جایگاه سنت در حوزه معرفت دینی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: معرفت دینی،
سنّت،
اهل بیت،
پیامبر خدا.
پرسش: سنّت در حوزه معرفت دینی چه جایگاهی دارد؟
بیشک،
قرآن کریم، اساس و مبدا اصلی معرفت دینی در اسلام است؛ امّا اینکه: آیا معارف دینی را مستقیماً میتوان از قرآن دریافت کرد یا باید از طریق سنّت، به معارف قرآن دست یافت؟ آیا قرآن به تنهایی میتواند نیازهای امّت اسلامی به معارف دینی را تامین کند یا در کنار سنّت، پاسخگوی نیازهای انسان است؟ و در یک جمله: سنّت، چه نقش مستقل یا غیر مستقلّی در حوزه معرفت دینی دارد؟ این پرسشها و پرسشهای مشابه، نیاز به بحث و بررسی دارند؛ امّا پیش از پرداختن به پاسخ آنها، لازم است نخست، مقصود خود را از «سنّتْ» شرح دهیم و سپس جایگاه آن را در ارتباط با قرآن و نیز معرفت دینی بیان کنیم. ازاینرو، مباحث خود را در دو قسمت بیان میکنیم.
سنّت، در لغت، به معنای سیره و طریقت است و در اصطلاح
علم حدیث، به: قول، فعل و تقریرِ پیامبر خدا و اهل بیت آن بزرگوار، اطلاق میشود. (بنابراین، احادیث، همان سنّت نیستند؛ بلکه انتقال دهنده سنّت و بازگوکننده آن هستند؛ امّا گاه از باب توسّع، و به خاطر آنکه اثباتکننده سنّت هستند، سنّت خوانده میشوند.
گفتنی است که این، تعریفی است که پیروان اهل بیت (علیهمالسّلام) از سنّت دارند؛ امّا نزد
اهل سنّت، اصطلاح «سنّت»، به معنای: قول، فعل و تقریر پیامبر اسلام است.
برای اثبات مرجعیت علمی و دینی اهل بیت (علیهمالسّلام) و حجّیتِ قول و فعل و تقریر آنان (همانند پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)) و تعمیم سنّت به احادیثی که از اهل بیت (علیهمالسّلام) نقل میشود، دلایل فراوانی از کتاب خدا و سخنان پیامبر خدا وجود دارد که پرداختن به همه آنها در این مقال نمیگنجد.
در این جا تنها به سه دلیل روشن اشاره داریم:
احادیثی که بر وجوب تمسّک به اهل بیت (علیهمالسّلام) دلالت دارند،
متواتر معنوی هستند که قطعیترین آنها از نظر سند و روشن ترینشان از نظر دلالت، «
حدیث ثَقَلَین» است.
در این حدیث، پیامبر خدا، اهل بیت خود را «همتای قرآن» به مردم معرّفی میکند و مکرّر تاکید میفرماید که تمسّک به
قرآن و
عترت، در کنار هم، مانع از گمراهی امّت اسلامی پس از وی خواهد شد:
«انّی تارِکٌ فیکُم ما ان تَمَسَّکتُم بِهِ لَن تَضِلّوا بَعدی، احَدُهُما اعظَمُ مِنَ الآخَرِ؛ کِتابَ اللّهِ حَبلٌ مَمدودٌ مِنَ السَّماءِ الَی الاَرضِ، و عِترَتی اهلَ بَیتی، و لَن یَتَفَرَّقا حتّی یَرِدا عَلَیَّ الحَوضَ؛
من در میان شما چیزی بر جای میگذارم که تا وقتی بدان چنگ زنید، هرگز، پس از من، گمراه نخواهید شد. یکی از این دو باعظمتتر از دیگری است: کتاب خدا که ریسمانی است کشیده شده از آسمان به زمین ـ و
[
دومْ
]
عترت که همان اهل بیت مناند. این دو، هرگز از یکدیگر جدا نمیشوند تا آن گاه که در کنار حوض
[
کوثر
]
بر من درآیند.»
نخستین پیام روشن این حدیث و سایر احادیثی که بر وجوب تمسّک مسلمانان به اهل بیت (علیهمالسّلام) دلالت دارند،
مرجعیت علمی و دینی آنان و حجّیت رهنمودهایشان در کنار قرآن و رهنمودهای پیامبر اسلام است.
دلیل دوم بر مرجعیت علمی و دینی اهل بیت (علیهمالسلام)، روایاتی است که دلالت دارند بر این که آنان، وارث دانش پیامبر خدا، بلکه وارث علوم همه انبیای الهیاند.
این روایات نیز فوق حدّ «
استفاضه» هستند و شاید متتبّع، بتواند «تواتر معنوی» آنها را اثبات نماید و به هر حال، صدور مضمون آنها از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قطعی است. به نمونههایی از این روایات، اشاره میکنیم:
مَسعدة بن صدقه از امام علی (علیهالسّلام) روایت کرده است:
«انَّ العِلمَ الَّذی هَبَطَ بِهِ آدَمُ وجَمیعَ ما فُضِّلَت بِهِ النَّبِیّونَ الی خاتَمِ النَّبِیِّینَ فی عِترَةِ مُحَمَّدٍ (صلیاللهعلیهوآله)، فَاَینَ یُتاهُ بِکُم؟! بَل اینَ تَذهَبونَ؟!
همانا آن علمی که آدم (علیهالسّلام) آن را با خود فرود آورد، و تمام آن چیزهایی که مایه برتری پیامبران تا خاتم پیامبران شده، همگی در خاندان محمّد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است. پس، چرا سرگردانید؟! و به کجا میروید؟!»
زُراره و
فُضَیل از
امام باقر (علیهالسّلام) روایت کردهاند:
«انَّ العِلمَ الَّذی نَزَلَ مَعَ آدَمَ (علیهالسّلام) لَم یُرفَع، وَ العِلمُ یُتَوارَثُ، وکانَ عَلِیٌّ (علیهالسّلام) عالِمَ هذِهِ الاُمَّةِ، و انَّهُ لَم یَهلِک مِنّا عالِمٌ قَطُّ الّا خَلَفَهُ مِن اهلِهِ مَن عَلِمَ مِثلَ عِلمِهِ، او ما شاءَ اللّهُ.
آن علمی که با
آدم (علیهالسّلام) فرود آمد، دیگر بالا نرفت. این علم، از یکی به دیگری به ارث میرسد و علی (علیهالسلام)، عالم این امّت بود. هرگز هیچ عالمی از ما نمیمیرد، مگر آن که از خاندان او کسی جانشینش میشود که همانند علم او را داشته باشد یا آن مقدار
[
از علم او را
]
که خدا بخواهد.»
ابوبصیر صحابی امام باقر (علیهالسّلام) میگوید:
«دَخَلتُ عَلی ابی جَعفَرٍ علیه السلام، فَقُلتُ لَهُ: انتُم وَرَثَةُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله؟ قالَ: نَعَم. قُلتُ: رَسولُ اللّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وارِثُ الاَنبِیاءِ، عَلِمَ کلَّ ما عَلِموا؟ قالَ لی: نَعَم.
خدمت امام باقر (علیهالسّلام) رسیدم و گفتم: آیا شما وارثان پیامبر خدا هستید؟ فرمود: آری. گفتم: آیا پیامبر خدا، وارث همه علومی است که انبیا داشتند؟ فرمود: آری.»
سومین دلیل تعمیم معنای «سنّت» به احادیث اهل بیت (علیهمالسلام)، آن دسته از روایات ایشان است که در آنها تصریح شده است که هر حدیثی از آنان صادر شود، حدیث پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و روایت شده از اوست. اینک نمونههایی از این روایات:
در روایتی به نقل از
جابر، آمده است:
«قُلتُ لِاَبی جَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ عَلِیٍّ الباقِرِ (علیهالسّلام): اذا حَدَّثتَنی بِحَدیثٍ فَاَسنِدهُ لی. فَقالَ: حَدَّثَنی ابی، عَن جَدّی، عَن رَسولِ اللّهِ (صلیاللهعلیهوآله)، عَن جَبرَئیلَ (علیهالسلام)، عَنِ اللّهِ عز و جل، و کُلُّ ما اُحَدِّثُکَ بِهذَا الاِسنادِ؛
به ابوجعفر امام باقر (علیهالسّلام) گفتم: هر گاه برایم حدیثی میفرمایی، سند آن را نیز برایم ذکر نما. فرمود: «پدرم، از جدّم، از پیامبر خدا، از
جبرئیل (علیهالسلام)، از خداوند (عزوجل) مرا حدیث کرده است، و هر حدیثی که برای تو میگویم، با همین سند است».
