موانع معرفت از نگاه قرآن
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: قرآن،
ظلم،
اعجاز پرسش: از نگاه قرآن موانع شناخت چیست؟
آنچه در قرآن کریم درباره موانع شناخت و نحوه رفع آنها و موانع غیر قابل رفع آنها آمده، در هیچ کتابی دیده نشده است و این، واقعا نمونهای از اعجاز علمی این کتاب آسمانی است. یکی از آیاتی که مسئله موانع شناخت در آن مطرح گردیده آیهای از
سوره مطففین است، بدین قرار:
«کلَا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کانُواْ یکسِبُونَ؛
چنین نیست! بلکه در نتیجه کارهای ناشایستهای که انجام دادهاند دلهایشان زنگار گرفته است».
این آیه که در ردّ عقیده
منکران معاد و نفی پندار کسانی است که آیات الهی را اساطیر و افسانه پیشینیان قلمداد کردهاند، در زمینه شناختشناسی سه نکته بسیار مهم و قابل توجه را مطرح کرده است:
نکته اوّل، اینکه کارهای ناشایسته
انسان موجد زنگارهایی میشود که مستقیما بر آینه
عقل و
قلب انسان مینشیند و چهره طبیعی این آینه را تغییر میدهد.
نکته دوم، این که زنگار اعمال ناشایست وقتی بر آینه ذهن نشست، مانع از واقع نمایی آن میگردد، و انسان نمیتواند حقایق هستی را آنچنان که هست بشناسد.
نکته سوم، اینکه نیروی ادارک انسان، به حسب طبیعت اولیه خود، همچون آینهای بیرنگ و با جلا است که واقعیت را آنچنان که هست نشان میدهد و انسان با کمک این آینه، حق را از باطل و
تقوا را از فجور تشخیص میدهد. (در
آیه هشتم
سوره شمس این نکته با صراحت بیشتری مطرح شده است: «وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّلـهَا• فَاَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَلـهَا»
این نکته اخیر، در روایات
اسلامی به طور صریح مطرح شده است. از
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) نقل شده است که فرمود:
«الفِکرُ مِرْآةٌ صافِیةٌ؛
فکر، آینهای بیرنگ و صاف است.»
در این روایت، از ذهن یا فکر انسان تعبیر به
آینه شده است، آن هم آینهای بیرنگ و صاف و با جلا. یعنی آینه ذهن و فکر آدمی، به حسب طبیعت اولیه خود، شفاف و بیرنگ و در نتیجه واقع نماست، و اگر انسان با دست خود آن را تیره و آلوده نکند، به طور طبیعی میتواند حقایق هستی را آنچنان که هست به انسان نشان دهد.
امام (علیه
السلام)، در حدیث دیگری میفرماید:
«فِکرُ المَرءِ مِرآةٌ تُریهُ حُسنَ عَمَلِهِ مِن قُبحِهِ؛
فکر آدمی آینهای است که زیبایی و زشتی کردارش را به او نشان میدهد.»
در حدیث اول، ذهن انسان، در ارتباط با ادراک مطلق حقایق، به آینه
تشبیه شده بود، و در این حدیث، در ارتباط با ادراک زیبایی و زشتی کردار انسان است. (این حدیث، تعبیر دیگری است از آنچه در آیه هشتم سوره شمس
درباره واقعنمایی
نفس آمده است.)
بنابراین، از دیدگاه
قرآن و
حدیث، آینه ذهن، تا وقتی طبیعت اولیه خود را از دست نداده است، حقیقتنماست؛ یعنی به انسان نشان میدهد که حق کدام است و باطل کدام؟ کدام سخن حق است و کدام سخن باطل؟ وچه کاری زشت است و چه کاری زیبا؟ ولی اگر آینه ذهن، طبیعت اولیه خود را از دست بدهد، نمیتواند حقیقت نما باشد. و آنچه موجب میشود که طبیعت نخستینِ آینه ذهن تغییر کند، کردار ناشایسته انسان و به تعبیر قرآن «مَّا کانُواْ یکسِبُونَ» است.
کردار ناشایسته، آینه پاک و بیرنگ ذهن را آلوده و تیره میکند و به تعبیر قرآن کریم موجب «
رین» و زنگار قلب میشود و با تیره شدن آینه ذهن و تغییر طبیعت نخستین آن، واقعنمایی از این آینه، و توانایی شناختهای عقلی و قلبی از انسان سلب میگردد.
مسئله مهم در اینجا مشخص کردن کارهای ناشایستهای است که موجب تیرگی آینه عقل میشود. باید دید قرآن که میگوید کردار ناشایسته انسان زنگارهایی تولید میکند که آینه قلب را تیره و واقعنمایی را از آن سلب مینماید، آیا مشخص کرده است که چه کارهایی موجب این تیرگی میشود یا خیر؟
پاسخ این است که قرآن اعمالی را که موجب تیرگی آینه قلب میشود مشخص کرده است و آنچه این کتاب آسمانی در این زمینه آورده است جان کلام در باب موانع شناختهای عقلی و قلبی است. این اعمال عبارت از:
ظلم،
کفر،
اسراف و
فسق است.
این عناوین، قالب همه کارهای ناشایستهای است که
اسلام آنها را ممنوع کرده است و قرآن آنها را موجد موانع شناخت میداند.
در اینجا نخست باید دید که معنا و مقصود از این عناوین چیست؟ و سپس توضیح دهیم که چگونه این امور، طبیعت نخستین آینه ذهن را تغییر میدهد و جلو دیده عقل و قلب را میگیرد و انسان را از شناخت حقیقت محروم مینماید.
شاید بعضی تصور کنند که مفهوم ظلم آنقدر روشن و بدیهی است که نیازی به توضیح و تبیین ندارد، ولی با مراجعه به کتب لغت و بررسی موارد کاربرد این واژه به ویژه در قرآن و حدیث، مشخص میشود که مفهوم این واژه چندان هم روشن و بدیهی نیست. در کتاب مفردات راغب ظلم، این گونه معنا شده است:
«الظلم عند اهل اللغة و کثیر من العلماء وضع الشیء فی غیر موضعه المختص به، اما بنقصان او بزیادة و اما بعدول عن وقته و مکانه؛
ظلم نزد اهل لغت و بسیاری از دانشمندان عبارت است از نهادن چیزی در غیر جای ویژه آن یا کمتر و یا بیشتر، و یا آن را در وقت و مکان خود انجام ندادن.»
در نظام آفرینش هر چیز جایگاه و حد ویژهای دارد که اگر در آن حد و جایگاه قرار گرفت، عدل و اگر قرار نگرفت، ظلم تحقق یافته است. اگر از اندازهای که باید باشد، کمتر شد ظلم است و اگر بیشتر هم شد، ظلم است؛ اگر در زمانی و مکانی که باید انجام شود، انجام نشد نیز ظلم است.
بنا بر این، ظالم کسی است که جایگاه و حد واقعی کارهای خود را رعایت نمیکند و متقابلاً
عادل به کسی گفته میشود که جایگاه و حد واقعی کارهای خود را مراعات میکند. امیرالمؤمنین (علیه
السّلام) در این باره میفرماید:
«العَدلُ یضَعُ الاُمُورَ مَواضِعَها؛
عدل، هر چیز را در جایگاه واقعی خود را قرار میدهد.»
با این حساب، عدل، قانون نظام جهان است که بدون آن شیرازه نظام هستی در هم میریزد.
امام علی (علیه
السّلام) در تعریف عدل به این واقعیت تصریح کرده است؛ آن جا که میفرماید:
«العَدلُ اساسٌ بِهِ قِوامُ العَالَمِ؛
عدل، پایهای است که نظام جهان بر آن استوار است.»
بر این اساس، هر پدیدهای در جهان هستی قانونی دارد که اگر آن قانون رعایت شود، آن پدیده چنان که شایسته است تحقق مییابد، والا فلا.
نقل شده است هنگامی که
امام باقر (علیهالسّلام) در
مکه سر سفره نشسته و
غذا میخورد، مردی از راه رسید و پرسید:
آیا شما همان کسی هستید که معتقدید هیچ چیزی نیست مگر این که حد و قانونی دارد؟
امام پاسخ داد:
«نَعَم، انا اقُولُ انَّهُ لَیسَ شَیءٌ مِمّا خَلَقَ اللّهُ صَغِیرا و لا کبِیرا الّا و قَد جَعَلَ اللّهُ لَهُ حَدّا اذا جُوِّزَ بِهِ ذلِک الحَدُّ فَقَد تُعُدِّی حَدُّ اللّهِ فِیهِ.... آری من معتقدم که هیچ موجود کوچک و بزرگی نیست مگر اینکه
خداوند برای آن قانونی قرار داده است که اگر از آن تخلف شود، قانون الهی مورد تجاوز قرار گرفته است. چون امام سر سفره غذا نشسته بود آن مرد اشاره به سفره کرد و گفت: اگر هر چیز قانون و مقرراتی دارد، قانون این سفره چیست؟
امام فرمود: قانون این سفره آن است که وقتی گسترده میشود خدا را یاد کنی و وقتی جمع میشود
خدا را ستایش نمایی و آنچه را زیر آن میریزد جمع کنی.
آن مرد گفت: قانون و مقررات این کوزهای که در کنار شماست چیست؟
امام فرمود: این است که از گوشه آن و از جای شکسته آن نیاشامی».
بنابراین میتوان گفت که عدل عبارت است از رعایت قانون نظام هستی و ظلم عبارت است از نقض این قانون.
