تلاش پیامبر برای خلافت امام علی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: پیامبر،
جانشینی امام علی،
اسلام.
پرسش: مهمترین تلاشهای پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای جانشینی امام علی (علیهالسّلام) چه بود؟
پیامبر خدا بر اساس
آیه: «وَ اَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الْاَقْرَبِینَ؛
و خویشان نزدیکت را هشدار بده.» مأمور میشود خویشان خود را به اسلام دعوت کند.
چون آنان با
دعوت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گرد میآیند، او میکوشد با فراهم آوردن مقدّمات، زمینه را برای رساندن و فهماندن پیام اصلی به جمع حاضر، آماده گرداند. پس میفرماید:
«فَاَیُّکُم یُوازِرُنی عَلی هذَا الاَمرِ عَلی ان یَکونَ اخی و وَصِیّی و خَلیفَتی فیکُم؛
کدامتان مرا بر این کار، یاری میدهد تا
برادر و
وصی و جانشین من در میان شما (در برخی نقلها به جای «در میان شما»، «پس از من» آمده است.) باشد؟».
در آن جمع، تنها کسی که به این فراخوان، پاسخ مثبت میدهد،
علی (علیهالسّلام) است. پیامبر خدا پس از آن پاسخ مثبت، میفرماید:
«انَّ هذا اخی و وَصِیّی و خَلیفَتی فیکُم؛ فَاسمَعوا لَهُ و اطیعوا؛
این، برادر و وصی و جانشینم در میان شماست. پس، گوش به فرمان و مطیع او باشید.»
و بدینسان، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در آغازین روز دعوت علنی، ولایت و امامت علی (علیهالسّلام) و نیز دست یاری او را در
رسالت خویش، رقم میزند. آن روز، آنان که در آن مجلس گرد آمده بودند، این پیام را به روشنی دریافتند و از کلام پیامبر خدا، پیشوایی علی (علیهالسّلام) و لزوم اطاعت از وی را فهمیدند.
از این روی بود که برخی به
ابوطالب گفتند: «به تو فرمان داد که گوش به فرمان و مطیع پسرت باشی!»؛
و در مقابلِ این پیام صریح، گرانجانی کردند و
حق را برنتابیدند و با
استکبار، از پذیرش حق، شانه خالی کردند.
ابوجعفر اِسکافی معتزلی، حدیث روز هشدار را «
صحیح»
دانسته و عالمانی دیگر، از جمله:
شهاب الدین خفاجی در شرح الشفاء بتعریف حقوق المصطفی قاضی عیاض
و
متّقی هندی (که تصحیح
ابنجریر طبری را گزارش کرده است)، بر صحّت آن، تأكيد كردهاند.(طبری، واقعه را بدانگونه که آوردیم، در تاریخش نقل کرده است. امّا در
تفسیر و در ذیل
آیه، چون حادثه را نقل کرده، به
تحریف متن آن دستزده و نوشته است: پیامبر خدا فرمود: «... انّ هذا اخی وکذا وکذا» و
ابن کثیر بر راه او رفته است. نیز چنین کردهاند.( برخی از مدّعیان آزادی در تحقیق، چون:
محمّد حسین هیکل و...
شگفتا از دستهای آلوده در تاریخ و عجبا از این همه
مظلومیّت علی (علیهالسّلام) !بر صحّت آن، تأکید کردهاند.
)
وصیّت، برای تداوم راه و حراست مکتب، سیره هماره
رسولان الهی بوده است.
پیامبر خدا نیز با تصریح به این حقیقت، در موارد متعدّد و مناسبتهای مختلف، وصایت را برای علی (علیهالسّلام) رقم زده است. از جمله، چنین فرموده است:
«انَّ لِکُلِّ نَبِیٍّ وَصِیّاً و وارِثاً، و انَّ عَلِیّاً وَصِیّی و وارِثی؛
بی گمان، هر پیامبری وصی و وارثی دارد و علی، وصی و وارث من است.»
بسیاریِ اینگونه گفتههای پیامبر خدا درباره علی (علیهالسّلام) بدانسان بوده است که واژه «وصی» را برای علی (علیهالسّلام) وصفی شناخته شده و بدون ابهام قرار داده است و چون واژه «وصی» در گفتارها و سرودهها بهکار میرفت، بسیاری از مسلمانان صدر اسلام، مقصود از آن را بدون هیچ تردیدی علی (علیهالسّلام) میدانستند و در نتیجه، خلافت و امامت او را.
گواینکه
بنیامیّه، در زمان حکومتشان بسی کوشیدند تا مگر این عنوان ارجمند را از علی (علیهالسّلام) بزدایند. آنان، احادیث بسیار ساختند تا این تعبیر را ساختگی جلوه دهند؛
امّا مگر حق، با ستیز حقستیزان، فرسودنی است؟!
ذهن بشر، هماره با عنوانهای:
ارث، میراث و وراثت، آشنا و آمیخته بوده و گستره این حقیقت، امور مادّی و معنوی را درنوردیده است. آنچه انسانها برجای مینهند، یا امور مادی است، یا معنوی. مردمان، هماره از کسی که برای چگونگی تصرّف در برجای مانده خویش طرحی نریخته و از آن سخنی نگفته، شگفت زده میشدهاند.
نهادن نگاهبان و میراثبان برای حفظ و حراست از برجای مانده خویشتن، عُرف مردمان و مورد توجّه هماره طبع انسانی بوده است و مردمان، با هرگونه فرهنگ و اندیشهای، آن را ستودهاند. اکنون بنگریم که پیامبر خدا، مبلّغ آخرین آیین الهی (آیینی که زمان شمول و جهان شمول است)، با میراث عظیم خود، چه کرده و آن را به چه کسی سپرده و
خداوند سبحان دراینباره، به چه امر مشخّصی سفارش نموده است.
روایات درباره «وراثت»، پاسخ روشنی به این پرسش اساسی است. پیامبر خدا، آیین «وارث گزینی» را شیوه همه پیامبران میدانسته و ازاینرو، خود به عنوان فرجام بخش جریان رسالت، ملزم به داشتن وارثی بوده است. از طرف دیگر نیز با صراحت، ابعاد «وراثت» خود را در
امامت و دانش، شناسانده است.
صحابیان نیز از همان روزگاران بر این جایگاه، تأکید میکردند و سخنان پیامبر خدا را در تصریح به این حقیقت، در مناسبتهای مختلف، طرح مینمودند. گاه نیز در ضمن سخن،
علی (علیهالسّلام) را برازنده این جایگاه معرّفی میکردند. بهطور مثال،
عبدالرحمان بن خالد، از
قُثَم بن عبّاس پرسید: به چه دلیلی علی (علیهالسّلام) از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ارث میبُرده است؟
گفت: از آنجا که در میان ما نخستین کسی بود که به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ملحق شد و بیشتر از همه ما همراهیاش نمود.
در فصل «احادیث وراثت»، متون روایی و تاریخی این حقیقت بر اساس منابع
فریقین میآید. این متون، شامل جملاتی است که در آنها پیامبر خدا، به صراحت، علی (علیهالسّلام) را وارث خود، وارث علم و گنجینه دانش خود و نهایتا وارث پیشوایی امّت خویش معرّفی مینماید.
خلافت، تعبیری قرآنی و اصطلاحی دینی است که «جانشینی» را در ابعاد مختلف، به صورتی روشن، نشان میداده (مگر بُعدی از ابعاد را که پیوسته استثنا میگشته) است. ازاینرو، کسانی که پس از پیامبر خدا زمام امور
مسلمانان را به دست گرفتند، تلاش بسیار کردند تا این عنوان را بهگونهای بر خود، استوار دارند.
پیامبر خدا از همان آغازین روزهای آشکار ساختن دعوت و گستراندن پیام خود، بر «
خلافت» علی (علیهالسّلام) تصریح و تأکید کرد. میتوان این تصریح و تأکید را (که نشانگر حدود خلافت است)، در سخنان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در مواقع و مواضع متعدّد، مشاهده نمود، که این، نشانی است از اهتمام پیامبر خدا به روشن ساختن سرنوشت آینده امّت.
از جمله شکوهمندترین عناوینی که
پیامبر خدا با آن از علی (علیهالسّلام) یاد کرده است، «همسانی» و «همبری» علی (علیهالسّلام) با ایشان در کار رهبری است. اینگونه احادیث، در قلم و بیان عالمان و محدّثان، به اقتضای صراحت کلام پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، به «
احادیث منزلت» مشهورند. پیامبر خدا این جایگاه بلندِ علی (علیهالسّلام) را با عبارات مختلف، طرح نموده است، از جمله با عبارت:
«انتَ مِنّی بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسی الّا انَّهُ لا نَبِیَّ بَعدی؛
تو برای من، به منزله
هارون برای
موسی هستی، جز آن که پیامبری پس از من نیست.»
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) این حقیقت را بارهای بار در میان مردم بیان کرد و بدینگونه، «همسانی علی (علیهالسّلام) با خویش در رهبری» را در پیش دیدها نهاد و به تاریخ سپرد.
از جمله مواردی که این کلام معجزگون، درباره علی (علیهالسّلام) آشکارا بیان شده، روزهای پیش از
نبرد تبوک است. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در شرایطی بس سخت و در همشکننده، سپاهیگران را سامان داد و با آهنگ نبرد با رومیان، از
مدینه بیرون آمد. تبوک، دورترین نقطهای بود که پیامبر خدا، برای نبرد، بدانجا مسافرت میکرد.
در آن روزگار، جریان
نفاق، در مدینةالرسول، شکل گرفته بود. این جریان، با نهایت
کینهتوزی و
مخفیکاری، دراندیشه ضربه زدن بر پیکر جامعه نوپای اسلامی بود. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نگران از فتنهانگیزی منافقان و کینهتوزان در مدّت سفر طولانی خود، علی (علیهالسّلام) را به عنوان «سرپرست اهلبیت و گروه
مهاجرین و...» برای حراست از مدینه، در مدینه گذاشت.
فتنهانگیزان که تمام نقشههای خود را با بودن علی (علیهالسّلام) در مدینه نقش بر آب میدیدند، شایعهای ساختند و پراکندند که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از همراهی علی (علیهالسّلام) با او، ناخرسند بوده و از اینرو، علی (علیهالسّلام) را به همراه خود نبرده است.
اکنون، شیر بیشه نبرد و قهرمان بیبدیل صحنههای رزم، آماج اتّهام بود. علی (علیهالسّلام) به محضر پیامبر خدا شتافت تا پرده از این توطئه بردارد. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در نهایت صمیمیّت و با بیانی که نشانگر عظمت علی (علیهالسّلام) در نزدش بود، فرمود:
«اِرجِع یا اخی الی مَکانِکَ؛ فَاِنَّ المَدینَةَ لا تَصلُحُ الّا بی او بِکَ؛ فَاَنتَ خَلیفَتی فی اهلی و دارِ هِجرَتی و قَومی، اما تَرضی ان تَکونَ مِنّی بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسی الّا انَّهُ لا نَبِیَّ بَعدی؟
ای برادر من! به جای خود باز گرد که مدینه، جز با من یا تو، سامان نمییابد. تو، جانشین من در خاندان و هجرتگاه و قومم هستی. آیا خشنود نمیشوی که برای من، به منزله هارون برای
موسی باشی، جز آنکه پیامبری پس از من نیست؟»
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با صراحت، همه مناصب خود را، جز منصب
نبوّت، برای علی (علیهالسّلام) رقم زد و عملاً علی (علیهالسّلام) را ادامه دهنده راه و تداوم بخش مسئولیّت والای خویش در زعامت
امّت و مرجعیّت فکری مردم، معرّفی نمود.
در برخی از نقلها آمده است که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پیش از این جمله صریحا فرمود:
«انَّهُ لابُدَّ مِن امامٍ و امیرٍ؛ فَاَنَا الاِمامُ، و انتَ الاَمیرُ؛
مردمان را، امام و امیری لازم است؛ من امامم و تو امیر.»
قرآن، با صراحت تمام،
مؤمنان را به اطاعت از «
اولو الامر» فرا خوانده (اشاره به
آیه ۵۹
سوره نساء است.)
و پیروی از آنان را همسنگ اطاعت از خداوند و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دانسته است.
مصداقهای «اولو الامر» چه کسانی هستند؟ آیا سزاوار است
جبّاران ستم پیشهای را که بر اریکه قدرت، تکیه میزنند و برای رسیدن به حاکمیت، از کشتهها پشته میسازند، مصداقهای «اولو الامر» بدانیم؟
هرگز! بیگمان، اولو الامر، کسانی هستند که پیامبرگون، خداجوی، حقپرست و عدالتگستر باشند و علی (علیهالسّلام) بر اساس احادیث متعدّد نبوی (احادیثی شگفت انگیز و شکوهمند و ارجمند)، در قلّه این عنوان است.
از این فراتر، باید بگوییم که پیامبر خدا، عنوان «امیرمؤمنان» را فقط برای علی (علیهالسّلام) به رسمیت شناخته و از بهکار بردن این عنوان برای شخص دیگری جز او،
نهی کرده است.
این تصریحات، بسی فراواناند، بدانسان که سیّدجلیل، راهبر سالکان و اسوه عابدان،
رضیالدین علی بن طاووس حلّی، در این باب، کتابی با عنوان
الیقین باختصاص مولانا علی (علیهالسّلام) بامرة المؤمنین نگاشته است.
در این احادیث نبوی، از علی (علیهالسّلام) گاه به «امیر مؤمنان» و گاه به «امیر نیکان» و نیز با عنوان «امیر هر مؤمن، پس از وفاتم» یاد شده است.
این است که
امام حسن (علیهالسّلام) در متن قرارداد صلح خود، شرط میکند که نباید
معاویه با عنوان «امیرمؤمنان» یاد شود.
امام، که به لحاظ
واژهشناسی، همان «پیشرو، پیشتاز، سرپرست و پیشوای قوم و قبیله» است،
بیگمان، در فرهنگ قرآنی و دینی، پیشوایِ امّت در ابعاد گونهگون و عهدهدار اداره امور جامعه است. این حقیقت را از جمله میتوان از دو نامه که میان مولا علی (علیهالسّلام) و معاویه مبادله شده است، دریافت.
علی (علیهالسّلام) در ضمن نامهای دراز دامن، از جایگاه خود و
اهلبیت (علیهمالسّلام) سخن میگوید و وصایت و جانشینی خویش را از پیامبر خدا، یادآور میشود. معاویه، در جواب به صراحت میگوید:
محمّد، مُبلّغی بود با رسالتِ رساندن کلام پروردگارش و بس!