هشام بن سالم و
حمّاد بن عثمان و دیگران، روایت کردهاند:
«سَمِعنا ابا عَبدِ اللّهِ (علیهالسّلام) یَقولُ: حَدیثی حَدیثُ ابی، و حَدیثُ ابی حَدیثُ جَدّی، و حَدیثُ جَدّی حَدیثُ الحُسَینِ، و حَدیثُ الحُسَینِ حَدیثُ الحَسَنِ، و حَدیثُ الحَسَنِ حَدیثُ امیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام، و حَدیثُ امیرِ المُؤمِنینَ (علیهالسّلام) حَدیثُ رَسولِ اللّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، و حَدیثُ رَسولِ اللّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قَولُ اللّهِ عز و جل.»
«از
امام صادق (علیهالسّلام) شنیدیم که میفرماید: «حدیث من، حدیث پدرم است، و حدیث پدرم، حدیث جدّم، و حدیث جدّم، حدیث حسین، و حدیث حسین، حدیث حسن، و حدیث حسن، حدیث
امیر مؤمنان (علیهالسلام)، و حدیث امیر مؤمنان (علیهالسلام)، حدیث پیامبر خدا، و حدیث پیامبر خدا، سخن خداوند (عزّوجلّ) است».
بر این اساس، از دیدگاه پیروان اهل بیت (علیهمالسلام)، سنّت به معنای: «قول، فعل و تقریر پیامبر خدا و اهل بیت ایشان» است، و امامانِ اهل بیت، سنّت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را تا سال ۲۶۰ هجری (که آغاز غیبت آخرین امامِ این خاندان است)، به امّت اسلام، عرضه کردهاند. در نتیجه، تمسّک به اهل بیت (علیهمالسلام)، در واقع، کاملترین شکل تمسّک به سنّت و سیره پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است.
در باره جایگاه سنّتِ پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و اهل بیت (علیهمالسّلام) و نقش آن در تبیین مفاهیم قرآن و مقاصد آن، چند دیدگاه وجود دارد:
این دیدگاه، برای نخستین بار توسط خلیفه دوم، مطرح شد. او هنگامی که پیامبر خدا در بستر مرگ میخواست سنّت مکتوبی از خود به یادگار بگذارد، که مانع از گمراهی امّت شود، با استناد به این نظریه، از اقدام پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ممانعت به عمل آورد.
بخاری، این داستان را به نقل از
ابنعبّاس، چنین نقل کرده است:
«لَمّا حُضِرَ رَسولُ اللّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و فِی البَیتِ رِجالٌ فیهِم عُمَرُ بنُ الخَطّابِ، قالَ النَّبِیُّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): هَلُمَّ اکتُب لَکُم کِتاباً لا تَضِلّوا بَعدَهُ! فَقالَ عُمَرُ: انَّ النَّبِیَّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قد غَلَبَ عَلَیهِ الوَجَعُ! و عِندَکُمُ القُرآنُ. حَسبُنا کِتابُ اللّهِ.»
«چون پیامبر خدا در بستر احتضار افتاد، عدهای از جمله
عمر بن خطّاب، در اتاق، حضور داشتند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «بیایید تا برای شما نوشتهای بنویسم تا با وجود آن، هرگز گم راه نشوید». عمر گفت: درد، بر پیامبر، غلبه کرده است! در نزد شما قرآن هست. کتاب خدا، ما را کفایت میکند.»
این سخن، بدان معناست که در معرفت دینی، مطلقا نیازی به سنّت نیست. ممانعت از کتابت حدیث پس از رحلت پیامبر اسلام (که یک سده به طول انجامید)، بر پایه این دیدگاه بود.ذهبی، آورده است:
«انّ الصِّدِّیقَ جَمَعَ الناسَ بَعدَ وَفاةِ نبیِّهِم، فقال: انّکم تُحَدِّثونَ عن رسولِ اللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) احادیثَ تَختَلِفونَ فیها، و الناسُ بَعدَکُم اشَدُّ اختلافاً؛ فلا تُحَدِّثوا عَن رَسولِ اللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شَیئاً، فَمَن سَاَلَکُم فَقولوا: بَینَنا و بَینَکُم کِتابُ اللّه؛ فَاستَحِلّوا حَلالَه وحَرِّموا حَرامَهُ.»
«پس از وفات پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
[
ابو بکر
]
صدّیق، مردم را جمع کرد و گفت: شما از پیامبر خدا احادیثی را نقل میکنید که در آنها اختلاف دارید، و بعد از شما، مردم، بیشتر
[
در این باره
]
اختلاف خواهند کرد. بنابراین، از پیامبر خدا چیزی نقل نکنید، و هر گاه کسی
[
در باره حدیثی
]
از شما پرسید، بگویید: کتاب خدا در میان ما و شما هست؛
حلال آن را حلال شمارید و حرامش را
حرام.»
از برخی نقلهای محدّثان بر میآید که در قرن سوم نیز این دیدگاه، مطرح بوده است.
شافعی، در کتاب
جماع العلم، بابی را با این عنوان، مطرح کرده است:
«حکایةُ قولِ الطائفةِ التی رَدّتِ الاخبارَ کلَّها؛
نقل گفتار گروهی که همه احادیث را رد کردند.»
این دیدگاه، هر چند در تاریخ اسلام، حتّی در میان اهلسنّت دوام نیاورد، امّا اخیرا طرفدارانی پیدا کرده است. (در سال ۱۹۰۶ م، دکتر محمّد توفیق صدقی، با نگارش مقالهای با عنوان «الاسلام هو القرآن وحده»، به این موضوع، دامن زد
سپس در هند و پاکستان، گروهی با عنوان «القرآنیون»، شکل گرفت»
بطلان این نظریه، نیاز چندانی به برهان ندارد؛ زیرا با اندکی تامّل، روشن میشود که ملاحظات سیاسی، مبنای اصلی آن بوده است، نه باورهای علمی و دینی. در عین حال، دلایل ذیل، بطلان این دیدگاه را روشن میسازند:
نظریّه بینیاز بودن
قرآنشناسی از
سنّت، در مقابل آیاتی است که پیامبر خدا را مُبیِّن و مفسّر وحی، معرّفی کرده و اطاعت از ایشان را مانند اطاعت از خداوند، واجب نمودهاند. مانند
آیه ۴۴ از
سوره نحلو آیه ۹۲ از
سوره مائده.
همچنین آیاتی از قرآن، تاکید دارند که این کتاب، روشن و روشنگر همه چیز است، مثل:
«لَّقَدْ اَنزَلْنَآ ءَایَاتٍ مُّبَیِّنَاتٍ؛
تحقیقاً آیاتی روشنگر را فرو فرستادیم.»
«هَذَا بَیَانٌ لِّلنَّاسِ؛
این، بیانی برای مردم است.»
«نَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَانًا لِّکُلِّ شَیْ ءٍ؛
و این قرآن را که روشنگر هر چیزی است، بر تو فرو فرستادیم.»
این آیات، بیتردید، بدین معنا نیستند که همه معارف قرآن، برای همه مردم، واضح و روشن است و نیازی به تفسیر و تبیین ندارد؛ بلکه معارف قرآن، مراتبی دارد و هر کس به حسب استعداد و ظرفیت فکری و روحی خود، از روشنایی و روشنگری این کتاب آسمانی، پرتو میگیرد.
تصمیم پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در باره نوشتن چیزی که مانع از گمراهی امّت شود، به روشنی نشان میدهد که قرآن، به تنهایی، مانع گمراهی نیست. تجربه تاریخ اسلام هم این واقعیت را تایید کرده است و اگر نبود جز این که نظریه بینیازی
قرآن از
سنّت،
اجتهاد در برابر سخن کسی است که به تصریح قرآن، از سرِ هوس، سخن نمیگوید «مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی• اِنْ هُوَ اِلَّا وَحْیٌ یُوحَی؛
و از سرِ هوس، سخن نمیگوید. این (قرآن)، بجز وحیای که فرو فرستاده میشود، نیست.» و اطاعت از او، اطاعت از خداست؛ «مَّن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ اَطَاعَ اللَّهَ؛
هر کس پیامبر را اطاعت کند، خداوند را اطاعت کرده است.» و مردم، موظّف به انجام دادن همه اوامر او هستند،؛ «مَآ ءَاتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُواْ؛
آنچه را که پیامبر به شما داده است، بگیرید و از آنچه شما را باز داشته، باز ایستید.» همین برای اثبات بطلان آن، کافی بود.
اجماع مسلمانان در عمل کردن به سنّت و معتبر دانستن آن بهعنوان دومین منبع معرفت دینی در کنار قرآن، دلیل دیگری بر ردّ دیدگاه نخست، محسوب میشود.
در مقابل دیدگاه نخست، نظریه دیگری وجود دارد که بر اساس آن، شناخت قرآن، برای عامّه مردم، ممکن نیست و آنان برای تفسیر قرآن و عمل کردن به آن، حتما باید به سنّت، مراجعه کنند.
