مبنای خلافت
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: امامت، خلیفه، سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم).
پرسش: آیا براساس خطبه ۹۲ نهجالبلاغه که حضرت فرمودند: «
ولَعَلِّی اَسْمَعُکُمْ وَاَطْوَعُکُمْ لِمَنْ وَلَّیْتُمُوهُ اَمْرَکُمْ»، به اعتقاد ایشان مبنای خلافت مردمی است یا الهی؟
پاسخ: منصب
امامت امری نیست که به دست مردم باشد؛ بلکه انتخابی از جانب
خداوند متعال است. خداوند متعال در
قرآن مجید، انتخاب خلیفه و
پیشوا را به خود نسبت داده است. در
سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز مانند
قرآن مجید، انتخاب خلیفه و پیشوا را به خداوند متعال نسبت داده شده است.
یکی از شبهاتی که
وهابیت زیاد مطرح میکنند این است که:
اگر
خلافت و
امامت یک وظیفه الهی و انتصابی بود؛ پس چرا بعد از
عثمان امیرمؤمنان (علیهالسّلام) از قبول آن خودداری میکرد؟ تا این که نوبت به اصرار رسید و فرمود: «
دعونی والتمسوا غیری... وانا لکم وزیراً خیراً لکم منی امیراً وان ترکتمونی فانا کاحدکم واسمعکم واطوعکم؛
مرا رها کنید و به سراغ دیگری بروید، وزیر و مشاور بودن من برای شما بهتر از آن است که امیر و زمامدار باشم. اگر مرا رها کنید، مانند شما از شما میشنوم و اطاعت میکنم.»
در ابتدا لازم است به اصل خطبه اشاره شود:
«
دَعُونِی وَالَْتمِسُوا غَیْرِی فَاِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ اَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَاََلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَلَا تَثْبُتُ عَلَیْهِ الْعُقُولُ وَ اِنَّ الآفَاقَ قَدْ اَغَامَتْ وَالَْمحَجَّةَ قَدْ تَنَکَّرَتْ. وَاعْلَمُوا اَنِّی اِنْ اَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ مَا اَعْلَمُ وَلَمْ اُصْغِ اِلَی قَوْلِ الْقَائِلِ وَعَتْبِ الْعَاتِبِ وَاِِنْ تَرَکْتُمُونِی فَاَنَا کَاَحَدِکُمْ ولَعَلِّی اَسْمَعُکُمْ وَاَطْوَعُکُمْ لِمَنْ وَلَّیْتُمُوهُ اَمْرَکُمْ وَاَنَا لَکُمْ وَزِیراً خَیْرٌ لَکُمْ مِنِّی اَمِیراً؛
مرا رها کنید و به سراغ دیگری بروید که ما به کاری روی آوردهایم که دارای رنگهای گوناگون است. دلها بر آن قرار نمیگیرد و عقابها پایدار نمیماند. به راستی که همه جا را ابر
فتنه پر کرده و راه راست ناشناخته مانده است.»
بدانید اگر من درخواست شما را پذیرا باشم با شما آنگونه که خود میدانم رفتار خواهم کرد و به حرف ملامت گرها و این و آن گوش نمیدهم؛ و اگر دست از من بردارید، من همانند یکی از شما خواهم بود. و در میان کسانی که
ولایت امور را بدو میسپارید من شنواتر و فرمانبردارتر میباشم. من اگر وزیر شما باشم بهتر است از آنکه امیر شما باشم.»
در پاسخ به این شبهه، باید چند نکته اساسی را مورد توجه قرار داد:
تعیین
امام، به دست خدا، و تشکیل
حکومت به خواست مردم است. باید توجه داشت که موضوع امامت با قضیه حکومت جدا است؛ چون امامت یک منصب خداوندی است؛ ولی حکومت یکی از شئونات امامت است؛ پس هر کسی را که خداوند او را به این
مقام والا نصب کند، امام است؛ چه مردم بخواهند و یا نخواهند، اراده مردم در تعین امام هیچگونه نقشی ندارد؛ همانگونه که در تعیین پیامبر نیز نقشی ندارد.
