• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

آزادی عقیده

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



کلیدواژه: حقوق‌بشر، آزادی عقیده.

پرسش: دیدگاه شما در باره آزادی در عقیده چیست؟

فهرست مندرجات

۱ - میثاق بین‌المللی حقوق مدنی
       ۱.۱ - ماده نوزدهم
۲ - معنای عقیده
۳ - منشأ عقیده
       ۳.۱ - تحقیق
       ۳.۲ - تقلید
۴ - آزادی عقیده
۵ - آزادی عقیده از دیدگاه عقل
       ۵.۱ - آزادی انتخاب عقیده
       ۵.۲ - آزادی اظهار عقیده
       ۵.۳ - آزادی تبلیغ عقیده
۶ - عقیده به بردگی
۷ - عقیده به زنده به گور کردن دختران
۸ - عقیده به تغذیه از خون
۹ - نظر اسلام در آزادی عقیده
۱۰ - آزادی انتخاب عقیده در نگاه اسلام
۱۱ - آزادی اظهار عقیده در نگاه اسلام
۱۲ - تعریف ایمان
۱۳ - مبارزه با عقاید موهوم در اسلام
۱۴ - روش اسلام در مبارزه با عقاید موهوم
       ۱۴.۱ - مبارزه تبلیغی با عقاید موهوم
              ۱۴.۱.۱ - حکمت
              ۱۴.۱.۲ - موعظه
              ۱۴.۱.۳ - مناظره
       ۱۴.۲ - پیکار برای آزادی‌اندیشه
              ۱۴.۲.۱ - داستان ابراهیم
۱۵ - نکته
       ۱۵.۱ - سیره پیامبر
              ۱۵.۱.۱ - اسلام آوردن عمیر بن وهب
              ۱۵.۱.۲ - اسلام آوردن سهیل بن عمر
۱۶ - آزادی تبلیغ عقیده در اسلام
۱۷ - آزادی عقیده در جهان امروز
       ۱۷.۱ - نظر بعضی از فلاسفه اروپا
۱۸ - پانویس
۱۹ - منبع


یکی از مسائل بسیار مهم و قابل توجّه در جهان امروز، بویژه پس از صدور اعلامیه جهانی حقوق‌بش ر، مسئله «آزادی عقیده» است. در مادّه هجدهم میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی، آمده است:
۱. هر کس حق دارد از آزادی فکر، وجدان و مذهب، برخوردار شود و از جمله حق دارد مذهب و معتقدات دل‌خواه خود را داشته باشد یا بپذیرد، و انفرادا یا مشترکا، به‌طور علنی یا در خلوت، مذهب یا ایمان خود را با عبادات و اجرای فرایض و رسوم و تعلیمات مذهبی، ابراز کند.
۲. هیچ کس نباید مورد اکراهی واقع شود که به آزادی او در داشتن یا قبول مذهب یا معتقدات دل‌خواهش لطمه وارد آورد.
۳. آزادیِ ابراز مذهب یا معتقدات را نمی‌توان تابع محدودیت‌ها کرد، مگر آنچه منحصرا به موجب قانون، پیش‌بینی شده و برای حمایت از امنیت، نظم و سلامت یا عفت عمومی و یا حقوق و آزادی اساسی دیگران، ضرورت داشته باشد.
۴. کشورهای طرف این میثاق، متعهّد می‌شوند که آزادی والدین و (بر حسب مورد) سرپرستان قانونی کودکان را در تأمین آموزش مذهبی و اخلاقی کودکان، مطابق معتقدات خودشان محترم بشمارند.

۱.۱ - ماده نوزدهم

در مادّه نوزدهم این میثاق چنین آمده است:
۱. هر کس حق دارد که مصون از دخالت دیگران، دارای عقایدی باشد.
۲. هر کس حقّ آزادی بیان دارد. این حق، شامل: آزادی دسترس و دریافت و انتقال اطلاعات و افکار از هر قبیل، بدون توجّه به سه گونه مختلف انتقال اطلاعات، خواه شفاهی یا به صورت مکتوب یا به صورت غیر مستقیم (مثلاً از طریق هنر) و یا با هر وسیله دل‌خواه دیگر است، می‌گردد.
۳. اِعمال حقوق مذکور در بند دوم این مادّه، مستلزم حقوق و مسئولیت‌هایی خاص است و از این‌رو، ممکن است تابع محدودیت‌های معیّنی شود که در قانون، به آنها تصریح شده است و برای امور ذیل، ضرورت دارد:
الف. احترام به حقوق یا حیثیت دیگران.
ب. حفظ امنیت ملّی یا نظم عمومی، سلامت و یا عفّت عمومی.
[۱] راهنمای سازمان ملل متّحد، ترجمه منصور فراسیون، ص۱۰۲۶-۱۰۲۷.



عقیده از ریشه «عقد» به معنای بستن (پیوند) است. وقتی نظری به ذهن پیوند می‌خورد، به آن «عقیده» گفته می‌شود و در این مورد، فرقی میان نظر درست یا نادرست نیست.
بنا‌بر‌این، انسان، هر چه را باور کند، حق باشد یا باطل، درست باشد یا نادرست، مطابق با واقع باشد یا غیر مطابق، برای او و جامعه مفید باشد یا مضر، به آن، «عقیده» گفته می‌شود.


عقاید انسان که اساس عمل و جهت‌گیری‌های او را تشکیل می‌دهند، از کجا نشأت می‌گیرند و چگونه انسان چیزی را باور می‌کند؟
این، سؤال بسیار مهمی است که قبل از بررسی مسئله «آزادی عقیده» باید به آن پاسخ گفت و با پاسخ به این سؤال، اظهار نظر درباره آزادی عقیده، ساده‌تر می‌شود. با کمی تأمل مشخص می‌شود که عقاید انسان به یکی از این دو منشأ باز می‌گردند:

۳.۱ - تحقیق

گاهی انسان با‌اندیشه آزاد و با مطالعه و تحقیق درباره مسئله‌ای می‌اندیشد و به عقیده‌ای می‌رسد. مثلاً تحقیق می‌کند که: آیا زمین به دور خورشید می‌گردد یا خورشید به دور زمین؟! آیا چیزی بجز مادّه وجود دارد یا ندارد؟ و... در این صورت، منشأ عقیده او تحقیق است، خواه نظریّه او مطابق با واقع باشد و خواه مطابق با واقع نباشد.

۳.۲ - تقلید

گاه عقیده انسان، محصول تحقیق و بررسی با‌اندیشه آزاد نیست، بدین صورت که یا تحقیق نکرده عقیده‌ای را می‌پذیرد و یا اگر تحقیق کرده، با‌اندیشه در بند تقلید، به باوری می‌رسد، که در هر دو صورت، منشأ عقیده او، تقلید است.
بنا‌بر‌این، ریشه عقاید انسان، یا تحقیق است و یا تقلید. البته منشأ سومی هم وجود دارد که همان الهام و اشراق است، که چون این منشأ عمومیّت ندارد و مختص به افراد خاصّی است، فعلاً مورد بحث ما نیست.
آنچه قابل توجّه است، این‌که: از یک بررسی دقیق، به این نتیجه می‌رسیم که عقاید مردم، عمدتاً مبنای فکری و ریشه تحقیقی و استدلالی ندارند؛ بلکه ناشی از تقلیدند. پدر و مادر، قوم و قبیله، محیط زندگی، حزب و سازمان و گروه، و شخصیت‌های مورد احترام، نظری را به انسان تلقین می‌کنند و او، بدون مطالبه برهان و از روی تقلید، آن نظر را می‌پذیرد و به تدریج با آن، خو می‌گیرد و به آن عادت می‌کند و آن نظر به روح و ذهن او گره می‌خورد و ضمیمه ذهنش می‌شود و در جانش مستقر می‌گردد و به صورت عقیده و باور او در می‌آید.
به همین دلیل، خانواده و محیط زندگی، در تکوین عقاید عمده مردم، سهمی اساسی دارند. معمولاً هر کس، در هر خانواده و هر محیطی که زندگی کند، عقاید افراد آن خانواده و محیط به او منتقل می‌شود و کمتر کسی است که عقاید خود را کاملاً از راه تحقیق، تحصیل کرده باشد. بر همین قرآن کریم به انسان هشدار می‌دهد که اگر از عقاید بیشتر مردم جهان پیروی کند، گم راه می‌شود:
«وَ ان تُطِعْ اکْثَرَ مَن فِی الْاَرْضِ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ ان یَتَّبِعُونَ الاَّ الظَّنَّ وَ انْ هُمْ الاَّ یَخْرُصُونَ؛ و اگر از بیشتر کسانی که در زمین زندگی می‌کنند، فرمان ببری، تو را از راه خدا گم‌راه می‌کنند؛ زیرا آنان، تنها از گمان، پیروی می‌نمایند و جز به حدس و تخمین نمی‌پردازند».



قبل از بحث درباره آزادی عقیده، باید مشخص شود که مقصود از این آزادی چیست؛ زیرا تا معنای «آزادی عقیده» معلوم نشود، داوری درباره درست یا نادرست بودن آن، ممکن نیست. آزادی عقیده را سه گونه می‌توان تفسیر کرد:
الف ـ آزادی انتخاب عقیده؛ یعنی انسان آزاد است هر چه را که می‌خواهد، باور کند.
ب ـ آزادی اظهار عقیده؛ یعنی انسان آزاد است هر چه را که باور کرد، بیان کند.
ج ـ آزادی تبلیغ عقیده؛ یعنی انسان آزاد است هر چه را که باور کرد، ترویج کند.
بنا‌بر‌این، وقتی آزادی عقیده مطرح می‌شود، ممکن است هر یک از این سه معنا و یا مجموع آنها مقصود باشد. اکنون با توجّه به معنا و منشأ عقیده و آنچه در تفسیر آزادی عقیده ذکر شد، می‌خواهیم ببینیم نظر عقل درباره آزادی عقیده چیست.


عقل درباره هر یک از معانی آزادی عقیده، نظری خاص دارد و در نتیجه به‌طور مطلق نمی‌تواند درباره آزادی عقیده، داوری کند. بدین جهت، لازم است هر یک از این معانی، جداگانه مورد بررسی قرار بگیرد.

