ظلوم
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: عدل،
علم، ظلوم، جهول،
عدالت، آسمان و زمین،
ظلم ،
جهل .
پرسش: معنای ظلوم و جهول بودن انسان در آیه پایانی سوره مبارکه احزاب
چیست؟ چگونه با ارزش مقام
انسان در مقابل
آسمان و
زمین جمع میشود؟ دیدگاه علامه طباطبایی (ره) را هم بیان کنید.
پاسخ:۱.
قرآن از طرفی نسبت به مقام شامخ انسان، با تعابیر گوناگون تجلیل کرده و از طرفی دیگر در آیات فراوان، او را مورد نکوهش و سرزنش قرار داده است.
۲. حرکت انسان در دو قوس صعود و سقوط بینهایت است و حد و مرزی ندارد و این بهخاطر استعدادهای فوق العاده اوست.
۳. انسان موجودی دو بعدی است: بعد
روحانی و ملکوتی و بعد حیوانی و نفسانی.
۴. آدمی برخلاف موجودات دیگر از
اراده و
اختیار بهرهمند است و مسیر زندگی را بر مبنای زمینهها و بسترهایی که فراهم ساخته، خود انتخاب مینماید.
۵. کسانی به مقام خلیفةاللهی نایل میشوند که به
هدایت الاهی بگروند و
غرایز سرکش و خصوصیات حیوانی را مهار و کنترل سازند.
۶. ظَلُوم وً جَهُول"، به این معناست که انسان بهخودیخود فاقد علم و عدالت بود؛ ولی قابلیت آن را داشت که خدا آن دو را به وی افاضه کند و در نتیجه از حضیض ظلم و جهل، به اوج عدالت و علم ارتقا پیدا کند.
با یک مرور اجمالی در
قرآن کریم به این نتیجه خواهیم رسید که در ارتباط با انسان، بهطور کلی با دو دسته از آیات مواجه هستیم:
دسته اول آیاتی هستند که از انسان تجلیل به
عمل آورده و از او به
عظمت و بزرگی یاد کردهاند. نظیر این آیات:
۱. «ما بنی آدم را گرامی داشتیم و آنها را در خشکی و
دریا (بر مرکب های راهوار) حمل کردیم و از انواع روزیهای
پاکیزه به آنها روزی دادیم و بر بسیاری از
خلق خود برتری بخشیدیم»؛
۲. «هنگامی که پروردگار تو به
فرشتگان گفت: من در روی زمین جانشین و حاکمی قرار خواهم داد، فرشتگان میگفتند: پروردگارا آیا کسی را در زمین قرار میدهی که فساد و خونریزی کند؟ ما
تسبیح و
حمد تو را بهجا میآوریم پروردگار فرمود: من حقایقی را میدانم که شما نمیدانید»؛
۳. «ما امانت را بر آسمانها و
زمین و کوهها عرضه داشتیم، آنها از حمل آن ابا کردند و از آن هراس داشتند؛ اما انسان آن را بر دوش کشید».
و....
اما دسته دیگر آیاتی میباشند که انسان را مذمت نموده، با تعابیری تند مورد نکوهش قرار دادهاند؛ تعابیری چون:
۱. «انسان کم ظرفیت است»؛
۲. «او طغیانگر است»؛
۳. «او بسیار
ظالم و کفرانکننده است»؛
۴. «او
ظلوم و جهول است»؛
۵. «او خصیم مبین است»؛
۶. «او در زیانکاری و خسران است».
و....
حال با ارائه آیات فوق، این سؤال مطرح میشود که معما چیست؟ معنا و مفهوم این دو گروه از آیات بهظاهر متعارض که در غایت تباعد و دوری هستند، چیست؟
برای پاسخ به این پرسش نیکوست که از خود
قرآن مدد بجوییم؛ چراکه بعضی از آیات این کتاب آسمانی بعضی دیگر از آن را
تفسیر مینماید.
در سوره مبارکه بیّنه میخوانیم: «کافران از اهل
کتاب و مشرکان در
دوزخ اند و جاودانه در آن میمانند، آنها بدترین مخلوقاتاند؛ اما کسانی که
ایمان آوردهاند و
عمل صالح انجام دادند، بهترین مخلوقات خدا هستند».
در این دو
آیه متصل به هم از یک
سوره ، از انسان با عنوان بهترین و بدترین مخلوقات یاد شده است و این مطلب بیانکننده قوس صعودی و سقوطی بینهایت اوست. به این معنا که اگر دارای ایمان و عمل صالح شد، برترین خلق خدا میشود و اگر راه
کفر و ضلالت و الحاد و لجاج را طی نمود، چنان سقوط میکند که بدترین خلق خدا میشود.