اما اینکه آن حضرت خواهان
بیعت نبودهاند منافاتی با حق امامت آن حضرت ندارد؛ چون بیعت با مردم (حکومت)، نیاز به اقبال و آمادگی مردم دارد؛ اما امامت منصوب از طرف خداوند تبارک و تعالی نیازی به اقبال و آمادگی مردم ندارد و مثل
نبوت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میباشد. همچنانکه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، در شهر
مکه سیزده سال قبل از
هجرت،
حکومت اسلامی را تشکیل ندادند؛ چون زمینه تشکیل حکومت در مکه فراهم نبود.
خداوند متعال در قرآن مجید، انتخاب خلیفه و پیشوا را به خود نسبت داده است و در رابطه با تعیین پیامبر و خلیفه خود در زمین میفرماید:
«
اللَّهُ اَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَه؛
خداوند آگاهتر است که رسالت خویش را کجا قرار دهد».
همچنین در رابطه با تعین امام میگوید:
ــ «
وَاِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ اِنِّی جاعِلٌ فِی الاَْرْضِ خَلِیفَة؛
به خاطر بیاور هنگامی را که پروردگارت به
فرشتگان گفت: «من در روی
زمین، جانشینی
[
نمایندهای
]
قرار خواهم داد».
ــ «
وَجَعَلْناهُمْ اَئِمَّةً یَهْدُونَ بِاَمْرِنا؛
و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما، (مردم را)
هدایت میکردند».
ــ «
وَنُریدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْاَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثین؛
ما میخواهیم بر
مستضعفان زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم».
ادله انتصابی بودن
خلافت و امامت که شامل
آیات و
روایات میشود؛ بیش از آن هستند که بتوان همه آن را در این مقاله کوتاه بررسی کرد، در این حال به صورت خلاصه به این مطلب خواهیم پرداخت.
خداوند در اینباره میفرماید:
«
وَاِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ اِنِّی جاعِلٌ فِی الاَْرْضِ خَلِیفَة؛
به خاطر بیاور هنگامی را که پروردگارت به
فرشتگان گفت: «من در روی زمین، جانشینی
[
نمایندهای] قرار خواهم داد».
و در آیه شریفه دیگر (قضیه
حضرت داوود (علیهالسلام) میفرمایند:
«
یا داوُدُ! اِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الاَْرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی؛
ای داوود! ما تو را خلیفه و (نماینده خود) در زمین قرار دادیم».
آیه شریفه (اِنِّی جاعِلٌ فِی الاْرْضِ خَلِیفَة)، دلیل در منصوب بودن امام و خلیفه دارد.
ابوعبدالله قرطبی تفسیر پرداز شهیر
اهل سنت، در
تفسیر آیه ۳۰ از
سوره مبارکه بقره (قضیه
حضرت آدم علیهالسلام) این آیه شریفه را اصل در منصوب بودن امام و خلیفه دانسته و گفته است:
«هذه الآیة اصل فی نصب امام وخلیفة یسمع له ویطاع لتجتمع به الکلمة وتنفذ به احکام الخلیفة ولا خلاف فی وجوب ذلک بین الامة ولا بین الائمة....؛
این
آیه اصل است در منصوب بودن امام و خلیفهای که کلام او شنیده میشود و
اطاعت میشود برای اینکه وحدت کلمه ایجاد شود و دستورات خلیفه تنفیذ (استوار و ثابت شود) و هیچ اختلافی در واجب بودن امامت در بین
امت اسلام و پیشوایان اسلام نیست».
و سپس این
آیات شریفه را دلیل بر واجب بودن نصب امام و خلیفه میآورند:
«
اِنِّی جاعِلٌ فِی الاَْرْضِ خَلِیفَة» وقوله تعالی: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الاَْرْضِ» ای یجعل منهم خلفاء الی غیر ذلک من الآی؛
دلیل ما بر این مطلب این گفته خداوند است که ««من در روی زمین، جانشینی
[
نمایندهای
]
قرار خواهم داد» و این گفته خداوند: «ای داوود! ما تو را خلیفه و (نماینده خود) در زمین قرار دادیم.» و همچنین این سخن خداوند: « «خداوند به کسانی از شما که
ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادهاند وعده میدهد که قطعاً آنان را حکمران روی زمین خواهد کرد» «یعنی از بین آنها افراد (ازکسانیکه ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادهاند) خلفایی منصوب میکند.» و آیات دیگر...