معنای کلام معاویه این است که پیامبر خدا، نه پیشوا بود، نه زعیم، نه زمامدار سیاسی، و نه...!
علی (علیهالسّلام) در ردّ کلام معاویه، به صراحت مینویسد:
«وَ الَّذی انکَرتَ مِن امامَةِ مُحَمَّدٍ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، زَعَمتَ انَّهُ کانَ رَسولاً و لَم یَکُن اماماً؛ فَاِنَّ انکارَکَ عَلی جَمیعِ النَّبِیّینَ الاَئِمَّةِ، و لکِنّا نَشهَدُ انَّهُ کانَ رَسولاً نَبِیّاً اماماً؛
و آنچه از امامتِ محمّد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) انکار کردی و پنداشتی که او پیامبر بود و پیشوا نبود، به انکار همه پیامبرانِ پیشوا میانجامد؛ امّا ما گواهی میدهیم که او فرستاده، پیامبر و پیشوا بود.»
این گفتگو، به روشنی نشانگر جایگاه امام دراندیشه اسلامی و بیانگر چرایی ستیز بنیامیّه با این عنوان است. این گفتگو میتواند عمق اخبار و احادیث بسیاری را که پیامبر خدا در آنها بر امامت علی (علیهالسّلام) تأکید کرده است، نشان دهد. از جمله احادیث پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است:
«یا عَلِیُّ، انتَ وَصِیّی وخَلیفَتی وامامُ اُمَّتی بَعدی؛ ای علی! پس از من، تو وصی و جانشین من و امام امّت هستی.»
و «انتَ امامُ کُلِّ مُؤمِنٍ ومُؤمِنَةٍ، ووَلِیُّ کُلِّ مُؤمِنٍ ومُؤمِنَةٍ بَعدی؛
تو، پس از من، امام هر مرد و زن باایمان و مولای هر مرد و زن باایمان هستی.».
از جمله عناوین شکوهمندی که در روایات و بویژه در احادیث تفسیری درباره علی (علیهالسّلام) بهکار رفته است، عنوان «
ولی» است. تردیدی نیست که در ادبیات عرب، استعمال مادّه «وَلَیَ» در معنای سرپرست، زعیم و پیشوا، بسی شایع بوده است، که به این نکته در تحلیل
حدیث غدیر، اشاره خواهیم کرد.
در سخنان و آموزههای پیامبر خدا، عنوان «ولی» و «ولایت»، برای علی (علیهالسّلام) بسیار بهکار رفته و این سخنان شکوهمند و تنبّهآور، در موارد و مواضع بسیاری بیان شده است که نخستین آنها، مجمع کوچک، امّا سرنوشت سازِ خویشاوندان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود که از آن یاد کردیم.
بهطور مثال، این تعبیر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که: «ای علی! پس از من، تو ولیّ مردم هستی. هر کس که از تو اطاعت کند، از من اطاعت کرده و هر کس که نافرمانی ات کند، مرا نافرمانی کرده است»،
بسیار تکرار شده و منابع حدیثیِ
اهلسنّت، از آن آکنده است، که بخش قابل توجّهی از آنها را در ذیل عنوان «احادیث ولایت» آوردهایم.
این تعبیرات، بویژه وقتی با قید «پس از من» همراهاند، هیچ تردیدی باقی نمیگذارند که پیامبر خدا، جریان سیاسی پس از خود را پیش بینی نموده و زعامت سیاسی پس از خود را نشان داده است.
چنان که اشاره کردیم، این عنوان والا بر اساس روایات بسیار، در آیات الهی نیز برای
علی (علیهالسّلام) رقم خورده است. از جمله این آیات، آیه: «اِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ ءَامَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَوةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَوةَ وَهُمْ رَ کِعُونَ؛
ولیّ شما، تنها خداست و پیامبر او و کسانی که
ایمان آوردهاند و
نماز میخوانند و در حال رکوع، صدقه میدهند» است که هیچ تردیدی در شان نزول و انطباق قطعی آن بر علی (علیهالسّلام) نیست؛ چون او بود که در رکوع نمازش، به مستمندی «
انگشتر» داد.
بسیاری از مفسّران و محدّثان، این واقعه را گزارش کرده و با صراحت، مصداق آن را علی (علیهالسّلام) دانستهاند.
گو اینکه برخی از مفسّران، چون تلالؤ حق را برنتابیدند، به توجیهها و شبهههای شگفتی پناه جستهاند، تا مگر حق را وارونه سازند. از جمله گفتهاند: واژه «کسانی» جمع است و نمیتوان آن را بر علی که یک نفر است، انطباق داد. امّا آنان فراموش کردهاند که در ادبیات عرب، این گونه استعمالها بسیار شایع است (که برای تحلیل، یا انگیزههای دیگر، واژه جمع را به جای مفرد بهکار میبرند).
قرآن را بنگرید که فرموده است:
«یَـاَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ اَوْلِیَآءَ تُلْقُونَ اِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُواْ بِمَا جَآءَکُم مِّنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ اِیَّاکُمْ اَن تُؤْمِنُواْ بِاللَّهِ رَبِّکُمْ اِن کُنتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَـدًا فِی سَبِیلِی وَ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِی تُسِرُّونَ اِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَ اَنَا اَعْلَمُ بِمَآ اَخْفَیْتُمْ وَ مَآ اَعْلَنتُمْ وَ مَن یَفْعَلْهُ مِنکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَآءَ السَّبِیلِ؛
ای مؤمنان! اگر برای
جهاد در راه من و طلب خشنودی من بیرون آمدهاید، دشمن من و دشمن خودتان را دوست مگیرید که به آنها مهربانی کنید، در حالی که آنان به دین حقّی که برای شما آمده است،
کفر ورزیدند و پیامبر و شما را به خاطر ایمان شما به پروردگارتان آواره کردند. با آنان سَر و سِرّ دوستانه دارید و من به آنچه پنهان میدارید و آنچه آشکار میدارید، آگاهترم و هر کس از شما چنین کند، بیگمان از راهراست، گمراه میگردد».
آیه، طبق نظر مفسّران، بدون هیچ تردید، درباره
حاطب بن ابیبَلْتَعه است، پس از اینکه نامهای به سوی
قریش فرستاد.
و نیز فرموده است:
«فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ یُسَـرِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَی اَن تُصِیبَنَا دَآئِرَةٌ؛
آن گاه، بیماردلان را میبینی که در کار آنان میکوشند و میگویند: بیم آن داریم که بلایی بر سرمان بیاید».
که مراد، عبداللّه
بن اُبَی است و مفسّران، یکسر، همین
شأننزول را آوردهاند.
بدین ترتیب، روشن میشود که این نکتهگیریِ برخی از مفسّران، نه از سر تحقیق، بلکه به انگیزه تردیدافکنی در فضیلتی بزرگ است، که از این موارد، کم نیست.
آیه، به روشنی، «ولایت» را در
اللّه و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و علی (علیهالسّلام) منحصر کرده است. پُر واضح است که اگر ولایت را به معنای «
نصرت» و یا «
محبّت» بگیریم، این انحصار، به هیچ روی، وجهی نخواهد داشت.
در این جا برآنیم که تلاشهای پیامبر خدا را برای تعیین
امامت و روشن ساختن رهبری آینده امّت نشان دهیم. اشاره نمونه وار به آیات، برای آن است که جایگاه وحی الهی در این تلاش، روشن گردد و معلوم شود که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با تفسیر، تأویل و تبیین این آیات، روشنگری در جهت تثبیت ولایت را به کمال رسانده است.
پیشوایی امّت، هدایتگریِ مردمان به سرمنزل مقصود است و رهنمونی است به مقصد والا و مقصود اعلی. هدایت نایافتگان، چگونه میتوانند به دور از درکِ اعماقِ آموزههای
دین، جامعه را بدان سو رهنمون شوند؟
پیامبر خدا، اینهادی امّت و پیشوای آیندهنگر مؤمنان، باید فردای امّتش را به گونهای رقم زند که مردم، به جای
آب، به دنبال
سراب نروند. این چنین است که
علی (علیهالسّلام) را در جایگاه هدایت مینشانَد و در
تفسیر آیه: «اِنَّمَآ اَنتَ مُنذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ؛
تو، تنها هشدار دهندهای و هر قومی، هدایتگری دارد»، علی (علیهالسّلام) را مصداق والای «هدایتگر» معرّفی میکند:
«المُنذِرُ انَا، وَ الهادی عَلِیُّ
بنُ ابیطالِبٍ؛
هشداردهنده منم و هدایتگر، علی
بن ابی طالب است.»
عصمت، به معنای «مصونیت از
گناه، خطا،
جهل و ناهنجاریهای رفتاری»، از ویژگیهای قطعی پیامبران الهی است و گویا هیچ فِرقهای از فرقههای اسلامی، در معصوم بودن پیامبران، تردیدی روا نداشته است. به تصریح
قرآن، پیامبران (علیهالسّلام) معصوماند. متکلّمان و عالمان
مسلمان نیز بر این حقیقت، معترفاند، مگر اینکه برخی در حدّ و حدود آن، سخن داشته باشند، و گرنه اصل موضوع، بیگمان، مورد اتّفاق است.
شیعه که بر وجود «نص (متن صریح)» در پیشوایی پس از پیامبر خدا پای میفشارد و بر اساس متون استوار، اصل
امامت را برپا میدارد، طبق احادیث فراوان نبوی و دلایل عقلی متعدّد (که در جای خود تنقیح شدهاند)، معتقد به ضرورت وجود
ویژگیهای پیامبر خدا، جز دریافت
وحی، در امام و جانشین اوست.
عالمان و
متکلّمان شیعه، در برابر فِرق دیگر اسلامی، بر این اصل، تأکید ورزیده و در برابر آن دسته از جریانهای موجود در حوزه فرهنگ اسلامی که چنین جایگاهی را برای جانشین پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، منصوص (تصریح شده توسّط پیامبر خدا) ندانستهاند، معتقد به لزوم آن شدهاند.
چرایی این مواضع و تحلیل تاریخی و فکری این مسائل، از ظرفیت این بحث، بیرون است؛ امّا در مقام کنونی که در پی گزارش نمودنِ تلاشهای پیامبر خدا برای استوارسازی امامت علی (علیهالسّلام) و طرح پیشوایی آن بزرگوار هستیم، اشاره داشتن گذرا به آن را، پیش از بازگویی چگونگی طرح این حقیقت، بجا میدانیم.
عالمان، متکلّمان و مفسّران شیعه، از دیرباز برای اثبات
طهارت و
عصمت امامان و
اهلبیت (علیهالسّلام) از جمله به «
آیه تطهیر» استدلال کردهاند؛ استدلالی استوار که استواری و متانت آن در جای خود، باز گفته شده است. آنچه اکنون در فضای بحث ما، در نگریستن بدان ضروری است، چگونگی طرح این مسئله توسط پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و شیوه بیان آن است.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پس از آنکه این
آیه را بر مردمان خواند، روزها و ماهها، هنگامی که برای
نماز بیرون میآمد، بر آستانه خانه علی (علیهالسّلام) میایستاد و بلند فریاد میزد:
«الصَّلاةَ یا اهلَ البَیتِ؛
ای اهلبیت، نماز!»
بدین ترتیب، در اینکه «
اصحاب کسا» مصداق «اهلبیت»اند، و اینکه علی (علیهالسّلام) چهره برجسته این مجموعه است، تردیدی نیست؛ امّا در نگاه ما، آنچه مهمتر جلوه میکند، این است که پیامبر خدا، با آن همه تأکید و تنبّه و تصریح بر «عصمت» و «طهارتِ» اهلبیت، و حتّی پس از علنی کردن این فضیلت، پیوسته این جمله را تکرار میکرد که:
«انَا حَربٌ لِمَن حارَبَکُم، و سِلمٌ لِمَن سالَمَکُم
من، با کسی که با شما میجنگد، در جنگم و با کسی که با شما صلح میکند، در صلحم.»
جز مطرح کردن زعامت و پیشوایی آینده و تأکید ورزیدن بر آن نیست.
گویا پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با تفسیری روشن و آگاهی آفرین از آیه: «وَ مَا جَعَلْنَا الرُّءْیَا الَّتِی اَرَیْنَـاکَ اِلَا فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْءَانِ؛
و رؤیایی را که به تو نمایاندیم و
درخت نفرین شده در قرآن را، جز برای آزمون مردم، قرار ندادیم.» خانوادهای را معرّفی کرده است که بر
جامعه اسلامی، چنگ خواهد انداخت و ستم و ستمگری را روا خواهد داشت و گویا با
تشبیه آنان به
بوزینه، به هویّت میمونوار آنان، تصریح نموده و جامعه را از اینکه روزگاری،
دین و آرمان والای الهی را به آنان بسپرند، بر حذر داشته است.
(ابن ابیالحدید، این مطلب را به نقل از مفسّران آورده است و به نقل از عمر
که در این نقل آمده است: هیچ کس تردیدی ندارد که خداوند از «شجره ملعونه (درخت نفرین شده)»،
بنیامیّه را مراد کرده است.)
از سوی دیگر نیز با مطرح کردن «اهلبیت» بهعنوان انسانهای پاک، منزّه و پیراسته جان، پیشوایان و رهبران استوار، ارجمند و آگاه، راه آینده را مشخّص کرده است.
(
سعیدایّوب با هوشمندی ستایشانگیزی این دو آیه را در بستر تاریخی آنها، هشداری دانسته است بر آینده امّت اسلامی و راهنمایی امّت برای اینکه پلیدان را از پاکان بازشناسند و در وا سپردن نظام جامعه به کسان، احتیاط را از دست نهِلَنْد تا فرجامی ناهنجار نداشته باشند)
آیه تطهیر، در بیان نمودن مناقب و فضایل «
آل اللّه» و نشان دادن جایگاه والای آنان، نقشی بس بزرگ دارد. راز آن همه تأکید و تنبّه پیامبر خدا برای روشن ساختن مراد این آیه و نیز تلاش امامان (علیهالسّلام) در این راه و ستیز بیامان
بنیامیّه و مفسّران درباری برای دور داشتن آن از آلاللّه (و دستکم، برای شریک ساختن دیگران در فضیلت آن)، گویایی و رسایی مفهوم آن در دلالت داشتن بر طهارت و عصمت علی (علیهالسّلام) و نهایتا طهارت و عصمت اهلبیت (علیهالسّلام) است.