آنچه عامه مردم از کلمه ظلم میفهمند، عبارت است از تجاوز به حقوق دیگران و آنچه از کلمه عدل میفهمند، عبارت است از تجاوز نکردن به حقوق دیگران. و بدینجهت در فرهنگ جوامع مختلف و مکتبهای گوناگون، ظلم و عدل، یک نوع بیشتر ندارند و آن،
ظلم اجتماعی و
عدل اجتماعی است.
ولی با توجه به ریشه کلمه ظلم و عدل (که ظلم به معنای عدم رعایت جایگاه و حد واقعی امور، و عدل به معنای رعایت این حد و جایگاه و به عبارت دیگر، ظلم به معنای تخلف از قانون نظام هستی، و عدل به معنای عدم تخلف از این قانون است)،
اسلام نوآوری عمیق و جالبی در مورد انواع ظلم و عدل دارد.
از دیدگاه
اسلام عدل بر سه قسم است:
عدل عقیدتی، عدل فردی، عدل اجتماعی. و ظلم نیز دارای همین اقسام است. این نحوه تقسیم در مورد مفهوم عدل و ظلم، در هیچ فرهنگی دیده نمیشود.
ظلم عقیدتی عبارت است از رعایت نکردن جایگاه واقعی امور در عقیده و باور.
کسی که معتقد به چیزی میشود که واقعیت ندارد، جایگاه و قانون واقعی آن چیز را در نظام هستی از نظر عقیدتی رعایت نکرده است. بر این اساس از دیدگاه
اسلام توحید عدل است و
شرک ظلم؛ توحید
عدل عقیدتی است و شرک
ظلم عقیدتی. موحد از نظر عقیده و باور، عادل است؛ چون جایگاه واقعی آفریدگار جهان را در نظام هستی رعایت کرده است، ولی مشرک ظالم است، زیرا جایگاه واقعی آفریدگار هستی را در عقیده رعایت نکرده است. قرآن کریم از شرک به عنوان ظلمی عظیم و ستمی بزرگ یاد میکند و میفرماید:
«اِنَّ الشِّرْک لَظُـلْمٌ عَظِیمٌ؛
شرک قطعا ستمی بزرگ است.»
ظلمِ فردی عبارت است از رعایت نکردن جایگاه واقعی امور در مورد حقوق خود. کسی که کاری میکند که برای جسم و یا جان او در حال حاضر و یا در آینده زیان آور است، به حق فطری و طبیعی خود تجاوز کرده، از قانون نظام هستی در مورد خویش تخلف ورزیده و به خود ستم روا داشته است.
در متون
اسلامی از نافرمانی خداوند به ظلم به نفس و ستم به خویش تعبیر شده است.
در داستان
آدم و حوا آمده است که وقتی هر دو از شجره منهیه خوردند، متوجه شدند که این عمل به زیان آن دو تمام شد، لذا در مقام توبه و عذر خواهی از
خداوند گفتند:
«رَبَّنَا ظَـلَمْنَآ اَنفُسَنَا؛
پروردگارا! ما به خود ستم کردیم».
علت این که نافرمانی خداوند ظلم به نفس است، این است که انسان برای استیفای حقوق طبیعی خود راهی بجز اجرای فرمانهای الهی ندارد که اوامر الهی در جهت تکامل انسان، و نواهی او در جهت جلوگیری از انحطاط اوست و کسی که خدا را نافرمانی میکند، یا جسم او زیان میبیند یا جان او و یا هر دو. و نافرمانی خداوند موجب میشود که انسان جایگاه واقعی امور را در مورد حقوق خود رعایت نکند؛ و بالاخره نافرمانی خداوند برای خدا
ضرری ندارد، بلکه ضررش مستقیما متوجه شخص نافرمان و عاصی میگردد. در این مورد
امام صادق (علیهالسّلام) از
ابوذر سخن جالبی را بدین مضمون نقل کرده است که: مردی به ابوذر نامهای نوشت و از او خواست که هدیهای از مسائل علمی برایش بنویسد، ابوذر در پاسخ نوشت:
«انَّ العِلمَ کثِیرٌ، و لکن انْ قَدَرتَ ان لا تُسِیءَ الی مَن تُحِبُّهُ فَافْعَلْ؛ علم بسیار است، ولی اگر میتوانی به کسی که او را دوست میداری بدی نکنی، چنین کن.»
پاسخ ابو ذر بسیار دقیق و جالب بود، ولی سؤال کننده، معنای این سخن ظریف را نفهمید. این بود که از ابوذر پرسید: مگر کسی را دیدهای که نسبت به فرد مورد علاقه خود بدی کند که این توصیه را به عنوان یک هدیه علمی به من تعارف میکنی؟! ابوذر پاسخ داد.
«نَفسُک احَبُّ الانفُسِ الَیک، فَاذا انتَ عَصَیتَ اللّهَ فَقَد اسَاتَ الَیهَا؛
خودت محبوبترین افراد نزد خود هستی و وقتی تو خدا را نافرمانی کنی، قطعا به خود بدی کردهای.» از این رو،
امام سجاد (علیهالسّلام) در
دعا میفرماید:
«ای رَبِّ، بِانْفُسِنا اسْتَخْفَفْنا عِندَ مَعصِیتِک لا بِعَظَمَتِک... و حَقَّنا اضَعْنا لا کبِیرَ حَقَّک؛
خدایا ما به خودمان اهانت کردهایم هنگام نافرمانی از تو، نه به عظمت تو... و حق خود را ضایع کردهایم، نه حق بزرگ تو را.»
ظلم اجتماعی عبارت است از رعایت نکردن جایگاه واقعی حقوق مردم و تخلف از قوانینی که موجب تأمین نیازهای واقعی جامعه است.
کسی که حقی را که مربوط به دیگری است غصب میکند، جایگاه واقعی آن حق را رعایت نکرده، از قانون نظام جامعه تخلف کرده و بدین جهت مرتکب ظلم اجتماعی شده است.
«اِنَّ الَّذِینَ یاْکلُونَ اَمْوَالَ الْیتَـمَی ظُـلْمًا اِنَّمَا یاْکلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا؛
آنان که اموال یتیمان را به ظلم میخورند، همانا آتش در شکمهای خویش میکنند».
مال یتیم باید نصیب یتیم شود؛ اگر، به ناحق، نصیب دیگری شد، در جایگاه واقعی خود قرار نگرفته، مفهوم ظلم تحقّق یافته است. حق
کارگر باید به جیب کارگر برود، اگر به جیب کارفرما رفت، جایگاه واقعی خود را نیافته، ظلم تحقق یافته است و...
تا این جا مفهوم ظلم و انواع آن را توضیح دادیم. اکنون باید دید که چگونه ظلم مانع شناخت میگردد و آیا همه انواع آن مانع شناخت است یا این که مانعیت، ویژه بعضی از انواع آن است.
قبلاً اثبات شد که
هوس، مانع بینایی دیده
عقل است. یکی از قالبهای عینی و مشخص هوس، ظلم است. بنا بر این، به دلیل این که ظلم، تجسم هوس است، ظلمت آفرین است و جلو دیده عقل را میگیرد. از این رو،
پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میفرماید:
«اتَّقُوا الظُّلمَ؛ فَانَّهُ ظُلُماتٌ یومَ القِیامَةِ؛
از ظلم بپرهیزید که ظلم، ظلمات
روز قیامت است.»
در حدیث دیگری نقل شده است که شخصی ضمن سوالاتی از پیامبر اکرم، عرض کرد: دوست دارم که روز قیامت در
نور محشور شوم. پیامبر
اسلام (صلیاللهعلیهوآله
وسلّم)، فرمود:
«لا تَظْلِمْ احَدَاً تُحشَرُ یومَ القِیامَةِ فِی النُّورِ؛
به کسی ظلم نکن، روز قیامت در نور محشور میشوی.»
ظلمت و
نور قیامت از عمل انسان در این جهان نشأت میگیرد. به همین جهت، وقتی
منافقان میبینند که
مؤمنان در صحنه قیامت در نور خود حرکت میکنند، از آنان تقاضا میکنند که کمی صبر کنند تا به ایشان برسند و در پرتو نورشان حرکت نمایند، ولی مؤمنان پاسخ میدهند که «ارْجِعُواْ وَرَآءَکمْ فَالْتَمِسُواْ نُورًا»
یعنی به پشت سرخود بازگردید و
[
از دنیا
]
جستجوی نور کنید.
کسی که تاریکیهای ناشی از ظلم و کارهای ناشایسته او در این جهان، جلو دیده عقل و قلب او را گرفته، از شناخت حقیقت و یافتن راه کمال محرومش کرده است. وی در جهان پس از مرگ و در عالم قیامت نیز در تاریکی است و راه
بهشت را نمیتواند پیدا کند. «وَ نَحْشُرُهُ یوْمَ الْقِیـمَةِ اَعْمَی• قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی اَعْمَی وَ قَدْ کُنتُ بَصِیرًا• قَالَ کَذَالِکَ اَتَتْکَ ءَایـتُنَا فَنَسِیتَهَا وَ کَذَالِکَ الْیوْمَ تُنسَی»
با این توضیح مشخص میشود که چرا قرآن کریم ظلم را مانع شناخت میداند و تصریح میکند که:
«وَ یضِلُّ اللَّهُ الظَّــلِمِینَ؛
خداوند، ظالمان را گمراه میکند».