تا آنجایی که قرطبی امامت را رکنی از ارکان دین دانسته است:
«فدل علی وجوبها وانها رکن من ارکان الدین الذی به قوام المسلمین؛
پس دلالت میکند بر وجوب امامت، اینکه آن رکنی (پایهای) از ارکان دین است که به آن پایداری و بقاء
مسلمانان وابسته است».
و خداوند در در رابطه با رسالت
حضرت ابراهیم میفرماید:
«
وَلَقَدْ اَرْسَلْنا نُوحاً وَاِبْراهیمَ وَجَعَلْنا فی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْکِتاب؛
ما
نوح و ابراهیم را فرستادیم، و در دودمان آن دو
نبوّت و کتاب قرار دادیم؛ بعضی از آنها هدایت یافتهاند و بسیاری از آنها گنهکارند».
همچنانکه در رابطه با منصب امامتش نیز میفرماید:
«
اِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ اِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمین؛
(به خاطر آورید) هنگامی که به او فرمود: «من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم! » ابراهیم عرض کرد: «از دودمان من (نیز امامانی قرار بده! )» خداوند فرمود: «پیمان من، به ستمکاران نمیرسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و
معصوم باشند، شایسته این مقاماند)».
حضرت موسی از خداوند میخواهد که جانشین بعد از او را معین نماید:
«
وَاجْعَلْ لی وَزیراً مِنْ اَهْلی؛
و وزیری از خاندانم برای من قرار ده».
خداوند نیز در پاسخ دعای حضرت موسی میفرماید:
«
قَالَ قَدْ اُوتِیتَ سُؤْلَکَ یَامُوسی؛
ای موسی! آنچه را خواستی به تو داده شد».
خداوندی که درباره
انبیای بنیاسرائیل میگوید:
«
لَقَدْ اَخَذْنا میثاقَ بَنی اِسْرائیلَ وَ اَرْسَلْنا اِلَیْهِمْ رُسلاً؛
ما از
بنیاسرائیل پیمان گرفتیم و رسولانی به سوی آنها فرستادیم».
در رابطه با پیشوایان بنیاسرائیل نیز میفرماید: از میان ملت بنیاسرائیل، افرادی را بعنوان رهبر و پیشوا فرستادیم.
«
وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ اَئِمَّةً یَهْدُونَ بِاَمْرِنا؛
و از آنان امامانی قرار دادیم که به فرمان ما (مردم را) هدایت میکردند».
پس در تمامی این آیات، خداوند انتخاب خلیفه و پیشوا را به خود نسبت داده است؛ همانطوری که انتخاب و اعزام
انبیاء را به خود نسبت داده است.
در سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز مانند قرآن مجید، انتخاب خلیفه و پیشوا را به خداوند متعال نسبت داده شده است.