افزون بر این
آیه (که پیامبر خدا در جهت ابلاغ آن و تطبیق آن بر اهلبیت (علیهالسّلام) کوششی بیدریغ بهکار برد)، روایات فراوانی وجود دارد که
پیامبر خدا در آنها
حقمداری، استوارگامی،
راستگویی، فصلالخطابی، پاکدامنی، مینوسرشتی، پاک نهادی و درست کرداری علی (علیهالسّلام) را مطرح ساخته و بر آن، تأکید ورزیده است. نیز علی (علیهالسّلام) را همبر
قرآن و همسان کتاب خدا معرّفی کرده است؛ یعنی: علی (علیهالسّلام) است که باید الگو، پیشوا و راهبر باشد و اوست که باید سخن نهایی را بگوید، و نه جز او.
باید در این سخنان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اندیشید که:
«عَلِیٌّ مَعَ القُرآنِ، وَ القُرآنُ مَعَ عَلِیٍّ». علی با قرآن است و قرآن با او. «عَلِیٌّ مَعَ الحَقِّ، وَ الحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ». علی با حق است و حق با علی. «عَلِیٌّ عَلَی الحَقِّ؛ مَنِ اتَّبَعَهُ اتَّبَعَ الحَقَّ، و مَن تَرَکَهُ تَرَکَ الحَقَّ»، «عَلِیٌّ مَعَ الحَقِّ وَ القُرآنِ، وَ الحَقُّ وَ القُرآنُ مَعَ عَلِیٍّ». علی بر حق است. هر کس از او پیروی کند، حق را پیروی کرده و هر که او را وا نهد، حق را وا نهاده است. و...
و این همه یعنی: علی (علیهالسّلام) نمیلغزد، نمیشکند، کژ نمیرود، استوار است، در نهایت سلامت است، مستقیم است، حقنگر و حقمدار است و.... علی (علیهالسّلام)، عنوان افتخارآمیز «
عصمت» را بر پیشانی دارد و بدینسان، مردمان، در الگوگیری، پیروی و هدایتجویی از او، در اماناند و آیین و دینشان به سلامت است و....
آنچه در این فصلبدان اشارت رفت، در ضمنِ متون بسیار، گزارش شده است.
چنان كه اشاره كرديم، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) افزون بر زعامت سیاسی، مرجعیّت فکری
امّت را نیز به عهده دارد. بدیهی است که امّت، در گذرگاه زندگانی، با دهها گره فکری، فردی و اجتماعی رو به رو میشود. چه کسی باید این گرهها را بگشاید و ناپیداها را در برابر دید جامعه بنهد؟ چه کسی باید
آیات الهی را
تفسیر کند و آموزههای دین را بدانان بنمایانَد؟ پیامبر خدا که آیینش را جاودانه شمرده است، مرجعیّت فکری و علمی فردای امّت را در روزی که خود در میان امّت نیست، به چه کسی وا نهاده است؟
احادیث نبوی بسیاری که در منابع کهن پراکندهاند و از جمله، حدیث شکوهمند: «انَا مَدینَةُ العِلمِ، و عَلِیٌّ بابُها؛ من شهر دانشم و علی، دروازه آن»، نشانگر این است که پیامبر خدا، این جایگاه بلند را برای علی (علیهالسّلام) رقم زده است.
افزون بر اینکه علی (علیهالسّلام) خود، جوشش شگفتی از درون برای دریافتن و فراگرفتن داشت، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز علاقه شگرفی به آکنده ساختن جان وی از حقایق ربّانی داشت. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با جمله: «انَا مَدینَةُ العِلمِ و عَلِیٌّ بابُها؛ فَمَن ارادَ المَدینَةَ فَلیَاتِ البابَ؛
من شهر دانشم و علی، دروازه آن. پس، هر کس قصد ورود به شهر را دارد، از دروازهاش بیاید»، نشان داد که دانش راستین در علی (علیهالسّلام) است و نه جز او.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در آخرین لحظات عمرش، علی (علیهالسّلام) را فرا میخوانَد و اسرار دانش خویش را به آن بزرگوار مینمایانَد. پس از آن است که علی (علیهالسّلام) میفرماید:
«حَدَّثَنی الفَ بابٍ، یَفتَحُ کلُّ بابٍ الفَ بابٍ؛
با من از هزار باب سخن گفت که هر یک، هزار باب بر من گشود.»
و این چنین است که پیامبر خدا فریاد میزند:
«انَا دارُ الحِکمَةِ، و عَلِیٌّ بابُها؛
من خانه حکمتم و علی، درِ آن.».
علی (علیهالسّلام) است آن تنها کسی که در معبر تاریخ توانست بگوید: «از من بپرسید، پیش از آن که مرا نیابید»
و علی (علیهالسّلام) است که اصحاب، بر سرِ بیمانندی او در دانش، اختلافی ندارند
و خود میفرماید:
«وَ اللّهِ ما نَزَلَت آیَةٌ الّا و قَد عَلِمتُ فیمَ نَزَلَت، و اینَ نَزَلَت، و عَلی مَن نَزَلَت؛ انَّ رَبّی وَهَبَ لی قَلباً عَقولاً، و لِساناً ناطِقاً؛
به خدا سوگند، آیهای نازل نشد، جز آن که دانستم درباره چه و در کجا و برای چه کسی نازل شده است. پروردگارم به من قلبی خردمند و زبانی گشاده بخشیده است.»و چه بلند است کلام امام حسن (علیهالسّلام) که پس از شهادت علی (علیهالسّلام) فرمود:
«لَقَد فارَقَکُم رَجُلٌ بِالاَمسِ لَم یَسبِقهُ الاَوَّلونَ بِعِلمٍ ولا یُدرِکُهُ الآخِرونَ؛
دیروز، مردی از شما جدا شد که نه پیشینیان به علم او رسیدند و نه پسینیان به علم او خواهند رسید..»
اینها و جز اینها (که بسیارند) همگی نشانگر آناند که پیامبر خدا، با این تأکیدها و ترغیبها، عملاً مرجع فکری آینده امّت و جایگاه جوشش دانش دین را نشان داده است، چنان که
صحابه نیز به پیروی از ایشان، به آن، اقرار نمودهاند.
از جمله احادیث مهم و شایان تدبّر و توجّه درباره چارهاندیشی برای آینده امّت، احادیثی هستند که تعداد جانشینان
پیامبر خدا را مطرح میسازند. این احادیث که فراوان نقل شده و با طرق مختلف و در نقلهای گونهگون و صحیح آمدهاند،
نشان میدهند که خلفای پیامبر خدا دوازده نفرند. یکی از نقلها چنین است:
«لا یَزالُ الدّینُ قائِماً حَتّی تَقومَ السّاعَةُ او یَکونَ عَلَیکُمُ اثنا عَشَرَ خَلیفَةً کُلُّهُم مِن قُرَیشٍ». این
دین، برقرار میماند تا اینکه
قیامت برپا شود و تا دوازده خلیفه بر شما فرمان برانند که همگی آنان از قریشاند.
و نقل دیگری از آن، بدینگونه است:
عَن
جابِرِ بنِ سَمُرَةَ قالَ: کُنتُ مَعَ ابی عِندَ النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فَسَمِعتُهُ یَقولُ: «بَعدِی اثنا عَشَرَ خَلیفَةً»، ثُمَّ اخفی صَوتَهُ، فَقُلتُ لِاَبی: مَا الَّذی اخفی صَوتَهُ؟
قالَ: قالَ: «کُلُّهُم مِن بَنیهاشِمٍ».
جابر بن سمره میگوید: با پدرم نزد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بودم. شنیدم که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «پس از من، دوازده جانشین خواهند بود». سپس صدایش را آهسته کرد. به پدرم گفتم: آنچه آهسته فرمود، چه بود؟ گفت: پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «همگی از بنیهاشماند».
و در نقلی دیگر فرمود:
«یَکونُ مِن بَعدِی اثنا عَشَرَ امیراً؛
پس از من، دوازده نفر امیرند.»
با این گفتهها، پیامبر خدا چه چیزی را نشان داده است؟ آیا از واقعیّتی که رخ خواهد داد، سخن گفته است، یا از حقیقتی که باید باشد؟ آیا جانشینان خود را در آینه زمان، نشان داده است، یعنی هر آن کس را که بر این مَسند تکیه میزند؟ یا بر این حقیقت تکیه کرده است که دوازده نفرند، یعنی باید آنان باشند و نه جز آنان و تا فرجام روزگار، همین و بس؟
گویا تردید نباشد که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) جانشین معرّفی میکند؛ یعنی کسانی را که پای در جای پای او مینهند و همچون او بر مردمان، حکم میرانند و چنانچه بر مسند خلافت تکیه زنند، چون او خلافت را به پیش خواهند برد، گو اینکه کسانی کوشیدهاند تا بر این کلام الهی پیامبر خدا، مصداقهایی بتراشند.
ابو جعفر بن محمّد بن سلامه اَزْدی طحاوی، بر این باور است که مراد از جانشینان،
معاویه و فرزندش
یزید و... هستند.
بر اساس این تفسیر، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اینان را خلفای خود، معرّفی میکند که مردم، سخن آنان را بشنوند و از آنان اطاعت کنند!. .. از یزید! از
عبد الملک بن مروان! باید گفت:
«کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ اَفْوَ هِهِمْ اِن یَقُولُونَ اِلَا کَذِبًا؛
سخنی بزرگ از دهانشان بر میآید. جز
دروغ نمیگویند».
چگونه میتوان تصوّر کرد که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، پیامآور کرامت، شرف، آزادی، صداقت و قداست، برای خود، جانشینانی ستم پیشه، فسادگستر، تیره جان و جنایت پیشه معرّفی کند؟ (نگاشته محمّد بَیّومی مهران، از نویسندگان بزرگ
اهل سنّت مصر و استاد دانشگاه اسکندریه که جنایات معاویه، یزید، عبد الملک و... را بر اساس متون تاریخی، نمایانده و آنگاه این سؤال را در پیش دید خواننده نهاده است که: آیا با این همه، اینان خلفای پیامبرند؟! )
بدون هیچ تردیدی، اگر کسی اصل روایت را بپذیرد (که چارهای جز آن نیست)، باید به تفسیر شیعه اقرار کند که اینان،
علی (علیهالسّلام) و فرزندان او هستند؛ همان کسانی که در برخی از روایاتِ پیامبر خدا، با اسم و به صراحت، یاد شدهاند؛ چرا که:
۱. آنان دوازده نفر و شناخته شدهاند، منطبق با حدیث؛
۲.
ائمّه، از قریشاند و آنان نیز از
قریش؛
۳. دیدیم که ذیل برخی از روایتها، جمله: «همگی از بنیهاشماند» بود. آنان نیز چنیناند و همه از
بنیهاشم. مؤیّد این حقیقت، کلام بلند علی (علیهالسّلام) است:
«انَّ الاَئِمَّةَ مِن قُرَیشٍ غُرِسوا فی هذَا البَطنِ مِنهاشِمٍ، لا تَصلُحُ عَلی سِواهُم، و لا تَصلُحُ الوُلاةُ مِن غَیرِهِم». امامان، از قریشاند؛ چرا که درخت
امامت را در خاندان بنیهاشم کِشتهاند، و دیگران، درخور آن نیستند و جز آنان، کسی صلاحیّت امامت ندارد؛
۴. آنان از اهلبیت پیامبرند و در انطباق روشن با آنچه در صفحات پیشین آوردیم و متون بسیار آن، گزارش خواهد شد؛
۵. نامهای آن بزرگواران، به دقّت، یاد شده است و چنان که اشاره کردیم، دقیقا با آنچه از امامان (علیهالسّلام) در تفسیر این جمله آمده، منطبق است؛
۶. بر اساس روایات بسیار، پیامبر خدا، به تداوم امامت
حضرت مهدی (عجّلاللهفرجهالشریف) تا قبل از
قیامت، تصریح کرده است؛ همو که آخرین امام از سلسله دوازده گانه امامان شیعه است.
برخی از این روایتها چنیناند:
«المَهدِیُّ مِنّا اهلَالبَیتِ یُصلِحُهُ اللّهُ فی لَیلَةٍ؛
مهدی، از ما اهلبیت است.
خدا، کار او را در شبی سامان میدهد.»
«المَهدِیُّ مِن عِترَتی مِن وُلدِ فاطِمَة؛
مهدی، از عترت (خانواده) من، از فرزندان فاطمه است.» (جالب توجّه است که ابوداوود، روایت مورد بحث (اثنا عشر خلیفة) را در
کتاب المهدی آورده است.)
«لَو لَم یَبقَ مِنَ الدُّنیا الّا یَومٌ لَبَعَثَ اللّهُ (عزَّوجَلَّ) رَجُلاً مِنّا یَملَؤُها عَدلاً کَما مُلِئَت جَوراً؛
اگر از
دنیا جز یک روز نمانده باشد، خدای (عزّوجلّ) مردی از ما را بر میانگیزد تا آن را از
عدالت، پر کند، همانگونه که از
ستم، پر شده است.»
«لا تَقومُ السّاعَةُ حَتّی یَلِیَ رَجُلٌ مِن اهلِ بَیتی یُواطِئُ اسمُهُ اسمی؛
قیامت، برپا نمیشود تا آنکه مردی از اهلبیتم که همنام من است، پیشوا شود.»
«الاَئِمَّةُ بَعدِی اثنا عَشَرَ؛ تِسعَةٌ مِن صُلبِ الحُسَینِ، وَ التّاسِعُ مَهدِیُّهُم؛
امامانِ پس از من، دوازده نفرند که نُه تن از نسل حسیناند و نهمین آنان،
مهدی آنان است.»
اکنون، در این باره و در تکمیل و تعمیم سخن، نکات دیگری میآوریم:
چنانکه اشاره کردیم، حدیث «دوازده جانشین» یا «دوازده امیر» به روایت
جابر بن سمره، حدیثی مشهور با طرق مختلف و نقلهای گونهگون است که بیشترین کسانی که آن را گزارش کردهاند، بر این باورند که پیامبر خدا آن را در «
حجة البلاغ» فرموده است.
جستجوی دقیق نقلهای مختلف و گزارشهای گونهگون، روشن میکند که پیامبر خدا، این سخن را در دو مکان فرموده است:
۱.