۵.۱ - آزادی انتخاب عقیده

نخستین معنای آزادی عقیده، این است که انسان در انتخاب عقیده آزاد باشد و به دل‌خواه، هر عقیده‌ای را که می‌خواهد، اختیار کند و هر چه را که می‌خواهد، باور کند. با کمی تأمل، معلوم می‌شود که این نوع آزادی عقیده، عقلاً امکان‌پذیر نیست؛ زیرا عقاید انسان، نه در اختیار خود اوست و نه در اختیار دیگری. انسان، نه می‌تواند هر چه را که بخواهد، باور کند و نه دیگری می‌تواند به زور، عقیده‌ای را بر انسان، تحمیل نماید. عقیده، مثل لباس نیست که اگر انسان خواست، این لباس، و اگر نخواست، لباسی دیگر را انتخاب کند و یا دیگری او را مجبور کند که این لباس و یا آن لباس را بپوشد.
باورهای انسان، مانند عشق و علاقه و محبت‌های اوست، چنان‌که نه در اختیار عاشق است که به هر کس و یا هر چیز که می‌خواهد و تصمیم می‌گیرد، عشق بورزد یا نورزد، و نه در اختیار دیگری است تا بتواند او را وادار کند که عاشق کسی یا چیزی بشود یا نشود. کسی که معتقد است الآن روز است، نه خودش می‌تواند باور کند که الآن شب است و نه دیگری می‌تواند او را مجبور کند که اعتقاد خود را تغییر دهد. ممکن است کسی وادار شود که چیزی را بر خلاف عقیده خود بگوید؛ ولی امکان ندارد کسی وادار شود که عقیده خود را عوض کند.
برای گالیله در سال ۱۶۳۲ میلادی، درباره عقاید بطلمیوس و کپرنیک، کتابی نوشت. سال بعد، پاپ، او را به رم خواست و اظهار عقیده او را در مورد حرکت زمین بر گرد آفتاب، کفر شمرد و مجبورش کرد که به زانو در آید و از آن عقیده استغفار کند. معروف است که چون گالیله استغفار کرد و از جا برخاست و بیرون رفت، دیدند که با انگشت روی زمین نوشته است: «با این همه، زمین حرکت می‌کند».
[۵] ر. ک: معین، محمد، فرهنگ فارسی معین، ذیل «گالیله».

تنها در یک صورت، عقیده قابل تغییر است و آن، وقتی است که منشأ پیدایش عقیده، تغییر کند. اگر منشأ عقیده‌ای تحقیق است، ممکن است پژوه‌شگر در ادامه تحقیقات خود، با دلایلی مواجه شود که بطلان عقیده او را ثابت کند و اگر منشأ پیدایش عقیده‌ای تقلید است، ممکن است زنجیر تقلید، شکسته شود.

۵.۲ - آزادی اظهار عقیده

دومین معنای آزادی عقیده، آزادی انسان در بیان و اظهار عقیده است. از دیدگاه عقل، این از ابتدایی‌ترین حقوق بشر است که هر کس بتواند بگوید: «عقیده من، این است» و هیچ کس حق ندارد مزاحم او شود، همان‌طور که هر کس حق دارد زندگی شخصی خود را، هر گونه که می‌خواهد، اداره کند، البته تا آن‌جا که مزاحم دیگران نباشد. آزادی اظهار عقیده، علاوه بر این که حقّ طبیعی هر انسان است، موجب برخورد آرا و رشد باورهای علمی و تصحیح عقاید نیز هست.
بنا‌بر‌این، کمترین تردیدی در صحّت و ضرورت این آزادی از منظر عقل نیست. آنچه در این مورد، قابل بررسی است، دو مسئله است:
مسئله اوّل. آیا انسان حق دارد بر خلاف آنچه می‌داند و عقیده واقعی اوست، اظهار نظر کند؟
مسئله دوم. آیا انسان، عقلاً در تصحیح عقاید موهوم و باورهایی که مبتنی بر تفکّر و تحقیق نیستند، وظیفه‌ای دارد؟
در پاسخ سؤال اوّل، باید گفت: اگر ما باشیم و داوری عقل، هر چند عقل اظهار نظر کردن بر خلاف باور واقعی را تقبیح می‌کند، ولی تا آن‌جا که استفاده از آزادی بیان، ضرری به دیگران نرساند، مجوّزی برای سلب آن نمی‌بیند.
پاسخ سؤال دوم نیز این است که عقل، ضمن این‌که بیان عقیده را آزاد اعلام می‌کند، به دو دلیل اقدام برای تصحیح عقاید را لازم می‌داند:
دلیل اوّل، این که: عقیده، اساس و پایه عمل است و باورهای موهوم و نادرست، جامعه را به فساد و تباهی می‌کشند.
دلیل دوم، این که: مبارزه با عقاید موهوم، اقدامی در جهت آزادسازی‌اندیشه است و عقل نمی‌تواند موجبات آزادی خود را لازم نداند.
توضیح، این‌که: آزادی عقیده و آزادی‌اندیشه، اصولاً با هم تضاد دارند؛ یعنی نمی‌شود هم عقیده آزاد باشد و هم‌اندیشه آزاد باشد؛ زیرا همان‌طور که پیش‌تر توضیح داده شد، عقیده چیزی است که به ذهن، بسته می‌شود و پیوند می‌خورد و ضمیمه جان انسان می‌گردد. بدین‌جهت، باورهای انسان، اگر مبنای فکری و تحقیق نداشته باشند، زنجیرهایی می‌گردند که دست و پای فکر و روح را در بند می‌کشند و‌ اندیشه را در حصار موهومات، حبس می‌کنند و نمی‌گذارند انسان، آزاد بیندیشد و به باورهای علمی و مطابق با واقع برسد.
بر این اساس، یا باید آزادی‌اندیشه را انتخاب کرد و یا آزادی عقاید موهوم را. اگر آزادی‌اندیشه انتخاب شود، مبارزه برای شکستن زنجیرهای عقاید موهوم، یک امر جدّی و لازم است و همان‌طور که کسی وقتی در زنجیر محکم بسته شده، خود نمی‌تواند آن زنجیر را باز کند و شخصی آزاد باید برای آزادی او اقدام نماید، همچنین‌اندیشه‌ای که در زنجیر باورهای غلط محکم بسته شده و عقاید نادرست، آن را احاطه کرده‌اند، خود نمی‌تواند خویش را از بند باورهای نادرست نجات دهد و باید فرد دیگری که آزاد است، برای شکستن این زنجیرها و آزادی او اقدام کند.
بنا‌بر‌این، از دیدگاه عقل، اقدام برای پالایش عقاید دیگران، امری لازم است و با عنایت به این که پالایش عقاید، با زور و اجبار، امکان‌پذیر نیست، اقدام برای پالایش عقاید دیگران، عبارت است از: روشن‌گری برای رشد عقاید صحیح، آشنا کردن مردم با حقایق از طریق برهان، و نشاندن تحقیق به جای تقلید.
البته اگر فرد یا افرادی سدّ راه آزادی‌اندیشه و پالایش عقاید شوند، دیگر جای برهان نیست و در این جا عقل می‌گوید که این سد باید با قدرت شکسته شود تا زمینه رشد عقاید درست و زوال عقاید نادرست مهیّا گردد.

۵.۳ - آزادی تبلیغ عقیده

سومین معنای آزادی عقیده، آزادی ترویج عقیده و انتقال آن به دیگران است، خواه مبنای عقیده، تحقیق باشد یا تقلید، و خواه آن عقیده مطابق با واقع باشد یا مطابق با واقع نباشد و یا برای جامعه مفید باشد یا مضر.
وقتی عقل، با ادلّه‌ای که ذکر شد، مبارزه با عقاید موهوم را لازم می‌داند، تردیدی نیست که نمی‌تواند آزادی تبلیغ عقیده را، به‌طور مطلق تجویز کند. چگونه عقل می‌تواند بپذیرد باورهای موهومی که مبنای فکری و تحقیقی ندارند و‌ اندیشه را در بند می‌کشند و رشد جامعه را متوقف می‌کنند و جامعه را به عقب می‌رانند و برای مردم زیان‌بارند، ترویج شوند.
عقاید نادرست و زیان‌بار، نوعی بیماری روانی‌اند و بیماری‌های روانی، به مراتب از بیماری‌های جسمی، خطرناک ترند. وقتی عقل اجازه نمی‌دهد که انسان در انتقال بیماری‌های جسمیِ خود به جامعه آزاد باشد، چگونه می‌تواند آزادی انتقال بیماری‌های روانی را تجویز کند؟


برده بودن ذاتیِ انسان‌های مستضعف، عقیده‌ای است که به ارسطو نسبت داده می‌شود. او در کتاب سیاست می‌گوید:
طبیعت، غلام را خلق کرده و اصولاً بربرها و اقوام دور از تمدّن برای خدمت‌گزاری، و یونانیان برای فرمان‌روایی و آزادگی، آفریده شده‌اند.
[۶] نیازمند، یدالله، تاریخ بردگی، ص۳۵.

به گفته ویل دورانت:
پس از گذشت چندین قرن، بردگی جزو عادات به شمار می‌رفت و مردم به آن، هم‌چون یک امر ضروری و فطری می‌نگریستند، ارسطو آن را طبیعی و غیر قابل اجتناب می‌شمرد و بولس حواری، این سازمان را تقدیس می‌کرد و از دیدگاه او، نظامی بود که با مشیّت الهی سازگاری داشت.
[۷] دورانت، ویل، تاریخ تمدّن، ج۱، ص۳۳.

ارنست رنان نیز این اعتقاد را تأیید می‌کند. به عقیده او غرب، نژاد کارفرما و شرق، نژاد کارگر است و برای همین است که طبیعت، نژاد کارگر را بیشتر می‌کند.


به گفته ویل دورانت:
در بعضی از نقاط (مانند: گینه جدید، هیبرید جدید، جزایر سلیمان و فیجی، هندوستان و غیره)، زن را خفه می‌کردند و با شوی مرده‌اش در گور می‌گذاشتند و یا از وی می‌خواستند خود را بکشد تا در حیات آن جهانی به خدمت‌گزاری شوهر، قیام کند.
[۸] دورانت، ویل، تاریخ تمدّن، ج۱، ص۵۳.

