و هر کس هم وزن ذرّهای بدی کند نتیجه آن را خواهد دید.»
پیامبرشناسی و
نبوت نیز چهرهای دیگر از موضوعات ارزشمند قرآنی است که ارمغان بشریت گردیده است.
بر اساس الگوی متون مقدّس عهدینی که مدعیان پیروی از آن، خود را وابسته به
الوهیت میشمارند، نبّوت و وحیگیری، هیچگونه ویژگی و مزیّت خاصی به همراه ندارد.
فالگیری،
کهانت،
حکمت آموزی،
سحر و
جادو و جز آن، همه شعبههای گوناگون
وحی گیریاند. در این نگرش، پیامبران و وحیپذیران نیز افرادی معمولی هستند که به عصیان و گناه آلوده میشوند و گرفتار اعمال خلاف اخلاق و تجاوز به نوامیس خود و دیگران میگردند!
حتی
خدعه و نیرنگ و
دروغ و
نفاق، در کار ایشان معمول است.
آنان گاه همدیگر را
لعن و
نفرین میکنند و در عین حال نبوّت و
رسالت نیز دارند!
همانان که با سابقهای تاریک و ناهنجار در
قتل و آزار دیگران، کار را ازاندازه گذراندهاند، یکباره به
مکاشفه نایل میشوند و رسالت مییابند!
در نگرش قرآنی، انبیای الهی، پیام آوران نجات بشراند که برای هدایت انسان به سوی کمال انسانی و بارور کردن استعدادهای انسانی مبعوث شدهاند، و از همه این ناشایستگیها منزّهاند. در نگاه قرآن، نبّوت، موهبتی است الهی که از سوی خدا در شایستهترین استعدادها قرار میگیرد. در این نگرش پیامبری و وحیگیری، منوط به سلسلهای از ویژگیهای اساسی است که
عصمت در دریافت پیام خداوند و حفظ و ابلاغ آن و نیز عصمت در مقام عمل به وظیفه شخصی، به حکم
عقل و شرع، اساسیترین آنهاست:
«عَلِمُ الْغَیْبِ فَلَا یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ اَحَدًا• اِلَّا مَنِ ارْتَضَی مِن رَّسُولٍ فَاِنَّهُ یَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا• لِّیَعْلَمَ اَن قَدْ اَبْلَغُواْ رِسَلَتِ رَبِّهِمْ وَ اَحَاطَ بِمَا لَدَیْهِمْ وَ اَحْصَی کُلَّ شَیْ ءٍ عَدَدَا؛
دانای به غیب، که غیبش را برای هیچ کس آشکار نکند، به جز پیامبری که از او خشنود باشد، که در این صورت، برای او از پیش رو و پشت سر نگاهبانی بگمارد، تا معلوم بدارد که رسالتهای پروردگارشان را ابلاغ کردهاند و
خدا به آنچه نزد ایشان است، احاطه دارد و هر چیزی را به عدد شماره کرده است.»
تصویر قرآن از سیره علمی و عملی رسولان الهی، آن است که ایشان بهترین، پاکترین و راستگوترین انسانها بودهاند؛
رادمردانی که دعوت و رفتارشان، نمود
توحید و مظهر صفات الهی بوده است:
«وَ مَآ اَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ اِلَّا نُوحِی اِلَیْهِ اَنَّهُ لَآ اِلَهَ اِلَّآ اَنَا فَاعْبُدُونِ؛
ما پیش از تو پیامبری نفرستادیم، مگر این که به او
وحی کردیم که هیچ
معبودی جز من نیست، پس مرا بپرستید.»
آنان با کمال عقلانی و سلامت فطری و صداقت و امانت و پاکی، دلسوزترین افراد به هم نوعان خویش و الگوهای راستین معرفت و تلاش در به سازی زندگی
دنیا و
آخرت مردم بودهاند و هرگز سخنی جز حق و رفتاری جز عمل نیک نداشتهاند:
«وَ کُلاًّ جَعَلْنَا صَلِحِینَ• وَ جَعَلْنَهُمْ اَئِمَّةً یَهْدُونَ بِاَمْرِنَا وَ اَوْحَیْنَآ اِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَ تِ وَ اِقَامَ الصَّلَوةِ وَ اِیتَآءَ الزَّکَوةِ وَ کَانُواْ لَنَا
عَبِدِینَ؛
همه را شایسته قرار دادیم. و آنها را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت میکنند. به آنها انجام کارهای خیر و اقامه
نماز و پرداخت
زکات را
وحی کردیم، و آنان پرستندگان ما بودند.»