مسجد النبی. بر اساس نقل
مسلم و
احمد بن حنبل، روایت
جابر، بدینگونه است:
در شامگاه روز جمعهای که
اسلمی سنگسار شد، شنیدم پیامبر خدا میگوید: «این دین، همچنان برقرار...».
ماعز بن مالک اسلمی، که در این نقل از او یاد شده، قطعا در
مدینه سنگسار شده است.
افزون بر آن، در نقلهایی به شنیدن این حدیث در
مسجد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تصریح شده است، از جمله در این نقل:
با پدرم به مسجد آمدم. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خطبه میخواند.
که ظاهرا مراد، مسجد النبی است.
۲. حَجّة البلاغ. این نقل نیز از
جابر بن سمره است. وی چنین میگوید که این سخن را در آن حجّ عظیم
و در
سرزمین عرفات،
شنیده است.
بهرهگیری پیامبر خدا از اجتماع عظیم امّت در عرفات، برای علنی کردن این حقیقت، بسی آموزنده است. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حدیث ارجمند و سرنوشت ساز «
ثقلین» را نیز، از جمله در این جایگاه عظیم و مراسم پرشکوه، اعلام کرده است.
بهطور کلّی، در این مراسم بزرگ است که «ثقلین»، برای هدایت امّت، همسان و همبر مطرح میشوند،
مصادیق عترت، روشن میگردد و در پایان، «ولایت» بهعنوان «
اکمال دین» رقم میخورد و عدم ابلاغ آن، چونان تباه گشتن تمام
رسالت، تلقّی میگردد. گویا در این جمع، پیامبر خدا نگاهی دوباره به تمام دین و تأکید و تشریحی بر همه آیین دارد و نیز در این واپسین روزهای سفر، تأکید بر «
حج» و «
ولایت».
امام باقر (علیهالسّلام) در این باره فرمود:
پیامبر خدا، حج گزارد...
برخی از نقلهای حدیث، نکتهای سؤال انگیز و شایان توجّه دارند. برخی از نقلها، حدیث را تا جمله: «همه از قریشاند» دارند. این نقلها گویای آناند که
جابر، این جمله را نشنیده است؛ از پدرش سؤال کرده و او نیز گفته است که ادامه کلام، «همگی از قریشاند» یا «همگی از بنیهاشماند» بوده است. اینگونه نقلها، سه گونهاند:
الف ـ
جابر فقط میگوید: «سپس پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سخنی گفت که نفهمیدم»،
یا «سپس پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سخنی گفت که بر من پوشیده ماند»،
بدون اینکه چرایی این پوشیدگی سخن و شنیده نشدن آن را بیان کند.
ب ـ
جابر تصریح کرده است که: «چون پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) صدایش را پایین آورد، من نشنیدم»،
یا «سپس پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به آهستگی سخنی گفت که من نشنیدم. پس به پدرم گفتم: آنچه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آهسته گفت، چه بود؟»
و یا «سپس پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) صدایش را پایین آورد. پس به پدرم گفتم: شنیدم که پیامبر خدا فرمود: پس از من، دوازده تن امیرند. آنچه آهسته فرمود، چه بود؟ گفت:
[
این بود:
]
همگی از قریشاند».
ج ـ تصریح شده است که شنیده نشدن کلام پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای آن بود که غوغا و تشنّج به وجود آمد و کلامِ پیامبر خدا در سر و صدا و فریادهای مردمان، شنیده نشد.
شگفتانگیز است اینکه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سخن میگوید و مخاطبان، بر خلاف امر صریح الهی: «لَا تَرْفَعُواْ اَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی؛
صداهایتان را از صدای پیامبر، بالاتر مبرید»، صدای خویش را چنان بلند میسازند که سخن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، در میان آن غوغا نامعلوم میگردد و راوی، آن را نمیشنود و برای آگاهی از ادامه کلام، به دیگران پناه میبَرَد، تا آنکه میفهمد آن سخن، این بوده است: «همگی از قریشاند».
تعبیرهای گونهگون این معنا، چنین است:
سپس مردم، همهمه کردند و سخن گفتند و من، کلام پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را از «همگی» نفهمیدم.
سخنی گفت که مردم نگذاشتند بشنوم.
سپس سخنی گفت که مردم نگذاشتند بشنوم. پس به پدرم (یا پسرم) گفتم: سخنی که مردم نگذاشتند بشنوم، چه بود؟ گفت
[
این بود
]
: «همگی از قریشاند».
مردم، داد و فریاد کردند و من نشنیدم که چه گفت.
درنگریستن و تأمّل در آنچه آوردیم، پژوهنده را به نکاتی رهنمون خواهد شد که خالی از فایده نیستند:
۱. نشان میدهد که ماجرای خلافت و سرنوشت آینده
امّت، بسی حسّاسیت برانگیز بوده است. هم
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، چون به جان کلام میرسد، آهنگ آن را فرو میآورد، هم مردم، چون میشنوند، واکنش نشان میدهند و جنجال میکنند و به پذیرش آن، تن نمیدهند.
۲. اینکه برخی روایات، «فرو کاستن کلام» و برخی، «جنجال و غوغا» را آوردهاند، بعید نمینماید که هر کدام از این تعبیرها، با موردی از نقل، مرتبط باشد.
جابر، تصریح میکند که در مسجد، چون پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) صدایش را پایین آورد، نفهمیدم و در حدیثِ نقل شده در
مسند احمد بن حنبل، تصریح دارد که چون مردم جنجال کردند، نشنیدم.
۳. شایان توجّه، اینکه در نقلی آمده است: چون پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) صدایش را آهسته کرد، فرمود: «همگی از بنیهاشماند».
بعید نیست که ادامه کلام، به واقع، «همگی از بنیهاشماند» بوده که اینگونه غوغا آفریده و بسیاری از شنیدن آن، فریاد برآورده و بدان تن ندادهاند. نکتهای که این موضوع را استوارتر مینمایاند، این است که در صحنهسازی
سقیفه و در مشاجرههای آن روز، سیاست بازان، به این سخن، استناد نکردند و نگفتند که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «همگی از قریشاند»، با آنکه این سخن، میتوانست کارساز باشد.
از اینرو میتوان گفت که ادامه کلام، «همگی از بنیهاشماند» بوده است و بعدها و به هنگام تدوین آثار، مصلحت، چنان دیده شده که «همگی از بنیهاشماند»، به «همگی از قریشاند» تغییر یابد.
به هر حال، این حدیث، با نقلهای بسیار و طرق گونهگونی که مورد تأیید محدّثان
اهلسنّت نیز قرار گرفته است، هیچ پیامی جز گزارش
ولایت علی (علیهالسّلام) و فرزندانش ندارد و تصریحی بر خلافت علی (علیهالسّلام) پس از پیامبر خداست و نیز تأکیدی بر سیاست عظیم و استوار پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در تعیین آینده حاکمیت و پیشوایی امّت.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سررشته امور را در میان امّت به دست دارد. دامنه جامعه اسلامی، هنوز چندان گسترده نیست. با این حال، این جامعه نوپای کوچک، با مسائل بسیاری از درون و بیرون مواجه است: مسائلی انحراف آفرین و دگرگونگر. جریان
نفاق در درون جامعه، شکل گرفته و
ارتداد برخی، در همان جامعه، صورت گرفته است و....
پیامبر خدا به روزها و روزگاری میاندیشد که مشعل فروزان حیاتش خاموش میشود، امّا
امّت، باید راه را ادامه دهند.
آنچه آوردیم، چارهاندیشی برای فردا و فرداهاست، در هنگامه شعلهور گشتن آتش
فتنه و به خروش آمدن امواج گمراهیها و... و در همین سمت و سوست کلام بلند و والا و روشنگر دیگرِ پیامبر خدا؛ آنکه به «حدیثسفینه» شهره است و یکی از نقلهای آن، چنین است:
«الا انّ مثل اهلبیتی فیکم مثل سفینة نوح؛ من رکبها نجا، و من تخلّف عنها هلک؛
هان! مَثَل اهل بیتم در میان شما، همچون کشتی نوح است. هر کس به آن در آید، نجات یابد و هر کس از آن بازماند، هلاک گردد.»
چه
تشبیه بیدارگر و تنبّه آفرینی!
پیامبر خدا به فتنهگریها، آتش افروزیها و جریان سازیها در آینه زمان مینگرد و این همه را به امواج خروشان و غولپیکر دریا، همانند میسازد؛ امواجی که هر کس در کام آنها قرار گیرد، غرق شود و هر آن که در معرضش باشد، تباه گردد. چهبسا کسانی به پندارِ رهایی از این امواج بلند، پناهگاهی پنداری جویند و بدانجا در آیند؛ امّا امواج فراز آیند و آنان را در کام خود، فرو برند.
پس امّت، باید هشیار و بیدار باشد، که تنها راه نجات، در آمدن به «سفینه» اهلبیت (علیهالسّلام) است و چنگ زدن به آموزههای آنان.
و شگفتا از تحقّق آن امواج و به وجود آمدن پناهگاههای پنداری برای مردمان، پناهگاههایی چون: عالم نماها، فرقهها، جریانها و... تا مگر مردمان، بدان سویها روانه شوند و از در آمدن به کشتی نجات حقیقی، بازمانند.
در دلالت این حدیث بر
وجوب اطاعت از اهلبیت (علیهالسّلام) تردیدی نیست. مگر میشود خردمندی، امواج خروشان را بنگرد و در رهاییجویی از آنها تردید کند؛ امواجی که در کام آنها افتادن، همان است و غرق شدن، همان!
دیگر آنکه پیامد قطعی این روی آوردن به سفینه، هدایتیافتگی و رهایی از امواج تباهی آفرین است. دیگر آنکه این سفینه، نجاتبخش است. پس این عزیزان، معصوماند و به دور از خطا و...
از جمله چارهاندیشیهای پیامبر خدا برای آینده امّت و جلوگیری از گسترش
ضلالت و
جهالت و
حیرت در جامعه، تلاش برای تعیین مرجع علمی و نشان دادن جهتگیری استوار برای حرکتهای فکری و بیان چگونگی
تفسیر قرآن و مکتب و سرچشمه آن است. شاید این حقیقت، روشنترین گونه خود را در «حدیث ثقلین» نشان داده است.
حدیث ثقلین، با محتوایی واحد و گونههای بیانی مکرّر، بارها و بارها به وسیله پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در مکانهای مختلف:
عَرَفه،
مسجد خَیف،
غدیر خُم، حجره شریفش به هنگام شدّت بیماری در آخرین لحظات زندگانی و... بیان شده است.
افزون بر
اهلبیت (علیهالسّلام)، بسیاری از صحابیان نیز آن را گزارش کردهاند و کسانی بسیار از
تابعیان و عالمان، بر استواری آن، تأکید ورزیدهاند.
یکی از گونههای مختلف نقل این حدیث، چنین است:
«انّی تارِکٌ فیکُم ما ان تَمسَّکتُم بِهِ لَن تَضِلّوا بَعدی، احَدُهُما اعظَمُ مِنَ الآخَرِ؛ کِتابُ اللّهِ حَبلٌ مَمدودٌ مِنَ السَّماءِ الَی الاَرضِ، و عِترَتی اهلُبَیتی، و لَن یَتَفَرَّقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الحَوضَ، فَانظُروا کَیفَ تَخلُفونی فیهِما». من، در میان شما چیزی به یادگار مینهم که پس از من تا وقتی بدان چنگ درزنید، هرگز گمراه نگردید. یکی از آن دو، بزرگتر از دیگری است: کتاب خدا، که ریسمانی کشیده شده از
آسمان به
زمین است، و عترتم، اهلبیتم. هرگز این دو از هم جدا نشوند تا در کنار حوض
[
کوثر
]
، بر من وارد آیند. پس بنگرید در نبودنِ من، چگونه با آن دو رفتار میکنید.
این، کلامی است شکوهمند، منقبتی است بزرگ، فضیلتی است بینظیر، هدایتی است سعادت آفرین، رهنمودی است ضلالت زدا و...!
نکته اوّل که مهمترین نکته است اینکه کلام رسا و گویای پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مینمایانَد و هیچ تردیدی را برنمیتابد، مرجعیّت بخشیدن به اهلبیت (علیهالسّلام) و
وجوب پیروی از آنان در اقوال، افعال و... است.
بر این حقیقت والا، بسیاری از عالمان، تصریح کردهاند. از جمله، متکلّم بزرگ اهلسنّت،
سعدالدین مسعود بن عمر تفتازانی میگوید:
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آنان را در اینکه چنگزدن به آنها رهایی بخشِ از گمراهی است، با کتاب خدا همراه کرده است و معنای چنگزدن به کتاب، جز دانشاندوزی و رهجویی نیست. پس درباره عترت نیز چنین است.
نکته دیگر، آنکه بزرگترین رسالت و مسئولیّت پیامبر خدا، هدایتگری و تلاش در جهت ضلالتزدایی است. از سوی دیگر، روشنترین و بدیهیترین واجب برای
مسلمانان، تمسّک به هر آن چیزی است که هدایت میآفریند و ضلالت میزداید. بدینسان، پیامبر خدا با جمله: «تا به آن دو چنگ زدهاید، هرگز گمراه نشوید»، این واجبِ مؤمنان را پیش دید آنها نهاده است. آیا کسی میتواند در وجوب پیروی از «
عترت» که هدایت آفرین و گمراهی زداست، تردید کند؟!
نکته سوم، آنکه تمسّک به این دو «گرانبها»، برای رسیدن به مقصد والا و مقصود اعلی و دستیابی به هدایت، بسنده است و در ورای آن، جز ضلالت نخواهد بود:
«فمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ اِلَا الضَّلَـلُ؛
و پس از حق، چه چیزی است، جز گمراهی؟»
نکته چهارم، آنکه حدیث ثقلین، بدون هیچ تردیدی، «
عصمت» عترت را رقم زده است. یکی بدان جهت که پیامبر خدا، بدون هیچ قید و شرطی، تمسّک بدانها را لازم شمرده است. در اینصورت، آیا میتوان تصوّر کرد که او امّت را به کسانی که خود در لغزشاند، ارجاع داده و بدون قید و شرط، چنگانداختن به آموزههای آنان را لازم شمرده باشد؟!
دیگر آنکه آنان، همبر قرآنی هستند که هرگز باطل در آن، راه ندارد. پس آنان نیز چنین خواهند بود.
