اکراه در دین
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: اکراه در دین.
پرسش: پیرامون آیه شریفه «لا اکراه فی الدین قد تَبَیَّنَ الرُّشْد مِنَ الْغَی» توضیحاتی را بیان فرمایید.
پاسخ: جمله «قد تبین الرشد من الغی» تعلیل برای «لا اکراه فی الدین» است که چرا در دین اکراه نیست؟ حاصل تعلیل این است که حقایق دین روشن، و راهش با بیانات الهیه واضح است و همچنین سنت نبویّه آن بیانات را روشنتر کرده، پس رشد و غی و صلاح و انحراف آن روشن شده که رشد در پیروی دین (که مایه نجات انسانهاست) و غی در ترک دین و روگردانی از آن است؛ بنابراین دیگر علت ندارد که کسی را بر دین اکراه کنند.
پس راه راست از بیراهه
آشکار شده و دیگر نیازی به تحمیل و اجبار در پذیرش دین نیست. افزون بر اینکه دین و
ایمان قلبی چیزی نیست که بتوان با زور و اکراه بر کسی تحمیل کرد و مسلمانان با این اصل قرآنی با آن همه پیشروی و فتوحاتی که داشتند، دینشان را بر غیر
مسلمانان تحمیل نکردند و همین امر مهمترین رمز موفقیت آنان بود.
خداوند متعال در کریمه ۲۵۶ سوره بقره میفرماید:
لا اِکْراه فِی الدّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی فَمَنْ یَکْفُر بِالطاّغُوتِ وَ یُؤمِنْ بِاللهِ فَقَدْ اِسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی لاَنْفِصامَ لَها وَ اللّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ».
ترجمه: در قبول
دین، اکراهی نیست. (زیرا) راه درست از راه انحرافی، روشن شده است. بنابراین کسی که به
طاغوت (=
بت و
شیطان، و هر موجود طغیان گر)
کافر شود و به
خدا ایمان آورد، به دستگیره محکمی چنگ زده است که گسستن برای آن نیست و
خداوند، شنوا و داناست.
در مورد این آیه شریفه چند سؤال مطرح است:
«لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد مِنَ الْغَی...».
«اکراه» به معنی وادار کردن
انسان بر کاری که ناپسند میشمارد و مورد رضایتش نیست.
«رشد» از نظر لغت عبارت است از: «راهیابی و رسیدن به واقع».
«غی» به معنی انحراف پیدا کردن از حقیقت و دور شدن از واقع است.
مفاد این قسمت از آیه شریفه این است که اکراه و اجباری در دین نیست و امور مذهب بر قدرت و
اختیار مبتنی است نه بر اجبار، مانند آیه شریفه: «وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لاَمَنَ مَنْ فِی الاَرْضِ کُلُّهُمْ جَمیعاً اَفَاَنْتَ تُکْرِهُ النّاسَ حتّی یَکُونُوا مُؤمِنینَ»؛
و اگر پروردگار تو میخواست، تمام کسانی که روی زمین هستند، همگی (به اجبار) ایمان میآورند، آیا تو میخواهی مردم را مجبور سازی که ایمان بیاورند؟ (ایمان اجباری چه سودی دارد؟! )
از آنجا که دین و مذهب با روح و فکر مردم سر و کار دارد و اساس و شالوده آن بر اساس ایمان و یقین استوار است، خواه و ناخواه راهی جز منطق و استدلال نمیتواند داشته باشد؛ ولی همانطور که از شأن نزول آیه (در شأن نزول آیه آمده است: مردی بنام «حصین» دو پسر داشت که به آیین
مسیحیت وارد شده بودند و او از این جریان سخت ناراحت شد و جریان را به اطلاع
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رسانید و از حضرت خواست که آنان را به مذهب خود برگرداند و سؤال کرد آیا میتوانم آنان را با اجبار به مذهب خویش بازگردانم؟ آیه فوق نازل گردید و این حقیقت را بیان داشت که در گرایش به مذهب اجبار و اکراهی نیست.)