آنان در راه ادای رسالت توحیدی خویش، محرومیتها، هجرتها، تهمتها، اهانتها و دشواریهای بسیاری را، برای رضای خداوند بر خود هموار ساختند. آری، چنین کسانی حامل وحی و امانتدار رسالت حق بودهاند.
«
اللَّهُ اَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ؛
خداوند داناتر است که رسالتش را در کجا قرار میدهد.»
طبیعت نمایی و اشارههای علمی قرآن به رازهای نهفته در دل کاینات، نمودی دیگر از قلمروهای شگفتی زای این کتاب بی همتاست. قرآن، کتابی است که برای هدایت و تربیت انسان فرود آمده است و کتاب انسان پروری است، نه طبیعت شناسی؛ لیکن از آن جا که گوینده آن، آفریدگار و رازآگاه به اسرار گیتی است، بالطبع به تناسب موضوعات مورد توجّه، چهرههایی از عرصه وجود در گفتار او تبلور مییابد که جلوهنمای اسراری از تکوین حیات میگردد:
«قُلْ اَنزَلَهُ الَّذِی یَعْلَمُ السِّرَّ فِی السَّمَوَ تِ وَ الْاَرْضِ؛
بگو: آن که راز را در آسمانها و
زمین میداند، آن را فرو فرستاده است.»
مطالعه نمونههایی از این آیات، زمینه تدبّر و تنبّه خواهد بود.
در تبیین گسترش پیوسته فضای کیهانی:
«اَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُواْ اَنَّ السَّمَوَتِ وَ الْاَرْضَ کَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَهُمَا وَ جَعَلْنَا مِنَ الْمَآءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ اَ فَلَا یُؤْمِنُونَ؛
آیا کافران ندیدند که آسمانها و زمین به هم پیوسته بودند و ما آنها را از یکدیگر باز کردیم و هر چیز زندهای را از آب قرار دادیم؟ آیا
ایمان نمیآورند.»
«وَ السَّمَآءَ بَنَیْنَهَا بِاَیْیْدٍ وَ اِنَّا لَمُوسِعُونَ؛
و ما آسمان را با قدرت بنا کردیم و همواره آن را وسعت میبخشیم.»
در اشاره به جاذبه عمومی فضای کیهانی:
«
اللَّهُ الَّذِی رَفَعَ السَّمَوَتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا؛
خدا همان کسی است که آسمانها را، بدون ستونهایی که ببینیدشان برافراشت.»
امیربیان نیز جاذبه عمومی را از گواهان آفرینش معرفی میکند:
«فَمِن شواهدِ خَلقهِ خَلقُ السَّماواتِ مُوَطَّداتٍ بِلا عَمَدٍ، قائماتٍ بِلا سندٍ.»
در اشاره به
حرکت زمین:
«وَ تَرَی الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ
اللَّهِ الَّذِی اَتْقَنَ کُلَّ شَیْءٍ اِنَّهُ خَبِیرُ بِمَا تَفْعَلُونَ؛
و کوهها را میبینی و میپنداری که بیحرکتاند، حال آن که ابرآسا در حرکتاند. این، صنع خدایی است که هر چیزی را درکمال استواری پدید آورده است. در حقیقت، او به آنچه انجام میدهید آگاه است.»
«وَ اَلْقَی فِی الْاَرْضِ رَوَسِیَ اَن تَمِیدَ بِکُمْ؛
و در زمین، کوههایی استوار افکند تا شما را نجنباند.»
و یا در اشاره به زوجیت مخلوقات:
«وَ مِن کُلِ شَیْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ؛
و از هر چیزی، دو جفت آفریدیم، شاید که یادآور شوید.»
مولای متقیان،
امیر مؤمنان علی(علیهالسلام) در معنای این
آیه آوردهاند که
خداوند چیزهای دور و متباین را فراهم آورد و میان نزدیکها جدایی افکند تا با جدایی افکندن میان آنها، به سوی جدا کنندهشان، رهنمون شود و با فراهم آوردن آنها نیز بر فراهم آورنده شان.
در آثار سنّتی مربوط به وجوه اعجاز قرآن، نمونههایی چند از مَلاحم به عنوان اعجاز قرآن در غیبگویی، نامبردار و برجسته میشوند که نمونه آن،
خبر پیروزی رومیان و شادمانی مؤمنان در آیندهای نه چندان دور است:
«الم• غُلِبَتِ الرُّومُ• فِی اَدْنَی الْاَرْضِ وَ هُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ• فِی بِضْعِ سِنِینَ لِلَّهِ الْاَمْرُ مِن قَبْلُ وَ مِن بَعْدُ وَ یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ؛
الف - لام - میم. رومیان در نزدیکترین نقطه زمین مغلوب شدند و آنان به زودی پس از شکست، پیروز میشوند، در ظرف چند سال. کارها در گذشته و آینده از آن
خداوند است. و آن روز مؤمنان شادمان میشوند.»