جهت دیگر آنکه تمسّک به آنها، سدّی در برابر گمراهی است. اگر گمراهی بر کسانی روا باشد، کی گمراهی زدا توانند بود؟!
گفتیم که پیامبر خدا از آغازین روزهای ابلاغ پیام رسالت، بر امام و پیشوای پس از خود نیز تأکید ورزید و جای جای و در مواضع مختلف، در درازنای ۲۳
سال رسالت، با تعبیرهای مختلف و گفتارهای گونهگون، «حق» را آشکار نمود و پیشوایِ پس از خود را با ویژگیهای والا به گونهای معیّن و مشخّص در پیش دیدهها نهاد و گفتیم که این حقگزاریها و ابلاغ حق و نشان دادن آینده پیشوایی، در واپسین حجّ پیامبر خدا (
حجّة الوداع) به اوج رسید و با فرمان الهی، ولایت، «
ابلاغ» شد و بدینسان، این حج، «
حَجّة البَلاغ»
نام گرفت.
پیامبر خدا، به سال دهم هجرت، آهنگ حج کرد و مردمان را از این قصد، آگاهاند. بدینسان، کسان بسیاری برای حجگزاری راهی
مکّه شدند تا با پیامبر خدا حج بگزارند و مناسک حج را از آن بزرگوار بیاموزند.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با
مسلمانان، حج گزارد و به سوی
مدینه حرکت کرد. در روز هجدهم
ذیحجّه، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در حالی که کسان بسیاری پیشتر از او و قافلههای بسیاری نیز پس از وی حرکت میکردند، به سرزمینی با نام «
غدیرخم»، در
وادیجحفه (محلّ جدا شدن راه اهلمدینه و مصریها و...) رسید، در شرایطی که آفتاب، اوج گرفته بود و بیامان، بر زمین حرارت میریخت.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به فرمان الهی، دستور داد که سواران و پیادگان توقّف کنند و رفتگان باز آیند و آیندگان برسند. حرارت نیم روز، مردمان را میآزُرد و لباسها و مَرکبها سایهبان شده بودند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر انبوهی از جهاز شتران، فراز رفت و خطبه آغاز کرد. خدای را سپاس گفت و از اینکه به زودی از میان آنان خواهد رفت، پرده برگرفت و از آنان خواست که درباره چگونگی رسالتگزاری وی، گواهی دهند. مردمان، یکسر فریاد برآوردند: گواهی میدهیم که تو ابلاغ کردی و
خیرخواهی و مجاهده نمودی. پس خدا به تو جزای خیر دهاد!
آنگاه، برای آمادهسازی مردمان برای شنیدن پیام آخرین، بارها از صداقت خویش در ابلاغ و از «
ثقلین» سخن گفت و جایگاه والای خود را در میان امّت، برنمود و بر اولویّت خود بر آنان، گواهی خواست که پاسخهای بلند و یک صدا شنید.
آن گاه، دست علی (علیهالسّلام) را گرفت و فراز آورد و با شکوهی شگرف و فریادی بس رسا فرمود:
مَن کُنتُ مَولاه، فعلیٌّ مولاه. هر که من مولای اویم، پس علی مولای اوست.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سه بار، این جمله را تکرار کرد و برای پذیرندگان ولایت علی (علیهالسّلام) و دوستداران و یاوران او
دعا کرد.
بدینسان، پیامبر خدا در تداوم آن روشنگریها و اعلام حقها، در نهایت تدبیر و آگاهی و در میان دهها هزار انسانِ به حج آمده از اقالیم قبله، «ولایت و خلافت علی (علیهالسّلام) » را رقم زد و «حقّ خلافت» و «خلافت حق» را نشان داد.
آن روز، هیچ کس در این حقیقت، تردید نکرد و در اینکه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با این عبارتها، علی (علیهالسّلام) را به ولایت و امامت منصوب ساخت، تردیدی روا نداشت. اگر کسانی گرانجانی کردند، به سبب محتوا و مفاد پیام نبود. آن گونهکسان، به لحاظ تیره جانی در اینکه این حرکت «وحیانی» باشد، سخن داشتند.
به هر حال، کسان بسیاری به محضر علی (علیهالسّلام) شتافتند و «امارت و ولایت» وی را تهنیت گفتند. بدینسان، روشن است که در آن روزگاران، این حقیقت، تردیدبَردار نبود. از جمله، کلام
عمر بن خطّاب را بنگرید:
مبارکت باد، ای پسر
ابوطالب! امروز، ولیّ هر مؤمن شدی.
امّا پس از پیامبر خدا، رَوند طبیعی کارها دگرگون شد. کسانی جریان را وارونه ساختند و جامه خلافت را بر قامتی دیگر کشیدند. اینان، هرگز در این همه فضلها و فضیلتها، تردیدی روا نداشتند؛ بلکه بهانههایی دیگر تراشیدند. آنان پس از روزگاری کوشیدند که از یک سو در «دلالت» این حدیث شریف بر امامت و ولایت، تردید کنند و از دیگر سو، در «سند» آن.
متون بسیار و گونهگون این حدیث را در این مجلّد، آوردهایم. اکنون میخواهیم بر پایه آن گزارشها و دیگر آگاهیها، با نگاهی به چگونگی محتوا، سند و دلالت حدیث،اندکی از حقایق نهفته را درباره این کلام بلند، بنمایانیم.
حدیث غدیر، از مشهورترین و بلندآوازهترین احادیث نبوی است و بسیاری از محدّثان و عالمان، بر استواری و بلکه بر تواتر آن، تأکید کردهاند.
ابن کثیر میگوید:
حدیث «هر که من مولای اویم، پس علی مولای اوست»، چنان به
تواتر نقل شده که متیقّن است آن را پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گفته است.
و ذهبی در رساله خود گفته است:
حدیث «هر که من مولای اویم، پس علی مولای اوست»، از
متواترات است و قطعی است که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آن را فرموده است و عدّه
زیاد و گروههای متفاوتی با طریقهای
صحیح و
حَسَن و
ضعیف و
مردود، آن را نقل کردهاند که من آنها را میآورم...
علّامه عبد الحسین امینی،
حدیث غدیر را از صد و ده تن از
صحابیان، گزارش و در پایان، تأکید نموده است که آنچه او گزارش کرده، تمام آن چیزی نیست که وجود دارد.
محقّق فقید،
سیّد عبد العزیز طباطبایی (رحمة الله)در پانوشت این سخن گفته است:
صحابیانی دیگر (جز آنان که علّامه امینی معرّفی کرده)، روایت غدیر را گزارش کردهاند که همه آنها را در کتاب
علی ضفاف الغدیر (این کتاب، حاصل حاشیهها و استدراکات سیّد عبد العزیز طباطبایی (رحمةالله) بر
الغدیر بود که به علّت فوت ایشان، فرصت انتشار مستقل نیافت؛ امّا ظاهرا در طبع جدید الغدیر، پانوشت شده است.) یاد کردهام.
در الغدیر، فهرست بلندی از اقوال
تابعیان که حدیث غدیر را نقل کردهاند نیز آمده است.
عالم جلیل القدر، مدافع نستوه ولایت،
میرحامدحسین هندی نیز بخش بزرگی از اثر بیمانندش،
عبقات الانوار را ویژه حدیث غدیر ساخته، سند آن را به تفصیل گزارش کرده و در نقد دیدگاه کسانی که به عدم تواتر آن باور دارند، به تفصیل تمام، سخن گفته و نااستواری این دیدگاه را روشن ساخته است.
گویا سخن گفتن از سند حدیث و استواری گزارش آن در منابع حدیثی، سخنی
زاید باشد. از این رو، گفتار تنی چند از محدّثان را میآوریم و بحث را در بُعد دیگری از آن ادامه میدهیم:
حاکم نیشابوری در
المستدرک علی الصحیحین، حدیث غدیر را نقل کرده و پس از آن، در یک مورد نوشته است:
این حدیث، مطابق شرط شیخین (
بخاری و
مسلم)، صحیح است؛ ولی این دو، آن را نقل نکردهاند.
نیز در موردی دیگر، پس از نقل آن، نوشته است:
سند این حدیث، صحیح است و آن دو، نقلش نکردهاند.
ترمذی، پس از نقل این حدیث در
السنن، نوشته است:
این حدیث، نیکو و صحیح است.
ذهبی نیز نوشته است:
این حدیث، قطعی و تردیدناپذیر است.
ذهبی، در ذیل شرح حال
ابنجریر طبری نوشته است:
چون به ابنجریر خبر رسید که
ابنابیداوود به حدیث غدیرِ خُم ایرادی گرفته است، کتاب الفضائل را نوشت و در «صحیح» بودن سند حدیث، سخن راند. من، یک جلد از طرق این حدیث را به روایت ابنجریر دیدم و از کار او و فراوانی طرق این حدیث، به شگفت آمدم.
ابنحجر نیز میگوید:
و امّا حدیث «هر که من مولای اویم، پس علی مولای اوست» را تِرمِذی و
نسایی نقل کردهاند و آن، جدا طرق فراوانی دارد.
ابنعقده آنها را در کتابی مستقل گرد آورده است و بسیاری از اسناد آن، صحیح و نیکوست.
کتاب ابنعقده با عنوان
حدیثالولایة، تا حدود قرن دهم در اختیار عالمان بوده است.
سیّد بنطاووس درباره آن نوشته است:
و در آن، تصریح پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به ولایت علی (علیهالسّلام) را با صد و پنجاه طریق، روایت کرده است.
ابنعساکر نیز در موارد متعدّدی از اثر عظیمش، از این حدیث یاد نموده و فقط در یک مورد، نود طریق آن را یاد کرده است،
و چنین است یادکرد بسیاری دیگر از محدّثان و مفسّران و عالمان.
با اینهمه، اگر کسی یا کسانی، در صدور حدیث و یا چگونگی نقل آن تردید روا دارند، بیگمان از سَرِ استکبار و رویارویی با حق است و نه چیز دیگر.
از آنچه در آغاز سخن آوردیم و پس از این نیز گستردهتر بدان خواهیم پرداخت و نیز با دیدن متون (نصوص) بسیار آن، روشن میشود که در آن روز، کسی تردید نکرد که جمله: «هر که من مولای اویم، پس علی مولای اوست»، سرپرستی، تولیت امور، امامت و پیشوایی را میرسانَد.
البتّه روشن است که واژه «مولا» بار معنایی گستردهای دارد؛
امّا از معانی مختلف آن، جز آنچه را یاد شد، نمیتوان در این مورد، مراد دانست.
پژوهش در متون کهن ادبی، لغوی و تفسیری، نشانگر آن است که از معانی روشن «مولا: » سرپرست، شایستهتر برای تصرّف در امور، و اولی در زعامت و ولایت است. برخی از مواردی را که در آنها «مولا» بدین معنا بهکار رفته، میآوریم:
ابوعبیده مَعمَر بن مثنّی، در تفسیر کلمه «مولاکم» در آیه ۱۵ از
سوره حدید: «... مَاْوَاکُمُ النَّارُ هِیَ مَوْلَـکُمْ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ؛
جایگاهتان آتش است. آن، سزاوار شماست و چه بد فرجامی است! » نوشته است:
به شما سزاوارتر است.
او این تفسیر را با شعری از ادب جاهلی استوار کرده است. شعر مورد استشهاد او از لبید، صاحب یکی از «
معلّقات سبع» است:
فغدت کلا الفرجین تحسب انّه ••• مولی المخافة خلفها و امامها.
ماده گاو وحشی چنان بترسد که پندارد ••• صاحبِ سگان شکاری، هم در پیش روی اوست و هم در پس او.
شارحان معلّقات سبع، در این بیت، «مولی» را به معنای «اختیاردار» و «صاحب» گرفتهاند و شعر را بر این اساس، معنا کردهاند.
ابو زکریّا یحیی
بن زیاد بن عبداللّه، معروف به
فرّاء، ادیب و مفسّر بزرگ کوفی، در تفسیر همین آیه نوشته است:
«او، مولای شماست» یعنی: به شما سزاوارتر است.
و چنیناند
ابو الحسن اَخفش،
ابو اسحاق زَجّاج،
محمّد بن قاسم انباری و...
محمّد بن سائب کلبی، مؤلّف، مفسّر و تبارشناس بزرگ، در
تفسیر آیه ۵۱ از
سوره توبه: «قُل لَّن یُصِیبَنَآ اِلَا مَا کَتَبَ اللَّهُ لَنَا هُوَ مَوْلَنَا وَ عَلَی اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ؛
بگو جز آنچه خداوند برایمان مقدَّر کرده است، به ما نمیرسد. او مولای ماست، و مؤمنان باید تنها بر خدا
توکّل کنند»، نوشته است:
«اولی بنا من انفسنا فی الموت و الحیاة؛
خدا اختیارش در زندگی و مرگ ما، از خودمان بیشتر است.»
چنانکه پیشتر آوردیم، آمدن مولا به معنای «سرپرست» و «متولّی امور» نیز از جمله روشنترین کاربردهای واژه «مولا» است و بسیاری بدان تصریح کردهاند که از آن جملهاند:
ابوالعبّاس محمّد
بن یزید، معروف به
مُبرَّد، در تفسیر آیه ۱۱ از
سوره محمّد: «ذَالِکَ بِاَنَّ اللَّهَ مَوْلَی الَّذِینَ ءَامَنُواْ؛
آن، بِدین سبب است که خداوند، مولای مؤمنان است»، مینویسد:
ولی و مولا، یک معنا دارند و آن یعنی: کسی که به خلقش سزاوار و متولّی امور آنان است.
فرّاء نیز نوشته است:
ولی و مولا در کلام عرب، یک معنا دارند.
راغب اصفهانی، مفسّر و ادیب و قرآنپژوه بزرگ قرن چهارم نیز نوشته است:
ولایت، سرپرستی امر است. ولی و مولا، هر دو در این معنا استعمال میشوند و هر یک، هم به معنای فاعلی (مُوالی) و هم به معنای مفعولی (مُوالی) بهکار میروند.
علی بن احمد واحدی نیشابوری، مفسّر و ادیب بزرگ قرن پنجم، در تفسیر آیه ۶۲ از
سوره انعام: «ثُمَّ رُدُّواْ اِلَی اللَّهِ مَوْلَهُمُ الْحَقِّ؛
سپس به سوی خدا، مولای حقیقیشان، باز گردانده میشوند» مینویسد:
یعنی کسی که سرپرستی امورشان را بهعهده دارد.