استفاده میشود بعضی از افراد از
پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میخواستهاند که او همچون حکام جبّار با زور اقدام به تغییر عقیده مردم کند. آیه فوق صریحاً به آنها پاسخ گفت که دین و آیین چیزی نیست که با اکراه و اجبار تبلیغ گردد.
جمله «قد تبین الرشد من الغی» تعلیل برای «لا اکراه فی الدین» است که چرا در دین اکراه نیست؟ حاصل تعلیل این است که حقایق دین روشن، و راهش با بیانات الهیه واضح است و همچنین سنت نبویّه آن بیانات را روشنتر کرده، پس رشد و غی و صلاح و انحراف آن روشن شده که رشد در پیروی دین (که مایه نجات انسانهاست) و غی در ترک دین و روگردانی از آن است؛ بنابراین دیگر علت ندارد که کسی را بر دین اکراه کنند.
پس راه راست از بیراهه
آشکار شده و دیگر نیازی به تحمیل و اجبار در پذیرش دین نیست. افزون بر اینکه دین و
ایمان قلبی چیزی نیست که بتوان با زور و اکراه بر کسی تحمیل کرد و مسلمانان با این اصل قرآنی با آن همه پیشروی و فتوحاتی که داشتند، دینشان را بر غیر
مسلمانان تحمیل نکردند و همین امر مهمترین رمز موفقیت آنان بود.
لذا آیه شریفه پاسخ مناسبی است به آنها که تصور میکنند اسلام در بعضی از موارد جنبه تحمیلی و اجباری داشته و با زور شمشیر و قدرت نظامی پیش رفته است.
در جمله «لا اکراه فی الدین»، دینِ اجباری نفی شده است؛ چون
دین از یک سلسله معارف علمی که معارف عملی به دنبال دارد و جامع همه آن معارف یک کلمه است و آن عبارت است از: اعتقادات و
اعتقاد و ایمان از امور قلبی است و اکراه و اجبار در آن حکومت ندارد؛ چون کاربرد اکراه تنها در اعمال ظاهری است که عبارت است از: حرکاتی مادی و بدنی؛ و در جمله «لا اکراه فی الدین» دو احتمال است:
قضیه خبری میباشد و بخواهد از حال
تکوین خبر دهد و بفرماید خدا در دین اکراه قرار نداده، نتیجهاش این میشود که
حکم خدا درباره دین این است که اکراه بر دین و اعتقاد نباشد.
اگر قضیهای باشد انشایی و بخواهد بفرماید که نباید مردم را بر اعتقاد و
ایمان مجبور کنید، در این صورت هم نهی نامبرده متکی بر یک حقیقت تکوینی است که بیان گردید.
(یعنی ایمان و اعتقاد از امور قلبی است و اکراه بردار نیست).
«فَمَنْ یَکْفُرْ بالطاغوت و یُؤمن بِاللهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُروَةِ الْوُثْقی لاَانْفِصامَ لَها وَ اللّهُ سَمیعٌ عَلیمْ».
«طاغوت» در اصل از ماده طغیان به معنی تعدی و تجاوز از حد و مرز است.
«عروه» دستگیره ـ دستاویز.
«انفصام» قطع شدن.
در این جمله قرآن میگوید: «هر کس به «
طاغوت»
کافر شود و از آن روی گرداند و به خدا ایمان آورد، به دستگیره محکمی دست زده است که هرگز گسسته نمیشود.
در اینکه منظور از «طاغوت» در آیه چیست؟
مفسران سخنان بسیاری گفتهاند بعضی آن را به معنی
بت و بعضی به معنی
شیطان و بعضی به معنی
کاهنان و بعضی به معنی
ساحران تفسیر کردهاند.