لکن به نظر میرسد، مسئله اساسیتر از این، نگرش متافیزیکی (غیر مادّی) قرآن به فرایند جامعه بشری و فراز و فرود آن است. در تحلیل قرآن، زندگی انسان در روی زمین، بر اساس سنّتهای الهی و نوع ویژهای از روابط علّی - معلولی جریان مییابد که در چارچوب تحلیلهای علمی (تجربی و حتی عقلی) استدلالی نمیگنجد. این تحلیل، همان است که میتوان از آن به تحلیل متافیزیکی (غیرمادّی) تعبیر کرد. در ادامه، به زوایایی از این نگرش قرآنی که مربوط به گذشته و آینده جامعه بشری است، اشاره میشود.
گزارش
تاریخ حیات بشر و تبیین
فلسفه تاریخ و
سنن حاکم بر سرنوشت جامعه انسانی، نیز از بخشهای شیوا و دلکش
قرآن کریم است. قرآن، رازهای مدفون در اعماق خاموش تاریخ اقوام و امم درگذشته و صحنههای ناآشنای کتاب بسته سرگذشت پیشینیان، همچوناندیشههای ذهنی یوسف در چاه و زندان، گفت وگوهای مخفیانه
اصحاب کهف،
حضرت موسی و
حضرت خضر،
ابراهیم و
اسماعیل،
آدم و حوا و... را به منظور آثار تربیتی و عبرتآموزی آن به نمایش گذاشته است:
«تِلْکَ مِنْ اَنبَآءِ الْغَیْبِ نُوحِیهَآ اِلَیْکَ مَا کُنتَ تَعْلَمُهَآ اَنتَ وَ لَا قَوْمُکَ مِن قَبْلِ هَذَا فَاصْبِرْ اِنَّ الْعَقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ؛
آن از خبرهای غیبی است که به تو
وحی کردیم. نه تو و نه قومت، پیش از این، نمیتوانستید آن را بدانید. پس شکیبایی کن که فرجام از آن پرهیزکاران است.»
قرآن حقیقتهای واژگونه در تاریخ را اصلاح و تحریفهایی که با دست عصیانگر
زر و زور و تزویر بر جبین پاکی و پاکان نشسته بود، زدود:
«مَا کَانَ اِبْرَ هِیمُ یَهُودِیًّا وَلَا نَصْرَانِیًّا وَلَکِن کَانَ حَنِیفًا مُّسْلِمًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ؛
ابراهیم نه
یهودی و نه
نصرانی بود، بلکه راستگو و تسلیم شده بود و از مشرکان نبود.»
«وَ اِذْ قَالَ
اللَّهُ یَعِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ ءَاَنتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَاُمِّیَ اِلَهَیْنِ مِن دُونِ
اللَّهِ قَالَ سُبْحَنَکَ مَا یَکُونُ لِی اَنْ اَقُولَ مَا لَیْسَ لِی بِحَقٍ اِن کُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلَآ اَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ اِنَّکَ اَنتَ عَلَّمُ الْغُیُوبِ؛
به یاد آر زمانی را که خداوند به
عیسی بن مریم گفت: آیا تو به مردم گفتی: من و مادرم را دو
معبود به جای
خدا بگیرید؟ عیسی گفت: تو منزّهی، مرا نزیبد که آنچه حقم نیست بگویم. وانگهی اگر گفته بودم، تو میدانستی و آنچه در جان من هست میدانی، اما آنچه در پیش توست من نمیدانم. که تو دانا به رازهای نهانی.»
تاریخ شناسی قرآن، در واقع تبیین زندگی صالحان و طالحان، شرح مَنشها و کُنشها و معرفی الگوهای نیک و بد است و نه شرح احوال فرمانروایان و چشم پرکنان.
قرآن در نگرش تاریخی خویش، زاویهای تازه را گشوده و به سنّتهای قطعی در روند فلسفه تاریخ و عوامل شکوفایی و افول جوامع انسانی و پیروزی نهایی سپاه حق بر باطل، هم توجه جدی کرده است؛ زاویهای که در تحلیل علمی - تجربی هیچ دانشمند و جامعهشناسی نمیگنجد.
بر همین اساس بود که
پیامبر، پیروزی خود را در برابر تمام دشمنان توانمند، نوید داد:
«اَمْ یَقُولُونَ نَحْنُ جَمِیعٌ مُّنتَصِرٌ• سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ؛
یا میگویند ما همگی انتقام گیرنده هستیم. زودا که این جمع در هم شکسته شود و پشت کنند.»