مشرکان معاصر پیامبر اسلام، معتقد بودند که اصولاً زن، مایه ننگ و موجب شرم‌ساری است و بدین جهت دخترهای خود را زنده به گور می‌کردند.


ویل دورانت در بحث از عوامل کلّی تمدّن، پس از ذکر انواع غذاهای انسان‌های ابتدایی (از آب گوشت شپش گرفته تا گوشت آدم) درباره تغذیه از خون انسان‌ها می‌نویسد:
اکنون برای بسیاری از قبایل، خون انسان، غذای بسیار لذیذی است... و چه بسیار مردم قبایل که پاک دل و نیکومنش هستند و در عین حال، خون انسان را گاه به عنوان دارو و گاه به عنوان وفای به نذر یا انجام دادن عمل دینی می‌آشامند و غالبا عقیده‌شان این است که چون خون کسی آشامیده شود، نیروی او به شخصی که آن را آشامیده است، انتقال می‌یابد...
[۹] دورانت، ویل، تاریخ تمدّن، ج۱، ص۱۸-۱۹.
اینها نمونه‌ای از هزاران هزار باور موهوم و نادرست جوامع مختلف بشری است و اگر کتابی درباره باورهای موهوم تألیف شود، بالغ بر ده‌ها جلد خواهد شد.
آیا عقل اجازه می‌دهد که این باورهای نادرست و خطرناک و عقاید مشابه خطرناک‌تری که استکبار جهانی امروز، برای خون‌خواری و آدم‌خواری و بردگی انسان به شکل جدید، ترویج می‌کند، آزاد باشد؟


تا این‌جا، کلام درباره آزادی عقیده از منظر عقل بود و اجمالاً به این نتیجه رسیدیم که «آزادی عقیده» به معنای آزادی انسان در انتخاب عقیده، معقول نیست و به معنای آزادی انسان در بیان عقیده است، که حقّ طبیعی انسان به شمار می‌رود و این، در حالی است که «آزادی عقیده» به معنای آزادی انسان در تبلیغ باورهای موهوم و مضر و انتقال آنها به جامعه، از منظر عقل، اکیداً ممنوع است.
اکنون می‌خواهیم ببینیم نظر اسلام درباره آزادی عقیده چیست؟
پاسخ اجمالی، این‌که: نظر اسلام درباره آزادی عقیده، همان نظر عقل است. برای تفصیل این اجمال باید دیدگاه اسلام درباره هر یک از معانی آزادی عقیده، به‌طور مستند، مورد بررسی قرار بگیرد.


همان‌طور که در تبیین دیدگاه عقل توضیح داده شد، اصولاً باورهای انسان در اختیارش نیست تا او به دلخواه خود، هر چه را بخواهد، باور کند یا باور نکند. عقیده، مثل لباس نیست که انتخاب و تغییر آن با انسان باشد و هر وقت که خواست و یا هر گاه که وادار شد، آن را عوض کند. عقیده، مثل محبّت است که جز با تغییر منشأ آن، قابل تعویض نیست.
بنا‌بر‌این، عقیده، انتخابی نیست تا آزادی انتخاب آن در اسلام، مورد بررسی قرار بگیرد. از این‌رو، وقتی عدّه‌ای از عرب‌های بادیه‌نشین (که طایفه‌ای از بنی‌اسد بودند) در خشک سالی به خدمت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله)می رسند و با وجود این‌که عقاید اسلامی را باور ندارند، تنها به خاطر انگیزه‌های مادّی، اظهار اسلام می‌کنند، این آیه نازل می‌شود:
«قَالَتِ الْاَعْرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُواْ وَ لَـکِن قُولُواْ اسْلَمْنَا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الاْءِیمَـنُ فِی قلُوبِکُمْ؛ گروهی از اعراب بادیه گفتند: ایمان آوردیم. بگو: «ایمان نیاوردید؛ لیکن بگویید: اسلام آوردیم. و هنوز ایمان وارد دل‌های شما نشده است»».
اسلام، اظهار عقیده به عقاید اسلامی است و ایمان، اعتقاد قلبی به عقاید اسلامی است. اظهار عقیده، در اختیار انسان است؛ ولی اعتقاد قلبی، در اختیار او نیست. از این‌رو، انسان با انگیزه‌های مختلف می‌تواند اظهار عقیده کند؛ ولی اعتقاد، کار قلب است و تنها، وقتی عقاید اسلامی ضمیمه روح شود، می‌تواند ادّعای ایمان نماید.


بررسی قرآن و احادیث اسلامی و نیز تاریخ اسلام، نشان می‌دهد که اسلام، آزادی بیان و اظهار عقیده را به رسمیّت می‌شناسد و هیچ آیینی به‌اندازه اسلام برای این آزادی، احترام قایل نیست.
در اسلام، نه تنها اظهار عقیده آزاد است، بلکه قرآن کریم رهنمود می‌دهد که انسان باید سخن‌های مختلف و آرا و عقاید گوناگون را بشنود و آنها را با‌اندیشه آزاد، مورد نقد و بررسی قرار دهد و وقتی در تحقیق به بهترین سخن و متین ترینِ آرا رسید، همان را انتخاب کند و ملاک عمل قرار دهد. به عبارت دیگر، رهنمود قرآن، این است که انسان باید آزادی بیان را راهی برای رشد عقاید صحیح و انتخاب بهترین‌ها قرار دهد.
«فَبَشِّرْ عِبَادِ• الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ احْسَنَهُ؛ پس بشارت بده به آن بندگان من که به سخن، گوش فرا می‌دهند و از بهترینِ آن، پیروی می‌کنند».
در اسلام، نه تنها اظهار عقیده آزاد است، بلکه انسان آزاد است حتی بر خلاف باورهای خود، اظهار نظر کند. البته اسلام، این عمل را قبیح و موجب کیفر اخروی می‌داند، ولی هیچ‌گاه او را به زور، وادار به اعتراف به آنچه حق می‌داند، نمی‌کند.
قرآن در آیات متعددی تصریح می‌کند که ایمان، اجباری نیست و پیامبر خدا وظیفه ندارد که با زور، مردم را به ایمان آوردن مجبور کند.