ولی چنین به نظر میرسد که منظور همه آنها، بلکه وسیعتر از آنها بوده باشد؛ یعنی همان مفهوم عامی که از کلمه طاغوت استفاده میشود که هر موجود طغیانگر و هر آیین و مسیر انحرافی و نادرست را دربر میگیرد. آیه در حقیقت دلیلی است برای جملههای سابق که در دین و
مذهب نیازی به اکراه نیست؛ زیرا دین دعوت به سوی خداست که منبع هر
خیر و
برکت و هر سعادتی است؛ در حالی که دیگران دعوت به سوی ویرانگری و
انحراف و
فساد مینمایند. به هر حال دست زدن به دامن ایمان به خدا، همانند دست زدن به یک دستگیره محکم نجات است که هرگز امکان گسستن ندارد.
آنگاه میفرماید: «خدا شنوا و داناست» تا به این حقیقت اشاره کند که
کفر و ایمان تظاهربردار نیست و امر قلبی و درونی است؛ زیرا خداوند سخنان همه را ـ اعم از آنچه آشکارا یا در خفا میگویند ـ میشنود و از ضمایر مردم آگاه است.
به گفته برخی
احادیث یکی از مصادیق تمسک به «عروة الوثقی، و ریسمان محکم الهی، اتصال با اولیای خدا و
امامان اهل بیت (علیهمالسلام) است.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به
علی (علیهالسلام) فرمود: «انت العروة الوثقی».
اکنون چند نکته را بیان میکنیم:
هر کس که
برهان و منطق دارد، نیازی به اکراه و اجبار ندارد.
راه
حق از
باطل جداست، تا
حجت بر مردم تمام باشد. روشن شدن راه
حق، با
عقل و بیان و
معجزات انبیاء است.
تکیه به طاغوتها و هر آنچه غیرخدای است، گسستنی و از بین رفتنی است. تنها رشتهای که گسسته نمیگردد. ایمان به خداست.
تا طاغوتها محو نشوند،
توحید جلوه نمیکند. اوّل کفر به طاغوت بعد ایمان به خدا.
محکم بودن ریسمان کافی نیست. محکم گرفتن هم شرط است.
از دیدگاه اسلامی، دینی مقبول و پذیرفته است که از روی رغبت و دانایی و
شناخت پذیرفته شده باشد، نه از روی اجبار و اکراه.
خداوند متعال هیچگونه اکراه و اجباری را در پذیرش دین به رسمیت نمیشناسد و برای چنین پذیرشی، اهمیت و ارزشی قائل نیست و انسانها در انتخاب دین و آیین آزادند و در
قرآن کریم با جمله «لا اکراه فی الدین» براین حقیقت تأکید میگذارد. شاهد دیگری که گواه
اختیار و انتخاب بشر در دین است این آیه شریفه است: «وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ َربِّکُمْ فَمَنْ شآءَ فَلْیُؤمِن و من شآءَ فَلْیَکْفُر...»؛
بگو: این حق است از سوی پروردگارتان! هر کس میخواهد ایمان بیاورد (و این حقیقت را پذیرا شود) و هر کس میخواهد کافر گردد.
و
اسلام با آن همه دلایل روشن و استدلالات منطقی و معجزات آشکار، نیازی به اجبار و تحمیل در پذیریش ندارد. افزون بر این، اصولاً دین از یک سلسله اعتقادات قلبی ریشه و مایه میگیرد و نمیتواند تحمیلی باشد و ایمان قلبی هرگز با اجبار پیدا نمیشود بلکه با برهان،
اخلاق و
موعظه میتوان در دلها نفوذ کرد.
ولی این آزادی در عقیده و ایمان به آن معنا نیست که هر کس در
عمل بتواند هر منکری را انجام دهد و بگوید من آزادم و کسی حق ندارد مرا از راهی که انتخاب کردهام، باز دارد. بتشکنیها، جنگها، نهی از منکرها، تبعیدها و حبسها نشانه آن است که اگرچه
انسان قلباً اعتقادی ندارد، ولی حق ندارد برای جامعه یک فرد موذی باشد. در اینجا لازم است به نکته دیگری اشاره نماییم که تشریع
جهاد و فرمان آن در اسلام نه برای تحمیل دین، بلکه برای رفع
فتنه و
فساد است: «وَ لَوْلا دَفْعُ اللّهِ الناسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْض لَفَسَدَتِ الاَرضُ...»