«یُرِیدُونَ لِیُطْفُِواْ نُورَ
اللَّهِ بِاَفْوَ هِهِمْ وَ
اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکَفِرُونَ• هُوَ الَّذِی اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَ دِینِ الْحَقِ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ؛
میخواهند با دهانشان نور خدا را خاموش کنند، و خداوند نورش را تمام کننده است؛ هر چند کافران خوش ندارند. او است آن که پیامبرش را با هدایت و دین حق فرستاد، تا آن را بر همه دینها فائق گرداند؛ هر چند مشرکان خوش ندارند.»
«اِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ فِی الْحَیَوةِ الدُّنْیَا وَ یَوْمَ یَقُومُ الْاَشْهَدُ؛
ما یاری میکنیم فرستادگانمان را و آنان را که در زندگی دنیایی ایمان آوردند، و در روزی که گواهان بر پا خیزند.»
«کَذَلِکَ یَضْرِبُ
اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْبَطِلَ فَاَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَآءً وَاَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْاَرْضِ؛
این چنین خداوند حق و باطل را مثل میکند: اما کف، بیرون افتاده، از میان میرود، ولی آنچه برای مردم سودمند است در زمین ماندگار میشود.»
«اِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ اِنَّا لَهُ لَحَفِظُونَ؛
ما ذکر را فرو فرستادیم، و ما پاسدار آنیم.»
«اِنَّ الاَْرْضَ لِلَّهِ یُورِثُهَا مَن یَشَآءُ مِنْ
عِبَادِهِ وَالْعَقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ؛
زمین برای خداست. آن را به هر کس از بندگانش که بخواهد، میدهد، و سرانجام به پرهیزگاران اختصاص دارد.»
نظامهای ارزشی و آموزههای رفتاری قرآن نیز به نوبه خود جلوهای دیگر از معارف متعالی و اعجازآمیز قرآناند که مورد توجه برخی از دانشمندان تفسیر، به ویژه در قرن اخیر، قرار گرفتهاند.
تاریخ و حیات انسان بر روی زمین، شاهد مکتبها و اندیشههای بسیاری بوده است که هر یک در نظریهپردازی و تاملات ذهنیِ محض، دستی توانا داشته، لیکن فاقد دستور عملی و نظامهای ارزشی هماهنگ، راقی و تعالی بخش برای پاسخگویی به خواستها و نیازهای زندگی معقول و نشاطآور بودهاند. انسان به حسب طبیعت و به اقتضای محدودیتهای ذاتی و عدم احاطه به اسرار و تفاصیل حیات، نمیتواند برنامهای جامع و همه جانبه برای زندگی خود سامان دهد. افزون بر آن که نقصها و گرایشهای ذاتی فردی، خانوادگی، قومی و...نیز به نوبه خود مانعی جدّی در تدوین یک نظام عادلانه برای روابط زندگی انساناند. امّا قرآن، کتاب هدایت و دستورالعمل راهبردی انسان برای تنظیم انواع روابط وی با خود، با خداوند هستی، و سرانجام با هم نوعان و آحاد جامعه است. هنر قرآن آن است که تمام روابط حیات انسان را با نگرشی فراگیر و هماهنگ مورد توجه قرار میدهد.
نظامهای گوناگون اخلاقی و حقوقی مربوط به حیات فردی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و جز آن، در قرآن که همه ساحتهای حیات معقول
انسان را زیر پوشش خود گرفته، موضوع هزاران مدخل و صدها کتاب در آن زمینههاست.
قوانین تشریعی قرآن، افزون بر جامعیت، مصالح واقعی مخاطبان اعم از زن و مرد و کودک و پیر و جوان را با نگرشی متعادل و واقع بینانه تبیین کرده است. افزون بر تمام اینها نکتهای که نمیتوان به سادگی از کنار آن گذشت این است که در نظام قانونگذاری قرآنی، همواره نگرشالهی و توجه به حضور خدا در ساحت زندگی فردی و اجتماعی انسان و مسئولیت مداوم انسان در پیشگاه قدسی خدا، مورد اهتمام اساسی است؛ نکتهای که در قوانین وضعی بشری مورد غفلت واقع شده است.