این دیدگاه، نخستین بار، به برخی
صحابیان و
تابعیان نسبت داده شده است. از
عبیداللّه بن عمر، نقل شده است:
«لقد ادرکتُ فقهاءَ المدینة، و انّهم لَیُعظّمون القولَ فی التفسیر، منهم: سالمُ بن عبد اللّه، و القاسمُ بن محمّد، و سعیدُ بن المسیَّب، و نافعٌ؛
من، فقهای مدینه را درک کردم. آنها گفتن تفسیر را گران میشمردند. از جمله ایشاناند:
سالم بن عبداللّه،
قاسم بن محمّد،
سعید بن مسیّب و
نافع.»
و در باره سعید بن مُسیَّب، چنین نقل شده است:
«انّهُ کان اذا سُئل عن تفسیر آیة من القرآن، قال: انا لا اقول فی القرآن شیئاً؛
هر گاه تفسیر آیهای از قرآن را از وی میپرسیدند، میگفت: من، در باره قرآن، چیزی نمیگویم.»
و از
شَعبی نقل شده است که گفت:
«ثلاث لا اقول فیهنَّ حتّی اموت: القرآن....؛
سه موضوع است که من تا زندهام، در باره آنها سخن نمیگویم: نخست، قرآن....»
همچنین، در میان پیروان اهل بیت (علیهمالسلام)، این نظریه به گروهی از طرفداران مکتب اخباریگری نسبت داده شده است. آنان، معتقدند که دستیابی به معارف قرآن، ویژه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و اهل بیت اوست و از اینرو، ظواهر قرآن، برای ما
حجّت نیستند.
شماری از اخباریان شیعه، پا را از این هم فراتر گذاشتهاند و بر این باورند که بسیاری از سنّتهای پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، مانند بیشتر آیات قرآن، رمزگونه و معمّاییاند و جز مخاطبان اصلی آنها، یعنی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و اهل بیت (علیهمالسلام)، کسی مقاصد و معانی حقیقی آنها را نمیفهمد.
محدّث اِسترآبادی، (محمّدامین استرآبادی (م ۱۰۳۰ق) که طریقه اخباریگری را بنیاد گذاشت. وی، پیشتر اهل
اجتهاد بود؛ ولی بعدها تحت تاثیر استادش
میرزا محمّد استرآبادی، به اخباریگری متمایل شد)
بنیانگذار این شیوه از اخباریگری، در این باره میگوید:
«و انّ القرآن فی الاکثر ورد علی وجه التّعمیة بالنسبة الی اذهان الرّعیّة و کذلک کثیر من السنن النبویّة و انّه لا سبیل لنا فیما لا نعلّمه من الاحکام النظریّة الشرعیّة، اصلیّةً کانت او فرعیّةَ؛ الّا السماع من الصّادقین (علیهمالسلام)، و انّه لا یجوز استنباط الاحکام النظریّة من ظواهر کتاب اللّه و لا ظواهر السنن النبویّة ما لم یعلم احوالهما من جهة اهل الذّکر (علیهمالسلام)، بل یجب التوقّف و الاحتیاط فیهما.»
«اکثر آیات قرآن و همچنین بسیاری از سنّتهای پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، از اذهان عموم، پوشیدهاند و برای دانستن احکام نظری شرعی، اعم از اصول یا فروع، راهی جز شنیدن از پیشوایان صادق (علیهمالسّلام) وجود ندارد. همچنین، استنباط احکام نظری از ظواهر کتاب خدا و یا ظواهر سنّت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، مادام که در باره حقیقت آنها از اهل بیت (علیهمالسلام)، چیزی به ما نرسیده است، جایز نیست؛ بلکه باید در این باره، توقّف و احتیاط کرد.»
مهمترین دلایلی که برای اثبات این نظریه اقامه شده، عبارتاند از:
بر اساس احادیث
متواتر،
پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و
اهل بیت (علیهمالسلام)، «
تفسیر به رأی» را تحریم کردهاند. بنابراین، برای فهم معارف و مقاصد قرآن، راهی جز رجوع به خاندان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، وجود ندارد. برخی احادیثی که از پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در این باره نقل شدهاند، عبارتاند از:
«مَن قالَ فِی القُرآنِ بِرَایِهِ، فَلیَتَبَوَّا مَقعَدَهُ مِنَ النّارِ؛
کسی که در
قرآن به رای خود نظر دهد، جایگاهش آتش باد!»
«مَن فَسَّرَ القُرآنَ بِرَایِهِ، فَقَدِ افتَری عَلَی اللّهِ الکَذِبَ؛
کسی که قرآن را تفسیر به رأی کند، به یقین، به خدا دروغ بسته است.»
«مَن فَسَّرَ القُرآنَ بِرَایِهِ فَاَصابَ الحَقَّ، فَقَد اخطَاَ؛
کسی که قرآن را تفسیر به رأی کند، حتّی اگر درست بگوید، باز خطا کرده است.»
امام صادق (علیهالسّلام) نیز میفرماید:
«مَن فَسَّرَ القُرآنَ بِرَایِهِ، ان اصابَ لَم یُؤجَر، و اِن اخطَاَ فَهُوَ ابعَدُ مِنَ السَّماءِ؛
کسی که قرآن را تفسیر به رأی کند، اگر تفسیرش درست باشد، اَجری نمیبرد و اگر اشتباه کند، دورترین فرد از آسمان
[
در پیشگاه الهی
]
است.»
دلیل نخست اخباریان، «حرمت تفسیر به رای» در اسلام است. بیتردید، طبق احادیثی که بدانها اشارت رفت، تفسیر به رای، جایز نیست؛ امّا حرمت تفسیر به رای، نمیتواند مدّعای آنان را اثبات نماید؛ زیرا:
اوّلاً حمل کردن لفظ بر معنای واضِح آن، تفسیر نیست؛ چون تفسیر، به معنای تبیین و توضیح معنای غیر واضح است (فسر، مادّهای است که بر بیان چیزی و روشن ساختن آن، دلالت میکند
«فسّر الامر»، یعنی: آن مسئله را واضح ساخت و بیان کرد و «فسّر المغطّی»، یعنی: از آن پنهان، پرده بر داشت
) و به تعبیر
شیخ انصاری، تفسیر، عبارت است از «کشف القناع (پرده بر داشتن)»،
و حمل لفظ بر معنای ظاهر آن، کشف امر مستور نیست.
ثانیا بر فرض که حمل لفظ بر معنای ظاهرِ آن، تفسیر نامیده شود، این عمل، تفسیر به رای نیست؛ زیرا رای و نظریه در جایی صدق میکند که معنای آیه، روشن نباشد. در این صورت، مفسّر میگوید: «به نظر من، مقصود، این است»؛ امّا در جایی که معنای لغوی و عرفی آیه روشن است، مفسّر، از خود، رای و دیدگاهی ندارد تا بر قرآن، تحمیل کند. او معنای آیه را میگوید، نه رای خود را (در باره مقصود آیه).
بنابراین، مقصود از حرمت تفسیر به رای، تحمیل آرای مبتنی بر حدس و گمان و استحسان، بر قرآن است و شامل حمل الفاظ این کتاب آسمانی بر معانی واضح لغوی و عرفی آن نمیشود.
مؤیّد این مدّعا، احادیثی است که اهل بیت (علیهمالسّلام) در آنها روش استخراج احکام اسلام از قرآن را به اصحاب خود، تعلیم دادهاند. نمونه روشن آن، روایت عبد الاعلی است که میگوید:
«قُلتُ لِاَبی عَبدِ اللّهِ (علیهالسّلام): عَثَرتُ فَانقَطَعَ ظُفری فَجَعَلتُ عَلی اصبَعی مَرارَةً، فَکَیفَ اصنَعُ بِالوُضوءِ؟ قالَ: یُعرَفُ هذا و اشباهُهُ مِن کِتابِ اللّهِ (عزّوجلّ): «مَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ.»
اِمسَح عَلَیهِ؛
به امام صادق (علیهالسّلام) گفتم: پایم لغزید و ناخنم شکست و من، مقداری مرهم روی انگشتم گذاشتهام. حال، برای وضو چه کنم؟ فرمود: «حُکم این و امثال آن، از کتاب خداوند (عزّوجلّ) دانسته میشود: «خدا در دین، بر شما سختی قرار نداده است». بر آن
[
انگشتِ مرهم نهاده
]
، مسح کن».
شماری از احادیث، تاکید دارند که معارف قرآن، فراتر از فهم عامّه مردماند و تنها پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و اهل بیت او (علیهمالسّلام) (که مخاطبان اصلی قرآناند) میتوانند به حقایق این کتاب آسمانی برسند. بنابراین، تنها راه دین شناسی برای دیگران، مراجعه به سنّت و عترت است. اینک، نمونهای از این احادیث:
امام باقر (علیهالسلام)، خطاب به
جابر بن جعفی فرموده است:
«یا جابِرُ! لَیسَ شیءٌ ابعَدَ مِن عُقولِ الرِّجالِ مِن تَفسیرِ القُرآنِ؛ انَّ الآیَةَ یَکونُ اوَّلُها فی شیءٍ و آخِرُها فی شیءٍ، و هُوَ کَلامٌ مُتَّصِلٌ مُتَصَرِّفٌ عَلی وُجوهٍ؛
ای جابر! هیچ چیز، بهاندازه تفسیر قرآن، دور از دسترس اندیشههای مردان نیست. یک آیه، ابتدایش در باره چیزی است و انتهایش در باره چیزی دیگر، و قرآن، گفتار پیوستهای است که به گونههای مختلف، فهمیده میشود.»