و اگر خداوند، بعضی از مردم را به وسیله بعضی دیگر دفع نمیکرد،
زمین را فساد فرا میگرفت.)
نتیجه اینکه اسلام دین آزادی است.
جهاد و مبارزه به خاطر شکستن نظامهای جباری است که اجازه
تفکر به ملتها را نمیدهند یا برای محو
شرک که در حقیقت مذهب نیست؛ بلکه بیماری است و
سکوت در برابر
خرافات،
ظلم به
انسانیت است.
و شاهد گویای این سخن که جهاد و مبارزه در اسلام برای تحمیل دین نبوده است و
دشمنان اسلام از این روزنه، اسلام را دین
شمشیر زور معرفی کردهاند، به بیراهه رفتهاند، این است که در
تاریخ اسلام، فراوان دیده میشود که مسلمانان هنگامی که شهرهایی را فتح میکردند، پیروان مذهب دیگر را همانند مسلمانها آزادی میدادند.
در کتاب «تمدن اسلام و عرب» میخوانیم: «رفتار مسلمانان با جمعیتهای دیگر بقدری ملایم بود که رؤسای مذهبی آنان اجازه داشتند برای خود مجالس مذهبی تشکیل دهند.» و در پارهای از تواریخ نقل شده که جمعی از
مسیحیان که برای گزارشها و تحقیقاتی خدمت
پیامبر رسیده بودند، مراسم نیایش مذهبی خود را آزادانه در مسجد پیامبر در
مدینه انجام دادند.
در پایان به ذکر پارهای از پرسشها و اشکالاتی که پیرامون آیه شریفه «لا اکراه فی الدین...» شده است، میپردازیم:
آیا اعدام
مرتد فطری (مرتد فطری کسی است که از
پدر یا
مادر مسلمان تولد یافته و پس از قبول اسلام از اسلام بازگشته، ولی
مرتد ملی به کسی گفته میشود که پدر و مادر او هنگام انعقاد نطفهاش
مسلمان نبودهاند، اما او بعداً اسلام را پذیرفته، سپس از آن برگشته است.)
با آیه شریفه «لا اکراه فی الدین» تنافی ندارد؛ چون آیه شریفه میفرماید در دین اجبار و اکراهی نیست و حال آنکه یکی از
احکام فقهی، این است که اگر شخصی مسلمانزاده باشد و از اسلام عدول کرد و به آیینی غیر اسلام رو آورد و در دادگاه اسلامی به اثبات رسید که
مرتد شده است، به اعدام محکوم خواهد شد؟
چنانکه قبلا در
تفسیر آیه شریفه «لا اکره فی الدین» گذشت، مراد از اینکه در دین اجبار و اکراه نیست، این است که دین عبارت است از: اعتقاد و
عمل، اعتقاد و ایمان از امور قلبی است که اکراهبردار نیست و آیه شریفه خبر از حال تکوین میدهد که دین اکراهبردار نیست؛ به این معنی که اشخاصی که مسلمان نیستند و صاحبان
ادیان دیگری هستند، مانند
اهل کتاب، اینها را نمیشود به پذیرش
دین اسلام اکراه و اجبار کرد. به بیان دیگر اسلام با دعوت و
تبلیغ مستمر آنها را دعوت به اسلام مینماید، اگر نپذیرفتند هیچگاه اسلام متعرض آنها نمیشود که با زور آیین اسلام را بپذیرند.