معنای اینکه
خداوند ظالمان را گمراه میکند این است که چون نظام آفرینش بر اساس
قانون علیت استوار است و ظلم سبب تیره شدن آینه عقل میشود، وقتی آینه عقل تیره شد، دیده فکر از رؤیت حقایق عقلی محروم میگردد و
انسان به طور طبیعی، راه را از چاه نمیتواند تشخیص دهد و در نتیجه گمراه میشود؛ نه این که خداوند با ظالمان دشمنی خاصی دارد و نمیخواهد آنان راه تکامل خویش را بیابند!
بنا بر این، انتساب
اضلال و گمراهکردن ظالمان به خداوند متعال، از آن جهت است که همه پدیدهها به هر حال منسوب به آفریدگار جهان است، ولی نکته اساسی این است، که از دیدگاه قرآن، اضلال خداوند در مورد ظالمان است، یعنی ظلم مانع شناخت و سبب گمراهی انسان است.
کدام قسم از ظلم؟
تا این جا معلوم شد که ظلم، مانع شناخت است، ولی مشخص نشد که کدام قسم از ظلم؟ آیا ظلمی که مانع شناخت است، ظلم عقیدتی است یا ظلم عملی و یا مطلق ظلم؟ و اگر ظلم عملی است، آیا ظلم فردی مانعیت دارد یا ظلم اجتماعی و یا مطلق ظلم عملی؟
آنچه از قرآن و احادیث
اسلامی در پاسخ به این پرسشها استنباط میشود این است که مطلق ظلمِ عملی اعم از ظلم فردی و اجتماعی، مانع شناخت و موجب ظلم عقیدتی است. آیاتی که بر این مدعا دلالت دارند عبارتاند از:
۱. آیه چهاردهم
سوره مطففین: «کلَا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کانُواْ یکسِبُونَ»
که قبلاً نیز مطرح شد و در آن تصریح شده است که کردار ناشایسته انسان که همان ظلم عملی است، حجاب دل و موجب تیره شدن آینه عقل و بالمآل مانع شناخت خداست.
۲. آیه بیست و هفتم
سوره ابراهیم: «وَ یضِلُّ اللَّهُ الظَّــلِمِینَ»
که به روشنی دلالت دارد بر این که ظلم عملی موجب گمراهیاندیشه و ظلم عقیدتی است.
۳. آیه سی و سوم
سوره انعام:
«وَلَـکنَّ الظَّلِمِینَ بِئایتِ اللَّهِ یجْحَدُونَ؛
ولی ظالمان، آیات خدا را انکار میکنند».
۴. آیه چهل و نهم
سوره عنکبوت:
«وَ مَا یجْحَدُ بِئایتِنَآ اِلَا الظَّلِمُونَ؛
آیات ما را جز افراد ظالم انکار نمیکنند».
این دو آیه نیز به وضوح دلالت دارند براین که انکار آیات خدا، که ظلم عقیدتی است، نتیجه ظلمِ عملی است.
بالجمله، آیات و احادیثی که گمراهیاندیشه و ظلمِ عقیدتی را معلول ظلمِ عملی میدانند، بسیارند که در این جا مجال ذکر آنها نیست و مشروح این بحث در مبحث «موانع شناخت خدا» خواهد آمد.
در پایان این بحث توجّه به دو نکته
ضروری است:
نکته اوّل، این که همانطور که ظلمِ عملی، موجب ظلم عقیدتی است، ظلم عقیدتی نیز، به نوبه خود، در تشدید ظلم عملی مؤثر است. ظلم عقیدتی، بیراهه را راه پنداشتن است و ظلم عملی در بیراهه رفتن. رهروی که بیراهه را راه میپندارد، هر چه جلوتر برود، گمراهتر و از مقصد دورتر میشود.
نکته دوم، این که در زمینه مانعیتِ ظلم عملی از شناخت، عمده، ظلم اجتماعی و تجاوز به حقوق دیگران است؛ زیرا همانطور که توضیح داده شد، ملاک مانعیتِ ظلم از شناخت، طغیان هوس در شخص ظالم است که نمیگذارد نیروی ادراک او حقیقت را آن چنان که هست دریابد، و طغیان هوس در ظلم اجتماعی قابل مقایسه با ظلم فردی نیست.
در کتاب
مفردات الفاظ القرآن لغت «
کفر» اینطور معنا شده است:
«الکفر فی اللغةِ سترُ الشی ءِ، ووُصِفَ اللیلُ بالکافِرِ لِسترِه الاشخاصَ، والزارعُ لسترِه البذرَ فی الارض؛
کفر در لغت عبارت است از پنهان کردن چیزی؛ و اینکه به
شب کافر گفته میشود برای آن است که اشخاص را در تاریکی خود میپوشاند؛ و نیز به کشاورز کافر گفته میشود بِدانجهت که دانه را در زمین پنهان میکند.
ابن اثیر نیز در
النهایة کفر را اینگونه معنا میکند:
«اصلُ الکفرِ تَغْطِیةُ الشَّیءِ تغطیةً تَستهلِکه؛
ریشه لغوی کفر عبارت از پوشانیدن چیزی است به گونهای که آن را فرا بگیرد.» بنابراین، ریشه لغوی کفر عبارت است از پوشاندن، یا پنهان کردن بهطور کامل؛ و کسی که چیزی را پنهان میکند، کافر نامیده میشود.
پنهان کردن بر دو گونه است: پنهان کردن مادی و پنهان کردن معنوی، و به عبارت دیگر: پنهان کردن عینی و پنهان کردن اعتباری.
در لغتِ عرب به کسی که دانه را زیر خاک پنهان میکند کافر گفته میشود، و نیز به کسی که سخن حقّی را با سخن باطلی میپوشاند، یا بالعکس، کافر اطلاق میشود.
در قرآن کریم واژه کفر، با عنایت به ریشه لغوی آن، هم در مورد نهان کردن عینی و هم در مورد نهان کردن اعتباری بهکار رفته است. در مورد نهان کردن اعتباری، کلمه کفر در
قرآن در دو مورد متضاد استعمال شده است: یکی در مورد نهان کردنِ امور نیک و پسندیده و دیگری در مورد نهان کردنِ امور زشت و ناپسند.
بنابراین، کفر در قرآن به سه معنا آمده است:
۱. کفری که نه ممدوح و نه مذموم است.
۲. کفر ممدوح.
۳. کفر مذموم.
در این جا اجمالاً هر یک از موارد فوق توضیح داده میشود.
کفری که بالاصاله، نه ممدوح است و نه مذموم، عبارت است از پنهان کردن چیزی که عقل، نهان کردن آن را نه خوب میداند و نه بد؛ مانند نهان کردنِ دانه در زیر خاک که فی نفسه، نه مذموم است و نه ممدوح، و کسی که دانه را زیر خاک میکند، از دیدگاه عقل و بالاصالة، نه شایسته ستایش و نه قابل نکوهش است.
در
سوره حدید، کلمه کفر در همین معنا بهکار رفته است:
«کمَثَلِ غَیثٍ اَعْجَبَ الْکفَّارَ نَبَاتُهُ؛
مانند بارانی که رستنیهای آن کشاورزان را به شگفت آورد».
کفر ممدوح، عبارت است از نهان کردن چیزی که عقل، نهان کردن آن را نیک و آشکار شدنش را ناپسند میداند، مانند اباطیل و خرافات و امور خرافی که شیوع و آشکار شدن و رسمیت یافتن آنها از دیدگاه عقل، زشت و ناپسند است و به عکس، متروک ماندن و پنهان شدن و از رونق و رسمیت افتادنِ آنها زیبا و پسندیده است. لذا قرآن کریم کسانی را که به عقاید باطل، کافر میشوند و به عقاید حق گرایش مییابند، ستایش میکند. در
سوره بقره میخوانیم:
«فَمَنْ یکفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیؤْمِنْ بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَک بِالْعُروَهِ الْوثْقی لَا انْفِصَامَ لَهَا؛
کسی که به طاغوت کافر شود و به
خدا ایمان آورد، همانا به دستگیره محکمی چنگ زده است که هرگز گسستنی نیست».
کفر مذموم و نکوهیده عبارت است از پنهان کردن چیزی که عقل، نهان کردن آن را ناپسند و آشکار نمودن آن را پسندیده میداند، مانند پنهان کردن و
کتمان حقیقت، از روی
تعصّب و
لجاج و
سودجویی و...
در
قرآن کریم،
کفر، به صورتهای مختلف، ۵۲۶ بار استعمال شده است که به استثنای چند موردِ انگشت شمار (کمتر از ده مورد)، این کلمه در معنای سوم بهکار رفته است.
کفر نکوهیده بر چهار قسم است:
کفر جهلی،
کفر علمی،
کفر نعمت،
کفر معصیت.
کفر جهلی عبارت از پنهان کردن جهل با ادّعای
علم نسبت به مجهول است. کسی که از روی تعصّب و لجاج و برتریجویی و یا به هر انگیزه دیگر، جهل خود را کتمان میکند و مدّعی دانستن چیزی میشود که آن را نمیداند، از دیدگاه عقل، مذموم و محکوم است.
اگر جاهل، جهل خود را با ادّعای علم و انکارِ آنچه نمیداند پنهان نکند، نسبت به حقیقت جاهل است، ولی کافر نیست. به گفته
امام صادق (علیهالسلام):
«لو انّ العِبادَ اذا جَهِلوا وقفوا و لم یجحَدوا، لم یکفروا؛
اگر بندگان خدا وقتی چیزی را نمیدانند، در اظهار نظر توقّف کنند و آنچه را نمیدانند انکار نکنند، کافر نمیشوند.»