در
علل الشرائع، به نقل از
ابوزُهَیر بن شَبیب بن اَنَس، از یکی از یاران امام صادق (علیهالسّلام) روایت شده است: در خدمت امام صادق (علیهالسّلام) بودم...که یک نفر، در زد. گروهی از یاران امام (علیهالسّلام) در حضور ایشان بودند. ایشان به غلام فرمود: «ببین کیست؟». غلام رفت و برگشت و گفت:
ابوحنیفه است. فرمود: «بگو وارد شود». ابوحنیفه، وارد شد و بر امام صادق (علیهالسّلام) سلام کرد. امام (علیهالسّلام) پاسخ سلامش را داد و فرمود: «تو فقیه عراق هستی؟». گفت: آری. فرمود: «بر چه اساسی برای آنها فتوا میدهی؟. گفت: بر اساس کتاب خدا و سنّت پیامبرش. فرمود: «ای ابوحنیفه! آیا کتاب خدا را چنانکه باید، میشناسی، و آیا ناسخ و منسوخ را میشناسی؟ گفت: آری. فرمود: «ای ابوحنیفه! مدّعی علم شدی. وای بر تو!
خداوند، این علم را جز نزد اهل قرآن که قرآن بر آنها نازل شده، قرار نداده است. وای بر تو! این علم، جز در نزد خواصّی از ذریّه پیامبر ما محمّد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیست. خداوند، حتّی یک حرف از کتابش را به تو به
ارث، نداده است» و همچنان برای او حجّت آورد و استدلال کرد، تا آنکه فرمود: «ای ابوحنیفه! هر گاه چیزی از تو سؤال شود (یا مسئلهای برای تو پیش آید) که نه در کتاب خداست و نه در حدیث و سنّت، چه میکنی؟ گفت: خداوند، تو را به سلامت دارد! قیاس میکنم و در آن، بر اساس نظر خود، عمل مینمایم. امام (علیهالسّلام) فرمود: ای ابو حنیفه! نخستین کسی که قیاس کرد، ابلیس مَلعون بود. او در برابر پروردگار ما (تبارک و تعالی) دست به قیاس زد و گفت: «من از او (آدم) بهترم؛
[
چون
]
مرا از آتش آفریدهای و او را از گِل... ابوحنیفه، سکوت کرد.
امام (علیهالسّلام) فرمود: «ای ابو حنیفه! کدام یک نجستر است: بول یا جنابت؟ گفت: بول. فرمود: پس چرا مردم برای جنابت، غسل میکنند؛ امّا برای بول، غسل نمیکنند؟ ابوحنیفه، سکوت کرد.
امام (علیهالسّلام) فرمود: «ای ابو حنیفه! کدام یک برتر است: نماز یا روزه؟ گفت: نماز. فرمود: پس چرا حائض باید قضای روزهاش را به جا آورد؛ امّا نمازش قضا ندارد؟ ابوحنیفه، باز سکوت کرد.»
در روایتی از
زید شَحّام آمده است:
«
قَتادة بن دِعامه بر امام باقر (علیهالسّلام) وارد شد. امام (علیهالسّلام) فرمود: «ای قتاده! تو فقیه بصریانی؟ گفت: اینطور میگویند. فرمود: به من خبر رسیده است که قرآن را تفسیر میکنی. گفت: آری. فرمود: به علم، تفسیرش میکنی یا به جهل؟ گفت: البته به علم. فرمود: اگر به علم، تفسیرش میکنی، به راستی عالم هستی. من از تو سؤالی دارم. قتاده گفت: بپرس. فرمود: مرا خبر ده از این سخن خدای (عزّوجلّ) در باره
قوم سبا که: و میان آنها مسافت را به اندازه مقرّر داشته بودیم. در این راهها شبها و روزها آسوده خاطر بگردید. قتاده گفت: یعنی کسی که با توشه حلال و مرکوب و کرایه حلال از خانهاش به قصد این خانه (
کعبه) خارج شود، در امان است تا آنگاه که به سوی خانوادهاش باز گردد. امام باقر (علیهالسّلام) فرمود: تو را به خدا سوگند، ای قتاده! آیا میدانی که گاه ممکن است آدمی با توشه حلال و مرکوب و کرایه حلال، به قصد این خانه، خانهاش را ترک گوید؛ ولی در راه، راهزنان به او حمله کنند و هزینه و توشهاش را بگیرند و نیز ضربه مهلکی به او وارد آید؟. قتاده گفت: البته، آری. امام باقر (علیهالسّلام) فرمود: وای بر تو، ای قتاده! اگر قرآن را از پیش خود تفسیر کردهای، هم خود به هلاکت افتادهای و هم دیگران را به نابودی کشاندهای، و اگر آن را از مردان گرفتهای، باز، هم خود را به هلاکت افکندهای و هم دیگران را. وای بر تو، ای قتاده! مقصود
[
آیه
]
، کسی است که با توشه و مرکوب و کرایهای حلال از خانهاش به قصد این خانه بیرون رود، در حالی که عارف به حقّ ما و دلش شیفته ما باشد، چنانکه خدای متعال فرمود: پس دلهای گروهی از مردمان را هواخواهِ ایشان قرار ده. اگر مقصود، خانه (کعبه) بود، میفرمود: آن
[
و نه آنها
]
. به خدا سوگند که ماییم مقصود از این دعای
ابراهیم (علیهالسّلام) که: هر کس دوستدار ما باشد، حجّش پذیرفته میشود، و گرنه پذیرفته نمیشود. ای قتاده! هرگاه کسی چنین باشد (دوستدار و عاشق ما باشد)، از
عذاب دوزخ، در
روز قیامت، ایمن خواهد بود. قتاده گفت: مسلّما. به خدا سوگند که من، این آیه را جز اینگونه تفسیر نکردهام. امام باقر (علیهالسّلام) فرمود: «وای بر تو، ای قتاده! قرآن را، در حقیقت، کسی میشناسد که مخاطب آن، واقع شده است».
بیشک، فهم معارف قرآن، مراتبی دارد که احاطه به همه مراتب آن، ویژه خاندان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است؛
امّا این، بدان معنا نیست که معارف قرآن، بهطور مطلق، بالاتر از فهم عامّه مردم است و پژوهشگران دینی نباید به متن قرآن، مراجعه کنند؛ زیرا:
اوّلاً قرآن کریم تصریح میفرماید:
«هَذَا بَیَانٌ لِّلنَّاسِ؛
این (قرآن)، روشنگری برای مردم است».
و مردم را به تدبّر در آیات خویش، فرا میخواند:
«کِتَابٌ اَنزَلْنَاهُ اِلَیْکَ مُبَارَکٌ لِّیَدَّبَّرُواْ ءَایَاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ اُوْلُواْ الْاَلْبَابِ؛
کتابی است خجسته که به سوی تو فرستادیم تا در آیات آن بیندیشند و خردمندان از آن پند گیرند. و کسانی را که در آن تدبّر نمیکنند، بدین گونه مورد عتاب قرار میدهد که:
«اَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ اَمْ عَلَی قُلُوبٍ اَقْفَالُهَآ؛
آیا به قرآن نمیاندیشند، یا بر دلهایشان قفلهایی زده شده است؟».
چگونه میتوان سخنی را که برای مردم، قابل فهم نیست، «بیان» نامید و آنان را به تدبّر در آن، دعوت کرد و کسانی را که در آن تدبّر نمیکنند، مورد سرزنش قرار داد؟!
ثانیا مبهم بودن قرآن، با
معجزه بودن آن، سازگار نیست؛ زیرا سخنی میتواند معجزه باشد و ارتباطِ آورنده آن را با خداوند متعال، اثبات نماید که برای مردمِ اهل آن زبان، قابل فهم باشد. بنابراین، سخنی که عموم مردم، قادر به درک آن نیستند، معجزه و نشانه نبوّت نیست.
ثالثا بر پایه احادیث فراوانی که از اهل بیت (علیهمالسّلام) رسیدهاند، عرضه سنّت بر قرآن، یکی از معیارهای تشخیص حدیث صحیح از ناصحیح است. از پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روایت شده که میفرماید:
«انَّ عَلی کُلِّ حَقٍّ حَقیقَةً، وَ عَلی کُلِّ صَوابٍ نوراً؛ فَما وافَقَ کِتابَ اللّهِ فَخُذوهُ، وَ ما خالَفَ کِتابَ اللّهِ فَدَعوهُ؛
هر حقّی از حقیقتی برخوردار است، و هر درستی، از نورانیّتی.پس آنچه را که موافق کتاب خداست، بگیرید، و آنچه را که مخالف کتاب خداست، رها کنید.»
