مقصود از دوازده خلیفه در سخن پیامبر
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: پیامبر،
خلیفه، امام.
پرسش: پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود که جانشینهای من دوازده نفرند. این دوازده نفر چه کسانی هستند؟ به چه دلیل؟
تأمّل در واژههای «خلیفه»،
«
امام»،
«
وصی»،
«
امیر»
و الفاظ مشابه آنها که در گزارشهای مختلف
حدیث جابر آمده و نیز موقعیت خانوادگی و عدد کسانی که پیامبر (صلیاللّهعلیهوآله) آنان را به عنوان جانشینان خود معرّفی میکند و مهمتر از همه، تأکید ایشان بر این که
قیام دین و
عزّت اسلام و
صلاح امّت تا
قیامت در گرو خلافت آنهاست، به روشنی نشان میدهند که پیامبر (صلیاللّهعلیهوآله) در این پیام مهم، در صدد ارائه مشخّصات افرادی است که شایستگی علمی، عملی، سیاسی و مدیریتی لازم را برای رهبری جامعه اسلامی پس از او دارند؛ کسانی که از هر جهت میتوانند
خلیفه خدا و
خلیفه پیامبر خدا باشند.
در آن هنگام، اهمّیت این پیام، به گونهای بود که به گفته
ابنعبّاس،
ابوبکر در آغاز حکومتش، خود را خلیفه نمیخواند و در پاسخ کسی که از او میپرسد: «آیا تو خلیفه پیامبر خدایی؟»، پاسخ میدهد: نه. و در پاسخ این سؤال که: پس تو کیستی؟ پاسخ میدهد: «من، خالفه
[
جایگزین
]
پس از او هستم».
دقّت و تأمّل در معنای واژه «خلیفه»، خود، بیانگر این معناست. خلیفه به معنای جانشین است و جانشین، کسی است که وظیفه شخص پیشین را به عهده دارد و جای خالی او را پُر میکند، و چون وظیفه اصلی و محوری پیامبر (صلیاللّهعلیهوآله)، هدایتگری و راهنمونی مردمان به سوی رستگاری است، تنها، فردی شایستگی عنوان خلافت را خواهد داشت که به بهترین وجه به هدایت مردمان بپردازد.
به همین دلیل است که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)،
مبلّغان دین و
راویان حدیث و
سنّت خود را خلفای خود شمرده است. در حدیثی آمده است:
«قال رسول اللَّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): اللّهُمَّ ارحَم خُلَفائی قیلَ: یا رَسولَ اللَّهِ و مَن خُلَفاؤکَ؟ قالَ: الَّذینَ یَأتونَ مِن بَعدی یَروونَ حَدیثی و سُنَّتی؛
پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: «خدایا! جانشینان مرا رحمت فرما». سؤال شد: ای پیامبر خدا! جانشینان تو، چه کسانیاند؟ فرمود: «کسانی که پس از من میآیند و
حدیث و سنّت مرا روایت میکنند».
این، در حالی است که حکومت، تنها وسیله و ابزاری بوده که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از آن استفاده نموده و هدف خویش را گسترش داده است. البته پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چه آنگاه که حکومت داشته و چه زمانی که آن را در اختیار نداشته (همانند دوران سخت
مکّه)، وظیفه خویش را به انجام رسانده است.
توجیهات و تأویلاتی که به نقل از محقّقان حدیثی
اهلسنّت در پی میآید، نشان دهنده این مطلب است که آنان بدون توجّه به
علت غایی بعثت پیامبران، به معنای شایع «خلیفه» توجّه کردهاند و در میان حاکمان و قدرتمداران، به دنبال خلیفه گشتهاند. بدیهی است که حاکمان ظالم و خونریزی همانند
یزید و
عبدالملک را نمیتوان خلیفه بزرگترین پیامبران الهی و خاتم آنان دانست.
باری! تردیدی نیست که هدف پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از این سخن، معرّفی بهترین کسانی است که پس از او شایستگی کامل را برای
رهبری امّت اسلامی دارند؛ لیکن با عنایت به این که مقام
نبوّت، منزّه از سخن لغو یا معمّاگونه است، مسئله مهم در
فقه الحدیث و فهم سخن پیامبر خدا، تعیین مصداق خلفای دوازده گانهای است که ایشان، آنان را به عنوان خلفای شایسته خود، معرّفی نموده است.