ولی اگر جاهل با انکار آنچه نمیداند، مدّعی علم شود و با این ادّعا بر جهل خود سرپوش بگذارد، علاوه بر این که جاهل است، کافر نیز هست.
امام صادق (علیه
السّلام) در تبیین اقسام کفر در قرآن کریم، نخستین قسم را کفر جهلی مطرح میکند و کفرِ «
دهریه» را از این قبیل میداند و در این زمینه به آیه بیست و چهارم
سوره جاثیه استدلال میفرماید که چنین است:
«وَ قَالُواْ مَا هِی اِلَا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ مَا یهْلِکنَآ اِلَا الدَّهْرُ وَ مَا لَهُم بِذَالِک مِنْ عِلْمٍ اِنْ هُمْ اِلَا یظُنُّونَ؛
و
[
کافران
]
گفتند: زندگی بجز همین زندگی ما در
دنیا نیست که بعضی میمیریم و بعضی دیگر زنده میشویم و چیزی جز «
دهر» ما را نابود نمیکند. آنان را دانشی به آنچه میگویند نیست و بجز گمان و پندار، دلیلی بر ادّعای خود ندارند».
کفر علمی عبارت است از پنهان کردن و کتمان علم با ادّعای جهل، یا ادّعای علم توسّط کسی بر خلاف آنچه میداند.
کسی که میداند حق چیست و یا با کیست، ولی از روی تعصّب یا سودجویی میگوید نمیدانم، یا میگوید حق با دیگری است و یا چیز دیگری است، او عالمِ کافر است.
این کفر، از دیدگاه عقل، بدترینِ انواع کفر است و در قرآن و احادیث
اسلامی سخت مورد نکوهش قرار گرفته است.
امام صادق (علیه
السّلام) در تبیین این نوع از کفر میفرماید:
وجه دیگر از انکار، عبارت از انکار بر شناخت است؛ یعنی انکار کننده با اینکه حق برای او ثابت شده است، آن را انکار میکند.
سپس امام (علیه
السّلام) دو نمونه از کفر علمی را که در
قرآن آمده است، مطرح میکند: یکی در مورد
فرعون و هوادارانش، و دوم در مورد
یهود مدینه.
در مورد نمونه اوّل در
سوره نمل آمده است:
«وَ جَحَدُواْ بِهَا وَ اسْتَیقَنَتْهَآ اَنفُسُهُمْ ظُـلْمًا وَ عُلُوًّا...
آنان آیات الهی را از روی
ستمگری و
برتریجویی، انکار کردند، در صورتی که خود حقانیت آنها را باور کرده بودند...»
فرعون و هوادارانش با اینکه حق برای آنان ثابت شده بود و با ادلّهای که
حضرت موسی برای اثبات
نبوّت خود آورده بود،
یقین به
رسالت او داشتند، با این وصف، انگیزه ستمگری و برتریجویی، مانع از
ایمان آنان به
توحید و رسالت موسی شد، و با علم به این که آنچه حضرت موسی (علیه
السّلام) میگوید درست است، او را تکذیب کردند و راه کفر علمی را در پیش گرفتند.
و درباره نمونه دوّم از
کفر علمی در قرآن، در
سوره بقره، در مورد کفر یهود
مدینه آمده است:
«فَلَمَّا جَآءَهُم مَّا عَرَفُواْ کفَرُواْ بِهِ؛
پس، وقتی آنچه را شناخته بودند، سوی ایشان آمد، نسبت به آن کافر شدند».
یهود
مدینه اوصاف
پیامبر اسلام و علائم ظهور آن حضرت را در
تورات دیده بودند و اصولاً آمدن آنان به
مدینه، سالها قبل از
بعثت پیامبر اسلام، به همین دلیل بود، ولی پس از این که پیامبر
اسلام ظهور کرد، با اینکه علائمی را که در تورات دیده بودند، کاملاً منطبق بر آن حضرت بود و با اینکه به گفته
قرآن، پیامبر
اسلام را شناخته بودند و سالها در انتظار او به سر میبردند و با علم به این که او فرستاده خداست، به جهت منافع مادّی خود، آن حضرت را تکذیب کردند و کفر علمی را برگزیدند.
کفر نعمت، عبارت است از پنهان کردن نیکی و
نعمت و
احسان کسی، با گفتار یا کردار؛ در برابرِ
شکر نعمت که عبارت است از اظهار و قدردانی لفظی یا عملی نسبت به احسان و نیکی دیگران.
بیتردید، کفر نعمت، همانند کفر جهلی و کفر علمی، از دیدگاه عقل، مذموم و نکوهیده است. در قرآن کریم نیز در موارد متعدّدی کفر نعمت مورد نکوهش قرار گرفته است و امام صادق (علیه
السّلام) در تبیین وجوه کفر در قرآن، سه نمونه آن را مطرح فرموده است
که در اینجا به ذکر یک نمونه اکتفا میکنیم:
در
سوره نمل از قول
حضرت سلیمان (علیهالسّلام) آمده است:
«... هَـذَا مِن فَضْلِ رَبِّی لِیبْلُوَنِی ءَاَشْکرُ اَمْ اَکفُرُ وَ مَن شَکرَ فَاِنَّمَا یشْکرُ لِنَفْسِهِ وَ مَن کفَرَ فَاِنَّ رَبِّی غَنِی کرِیمٌ؛
... این از فضل و عنایت پروردگار من است تا مرا بیازماید که
شکر میکنم یا
کفر میورزم. و کسی که سپاس بگزارد برای خود سپاسگزاری میکند و کسی که ناسپاسی کند، تحقیقا پروردگار من بینیاز و با کرامت است».
کفر معصیت، عبارت است از نافرمانی فرمانبر از فرمانده. شخص نافرمان، با نافرمانی خود، گویا فرمانِ فرمانروا را پنهان میکند و نادیده میگیرد، و به همین دلیل به او کافر گفته میشود.
کفر معصیت در صورتی که فرمانده، شایستگی فرماندهی داشته باشد، عقلاً مذموم و نکوهیده است.
امام صادق (علیه
السّلام) کفر مذکور در آیه هشتاد و پنجم
سوره بقره را به کفر معصیت تفسیر نموده است.
این آیه خطاب به
بنیاسرائیل، که بعضی از فرمانهای الهی را اجرا میکردند و بعضی را نادیده میگرفتند، میفرماید:
«اَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکتَـبِ وَ تَکفُرُونَ بِبَعْضٍ؛
آیا به بعضی از دستورات کتاب خدا
ایمان میآورید و نسبت به بعضی کفر میورزید؟!».
پس از مشخص شدن معنای کفر، در زمینه مانعیت آن از شناخت، دو سؤال مطرح است:
یکی این که کدام یک از انواع کفر موجب تیرگی آینه عقل و مانع شناختهای عقلی و قلبی است؟
دوم این که کفر چگونه دیده عقل را نابینا میکند و مانع شناخت میگردد؟
در پاسخ به سؤال اوّل باید گفت که کفر مذموم، به تمام اقسام آن، اعمّ از کفر جهلی و علمی و کفر نعمت و معصیت، موجب تیرگی عقل و مانع شناختهای عقلی و قلبی است.
امّا سؤال دوم دو پاسخ دارد: یکی اجمالی و دیگری تفصیلی. پاسخ اجمالی، اینکه کفر مذموم، از آنجا که تجسّم هوس است، مانع شناختهای عقلی است. (برای اطلاع از چگونگی مانعیت هوس از شناخت، بنگرید به مبحث (ریشه موانع شناخت از نظر قرآن).) و امّا پاسخ تفصیلی با دو مقدّمه روشن میشود:
مقدّمه اول، اینکه کفر مذموم نافرمانی عقل و اطاعت از دشمن عقل، یعنی هوس است. و مقدّمه دوم این که نافرمانی عقل، دیده عقل را ضعیف میکند و اگر ادامه یابد آن را به تدریج نابینا میسازد.
این که کفرِ مذموم، نافرمانی عقل و اطاعت از دشمن آن است، به این دلیل است که همانطور که توضیح دادیم، کفر مذموم، یا
کفر جهلی است یا
کفر علمی یا
کفر نعمت یا
کفر معصیت.
کفر جهلی، عبارت است از اظهار نظر بدون تحقیق و تأمّل؛ کفر علمی، عبارت است از اظهار نظر کسی برخلاف آنچه میداند؛ کفر نعمت نافرمانی عقل در پاسخ به نیکیهای دیگران است؛ و کفر معصیت، عبارت است از نافرمانی کسی که اطاعتش به حکم عقل لازم است. در تمام این موارد، شخص کافر، با انگیزههای نفسانی، از فرمان عقل سرپیچی و از دشمن عقل اطاعت میکند.
و دلیل اینکه نافرمانی عقل و اطاعت از دشمن آن، دیده عقل را ضعیف و به تدریج نابینا میکند این است که تجربه نشان داده است که ادراکات عقلی فطری انسان اگر مورد مخالفت قرار گیرد، ضعیف میگردد و به تدریج به فراموشی سپرده میشود. انسان، بهطور طبیعی و فطری،
دروغ را
قبیح و
ظلم را
زشت میداند، ولی اگر با این احساس طبیعی خود مخالفت کرد، قبح کذب و زشتی ظلم، به تدریج در نظر او کاسته میشود تا آنجا که دیگر فریاد وجدان خود را نمیشنود، بلکه گاه برخلاف
فطرت خویش، از دروغ و ظلم و
زورگویی احساس لذّت و خرسندی نیز میکند.