عناوین متنوّع
طهارت،
صلات،
زکات،
خمس،
صوم،
حج،
اعتکاف،
جهاد و
صلح،
امر به معروف و نهی از منکر،
میراث،
قضا،
شهادات،
حدود و
تعزیرات،
قصاص،
شفعه،
غصب،
احیای موات،
اطعمه و اشربه، تجارات،
رهن،
حجر،
ضمان،
مشارکت،
مضاربه،
مزارعه،
مساقات،
ودیعه،
عاریه،
اجاره،
وکالت،
وقف،
سکنا،
هبه،
مسابقه،
وصیت،
نکاح،
طلاق،
لعان،
عتق،
سوگند و
نذر و...که عناوین رایج حقوق اسلامیاند، گواه صادقی هستند بر آن شکوه شگفت و نگرش همه جانبه به زندگی انسان که از دوران جنین (و بلکه پیش از آن در گزینش همسر و شیوه زناشویی) تا حیات پس از مرگ و جهان پایدار را شامل است. همانطور که نگاهی به عناوین اخلاقی در کتب اخلاق اسلامی برگرفته از کتاب و سنّت نیز بیانگر همین واقعیت است.
برخی از ارزشهای متعالی قرآن برای انسان عبارت است از:
دعوت به کارهای نیک و پرهیز ازکارهای ناپسند:
«تَعَاوَنُواْ عَلَی الْبِرِّ وَالتَّقْوَی وَلَا تَعَاوَنُواْ عَلَی الْاِثْمِ وَالْعُدْوَنِ؛
در نیکی و تقوا همکاری کنید، ولی در
گناه و تعدی همکاری نکنید.»
۱. دعوت به
عدالت ورزی و
نیکوکاری:
«اِنَّ
اللَّهَ یَاْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْاِحْسَنِ وَ اِیتَآیِ ذِی الْقُرْبَی وَ یَنْهَی عَنِ الْفَحْشَآءِ وَالْمُنکَرِ وَ الْبَغْیِ؛
خداوند به
عدالت و
احسان و
بخشش به خویشان فرمان میدهد، و از
فحشا و منکر و تجاوز
نهی میکند.»
۲. دعوت به حیات برین و پایدار:
«یَاَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اسْتَجِیبُواْ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ اِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ؛
ای کسانی که
ایمان آوردید، وقتی
خدا و
پیامبر شما را به چیزی فرا خواندند که مایه حیات شماست، آنها را اجابت کنید.»
۳. دعوت به
تفکر و
تدبر و بیداریاندیشه:
«...کَذَ لِکَ نُفَصِّلُ الْاَیَتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ؛
این چنین آیات را تفصیل میدهیم برای گروهی که میاندیشند.»
«کِتَبٌ اَنزَلْنَهُ اِلَیْکَ مُبَرَکٌ لِّیَدَّبَّرُواْ ءَایَتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ اُوْلُواْ الْاَلْبَبِ؛
کتابی خجسته فرو فرستادیم، تا در آیات آن تدبر کنند، و صاحباناندیشهناب پند آموزند.»
۴. توصیه به شکیبایی و پایداری در برابر دشواریها:
«وَکَاَیِّن مِّن نَّبِیٍ قَتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَمَا وَهَنُواْ لِمَآ اَصَابَهُمْ فِی سَبِیلِ
اللَّهِ وَمَا ضَعُفُواْ وَمَا اسْتَکَانُواْ وَاللَّهُ یُحِبُّ الصَّبِرِینَ؛
و چه بسا پیامبرانی که همراه او تودههای انبوه کارزار کردند، و در برابر آنچه در راه خدا بدیشان رسید، سستی نورزیدند و ناتوان نشدند و تسلیم نگردیدند، و خداوند شکیبایان را دوست دارد.»
۵. دعوت به
توکل و اعتماد به خداوند:
«اِنَّ الَّذِینَ قَالُواْ رَبُّنَا
اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَمُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَئِکَةُ اَلَّا تَخَافُواْ وَ لَا تَحْزَنُواْ وَ اَبْشِرُواْ بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنتُمْ تُوعَدُونَ؛
آنان که گفتند: پروردگار ما
اللَّه است، و پایداری کردند، فرشتگان بر آنها فرود میآیند که: نترسید واندوهگین نشوید. و شاد باشید به بهشتی که وعده داده شدید.»
«...فَاِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی
اللَّهِ اِنَّ
اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ؛
هر گاه تصمیم گرفتی، به خدا توکل کن، که خداوند توکل کنندگان را دوست دارد.»
۶. دعوت به امید و نشاط و دوری از نومیدی:
«قُلْ
یَعِبَادِیَ الَّذِینَ اَسْرَفُواْ عَلَی اَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُواْ مِن رَّحْمَةِ
اللَّهِ اِنَّ
اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا اِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ؛
بگو: ای بندگان من که بر خودتان زیادهروی روا داشتهاید، از
رحمت خداوند ناامید نشوید؛ چرا که خداوند همه گناهان را میآمرزد، و او آمرزنده مهربان است.»
۷. توصیه به خودیابی،
مراقبت و
مدیریت نفس و عدم غفلت از آن:
«یَاَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ عَلَیْکُمْ اَنفُسَکُمْ؛
ای کسانی که ایمان آوردید، به خودتان بپردازید.»
