تمسک به قرآن
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: منابع
اجتهاد، تمسک به
قرآن،
فقیه، حجیت صدوری، حجیت دلالی،
استنباط احکام شرعی،
احکام ثابت و متغیر.
پرسش: قرآن یکی از منابع اجتهاد است. آیا فقیه یا
عالم دینی بدون هیچ پیشفرضی میتواند به قرآن تمسک کند؟ اگر جواب منفی است، چه پیشفرضهایی پیش از تمسک به قرآن لازم است؟
پاسخ: آنچه اجمالاً در پاسخ به این پرسش میتوان گفت، عبارت است از:
۱. قرآن مهمترین منبع
شریعت و نخستین مرجع برای به دست آوردن رأی دینی است.
۲. بهرهبرداری از قرآن اعتباری نخواهد داشت؛ جز آنکه دو اصلِ
حجیت صدوری و حجیت دلالی قرآن اثبات گردد.
۳. مبانی مورد پذیرش فقیه در برداشت از قرآن به دو دسته صدوری و دلالی تقسیم میشود.
از نگاه همه
فرق و مذاهب اسلامی، قرآن بهعنوان اولین و مهمترین منبع در
اسلام شناخته شده است و همگان نسبت به این امر اذعان و اعتراف دارند که اولین منبع
شریعت و نخستین جایی که برای به دست آوردن رأی دین در زمینههای مختلف به آن رجوع میشود، قرآن، یعنی
معجزه باقی رسول اکرم ـ صلیاللهعلیهوآله ـ و مهیمن بر کتب آسمانی گذشته، میباشد.
در واقع با این نظر دو اصل در زمینه برداشت از
قرآن کریم پذیرفته شده است:
قرآن سند الاهی و حجت خدا بر
انسان است و اکنون آنچه به نام «قرآن» در دسترس همگان است، همان قرآنی است که از سوی خداوند نازل گشته و هیچ عنصر غیر خدایی ـ چه به عمد و چه به خطا ـ در آن راه نیافته است؛ یعنی قرآن موجود، حجیت صدوری دارد.
پیام قرآن قابل دسترسی است و برای دستیابی به رأی
دین میتوان به آن مراجعه کرد؛ یعنی قرآن علاوه بر حجیت صدوری، حجیت دلالی نیز دارد.
بنابراین وقتی فقیه برای استنباط احکام شرعی، قرآن را منبع اجتهاد خود قرار میدهد و از آن برای رسیدن به حکم فقهی استفاده میکند، پیش از آنکه به سراغ قرآن برود، مجموعهای از مبانی را در جهت صدور قرآن و مجموعهای دیگر را در جهت دلالت آن پذیرفته است؛ زیرا اگر کوچکترین شبههای را در صدور یا دلالت قرآن موجود بپذیرد، هرگز نخواهد توانست آرای خود را به قرآن و
وحی مستند سازد و
احکام مستفاد از آن را به خدا و دین او نسبت دهد.
مبانی صدوری عبارتند از:
پیش از هر چیز فقیه میپذیرد که قرآن از سوی خداوند متعال نازل گشته است؛ زیرا اگر قرآن از سوی خدا نبود، وجهی نداشت که فقیه برای دستیابی به
رأی دین به آن مراجعه کند و وقتی گفته میشود که قرآن از سوی خداست، به این معناست که:
أ. مفادی که در قرآن آمده از سوی خداست؛
ب. الفاظ مفرد و ترکیبهایی که در قرآن آمده، از سوی خداوند است؛ یعنی خود الفاظ ترکیبات و آیات، وحیانی است؛
ج. این نحوه چینش آیات در کنار یکدیگر که
سوره ها را تشکیل داده و نیز ترتیب سورهها در کنار یکدیگر که قرآن را به وجود آورده، وحیانی است؛
فقیه میپذیرد که قرآن امروز همان قرآنی است که در صدر اسلام بوده و تمام آیاتی که در این مجموعه به نام قرآن جمع آمده، وحی الاهی است؛ یعنی نه چیزی به این مجموعه افزوده و نه از آن کاسته شده است؛ ازاینرو مبنای حاضر هم میتواند در ضمن بحث
تحریف بررسی شود و هم در زمره مسئله
تواتر قرآن قرار گیرد.
فقیه میپذیرد که وحی مصون از خطاست؛ یعنی این علم الاهی که بهصورت وحی نازل شده، بدون تغییر و تحول به پیامبر اکرم ـ صلیاللهعلیهوآله ـ رسیده است. در اینجا سخن از این نیست که پیامبر چیزی غیر از آنچه بر او وحی شده، بر زبان نیاورده یا در تلقی وحی اشتباه نکرده است، بلکه مطلب این است که در خود انتقال وحی از
علم الاهی به
پیامبر ـ صلیاللهعلیهوآله ـ خطایی رخ نداده است.
فقیه میپذیرد که رسول گرامی اسلام ـ صلیاللهعلیهوآله ـ از هر گونه اشتباه عمدی یا سهوی
معصوم بوده است؛ یعنی افزون بر آنکه در خود وحی خطایی رخ نداده، پیامبر نیز، چه در تلقی و دریافت قرآن، و چه در رساندن آن دچار سهو و
نسیان نگشته است.
مبانی دلالی عبارتند از:
فقیه با این مبنا که
خداوند از کلماتی که در قرآن آمده، معانی خاصی را اراده کرده است، به سراغ قرآن میرود. این مبنا اگرچه بهظاهر خیلی واضح است، ولی میتواند مورد مناقشه جدی برخی از مکاتب فکری غربی قرار گیرد.