علمای بزرگی از اهل سنت؛ مانند
ابن هشام و
ابن کثیر و
ابن حبّان و دیگران نقل کردهاند که در هنگام دعوت قبایل عرب به سوی
اسلام، بعضی از شخصیتهای بزرگ قبایل؛ مانند
بنیعامر بن صعصعة، به رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گفتند: اگر ما تو را یاری کنیم و کار تو بالا بگیرد، ریاست و جانشینی بعد از تو، به عهده ما خواهد بود؟ ایکون لنا الامر من بعدک؟ آیا بعد از تو
حکومت برای ما خواهد بود؟
حضرت پاسخ دادند: تعیین رهبری به دست من نیست؛ بلکه به دست خداست و هر کس را که بخواهد، انتخاب خواهد کرد. در اینجا عنوان نمونه، چند مورد از کلمات شریف آن حضرت در این زمینه آورده میشود:
۱. الامر الی الله یضعه حیث یشاء:
«عن الزهری انه اتی بنی عامر بن صعصعة فدعاهم الی الله (عزّوجلّ) وعرض علیهم نفسه فقال رجل منهم یقال له بیحرة بن فراس قال ابن هشام فراس بن عبدالله بن سلمة الخیر بن قشیر بن کعب ابن ربیعة بن عامر بن صعصعة: والله لو انی اخذت هذا الفتی من قریش لاکلت به العرب ثم قال ارایت ان نحن بایعناک علی امرک ثم اظهرک الله علی من خالفک ایکون لنا الامر من بعدک. قال: الامر الی الله یضعه حیث یشاء؛
(توضیحات: قوبلت هذه الطبعة علی النسخة المطبوعة بمطبعة «بریل» بمدینة لندن فی سنة ۱۸۷۹ م)
از
زهری روایت است که حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به میان قبیله بنیعامر ین صعصعه آمد و آنها را به خداوند متعال دعوت کرد؛ مردی از آن
قبیله که به او «
بیحرة بن فراس» گفته میشد، ... گفت: اگر ما با تو
بیعت کردبم و خداوند تو را بر مخالفین پیروز گردانید آیا حکومت بعد از تو برای ما خواهد بود؟ پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: امر حکومت با خداوند است هر جا که یخواهد آن را قرار میدهد.»
۲. الملک لله یجعله حیث یشاء:
همچنین بسیاری از بزرگان
اهل سنت همین روایت را از
ابن عباس نقل کردهاند:
عن ابنعباس، عن العباس قال: قال لی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): «لا اری لی عندک ولا عند اخیک منعة، فهل انت مخرجی الی السوق غدا حتی نقر فی منازل قبائل الناس» وکانت مجمع العرب. قال: فقلت: هذه کندة ولفها، وهی افضل من یحج البیت من الیمن، وهذه منازل بکر بن وائل، وهذه منازل بنی عامر بن صعصعة، فاختر لنفسک. قال: فبدا بکندة فاتاهم فقال: ممن القوم؟ قالوا: من اهل الیمن. قال: منای الیمن؟ قالوا: من کندة قال: منای کندة؟ قالوا: من بنی عمرو بن معاویة. قال: فهل لکم الی خیر؟ قالوا: وما هو؟ قال: " تشهدون ان لا اله الا الله وتقیمون الصلاة وتؤمنون بما جاء من عندالله ".
قال عبدالله بن الاجلح: وحدثنی ابی عن اشیاخ قومه، ان کندة قالت له: ان ظفرت تجعل لنا الملک من بعدک؟ فقال رسول الله صلی الله علیه وسلم: «ان الملک لله یجعله حیث یشاء». فقالوا: لا حاجة لنا فیما جئتنا به؛
ابن عباس از پدرش عباس نقل میکند که گفت: پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به من فرمودند: آیا تو با من فردا به بازار میآیی تا در محل نزول قبایل مردم که محل اجتماع
عرب است استقرار یابیم؟ عباس گفت که: به
رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گفتم:
قبیله کنده و منازل
بکر بن وائل و منازل بنی عامر بن صعصعة میباشد، هر کدام را که میخواهی انتخاب کن، عباس گفت: آن حضرت از قبیله کنده شروع کرد و به سراغ آنها رفت و فرمود: چه کسانی هستند این
جمعیت؟ گفتند: از اهل
یمن، فرمود: از کدام تیره یمن؟ گفتند: از بنی عمرو بن معاویة؛ فرمود: آیا خواهان
خیر هستید؟ گفتند: چیست آن؟ فرمود: ابنکه شهادت بدهید که خدایی جز خدای یگانه نیست و
نماز را بپا دارید و ایمان بیاورید به آنچه که از طرف خداوند آمده است،
عبدالله بن اجلح گفت: پدرم از پیرمردان قبیله خود
حدیث کرد که، قبیله کنده به آن حضرت گفتند: اگر پیروز شدی آیا ملک و حکومت را برای ما قرار میدهی؟: پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند: ملک و حکومت فقط برای خداوند است هر جا که بخواهد آن را قرار میدهد».