دعوت به تلاش و بهرهگیری از تواناییهای ذاتی:
«یَاَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ
اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُواْ
اللَّهَ اِنَّ
اللَّهَ خَبِیرُ بِمَا تَعْمَلُونَ• وَ لَا تَکُونُواْ کَالَّذِینَ نَسُواْ
اللَّهَ فَاَنسَاهُمْ اَنفُسَهُمْ اُوْلَئِکَ هُمُ الْفَسِقُونَ؛
ای کسانی که
ایمان آوردید، از
خدا پروا کنید، و هر کسی باید بنگرد که برای فردا چه پیش فرستاده است. از خدا پروا کنید که خداوند به آنچه انجام میدهید آگاه است و همانند کسانی مباشید که خدا را فراموش کردند، و خداوند هم آنان را از یادشان برد، و آنان همان فاسقاناند.»
«وَ اَن لَّیْسَ لِلْاِنسَنِ اِلَّا مَا سَعَی• وَ اَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَی؛
برای انسان، نیست مگر آنچه تلاش کرده، و
[
نتیجه
]
تلاش خودش را به زودی میبیند.»
۸. سفارش اکید در نیکی به والدین:
«وَ بِالْوَ لِدَیْنِ اِحْسَنًا اِمَّا یَبْلُغَنَّ عِندَکَ الْکِبَرَ اَحَدُهُمَآ اَوْ کِلَاهُمَا فَلَا تَقُل لَّهُمَآ اُفٍّ وَ لَا تَنْهَرْهُمَا وَ قُل لَّهُمَا قَوْلًا کَرِیمًا• وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُل رَّبِ ارْحَمْهُمَا کَمَا رَبَّیَانِی صَغِیرًا؛
به
پدر و
مادر احسان کنید، اگر یکی از آن دو یا هر دوی آنان، در کنار تو به پیری رسیدند به آنان حتی «اف» مگو و به آنان پرخاش مکن و با آنان سخنی شایسته بگو. و از سر مهربانی بال فروتنی بر آنان بگستر و بگو: پروردگارا، آن دو را رحمت کن؛ چنان که مرا در خُردی پروردند.»
۹. دعوت به اعتدال در رفتار اقتصادی و معیشت:
«وَ لَا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً اِلَی عُنُقِکَ وَلَا تَبْسُطْهَا کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَّحْسُورًا؛
دستت را به گردنت زنجیر مکن، و بسیار گشاده دستی هم منما تا مبادا ملامت شده و حسرتزده بر جای بمانی.»
«وَ الَّذِینَ اِذَآ اَنفَقُواْ لَمْ یُسْرِفُواْ وَ لَمْ یَقْتُرُواْ وَ کَانَ بَیْنَ ذَ لِکَ قَوَامًا؛
کسانی که هر گاه
انفاق نمودند،
اسراف نمیکنند و تنگ هم نمیگیرند، و میان این دو، حد وسط را بر میگزینند.»
۱۰. پرهیز از سخن غیر عالمانه:
«وَ لَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ اِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ کُلُّ اُوْلَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسُْولًا؛
چیزی را که به آن علم نداری دنبال مکن؛ زیرا گوش و چشم و دل، همگی مورد پرسش قرار میگیرند.»
۱۱. توصیه به نیایش و ارتباط قدسی با خدای یگانه:
«قُلْ مَا یَعْبَؤُاْ بِکُمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَآؤُکُمْ فَقَدْ کَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ یَکُونُ لِزَامَا؛
بگو: اگر دعای شما نباشد، پروردگار من به شما اعتنایی نمیکند. شما به تکذیب پرداختهاید و به همین زودی، عذاب بر شما لازم خواهد شد.»
۱۲. توصیه به
عبادت و پرستش خدای یگانه و پرهیز از پیروی شیطان:
«اَلَمْ اَعْهَدْ اِلَیْکُمْ یَبَنِی ءَادَمَ اَن لَّا تَعْبُدُواْ الشَّیْطَنَ اِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ• وَ اَنِ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَطٌ مُّسْتَقِیمٌ؛
آیا با شما عهد نکردم که: ای فرزندان آدم،
شیطان را اطاعت نکنید؛ چرا که او دشمن آشکار شما است، و مرا بپرستید که این راه راست است.»
مفاهیم قرآن، چه در بخش معرفتهای بنیادین و بینشها و چه در بخش نظامهای ارزشی و دستور العملهای رفتاری، ویژگیهایی دارند که قرآن را از مکتوبات بشر و دیگر کتب منسوب به ادیان ممتاز میسازند.