اینگونه عالمان که بر این حقیقت تأکید کردهاند، بسیارند. از ادیب و مفسّر بزرگ معتزلی،
جاراللّه زمخشری یاد میکنیم و میگذریم. وی در تفسیر آیه ۲۸۶ از سوره بقره: «اَنتَ مَوْلَنَا فَانصُرْنَا؛
تو مولای مایی. پس ما را یاری کن! » مینویسد:
سرور مایی و ما بندگان توییم؛ یا یاور مایی؛ و یا سرپرست امور مایی.
ابن اثیر نیز در اثر بزرگ و ارجمند خود،
النهایة، که به شرح واژههای دشواریاب احادیث نبوی پرداخته، در تفسیر واژه «مولا» نوشته است:
واژه «مولا» در حدیث، فراوان آمده است و آن، اسمی است که بر معانی فراوان اطلاق میشود... و هر کس که سرپرستی امری را به عهده گیرد یا بدان قیام کند، مولا و ولیّ آن میشود... و از این معناست حدیث: «هر زنی که بدون اجازه مولایش
ازدواج کند، ازدواجش
باطل است» و در نقل دیگر
[
از این روایت
]
«ولیّش» (به معنای متولّی امرش) آمده است.
بدینسان، روشن گردید که «اولویّت در امور» و «سرپرستی امور» و «سیادت» و «ریاست» و «زعامت»، در کلمه «مولا» مندرج است و نیز معنای «مولا» با «ولی»، همسانی دارد. این دو مطلب، حقایقی شناخته شدهاند. بر این حقیقت، ادیبان، عالمان و مفسّران بزرگی تأکید ورزیدهاند، چنانکه آوردیم.
(این دو عالم نستوه و مرزبان بزرگ حق و حقیقت (
میر حامد حسین هندی و
عبدالحسین امینی)، آنچه را یاد کردیم، با تأکید بر دهها منبع ادبی، لغوی و تفسیری گزارش کردهاند.)
از اینرو، ما بر این باوریم (چنانکه حقمداران نحلهها و مذاهب دیگر نیز بر این باور رفتهاند
(از جمله، سزامند است یاد کنیم از محقّق سختکوش و باریک بین مصری،
محمّد بیّومی مهران، استاد دانشگاه اسکندریه، که بدون هیچ تردیدی، این حقیقت را پذیرفته و بر این باور رفته است که قطعا «مولا» به معنای «اولی به تصرف» است و نه چیز دیگر)) که پیامبر خدا در آن هنگامه شگفت و عظیم و جاودانه، با آن جمله سرنوشتساز، هیچ چیزی را جز «
ولایت»، «
امامت» و «
زعامت» علی (علیهالسّلام) رقم نزد.
ساماندهی آن اجتماع شکوهمند، فقط برای آن بود که مردمان، یک بار دیگر، ولی بسی گویاتر، رساتر و کارآمدتر، در گسترهای بس عظیم، از
ولایت علی (علیهالسّلام) بشنوند و فردا و فرداها کسانی همی نگویند که: ندانستیم، نفهمیدیم، نشنیدیم و.... برای همین بود که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بارها اقرار گرفت و در پایان، با صدایی بس رسا فریاد زد:
«الا فَلیُبَلِّغِ الشّاهِدُ الغائِبَ؛ هان! حاضر به غایب برساند.»
اکنون بر سر آنیم که از یک سو ملازمات وارونهسازی این معنا را در پیش دید نهیم و از سر تذکّر بگوییم که اگر در این کلام پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سخن از ولایت و سرپرستی آینده امّت در میان نباشد، چنین تفسیری چه لازمهای خواهد داشت و آیا خِرَد، آن پیامدها را میپذیرد، و از سوی دیگر، با تأمّل در حادثه و چگونگی شکلگیری آن و مسائلی دیگر، تأکید کنیم که حق، همان است که در تحلیل واژگانی آن آمد و نه چیز و چیزهای دیگر...؛ و اللّه من وراء القصد.
قرائن دلالت حدیث غدیر بر امامت و خلافت امام علی (علیهالسلام):
قرائن عقلی دلالت حدیث غدیر بر امامت و خلافت امام علی:
به اعتقاد ما، پیامد آنچه تا بدین جا آوردیم، تردیدی باقی نمیگذارد که پیامبرخدا در آن هنگامه عظیم، رهبری آینده را تعیین کرد و پیشوایی آینده امّت اسلامی را رقم زد.
بر این بیفزاییم که اگر کسی بر این باور باشد که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در آن اجتماع عظیم و با آن خطابه بسی شورانگیز و جاودانه و با آن همه تأکید، از خلافت و ولایت نگفت و آینده امّت را مسکوت گذاشت، بیگمان، آیندهنگری و تعیین امام و رهبر آینده را از آنچه پیشتر آوردیم نیز نخواهد فهمید.
بدینسان، باید بگوییم که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای آینده امّت، طرحی نیفکنده و چگونگی پیشوایی پس از خود را تعیین نکرده و امّت را چونان رمهای بیشبان، رها کرده است؛ چرا که در آغاز این درآمد، دیدیم که گمانههای دیگر درباره آینده امّت، غیر از گمانه تصریح بر رهبر آینده، ناپذیرفتنی و به شدّت نااستوارند.
نیز باید بپذیریم که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حقیقت را وا نگفته و کار تشخیص آن را به عصرها و نسلها سپرده است و.... آیا هیچ خِردی این بیتوجّهی و سهلانگاری را از آن طبیب (اشاره است به سخن امام علی (علیهالسّلام) در توصیف
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): «طبیبٌ دوّارٌ بطبّه؛ طبیبی است در جستجوی بیماران»)
سختکوش بیتاب پُردغدغه و نگران از آینده امّت، میپذیرد؟ حاشا به حکمت، استوار اندیشی، آیندهنگری و عظمت شخصیّت
پیامبر خدا که چنین کند!
مردمان، همراه پیامبر خدا حج گزاردهاند و اینک، آهنگ خروج از
مکّه دارند. حجگزاران، انبوه انبوه، در قالب قافلهها از مکّه بیرون میروند و راهیِ دیار خویش میشوند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز چنین کرده است.
پیامبر خدا به
وادی خم نزدیک میشود؛ سرزمینی ناهنجار و بسیار گرم.
پیک الهی بر ابلاغ پیام خداوند، تأکید میکند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در وادی «خُم» از حرکت باز میایستد و دستور میدهد آنان که پیش رفتهاند، باز آیند و بازماندگان فرا رسند.
سرزمین، غیر مسکونی و ناهنجار، هوا بسی گرم و فضا آتشین است. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دستور میدهد که از جهاز شتران، جایگاهی بلند سامان دهند، بدانگونه که همه صدای او را بشنوند و به هنگام سخن، او را ببینند.
چنین میکنند. نماز ظهر گزارده میشود. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دستور میدهد که همگان گرد آیند. جمعیت، فشرده میشود. حرارت به اوج خود رسیده است و از تابش آفتاب، سراسر بیابان، زبانه میکشد. مردمان از جامهها، رداها و از هر آنچه امکان داشته است، سایه بانَکی دست و پا کردهاند تا مگر اندکی از حرارت آفتاب و سوزش آن کاسته شود.
در چنین هنگامی سخت و فراموش ناشدنی، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در پیش دید دهها هزار درباره عدد حاضران در واقعه غدیر خم، اقوال، گوناگون است، از جمله: یکهزار و سیصد و ده هزار نفر در المناقب،
ده هزار و دوازده هزار نفر در تفسیر العیّاشی
هفده هزار نفر در جامع الاخبار
، چهل هزار و هفتاد هزار و نود هزار و ۱۱۴ هزار و ۱۲۴ هزار نفر در السیرة الحلبیّة
، هفتاد نفر در الاحتجاج طبرسی،
و ۱۲۰ هزار نفر در تذکرةالخواصّ
و دوازده هزار و...
مسلمان حجگزار، بر جهاز شتران بر میآید و سخن آغاز میکند و حمد و ثنای خداوند میگوید. سپس بارها از مردم بر سختکوشی، ابلاغ،
اندرزگویی و کوتاهی نکردن خویش در ابلاغ حق، و... گواهی میگیرد و سرانجام، در حالی که دست
علی (علیهالسّلام) را گرفته و فراز آورده (بدانسان که سپیدی زیر بغل آن دو نمایان است)، میفرماید: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه؛ هر که من مولای اویم، این علی مولای اوست.)
اکنون باید بنگریم که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با این همه تمهید، در فضایی بدانگونه، در میان جمعی بدانسان و با تأکید بر مطرح شدن سخن در همان جا و با همان حال و هوا، چه گفته و از آن، چه چیزی اراده کرده است.
دوستی علی (علیهالسّلام) را؟
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که در هنگامه عظیم این
حج، بارها سخن گفته و از جمله بر «
مودّت» اهلبیتش تأکید کرده بود، از نگهداشتن این همه انسان در آن جوّ آتشین و شنوانیدن این پیام به آنان و تأکید بر رساندن آن به دیگران، چنین قصد داشت که: «علی را دوست بدارید»؟ مگر دوست داشتن علی (علیهالسّلام)، نیازمند توصیه است؟! او سرآمد
مؤمنان و برجستهترین چهره این مکتب است و مؤمنان، همه مأمور به دوست داشتن یکدیگر و نهایتا مأمور به دوست داشتن علی (علیهالسّلام) هستند. آیا گفتن این موضوع، نیاز به این همه تمهید داشت؟!
در بخش چهاردهم این دانشنامه، احادیث درباره «مهرورزی به علی (علیهالسّلام)» خواهد آمد؛ امّا تأکید داریم که آنها نیز آهنگی بس فراتر و مقصودی بس عظیمتر از دوستی صوری و عادی دارند.
با اینکه بارها بر دوستی علی (علیهالسّلام) تأکید و تصریح شده بود، چه نیازی به این همه رنج بردن و سختی دیدن مردمان بود که بمانند و حرارت بچشند تا بشنوند که: «علی را دوست بدارید»؟
این همه، نشانگر آن است که پیامبر خدا از آن کلام، پیامی فراتر، سخنی نقشآفرینتر و مقصودی فرازمندتر داشت و به همین دلیل نیز آن صحنه به یادماندنی را به امر الهی سامان داد و یک بار دیگر، ولی گویاتر، فراموش ناشدنیتر و بر جانها جایگیرتر، پیامش را فریاد کرد. آیا هیچ خِردی از آن همه تمهید و تأکید، جز این میفهمد و هیچ خِردی، آن توجیه ناموجّه را برمی تابد؟!
«اِنَّ فِی ذَ لِکَ لَذِکْرَی لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ اَوْ اَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ؛
بیگمان، در آن برای کسی که صاحب دل باشد یا گوش شنوا داشته و شاهد باشد، پند است».
قرائن موجود در خود واقعه به قرار زیر است:
بیگمان، آیات ۳ و ۶۷ از
سوره مائده در جریان غدیر و پس از آن که پیامبر خدا علی (علیهالسّلام) را فراز آورد و نیز پیش از سامان یافتن آن مراسم شکوهمند، برای تأکید بر ابلاغِ حق در مشهد و منظر هزاران انسان و پس از بیان جمله: «هر که من مولای اویم، علی مولای اوست» نازل شده است.
گزارشها و نقلهای این حقیقت، بدانسان انبوه است که جای هیچ تردیدی را باقی نمیگذارد. اکنون باید پرسید آیا آهنگ آیه که نشانگر این واقعیّت است که در صورت ابلاغ نشدن امر الهی به وسیله پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، رسالتمداری او یکسر تباه میشود و نیز بیانگر این است که محتوای پیام، بسی دلهره آفرین است و موضع خصمانه غوغاسالاران را به دنبال دارد، میتواند بخشی از شرایع و شماری از حلالها و حرامها شمرده شود، با اینکه ابلاغ حلالها و حرامها برای پیامبر خدا، نه هراسی دارد و نه مخالفتی و نه...؟ ! شگفتا که مفسّرانی، چون حقیقت را ندیدند، یا نخواستند ببینید، ره افسانه زدند.
به لحاظ اهمّیت این آیات و تعیین زمان نزول آنها، به گونهای مستقل، بدان خواهیم پرداخت.
چگونگی آغاز خطبه، ادامه آن و طرح موضوع در آن به همراه آهنگ شورانگیز، تأثیرگذار و گدازنده کلام نبوی، تردیدی باقی نمیگذارد که موضوع، بسی مهمتر و حسّاستر و دغدغه آمیزتر از آن چیزی است که برخی پنداشتهاند. یکی از نقلها را میآوریم:
حذیفة بن اسید میگوید: چون پیامبر خدا از
حجّةالوداع باز آمد، مانع از آن شد که اصحابش در پیرامون درختانِ نزدیک به همِ دشت، بار افکنند. سپس به دنبال آنان فرستاد و در زیر درختان،
نماز [
را به جماعت
]
گزارد. سپس برخاست و فرمود:
«ایُّهَا النّاسُ! قَد نَبَّاَنِی اللَّطیفُ الخَبیرُ انَّهُ لَم یُعَمَّر نَبِیٌّ الّا مِثلَ نِصفِ عُمُرِ الَّذی قَبلَهُ، و انّی لَاَظُنُّ ان یوشِکَ ان اُدعی فَاُجیبَ، و انّی مَسؤولٌ و انتُم مَسؤولونَ، فَمَاذا انتُم قائِلونَ؟ ؛ ای مردم! همانا خداوند ریزبینِ آگاه به من خبر داده است که هر پیامبری بهاندازه نصف عمر پیامبر قبلیاش عمر میکند و من گمان دارم که دعوت حق و وفاتم نزدیک است و از من پرسیده میشود و از شما هم پرسیده میشود. شما چه خواهید گفت؟
قالوا: نَشهَدُ انَّکَ قَد بَلَّغتَ ونَصَحتَ وجَهَدتَ، فَجَزاکَ اللّهُ خَیراً.
گفتند: گواهی میدهیم که تو ابلاغ کردی و کوشیدی و خیرخواهی نمودی. پس
خدا به تو جزای خیر دهاد!