علی ـ علیهالسلام ـ در روایتی فرمودند: «خداوند خلق
عالم را بر سهگونه آفرید: فرشتگان، حیوانات و انسان؛ فرشتگان
عقل دارند بدون
شهوت و
غضب ، حیوانات مجموعهای از شهوت و غضباند و عقل ندارند؛ اما انسان مجموعهای است از هر دو تا کدامین غالب آید، اگر عقل او بر شهوتش غالب شود، از فرشتگان برتر است و اگر شهوتش بر عقلش چیره گردد، از حیوانات پستتر».
از این
روایت نورانی میتوان نتیجه گرفت که همانگونه که انسان موجودی است دو بعدی (بعد روحانی و نفسانی)، کششها و تمایلات او نیز دوگانه است (کششها و جاذبههای معنوی و روحانی و تمایلات حیوانی و نفسانی) که میتواند با استفاده از نیروی
اراده و اختیاری که از طرف خداوند متعال به او داده شده است، هر یک از آنها را انتخاب کند و به اوج اعتلای انسانی خویش دست یابد، یا تا جایی سقوط کند که به تعبیر قرآن از بدترین جنبندگان یا از حیوان پستتر
گردد.
پس آیات نورانی
قرآن پرده از روی این واقعیت برمیدارند که همه انسانها در مرحله قوه و استعداد این زمینه و شایستگی را دارند که گرامیترین و بهترین و حتی برتر از فرشتگان الاهی باشند و در پرتو فعلیت بخشیدن به این استعدادهای بالقوه به مرتبه خلیفة اللهی نایل گردند؛ اما اگر از این موقعیت ممتاز و عنایت ویژه پروردگار استفاده ننمایند و آن را تباه سازند، در خور مذمتها و سرزنشهای الاهیاند که نمونههایی از آنها را در این مختصر آوردیم.
اما بیان علامه طباطبایی در تفسیر آیه ۷۳، سوره احزاب، "
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا... غَفُوراً رَحِیماً " بدین قرار است:
امانت ـ هر چه باشد ـ به معنای چیزی است که نزد غیر، به ودیعه بسپارند، تا او آن را برای سپارنده حفظ کند و سپس به وی برگرداند و در آیه مورد بحث، امانت عبارت است از چیزی که خدای تعالی آن را به انسان به ودیعه سپرده، تا
انسان آن را برای خدا حفظ کند و سالم و مستقیم نگه بدارد و سپس به صاحبش یعنی خدای سبحان برگرداند.
و اما اینکه این امانت چیست؟ از جمله"
لِیُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ... " برمیآید که امانت مذکور چیزی است که
نفاق و
شرک و
ایمان هر سه بر حمل آن امانت مترتب میشود؛ در نتیجه حاملان آن امانت به سه گروه تقسیم میشوند؛ چون کیفیت حمل آنان مختلف است. از اینجا میفهمیم که ناگزیر امانت مذکور، امری است مربوط به
دین حق که دارنده آن متصف به ایمان، و فاقد آن متصف به شرک است و آن کس که
ادعای آن را میکند، ولی در واقع فاقد آن است، متصف به نفاق میشود.
حال آیا این امر عبارت است از اعتقاد حق و
شهادت بر
توحید خدا یا مجموع عقاید و اعمال؟ و به عبارت دیگر، امر مزبور عبارت است از صرف اعتقاد به همه عقاید دین حق، با قطع نظر از عمل به لوازم آن؟ یا اینکه عبارت از داشتن آن عقاید به ضمیمه عمل به آن و یا آنکه هیچ یک از این احتمالها نیست؛ بلکه عبارت است از آن کمالی که از ناحیه داشتن یکی از آن امور برای انسان حاصل میشود.
از این احتمالها، احتمال اولی که توحید است ممکن نیست منظور باشد، برای اینکه آیه شریفه میفرماید:
آسمان و زمین و کوهها از حمل آن امانت مضایقه کردند و حال آنکه به
حکم صریح قرآن آسمانها و زمین و کوهها و تمام موجودات، خدا را یگانه دانسته و به
حمد او
تسبیح میگویند؛ همچنان که فرموده:"
وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ "؛ و هیچ موجودی نیست مگر آنکه خدا را به حمد او تسبیح میگوید.
و در آیه مورد بحث میفرماید: آسمانها و زمین از پذیرفتن آن امانت سرباز زدند؛ پس معلوم میشود امانت مذکور توحید خدا نیست.