ایمان، عبارت است از باوری که توأم با اقرار و عمل به مقتضای آن باشد.
[۱۳] ر. ک: محمدی ری‌شهری، محمد، میزان‌الحکمة، باب ۲۵۵.
اقرار به عقاید اسلامی بدون باور قلبی، ایمان نیست. باور قلبی نیز بدون اقرار عملی، ایمان نیست. به همین جهت، با این‌که فرعون یقین داشت که آنچه موسی (علیه‌السّلام) می‌گوید، حق است و رسالت موسی را قلبا باور کرده بود، ولی به او مؤمن گفته نمی‌شود؛ چون از روی لجاجت و تکبّر، به یگانگی خدا و نبوّت موسی (علیه‌السّلام) اقرار نکرد. «وَجَحَدُواْ بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَآ اَنفُسُهُمْ ظُـلْمًا وَ عُلُوًّا؛ و با آن که دل‌هایشان بدان یقین داشت، از روی ظلم و تکبّر، آن را انکار کردند.» البته او در حال غرق شدن، اضطرارا به توحید و رسالت موسی (علیه‌السّلام) اقرار نمود و گفت:
«ءَامَنتُ انَّهُ لاَ الَـهَ الاَّ الَّذِی ءَامَنَتْ بِهِ بَنُواْ اسْرَاءِیلَ وَ انَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ؛ ایمان آوردم که خدایی، جز آن خدا که بنی‌اسرائیل به او ایمان آورده‌اند، وجود ندارد و من یکی از مسلمانانم».
او پیش‌تر باور قلبی داشت؛ امّا آنچه او را وادار به اقرار زبانی کرد، ترس از غرق شدن و مردن بود. پس، او مؤمن شد، ولی به صورت اضطراری و از روی اجبار.
بنا‌بر‌این، ایمان، دو رکن دارد: اعتقاد قلبی و اقرار عملی. رکن اوّل، در اختیار انسان نیست، یعنی انسان نمی‌تواند به دل‌خواه خود، هر چه را بخواهد، باور کند یا باور نکند؛ ولی رکن دوم، در اختیار انسان است، یعنی انسان می‌تواند به آنچه باور دارد، اعتراف کند و به مقتضای آن عمل نماید و نیز می‌تواند عملاً به اعتقادات خود اعتراف نداشته باشد.
اعتقاد قلبی (رکن اوّل ایمان) چون در اختیار انسان نیست، اجباربردار هم نیست، یعنی به زور نمی‌شود اعتقاد کسی را عوض کرد؛ ولی اقرار عملی (رکن دوم ایمان) چون در اختیار انسان است، اجباربردار است، یعنی می‌شود جبرا کسی را وادار کرد که به عقاید خود، عملاً اعتراف کند یا بر خلاف عقیده خود، عمل نماید.
پس، این که می‌گوییم: ایمان، اجباری نیست، منظور، تنها اجبار در مورد رکن دوم ایمان است؛ زیرا رکن اوّل ایمان، اجباربردار نیست. به عبارت دیگر، مقصود این است که اسلام، انسان را وادار نمی‌کند بدون این که عقاید اسلامی را باور کرده باشد، جبراً به آنها اعتراف کند.
پس اگر کسی می‌گوید که معتقد است خدا آفریدگار جهان است و یکتاست، باید بداند به چه دلیل؛ و اگر می‌گوید که معتقد است محمّد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) پیامبر خداست، باید بداند که چرا؛ و اگر می‌گوید که معتقد است انسان پس از مرگ، در قیامت، برای رسیدگی به اعمالش زنده می‌شود، باید دلیل آن را بداند. اگر نداند که به چه دلیل، یا بگوید: چون پدر و مادر و یا معلّمش چنین گفته‌اند، اسلام، این پاسخ‌ها را نمی‌پذیرد. در یک جمله، اسلام می‌گوید: اصول عقاید، باید تحقیقی باشد و نه تقلیدی، و هر کس باید مسائل اصلی عقیدتی خویش را خود، حل کند و تحلیل دیگری به درد او نمی‌خورد.
از این بالاتر، اسلام، انسان را مجبور نمی‌کند که حتّی به باورهای خود، اعتراف کند.
بنا‌بر‌این، این که می‌گوییم: از منظر اسلام، ایمان اجباری نیست، منظور، این است که اسلام، نه تنها انسان را وادار نمی‌کند که بدون باور داشتن به عقاید اسلامی، جبرا به آن اعتراف کند و نه تنها اعتراف تقلیدی و بدون تحقیق و‌ اندیشه و علم را نمی‌پذیرد، بلکه حتی کسانی را که به عقاید اسلامی باور دارند، ولی با انگیزه‌های مختلف، عملاً به آن اعتراف نمی‌کنند، آزاد گذاشته است و مسلمانان حق ندارند آنان را به زور به اعتراف مجبور کنند. قرآن کریم، صریحا اعلام می‌دارد که:
«لاَ اکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ؛ اجباری در پذیرفتن دین نیست، که راه درست از راه نادرست، مشخّص شد.»
این آیه، علاوه بر این‌که تحمیل عملی عقاید دینی را، با صراحت نفی کرده و انسان را حتی در اعتراف عملی به آنچه حق می‌داند، آزاد گذاشته است، دلیل این آزادی را نیز بیان نموده است. ابتدا می‌فرماید پذیرفتن عقاید اسلامی و اعتراف عملی به آنها اجباری نیست و مردم در پذیرفتن اسلام، آزادند «لاَ اِکْرَاهَ فِی الدِّینِ» و بلافاصله توضیح می‌دهد که دلیل این آزادی، آن است که راه درست و راه نادرست، مشخّص شده است «قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ».
دین، برنامه و راه تکامل انسان است و انسان برای اجرای این برنامه و پیمودن این راه، یا باید راه را بداند تا بتواند آن را با اراده و آزادی طی کند و یا باید به اجبار از این راه برده شود.
از منظر قرآن کریم، وقتی راه تکامل انسان مشخّص شد، دلیلی ندارد که دین، اجباری باشد؛ بلکه مقتضای دلیل، این است که انسان در انتخاب راه تکامل خود، آزاد باشد؛ زیرا تکامل انسان، اختیاری است و انسان در صورتی به فلسفه آفرینش خود دست می‌یابد که آزادانه و با اختیار خود، راه درست را انتخاب کند. بنا بر این، وقتی راه درست مشخّص شده است، ولی او از آزادی، سوء استفاده می‌کند و از راهی که درستیِ آن را می‌داند، منحرف می‌شود و راهی را انتخاب می‌نماید که می‌داند درست نیست، اجبار، بی‌معناست؛ بگذار تا بیفتد و ببیند سزای خویش.
نکته قابل توجّهی که نگارنده تاکنون ندیده که در نوشته‌ای به آن توجّه شده باشد، این است که از دلیلی که در این آیه شریف برای آزادی مردم در پذیرفتن اسلام مطرح شده است «قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ» معلوم می‌شود که در این آیه، بلکه در همه آیاتی که مسئله اکراه (اجبار) در آنها مطرح شده است، سخن درباره کسانی است که رشد و غَیّ، برای آنان مشخّص است و آنان حقانیّت اسلام را فهمیده و درستی عقاید اسلامی را درک کرده‌اند، ولی به انگیزه‌های مختلف حاضر نیستند به آنچه باور دارند، اعتراف کنند. با این توصیف، قرآن تصریح می‌کند که کسی حق ندارد آنان را جبرا وادار به اعتراف کند.
یکی دیگر از آیاتی که در آن با صراحت، اِکراه عملی بر عقاید اسلامی نفی شده، این سخن خدای متعال است:
«وَ لَوْ شَاءَ رَبُّکَ لَاَمَنَ مَن فِی الْاَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعًا افَاَنتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّی یَکُونُواْ مُؤْمِنِینَ؛ اگر پروردگار تو می‌خواست، همه مردم جهان، جملگی [از روی اجبار] ایمان آورده بودند. آیا تو ایمان را بر مردم تحمیل می‌کنی؟!. »
در شاأ نزول این آیه، امام رضا (علیه‌السلام)، از پدرانش، از امیر مؤمنان (علیه‌السّلام) نقل فرموده است که: مسلمانان به پیامبر اسلام پیشنهاد کردند اگر افرادی را که تحت سیطره دارد، مجبور کند که به زور اسلام را بپذیرند، تعداد مسلمانان زیاد می‌شود و قدرت نظامی آنان علیه دشمنان افزوده می‌گردد. پیامبر اسلام فرمود:
«مَا کُنتُ لِاَلقَی اللّهَ (عزّوجلّ) بِبِدعَةٍ لَم یُحدِث اِلَیَّ فیها شَیئًا و مَا انَا مِنَ المُتَکَلِّفینَ؛ من نمی‌توانم خداوند را با بدعتی که درباره آن، دستوری برایم نیامده است، ملاقات کنم و من اهل تکلّف و از کسانی نیستم که چیزی از خود بسازم [و به خدا نسبت دهم].
در این جا خداوند متعال، فرمود:
‌ای محمّد! «وَ لَوْ شَاءَ رَبُّکَ لَاَمَنَ مَن فِی الْاَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعًا؛ اگر پروردگار تو می‌خواست، همه مردم جهان، جملگی ایمان می‌آوردند» [و البته این ایمان آوردن،] از روی اجبار و اضطرار [می‌بود]، همان‌طور که در جهان پس از مرگ، وقتی دچار سختی می‌شوند، ایمان می‌آورند، و اگر با آنان چنین کنم، شایسته پاداش و ستایش من نخواهند بود؛ ولی من می‌خواهم به‌طور آزاد و بدون اجبار، ایمان بیاورند.
خلاصه کلام در تبیین این آیه شریف، با عنایت به شأن نزول آن، این است که: در نظام آفرینش، انسان، آزاد آفریده شده است تا تکامل و انحطاط او با انتخاب خودِ او باشد و در نتیجه، ثواب و عقاب اخروی، معنا داشته باشد. از این‌رو، تحمیل ایمان بر انسان، چون بر خلاف فلسفه خلقت اوست، مُجاز نیست و پیامبران الهی نیز حق ندارند بر خلاف سنّت آفرینش و مشیّت الهی کاری انجام دهند، هر چند آن عمل، موجب تقویت حکومت اسلامی و تضعیف دشمنان اسلام شود.
سومین مورد از آیاتی که در آنها، تحمیل ایمان بر انسان، با صراحت نفی شده است، آن جاست که خداوند خطاب به پیامبر اسلام می‌فرماید:
«فَذَکِّرْ انَّمَا انتَ مُذَکِّرٌ• لَّسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ؛ پس، یاد آور که فقط تو یادآوری [و] مسلّط بر آنان نیستی».
یعنی وظیفه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) یادآوری، روشن‌گری، ابلاغ پیام‌های الهی و نشان دادن راه است و این مردم‌اند که خود باید تصمیم بگیرند و راه راست را انتخاب کنند. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از جانب خدا بر مردم مسلّط نشده تا با زور، ایمان را بر آنان تحمیل کند، و در یک کلام، مأموریت پیامبران الهی، تبیین عقیده است، نه تحمیل عقیده.
چهارمین آیه‌ای که صریحاً تحمیل عملی عقاید اسلامی در آن نفی شده، آن جاست که خداوند خطاب به پیامبر اسلام می‌فرماید:
«وَ مَا انتَ عَلَیْهِم بِجَبَّارٍ فَذَکِّرْ بِالْقُرْءَانِ مَن یَخَافُ وَعِیدِ؛ تو نمی‌توانی مردم را به آنچه می‌خواهی، مجبور کنی. پس، با قرآن، کسانی را که از تهدید من می‌ترسند، یادآوری کن».
از این آیه معلوم می‌شود که پیامبر اکرم، از این‌که می‌دید مردم معاصر او، سخت در بند عقاید موهوم و زیان‌بارند، بسیار رنج می‌برد و می‌خواست به هر نحو که شده، آنان را از این بند، آزاد کند و وقتی می‌دید تلاش‌های پی‌گیر او برای آزادسازی تعداد قابل ملاحظه‌ای از آنان، بی‌نتیجه است، رنج روحی‌اش به حدّی می‌رسید که جسم او تاب آن همه ناراحتی را نداشت و لازم بود خداوند، به گونه‌ای، از این رنج‌ها (که از شفقت و مهربانی او نسبت به مردم ریشه می‌گرفت) بکاهد.
بنا‌بر‌این، آیاتی که ذکر شد، نوعی تسلّی (دل‌داری) به پیامبر اسلام است، مبنی بر این که وظیفه او ابلاغ پیام‌های الهی و یادآوری است، نه اجبار و تحمیل ایمان بر مردم، و او وظیفه خود را انجام داده و کوتاهی نکرده است که اگر خداوند می‌خواست مردم به اجبار مؤمن شوند، به گونه‌ای دیگر عمل می‌کرد.
آنچه از آیات مذکور استنباط می‌شود، در آیات دیگر به صورت روشن‌تر مطرح شده است، مانند این سخن خداوند:
«لَعَلَّکَ بَـاخِعٌ نَّفْسَکَ الاَّ یَکُونُواْ مُؤْمِنِینَ• ان نَّشَاْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِم مِّنَ السَّمَاءِ ءَایَةً فَظَـلَّتْ اعْنَـقُهُمْ لَهَا خَـضِعِینَ؛ شاید از [غصّه] خود را هلاک کنی که چرا ایمان نمی‌آورند! اگر بخواهیم، آیه‌ای از آسمان بر آنان می‌فرستیم که [به اجبار] برای آن، خاضع شوند».
و نیز این سخن خداوند متعال:
«فَلَعَلَّکَ بَـاخِعٌ نَّفْسَکَ عَلَی ءَاثَـرِهِمْ ان لَّمْ یُؤْمِنُواْ بِهَـذَا الْحَدِیثِ اسَفًا• انَّا جَعَلْنَا مَا عَلَی الْاَرْضِ زِینَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ ایُّهُمْ احْسَنُ عَمَلاً؛ شاید تو از پیِ آنان، [از شدّت‌ اندوه،] خود را هلاک کنی که چرا به این سخن تازه، ایمان نمی‌آورند! امّا آنچه را روی زمین است، زیور آن قرار دادیم تا آنان را بیازماییم که کدام یک از آنان، بهتر عمل می‌کنند».
این آیات، به‌روشنی نشان می‌دهد که پیامبر اسلام از گرفتاری مردم در بند عقاید موهوم و کراهت آنان از آزادی و پذیرفتن عقاید صحیح، گاه آن قدر غصّه می‌خورده که بیم آن می‌رفته از شدّت‌ اندوه، جان خود را از دست بدهد.
نکته جالب توجّه، این‌که: برای دل‌جویی از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله)، در آیه اوّل (مربوط به سوره شعراء) به اجباری نبودن ایمان، و در آیه دوم (مربوط به سوره کهف) به فلسفه آزادی (که آزمایش و تکامل انسان است) اشاره شده است.