فرمود:
قالَ: ا لَستُم تَشهَدونَ ان لا الهَ الَا اللّهُ، و انَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ و رَسولُهُ، و انَّ جَنَّتَهُ حَقٌّ، و انَّ نارَهُ حَقٌّ، و انَّ المَوتَ حَقٌّ، و انَّ السّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیبَ فیها، و انَّ اللّهَ یَبعَثُ مَن فِی القُبورِ؟ آیا به اینکه خدایی جز خداوند یکتا نیست و محمّد، بنده و پیامبر اوست و
بهشت او حق است و
دوزخ او حق است و مرگ حق است و
قیامت، بیتردید، آمدنی است و خداوند، همه مردگان را برمی انگیزاند، گواهی نمیدهید؟
قالوا: بَلی نَشهَدُ بِذلِکَ؛
گفتند: چرا، بدان گواهی میدهیم.
فرمود:
قالَ: اللّهُمَّ اشهَد؛ خدایا! گواه باش.
سپس فرمود:
ثُمَّ قال: یا ایُّهَا النّاسُ! انَّ اللّهَ مَولایَ، و انَا مَولَی المُؤمِنینَ، و انَا اولی بِهِم من انفُسِهِم؛ مَن کُنتُ مَولاهُ فَهذا مَولاهُ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ و عادِ مَن عاداهُ؛ ای مردم! خداوند، مولای من است و من، مولای مؤمنانم و من از خودِ آنان به آنان سزاوارترم. پس هر که من مولای اویم، این (یعنی: علی) مولای اوست. خدایا! دوستدارش را دوست و دشمنش را دشمن بدار.
سپس فرمود:
ثُمَّ قالَ: ایُّهَا النّاسُ! انّی فَرَطُکُم و انَّکُم وارِدونَ عَلَیَّ الحَوضَ، حَوضٌ اعرَضُ مِمّا بَینَ بُصری و صَنعاءَ، فیه آنِیَةٌ عَدَدَ النُّجومِ قِدحانٌ مِن فِضَّةٍ، و انّی سائِلُکُم حینَ تَرِدونَ عَلَیَّ عَنِ الثَّقَلَینِ، فَانظُروا کَیفَ تَخلُفونی فیهِما؛ الثَّقَلُ الاَکبَرُ کِتابُ اللّهِ سَبَبٌ طَرَفُهُ بِیَدِ اللّهِ وطَرَفٌ بِاَیدیکُم، فَاستَمسِکوا بِهِ لا تَضِلّوا و لا تُبَدِّلوا، وعِترَتی اهلُ بَیتی؛ فَاِنَّهُ قَد نَبَّاَنِی اللَّطیفُ الخَبیرُ انَّهُما لَن یَفتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الحَوضَ». ای مردم! من پیش از شما میروم و شما در حوض
[
کوثر
]
بر من درمی آیید؛ حوضی که عریضتر از فاصله بُصری تا صنعاست و در آن به تعداد ستارگان، جامهای سیمین است و چون بر من در آیید، از شما درباره «
ثقلین» (ثقلین، یعنی: دو ثقل، دو چیز سنگین و یا گرانبها، از آن رو که اخذ و عمل به آن دو سنگین است و یا آنکه ارزشمند و گرانسنگاند.) جویا میشوم. پس دقّت کنید که پس از من، چگونه با آن دو رفتار میکنید! ثقل بزرگتر، کتاب خدای عز و جلاست؛ رشتهای که یک سرش به دست خدا و سرِ دیگرش به دستان شماست. پس بدان چنگ زنید تا گمراه و دگرگون نشوید. و دیگری خاندان یا
اهلبیت مناند. و خدای لطیف و خبیر به من خبر داد که آن دو از هم جدا نمیشوند تا در حوض بر من در آیند.
چگونگی بیان خطبه، نشانگر این است که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بسی میکوشد تا دلها را آماده سازد، اندیشهها را به تأمّل وا دارد و گوشها را شنوا سازد، به گونهای که سخن، چنان در اعماق قلبها بنشیند که فردا و فرداها، کسی را توانِ انکار نباشد، مگر از سَرِ دل مردگی و خیرهسری در مقابل حق.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در آغاز، از اینکه به زودی از میان امّت خواهد رفت، سخن میگوید و بدینسان، ذهنها را برای اندیشیدن در مسئله جانشینی و چگونگی تداوم رهبری به تأمّل وامیدارد و آنگاه با جمله: «من مسئولم و شما نیز مسئولید» بر مسئولیت همگانی تأکید میکند. گویی میگوید من مسئولم که حق را بگویم و واقعیّت را فریاد کنم و شما مسئولید که بشنوید، تأمّل کنید، دریابید و عمل کنید. سپس میفرماید:
لقد مکثت فیکم سنوات مدیدة اُبلّغ رسالات ربّی فماذا انتم قائلون؟؛ من، سالیانی در میان شما بودم. شما درباره رسالتگزاری من چه میگویید؟
جمعیّت، یک پارچه فریاد برمی آورَد که:
از سرِ
اخلاص و دلسوزی، با تلاشی طاقتفرسا ابلاغ کردی. خدایت جزای خیر، عنایت کناد!
آنگاه از آنها با پرسشهای مکرّر، بر بنیادهای اعتقادی و بر «اولی» بودن خود بر آنها در تمام شئون زندگی، گواهی میگیرد و پس از آن، خداوند را بر این همه، که:
اللّهُمَّ اشهد. خدایا! شاهد باش.
اکنون، سخن به اوج رسیده است. جانها تشنهاند و گوشها آماده و سینهها تپنده. پیامبر خدا با این همه تأکید و تنبّه و اصرار، چه میخواهد بگوید؟ او ادامه میدهد:
«مَن کُنتُ مَولاهُ فَهذا مَولاهُ». هر که من مولای اویم، این علی مولای اوست.
آنگاه تأکید میکند که گرانجانی در برابر علی (علیهالسّلام) و نپذیرفتن
ولایت او، اعلام نبرد با من است.
آیا میتوان گفت که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) این همه تمهید و تأکید را معمول میدارد تا بگوید: «علی را دوست داشته باشید»؟!
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میداند که کسانی این حقیقت را برنخواهندتابید و رویارویی خواهند کرد و کسانی نیز جبهه خواهند گرفت. این همه تأکید و تنبّه، برای همین است.
آنگاه پس از ابلاغ، بهگونهای دیگر تأکید میکند:
قیامت در پیش است و من به زودی خواهم رفت؛ امّا نگران پس از خودم که چه خواهید کرد. هان! بر کنار حوض در انتظارم که چگونه بر من وارد خواهید شد.
سلام خدا بر او که در نهایت استواری و کارآمدی و کارسازی، پیام الهی را بر مردمان خواند و حقّ «
حق» را ادا کرد! سلام خدا بر او که با غمی بر سینه (برخاسته از آنچه میدانست) و با دغدغهای از موضعها و گفتهها و جریانسازیها، پیام ولایتِ علوی را آورد و حرمت حق را پاس داشت! درود خدا بر او و بر کسانی که راه او را پیمودند و جان خود را فدای او نمودند!
این، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است که عمامهاش را بر سر علی (علیهالسّلام) مینهد تا بر شکوه و جلال مراسم بی
فزاید، که حقیقتاً نوری بر نور است.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از بلندای جایگاهی که برای ابلاغ حق، سامان داده بودند، فرود میآید و سبُکبال از اینکه پیامِ حق را گزارده است، در حلقه مردمان قرار میگیرد و مردمان، بر گرد او حلقه میزنند.
بیگمان، آنچه بر دلها میگذرد، گونهگون است: چه شد؟ چه بود؟ علی و جانشینی پیامبر خدا؟! کم نبودند کسانی که آن همه تأکید و تنبّه و تصریح پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را (از آغازین روزهای بعثت تا کنون) نادیده میگرفتند و بر مقتضای هواهای نفسانی خود پای میفشردند.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) احساس میکند که هنوز کار، پایان نگرفته است و تأکیدها و تتمیمها و تکمیلهای دیگر، لازم است. علی (علیهالسّلام) را فرا میخوانَد و
عمامه «سحاب» (سحاب، به معنای «اَبْر»، نام یکی از دستارهای پیامبر خدا بود.) خود را بر سر وی مینهد. بدان روزگاران، آن کس که حاکمیت مییافت، «تاج» بر سر مینهاد و این، شیوه پادشاهان و امیران بود. اکنون پیامبر خدا که جایگاه حاکمیت را برای علی (علیهالسّلام) رقم زده است، چنان میکند و بر سر علی (علیهالسّلام) عمامه مینهد که عمامه «تاجِ» عرب است.
آوردهاند که عرب، چون کسی را «
سیادت» میداد و به «امارت» مینشاند، بر سرِ او «عمامه» مینهاد که این، نشانه تثبیت جایگاه
حاکمیت و
ولایت بود.
علی (علیهالسّلام) خود از این افتخار، چنین یاد کرده است:
«عَمَّمَنی رَسولُ اللّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یَومَ غَدیرِ خُمٍّ بِعِمامَةٍ؛ پیامبر خدا مرا در روز غدیر خم، با عمامه ای، مُعمَّم کرد.»
و محدّثان و مورّخان، چنین گزارش کردهاند که:
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در
روز غدیر خم،
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) را فرا خواند و او را مُعمَّم کرد و انتهای عمامه را از پشت سرش آویخت.
نیز:
پیامبر خدا، عمامه سحابش را بر سر علی
بن ابیطالب (علیهالسّلام) بست.
بدینسان، پیامبر خدا نشان میدهد که با آن خطبه والا و کلمات ارجمند و جملات پرشُکوه، علی (علیهالسّلام) را بر ولایت، نصب نموده و زعامت و
امامت وی را بر مردمان، تثبیت کرده است و نه چیزی جز این. (در برخی نقلها چنین است که اوّل، عمامه را بر سر علی (علیهالسّلام) نهاد و آنگاه فرمود: «هر که من مولای اویم، ...» ؛ که ممکن است تکرار بوده و نه بار اوّل.)
چون پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از بلندای جایگاه فرود میآید، هنگام
نماز میشود. نماز میگزارَد و آنگاه به مؤمنان دستور میدهد که بر علی (علیهالسّلام) به عنوان «امیرمؤمنان»
سلام گویند. بریده اسلمی میگوید:
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به مردمان دستور داد که بر علی (علیهالسّلام) به عنوان «امیرمؤمنان» سلام گویند. مردم چنین کردند و من، آن روز، خردسالترین آنان بودم که به علی (علیهالسّلام) سلام گفتم.
این تصریحها و تأکیدها، آن روز، حقیقت را آفتابی کرده بود. همگان، در آن روز، از این حادثه و ابلاغ، «نصب علی (علیهالسّلام) بر ولایت» را میفهمیدند و بدینسان، یکسر به سویش میشتافتند و ولایت را به او تبریک و تهنیت میگفتند. طُرفه آن که داعیهداران بعدی، اوّلین کسانی بودند که چنین کردند. از جمله، خلیفه دوم که گفت:
مبارکت باد، ای پسر ابوطالب! امروز
ولیّ هر مرد و زن
مسلمان شدی.
منابع بسیاری این سخن را با الفاظگونه گون از خلیفه دوم گزارش کردهاند، چنانکه از بسیاری دیگر.
ق فهم ادیبان و شاعران از واژگان، در تمامی فرهنگها از اعتبار ویژه برخوردار است. عالمان، هماره برای تعیین معنای واژه، آن گاه که معانی مُحتملی داشته باشد، به فهم ادیبان و شاعران استناد میکنند.
شاعر بلند آوازه آن روزگار،
حَسّان بن ثابت، بیدرنگ پس از فرود آمدن
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از جایگاه، به پا میخیزد و از پیامبر خدا برای سرایش اشعار، رخصت میطلبد و آنگاه چکامه بلندش را با این مطلع میخواند که:
ینادیهمُ یوم الغدیر نبیّهم
بخمٍّ واسمِع بالرسول منادیا.
روز غدیر در خُم، پیامبرشان ندایشان داد
اینک به ندای رسول، گوش فرا ده.
و در ضمن آن، چنین میگوید:
فقال له قم یا علیُّ فانّنی
رضیتک من بعدی اماماً وهادیا
پس به او گفت: ای علی! برخیز
که من تو را برای
امامت و هدایتِ پس از خود پسندیدم.
و در فرجام آن، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میفرماید:
«لا تَزالُ یا حَسّانُ مُؤَیَّداً بِروحِ القُدُسِ ما نَصَرتَنا بِلِسانِکَ». ای حَسّان! تو مادام که با زبانت ما را یاری میکنی، با
روح القدس، تأیید میشوی.
بدینسان میبینیم که حسّان از آن حادثه و از آن جمله پیامبر خدا،
امامت علی (علیهالسّلام) را درمییابد و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز بر این دریافت، مهر تأیید میزند. (شعر غدیریه حَسّان، مشهورترین و بلندآوازهترین شعر اوست)
(شگفتا از آقای دکتر محمّد طاهر درویش که کتابی پربرگ درباره حَسّان، فراهم آورده و درباره اشعار او از ابعاد مختلف، سخن گفته، ولی و هرگز از این شعر او یاد نکرده است (حسّان
بن ثابت، قاهره: دار المعارف.) پس از وی نیز شاعران و چکامه سرایان، چنین کردهاند و در اشعار خود، امامت و ولایت علی (علیهالسّلام) را بر اساس این حادثه گستردهاند. علّامه عالی قدر،
عبدالحسین امینی، کتاب عظیم
الغدیر را، از جمله بر پایه این اشعار و تحلیل محتوای آنها برنهاده است.
چون نام علی (علیهالسّلام) فراز میآید و ولایت او رقم میخورَد، سینههای آکنده از
حسد،
حقد و
کینه تاب نمیآورند و سخنها میگویند و یاوهها میپراکنند. وقیحانهتر از همه، رویارویی کسی است که در پیش دید پیامبر خدا، به نصب علی (علیهالسّلام) بر جایگاه
امامت، با دیده تردید نگریسته، بر عمل پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) طعن میزند و چگونگی این «نصب» را از پیامبر خدا بازخواست مینماید که:
آیا این
[
نصب
]
، از سویِ خداست و یا خود بدان همّت گماشتی؟
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سه بار با سوگند، تأکید میکند که بر اساس
وحی الهی چنین میکنم؛ امّا او تیره جانی پیشه میکند و از
خداوند،
عذاب میطلبد. خداوند، سنگی فرو میفرستد و او، بدان کشته میشود. پس آیات: «سَاَلَ سَآئِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ؛
خواهندهای عذابی واقعشدنی را خواست...» نازل میگردد.