ولی در مورد کسانی که اسلام را پذیرا شوند، سپس
عدول کنند، (
مرتد فطری) فوق العاده سختگیر است؛ چراکه این عمل موجب تزلزل جامعه اسلامی میگردد و یک نوع قیام ضد رژیم و
حکومت اسلامی محسوب میشود و غالباً دلیل به
سوء نیت است و سبب میشود که اسرار جامعه اسلامی به دست دشمنان اسلام افتد؛ و اگر از محتوای اسلام ایراداتی دارد، باید از اهل نظر و علمای اسلام سؤال کند تا اگر شبههای دارد، برطرف شود و راه آن عدول و برگشت نیست؛ و چنانچه محتوای اسلام را تشخیص داده و به حقانیت اسلام پی برده است و باز هم
مرتد شود، چنین کسی مرتکب
خیانت و
توطئه علیه اسلام شده است و مستحقق چنین مجازاتی است و شبیه این قانون، در بسیاری از کشورهای شرق و غرب با تفاوتهایی وجود دارد؛البته توجه به این نکته ضروری است که این احکامی که در
فقه اسلامی برای مرتد فطری از قبیل
اعدام و جدایی همسر و... مقرر گردیده است، برای کسی است که ارتدادش را ظاهر و علنی کند یا به
تبلیغ آن پردازد و مربوط به کسی که اعتقادی در درون دارد و در مقام اظهار آن بر نیامده است، نمیباشد.
آیا آیه «لاکراه فی الدین» با تشریع
جهاد ابتدایی تنافی ندارد؟ چون تصور تنافی چنین است که از یک طرف آیه شریفه میفرماید اجباری در دین نیست و از طرف دیگر به
آیات و
روایات متعددی برمیخوریم که مربوط به جهاد ابتدایی است که با
مشرکان و کافران جهاد کنید؟ پاسخ آن این است که:
خداوند دستورها و برنامههایی برای
سعادت و آزادی و
تکامل انسانها طرح کرده است و
پیامبران خود را موظف ساخته که این دستورها را به مردم ابلاغ کنند. حال اگر فرد یا جمعیتی ابلاغ این فرمانها را مزاحم منافع پست خود بینند و بر سر راه دعوت
انبیا موانعی ایجاد نمایند، آنها حق دارند نخست از طرق مسالمتآمیز و اگر ممکن نشد، با توسل به زور این موانع را از سر راه خود بردارند و آزادی تبلیغ را برای خود کسب کنند و این حق مردم است که بتوانند ندای منادیان راه حق را بشنوند و در پذیرش دعوت آزاد باشند. حال اگر کسانی بخواهند آنها را از حق مشروعشان محروم سازند و اجازه ندهند صدای منادیان راه خدا به گوش جان آنها برسد، طرفداران این برنامهها، حق دارند برای فراهم ساختن این
آزادی از هر وسیلهای استفاده کنند و از اینجا ضرورت «جهادهای ابتدایی» در اسلام روشن میگردد.
پس جنگ با
مشرکین به خاطر این نیست که توحید و دین را به آنها تحمیل بکنیم؛ زیرا دین زوربردار نیست و این مفاد آیه شریفه «لا اکره فی الدین» است؛ بلکه جنگ با مشرکین و کفار حتی در صورت ابتدایی آن به خاطر رفع موانع تبلیغ دین و همچنین ریشهکن کردن
فساد و
شرک است.
وقتی از این دریچه به جهاد ابتدایی بنگریم، تفاوتی را میان آیه «لا اکره فی الدین» و جهاد ابتدایی مشاهده نمیکنیم.
آیه شریفه «لا اکراه فی الدین» با آیه ۱۹۳ سوره بقره که میفرماید: «و قاتلوهم حتی لاتکون فتنه و یکون الدین للّه فان انتهوا فلاعدوان الا علی الظالمین»؛ «و با آنها پیکار کنید تا
فتنه باقی نماند و دین مخصوص خدا گردد، پس اگر دست برداشتند، تعدی جز بر ستمکاران روا نیست»
کلمه «
فتنه» در قرآن در معانی مختلفی به کار برده شده است که یکی از آن معانی عبارت است از: شرک و
بتپرستی و سدّ راه مؤمنان نمودن که نگذارند مردم به اسلام رو بیاورند.