ممکن است از آنچه در مورد آزادی عقیده و آزادی اظهار عقیده در اسلام ذکر شد، نتیجه گرفته شود که اسلام، هیچ اقدامی را برای مبارزه با عقاید موهوم و پالایش باورهای نادرست، تجویز نمی‌کند؛ زیرا وقتی عقاید انسان، در اختیار او نیست و همگان در بیان باورهای خود آزادند و تحمیل ایمان (حتی بر کسانی که درستی آن را تشخیص داده‌اند) جایز نیست، اقدام برای مبارزه با عقاید موهوم، بی‌معناست؛ ولی با کمی تأمل، معلوم می‌شود که این نتیجه‌گیری، توهّمی بیش نیست؛ زیرا انتخابی نبودن عقیده، با امکان پالایش عقاید نادرست، منافاتی ندارد و آزادی بیان، مبارزه اساسی با عقاید موهوم را نفی نمی‌کند؛ بلکه زمینه‌ساز این مبارزه است.
اسلام، با این‌که آزادی بیان عقیده را (از آن رو که زمینه تکامل انسان است) تأیید می‌کند، مبارزه اساسی با عقاید موهوم را نیز به جهت آزادسازی‌اندیشه از بند باورهای نادرست، ضروری می‌داند، ضمن آن که پیروزی نهایی در این مبارزه را پیش بینی می‌کند و بر این باور است که در آینده تاریخ، روزی خواهد آمد که جامعه بشری از بند باورهای نادرست، رها می‌شود و آن، روزی است که اسلام بر همه جهان، حاکم گردد. «هُوَ الَّذِی اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُو عَلَی الدِّینِ کُلِّهِی؛ اوست کسی که پیامبر خود را به [قصد] هدایت، با آیین درست روانه ساخت تا آن را بر تمام ادیان، پیروز گرداند»
دلیل اسلام برای مبارزه با عقاید نادرست، همان دلیلی است که عقل برای ضرورت این مبارزه اقامه می‌کند. نیز راهی را که اسلام برای پالایش عقاید نشان می‌دهد، دقیقا همان راهی است که عقل ارائه می‌کند.
اسلام نمی‌تواند اجازه دهد که به وسیله عقاید نادرست و غیر واقعی، شاکله و هیئت باطنی و واقعی انسان، که مبنا و اساس اعمال اوست، غیر علمی و غلط ساخته شود، یا اگر ساخته شده، همچنان غلط بماند. اسلام نمی‌تواند اجازه دهد که عقاید ضدّ عقل، که‌ اندیشه انسان را به زنجیر می‌کشند، به روح و جان انسان پیوند بخورند، یا اگر پیوند خورده،‌ اندیشه انسان در بند آنها، اسیر بماند.


راهی که اسلام برای مبارزه با عقاید موهوم انتخاب کرده، همان راهی است که عقل در پیش پای انسان می‌نهد.
برای تبیین مسئله، روش مبارزه اسلام برای پالایش عقاید را می‌توان به دو بخش تقسیم کرد:
روش اسلام در زدودن عقاید نادرست از ذهن عامّه مردم؛ و روش اسلام در مواجهه با موانعی که سدّ راه آزادی بیان عقاید و رشد باورهای صحیح در جامعه‌اند. سیره اسلام در مورد بخش اوّل، «مبارزه تبلیغی» و در مورد بخش دوم، «مبارزه مسلّحانه» است.

۱۴.۱ - مبارزه تبلیغی با عقاید موهوم

روش اسلام در مبارزه با عقاید موهوم و زدودن باورهای نادرست از اذهان و دعوت عامّه مردم به عقاید صحیح و باورهای مطابق با واقع، در وهله نخست، عبارت است از: تکیه بر برهان، موعظه (اندرز) و مناظره (بحث آزاد)، و به عبارت دیگر: مبارزه تبلیغی.
آیه زیر، روش مبارزه اسلام با عقاید نادرست را خیلی روشن بیان کرده است. در این آیه، خطاب به پیامبر اسلام آمده است:
«ادْعُ الَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ احْسَنُ؛ مردم را به راه پروردگارت، با حکمت و‌ اندرز نیکو، دعوت کن و با آنان به گونه‌ای که نیکوتر است، مناظره کن».
در این آیه شریف، قرآن، روش‌های منطقی زدودن عقاید موهوم را از اذهان مردم، بیان کرده، به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) دستور می‌دهد که برای دعوت مردم به اسلام و عقاید اسلامی، از این روش‌ها استفاده کند. این روش‌ها، عبارت‌اند از:

۱۴.۱.۱ - حکمت

نخستین روش علمی اسلام برای مبارزه با عقاید نادرست، تکیه بر برهان و استدلال‌های عقلی و به تعبیر قرآن، «حکمت» است. معنای «حکمت»، چنان‌که در مفردات راغب آمده، رسیدن به حق به وسیله علم و عقل (حکمت، رسیدن به حقیقت از روی دانش و تعقّل است.) و به عبارت دیگر، کشف حقایق از طریق استدلال‌های علمی و عقلی است.
اسلام، در همه جا برای اثبات ادّعاهای خود، بر برهان تکیه می‌کند و از مخالفان خود نیز برهان طلب می‌نماید. «هَاتُواْ بُرْهَانَکُمْ؛ دلیل خود را بیاورید»

۱۴.۱.۲ - موعظه

دومین روش عملی اسلام برای مبارزه با عقاید موهوم، در کنار برهان، موعظه (اندرز) است. موعظه، عبارت است از: سخنان عبرت‌انگیز و آموزنده‌ای که عواطف شنونده را برای پذیرفتن حق تحریک می‌کند.
بنا‌بر‌این، حکمت، از طریق عقل، و موعظه از طریق عاطفه و احساسات درونی، انسان را به شکستن بندهای باورهای نادرست فرا می‌خوانند.
نکته قابل توجّه، این‌که: در آیه پیش گفته، «موعظه»، به صفت «نیکو» مقیّد شده است؛ زیرا موعظه در تحریک عواطف و احساسات درونی برای پذیرش حق، وقتی مؤثّر است که خالی از هر گونه زشتی (مانند: خشونت، برتری جویی و تحقیر) و بلکه توأم با زیبایی باشد.
انواع زیبایی‌ها (مانند: زیبایی کلام، زیبایی برخورد، زیبایی انگیزه و حتی زیبایی گوینده) در تقویت اثر موعظه، مؤثّر است و از همه مهم‌تر، این است که موعظه کننده، خود به آنچه می‌گوید، عمل کند، که زشت‌ترین موعظه، موعظه واعظ غیر متّعظ است. و بالاخره، هر چه موعظه نیکوتر باشد، در نفس شنونده مؤثّرتر است و چه بسا اثر‌اندرزهای نیک در نفوس عامّه برای جذب آنها به عقاید و اعمال درست، از برهان، بیشتر است.
در مقابل، مواعظ نازیبا، نه تنها مؤثّر نیستند، بلکه گاهی اثر معکوس دارند و موجب می‌شوند که انسان آنچه را با برهان پذیرفته است، انکار کند، که:
اگر تو قرآن بدین نَمَط خوانی •••• ببری رونق مسلمانی.

۱۴.۱.۳ - مناظره

سومین روش عملی اسلام برای مبارزه با عقاید غیر علمی، در کنار روش‌های گذشته، مناظره (بحث آزاد) است. در قرآن، از این روش، با واژه‌های: «جدال» و «مِراء» تعبیر شده است.
جدال، مِراء و یا مناظره، عبارت است از: بحث و گفتگو به صورت منازعه و غلبه‌جویی، و به عبارتی دیگر، کُشتی گرفتن‌اندیشه‌ها در بحث و گفتگو را گویند.
قرآن از برخوردهای سالم‌اندیشه‌ها در مناظره (که موجب روشن شدن حقایق و رشد باورهای صحیح می‌شود) دو تعبیر دارد: تعبیر اوّل، که در آیه مورد بحث آمده، «جدال‌احسن» و تعبیر دوم «مِراء ظاهر»
«فَلاَ تُمَارِ فِیهِمْ اِلاَّ مِرَآءً ظَاهِرًا؛ پس درباره آنان جز به صورت ظاهر، جدال مکن.» است.
جدال احسن، سالم‌ترین و نیکوترین روش در مناظره برای روشن شدن حق است و مِراء ظاهر، برخورد روشن و استفاده از ادلّه‌ای است که حجّیت و قطعیت آنها بر همگان آشکار باشد، به گونه‌ای که طرف مقابل نتواند به آنها پاسخ بگوید.
اسلام، که آیین همه انبیای الهی است، بنیان‌گذار بحث آزاد و برخوردهای سالم‌اندیشه‌هاست و پیامبر اسلام، به عنوان بزرگ‌ترین پیام آور الهی، در عصری که پیروزی و شکست، جز در سایه زور میسّر نبود، مسئله مناظره (بحث آزاد) و برخورد سالم‌اندیشه‌ها را برای نخستین بار در جامعه آن روز مطرح نمود و خود و دانش‌مندان خاندان او در این امر، پیش قدم بودند. از این‌رو، بخش قابل توجّهی از کتب حدیث، به مناظرات پیامبر اسلام و ائمّه خاندان او، اختصاص دارد.
[۳۳] ر. ک: محمدی ری‌شهری، محمد، گفتگوی تمدّنها در قرآن و حدیث.