از نگاه پیروان اهل بیت (علیهمالسلام)، پاسخ این سؤال، روشن است؛ زیرا آنان بر این باورند که خلفای دوازدهگانه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، دوازده تن از اهل بیت ایشاناند که اوّلین آنها
امام علی (علیهالسّلام) و آخرین آنها
امام مهدی (علیهالسّلام) است که هم اکنون، زنده است و روزی، جهان را پُر از
عدل و داد خواهد کرد.
محدّثان اهل سنّت با این که حدیث
جابر بن سمره را صحیح میدانند، پاسخ روشنی برای تبیین مصادیق خلفای دوازدهگانه ندارند، تا آنجا که
ابنجوزی در کتاب
کشف المشکل میگوید:
اگر چه در باره این حدیث جستجوی بسیار کردم و در مورد آن سؤال نمودم، لیکن کسی را نیافتم که مقصود
[
واقعی
]
آن را بداند.
مهلّب نیز چنین تصریح مینماید:
کسی را نیافتم که به معنای حقیقی این حدیث، رسیده باشد.
همچنین
ابنحجر، اجمالاً عدم فهم حدیث یاد شده را تأیید میکند.
البتّه عدّهای از جمله افراد یاد شده خواستهاند که مقصود از
خلفای دوازدهگانه را هر چند به صورت احتمال، بیان کنند؛ لیکن با تأمّل در آنچه گفتهاند، مشخّص میگردد که مدّعای آنان، نه از حیث عدد و نه از حیث ویژگیها، با آنچه
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرموده، قابل انطباق نیست که در اینجا به شماری از آرا، اشاره میکنیم.
اهلسنت پنج نظریه را عنوان کردهاند:
نظریه اول: حکّام دوران اقتدار سیاسی اسلام:
بیهقی و
قاضی عیّاضگفتهاند: مقصود از خلفای دوازده گانه، کسانیاند که در دوران عزّت خلافت و قوّت اسلام، حکومت کردهاند و مردم بر آنان
اجماع داشتهاند. این دوران تا ایّام حکومت
یزید بن عبد الملک، ادامه داشته است.
طبق این نظریّه، افزون بر
خلفای راشد،
معاویه،
یزید،
عبدالملک،
ولید،
سلیمان،
عمر بن عبدالعزیز،
یزید بن عبدالملک،
هشام بن عبد الملک و
ولید بن یزید، مصادیق خلفای دوازدهگانهاند.
اشکالهایی که به نظریّه بیهقی و قاضی عیّاض وارد شده، عبارتاند از:
۱. هیچ استدلالی بر این ادّعا ارائه نشده است.
۲. مجموع این افراد، بیش از دوازده نفر است.
۳. حتّی بنا بر مبنای خود قائلان، مشخّص نشده است که چرا
امام حسن (علیهالسلام)،
معاویة بن یزید و
مروان، از این جمع خارج شدهاند و چرا
خلفای عبّاسی در این مجموعه جای نگرفتهاند؟ آیا «کوتاه بودن مدّت خلافت» و یا «تغییر خانواده خلیفه»، خلیفه را از خلیفه بودن ساقط میکند؟!
۴. با قطع نظر از حکومت حاکمان اوّلیه پس از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، واضح است که به قدرت رسیدن معاویه و حاکمان پس از او، از طریق زور و قوّه قهریّه بوده است. از اینرو، چنین حاکمانی (چه اُمَوی و چه عبّاسی)، شایسته عنوان
خلافت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیستند؛ زیرا مردم بدون اختیار و با
اکراه و
اجبار، مجبور به پذیرش خلافت آنان گشتهاند.
۵. اجتماع کامل بر خلافت تمام این افراد، وجود ندارد. ابتدای
حکومت ابوبکر، اینگونه است؛ چرا که
امام علی (علیهالسلام)،
اهل بیت (علیهمالسّلام) و بعضی از بزرگان صحابه، حاکمیت ابوبکر را تا چند ماه نپذیرفتند. نیمه دوم
خلافت عثمان هم با شورش و اعتراض همراه بود و بنابراین، اجتماع بر خلافت وجود نداشت. خلافت امام علی (علیهالسّلام) از آغاز تا انجام، مورد پذیرش معاویه و مردم
شام قرار نگرفت. در برخی مواقع هم با مخالفت
اصحاب جمل و اصحاب
نهروان روبهرو شد.