اصول معارف و مفاهیم قرآن، بر پایه
عقل و منطق استوارند. اساس تعالیم اسلام، بر مدار جهلستیزی و عقلانگیزی،
تقلیدزدایی،
پندارسوزی و دانشسازی
میچرخد.
توحید و یکتاباوری (که مطلع الغزل دعوت تمام
انبیاء و شرایع آسمانی است)، تبیین کننده عقلانی و بنیاد استوار تمام نظامهای تشریعی و ارزشی
قرآن است. بایدها و مسئولیت آفرینی نظامهای ارزشی و رفتاری که در
فلسفه اخلاق و
فلسفه حقوق مورد کاوش و تحقیق است، مبنای خللناپذیر خویش را تنها میتواند در پرتو نگرش توحیدی و یگانهباوری معنا بیابد.
از جمله ویژگیهایی که میتوان از خصوصیات معارف قرآن برشمرد، هماهنگی آنها با سرشت طبیعی و آفرینش فطری همه انسانهاست. از همین روی، این مفاهیم، از فراگیری و جامعیت خاصی نسبت به همه نیازهای ثابت و متغیر برای همه مخاطبان انسانی با هر رنگ و نژاد، و در هر زمین و هر زمان برخوردار است (جامعیتِ همگانی، همیشگی و همه جایی):
«فَاَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ
اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ
اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لَکِنَّ اَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ؛
روی خود را با گرایش تمام به حق، به سوی این
دین کن، با همان سرشتی که
خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خدا تغییرپذیر نیست. این است همان دین پایدار، ولی بیشتر مردم نمیدانند.»
در فاصله پهناور ایدئولوژیهای آرمان گرایانه محض تا طبیعتپرستی خالص، قرآن این هنر را از خود نشان میدهد که با نگرش واقع بینانه به حقیقت وجود انسان و سرنوشت طولانی وی، اهداف زندگی او را در یک طبقهبندی منظّمِ مقدّماتی، متوسط، عالی و نهایی، سامان و انتظام بخشد تا تمام استعدادهای ذاتی او پرورش یابد و خاستگاههای وجودی او به شیوهای معتدل و هماهنگ ارضا گردد.
بر اساس همین بینش واقع بینانه است که از یک سو، دنیاگریزی و سرکوب تمایلات طبیعی و مادی از نگاه قرآن مطرود است:
«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ
اللَّهِ الَّتِی اَخْرَجَ
لِعِبَادِهِ وَ الطَّیِّبَتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ ءَامَنُواْ فِی الْحَیَوةِ الدُّنْیَا خَالِصَةً یَوْمَ الْقِیَمَةِ کَذَ لِکَ نُفَصِّلُ الاَْیَتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ؛
بگو: چه کسی زینت خدا را که برای بندگانش آفریده و نیز روزیهای پاک را
حرام کرده است؟ بگو: این روزیها در زندگی دنیایی برای کسانی است که
ایمان آوردند، و
روز قیامت خاصّ آنان است. این چنین آیات را برای گروهی که میدانند، بیان میکنیم.»
و هم
دنیاپرستی و دلسپردگی به آن را مورد نکوهش قرار داده است؛ چرا که عامل بازدارنده انسان از هدف اصلی و جادوان به شمار میآید:
«وَ مَا هَذِهِ الْحَیَوةُ الدُّنْیَآ اِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ اِنَّ الدَّارَ الْاَخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ لَوْ کَانُواْ یَعْلَمُونَ؛
این زندگی دنیایی جز سرگرمی و بازیچه نیست، و سرای آخرت، زندگی واقعی است. ای کاش میدانستند.»
در ارزیابی قرآنی میان دنیا و آخرت، پدیدهها و کالاهای این جهان همه به عنوان آیههای الهی و ابزارهای مفید و مورد استفاده انساناند و دنیا مدرسه تربیت و ظرف عبور او به شمار میآید، نه جایگاه و مقصد حیات.
بدینسان قرآن، چهره امّتی معتدل، واقع گرا و خردمند را ترسیم میکند که برای دیگران الگو و شاخص باشد:
«وَکَذَلِکَ جَعَلْنَکُمْ اُمَّةً وَسَطًا لِّتَکُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَی النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیدًا؛
این چنین شما را امت میانه قرار دادیم تا گواهان بر مردم باشید، و رسول بر شما گواه باشد.»
آری این همه معارف را با آن ویژگیها و امتیازات، انسانی در یک برهه کوتاه و پرتلاطم از عمر خویش به جامعه بشری آموخت که به مکتب نرفته و معلّم ندیده بود و هرگزدر عمر خویش شعر نسروده و خط ننوشته بود:
«وَ مَا کُنتَ تَتْلُواْ مِن قَبْلِهِ مِن کِتَبٍ وَ لَا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ اِذًا لَّارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ؛
تو پیش از آن، نه کتابی میخواندی، و نه با دستت مینوشتی، و گرنه باطلاندیشان قطعاً به تردید میافتادند.»