آنچه قابل توجّه است، این که: روش اسلام در زدودن عقاید غیر علمی از ذهن عامّه مردم، یک روش کاملاً علمی و منطقی است و در این مورد، اسلام، مطلقا از قدرت نظامی استفاده نکرده است و نمی‌کند، چنان‌که سیره پیامبر اسلام در دعوت به این آیین، به دستور قرآن، تکیه بر برهان و‌ اندرز نیکو و استفاده از سالم‌ترین و بهترین روش‌های مناظره بوده است. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) صریحا اعلام می‌نمود که:
«قُلْ هَـذِهِ سَبِیلِی ادْعُواْ الَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ انَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی؛ بگو: راه من، این است که مردم را از روی بصیرت، به خدا می‌خوانم. این، روش من و هر کسی است که از من پیروی می‌کند».
بنا‌بر‌این، کمال بی‌انصافی است که گفته شود: اسلام با زور، خود را بر مردم تحمیل کرده است، بویژه وقتی که این ادّعا از جانب کسانی مطرح شود که در دادگاه‌های تفتیش عقاید، جنایاتی مرتکب شده‌اند که روی تاریخ را سیاه کرده است.
آری، اسلام از قدرت نظامی استفاده می‌کند، ولی نه برای تحمیل عقیده؛ بلکه برای شکستن سدهایی که مانع رشد باورهای صحیح‌اند.

۱۴.۲ - پیکار برای آزادی‌اندیشه

در جایی که برهان و موعظه و مناظره سودمند واقع نشود، روش اسلام برای مواجهه با موانعی که سدّ راه آزادی‌اندیشه‌اند، مبارزه مسلّحانه و جنگ است.
موانعی که سدّ راه آزادی‌اندیشه‌اند، عبارت‌اند از: نظام‌ها و سنّت‌های غلطی که قدرت تفکّر و تشخیص و در نتیجه امکان انتخاب عقاید صحیح را از مردم سلب می‌کنند.
نظام‌های فاسد و ظالم، از آن‌جا که از جهل مردم تغذیه می‌کنند و آگاه شدن مردم، به معنای سقوط آنها از اریکه قدرت است، نمی‌توانند اجازه دهند که حقایق، آن‌گونه که هست، به اطّلاع مردم برسد و این‌چنین است که این نظام‌ها، سدّ راه باورهای صحیح و به تعبیر قرآن، سدّ راه خدا هستند.
اسلام با این نظام‌ها، پس از اتمام حجّت، با قدرت، برخورد می‌کند تا موانع آزادی‌اندیشه را رفع کند و زمینه را برای رشد عقاید صحیح از طریق روشن‌گری، فراهم سازد.
در مبحث «نبوّت خاصّه» در بخش شناخت پیامبر اسلام و روش برخورد ایشان با مخالفان، خواهد آمد که پیامبر اسلام در مواجهه با قدرت‌های مخالف، در گام اوّل، از مناظره متّـکی بر برهان استفاده می‌نمود و در گام دوم به مباهله (به داوری خواندن آفریدگار جهان) متوسّل می‌شد و اگر مناظره و مباهله نیز به نتیجه نمی‌رسید، محاربه (جنگیدن در میدان نبرد) را برای شکستن سدهای آگاهی و آزادی‌اندیشه بر می‌گزید؛ چراکه مناظره و مباهله، اتمام حجّت پیامبر اسلام با قدرت‌های مخالف بود.
علاوه بر نظام‌های فاسد، گاه سنّت‌های حاکم بر یک جامعه، سدّ راه آزادی‌اندیشه‌اند، مثل: سنّت بت‌پرستی، گاوپرستی، آتش‌پرستی، و ده‌ها بلکه صدها عقاید ضدّ عقل دیگر، که اگر انسان از‌ اندیشه و فکر آزاد برخوردار باشد، با‌ اندکی تأمل، کمترین تردیدی در موهوم بودن این عقاید نخواهد داشت.
سنّت‌ها و عادت‌های غلطی که با روح و جان معتقدان به آنها پیوند خورده است، هم‌چون زنجیری‌اندیشه را به بند کشیده، به انسان اجازه تعقّل و تفکّر نمی‌دهد. استاد شهید علاّمه مطهّری می‌نویسد:
... در ابتدا افرادی پیدا می‌شوند سودجو استثمارگر که می‌خواهند رژیمی به وجود آورند. این رژیم، یک تکیه گاه اعتقادی می‌خواهد، [و] بدون تکیه‌گاه اعتقادی، امکان‌پذیر نیست. آن کسی که او تأسیس می‌کند، خودش می‌فهمد که چه می‌کند... دانسته، خیانت می‌کند. یک موضوعی را، یک بتی را، یک گاوی را، اژدهایی را به یک شکلی در میان مردم رایج می‌کند. مردم اغفال می‌شوند. اوّل هم خیلی به آن دل‌بستگی ندارند؛ ولی چند سالی می‌گذرد؛ بچه‌های اینها به دنیا می‌آیند، می‌بینند پدر و مادرها چنین می‌کنند، [آنها نیز] همان کار پدر و مادرها را تعقیب می‌کنند. نسل به نسل که می‌گذرد و سابقه تاریخی پیدا می‌کند، جزو سنن و مَآثر ملّی می‌شود، جزو ترادسیون‌ها می‌شود، جزو غرور و افتخارات ملّی می‌شود، [و] دیگر نمی‌شود آن را از افراد بشر گرفت. درست مثل گچی که در ابتدا که با آب، مخلوط می‌شود، یک مادّه شلی است، [و] آن را به هر شکلی که بخواهید، در می‌آورید؛ ولی وقتی که بالاخره به یک شکلی در آمد، تدریجا خشک می‌شود و هر چه خشک‌تر می‌گردد، سفت‌تر می‌شود. بعد به یک حالتی می‌رسد که با کلنگ هم نمی‌شود آن را خرد کرد.
آیا با اینها باید مبارزه کرد، یا نباید مبارزه کرد؟ یعنی آیا آزادی فکر که می‌گوییم بشر فکرش باید آزاد باشد، شامل عقیده به این معنا می‌شود؟ مغالطه‌ای که در دنیای امروز وجود دارد، در همین جاست. از یک طرف می‌گویند فکر و عقل بشر باید آزاد باشد، و از طرف دیگر می‌گویند عقیده هم باید آزاد باشد؛ بت‌پرست هم باید در عقیده خودش آزاد باشد؛ گاوپرست هم باید در عقیده خودش آزاد باشد؛ اژدهاپرست هم باید در عقیده خودش آزاد باشد؛ هر کسی هر چه را که می‌پرستد، هر چیزی را به عنوان عقیده برای خودش انتخاب کرده، باید آزاد باشد، و حال آن‌که این‌گونه عقاید، ضدّ آزادی فکر است. همین عقاید است که دست و پای فکر را می‌بندد...(نقل از: سخنرانی استاد شهید درباره «آزادی عقیده» در پاییز ۱۳۴۸ ش در حسینیه ارشاد. ر. ک: سلسله مقالاتِ پیرامون جمهوری اسلامی، ص۹۸-۹۹.)
اسلام می‌گوید: زنجیر عقاید موهوم که‌اندیشه را اسیر کرده و با برهان و موعظه، باز شدنی نیست، با قدرت نظامی باید باز شود و سدّ سنّت‌های غلطی که در طی سال‌ها و قرن‌ها نشستِ رسوبات فرهنگ‌های نادرست بر ذهن جامعه، چنان محکم شده که با ابزار معمولی قابل زوال نیست، باید با انفجارهای عظیم شکسته شود و‌ اندیشه انسان، آزاد گردد. و از آن‌جا که برخورد مستقیم نظامی با عقاید (چنان که شرح آن گذشت) امکان‌پذیر نیست، اسلام، پیکار با سنّت‌های غلط را از مبارزه با آثار و مظاهر اجتماعی آنها آغاز می‌کند، مثلاً: برای مبارزه با سنّت بت‌پرستی، باید بت‌خانه ویران شود؛ همان کاری که ابراهیم (علیه‌السّلام) کرد، و برای مبارزه با سنّت گاوپرستی، گوساله سامری باید در آتش، سوزانده شود؛ همان کاری که موسی (علیه‌السّلام) کرد.