بدیهی است که معیار بودن قرآن برای تشخیص درستی یا نادرستی سنّت (حدیث)، مبتنی بر امکان دستیابی به معانی
قرآن و نیز
حجّیت ظواهر آن است و چیزی که خود، مبهم و غیر قابل فهم باشد، نمیتواند میزان شناخت چیزی دیگر شود.
رابعاً در برخی احادیث، مبهم و غیر قابل فهم بودن قرآن، صریحا نفی شده است. برای مثال،
ابو لَبید بَحرانی از
امام باقر (علیهالسّلام) روایت کرده است که:
«فَمَن زَعَمَ انَّ کِتابَ اللّهِ مُبهَمٌ، فَقَد هَلَکَ و اهلَکَ؛
هر کس ادّعا کند که کتاب خدا مبهم است، هم خود به هلاکت افتاده، و هم دیگران را به نابودی کشانده است.»
بنابراین، مقصود از احادیثی که فهم معارف قرآن را به اهل بیت (علیهمالسّلام) منحصر کردهاند، بر فرض صحّت سند، احاطه داشتن اهل بیت (علیهمالسّلام) بر همه معارف ظاهری و باطنی آن است، چنانکه در بسیاری از احادیث، به این مطلب، تصریح شده است. این احادیث، در واقع، در مقابل کسانی که خود را از اهل بیت (علیهمالسّلام) و راه و روش آنان در شناخت معارف قرآن، بی نیاز میدانند، صادر شده است.
وجود
تقیید،
تخصیص و
تجوّز در بیشتر
ظواهر قرآن، موجب از بین رفتن ظهور (معنای ظاهر) آنها میگردد. بنابراین، آنچه از معانی قرآن که ظاهر به نظر میرسد، ظهورِ آن، بَدْوی است و با تامّل، از بین خواهد رفت. در نتیجه، برای فهم آنها، رجوع به خاندان پیامبر خدا، ضروری است.
با توجّه به آنچه گذشت، بطلان ادّعای مبهم بودن الفاظ قرآن (به دلیل وجود تقیید، تخصیص و تجوّز در بیشتر آیات آن)، روشن است؛ زیرا:
اوّلاً: وجود تقیید، تخصیص و تجوّز در بیشتر آیات قرآن، ادّعای محض و خلاف واقع است.
ثانیا: همه آنچه در نقد دلیل دوم اخباریان ذکر شد، برای اثبات امکان بهرهگیری مردم (بویژه دانشوران) از معارف قرآن، کافی است.
ثالثاً: سنّت نیز مانند قرآن،
ناسخ و منسوخ،
خاص و عام، و
محکم و متشابه دارد. در حدیثی که
سُلیم بن قیس از
امیر مؤمنان (علیهالسّلام) نقل کرده، آمده است:
«انَّ امرَ النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مِثلُ القُرآنِ ناسِخٌ و مَنسوخٌ و خاصٌّ و عامٌّ و مُحکَمٌ و مُتَشابِهٌ، قَد کانَ یَکونُ مِن رَسولِ اللّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) الکَلامُ لَهُ وَجهانِ: کَلامٌ عامٌّ، و کَلامٌ خاصٌّ مِثلُ القُرآنِ؛
سخنان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز همانند قرآن، ناسخ و منسوخ، خاص و عام، و محکم و متشابه دارد.گاهی سخن پیامبر خدا دو گونه بود: عام و خاص، مثل قرآن.»
بنابراین، اگر استدلال سوم اخباریان درست باشد، باید گفت که سنّت نیز نمیتواند از قرآن، ابهامزدایی نماید؛ بلکه باید مانند
محدّث اِسترآبادی معتقد شد که احادیث نبوی، مانند آیات قرآن، رمزگونهاند و کلید این رمز، حدیث اهل بیت (علیهمالسّلام) است.
باری، خلاصه کلام در پاسخ به دلیل سوم اخباریان، این است که وجود تخصیص، تقیید، نَسخ و امثال اینها در قرآن و سنّت، موجب عدم انعقاد ظهور در الفاظ و یا عدم استمرار آن نیست؛ بلکه سبب لزوم فحص در موارد احتمال وجود مخصِّص و مبیِّن است.
در تاریخ اسلام، دیدگاه نخست به مهجور شدن سنّت انجامید و دیدگاه دوم به مهجورشدن بیشتر قرآن دامن زد.
علّامه طباطبایی (قدسسره) در تفسیر گرانسنگ
المیزان، پس از نگاهی دردآلود به این گذشته اسفبار مینویسد:
«و لعلّ المتراءی من امر الاُمّة لغیرهم من الباحثین ـ کما ذکره بعضهم ـ انّ اهل السنّة اخذوا بالکتاب و ترکوا العترة، فآل ذلک الی ترک الکتاب لقول النبیّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): «انّهما لن یفترقا» و انّ الشیعة اخذوا بالعترة و ترکوا الکتاب، فآل ذلک منهم الی ترک العترة لقوله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): «انّهما لن یفترقا»، فقد ترکت الاُمّة القرآن و العترة (الکتاب و السنّة) معا.»
«شاید وضعیت ظاهر امّت مسلمان، برای پژوهشگران، چنین باشد که برخی گفتهاند:
اهلسنّت،
قرآن را گرفتند و عترت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را رها کردند و نتیجه، آن شد که قرآن را هم رها کردند؛ زیرا پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرموده بود: «این دو، از هم جدا نمیشوند». و
شیعه، عترت را گرفتند و قرآن را رها کردند و در نتیجه، عترت را هم رها کردند؛ چون پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرموده بود: «این دو، از هم جدا نمیشوند». بنابراین، امّت اسلامی، قرآن و عترت، هر دو، را رها کردند.»
ایشان، در مقابل دو دیدگاه گذشته، دیدگاه سومی را مطرح کرده و آن، این است که
قرآنشناسی، جز در موارد خاص (مانند: تفاصیل احکام و قصص و
معاد)، نیازی به سنّت ندارد. فهم قرآن، با کمک گرفتن از خود قرآن، امکانپذیر است و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و خاندان آن بزرگوار نیز به عنوان معلّمان قرآن، ما را به همین راه، راهنمایی کردهاند.
متن سخن علّامه طباطبایی (قدسسره) چنین است: آیات شریفی که مردم را بهطور عمومی (از
کافر و
مؤمن و از کسانی که در عهد نزول کتاب الهی بوده و یا اشخاصی که بعداً به وجود آمدهاند) به اندیشیدن و تدبّر در قرآن دعوت نموده، مخصوصاً آیه شریف: «آیا در قرآن نمیاندیشند؟ و اگر از سوی کسی غیر خداوند بود، قطعا در آن، اختلافات بسیاری بود»، بهطور آشکارا، دلالت دارد که معارف قرآنی را میتوان با بحث و کنجکاوی در آیات به دست آورد و بدین وسیله، اختلافی را که در نظر ابتدایی در میان بعضی آیات دیده میشود، مرتفع ساخت؛ زیرا چنانکه ملاحظه میکنید، این آیه شریف، در مقام «تحدّی»
[
یعنی حجّت آوردن و مبارز طلبیدن
]
است و میخواهد با استدلال به عدم وجود اختلاف در قرآن، حقّانیت کتاب الهی را ثابت کند. در این صورت، معنا ندارد که فهمیدن معانی آیات قرآن را موکول به فهم «
صحابیان و
تابعیان» نماید؛ بلکه بالاتر، نمیتوان در چنین مقامی، درک معانی آن را هم به سخنان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حواله داد؛ چون کلام پیامبر خدا، در چنین زمینهای، یا کلامی است که موافق ظاهر کتاب الهی و مطابق با آن است و یا با آن، مخالفت دارد. پُر واضح است که در صورت موافقت، احتیاجی به آن نیست؛ زیرا خود شخص، ولو پس از تدبّر و بحث، همان معنا را درک میکند؛ امّا در صورت مخالفتش با کتاب الهی، با مقام «
تحدّی» سازگاری ندارد و نمیتواند حجّتی را برای مخالف، اقامه کند.
ولی در شرح و تفصیل احکام فرعی، چارهای جز استفاده کردن از حدیث نبوی نیست، چنانکه خود قرآن شریف هم، این قبیل مطالب را به توضیحات پیامبر خدا، حواله داده است و آیه شریفِ: «آنچه را که پیامبر به شما داده است، بگیرید و از آنچه شما را باز داشته، باز ایستید» و آنچه در تفسیر آن رسیده، همه به همین قسمت مربوطاند. همچنین، سمتهایی که مربوط به داستانها و یا مربوط به تفاصیل «معاد» هستند، در آنها هم حدیث پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، لازم و حتمی است.