و اما احتمال دوم که بگوییم مراد از امانت پذیرش دین حق بهطور تفصیل است، نیز صحیح نیست؛ برای اینکه آیه شریفه میفرماید: انسانها بهطور مطلق، یعنی چه خوبشان و چه بدشان آن را حمل کردند و پذیرفتند و معلوم است که بیشتر انسانها در هر دورهای از ایمان به دین
حق امتناع ورزیدند و کسی که ایمان به آن نداشته باشد، حمل آن را هم نکرده و اصلاً اطلاعی از آن ندارد.
با این بیان روشن میشود که احتمال سوم هم نمیتواند منظور از امانت باشد؛ چون احتمال سوم این بود که بهطور مفصل در عمل، متلبس به دین حق باشد و معلوم است که تمام انسانها اینطور دیندار نبوده و نیستند.
احتمال چهارم هم نمیتواند مراد از امانت باشد، برای اینکه آسمانها و زمین و سایر موجودات با اعتراف به
توحید خدا و اتصافشان به این اعتراف
کمال مزبور را دارند و
آیه شریفه میفرماید: آسمانها و زمین این امانت را نپذیرفتند.
و اما این احتمال که مراد از آن امانت تلبس و اتصاف به کمالی باشد که از ناحیه اعتقاد به حقانیت همه عقاید و
علم به
دین حق حاصل میشود، نیز صحیح نیست؛ چون همانطور که گفتیم، امانت مذکور چیزی است که هم نفاق مترتب بر آن میشود و هم شرک و هم ایمان، و این سه بر صرف اعتقاد به حقانیت تکالیف اعتقادی و عملی دین مترتب نمیشود و صرف این اعتقاد نه سعادتی میآورد و نه شقاوتی، آنچه
سعادت و
شقاوت میآورد، التزام به این عقاید و تلبس در عمل به آن تکالیف است، نه صرف عقیده به حقانیت آنها.
ناگزیر از بین همه احتمالات، احتمال ششم باقی میماند و آن، این است که مراد از امانت مزبور کمالی باشد که از ناحیه تلبس و داشتن اعتقادات حق و نیز تلبس به اعمال صالح و سلوک طریقه کمال حاصل شود به اینکه از حضیض ماده به اوج
اخلاص ارتقا پیدا کند و خداوند انسان حامل آن امانت را برای خود خالص کند، این است آن احتمالی که میتواند مراد از امانت باشد؛ چون در این کمال هیچ موجودی نه آسمان و نه زمین و نه غیر آن دو، شریک
انسان نیست؛ از سویی دیگر، چنین کسی تنها خدا متولی امور اوست و جز
ولایت الاهی هیچ موجودی از آسمان و زمین در امور او دخالت ندارد؛ چون خدا او را برای خود خالص کرده است.
پس مراد از امانت، عبارتند از ولایت الاهی و مراد از عرضه داشتن این ولایت بر آسمانها و زمین و سایر موجودات، مقایسه این ولایت با وضع آنهاست و معنای آیه این است که اگر ولایت الاهی را با وضع آسمانها و زمین مقایسه کنی، خواهی دید که اینها تاب حمل آن را ندارند و تنها انسان میتواند حامل آن باشد و معنای امتناع آسمانها و زمین و پذیرفتن و حمل آن بهوسیله انسان این است که در انسان استعداد و صلاحیت تلبس آن هست؛ ولی در آسمانها و زمین نیست.
این است آن معنایی که میتوان آیه را بر آن منطبق کرد و گفت آسمانها و زمین و کوهها با اینکه از نظر حجم بسیار بزرگ، از نظر سنگینی بسیار ثقیل و از نظر نیرو بسیار نیرومند هستند، لیکن با این حال استعداد آن را ندارند که حامل ولایت الاهی شوند و مراد از امتناعشان از حمل این
امانت و اشفاقشان از آن، همین نداشتن استعداد است.
ولیکن انسان
ظلوم و جهول نه از حمل آن امتناع ورزید و نه از سنگینی آن و خطر عظیمش اشفاق کرد و به هراس افتاد؛ بلکه با همه سنگینی و خطرناکیاش قبولش کرد و این سبب شد که انسان که یک حقیقت و نوع است، به سه قسم
منافق ،
مشرک و
مؤمن منقسم شود و آسمان و زمین و کوهها دارای این سه قسم نباشند؛ بلکه همه مطیع و مؤمن باشند.
در اینجا ممکن است بپرسید که: خدا با اینکه حکیم و علیم است، چرا چنین بار سنگینی را که حملش از قدرت آسمانها و زمین بیرون است، بر انسان ظلوم و جهول حمل کرد؟با اینکه میدانست انسان نیز تاب تحمل آن را ندارد و قبول کردنش بهخاطر ظلوم و جهول بودنش بوده و این دو خصوصیت او را مغرور و غافل ساخته و به او مهلت نداده که به عواقب این کار بیندیشد و این در حقیقت مثل این میماند که سرپرستی و ولایت بر مردم یک کشور را به دیوانهای واگذار کنیم، خود دیوانه هیچ حرفی ندارد؛ اما حرف نداشتنش برای این است که دیوانه است؛ وگرنه عقلاً این کار را نمیپسندند و درباره دیوانه دچار اشفاق و دلسوزی میشوند.