تاریخ تمدّن و دانش، آثار علمی بیشمار و شاهکارهای بسیاری را سراغ دارد که ره آورد تاملات عقلانی و تجربی انساناند. ژرفاندیشان بسیاری پای بر این عرصه خاکی ساییدهاند و آثار ارزشمندی از خود بر جای گذاشتهاند؛ ولی هر یک از آثار علمی، نشان از نقصان و محدودیتِ آگاهی و معلومات نویسندگان آنها دارد، و پدیدآورندگان آثار بزرگ علمی نیز به نقصان و نارسایی یافتههای خویش اذعان کردهاند. امّا در این میان، یک اثر وجود دارد که دعوی جامعیت، کمال و حقانیت تمام مطالب خویش را دارد:
«ذَلِکَ الْکِتَبُ لَا رَیْبَ فِیهِ؛
این کتاب، تردید در آن نیست.»
«وَ بِالْحَقِ اَنزَلْنَهُ وَ بِالْحَقِ نَزَلَ؛
آن را به حقیقت فرستادیم و به حقیقت هم فرود آمد.»
این اثر، همان قرآن است که با گذشت چهارده
قرن از نزول آن، دانشمندان و حکمت جویان عالم، در برتری و برازندگی آن در شگفتاند و مرور ایام و پیشرفت روز افزون علوم و معارف بشری، درستی و راستی این ادّعا را بیش از پیش تثبیت میکند. این حقیقت را قرآن در یکی از آیات استدلالی خویش چنین بیان میکند:
«اَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ
اللَّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ اخْتِلَفًا کَثِیرًا؛
آیا در قرآن نمیاندیشند و اگر از جانب غیر از خدا بود، در آن اختلافهای زیاد مییافتند.»
اختلاف شامل هر نوع اضطراب، ناهماهنگی، تعارض و تناقض میشود.
توضیح این نکته لازم است که اولاً انسان همانند سایر موجودات طبیعی این عالم، دارای رشد و تکامل تدریجی و رو به گسترش است و با گذشت زمان، صاحب تجربه و مهارت بیشتری میگردد (تکامل تدریجی).
ثانیاً با وجود این، هیچ فرد انسانی یافت نمیشود که بر همه آفاق احاطه یابد و جامع تمام علوم شود، بلکه وجود وی همواره ملازم با نایافتههای بیشماری خواهد بود (محدودیت و خطاپذیری).
و سرانجام آن که انسان به حسب محصوربودن در عالم طبیعت، تحت تاثیر اوضاع گوناگون محیط زندگی خویش واقع میشود. ملایمات و ناملایمات، سلامت و بیماری، تنگدستی و بینیازی،
جنگ و
صلح و جز آن هر یک، اثری ویژه در روان و اندیشه وی باقی میگذارد (تاثیرپذیری).
حال اگر انسانی را مشاهده کردیم که در خلال یک دوره ۲۳ ساله متلاطم از عمر خویش، در وضعیتهای گوناگون تنهایی، اهانت، آزار،
تبعید، محاصره اقتصادی،
فقر، جنگ، شکست، کشته شدن یاران و عزیزان، پیروزی، تشکیل حکومت مقتدرانه و مانند آن را تجربه کرده و در تمام این حالات، هماره گفتههای وحیانی وی استوار، هماهنگ و رسا باشد، دلیل آن است که سخنان او پرورده فکر او نبوده، بلکه
وحی الهی است.
قرآن، در گسترهای طولانی از زمان و اوضاع بسیار گوناگون اجتماعی، عرضه و تلاوت گردید. از سوی دیگر، درباره و در پیرامون آفاق بیکران حیات تکاملی انسان سخن راند؛ اما با این همه، دو رکن تشکیل دهنده این متن، یعنی هندسه ترکیبی آیات و سُوَر و محتوای ژرف و بیهمبر متن آن، سازگاری، هماهنگی و تازگی خویش را هماره نگاه داشته است. این یکسانی اسلوب و محتوا و تأثیرناپذیری از وضعیت خارجی و پیراستگی از اختلاف و دگرسانی، نشان از این حقیقت دارد که این پیام، وحی الهی است، نه سخن بشری. این ویژگیِ کلام خدا چهره دیگری از اعجاز قرآن را نشان میدهد.
سایت حدیثنت، برگرفته از مقاله «اعجاز قرآن»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۱/۲۳. پایگاه اسلام کوئیست.