خلاصه، از آنچه گفتیم روشن میشود که شان پیامبر خدا در چنین مقامی، تنها و تنها جنبه آموزش است و معلوم است که آموزش، فقط یک نحو راهنمایی است که استاد آگاه و خبیر، به وسیله آن، ذهن شاگرد را برای درک کردن چیزی که برای او سنگین و دشوار است، ارشاد و رهبری مینماید.
فهم قرآن از طریق سنت تنها در برخی سطوح؛ به نظر میرسد برای تبیین دقیق رابطه متقابل قرآن و
حدیث، و نقش سنّت در تفسیر قرآن و فهم معارف دینی، تفصیل قائل شدن میان مراتب قرآنشناسی (فهم معارف قرآن)، ضروری است.
بهطور کلّی، فهم معارف قرآن کریم را میتوان در چهار مرحله خلاصه کرد:
آشناییِ اجمالی با
معارف قرآن؛
آشنایی با
اشارات قرآن؛
آشنایی با
لطایف قرآن؛
آشنایی با
حقایق قرآن؛
از
امام زین العابدین (علیهالسلام)، در باره
مراتب قرآن شناسی روایت شده که میفرماید:
«انَّ کِتابَ اللّهِ عَلی اربَعَةِ اشیاءَ: عَلَی العِبارَةِ، وَ الاِشارَةِ، وَ اللَّطائِفِ، وَ الحَقائِقِ؛ فَالعِبارَةُ لِلعَوامِّ، وَ الاِشارَةُ لِلخَواصِّ، وَ اللَّطائِفُ لِلاَولِیاءِ، وَ الحَقائِقُ لِلاَنبِیاءِ؛
همانا کتاب خدا بر چهار چیز است: بر عبارت، اشارت، لطایف و حقایق.عبارت، برای عوام است و اشارت برای خواص و لطایف برای اولیایند و حقایق برای انبیا.»
و اینک، توضیحی درباره هر یک از این مراتب:
مرحله نخستِ قرآن شناسی، یعنی آشنایی اجمالی با معارفِ حیاتبخشِ این کتاب آسمانی، برای عموم کسانی که با ادبیات عرب آشنایی دارند، امکانپذیر است، چنانکه در حدیثی که ملاحظه شد، آمده است: «عبارت، برای عوام است».
به سخن دیگر، هر کس زبان عربی را بداند و بتواند عبارات قرآن را بفهمد، به تناسب قدرت درک خود، میتواند از نورانیت آن، بهره ببرد، چنانکه در حدیثی از
امیر مؤمنان (علیهالسّلام) نقل شده که میفرماید:
«ما جالَسَ هذَا القُرآنَ احَدٌ الّا قامَ عَنهُ بِزِیادَةٍ او نُقصانٍ: زِیادَةٍ فی هُدیً، او نُقصانٍ فی عَمیً؛
هیچ کس با این قرآن ننشست، مگر آن که با افزایشی یا کاهشی از نزد آن برخاست: افزایش در هدایت، یا کاهش در کوری (گم راهی).»
همه احادیثی که عموم مردم را به آموختن قرآن برای بهرهگیری از آن تشویق میکنند، در واقع، بر لزوم نخستین مرحله قرآنشناسی و آشنایی اجمالی با معارف نورانی این کتاب آسمانی در زمینههای: اعتقادی، اخلاقی، عملی، تاریخی و...برای همه پیروان اسلام، تاکید دارند، مانند آنچه از
امام علی (علیهالسّلام) نقل شده که میفرماید:
«اِعلَموا انَّهُ لَیسَ عَلی احَدٍ بَعدَ القُرآنِ مِن فاقَةٍ، و لا لِاَحَدٍ قَبلَ القُرآنِ مِن غِنیً؛ فَاستَشفوهُ مِن ادوائِکُم وَ استَعینوا بِهِ عَلی لَاوائِکُم؛ فَاِنَّ فیهِ شِفاءً مِن اکبَرِ الدّاءِ؛ وهُوَ الکُفرُ وَ النِّفاقُ، وَ الغَیُّ وَ الضَّلالُ؛ فَاساَلُوا اللّهَ بِهِ، و تَوَجَّهوا الَیهِ بِحُبِّهِ، و لا تَساَلوا بِهِ خَلقَهُ...وَ استَدِلّوهُ عَلی رَبِّکُم، وَ استَنصِحوهُ عَلی انفُسِکُم، وَ اتَّهِموا عَلَیهِ آراءَکُم، وَ استَغِشّوا فیهِ اهواءَکُم.»
«بدانید که هیچ کس با داشتن قرآن، نیازمند نمیشود، و هیچ کس بدون قرآن، بی نیاز نخواهد بود. پس، درمان دردهای خود را از قرآن بجویید و برای سختیها و مشکلات خود، از آن کمک بگیرید؛ زیرا درمان بزرگترین دردها (یعنی کفر و نفاق و بیراهه رَوی و گم راهی) در قرآن است. پس به وسیله آن، از خداوند مسألت کنید، و با دوست داشتنِ قرآن، به درگاه خداوند روی آورید، و به وسیله قرآن، از خلق خدا چیزی نخواهید...با قرآن به پروردگارتان راه برید، و آن را مشاور خود قرار دهید، و آرایتان را در برابر آن، متّهم کنید، و ناخالصی عقایدتان را با آن بسنجید.»
روشن است که مخاطب امام (علیهالسّلام) در این سخن، همه امّت اسلاماند، و ایشان نمیخواهد به آنان بگوید که برای بهرهگرفتن از قرآن، همه مردم باید در
علم تفسیر، تخصّص پیدا کنند؛ بلکه مقصود ایشان، دعوت همه مردم به آشنایی اجمالی با معارف قرآن به قدر استعداد و توان آنهاست.
همچنین، همه آیات و احادیثی که عموم مردم را به تدبّر در قرآن برای بهرهگیری از رهنمودهای آن دعوت میکنند، بر قابل فهم بودن این کتاب آسمانی برای آنان، دلالت دارند، مانند این آیه شریف:
«کِتَابٌ اَنزَلْنَاهُ اِلَیْکَ مُبَارَکٌ لِّیَدَّبَّرُواْ ءَایَاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ اُوْلُواْ الْاَلْبَابِ؛
کتابی است خجسته که به سوی تو فرستادیم تا در آیات آن بیندیشند و خردمندان از آن، پند گیرند».
افزون بر این، چنانکه قبلاً اشاره کردیم، اصولاً معجزه بودن قرآن (که این کتاب آسمانی، بارها به آن، تحدّی (هَماوردطلبی) کرده است)ـ، نشانه آن است که زیبایی و عمق و حلاوت معنای آن، برای توده اندیشهورانِ عربی دان، قابل فهم است.
دومین مرحله قرآنشناسی، یعنی آشنایی با اشارات این کتاب آسمانی، برای عموم مردم، میسّر نیست؛ بلکه نیاز به تخصّص دارد و تنها خواصاند که میتوانند به این حوزه معرفتی راه یابند. امام زین العابدین (علیه السلام)، به این مرحله اشاره نموده، میفرماید: «اشارت، برای خواص است».
توضیح مطلب، اینکه: نور بودن قرآن و بیان بودن آن، با علمی بودن و عمق داشتنِ معارف آن، منافاتی ندارد. بر پایه گزارش
ثقة الاسلام کلینی،
پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در باره عمق معارف این کتاب آسمانی میفرماید:
«لَهُ ظَهرٌ و بَطنٌ، فَظاهِرُهُ حُکمٌ و باطِنُهُ عِلمٌ، ظاهِرُهُ انیقٌ و باطِنُهُ عَمیقٌ، لَهُ نُجومٌ و عَلی نُجومِهِ نُجومٌ، لا تُحصی عَجائِبُهُ، و لا تُبلی غَرائِبُهُ؛
قرآن، ظاهری دارد و باطنی. ظاهر آن، حُکم است و باطنش علم. ظاهرش زیباست و باطنش ژرف. دارای ستارگانی است (شاید مراد از «دارای ستارگانی است»، این باشد که آیاتی دارد که بر احکام خدا، دلالت دارند و با فهم آن آیات، به این احکام، راه برده میشود و باز آیاتی دارد که بر این آیات، دلالت دارند و آنها را توضیح میدهند، یا شاید مراد از «ستارگان» سوم،
سنّت باشد؛ زیرا سنّت، قرآن را توضیح میدهد، یا شاید مراد،
ائمّه (علیهمالسّلام) باشند که عالم به قرآناند و یا شاید مراد، معجزات باشند؛ زیرا معجزات، بر حقّانیت آیات، دلالت دارند)
و ستارگانش هم ستارگانی دارند. شگفتیهایش به شماره در نمیآیند، و غرایبش کهنه نمیگردند.»