آیه شریفه «و قاتلوهم حتی لاتکون فتنه....»، فتنه در آن به این معناست و مدلول آیه چنین است که با آنها، پیکار کنید تا فتنه که
بتپرستی و شرک و سلب آزادی از مردم در پذیرفتن
دین اسلام است، باقی نماند و دین مخصوص خدا گردد؛ چون طاغوتها و سران بتپرست، با ترویج شرک و بتپرستی، افکار مردم را اسیر خرافات و افسانههای نامعقول میکردند تا بتوانند اینها را وسیله
استثمار قرار دهند و در نتیجه شرک نوعی اسارت فکری و بلکه مانع در مقابل جهاد آزادیبخش، که اسلام مأمور بود برای نابودی آن میباشد. پس کارزار با این افراد نه به خاطر اهداف بشری است که کشورگشایی و جباریگری و به دست آوردن غنایم باشد؛ بلکه هدف آن جلب خشنودی خداوند و برقرار ساختن
عدالت اجتماعی و برچیدن بساط شرک و بتپرستی از محیط جامعه انسانی، و پیاده کردن دستورات خداست.
به اضافه اینکه شرک و بتپرستی این نیست تا آیه شریفه «لا اکره فی الدین» شاملش شود که اجباری در دین نیست؛ بلکه یکسری خرافات و موهوماتی بیش نیست و پیکار برای این است که فتنهای در جامعه انسانی نباشد و آیین یکتاپرستی در سراسر اجتماع انسانها رواج پیدا کند و در ذیل آیه اضافه میکند که در صورت بازگشت و دست برداشتن از روش نادرست خود که همان
کفر و بتپرستی باشد، مسلمانان میبایست متعرض آنان نشوند و درصدد
انتقام از گذشته برنیایند؛ زیرا پیکار و
جنگ تنها در مقابل ستمکاران است.
آیا آیه «لا اکره فی الدین» با حرمت
کتب ضالّه (گمراهکننده) منافات ندارد؟ کتب ضلال یا ضالّه که گمراهکننده دین و فکر سالم بشری است، مانند کتب
بهائیت، و هرگونه کتاب یا مقالهای که اضلالآفرین باشد مانند کتاب
آیات شیطانی در شرع
مقدس اسلام حفظ و نگهداری و
مطالعه و خرید و فروش آن حرام و ممنوع شده است. حال اگر کسی بخواهد آنها را مطالعه یا تحقیق کند و یا آزادی دینی را انتخاب کند، از یک طرف با حرمت کتب ضالّه مواجه است و از طرفی آیه شریفه «لا اکره فی الدین» میباشد که در انتخاب دین آزادی، و این دو با هم تفاوت دارند.
پاسخی که به این
شبهه داده میشود این است که، حرمت کتب ضالّه به صورت مطلق ثابت نشده است و عدهای از
فقها در این باره تفصیل دادهاند که حرمت کتب ضالّه در سه صورت است:
۱. حفظ و مطالعه آن به قصد گمراه نمودن مردم باشد.
۲. میداند یا گمان دارد که منشأ اضلال میشود؛ گرچه قاصد هم نباشد.
۳. گمان ندارد و احتمال میدهد که مردم گمراه میشوند.
با توجه به این سه قید، حکم به حرمت کتب ضالّه میشود؛ اما اگر هیچیک از این سه مورد مترتب نباشد، دلیلی بر حرمت آن نیست.
و برخی
فقها عدم حرمت آن را تابع اغراض صحیح کردهاند که اگر مطالعه کتب ضالّه برای
نقض و ابطال آن باشد، مانعی ندارد؛ اما اگر به نحوهای باشد که با مطالعه آن
منحرف میشود یا به شبهاتی برمیخورد که نمیتواند به آن پاسخگو باشد،
حرام میدانند.
و برای حرمت کتب ضالّه به
آیات متعددی نیز استدلال شده است.
و همچنین نشر این کتب و مطالعه آن موجب اشاعه
فحشاء و اعانه و کمک بر
گناه و
اثم است و اسلام، با هر چه که فسادبرانگیز باشد، مبارزه، و از موجبات وهن مذهب جلوگیری میکند و این منافات با «لا اکراه فی الدین» ندارد؛ زیرا گفته شد دین امر قلبی است و زوربردار نیست.