قبح کفر نیز همانند قبح کذب و ظلم است.
انسان، همانطور که به طور فطری، کذب و ظلم را زشت میداند، کفر را نیز قبیح و ناپسند میشمارد. از هر عاقلی بپرسید که اظهار نظر بدون تحقیق یا برخلاف تحقیق چگونه است؟ یا ابای شخص از پاسخ به نیکی دیگران و یا نافرمانی کسی که اطاعتش به حکم عقل لازم است چه حکمی دارد؟ بیتردید پاسخ میدهد که زشت است؛ و کفر مذموم چیزی جز این امور نیست.
ولی همین شخص عاقل، اگر چند بار بدون تحقیق یا بر خلاف آنچه میداند اظهار نظر کند، یا به فرمان عقل در پاسخ به نیکی دیگران اعتنا نکند و یا از کسی که به حکم عقل باید از او اطاعت کند اطاعت ننماید، زشتی کفر به تدریج، در نظر او کم میشود تا آنجا که به کفر عادت میکند و زشتی آن را نه تنها احساس نمیکند، بلکه آن را زیبا نیز میبیند! این جاست که دیده عقل او به کلّی نابینا شده است.
بنا بر این، کفر نیز مانند ظلم، مانع شناختهای عقلی و قلبی است. و به همین جهت،
قرآن کریم، کفر را همانند ظلم، مانع شناخت راه رشد و تکامل و موجب گمراهی انسان میداند. در
سوره غافر میخوانیم:
«یضِلُّ اللَّهُ الْکـفِرِینَ؛
خداوند، افراد کافر را گمراه میکند».
همانگونه که ظلم موجب تیرگی آینه عقل است، کفر نیز آینه عقل را تیره میکند. هر بار که انسان حقیقتی را پنهان میکند، بر تیرگی آینه عقلش افزوده میشود تا آنجا که دیگر به هیچ وجه نمیتواند حقیقت را نشان دهد. و وقتی انسان حقیقت را ندید و راه را از چاه تشخیص نداد، طبیعتا گمراه میگردد.
لذا، این که قرآن کریم میگوید خداوند افراد کافر را گمراه میکند، معنایش این نیست که خداوند با این مردم دشمنی دارد، بلکه منظور قرآن کریم آن است که
کفر و پنهان کردن حقیقت در نظام آفرینش، یکی از موانع شناخت و در نتیجه موجب گمراهی است. در نظام آفرینش، کفر، آدمی را از مدار
هدایت الهی خارج میکند و در مدار ضلالت قرار میدهد.
بنا بر آنچه ذکر شد، افراد
کافر، خود سبب گمراهی خویشاند، ولی چرا قرآن کریم میگوید خداوند افراد کافر را گمراه میکند؟
در پاسخ باید گفت: درست است که آنان خود موجب گمراهی خویش شدهاند، ولی چون همه پدیدهها سرانجام منسوب به خداوند متعال است، هر چند به سوء اختیار انسان تحقق پیدا کرده باشد، لذا قرآن کریم اضلال و گمراه کردن را به خداوند نسبت میدهد؛ زیرا اگر خداوند به آنان
اراده و
اختیار نداده بود، به سبب سوء انتخاب خود، در مدار ضلالت الهی قرار نمیگرفتند و گمراه نمیشدند. بنابر این، خداوند افراد کافر را گمراه میکند، ولی سبب گمراهی را خود به وسیله کفر که موجب تیرگی آینه عقل میشود، ایجاد میکنند.
توضیح مطلب این که: «تعلیق حکم به وصف، مشعِر به علّیت است»؛ یعنی اگر حکمی مشروط به تحقّق یافتن صفتی گردید، معلوم میشود که تحقّق آن صفت،
علّت و فلسفه آن حکم است. مثلاً وقتی گفته میشود که دست سارق را باید برید، معلوم میشود که علّت بریدن دست سارق، سرقت است.
در اینجا هم وقتی قرآن کریم میفرماید: «خداوند افراد کافر را گمراه میکند»، معلوم میشود که علّت گمراهی آنان کفر است. و هوس، هنگامی که در قالب کفر تجسّم یابد، همانند هوس در قالب ظلم، مانع از شناختهای عقلی و قلبی و موجب گمراهی و ضلالت انسان است.
کلمه «اسراف» از ریشه «سَرَف» به معنای تجاوز از حدّ و مرز اعتدال در هر کار است.
مفردات الفاظ القرآن این کلمه را چنین تفسیر کرده است:
«السَّرَفُ تجاوزُ الحدّ فی کلّ فعلٍ یفعله الانسانُ؛
اسراف عبارت است از تجاوز کردن از حدّ در هر کاری که انسان انجام میدهد.»
بنابراین، اسراف اخصِّ از
ظلم است و به عبارت دیگر هر اسرافی ظلم هست، ولی هر ظلمی اسراف نیست؛ زیرا همانطور که قبلاً توضیح دادیم، ظلم عبارت است از رعایت نکردن جایگاه واقعی امور، و این معنی اعمّ از اسراف است که تجاوز از حد در کارهاست.
کسی که بیش از اندازه میخورد، هم مُسرف است و هم ظالم. مسرف است چون در خوردن
غذا از حدّ لازم تجاوز کرده، و ظالم است چون جایگاه واقعی خوردن غذا در نظام آفرینش را رعایت نکرده و لااقلّ به جسم خود ستم نموده است.
و امّا کسی که کمتر از حدّ
ضروری غذا میخورد، او ظالم است، ولی مسرف نیست. او به خود ظلم کرده، ولی از حد تجاوز ننموده است، بلکه ظالم بودن او بدان جهت است که بهاندازهای که برای بدن او
ضرورت دارد، غذا نخورده و به جسم خود زیان وارد کرده است.
در
قرآن کریم کلمه اسراف در معنای لغوی آن بهکار رفته است. از دیدگاه قرآن، هر کاری که خارج از مرز اعتدال انجام شود، اسراف و انجام دهنده آن مسرف است. لذا قرآن، فردِ پرخور و شکمباره را مسرف مینامد، گناهکار را مسرف میخواند و مستبدّ برتریجو و
مستکبر را هم مسرف میداند؛ چه، اوّلی در مورد جسم خود، دومی در مورد جان خود و سومی در مورد جامعه خود از مرز اعتدال خارج شده است.
قرآن به مردم توصیه میکند که:
«کلُواْ وَ اشْرَبُواْ وَ لَا تُسْرِفُواْ اِنَّهُ لَا یحِبُّ الْمُسْرِفِینَ؛
بخورید و بیاشامید، ولی اسراف نکنید که او اسرافکاران را دوست ندارد».
یعنی انسان در خوردن و آشامیدن، کیفاً و کمّاً، باید اعتدال را رعایت کند و اگر از مرز اعتدال خارج شد اسرافکار محسوب میشود و از مدار مهر و محبّت الهی بیرون میرود.
همچنین کارهای ناشایسته انسان، از دیدگاه قرآن، اسراف و خروج از مرز اعتدال و تجاوز به حقوق خویش است. با این وصف، قرآن توصیه میکند آنان که در حق خود اسراف کردهاند، نباید از عنایت و رحمت خداوند، ناامید شوند، که اگر
توبه کنند، مورد عفو و
آمرزش خداوند قرار خواهند گرفت:
«قُلْ یـعِبَادِی الَّذِینَ اَسْرَفُواْ عَلَی اَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُواْ مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ اِنَّ اللَّهَ یغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا؛
بگو: ای بندگان من که بر خود اسراف کردهاید: از
رحمت خدا نومید نباشید که خداوند همه گناهان را میآمرزد».
برتریجویی نیز از دیدگاه قرآن، اسراف و خروج از مرز عدالت اجتماعی و تجاوز به حقوق مردم است. لذا
فرعون در
قرآن کریم به عنوان یکی از مسرفان مطرح شده است:
«وَ اِنَّ فِرْعَوْنَ لَعَالٍ فِی الْاَرْضِ وَ اِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِینَ؛
و به راستی که فرعون در جامعه سختبرتری جویی میکرد و او قطعا از اسرافکاران بود».
در احادیث
اسلامی نیز مانند قرآن، کلمه اسراف در معنای لغوی آن، یعنی خروج از مرز اعتدال، بهکار رفته است.
پیامبر اسلام فرموده است:
«فی کلِّ شَیءٍ اسْرافٌ؛
در هر چیزی اسراف هست.»
یعنی انسان در هر کار و هر چیز ممکن است اسرافکار باشد. پس هر کاری که انجام میدهد، باید در مرز اعتدال باشد؛ اگر از این مرز خارج شد، متجاوز و مسرف است.
در حدیث دیگری از آن حضرت نقل شده است که:
«انَّ مِن السَّرفِ ان تَأکلَ کلَّ ما اشْتَهَیتَ؛
یکی از موارد اسراف این است که هر چه را که اشتها داری بخوری.»
این حدیث، ظاهرا ناظر به اسراف در کیفیت خوراک است. ممکن است کسی بیش از اندازه لازم نخورد، ولی در انتخاب نوع غذا اسراف کند و به جای انتخاب غذای مفیدتر، غذای لذیذتر را انتخاب نماید. به تعبیر
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هر چه را میخواهد، بخورد، نه آنچه را که باید بخورد.