اشارات قرآن، راه دستیابی به بخش عمدهای از معارف آن است و بدینسان، همانطور که از امام علی (علیهالسّلام) روایت شده است، قرآن کریم، خود، شارح و مبیِّن خویش است:
«کِتابُ اللّهِ تُبصِرونَ بِهِ، و تَنطِقونَ بِهِ، و تَسمَعونَ بِهِ، و یَنطِقُ بَعضُهُ بِبَعضٍ، و یَشهَدُ بَعضُهُ عَلی بَعضٍ؛
این، کتاب خداست که با آن میتوانید
[
حقیقت را
]
ببینید، و با آن سخن
[
حق را
]
بگویید، و به وسیله آن بشنوید. بعضی از قرآن، از بعضی دیگر آن، سخن میگوید، و برخی بر برخی دیگر، گواهی میدهند.»
امام علی (علیهالسّلام) در حدیثی دیگر میفرماید:
«وَ اللّهُ سُبحانَهُ یَقولُ: «مَّا فَرَّطْنَا فِی الْکِتَابِ مِن شَیْءٍ»
و «فیهِ تِبیانُ کُلِّ شَیءٍ» اشاره دارد به آیه ۸۹ از
سوره نحل: «وَ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَانًا لِّکُلِّ شَیْ ءٍ
؛ و کتاب (قرآن) را که روشنگر همه چیز است، بر تو فرو فرستادیم». «و ذَکَرَ انَّ الکِتابَ یُصَدِّقُ بَعضُهُ بَعضاً»
خداوند سبحان میفرماید: «ما در قرآن چیزی را فروگذار نکردیم». و در قرآن، بیان هر چیزی هست.
[
خداوند
]
یادآور شده که بعض قرآن، گواه بعض دیگر آن است.»
امّا شنیدن سخن قرآن و فهم تصدیق و شهادت و اشارت برخی از آیات در مورد برخی دیگر، کار هر کس نیست. تنها خواص و اهل فن میتوانند تشخیص بدهند که هر آیه در باره آیه دیگر، چه میگوید و کدام آیه، به کدام نکته اشاره دارد و کدام آیه، مفسّر و مبیّن کدام آیه دیگر است.
قرآنشناسی بر اساس این روش، «
تفسیر قرآن به قرآن» نامیده میشود و نیازی به سنّت ندارد؛ امّا نکته مهمّی که باید به آن توجّه داشت، این است که معارفی که در این مرحله از قرآنشناسی به دست میآیند، نمیتوانند به عنوان پیام دین و برنامه اسلام برای تکامل انسان و زندگی او تلقّی گردند؛ چرا که در این صورت، به دیدگاه نخست، باز خواهیم گشت و «حَسبُنا کتابُ اللّه»،
مصداق خواهد یافت که بر خلاف سنّت قطعی پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و اجماع قاطبه مسلمانان است.
بنابراین، مرحله دوم از قرآنشناسی برای استنتاج نهایی از معارف قرآنی در زمینههای مختلف، کافی نیست. توضیح بیشتر این مطلب، در تبیین مرحله سوم، خواهد آمد.
در این مرحله از قرآنشناسی، با کشف دقایق و لطایف کتاب خدا، زمینه برای استنتاج نهایی از معارف بلند آن، فراهم میگردد؛ امّا این مرتبه از شناخت، همانطور که در سخن امام زین العابدین (علیهالسّلام) آمده است، ویژه اولیای الهی است: «لطایف برای اولیایند».
امام علی (علیهالسلام)، در تبیین ویژگیهای اولیای خدا که با لطایف قرآن آشنایند، مطابق گزارش بسیاری از منابع حدیثی چنین میفرماید:
«انَّ اولِیاءَ اللّهِ هُمُ الَّذینَ نَظَروا الی باطِنِ الدُّنیا اذا نَظَرَ النّاسُ الی ظاهِرِها، وَ اشتَغَلوا بِآجِلِها اذَا اشتَغَلَ النّاسُ بِعاجِلِها، فَاَماتوا مِنها ما خَشوا ان یُمیتَهُم، و تَرَکوا مِنها ما عَلِموا انَّهُ سَیَترُکُهُم، و رَاَوُا استِکثارَ غَیرِهِم مِنهَا استِقلالاً، و دَرَکَهُم لَها فَوتاً. اعداءُ ما سالَمَ النّاسُ، و سَلمُ ما عادَی النّاسُ. بِهِم عُلِمَ الکِتاب و بِهِ عَلِموا، و بِهِم قامَ الکِتابُ و بِهِ قاموا، لا یَرَونَ مَرجُوّاً فَوقَ ما یَرجونَ، و لا مَخوفاً فَوقَ ما یَخافونَ.»
«اولیای خدا، آناناند که به باطن دنیا نگریستند، آنگاه که مردم، ظاهر آن را دیدند، و به آینده دنیا پرداختند، آنگاه که مردم به امروز آن، سرگرم شدند. پس، از دنیا میراندند آنچه را که ترسیدند آنان را بمیراند، و رها کردند از دنیا آنچه را که دانستند به زودی ترکشان خواهد کرد، و آنچه
[
از دنیا
]
را که دیگران بسیار شمردند، اندک دیدند و رسیدن به آن را از کف دادن
[
آخرت
]
دانستند. با آنچه مردم آشتی کردند، دشمنی ورزیدند، و با آنچه مردم
[
دنیاپرست
]
دشمن شدند، آشتی کردند. قرآن، به واسطه آنان، دانسته میشود، و آنان به کتاب خدا آگاهاند. قرآن به وسیله آنان برپاست، و آنان به کتاب خدا استوارند. به بالاتر از آنچه امیدوارند، چشم نمیدوزند، و از بالاتر از آنچه میترسند، ترس ندارند.»
سخن امام (علیهالسّلام) در جملات «قرآن به وسیله آنان برپاست، و آنان به واسطه کتاب، استوارند»، بهطور واضح، به نقش اساسی حدیث در حوزه معرفت دینی اشاره دارد و بیانگر آن است که در این مرحله از قرآن شناسی، پیوند قرآن و حدیث، ثمر میدهد، و این، هرگز بِدان معنا نیست که قرآن، بدون حدیث، مبهم است و نمیتوان از آن بهره برد، چنانکه پارهای از اخباریان گفتهاند؛ بلکه بدون حدیث نمیتوان از معارف قرآن، به نتیجه نهایی رسید.
قرآن، عهدهدار ترسیم خطوط اصلی و کلّی دین است و سنّت، عهدهدار بیان حدود و جزئیات دین. ازاینرو، دینشناسی به مفهوم کامل آن، تنها در پرتو هدایت قرآن و حدیث، در کنار هم، امکانپذیر است و
کتاب و
سنّت، در محدوده برنامههای اعتقادی و عملیِ دین (که برآیند نهایی معارف قرآنیاند)، پیوندی ناگسستنی دارند.
بنابراین، حدیث، نه تنها شیوه تفسیر قرآن و استنباط از این کتاب آسمانی را آموزش میدهد، بلکه در استنتاج نهایی برنامههای اعتقادی و عملیِ اسلام، نقش کلیدی دارد.
بالاترین مراتب شناخت کتابهای آسمانی، آشنایی با حقایق آنهاست که این مرتبه از معرفت، اختصاص به انبیای الهی دارد: «حقایق، برای انبیایند».
قرآن نیز (که مهمترین کتاب آسمانی است) علاوه بر عبارات و اشارات و لطایف، حقایقی دارد که شناخت آنها مخصوص خاتم انبیا، محمّد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است و بر اساس ادلّه قطعی، علوم ایشان به اهل بیت آن بزرگوار (که اوصیای اویند) منتقل شده است.
ازاینرو، در احادیث فراوانی، بر این موضوع، تاکید شده که جز خاندان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، هیچ کس قرآنشناسِ جامع و کامل نیست؛ و اینک، نمونههایی از آن احادیث:
از
جابر، نقل شده که گفت: شنیدم
امام باقر (علیهالسّلام) فرمود:
«ما یَستَطیعُ احَدٌ ان یَدَّعِیَ انَّ عِندَهُ جَمیعَ القُرآنِ کُلِّهِ ظاهِرِهِ و باطِنِهِ، غَیرَ الاَوصِیاءِ؛
هیچ کس جز اوصیا نمیتواند ادّعا کند که همه قرآن، ظاهر و باطنش، در نزد اوست.»
از
ابوحمزه ثمالی نقل شده که امام باقر (علیهالسّلام) فرمود:
«ما اجِدُ مِن هذِهِ الاُمَّةِ مَن جَمَعَ القُرآنَ اِلَا الاَوصِیاءَ؛
از این امّت، کسی جز اوصیا را نمییابم که جامع قرآن
[
و عالم به همه آن، چه ظاهر و چه باطنش
]
باشد.