روشن است که او از جمله: «هر که من مولای اویم، پس علی مولای اوست»، امامت و پیشوایی را میفهمید؛ چرا که در اعتراضش به پیامبر خدا، از جمله گفت: سپس راضی نشدی، تا اینکه این جوان را بلند کردی و گفتی:
«هر که من مولای اویم، این علی مولای اوست».
افزون بر این، تأکید بر
دوستی علی (علیهالسّلام) و علنی نمودن لزوم مهرورزی به وی، این همه خشم و گردنکشی لازم نداشت.
گویا در آن روزگاران و به هنگامی که این سخن علنی شد، هیچ کس در مفهوم آن (امامت، پیشوایی و زعامت) تردید نکرده است. بیماردلان نیز از سَرِ سست باوری، در سخن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به تردید نگریستهاند، وگرنه در معنای جمله، هرگز تردید نکردهاند.
در همان روزگاران و پس از آن واقعه و گاه حتّی سالهای
سال بعد از آن نیز کسانی با استناد بدان حادثه، علی (علیهالسّلام) را «مولا» نامیدهاند و او را بدان، مورد خطاب قرار میدهند. علی (علیهالسّلام) خود، چرایی این تعبیر را از آنها میخواهد. آنها میگویند:
[
چون
]
روز غدیر خم، شنیدیم که پیامبر خدا میگوید: «هر که من مولای اویم، این
[
علی
]
مولای اوست».
عمر بن خطّاب
نیز بارها بر این نکته تأکید کرده است، همانند صحابیان دیگر.
آیا کسانی که علی (علیهالسّلام) را بر اساس حدیث غدیر و با استناد به جملات آن، «مولا» نامیدهاند، از این کلمه، «حبیب» و «نصیر» را برداشت کردهاند؟! آیا جز با سهلانگاری و تن زدن از سادهترین مسائل زبانی و بیانی، چنین فهمی روا خواهد بود؟!
علی (علیهالسّلام) جریان را بدانسان میدید که سیاستمداران، با فرصت طلبی، خود را به نادانی و فراموشیِ واقعه زدند، و چون اقدام عملی علیه آنان را (به دلایل و عللی که در جای خود آمده است) روا نمیدانست، از درگیری و رویارویی تشنّج آفرین تن زد؛ امّا واگویی حق و عرضه حقیقتِ ماوقع را در موقعیّتهای مناسب، هرگز از دست نمیهشت.
اگر کسی از واقعِ امر سؤال میکرد، امام (علیهالسّلام) حق را به صراحت مینمود و اگر در مقامی در میان مردم، موقعیّتی مناسب مییافت، موضوع را طرح میکرد و از کسانی که شاهد جریان بودند، میخواست که آنچه را دیدهاند، وا گویند و گاه نیز کسانی را که در جوّ «
تهدید» و «
تطمیع»، از بازگویی حق تن میزدند، سوگند میداد که حق را آشکار نمایند و از اینکه حقیقت به فراموشی سپرده شود، جلوگیری کنند.
اینگونه گواه طلبیها که در قلم و بیان محدّثان و مورّخان به «
مُناشده» شهره گشته است، بسیار است، چه به روزگار انزوا و چه به روزگار خلافت، تا نسل جدید نیز حق را بداند و حقایق را بفهمد. از جمله آوردهاند که چون علی (علیهالسّلام) به
کوفه وارد شد، در میان مردمان به پا خاست و فرمود:
شما را
سوگند میدهم هر آن کس که حدیث «هر که من مولای اویم، این
[
علی
]
مولای اوست» را در روز غدیر شنیده است، به پا خیزد و گواهی دهد.
پس عدّهای از صحابه برمیخیزند...
علی (علیهالسّلام) جای در جای بر این حقیقت، پای میفشارَد و از آنان که در غدیر بودهاند، همی میخواهد که حقیقت را بگویند و از اینکه «حق» مکتوم بمانَد، جلوگیری کنند.
برای علی (علیهالسّلام) این واگویی و
اعتراف و گواهی دادنِ شاهدان، بدانسان مهم است که چون کسانی از گواهی دادن تن میزنند (کسانی که هرگز انتظار نمیرفت چنان کنند)، امام (علیهالسّلام) آنان را از سرِ سوز،
نفرین میکند.
آیا میتوان تصوّر کرد که این همه سوز و گداز، تأکید و تنبّه، و تلاش و روشنگری برای فراموش نشدن غدیر، فقط برای این است که پیامبر خدا در جملهای فرموده بود: «علی را دوست داشته باشید و او را یاری کنید»؟!
آیا میتوان تصوّر کرد که تهدید حاکمان برای به سکوت وا داشتن افراد، فقط برای این بوده است که نمیبایست جملهای از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) (که: «علی را دوست داشته باشید») به گوشها و جانها میرسید؟! تهدیدی که سبب میشود پس از سوگند امام (علیهالسّلام) از میان انبوهی از کسانی که در آن هنگامه شگفت حضور داشتند، تنها عدّهاندکی پاسخ گویند و بسیاری از سرِ
ترس و
طمع، لبفرو بندند؟! شگفتا!
«چون غرض آمد، هنر پوشیده شد ••• صد حجاب از دل به سوی دیده شد».
گفتیم آنان که در آن هنگام حضور داشتند، از جمله: «هر که من مولای اویم، این
[
علی
]
مولای اوست»،
ولایت و
زعامت و
امامت را فهمیدند و بر این پایه به علی (علیهالسّلام) تبریک گفتند و او را ستودند. ادیبان و شاعران نیز چنان فهمیدند و آن حقیقت را در چکامهها نهادند و به تاریخ سپردند. تیرهدلان نیز چنان فهمیدند؛ ولی برنتابیدند و خیرهسری کردند و موضع گرفتند.
اکنون میخواهیم بگوییم که
امامان معصوم (علیهمالسّلام) نیز در هنگام تفسیر حدیث، این حقیقت را بارهای بار، علنی کردهاند. پس از اشاره به این حقیقت، سخن را در این قسمت به فرجام ببریم.
باری، آن بزرگان و بزرگواران، آن امیران سخن و چشندگان جانِ علم نیز که «اهل خانه»اند و «بهتر میدانند که در
خانه وحی چیست»، (اشارهای است به جمله معروف «اهلالبیت ادری بما فی البیت» که شکل روایت پیدا نموده است)
از این حدیث، در مواقع مناسب، فقط همین تفسیر را به دست دادهاند و نه جز آن را.
ابواسحاق میگوید: به
علی بن حسین (علیهماالسّلام) گفتم: معنای گفته پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): «هر که من مولای اویم، پس علی مولای اوست» چیست؟
فرمود:
«اخبَرَهُم انَّهُ الاِءمامُ بَعدَهُ؛
به آنان آگاهاند که او امام پس از ایشان است.»
اینگونه تفسیرها در میراث امامان (علیهمالسّلام) فراوان است و تفسیر آن بزرگواران، بیگمان بر هر تفسیر دیگری مقدّم است.
پیامبر خدا در پیش دید دهها هزار تن از کسانی که از گزاردن حج برگشته بودند، ولایت علی (علیهالسّلام) را ابلاغ کرد و کسی جز یک نفر، به گونه آشکارا آهنگ مخالفت نکرد و سخنی نگفت. هر کس، هر چه بر دل داشت، آشکار نکرد. مردمان، پراکنده شدند و پیامبر خدا نیز با اصحاب، وارد
مدینه شد.
کوشش در جهت استوارسازی محتوای غدیر
پیامبر خدا، شادمان از آنچه انجام داده بود و مسرور از اینکه واپسین مسئولیت را به درستی گزارده بود، در مدینه روزهای واپسین عمر را میگذراند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از آنچه در درون جامعه میگذشت، آگاه بود و از طرحها، توطئهها و خیزهایی که برخی برای دستیابی به قدرت در آینده برداشته بودند، اطّلاع داشت. از این روی، میکوشید تا در فرصتهای باقی مانده، بر آنچه ابلاغ کرده بود، تأکید ورزد و آنچه را گفته بود، استوارتر کند.
پیامبر خدا، در این جهت، دست کم دو تلاش عظیم را رقم زد که در پی، یاد میکنیم.
آخرین تلاشهای پیامبر نوشتن وصیت و تجهیز سپاه اسامه بود:
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در بستر آرمیده بود و جسم مطهّرش در تب میسوخت. اکنون از پس سالها تلاش و رنج، آهنگ رحیل داشت. او نگران آینده بود: آینده امّت، آینده آیین نوپا، آینده شجره طیّبهای که هنوز نیازمند حراستها، نگهبانیها، آبیاریها و ایثارها بود. فرمود:
«اِیتونی بِکِتابٍ اکتُب لَکُم کِتاباً لَن تَضِلّوا بَعدَهُ ابَداً؛
برایم برگهای بیاورید تا برایتان نوشتهای بنویسم که پس از آن، هرگز گم راه نشوید.»
غوغا در گرفت و فریادها برخاست. درگیری در محضر پیامبر خدا اوج گرفت و برخی، سخنی بس ناروا بر زبان راندند. غوغا بدانسان بود که زنان، بر حال پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دل سوزاندند و چون اعتراض کردند، غوغاگران بر آنها طعن زدند.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود:
«قوموا عَنّی!؛
به پا خیزید و بروید.»
این
وصیّت، نوشته نشد؛ امّا برای بسیاری روشن بود و هست که محتوای آن، چه بود و چرا نوشته نشد.
بیگمان، محتوای وصیّت، تأکید بر همان چیزی بود که در غدیر ابلاغ شد: تأکید بر ولایت و آینده امّت. نکات زیر، شاهد این ادّعایند:
۱. پیامبر خدا بارهای بار از «لزوم تمسّک به ثقلین» سخن گفته و آن را عامل «جلوگیری از گم راهی» دانسته بود. در این وصیّت نیز پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بدان ویژگی تصریح کرده است: «نوشتهای که هرگز گم راه نشوید».
۲. باید تأمّل و بررسی کرد که نگاشتن چه چیزی میتوانست آن همه عکسالعمل بیافریند، چندانکه بر پیامبر خدا اهانت روا شود. چه چیز بجز «
رهبری» میتوانست تا بدان حد، مخالفت بیافریند و غوغا ایجاد کند، بدانسان که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با سوز و گداز بگوید: «برخیزید و از کنار من دور شوید».
۳.
ابن عبّاس (که هماره با تأسّف شدید و گاه با گریه و اشکِ چشم، از آن روز (روز پنج شنبه) یاد میکرد) میگوید:
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پس از آن همه غوغا (که هرگز شایسته محضر ایشان نبود) فرمود: «به سه چیز، سفارش میکنم: مشرکان را از
جزیرة العرب بیرون برانید و نمایندگان را بپذیرید، همانگونه که من میپذیرفتم، و...» .
ابن ابینجیح که این روایت را از
سعید بن جُبیر نقل میکند، میگوید:
و سعید، در گفتن سومی سکوت کرد. نمیدانم از سرِ عمد، ساکت شد و یا آن را فراموش کرد. نمیدانم آن را وا نهاد و یا از یادش رفت.
سعید، فراموش کرده است، یا از بازگفتن آن در روزگار
حَجّاج بن یوسف و در زیر برق شمشیر او، خودداری نموده است و یا اینکه حافظه تاریخ، آن را از یاد برده و به لحاظ مصلحت حاکمیت، «حقیقت» را به مسلخ «مصلحت» کشانده است؟
علّامه سیّد عبد الحسین شرف الدین، نوشته است:
سومین نکته، چیزی جز همان که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میخواست برای حفظ امّت از گمراهی بنویسد، نیست؛ امّا سیاست، محدّثان را به فراموشی آن کشانید، همانگونه که مفتی حنفیان
شهر صور،
حاج داوود الدّدا، به آن، تنبّه داده است.
و بدینسان، روشن میشود که چون پیامبر خدا را از نگاشتن بازداشتند، آن را شفاها در ضمن وصایای دیگر برشمرد؛ امّا....
۴.
عمر بن خطّاب نیز بر این حقیقت، تصریح کرده و بدان اعتراف کرده و جلوگیری از «کتابت وصیّت» را مصلحتاندیشی برای امّت، تلقّی نموده است:
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در بیماریاش خواست که به نام او تصریح کند؛ امّا من از بیم بر
اسلام و به خاطر نگاهداشت آن، مانع شدم.
سوگند به پروردگار این خانه، اگر او را حاکم میکرد، قریش بر آن، گِرد نمیآمدند و عرب از همه سو بر او میشوریدند. پس، پیامبر خدا دانست که من، ضمیرش را میدانم و دست نگهداشت.
پیامبر خدا که در واپسین روزهای عمرش گرفتار بیماری بود،
اسامة بن زید را برگزید؛ جوانی هفده ساله برای فرماندهی سپاهی بزرگ که بزرگان اصحاب را در میان خود داشت. ابن سعد در این باره میگوید:
روز چهارشنبه، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تب و سردرد کرد. صبح روز پنج شنبه، با دست خود، پرچمی برای اُسامه بست... و هیچ یک از سرشناسان مهاجرانِ نخستین و
انصار نماند، جز آن که به نبرد، فراخوانده شد، از جمله:
ابوبکر صدّیق،
عمر بن خطّاب،
ابوعبیدة بن جرّاح،
سعد بن ابیوقّاص،
سعید بن زید،
قتادة بن نعمان و
سلمة بن اسلم بن حریش.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به تجهیز این سپاه، فرمان میدهد و با تأکید میگوید:
سپاه اسامه را تجهیز کنید. خداوند، لعنت کند هر کس را که از او تخلّف کند!
او فرمان میدهد که سپاه مسلمانان، با توجّه به اینکه در آن موقعیّت، هیچ خطر نظامیای
مدینه را تهدید نمیکند، فورا مدینه را ترک کنند. تردیدی نیست که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در پس این فرمان، قصد آن دارد که فضای مدینه را از وجود فرصت طلبانی که چشم انتظار رحلت اویند تا بر خلافت چنگاندازند، بپالاید. از دیگر سو، میخواهد تا بسترِ رسیدن حق را به صاحب شرعی آن، آماده سازد و این، همان است که در صریح کلام علی (علیهالسّلام) آمده است.
حدیثنت، برگرفته از مقاله «تلاشهای پیامبر برای جانشینی امام علی» تاریخ بازیابی ۱۳۹۷/۱/۳۰.