۱۴.۲.۱ - داستان ابراهیم

ابراهیم (علیه‌السّلام) در جامعه معاصر خود، تنها کسی است که با‌اندیشه آزاد، راز هستی را کشف کرده، به جهان‌بینی صحیح رسیده است. «وَ کَذَالِکَ نُرِی اِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَـوَاتِ وَ الْاَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ؛ و این‌گونه، ملکوت آسمان‌ها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین کنندگان باشد» او در مواجهه با مردمی گرفتار اوهام و باورهای نادرست (که کمترین مایه‌ای از تعقّل و تفکّر نداشتند) هر چه تلاش کرد تا آنان را با برهان و پند و‌ اندرز، متوجّه خطایشان کند و‌ اندیشه ایشان را از بند باورهای غلط نجات دهد، نتوانست و هر چه بیشتر آنها را نصیحت کرد، کمتر نتیجه گرفت. بالاخره او به این نتیجه رسید که باید عملاً به آنها ثابت کند که این بت‌هایی که ساخته و پرداخته خود آنهاست، نمی‌تواند خدای آنان باشد... تا این که روزی فرا رسید که مردم، آن روز را به عنوان عید، جشن گرفته، به این مناسبت از شهر خارج شده بودند. ابراهیم (علیه‌السّلام) موقعیت را مناسب تشخیص داد، وارد بت‌خانه بزرگ شد و با تبر تمام بت‌ها، مگر بت‌بزرگ را خُرد کرد و تبر را به گردن آن آویخت و بیرون آمد. ابراهیم (علیه‌السّلام) می‌خواست با صحنه‌سازی و متّهم نمودن بت‌بزرگ به قتل عام بت‌ها، عملاً باورهای غلط را از ذهن مردم بزداید و‌ اندیشه آنان را آزاد سازد.
وقتی مردم از مجلس جشن به شهر باز گشتند، خبر شدند که بت‌خانه ویران شده است، گویا بت‌ها با هم دعوا کرده، یکدیگر را کشته‌اند! وارد بت‌خانه شدند، دیدند همه بت‌ها خُرد شده و تنها بت‌بزرگ، تبر بر گردن، باقی مانده است.
صحنه نشان می‌داد که کار، کارِ بت‌بزرگ است؛ ولی شعور فطری آنان نمی‌توانست قبول کند که چند موجود بی‌شعور، با هم دعوا کنند. این بود که بدون تأمل، در جستجوی شخصی بر آمدند که مرتکب این خرابکاری شده است و از آن‌جا که ابراهیم، مرتّب از بت‌پرستی انتقاد می‌کرد و نیز تهدید کرده بود که تدبیرهای لازم را برای انهدام بت‌ها به کار خواهد گرفت، او را به اتّهام قتل عام خدایان (!) احضار و در ملا عام شروع به بازجویی از او کردند.
نخستین سؤال آنان این بود:
«ءَانتَ فَعَلْتَ هَـذَا بِـآلِهَتِنَا یَـاِبْرَاهِیمُ؛ آیا تو، چنین کاری را با خدایان ما انجام داده‌ای؟».
ابراهیم (علیه‌السّلام) برای بیدار سازی وجدان خفته آنان، پاسخ داد:
«بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هَـذَا فَسْئلُوهُمْ ان کَانُواْ یَنطِقُونَ؛ بلکه بت‌بزرگ، این کار را کرده است و اگر بت‌ها می‌توانند صحبت کنند، ماجرا را از خود آنها بپرسید!».
زمینه تعقّل و تفکّر و آزادسازی‌اندیشه به تدریج فراهم می‌شد. پاسخ ابراهیم (علیه‌السّلام) مردم بت‌پرست را به خود آورد و به فکر فرو برد و به خطایشان در این باور، آگاه کرد. آنان در دل، خود را به سبب این ظلم عقیدتی ملامت کردند و بالاخره شرم‌سارانه اعتراف کردند که خدایان آنان نمی‌توانند سخن بگویند (!).
با سست شدن بند باورهای موهوم و شکست سدّ سنّت‌های غلط، ابراهیم (علیه‌السّلام) زمینه را برای شروع مبارزه تبلیغی مناسب دید و گفت:
«افَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ یَنفَعُکُمْ شَیْـئاً وَ لاَ یَضُرُّکُمْ• اُفٍّ لَّکُمْ وَ لِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ افَلاَ تَعْقِلُونَ؛ آیا جز خدا، چیزی را می‌پرستید که نمی‌تواند کمترین سود یا زیانی برای شما داشته باشد؟ اُف بر شما و بر خدایان شما! آیا تعقّل نمی‌کنید؟».


نکته قابل توجّه، این‌که: وقتی اسلام سدها را می‌شکند و بند باورهای نادرست را از‌ اندیشه باز می‌کند، می‌گوید: حالا فکر کن، ببین عقلت چه می‌گوید. اگر می‌گوید اسلام درست است، آن را قبول کن، و اگر می‌گوید مکتب و مرامی دیگر صحیح است، همان را بپذیر.
به عبارت دیگر، اسلام یک زنجیر را با قدرت نظامی باز نمی‌کند تا زنجیر دیگری را بر دست و پای‌اندیشه ببندد و یا حتی عقیده دیگری را که مبتنی بر عقل و‌ اندیشه است، بر انسان تحمیل کند. خیر؛ بلکه وقتی اسلام، انسان را از بند باورهای نادرست رها می‌سازد، می‌گوید: بیندیش و عقیده‌ای را بر مبنای‌اندیشه و تحقیق، انتخاب کن. و حتی اگر اسلام را بدون فکر پذیرفتی، قبول ندارد.
پس از فتح مکّه و شکستن سدّ سنّت پرستی و اعلام عفو عمومی، مردم حجاز، فوج فوج اسلام را می‌پذیرفتند؛ ولی رؤسای مشرکان، که مشکلات زیادی برای مسلمانان ایجاد کرده بودند، احساس خطر می‌کردند. از این‌رو، عدّه‌ای از آنان از مکّه گریختند.

۱۵.۱ - سیره پیامبر

یکی از افرادی که به سبب سوء سابقه خود تصمیم به فرار داشت، صفوان بن امیّه بود. صفوان، علاوه بر جنایات گران‌بار، مسلمانانی را به انتقام خون پدرش امیّة بن خلف (که در جنگ بدر کشته شده بود) در روز روشن و در برابر دیدگان مردم در مکّه به دار آویخته بود. بدین سبب، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خون او را مباح کرده بود. وی از ترس مجازات، تصمیم گرفته بود از طریق دریا از حجاز خارج شود، بویژه هنگامی که دانست او یکی از ده نفری است که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دستور قتلش را صادر کرده است.

۱۵.۱.۱ - اسلام آوردن عمیر بن وهب

عمیر بن وهب، از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) درخواست نمود که از تقصیر صفوان در گذرد. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شفاعت او را پذیرفت و عمامه خود را که با آن وارد مکّه شده بود، به عنوان نشانه امان به وی داد....
عمیر با عمامه پیامبر، وارد جدّه شد و صفوان را همراه خود به مکّه آورد. وقتی چشم پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به یکی از بزرگترین جانیان زمان افتاد، با کمال بزرگواری در پاسخ وی که از ایشان پرسید: عمیر گمان می‌کند که مرا امان داده‌ای، فرمود: «درست است، فرود آی». آن‌گاه وی را به آیین اسلام فرا خواند. وی دو ماه مهلت خواست که درباره اسلام به فکر و بررسی بپردازد؛ امّا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: «من به جای دو ماه، چهار ماه به تو مهلت می‌دهم که این آیین را با کمال بصیرت، انتخاب نمایی». هنوز چهار ماه سپری نشده بود که وی اسلام آورد.
[۴۰] سبحانی تبریزی، جعفر، فروغ ابدیّت، ج۲، ص۷۳۶-۷۳۷.


۱۵.۱.۲ - اسلام آوردن سهیل بن عمر

جالب‌تر از این جریان، داستان اسلام آوردن سُهیل بن عمر است. او می‌گوید: پس از فتح مکّه، وقتی پیامبر خدا وارد مکّه شد، من داخل خانه خود شدم و درب خانه را بر روی خود بستم و پسرم عبد اللّه را فرستادم که: برو و از محمّد برای من امان بخواه؛ چرا که من به خاطر این که کشته نشوم، ایمان نمی‌آورم.
عبد اللّه خدمت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) رسید و گفت: پدرم، امان می‌خواهد. آیا به او امان می‌دهید؟
پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: «آری؛ او در امان خداست. می‌تواند از خانه خارج شود». پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) سپس رو به اطرافیان خود کرد و فرمود: «هر یک از شما که سهیل را دید، حق ندارد که نگاه تند به او بکند. او باید بتواند از خانه خارج شود. به جان خودم سوگند که سهیل، آدم عاقل و شریفی است و شخصی مانند او نمی‌تواند اسلام را نفهمد و مسلمان نشود. او می‌داند آنچه در آن قرار دارد، برایش سودمند نیست».
عبد اللّه، پس از گرفتن امان و شنیدن سخنان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از مجلس خارج شد و نزد پدر آمد و جریان را گفت. سهیل که شاید باور نمی‌کرد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) این‌گونه با وی رفتار کند، بی‌اختیار گفت: به خدا که او در کودکی و بزرگی، فردی نیک و شایسته بوده است.
سهیل پس از گرفتن امان، با این که مشرک بود، آزادانه در میان مسلمانان رفت و آمد داشت و حتی در جنگ حنین، بدون این که اسلام را بپذیرد، همراه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود، تا این که در محلّی به نام جِعِرّانه مسلمان شد.
این دو داستان، دو نمونه روشن از سیره عملی پیامبر اسلام در مواجهه با مخالفان عقیدتی است که اثبات می‌کند بر خلاف آنچه تعدادی از مدّعیان خاورشناسی نوشته‌اند، جنگ‌های اسلامی، بر اساس تعالیم قرآن، فقط برای شکستن سدهای آزادی‌ اندیشه و زمینه‌سازی برای رشد باورهای صحیح‌اند.
[۴۴] ر. ک: مقاله کارنامه اسلام محمّد خاتم پیامبران، ج۲، ص۵۹-۷۱.



تا این‌جا روشن شد که اسلام، نه تنها آزادی بیان عقیده را تأیید می‌کند، بلکه از آن دفاع نیز می‌نماید؛ امّا باید دید که آیا اسلام اجازه می‌دهد هر کس هر عقیده‌ای را که خود دارد، تبلیغ کند و به دیگری منتقل نماید؟
با عنایت به آنچه در تبیین دیدگاه عقل در پاسخ به این سؤال مطرح شد، اسلام، قطعا نمی‌تواند تبلیغ عقیده را به طور مطلق، تجویز کند.
برای توضیح بیشتر، باید گفت: تبلیغ یک عقیده، گاهی به صورت استدلالی (برهانی) است، یعنی مبلّغ در تبلیغات خود واقعاً بر عقل و منطق تکیه می‌کند، و گاهی با جوسازی و انتقال یک باور نادرست از طریق حیله و تزویر صورت می‌گیرد.
عقایدی که مایه فکری و منطقی دارند، به هر میزان که متّـکی بر عقل و منطق و برهان باشند، به همان میزان، بیان آنها، تبلیغ و ترویج آنهاست. بدین جهت، آزادی تبلیغ عقیده به این معنا، داخل آزادی بیان عقیده می‌شود که نظر اسلام در این باره به تفصیل بیان شد.
و امّا جوسازی تبلیغی برای انتقال عقایدی که مایه فکری و منطقی ندارند و برای جامعه زیان آورند و از راه تزویر به مردم می‌رسند، چیزی است که نه عقل می‌تواند آن را تجویز کند (چنان که توضیح داده شد) و نه اسلام آن را بر خلاف تجویز عقل تأیید می‌نماید.
بنا‌بر‌این، در یک جمله می‌توان گفت که در اسلام، بیان عقیده آزاد است؛ ولی جوسازی برای انتقال عقاید نادرست به مردم، ممنوع است.