۳. انما ذلک الی الله (عزّوجلّ) یجعله حیث یشاء:
و نیز بسیاری از بزرگان اهل سنت همین داستان را درباره
عامر بن طفیل و
اربد بن ربیعه نیز نقل کردهاند که آنها نیز همین درخواست را داشتند و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همان جواب را داده است:
«عن ابن عباس رضی الله عنهما قال اقبل عامر بن الطفیل واربد بن ربیعة وهما عامریان یریدان رسول الله وهو جالس فی المسجد فی نفر من اصحابه فدخلا المسجد فاستشرف الناس لجمال عامر وکان اعور وکان من اجل الناس فقال رجل یا رسول الله هذا عامر بن الطفیل قد اقبل نحوک فقال: دعه فان یرد الله به خیرا بهذه فاقبل حتی قام علیه فقال یا محمد مالی ان اسلمت قال لک ما للمسلمین وعلیک ما علی المسلمین قال تجعل لی الامر بعدک قال لیس ذلک الی انما ذلک الی الله (عزّوجلّ) یجعله حیث یشاء؛
از ابن عباس روایت است که گفته است: عامر بن طفیل و اربد بن ربیعه که هر دو عامری (از قبیله بنیعامر) بودند به طرف رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمدند و آن حضرت در
مسجد نشسته بودند، پس داخل مسجد شدند، مردی گفت که ای رسول خدا عامر بن طفیل به سوی شما آمدند، آن حضرت فرمودند: رهایش کن اگر خداوند به واسطه او خیری را خواسته باشد با این آمدن او خواهد بود پس عامر بن طفیل نزدیک آمد تا اینکه د ر مقابل آن حضرت ایستاد و گفت: ای
محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چه جیزی برای من خواهد بود اگر
اسلام بیاورم، نبی مکرم اسلام فرمود: به نفع و ضرر تو همان چیزی خواهد بود که به نفع و ضرر
مسلمانان است، عامر گفت: حکومت را بعد از خودت برای من قرار بده، آن حضرت فرمودند: این امر مربوط به من نیست و با خداوند (عزّوجلّ) است که هر جا که بخواهد آن را قرار میدهد.»
یکی از شبهات اساسی که
وهابیت بر این
خطبه نمودهاند این است که چرا امام (علیهالسّلام) در ابتدای خلافت ظاهری خودشان از پذیرش خلافت امتناع فرمودند؟ با این که امامت را امری انتصابی میدانید و نپذیرفتن آن مخالفت با دستور خداوند محسوب میشود.
تحولات نادرست دوران خلفا یکی از علتهای نپذیرفتن خلافت:
این جملات حضرت در واقع
کنایه به کسانی است که قبل از آنکه به سراغ حضرت بیایند، سراغ سه خلیفه قبل رفته بودند!
در حقیقت حضرت میفرمایند شما که قبل از من به سراغ دیگران رفتید، حال نیز به سراغ دیگران بروید! چطور، تا به حال که ممکن بود
خلافت اسلامی به راحتی صورت گیرد و
دین در جای خود مستقر شود به سراغ من نیامدید؛ اما اکنون به سراغ من آمده و طالب خلافت من هستید!
اگر شبههکننده تحولات نادرست دوران خلفای سهگانه را
مطالعه میکرد هرگز این شبهه را نمیکرد و میدانست که نپذیرفتن خلافت در آن روز، دلیل بر این نیست که امامت آن حضرت، منصوص نبوده است؛ بلکه بدین سبب است که شرایط دوران حکومت اسلامی زمان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بهکلی دگرگون شده بود و ظرفیت و آمادگی برای پذیرفتن روش علوی و
عدالت او از بین رفته بود؛ چنانکه در ادامه همین خطبه میفرماید: «
فانا مستقبلون امراً له وجوه و الوان».
این
سخن را حضرت در زمانی فرمود که جامعه اسلامی با بحرانهایی روبرو بود؛ تحولات و دگرگونیهایی که در دوران
عثمان به وجود آمد، امت را با دشواریهای جدی روبهرو کرد؛ لذا حضرت فرمود:
ما با ماجراهایی هستیم که چهرههای گوناگونی دارد... بدانید اگر من درخواست شما را پذیرا باشم با شما آنگونه که خود میدانم رفتار خواهم کرد و به حرف ملامتگرها و این و آن گوش نمیدهم.