در پاسخ میگوییم: ظلوم و جهول بودن انسان، هرچند که به وجهی
عیب و ملاک ملامت و عتاب و خردهگیری است، ولیکن عین همین
ظلم و
جهل انسان، مصحح حمل امانت و ولایت الاهی است؛ برای اینکه کسی متصف به ظلم و جهل میشود که شانسش این است که متصف به
عدل و
علم باشد؛ وگرنه چرا به کوه ظالم و جاهل نمیگویند؛ چون متصف به
عدالت و علم نمیشود و همچنین آسمانها و زمین جهل و ظلم را حمل نمیکنند؛ بهخاطر اینکه متصف به عدل و علم نمیشوند، بهخلاف انسان که بهخاطر اینکه شأن و استعداد علم و عدالت را دارد، ظلوم و جهول نیز هست.
و امانت مذکور در آیه که گفتیم عبارت است از
ولایت الاهی و کمال صفت
عبودیت ، وقتی حاصل میشود که حامل آن، علم و
ایمان به خدا داشته و نیز عمل صالح را که عبارت دیگر عدالت است، داشته باشد و کسی که متصف به این دو صفت بشود؛ یعنی ممکن باشد که به او بگوییم
عالم و
عادل ، قهراً ممکن هم هست گفته شود، جاهل و ظالم و چون علم و عدالت انسان موهبتی است که خدا به او داده و اما خود او فی حد نفسه جاهل و ظالم است، پس همین اتصاف ذاتیاش به ظلم و جهل، مجوز این شده که امانت الاهی را حمل کند و در حقش گفته شود: انسان بار این امانت را به دوش کشید؛ چون ظلوم و جهول بود. بنابراین معنای دو آیه شریفه به وجهی نظیر معنای آیه "
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ "
است؛ چون آیه اولی مورد بحث نظیر آیه اولی از این سه آیه است و آیه دومی مورد بحث نظیر دو آیه دوم و سوم از آیات سوره التین است.
پس جمله "
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ " معنایش این است که ما ولایت الاهی و استکمال به حقایق
دین حق را، چه علم به آن حقایق و چه
عمل بدانها را بر آسمانها و زمین عرضه کردیم و معنای عرضه کردن آن، این است که ما یکیک موجودات را با آن سنجیدیم و قیاس کردیم، هیچ یک استعداد پذیرفتن آن را نداشتند، بهجز انسان.
"
عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ "، یعنی این موجودات بسیار بزرگ، با اینکه از نظر خلقت بسیار بزرگتر از انساناند، استعداد پذیرفتن آن را نداشتند؛ همانطور که خداوند میفرماید: "
لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ " ،
"
فابین ان یحملنها و اشفقن منها "؛ پس امتناع کردند از اینکه آن را حمل کنند و از حمل آن اشفاق و اظهار ناراحتی کردند؛ چون مشتمل بر صلاحیت تلبس به آن نبودند و اگر از قبول آن تعبیر به حمل کرد، برای اشاره به این نکته است که امانت مذکور آنقدر سنگین است که آسمانها و
زمین و کوهها با همه بزرگیشان قادر به پذیرفتن آن نیستند.
"
وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ "، یعنی
انسان با همه کوچکی حجمش صلاحیت و آمادگی پذیرفتن آن را داشت و آن را پذیرفت.
"
إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا "، یعنی چون او ستمگر به
نفس خویش، و جاهل به آثار و عواقب وخیم این امانت است، او نمیداند که اگر به این امانت خیانت کند، عاقبت وخیمی به دنبال دارد و آن، هلاکت دائمی اوست.
و به معنایی دقیقتر چون که انسان بهخودیخود فاقد علم و عدالت بود، ولی قابلیت آن را داشت که خدا آن دو را به وی افاضه کند، در نتیجه از حضیض ظلم و جهل به اوج عدالت و علم ارتقا پیدا کند.
دو کلمه" ظلوم" و" جهول" دو وصف از ظلم و جهلاند و کسی را
ظلوم و جهول گویند که ظلم و جهل در او امکان داشته باشد؛ همچنان که به قول فخر رازی اسب چموش، چهارپای چموش و
آب طهور، اوصافی هستند برای حیوانی که امکان چموشی و آبی که امکان طهور بودن را داشته باشد و به همین جهت به
سنگ و کلوخ چموش نمیگویند.
پایگاه اسلام کوئست.