ارتباط آیه «لا اکراه فی الدین» با آیه «وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرِ الاِسْلام دیناً فَلَنْ یقبَلْ مِنْهُ و َهُوَ فِی الآخرة من الخاسرین»؛
(کسی که غیر از اسلام آیینی برای خود انتخاب نماید، از او پذیرفته نخواهد شد و در
آخرت از زیانکاران است) و همچنین با آیه شریفه ۱۹
سوره آلعمران «ان الدین عنداللّه الاسلام...»
(دین در نزد خدا اسلام است).
مراد از اسلام در آیه شریفه،
تسلیم در مقابل خداست و مفاد آیه این است که آیین حقیقی در پیشگاه خدا همان تسلیم در برابر فرمان اوست و در واقع روح دین در همه زمانها، چیزی جز تسلیم در برابر حقیقت نبوده است. منتها از آنجا که آیین
پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عالیترین نمونه آن بوده است، نام «اسلام» برای آن انتخاب شده است.
پس حقیقت تمام ادیان همان روح تسلیم در برابر فرامین الهی است و شرایع از نظر حقیقت چیزی جز همان امر واحد نیست، منتها اختلافی که در شریعتهاست، از نظر کمال و نقص است؛ یعنی هر شریعتی نسبت به
شریعت قبل از خود از تکامل بیشتری برخوردار است؛ ولی جامعی که در همه آنها هست، عبارت است از: تسلیم شدن به خدا در انجام شرایعش و
اطاعت او در آنچه که در هر عصری با زبان پیامبرش از بندگانش میخواهد
و چون
پیامبر اسلام خاتم الانبیاء است و دین او کاملترین دین است، عمل به
شرایع دیگر
نسخ میشود و تنها باید به شریعت نبویّه
حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تمسک جست تا به
سعادت ابدی برسد.
آیه «لا اکراه فی الدین» در حوزه تکوینی است که پیامبران نمیتوانند با زور آنها را تسلیم نمایند؛ اما اینکه اگر دینی غیر از اسلام بپذیرند و قبول نمایند، مربوط به فرمان تشریعی الهی است و در حیطه حوزه
تشریع است، آیه «لا اکراه فی الدین» میفرماید مردم را به دین با اکراه و اجبار وادار مکنید؛ ولی آیه ۸۵ و ۱۹ آل عمران میفرماید: «درست است که تسلیم در برابر حق، جنبه اختیاری دارد، اما بدان که اگر میخواهی سعادتمند بشوی، باید اسلام را بپذیری و اختیار در این
دنیا هست.» و معنی اینکه در دین اکراه نیست، این نیست که هر کس هم هر آیینی و دینی را انتخاب کرد، در
آخرت هم سعادتمند باشد؛ بلکه میفرماید: تو در دنیا اختیار داری و با زور کسی نمیتواند تو را به آیینی وادار کند؛ اما این وظیفه اسلام است که دین کامل را که ضامن
سعادت بشر است، معرفی کند و به
تبلیغ آن بپردازد و بگوید که اگر کسی غیر از اسلام آیینی برای خود برگزیند، از او پذیرفته نخواهد شد و در آخرت از زیانکاران است.
۱. اکبر هاشمی رفسنجانی، تفسیر راهنما، (قم: انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول، ۱۳۷۶) ج۲، ص۲۱۲.
۲. عبدالکریم بیآزار شیرازی، ترجمه آوایی، تفسیر پیوسته و تاویل قرآن به قرآن ناطق، (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۷۸) ج۳، ص۲۹۱.
۳. علی مراد فراشبندی، محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پیامبر شمشیر نیست، (تهران: انتشارات اسلامی، ۱۳۵۸)، ص۱۵۴.
۴. مرتضی مطهری، پیرامون جمهوری اسلامی، (تهران: انتشارات صدرا، چاپ دوم، ۱۳۶۶)، ص۸۷.
۵. مرتضی مطهری، جهاد، (قم، دفتر انتشارات اسلامی).
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «اکراه در دین»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۱/۲۲.