امام (علیهالسّلام) بهخوبی میدانست که مردم
مسلمان در زمان خلفا مخصوصاً در زمان خلیفه سوم از اسلام راستین فاصله گرفته بودند. تقسیم دلخواه پستها و مناصب حکومت اسلامی و بذل و بخشش غیر عادلانه و طبق امیال شخصی بیتالمال که در زمان خلیفه سوم به اوج خود رسیده بود، مردم را چنین عادت داده بود که اگر کسی میخواست سنت پیامبر را دقیقاً اجرا کند، با مخالفتهای شدیدی روبهرو میشد و
حوادث بعدی (مخالفت
ناکثین و
قاسطین و
مارقین) هم درست بودن پیشبینی امام (علیهالسّلام) را کاملا اثبات کرد؛ لذا هنگامی که مردم میخواستند با آن حضرت بیعت کنند به عنوان اعلام خطر فرمود: مرا رها کنید؛ زیرا شما طاقت تحمل اجرای
حق و
عدالت مرا ندارید.
این فرمایش امام (علیهالسّلام) زمانی برای ما کاملا واضح میشود که موقعیت تاریخی آن زمان را به خوبی درک کنیم و بدانیم که بعد از قتل عثمان، کسانی از
صحابه و
تابعین که جهت بیعت با امام اجتماع کرده بودند، میکوشیدند نظیر بیعت با خلفای پیشین، با آن حضرت بیعت کنند، خلیفه در چنین جایگاهی، مشروعیت خلافتش را از بیعت مردم میگیرد و اینگونه خلافت، غیر از امامت الهی است که به واسطه تصریح پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در موارد متعدد (مثل «
یوم الدار» و «
غدیر خم» و...) بر امیرالمؤمنین
علی (علیهالسّلام) ثابت شده است؛ زیرا بیعتکنندگان در چنان شرایطی که پیش آمده بود فقط به فکر نصب خلیفه بودند، بدون اینکه توجهی به امامت مورد نصّ الهی برای امام علی داشته باشند و حضرت بخواهد خود را از قبول آن کنار بکشد و یا در قبول کردن و یا قبول نکردن آن خود را با
اختیار ببیند.
جامعه پس از حکومت خلفای سهگانه آمادگی چنین روشی را نداشتند. همچنانکه مردم شهر مکه هم سیزده سال قبل از
هجرت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمادگی حکومت اسلامی را نداشتند؛ به طوری که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در شهر مکه حکومت اسلامی را تشکیل ندادند.
نکته دیگر اینکه
احادیث نیز ــ خواه از پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یا
اهل بیت ایشان باشد ــ از
محکم و
متشابه برخوردار میباشد؛ ازاینرو بر فرضی که برخی از گفتار حضرت علی (علیهالسّلام) به خاطر متشابه بودن بر مدعای شبههکننده دلالت نماید، اگر شبههکننده در گفتار
خلفا و یا صحابه که اهل سنت تمام آنان را
عادل میدانند، ناسازگاری یافت چه میکند؟ و مخالفتهای
صحابه را با بزرگ صحابه (حضرت علی علیهالسلام) چگونه توجیه میکند؟
در بسیاری از خطبههای
نهج البلاغه میبینیم که امام (علیهالسلام) با صراحت امامت را حق خود میداند و دیگران را برای آن شایسته نمیداند که به چند مورد از آنها در اینجا اشاره میشود:
۱. در خطبه سوم (
شقشقیّه) میفرمایند:
«
اَمَا وَاللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ وَاِنَّهُ لَیَعْلَمُ اَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَی یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ وَلَا یَرْقَی اِلَیَّ الطَّیْر ...؛
آگاه باشید به خدا سوگند
ابابکر، جامه خلافت را به زور بر تن کرد، در حالیکه میدانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی، چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت میکند. او میدانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است، و مرغان دور پرواز اندیشهها به بلندای
ارزش من نتوانند پرواز کرد.»