شخصی به نام
سلیمان بن صالح میگوید: از
امام صادق (علیهالسلام)، پرسیدم: کمترین درجه اسراف چیست؟ امام پاسخ داد:
این است که لباسی را که مایه حفظ آبروی توست، در مواقع غیر
ضروری بپوشی و کهنهاش کنی، و باقی مانده آبی را که مصرف کردهای، دور بریزی و هستههای خرمایی را که مصرف کردهای، به این طرف و آن طرف بیندازی.
شخصی دیگر به نام
بشر بن مروان نقل میکند که با جمعی وارد بر امام صادق (علیه
السّلام) شدیم. امام دستور داد
رطب آوردند. با امام مشغول خوردن شدیم. امام متوجّه شد که یکی از حاضران هستههای رطبهایی را که میخورد دور میاندازد. امام دستش را گرفت و فرمود:
این کار را نکن؛ این
تبذیر است و
خداوند فساد را دوست ندارد.
در حدیث دیگری، امام صادق (علیه
السّلام) میفرماید:
اعتدالِ در هر کار، چیزی است که خداوند آن را دوست دارد، و اسراف در هر موردی که باشد، مبغوض خداوند است، حتّی دور انداختن هستههای خرما؛ زیرا این هستهها قابل استفاده است، و حتّی دور ریختن آب آشامیدنی.
از آنچه در معنای لغوی اسراف و مفهوم آن در قرآن و حدیث مطرح شد، به این نتیجه میرسیم که اسراف، در لغت و قرآن و حدیث، به یک معناست و آن عبارت است از «خروج از مرز اعتدال در هر کار». و خروج از مرز اعتدال مراتبی دارد که کمترینِ آن دور ریختن چیزهایی است که قابل مصرف است و بالاترین درجه اسراف برتریجویی و تجاوز به حقوق مردم است.
پس از مشخّص شدن مفهوم و مراتب اسراف، باید دید که اسراف چگونه حجاب عقل و مانع شناختهای عقلی و قلبی است؟ و آیا این مانعیت، مربوط به همه مراتب اسراف میشود، یا این که مربوط به بعض مراتب آن است؟
در پاسخ سؤال اوّل باید گفت: با ذکر دو مقدّمه، مانعیت اسراف از شناخت، اثبات و چگونگی آن نیز روشن میشود: مقدّمه اوّل این که
هوس مانع شناخت است، و مقدّمه دوّم این که اسراف تجسّم هوس است.
مقدّمه اوّل در بحثهای گذشته به طور مشروح اثبات شد، و مقدّمه دوم به قدری روشن است که نیازی به اثبات ندارد. بنابراین، اسراف نیز مانند
ظلم و
کفر مانع شناختهای عقلی و قلبی است. و بر همین اساس، قرآن کریم اسراف را همانند ظلم و کفر، مانع شناخت راه رشد و تکامل و موجب گمراهی انسان میداند و تصریح میکند که:
«یضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ؛
خداوند، کسی را که اسرافکار است، گمراه میکند».
این کلام قرآن به این معنا نیست که
خداوند متعال با افراد اسرافکار دشمنی دارد که نمیخواهد راه راست را پیدا کنند، بلکه به این معناست که بر اساس
قانون آفرینش، اسراف و تجاوز از مرز اعتدال در زندگی، آینه عقل را تیره میکند و دیدهاندیشه را نابینا میسازد و در نتیجه شخص مسرف نمیتواند راه را از چاه تشخیص دهد و به همین دلیل گمراه میشود.
بنا بر این، مانعیت اسراف از شناخت و گمراه شدن اشخاص مسرف، امری کاملاً طبیعی است و انتساب اضلال به خداوند، از آن جهت است که هر پدیده بالمآل منتسب به آفریدگار هستی است.
و پاسخ سؤال دوم (که مانعیت اسراف از شناخت، آیا مربوط به همه مراتب اسراف است یا مربوط به بعض مراتب آن؟ ) این است که همه مراتب اسراف، از کمترین تا بالاترین مرتبه و از اسرافهای کوچک تا اسرافهای بزرگ، هر یک در حدّ خود، حجاب عقل و مانع شناختهای عقلی است. به همین جهت، زنگارهایی که از ناحیه اسرافهای کوچک ایجاد میشود و موجب تیرگی آینه عقل میگردد، قابل رفع و زنگارهای ناشی از اسرافهای بزرگ غیر قابل رفع است. ولی توجّه به این نکته
ضروری است که اگر جلوِ اسرافهای کوچک گرفته نشود، در زمینههای مناسب، به تدریج به اسرافهای بزرگ تبدیل میشوند و مسرفانِ کوچک به مسرفانِ بزرگ مبدّل میگردند.
فرعون که نمونهای از مسرفانِ بزرگ در قرآن کریم است، از ابتدا چنان نبوده است و جنایتکارانی که امروز به عنوان طرفداری از خلق، فجیعترین جنایتهای ضدّ خلقی را مرتکب میشوند، از ابتدا اینگونه نبودهاند.
بنابراین، برای پیشگیری از اسرافهای بزرگ که مانع غیر قابل رفع شناختهای عقلی و موجب گمراهی است، باید از اسرافهای کوچک نیز اجتناب کرد؛ گذشته از این که اسرافهای کوچک نیز، به نوبه و در حدّ خود، مانع شناخت و موجب گمراهی است.
ابن اثیر که از لغت شناسان معروف است، در معنای کلمه
فسق مینویسد:
«اصلُ الفُسوقِ الخروجُ عن الاستقامة؛
ریشه کلمه فسوق، خارج شدن از
استقامت و درستی است.»
در
قاموس اللغة، در معنای کلمه فسق آمده است:
«و الخروجُ عن طریقِ الحقِّ... «و انَّهُ لَفِسْقٌ» خروجٌ عن الحقّ؛
یکی از معانی فسق خارج شدن از راه حق است... و این عبارت قرآن «وَ انَّهُ لَفِسْقٌ»
به معنای خروج از
حق است.»
المنجد نیز که یکی از کتب معروف لغت است، واژه فسق را اینطور معنا کرده است:
«فَسَقَ، یعنی خَرَجَ عن طریقِ الحقّ و الصَّواب؛
فاسق شد، یعنی از راه حق و درست خارج گردید.»
بنابراین، فسق، در لغت، عبارت است از خارج شدن از راهی که عقل آن را صحیح و درست میداند، و فاسق کسی است که از این راه منحرف شده است و مرتکب کارهای نادرست و ناشایسته میشود.
با توجّه به آنچه در معنای لغوی کلمه فسق مطرح شد و با دقّت در آیاتی که این واژه در آنها بهکار رفته است، میتوان به این نتیجه رسید: اینکه گفته شده است که فسق از الفاظی است که قرآن کریم آن را در معنای معروف خود (
گناه) بهکار برده است و این از مبدِعات این کتاب آسمانی است، صحیح نیست.
بررسی دقیق آیاتی که کلمه فسق در آنها بهکار رفته است، اثبات میکند که قرآن کریم نیز این کلمه را در معنای لغوی آن، یعنی خروج از مسیر حق، بهکار برده است. چیزی که هست، قرآن، نافرمانی خداوند را از مصادیق خروج از مسیر حق میشمارد، و برایناساس، فسق را نکوهیده میداند و فاسق را توبیخ میکند و او را سزاوار
کیفر میبیند.
در کتاب
مفردات القرآن در مورد ریشه کلمه فسق آمده است:
«فَسَقَ فلانٌ: خَرَجَ عن حَجر الشرع، و ذلک مِن قولهِم فسقَ الرُّطبُ اذا خرج عن قِشره؛
«فاسق شد فلانی» یعنی از منع شرع خارج گردید. و این معنا از این گفتار عربها ریشه میگیرد که وقتی خرمای تازه از پوستش خارج میشود میگویند: «رُطب فاسق شد» یعنی از پوستش خارج گردید.»
اگر این ریشهیابی صحیح باشد، جمعبندی آنچه از کتب لغت در مورد معنای فسق و ریشه آن مطرح شد، این است که کلمه فسق، ابتدا در خروج مادّی بهکار میرفته است، و هر شیء مادّی که از جایگاه طبیعی خود خارج میشده (مثل خروج خرمای تازه از پوست خود) در زبان عربی به آن فاسق میگفتند. بعدا و به تدریج به هر کاری که از مسیر طبیعی و صحیح خود خارج میشده است فسق و نیز به کسی که کاری را خارج از مجرای طبیعی آن انجام میداده، فاسق اطلاق شده است. برایناساس، هر عملی که
عقل، آن را نادرست و ناشایست بداند، فسق، و فاعل و عامل آن فاسق است.
قرآن کریم نیز فسق را دقیقا در همین معنا بهکار برده است، یعنی کاری که از دیدگاه عقل، نادرست و ناشایست است. و اگر نافرمانی آفریدگار جهان در قرآن و احادیث
اسلامی (چنان که خواهد آمد) فسق نامیده شده است، از آنروست که عقل، مخالفت آفریده با آفریدگار را ناپسند و نادرست میداند؛ و این نکته دقیقی است که باید مورد توجّه قرار گیرد.
