در پاسخ به سؤال باید گفت اگر دین ـ حال هر دینی ـ مولودجهلافراد و امری موهوم باشد باید همین قدر که مردم عالم شدند دین خود به خود منتفی شود. و به موازات پیشرفتعلم، دین به طور کلی از بین برود. همان طور که با آمدن چراغ، ظلمت از بین می رود. و نباید در میان طبقات علما و اندیشمنداندینداری وجود داشته باشد در حالیکه ما می بینیم که در میان طبقه علما هم دیندار هست و هم بی دین و بلکه شاید آن عالم ترین عالمها در هر زمانی ـ حتی در زمان ما ـ دیندار باشد. طبق این نظر محال است که انیشتین یک آدم معتقد به دین و مذهب باشد و یا ماکس پلانک و یا ویلیام جمیز یا داروین و امثال اینها که دانشمندان درجه یک به شمار می روند دیندار باشند، در حالی که به عنوان مثال داروین علیرغم تکفیرهای شدیدی که کلیسا از او کرد، تا آخر عمر به خدای یگانهمؤمن و معتقد باقی ماند.
[۱]مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، ۱۳۷۲، ج۳، ص۵۵۶ـ۵۶۷.
[۲]مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش عقاید، تهران، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ هفتم، ۱۳۷۰، ج۱ـ۲، ص۱۲۸ـ۱۳۰.
دستورات عملی دین اسلام به صورت [۱] یا ظاهر از قرآن به دست می آیند، که از نظر سندیت فوق تواتر و حجت قطعی است و یا از طریق سنّت محرز و اثبات شده از معصوم ـ علیهم السلام ـ یعنی قول، فعل و تقریر (تأیید) معصوم. در سنت، اولاً باید احراز سند و انتساب به معصوم اثبات شود و سپس از نظر دلالت مورد بررسی قرار گیرد. بنابراین دین اسلام در دو بخش عقاید «اصول دین» و احکام عملی «فروع دین» واجد هیچ عنصر غیرعقلانی نیست.افزون بر آن باید گفت علم و معرفت در اسلام از اساسی ترین ویژگیهای انسان به شمار می رود
قرآن مرز تمایز انسان از سایر موجودات و منشأ سعادت واقعی او را بهره گیری از نیروی عقل، که در هستی وی به ودیعت نهاده شده معرفی نموده و از آن سوی دیگر سقوط و هلاکت انسانها را در اثر سرپیچی از راهنماییعقل و اهمال این قوه می داند.
تعقل و خردورزی و نشان دادن فهم و تجزیه، تحلیل، و شناختحقیقت از غیر حقیقت دعوت اساسی قرآن از همه انسانهاست: «کتاب انزلناه الیک مبارک لیدبروا آیاته و لیتذکر اولوالالباب».
بنای دین بر پایه خردمندی استوار است: «اساسُ الدین بنی علی العقل» یعنی اساس دین بر پایة عقل بنا شده است. خداوند با عقل شناخته می شود و با عقل می توان نزد او راه یافت، خردمند از تمام پویندگانی که بدون تعقل به سوی خدا گام می نهنند به او نزدیک تر است.
در این نگرش عقل برهانی و قطعی دارای اعتبارذاتی، و یکی از منابع احکام اسلامی است، یعنی اگر در موردی عقلحکم قطعی داشت حجت و معتبر است. بنابراین اگر عقل خود یکی از مبادیارجاعانسان به دین و از منابع دین و اساسی ترین سرمایهحیات وجود آدمی است، چگونه می توان مدعی شد آموزه های چنین دینی گفتارهایی به دور از عقل است و چطور می توان تصور نمود آفریدگارانسان، که دین را برای بیداری و شکوفایی عقل و فطرت وی فرستاده، انسانها را به چیزی برخلاف عقل و فطرت فرا خواند؟