«
اِنَّ الْاَئِمَّةَ مِنْ قُرَیْشٍ غُرِسُوا فِی هَذَا الْبَطْنِ مِنْ هَاشِم لَا تَصْلُحُ عَلَی سِوَا وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ مِنْ غَیْرِهِمْ؛
... همانا امامان همه از قریش بوده که درخت آن را در خاندان
بنیهاشم کاشتهاند، مقام
ولایت و
امامت در خور دیگران نیست، ودیگر مدعیّان زمامداری، شایستگی آن را ندارند».
«
... فدَعْ عَنْکَ قُرَیْشاً وَ تَرْکَاضَهُمْ فِی الضَّلَالِ وَ تَجْوَالَهُمْ فِی الشِّقَاقِ وَ جِمَاحَهُمْ فِی التِّیهِ فَاِنَّهُمْ قَدْ اَجْمَعُوا عَلَی حَرْبِی کَاِجْمَاعِهِمْ عَلَی حَرْبِ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قَبْلِی فَجَزَتْ قُرَیْشاً عَنِّی الْجَوَازِی فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِی وَ سَلَبُونِی سُلْطَانَ ابْنِ اُمِّی ...؛
... (ای برادر)، قریش را بگذار تا در
گمراهی بتازند و در جدایی سرگردان باشند و با سرکشی و دشمنی
زندگی کنند. همانا آنان در
جنگ با من متحد شدند. آنگونه که پیش از من در نبرد با رسول خدا (صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم) هماهنگ بودند، خدا
قریش را به کیفر زشتیهایشان
عذاب کند، آنها پیوند خویشاوندی مرا بریدند، و حکومت فرزند مادرم (پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم) را از من ربودند».
«
وَ قَالَ (علیهالسّلام) لَنَا حَقٌّ فَاِنْ اُعْطِینَاهُ وَ اِلَّا رَکِبْنَا اَعْجَازَ الْاِبِلِ وَ اِنْ طَالَ السُّرَی؛
و درود خدا بر او، فرمود: ما را حقّی است، اگر به ما داده شود، و گرنه بر پشت شتران سوار شویم و برای گرفتن آن برانیم هر چند
شب روی به طول انجامد.»
که نامه آن حضرت به مردم
مصر میباشد که توسط
مالک اشتر (رحمةاللهعلیه)، موقعی که او را فرمانروای
مصر کرد، فرستاد.
«
اَمَّا بَعْدُ فَاِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ وَ مُهَیْمِناً عَلَی الْمُرْسَلِینَ فَلَمَّا مَضَی (علیهالسّلام) تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْاَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ فَوَاللَّهِ مَا کَانَ یُلْقَی فِی رُوعِی وَ لَا یَخْطُرُ بِبَالِی اَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْاَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عَنْ اَهْلِ بَیْتِهِ وَ لَا اَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّی مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِی اِلَّا انْثِیَالُ النَّاسِ عَلَی فُلَانٍ یُبَایِعُونَهُ فَاَمْسَکْتُ یَدِی حَتَّی رَاَیْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْاِسْلَامِ یَدْعُونَ اِلَی مَحْقِ دَیْنِ مُحَمَّدٍ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم). ..؛
پس از
یاد خدا و درود، خداوند سبحان محمّد (صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم) را فرستاد تا بیمدهنده جهانیان، و گواه پیامبران پیش از خود باشد. آنگاه که پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم) به سوی
خدا رفت، مسلمانان پس از وی در کار حکومت با یکدیگر درگیر شدند. سوگند به خدا نه در فکرم میگذشت، و نه در خاطرم میآمد که عرب خلافت را پس از رسول خدا (صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم) از اهل بیت او بگرداند، یا مرا پس از وی از عهدهدار شدن حکومت باز دارد، تنها چیزی که نگرانم کرد شتافتن مردم به سوی فلان شخص بود که با او بیعت کردند. من دست باز کشیدم، تا آنجا که دیدم گروهی از اسلام باز گشته، میخواهند دین محمد (صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم) را نابود سازند...».