آخرین مسئله‌ای که باید مورد بررسی قرار بگیرد، مسئله آزادی عقیده در جهان امروز و انگیزه طرح این آزادی در مجامع بین المللی بویژه اروپاست، و این که استکبار جهانی در جانب‌داری از این آزادی، چه اهدافی را تعقیب می‌کند.
در این باره می‌توان گفت که طرح مسئله «آزادی عقیده» در جهان امروز، عکس‌العمل اجتماعی دادگاه‌های تفتیش عقاید اربابان کلیسا در قرون وُسطاست که اجازه نمی‌دادند هیچ کس، بر خلاف آنچه کلیسا می‌گوید، اظهار نظر کند، هر چند نظر او ربطی به مسائل دینی نداشت. مثلاً: چون کلیسا می‌گفت خورشید به دور زمین می‌گردد، کسی حق نداشت (ولو با ارائه برهان) بگوید که واقعیت، به عکس است، و گالیله که چنین اظهار نظری کرد، محکوم به اعدام شد و به ناچار، توبه کرد.
به حکم همین دادگاه‌ها، هزاران‌اندیشمند، زنده زنده در آتش سوختند و برونو، کشیش ایتالیایی، یکی از این دانشمندان است. او در سال ۱۶۰۰ میلادی، به جرم این اعتقاد که «هر کس پس از رسیدن به مرحله عقل، درباره دنیا و زندگی، مطابق با عقل و استنباط خویش عقیده‌ای پیدا می‌کند»، در دادگاه تفتیش عقاید، محکوم به سوختن شد!
دادگاه، این گفته برونو را دلیل مخالفت او با مذهب مسیحیت می‌دانست؛ چون به نظر این دادگاه، هر مسیحی، پس از رسیدن به مرحله عقل، باید راجع به دنیا طوری قضاوت کند که در کتاب مقدّس نوشته شده است، نه مطابق عقل و استنباط خود، و برونو که چنین گفته است، از دین، برگشته و علّت برگشت او از دین، حلول شیطان در کالبد اوست و باید او را سوزاند تا شیطان از کالبدش خارج شود (!).
علاوه بر این، دین و مذهب، از دیدگاه گردانندگان سیاست‌های بین‌المللی و فلاسفه‌ای که از این سیاست‌ها الهام می‌گیرند، چیزی بیش از یک سرگرمی نیست و سرگرمی، راست و دروغ و حق و باطل ندارد؛ درست مانند یک قطعه شعر و یا یک فیلم سینمایی، و به گفته استاد شهید علاّمه مطهّری:

۱۷.۱ - نظر بعضی از فلاسفه اروپا

از نظر طرز تفکّر بعضی از فلاسفه اروپا، دین و مذهب، هر چه می‌خواهد باشد (می‌خواهد به صورت بت‌پرستی باشد، می‌خواهد به صورت گاوپرستی باشد، می‌خواهد به صورت خداپرستی باشد) امری است مربوط به وجدان شخصیِ هر فرد. در مسائل مذهبی و دینی، چون آنها نمی‌خواهند به واقعیتی برای دین و نبوّت اعتراف کرده باشند و قبول کنند که واقعا پیغمبرانی از طرف خدا آمده‌اند و یک راه واقعی برای بشر نشان داده‌اند و سعادت بشر، در این است که آن راه واقعی را طی بکند، می‌گویند: ما نمی‌دانیم واقع و ریشه مذهب چیست؛ ولی همین قدر می‌فهمیم که انسان، بدون مذهب نمی‌تواند زندگی بکند؛ [یعنی] یکی از شرایط زندگی انسان، یکی از سرگرمی‌های زندگی انسان، این است که به یک موضوعی به عنوان «مذهب»، سرگرمی داشته باشد، حالا می‌خواهد آن چیزی که به عنوان معبود گرفته، خدای یگانه باشد یا انسانی به نام عیسی مسیح، یا گاو یا فلز و یا چوب؛ فرق نمی‌کند. بنا‌بر‌این، نباید مزاحم افراد شد؛ هر کسی به ذوق و سلیقه خودش هر چه را انتخاب کرد، خوب است.
همان‌طور که اشاره شد، این‌گونه برداشت از دین و مذهب، الهام گرفته از‌ اندیشه متّـکی بر قاعده‌ای علمی یا فلسفی نیست؛ بلکه الهام گرفته از‌ اندیشه‌هایی است که از علم و فلسفه، برای مقاصد سیاسی استفاده می‌کنند.
گردانندگان سیاست‌های استکباری، اگر از آزادیِ عقیده دم می‌زنند، برای آن نیست که واقعاً می‌خواهند هر کس در اظهار عقیده آزاد باشد تا باورهای صحیح، رشد کند و مردم از بند عقاید موهوم، رهایی یابند (چرا که این آزادی، به معنای نفی قدرت سیاسی آنهاست)؛ بلکه می‌خواهند مردم را سرگرم کنند تا بتوانند به مقاصد سیاسی ضدّ مردمی خود، بهتر دست یابند. و از آن‌جا که تخدیر کننده‌ترین سرگرمی، دینِ منهای سیاست و باورهای موهوم مذهبی است و در این مورد، تفاوتی میان ادیانِ باطل نیست، به مصلحت سیاسی خود می‌دانند که عقاید دینی را، تا آن‌جا که با مصالح آنان متضاد نیست، آزاد اعلام کنند.
حالا اگر دینی بخواهد وارد عالَم سیاست شود و برای رشد باورهای صحیح و رهایی از بند عقاید نادرست و در نتیجه رهایی از سلطه قدرت‌های استکباری اقدام کند، این دین، نه تنها از دیدگاه مدّعیان رسمی آزادیِ عقیده، آزاد نیست، بلکه هواداران آن به دست همین مدّعیان آزادی عقیده، در پوشش دفاع از آزادی، نابود می‌شوند.


۱. راهنمای سازمان ملل متّحد، ترجمه منصور فراسیون، ص۱۰۲۶-۱۰۲۷.
۲. محمدی ری‌شهری، محمد، دانش نامه عقاید اسلامی، ج۲، ص۴۳۳، (دل).    
۳. محمدی ری‌شهری، محمد، دانش نامه عقاید اسلامی، ج۲، ص۴۳۳، (خاستگاه الهام).    
۴. انعام/سوره۶، آیه۱۱۶.    
۵. ر. ک: معین، محمد، فرهنگ فارسی معین، ذیل «گالیله».
۶. نیازمند، یدالله، تاریخ بردگی، ص۳۵.
۷. دورانت، ویل، تاریخ تمدّن، ج۱، ص۳۳.
۸. دورانت، ویل، تاریخ تمدّن، ج۱، ص۵۳.
۹. دورانت، ویل، تاریخ تمدّن، ج۱، ص۱۸-۱۹.
۱۰. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۹، ص۲۰۷.    
۱۱. حجرات/سوره۴۹، آیه۱۴.    
۱۲. زمر/سوره۳۹، آیه۱۷-۱۸.    
۱۳. ر. ک: محمدی ری‌شهری، محمد، میزان‌الحکمة، باب ۲۵۵.
۱۴. نمل/سوره۲۷، آیه۱۴.    
۱۵. یونس/سوره۱۰، آیه۹۰.    
۱۶. بقره/سوره۲، آیه۲۵۶.    
۱۷. یونس/سوره۱۰، آیه۹۹.    
۱۸. یونس/سوره۱۰، آیه۹۹.    
۱۹. صدوق، محمد بن علی، التوحید، ص۳۴۱، ح۱۱.    
۲۰. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۳۵، ح۳۳.    
۲۱. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۱۰، ص۳۴۲.    
۲۲. غاشیه/سوره۸۸، آیه۲۱-۲۲.    
۲۳. ق/سوره۵۰، آیه۴۵.    
۲۴. شعراء/سوره۲۶، آیه۳-۴.    
۲۵. کهف/سوره۱۸، آیه۶-۷.    
۲۶. فتح/سوره۴۸، آیه۲۸.    
۲۷. نحل/سوره۱۶، آیه۱۲۵.    
۲۸. بقره/سوره۲، آیه۱۱۲.    
۲۹. انبیاء/سوره۲۱، آیه۲۴.    
۳۰. نمل/سوره۲۷، آیه۶۴.    
۳۱. قصص/سوره۲۸، آیه۷۵.    
۳۲. کهف/سوره۱۸، آیه۲۲.    
۳۳. ر. ک: محمدی ری‌شهری، محمد، گفتگوی تمدّنها در قرآن و حدیث.
۳۴. یوسف/سوره۱۲، آیه۱۰۸.    
۳۵. ر. ک:محمدی ری‌شهری، محمد، دانش‌نامه عقاید اسلامی،ج۱، ص۲۶ (داستانی آموزنده).    
۳۶. انعام/سوره۶، آیه۷۵.    
۳۷. انبیاء/سوره۲۱، آیه۶۲.    
۳۸. انبیاء/سوره۲۱، آیه۶۳.    
۳۹. انبیاء/سوره۲۱، آیه۶۶-۶۷.    
۴۰. سبحانی تبریزی، جعفر، فروغ ابدیّت، ج۲، ص۷۳۶-۷۳۷.
۴۱. ر. ک:متقی هندی، علی بن حسام‌الدین، کنز العمال فی سنن الاقوال والافعال، ج۱۰، ص۵۰۳-۵۰۶.    
۴۲. محمدی ری‌شهری، محمد، میزان‌الحکمة، ح۱۴۶۲۷.    
۴۳. متقی هندی، علی بن حسام‌الدین، کنز العمال فی سنن الاقوال والافعال، ج۱۰، ص۵۰۳-۵۰۶، ح۳۰۱۶۸.    
۴۴. ر. ک: مقاله کارنامه اسلام محمّد خاتم پیامبران، ج۲، ص۵۹-۷۱.
۴۵. مطهری، مرتضی، پیرامون جمهوری اسلامی، ص۱۰۵-۱۰۷.    



حدیث‌نت، برگرفته از مقاله «آزادی عقیده» تاریخ بازیابی ۱۳۹۷/۳/۳.    


رده‌های این صفحه : مقالات حدیث‌نت




جعبه ابزار