۶. بیشتر این افراد، در پی اقامه معالم دین (بر پا داشتن احکام دین) نبودهاند. بنابراین، مشمول توصیف پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نمیگردند. بیهقی، خود به این مطلب اشاره کرده و نوشته است:
مقصود از اقامه دین، بر پا داشتن نشانههای دین است (خدا داناتر است)، هر چند برخی از آنان، کارهای نامشروع انجام میدادند.
نظریه دوم: حاکمان صدر اسلام تا عصر
عمر بن عبدالعزیز:
ابنحجر عسقَلانی، پس از کلامی که از واضح نبودن مطلب در نزد او حکایت دارد، در تبیین مقصود از «خلفای دوازدهگانه» میگوید:
این سخن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که: «پس از من، دوازده خلیفه خواهند بود»، بهتر است بر واقعیت زمان پس از
پیامبر خدا حمل شود؛ چرا که همه کسانی که پس از ایشان جامه خلافت بر تن کردند، از ابوبکر تا عمر بن عبدالعزیز، چهارده تن بودند، دو تن از آنها نه خلافت درستی داشتند و نه مدّت خلافتشان چندان قابل توجّه بود. آن دو،
معاویة بن یزید و
مروان بن حکم بود، و بقیّه، همانگونه که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خبر داده، دوازده نفر بودند.
و در ادامه اظهار داشته است:
البتّه اینکه فرموده است: «مردم بر آنها اتّفاق نظر پیدا میکنند»، بر این مسئله، خدشهای وارد نمیکند؛ زیرا اتّفاق نظر، در اکثر و غالب است و این ویژگی هم همواره، جز در حسن بن علی (علیهالسّلام) و
عبداللَّه زبیر، به رغم درستی خلافت آن دو، و حکم به ثابت نبودن شایستگی مخالفانشان، جز پس از مصالحه حسن (علیهالسّلام) و کشته شدن زبیر، بوده است. و خدا بهتر میداند.
افزون بر شماری از اشکالهای نظریّه اوّل، اشکالهای دیگری بر این نظریّه وارد شده، که عبارتاند از:
۱.
ابنحجر، در توجیه خارج کردن معاویة بن یزید و مروان بن حکم از شمار خلفا، گفته است که مدّت حکومت این دو، کوتاه بوده است.
بر طبق این نظریّه باید
امام حسن (علیهالسّلام) نیز از این مجموعه خارج شود؛ زیرا مدّت حکومت ایشان نیز کوتاه بوده است.
۲. عبداللَّه بن زبیر، جزو این گروه شمرده شده است، در حالی که خلافت او هیچ گاه فراگیر و همه گستر نگردید.
نظریه سوم: دوازده خلیفه نامشخّص تا قیامت؛
ابنجوزی میگوید:
منظور، وجود دوازده خلیفه در دوره اسلامی تا
روز قیامت است که آنان، بر اساس حق رفتار میکنند، هر چند دوران خلافتشان پشت سر هم نباشد.
ابنکثیر نیز در تفسیر خود از این نظریّه دفاع میکند.
اشکالهای این نظریّه، عبارتاند از:
۱. غیر شفّاف کردن سخن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، ممکن است برخی از اشکالات وارد بر نظریّات پیشین را حل کند؛ ولی نتیجهای روشن و مشخّص برای ما نخواهد داشت. نتیجه این نظریّه آن است که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) جملهای مبهم و معمّاگونه فرموده است که هیچ نقشی در معرفت و عمل جامعه اسلامی نداشته و نخواهد داشت.
۲. سخن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای پیریزی مسیری هموار برای رسیدن به هدفی بزرگ است، یعنی پیروی مردم از این رهبران که موجب راهیابی و هدایت آنان خواهد گشت، در صورتی که با فرض نامشخّص بودن آن دوازده نفر، این هدف هرگز محقّق نخواهد شد و حتّی موجب سر در گمی آنان در شناخت مقتدا و سوء استفاده دنیاطلبان از آن خواهد شد.