همه آیاتی که به دلیل فسق، افرادی را مستحقّ توبیخ و
عذاب و
بلا و
مصیبت میدانند، به روشنی دلالت دارند که فسق، در قرآن کریم در معنای لغوی آن، یعنی ناشایستههای عقلی، بهکار رفته است. برای نمونه، به دو آیه در اینجا اشاره میشود:
«وَ الَّذِینَ کذَّبُواْ بِئایتِنَا یمَسُّهُمُ الْعَذَابُ بِمَا کانُواْ یفْسُقُونَ؛
و آنان که دلایل روشن و قاطع ما را تکذیب کردند، به دلیل آن که فاسق گردیدند، دچار عذاب خواهند شد».
«فَالْیوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا کنتُمْ تَسْتَکبِرُونَ فِی الْاَرْضِ بِغَیرِ الْحَقِّ وَ بِمَا کنتُمْ تَفْسُقُونَ؛
پس در این روز، با
عذابی خوارکننده پاداش داده میشوید؛ چرا که به ناحق در
زمین کبر میورزیدید و به سبب اینکه فاسق بودید».
ملاحظه میشود که در آیه اوّل، تکذیب دلایل روشن الهی که از دیدگاه عقل قطعا نکوهیده و ناپسند است، فسق نامیده شده است و در آیه دوم، فاسق به کسانی اطلاق شده است که مستکبرند و حاضر نیستند در برابر حق فروتنی کنند و از اینجهت مورد نکوهش عقلاند. سایر آیاتی که واژه فسق در آنها بهکار رفته است نیز به گونهای در ارتباط با کسانی است که مرتکب امور ناشایسته از نظر عقل شدهاند.
کلمه فسق، در احادیث
اسلامی، در مورد نافرمانی
خداوند به کار رفته است. امام صادق (علیه
السلام)، در حدیثی در معنای فسق میفرمایند:
«... فَکلُّ مَعصِیةٍ مِنَ المَعاصِی الکبارِ فَعَلَها فاعِلُها او دَخَلَ فیها داخِلٌ بِجَهَةِ اللَّذَّةِ و الشَّهوَةِ و الشَّوقِ الغَالِبِ، فَهُوَ فِسقٌ و فاعِلُهُ فاسِقٌ خارِجٌ مِنَ الایمانِ بِجَهَةِ الفِسقِ؛
فسق عبارت است از هر نوع نافرمانی خدا و معصیتی که از معاصی بزرگ باشد و فاعل آن یا کسی که داخل آن معصیت شده، به جهت لذّت و شهوت و غلبه تمایلات به این عمل مبادرت کرده است. این فعل، فسق و فاعل آن فاسق است که به جهت فسق از
ایمان خارج است.»
ولی همانطور که قبلاً اشاره شد، استعمال کلمه فسق در متون
اسلامی در مورد
نافرمانی خدا، نه تنها منافات با معنای لغوی آن ندارد، بلکه این معنا یکی از مصادیق مفهوم لغوی این کلمه است؛ چون مفهوم لغوی فسق، خروج از راه حق با انجام کارهایی است که از دیدگاه عقل ناشایسته است، و نافرمانی خداوند یکی از مصادیق ناشایستههای عقلی است. اصولاً آنچه عقلاً نیک و
خیر است، خداوند به آن
امر کرده است، و آنچه عقلاً زشت و
شر است، خداوند از آن
نهی کرده است:
«اِنَّ اللَّهَ یاْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْاءِحْسَـنِ وَ اِیتَآیءِ ذِی الْقُرْبَی وَ ینْهَی عَنِ الْفَحْشَآءِ وَ الْمُنکرِ وَ الْبَغْی؛
همانا خداوند به
عدل و
احسان و بخشش به نزدیکان امر میکند و از
فحشا و زشتی و
تجاوز نهی مینماید».
در حدیثی از
رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در مورد نشانههای فسق و علائم مردم فاسق نقل شده است که:
«... امّا عَلامَةُ الفاسِقِ فَاربَعَةٌ: اللَّهوُ وَ اللَّغوُ و العُدوانُ و البُهتانُ؛
نشانه فاسق چهار چیز است:
لهو،
لغو،
عدوان و
بهتان.»
طبق این حدیث مردم «فاسق» با چهار ویژگی شناخته میشوند.
نخستین ویژگی و نشانه مردم فاسق این است که اهل «لهو» هستند.
مفردات القرآن در معنای لهو مینویسد:
ا«للّهوُ ما یشغلُ الانسانَ عمّا یعنیه و یهِمُّه؛
لهو عبارت از اعمالی است که
انسان را از کارهای مفید و مهم باز میدارد. به عبارت دیگر، لهو عبارت از بازیهای نامشروع است. بازی اگر مقدّمه کسب نشاط انسان برای انجام وظیفه باشد، با شرایطی که در متون
اسلامی آمده است، برای بدن مفید و لازم و از دیدگاه
اسلام مشروع، بلکه راجح و
مستحبّ است و در حقیقت بازی نیست؛ ولی اگر بازی به صورت هدف در آید، نشانه
فسق است، نشانه آن است که بازیگر،
فلسفه وجود و هدف حیات خود را فراموش کرده، از راهی که عقل برای رسیدن به این هدف ترسیم نموده، منحرف شده است.
دومین ویژگی مردم فاسق آن است که اهل «لغو» (
المنجد، لَغَا یلغو لغوا بکذا: تَکلّم به. اللّغوُ: ما لا یعتدّ به مِن کلامٍ وغیره)
هستند، سخن بیهوده بسیار میگویند و کارهای بیهوده فراوان انجام میدهند.
سومین ویژگی فاسقان این است که اهل «عدوان» یعنی ظلم و
تعدّی و تجاوزند.
و چهارمین ویژگی آنان این است که اهل «بهتان» و
دروغ و
افترا هستند.
تا این جا به این نتیجه رسیدیم که فسق، در لغت و
قرآن و
حدیث، به یک معناست: خروج از راهِ حق با انجام کارهایی که عقلاً ناشایست است. و نشانههای مردم فاسق را نیز توضیح دادیم. اکنون میخواهیم اثبات کنیم که فسق،
حجاب عقل و یکی از موانع شناختهای عقلی و قلبی است.
فسق، به دلیل این که تجسّم
هوس است (و گفتیم که هوس مانع شناختهای عقلی است)، حجاب عقل و قلب است.
کسی که از راه راست منحرف میشود و از راهی که عقلش آن را درست تشخیص میدهد، با پیروی از هوس، خارج میگردد و با سوء انتخاب خود در عقیده و عمل و در گفتار و کردار فاسق میشود، این انتخاب، دیده عقل او را به تدریج ضعیف میکند و آینه ذهن او رفته رفته زنگار میگیرد تا آنجا که از شناخت حقایق عقلی به کلّی محروم میگردد.
وحی و
دین را هم فرضا کنار بگذاریم، هر کس به هر
دین و آیین و مرام و مسلکی معتقد باشد، به روشنی تشخیص میدهد که یک سلسله کارها خوب است و یک سلسله کارها بد. مثلاً هر کس میداند که ظلم و تعدّی و
زورگویی بد است. هر عاقلی میداند
دروغگویی زشت است،
غِشّ در معامله در معامله قبیح است،
احتکار بد است و... متقابلاً هر عاقلی تشخیص میدهد که
عدالت زیباست، نیکی به دیگران نیکوست،
ایثار خوب است و...
اگر انسان به این تشخیصها و قضاوتها و به این فریادهایی که از درون جان و عمق
وجدان بر میخیزد، پاسخ مثبت دهد و در راهی که عقل میگوید برو، برود و بالعکس، چراغ عقل او به تدریج روشن میشود؛ ولی اگر به فریادهای عقل و وجدان پاسخ مثبت ندهد، فریاد وجدان او به تدریج آهسته و ضعیف میشود و چراغ عقلش کمنور میگردد تا آنجا که دیگر صدای عقل او شنیده نمیشود و چراغ فکرش خاموش میگردد. بنابراین، فسق (یعنی خارج شدن از مسیری که
عقل آن را درست میداند) همچون
ظلم و
کفر و
اسراف، مانع شناختهای عقلی است و هر چه انسان از این مسیر دورتر شود، از شناختهای عقلی محرومتر میگردد.
و بر همین اساس، قرآن کریم، فسق را همانند
ظلم و
کفر و
اسراف، مانع تشخیص درست، و حجاب شناخت حقایق عقلی و موجب ضلالت و گمراهی انسان میداند و میفرماید:
«وَ مَا یضِلُّ بِهِ اِلَا الْفَـسِقِینَ؛
خداوند به آن
[
مَثَل
]
جز افراد فاسق را گمراه نمیکند».
یعنی اضلال خداوند، تنها شامل مردم فاسق و کسانی است که از راه
حق و
حقیقت، عالماً و عامدا خارج میشوند و برخلاف حق عمل میکنند.
وقتی انسان دریافت که راهی حق است ولی به آن نرفت، یا فهمید که حق نیست ولی به آن رفت، به محض اینکه پا را از دایرهای که عقل میگوید بیرون نهاد، آینه عقلاندکی غبار میگیرد و اگر عمل فسق تکرار شد، غبار این آینه بیشتر و بیشتر میشود، تا آن جا که فسق،
ملکه انسان و انسان، فاسق میگردد.
این جاست که چراغ فروزان عقل به کلی خاموش میشود و انسان، زان پس فریادهای وجدان را نمیشنود.
پیش از این که «فسق» به صورت عادت و
ملکه کسی در آید، وقتی کار زشتی انجام میداد، ندای عقل را هر چند به طور ضعیف، میشنید که: «مکن»، ولی اکنون دیگر این فریادها در وجودش خاموش شده است؛ و این است معنای احادیثی که مضمونشان چنین است:
علم عمل را صدا میزند. اگر پاسخ مثبت داد میماند و گرنه کوچ میکند.