ابنابیالحدید نیز در ترجمه لغات همین نامه
نهجالبلاغه، بر امتناع نمودن امام (علیهالسّلام) از بیعت با
ابوبکر تصریح نموده است، وی در ترجمه و شرح لغات این نامه آورده است:
«قوله: فامسکت یدی، ای امتنعت عن بیعته، حتی رایت راجعة الناس؛
فرمایش امام (علیهالسّلام) که فرمودهاند: من دست باز کشیدم، یعنی اینکه از بیعت نمودن امتناع نمودم تا اینکه دیدم که مردم از
دین برمیگردند.»
ابنابیالحدید در شرح خطبه ۱۷۲ و ۲۱۷ از نهجالبلاغه هم این کلمات
امام (علیهالسّلام) را آورده است.
و
ابنقتیبه دینوری نیز همین مطلب را آورده است:
نکته قابل توجه بعدی اینکه: در روایات فراوانی همراه با تأیید وقایع و حوادث تاریخی، نص بر امامت علی (علیهالسّلام) وجوددارد و در صورتیکه شخصی در ظاهر این روایات تعارضی را ببیند، در این تعارض، روایاتی پذیرفته میشود که مشهور آن را پذیرفته باشند و روایات مخالف، بر اساس نظر مشهور توجیه میشود.
بنابراین اگر حضرت علی (علیهالسّلام) در ابتدای حضور مردم برای بیعت، به سرعت آن را نپذیرفت و فرمود: «غیر مرا انتخاب کنید». این دلیل بر عدم منصوصیت نیست؛ بلکه آن حضرت با اینگونه برخوردها میخواستند ناراحتی خود را از روشهای غلط پیشین اعلان و نسبت به آینده پرفراز و نشیب هشدار داده و آنان را آماده کنند.
پرواضح است که بیعت مردم، موانع اجرای حکومت را از بین برده و زمینه تشکیل حکومت را مهیا میسازد، نه اینکه به حکومت حاکم اسلامی، مشروعیت ببخشد.
بعد از رسول گرامی (صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم) حتی در دوران خلافت خلفای سهگانه،
علی علیهالسلام، همان امام منصوب از طرف پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم) به امر خداوند است و تنها فرد اولی به مردم از خود مردم است، و اگر در زمان خلفا، در مسیر یاری اسلام به پا میخیزد و برای نجات دین
قیام میکند، به عنوان همکاری با خلفا نیست؛ بلکه به عنوان
عمل به وظیفه در محدوده امکان، یا از باب دفع افسد به
فاسد است که سخن آن حضرت، در نهجالبلاغه، گویای این حقیقت است:
«
... فَخَشِیتُ اِنْ لَمْ اَنْصُرِ الْاِسْلَامَ وَاَهْلَهُ اَنْ اَرَی فِیهِ ثَلْماً اَوْ هَدْماً تَکُونُ الْمُصِیبَةُ بِهِ عَلَیَّ اَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَایَتِکُمُ الَّتِی اِنَّمَا هِیَ مَتَاعُ اَیَّامٍ قَلَائِلَ یَزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ کَمَا یَزُولُ السَّرَابُ اَوْ کَمَا یَتَقَشَّعُ السَّحَابُ فَنَهَضْتُ فِی تِلْکَ الْاَحْدَاثِ حَتَّی زَاحَ الْبَاطِلُ وَزَهَقَ وَاطْمَاَنَّ الدِّینُ وَ تَنَهْنَهَ ... .؛
پس ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارانش را یاری نکنم، رخنهای در آن بینم یا شاهد نابودی آن باشم، که
مصیبت آن بر من سختتر از رها کردن حکومت بر شماست، که کالای چندروزه دنیاست و به زودی ایّام آن میگذرد چنانکه سراب ناپدید شود، یا چونان پارههای ابر که زود پراکنده میگردد. پس در میان آن آشوب و غوغا به پا خاستم تا آنکه
باطل از میان رفت، و
دین استقرار یافته، و آرام شد.»
در نتیجه منصب امامت امری نیست که به دست مردم باشد؛ بلکه انتخابی از جانب خداوند متعال است.
مؤسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «مبنای خلافت».