نظریه چهارم: خلفای بنیامیّه؛
خطّابی و ابنجوزی گفتهاند: مقصود پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از خلفای دوازدهگانه،
خلفای بنیامیّه است؛ زیرا اصحاب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مربوط به زمان پیامبرند و مشمول عنوان خلفای دوازدهگانه نیستند. بنابراین خلفای اربعه، معاویه و مروان بن حکم، از این گروه خارج میشوند و دوازده نفر باقی خواهند ماند.
برای روشن شدن سخن این دو نفر، این نکته را باید ذکر کنیم که حاکمان اموی، پانزده نفر بودهاند که دوران حکومت آنان، سیزده سال پس از رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آغاز شده است (چون عثمان در اواخر سال ۲۳ هجری به خلافت رسید). این دو نفر برای رفع مشکل تعداد افراد بنیامیّه و زمان حکومت آنان، اصحاب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به پیامبر خدا ملحق نموده، شایسته عنوان «خلافة النَّبی» ندانستهاند. در نتیجه، دوران خلفای اربعه، معاویه و مروان بن حکم، از این حکم خارج شده و دوازده نفر ذیل آن باقی ماندهاند. گفتنی است که ابنجوزی در ابتدای سخن خویش گفته است که دستیابی به مدلول اصلی سخن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و فهم آن، ممکن نیست.
اشکالهای این نظریّه، عبارتاند از:
۱. خلفای چهارگانه، از عنوان دوازده خلیفه خارج شدهاند و هیچ استدلالی بر آن ارائه نشده است.
۲. در متون اهل سنّت، دوران خلافت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تا سی
سال پس از ایشان دانسته شده است. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرموده است:
«الخِلافَةُ فی اُمَّتی ثَلاثونَ سَنَةً ثُمَّ مُلکٌ بَعدَ ذلِکَ؛
خلافت، در امّت من، سی سال است. سپس، بعد از آن، سلطنت است.»
در حالی که این نظریّه، خلافت را بعد از سال ۶۰ هجری (مرگ معاویه) تصویر کرده است.
۳. روایت «اثنا عشر خلیفة (دوازده خلیفه)»، در مقام ستایش از این افراد است. طبیعی است که این ستایشگری نمیتواند شامل بنیامیّه گردد که جنایات متعدّدی را نسبت به
اسلام و
مسلمانان و جامعه اسلامی مرتکب شدهاند، علاوه بر این که احادیث فراوانی نیز در مذمّت آنها صادر شده است.
۴.
حَکَم بن ابیالعاص و پسر او
مروان بن حکم، به دستور
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به جرم «
نفاق» از
مدینه تبعید شدند. آیا عجیب نیست که او را جزو اصحاب پیامبر بشمُرند و حکومت او را همانند حکومت زمان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بدانند؟!
نظریه پنجم: امارت دوازده امیر در یک زمان؛
مُهَلَّب گفته است:
گمان غالب، این است که پیامبر (که درود و سلام خداوند بر او باد) از فتنههای شگفت پس از خود، خبر داده است، حتّی از اینکه مردم در یک زمان، دارای دوازده امیر میشوند و اگر جز این را میخواست، میفرمود: دوازده امیرند که فلان گونه عمل میکنند.
به نظر میرسد مهلّب در صدد توضیح متن منقول در
صحیح البخاری بوده و به سایر گزارشهای دقیقتر و مشروحتر حدیث
جابر بن سمره توجّه نداشته است. متن موجود در صحیح البخاری، مختصر و مبهم است. در نتیجه، احتمالات گوناگونی در باره آن، متصوّر است.
ابنحجر عسقلانی، در نقد نظریّه او به این نکته اشاره کرده و معتقد است: متون موجود در
صحیح مسلم، مشخّص کردهاند که در زمان این دوازده نفر، اسلام، عزیز و منیع خواهد بود. آیا میتوان تصوّر کرد که افتراق دوازدهگانه در میان مسلمانان رُخ دهد و باز هم عزّت اسلام را در پی داشته باشد؟
با توجّه به دلایل ارائه شده در صفحات پیشین، حدیث «خلفای دوازده گانه» تنها بر نظریّه شیعه دوازده امامی قابل انطباق است و دیگر تحلیلها و نظریّه پردازیها به جهت دارا بودن اشکالات متعدّد، نادرستاند.
حدیثنت، برگرفته از مقاله «مقصود از دوازده خلیفه در سخن پیامبر» تاریخ بازیابی۱۳۹۷/۵/۲.