از
مُرازِم و
موسی بن بُکَیر، نقل شده که
امام صادق (علیهالسّلام) فرمود:
«انّا اهلَ البَیتِ لَم یَزَلِ اللّهُ یَبعَثُ مِنّا مَن یَعلَمُ کِتابَهُ مِن اوَّلِهِ الی آخِرِهِ؛
خداوند از ما اهل بیت، همواره کسی را بر میانگیزد که کتاب او را، از ابتدا تا انتهایش بداند.»
از
عبد الاعلی نقل شده که: شنیدم امام صادق (علیهالسّلام) میفرماید:
«وَ اللّهِ انّی لَاَعلَمُ کِتابَ اللّهِ مِن اوَّلِهِ الی آخِرِهِ، کَاَنَّهُ فی کَفّی، فیهِ خَبَرُ السَّماءِ و خَبَرُ الاَرضِ، و خَبَرُ ما کانَ و خَبَرُ ما هُوَ کائِنٌ، قالَ اللّهُ عز و جل: «فیهِ تِبیانُ کُلِّ شَیءٍ» (اشاره است به آیه ۸۹ از سوره نحل: «وَ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَانًا لِّکُلِّ شَیْءٍ؛
و کتاب (قرآن) را که روشنگر همه چیز است، بر تو فرو فرستادیم»)
به خدا سوگند که من به کتاب خدا، از اوّل تا آخرش عالم هستم، چنانکه گویی در مشت من است. خبر آسمان و خبر زمین، و خبر گذشته و آینده و حال،
[
همه]
در قرآن هست. خداوند (عزّوجلّ) فرموده: «در قرآن، بیان هر چیزی وجود دارد».
اهل بیت پیامبر خدا، در واقع، کسانیاند که در نتیجه علم به حقایق قرآن و تجلّی کامل آن در وجود آنان، خود، «قرآن ناطق» گردیدهاند؛ چنانکه از امام علی (علیهالسّلام) نقل شده که فرمود: «انا القرآنُ الناطق؛
منم قرآنِ گویا» چنانکه پیامبر خدا در حدیث متواتر «
ثَقَلین»، آنان را همتای «قرآن صامت» قرار داده است و تمسّک به این دو وزنه سنگین را شرط تداوم رسالت و مانع گمراهی امّت، دانسته است:
«انّی تارِکٌ فیکُمُ الثَّقَلَینِ: کِتابَ اللّهِ (عزّوجلّ) وَ عِترَتی. کِتابُ اللّهِ حَبلٌ مَمدودٌ مِنَ السَّماءِ الَی الاَرضِ، وَ عِترَتی اهلُ بَیتی، وَ اِنَّ اللَّطیفَ الخَبیرَ اخبَرَنی انَّهُما لَن یَفتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الحَوضَ، فَانظُرونی بِمَ تَخلُفونی فیهِما.»
«من در میان شما دو چیز گرانسنگ بر جای مینهم: کتاب خدا و عترتم. کتاب خدا، ریسمانی است که از آسمان به زمین کشیده شده، و عترتم، همان اهل بیت مناند. خدای ریزبین و آگاه به من خبر داد که این دو، هرگز از هم جدا نمیشوند تا آن که در کنار حوض
[
کوثر
]
بر من وارد شوند. پس، مراقب باشید که پس از من، چگونه با آن دو رفتار میکنید.»
این سخن، به روشنی نشان میدهد که قرآن صامت، در کنار قرآن ناطق، میتواند برنامه هدایت امّت را تا دامنه
قیامت، رقم بزند و اگر این دو سرچشمه نور و هدایت از یکدیگر جدا شوند، نه تنها مانع گمراهی امّت نخواهند شد، بلکه مفهوم واقعی خود را نیز از دست خواهند داد.
گزارش شده که در
جنگ صفّین، وقتی سپاه شام،
امام علی (علیهالسّلام) را به حَکَمیت قرآن، فرا خواندند و شعار «لا حُکْمَ الّا للّهِ» سر دادند، ایشان به یاران خود فرمود:
«هذِهِ کَلِمَةُ حَقٍّ یُرادُ بِها باطِلٌ، وَ هذا کِتابُ اللّهِ الصّامِتُ وَ اَنَا المُعَبِّرُ عَنهُ؛ فَخُذوا بِکِتابِ اللّهِ النّاطِقِ وَ ذَرُوا الحُکمَ بِکِتابِ اللّهِ الصّامِتِ، اذ لا مُعَبِّرَ عَنهُ غَیری؛
این، سخن حقّی است که از آن، باطل اراده میشود. این قرآن، کتاب خاموش خداست و من، بیانگر آن هستم.پس، به کتاب گویای خدا چنگ بزنید و حکمیت به کتاب خاموش خدا را وا نهید؛ زیرا بیانگری برای آن، جز من نیست.»
در گزارشی دیگر آمده که ایشان در این باره فرمود:
«ذلِکَ القُرآنُ فَاستَنطِقوهُ وَ لَن یَنطِقَ لَکُم، اُخبِرُکُم عَنهُ: انَّ فیهِ عِلمَ ما مَضی وَ عِلمَ ما یَاتی الی یَومِ القِیامَةِ، وَ حُکمَ ما بَینَکُم وَ بَیانَ ما اصبَحتُم فیهِ تَختَلِفونَ؛ فَلَو سَاَلتُمونی عَنهُ لَعَلَّمتُکُم.»
«اینک، قرآن! از او بخواهید تا با شما سخن بگوید؛ امّا او هرگز برای شما سخن نخواهد گفت؛ ولی من از آن به شما خبر میدهم. در قرآن، علم گذشته و علم آینده تا روز قیامت، و حکم میان شما و راه حلّ اختلافات شما آمده است. اگر قرآن را از من بپرسید، آن را به شما میآموزم.»
آری! تنها خاندان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هستند که به دلیل احاطه داشتن بر کتاب خدا و سنّت پیامبر او، میتوانند سخنگوی قرآن و مترجم این کتاب آسمانی باشند.
در احادیث فراوانی، اهل بیت (علیهمالسّلام) خود را با این خصوصیت معرفی کردهاند، مانند آنچه از امام زین العابدین (علیهالسّلام) نقل شده: «نَحنُ تراجمةُ وَحیِه؛
ما مترجمان وحی او هستیم» یا از امام باقر (علیهالسّلام) روایت شده: «نَحنُ تراجمةُ وَحیِ اللّه؛
ما مترجمان وحی خدا هستیم» و در
زیارت جامعه کبیره از
امامهادی (علیهالسّلام) در توصیف اهل بیت (علیهمالسّلام) آمده است: «و تَراجِمَةً لِوَحیِهِ؛
و مترجمان وحی اویند» و مبانی اعتقادی و برنامههای اخلاقی و عملی اسلام را بهطور کامل و قاطع، از آن، استخراج و ارائه نمایند.
ازاینرو، در عصر حضور آنان، امّت اسلام، برای دریافت حقایق دین، راهی جز رجوع به آنان ندارد، و امّا در عصر غیبت آنان، مرجعِ دین شناسی، عالمانیاند که بر اساس شیوهای که از اهل بیت (علیهمالسّلام) در تفسیر قرآن و استنباط معارف و احکام آن از کتاب و سنّت آموختهاند، در حدّ توان، دین قابل اعتقاد و عمل را به مردم، ارائه مینمایند. آنان، در واقع، نایبان امام عصر (علیهالسلام) هستند که در غیاب آن ولیّ مطلق، مسئولیت هدایت و رهبری جامعه اسلامی را به عهده دارند.
با عنایت به آنچه گذشت، میتوانیم برجستهترین موارد نقش آفرینی سنّت را در خدمت به قرآن و معارف حیاتبخش اسلام، در این عرصهها خلاصه کنیم:
۱. آموزش روش درست تفسیر قرآن،
۲. بیان موارد تقیید، تخصیص و نَسخ برخی آیات قرآن؛
۳. بیان تفاصیل احکام قرآن به حسب ظاهر؛
۴. بیان احکام اسلام در حوزه سکوت قرآن؛
۵. شرح تاریخ انبیای گذشته و بیان آموزههای آنان؛
۶. آشنا کردن مردم با معارف عمیق قرآن، از طریق بیان تاویلها، بطون و مصادیق آیات آن؛
۷.و از همه مهمتر، زمینه سازی برای اجتهاد و استنباط احکام اسلام و استنتاج نهایی از معارف قرآن و در یک کلام، ارائه دین قابل اعتقاد و عمل، در دوران غیبت امام عصر، مهدیِ آل محمّد (عجّلَ اللّهُ فرجَه).
گفتنی است که آموزههای احادیث اسلامی، تنها در حوزه معارف دینی خلاصه نمیشوند.احادیث فراوانی از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و اهل بیت (علیهمالسّلام) در حوزههای مختلف علوم، نقل شدهاند که در این دانش نامه و برخی دانش نامههای دیگر حدیثی خواهند آمد، ان شاء اللّه!
حدیثنت، برگرفته از مقاله «جایگاه سنت در حوزه معرفت دینی» تاریخ بازیابی۱۳۹۸/۱۲/۱۱.