در این مرحله انسان از مدار
هدایت الهی خارج میشود و در مدار
ضلالت قرار میگیرد.
خداوند، همانطور که ظالمان را گمراه میکند، همانطور که کافران و مسرفان را گمراه میسازد، افراد فاسق را نیز گمراه مینماید؛ یعنی فسق هم، مانند ظلم و کفر و اسراف، مانع شناختهای عقلی است.
وقتی دیده عقل را حجاب گرفت، طبیعی است که انسان راه را از چاه تشخیص ندهد، و وقتی راه را تشخیص نداد، گمراه میشود. پس در حقیقت، فاسق، خود موجب گمراهی خویش است. بنابراین، منظور از این که خداوند، افراد فاسق را گمراه میکند این نیست که خداوند با آنان دشمنی دارد، بلکه مقصود این است که در نظام آفرینش، فسق و انحراف از جادّه حق، مانع روشنگری عقل است و با آمدن این مانع، انسان راه رشد و تکامل خود را گم میکند و بهطور طبیعی گمراه میشود. و انتساب اضلال و گمراهکردن به خداوند از آن جهت است که همه پدیدهها، بالاخره منتسب به اوست؛ ولی نکته این است که
اضلال الهی، تنها شامل افراد فاسق است؛ یعنی فسق، مانع شناخت و موجب گمراهی است.
از دیدگاه قرآن و احادیث
اسلامی، نیروی ادراک انسان، به حسب طبیعت اولیه خود، همچون آینهای بیرنگ و شفاف است که واقع را آن چنان که هست، نشان میدهد.
از دیدگاه قرآن و احادیث
اسلامی، کارهای ناشایسته انسان موجب زنگارها و حجابهایی میشود که چهره طبیعی آینه ادراک آدمی را تغییر میدهد و واقع نمایی را از آن سلب میکند.
کارهای ناشایستهای که موجب تیرگی آینه عقل و قلب میگردد، تحت عناوین ظلم، کفر، اسراف و فسق خلاصه میشود:
ظلم عبارت از رعایت نکردن جایگاه واقعی امور است، در برابر عدل که به معنای رعایت کردن جایگاه واقعی امور است. و به عبارت دیگر، عدل عبارت است از رعایت قانون نظام هستی، و ظلم عبارت است از نقض این
قانون.
عدل بر سه قسم است و ظلم نیز بر سه قسم: عقیدتی، فردی و اجتماعی.
ظلم عقیدتی عبارت است از رعایت نکردن جایگاه واقعی امور در عقیده و باور، در برابر عدل عقیدتی که ملازم رعایت جایگاه امور در عقاید است.
بنابراین،
توحید عدل عقیدتی است، و
شرک ظلم عقیدتی.
ظلم فردی عبارت از رعایت نکردن جایگاه واقعی امور در مورد حقوق خود است.
علت اینکه در قرآن و احادیث
اسلامی از نافرمانی خداوند تعبیر به
ظلم به نفس شده است، این است که انسان برای استیفای حقوق طبیعی خود راهی جز اجرای فرامین الهی ندارد، و نافرمانی خداوند موجب میشود که انسان جایگاه واقعی امور را در مورد حقوق خود رعایت نکند.
ظلم اجتماعی عبارت است از رعایت نکردن جایگاه واقعی حقوق مردم و تخلف از قوانینی که نیازهای واقعی جامعه را تأمین میکند.
ظلم، به دلیل این که تجسم هوس است، ظلمت آفرین و
حجاب عقل و مانع شناختهای عقلی و قلبی است.
از دیدگاه
قرآن کریم، ظلم، یکی از موانعشناخت و موجب گمراهی انسان است. و اینکه خداوند ظالمان را گمراه میکند، به این معنی است که ظلم موجب تیرگی آینه عقل میشود، و با تیره شدن این آینه، انسان به طور طبیعی گمراه میگردد.
از دیدگاه
اسلام، مطلق ظلم عملی، مانع شناخت و موجب ظلم عقیدتی است، و مانعیت ظلم اجتماعی بیشتر از ظلم فردی است.
کفر، در لغت، به معنای پنهان کردن، یا پنهان کردن کامل است. و به کسی که چیزی را پنهان میکند، یا به چیزی که چیز دیگری را پنهان میکند، کافر اطلاق میشود.
پنهان کردن بر دو گونه است: عینی و اعتباری. پنهان کردن عینی مانند پنهان کردن دانه در زیر
خاک، و پنهان کردن اعتباری مانند پنهان کردن
حق به وسیله
باطل است.
کلمه کفر در قرآن، با عنایت به ریشه لغوی آن، در سه معنا بهکار رفته است: کفری که نه ممدوح است و نه مذموم، کفر ممدوح و کفر مذموم:
الف. کفری که نه ممدوح است و نه مذموم، عبارت است از نهان کردن چیزی که عقل، نهان کردن آن را نه زشت میداند و نه زیبا؛ مانند نهان کردن دانه در زیر خاک «کمَثَلِ غَیثٍ اَعْجَبَ الْکفَّارَ نَبَاتُهُ».
ب. کفر ممدوح عبارت است از نهان کردن چیزی که عقل، نهان کردن آن را نیک و آشکار شدنش را بد میداند مانند نهان کردن باطل به وسیله حق «فَمَن یکفُرْ بِالطَّـاغُوتِ وَ یؤْمِن بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَک بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَی».
ج. کفر مذموم عبارت است از نهان کردن چیزی که عقل، نهان کردن آن را زشت و آشکار شدنش را زیبا میداند.
کفر مذموم بر چهار قسم است:
کفر جهلی،
کفر علمی،
کفر نعمت و
کفر معصیت:
۱. کفر جهلی عبارت از پنهان کردن جهل است با ادعای علم نسبت به مجهول. به عبارت دیگر: کفر جهلی عبارت از اظهار نظر بدون تحقیق است، مانند کفر دهریه که در
آیه بیست و چهارم
سوره جاثیه مطرح شده است.
۲. کفر علمی عبارت از پنهان کردن علم است با ادعای
جهل، یا ادعای علم به وسیله کسی برخلاف آنچه او میداند. به سخن دیگر، کفر علمی عبارت است از اظهار نظر برخلاف تحقیق، مانند کفر فرعون و هواداران او که در آیه چهاردهم
سوره نمل آمده است.
۳. کفر نعمت عبارت از پنهان کردن
احسان دیگری است با گفتار یا با کردار. به عبارت دیگر، کفر نعمت عبارت از نافرمانی عقل است در پاسخ به نیکی دیگران «لِیبْلُوَنِی ءَاَشْکرُ اَمْ اَکفُرُ».
۴. کفر معصیت عبارت از پنهان کردن و نادیده گرفتن فرمان فرمانده است. کفر معصیت، در صورتی که فرمانده از دیدگاه عقل، شایستگی فرماندهی داشته باشد، مذموم است «اَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکتَـبِ وَ تَکفُرُونَ بِبَعْضٍ».
تمام اقسام کفر مذموم، به دلیل اینکه تجسم هوس میباشند، موجب تیرگی آینه عقل و مانع شناختهای عقلی و قلبی هستند.
قرآن کریم، کفر را مانند
ظلم، مانع شناختهای عقلی و موجب گمراهی انسان میداند.
اسراف، در لغت، اخص از ظلم و به معنای تجاوز از مرز اعتدال در هر کار است.
در
قرآن و
حدیث کلمه اسراف در معنای لغوی آن بهکار رفته است.
اسراف مراتبی دارد که کمترین آن در متون
اسلامی دور ریختن چیزهای قابل مصرف، و بالاترین مرتبه اسراف،
برتریجویی و تجاوز به حقوق مردم است.
چون اسراف تجسم هوس، و هوس مانع شناخت است، اسراف نیز مانع شناختهای عقلی و قلبی است.
قرآن کریم اسراف را مانند ظلم و کفر، مانع شناخت و موجب گمراهی
انسان میداند، و اینکه میگوید خداوند اسرافکاران را گمراه میکند، از همین روست.
مانعیت اسراف از شناخت، به حسب مراتب آن است؛ مانعیت اسرافهای کوچکتر کمتر و مانعیت اسرافهای بزرگتر بیشتر است.
فسق، در لغت، عبارت است از خارج شدن از راهی که عقل، آن را صحیح و حق و درست میداند، و فاسق کسی است که از این راه منحرف شده است.
فسق، در قرآن کریم و احادیث
اسلامی نیز در معنای لغوی آن بهکار رفته است؛ منتها قرآن و حدیث، نافرمانی
خداوند را از مصادیق خروج از مسیر حق میدانند.
همه آیاتی که به دلیل فسق، افرادی را توبیخ میکنند، گواه آناند که فسق، در قرآن در معنای لغوی آن، یعنی ناشایستههای عقلی بهکار رفته است.
فسق، به دلیل اینکه تجسم و تبلور هوس است و هوس مانع شناخت، حجاب عقل و قلب است.
قرآن کریم، فسق را همانند ظلم و کفر و اسراف، مانع شناخت و موجب گمراهی انسان میداند و منظور از گمراه شدن افراد فاسق به وسیله خداوند همین است.
حدیثنت، برگرفته از مقاله «موانع معرفت از نگاه قرآن» تاریخ بازیابی ۱۳۹۷/۱/۲۶.