برخی از متفکران معتقد به
هرمنوتیک نسبیگرا میگویند: هنگامیکه یک نقاش تابلویی را نقاشی میکند، ممکن است شما با دیدن آن بگویید که
غم خود را بیان کرده و شخص دیگری بگوید خوشحالی خود را نشان داده است و سرانجام شخص سومی معتقد شود که او عصبانیت خویش را بیان کرده است. حال اگر پرسیده شود کدام یک سخن درستی است؟ باید گفت: همه این اظهارنظرها درست است و هر کسی هر معنایی از آن تابلو برداشت کند، فهمی صحیح و معنایی مقبول به دست آورده است.
چنین اعتقادی در واقع به این معناست که این تابلو پیام خاصی ندارد تا فهم دیگران با آن سنجیده شود. او چیزی را به تصویر کشیده که فاقد معنای نهایی است و هر کس هر معنایی که مطابق با ذهنیت خویش و متناسب با سنت و فرهنگ خاص خود از آن به دست میآورد، درست است.
بر این اساس هر تفسیری که از متون دینی به
عمل آید، در بند سنت
و
فرهنگ خاص
مفسر است و همواره فهم دینی، فهمی عصری و وابسته به ذهنیت مفسران است. گاهی در بین اندیشمندان اسلامی این نغمه به گوش میرسد که در پس آیات قرآنی معنای مشخصی وجود ندارد تا جستوجو و کشف شود؛ بلکه گسترهای گسترده و عرضی عریض برای فهمها وجود دارد که هر کس هر معنایی را که بفهمد درست خواهد بود.
بنابراین فقیه در برداشت از قرآن این مبنا را که خداوند از آیات قرآنی معانی خاصی را اراده فرموده، یک اصل مسلم گرفته است؛ زیرا معنای استنباط احکام از قرآن این است که فقیه نهایت سعی خود را به کار میگیرد تا معانیای را که در ورای آیات الاهی است و خداوند با این الفاظ و عبارات درصدد بیان آن بوده است، به دست آورد؛ ازاینرو صواب و خطا در فهم
قرآن و اینکه «للمصیب اجران و للمخطی اجرُ واحد»،
معنا پیدا میکند.
قرآن کریم در بیان مراد الاهی ـ لااقل در وادی احکام فرعی و مرتبط به
عمل مکلفان
ـ از بیان رمزی استفاده نکرده؛ بلکه همان شیوه عمومی عُقلا را در مفاهمه به کار گرفته است؛ یعنی خداوند در بیان مقاصد خود همان روش عُقلا را انتخاب کرده است.
در علم اصول درباره حجیت ظواهر گفته میشود: «ظواهر الفاظ حجت است»؛ یعنی آنچه از ظاهر سخن
متکلم فهمیده میشود، عقلا همان معنا را بر عهده متکلم میگذارند؛ ولی این مطلب چه ارتباطی با
شارع دارد؟ چگونه میتوان این قاعده و کبرای کلی را در مورد بیان شارع جاری دانست و با چه مبنایی میتوان ظهورات بیان شارع را بر عهده او گذاشت؟ این مطلب در صورتی به شارع مرتبط خواهد شد که پذیرفته باشیم خداوند متعال در قرآن و رسول گرامی اسلام ـ صلیاللهعلیهوآله ـ و امامان
معصوم ـ علیهمالسلام ـ به همان شیوه عقلا سخن گفتهاند و سبک بیانی جداگانهای تأسیس ننمودهاند؛ بهطور کلی سرایت دادن احکام گفتوگوهای عرفی به سخنان
شارع مبتنی بر پذیرش این مبناست که شارع نیز به شیوه
عقلا سخن گفته است.
زمینه فهم معانی اراده شده از آیات الاهی ـ لااقل در حوزه احکام فقهی ـ در زمان
نزول آیات برای عقلا وجود داشته است؛ یعنی آیات احکام بهگونهای بوده که مردمان آن روزگار با یک فهم صحیح عرفی میتوانستند به مراد الاهی نایل آیند و
تکلیف مورد نظر را دریابند و اگر احیاناً به آن مراد نرسیدهاند، از آن جهت نبوده که اصولاً زمینه فهم وجود نداشته و
فرهنگ آن روزگار اجازه دسترسی به آن را نمیداد و به مرور ایام و تکامل
دانش ها و پدید آمدن فهمهای نو آن مطالب مکشوف شده است؛ بلکه به دلیل خطای فکری خودشان از آن مطلب
غفلت کرده یا آن را به اشتباه فهمیدهاند؛ مثلاً:
گاهی اتفاق افتاده که راوی در ذیل روایتی که از
امام ـ علیهالسلام ـ نقل کرده، برداشت شخصی خود را نیز ذکر کرده است؛ ولی
فقیه روزگار ما از آن روایت مطلب دیگری میفهمد و برداشتی مخالف فهم راوی دارد و درعینحال فهم خود را صائب و فهم راوی را تخطئه میکند. حال اگر بر این فقیه اعتراض شود که چگونه دریافت راوی که فهم روزگار صدور
روایت از معصوم ـ علیهالسلام ـ است، کنار گذاشته شده و فهمی نو ـ با این همه فاصله زمانی ـ بهجای آن نشسته است، پاسخ میگوید: این معنا که من از روایت فهمیدهام، همان روزگار نیز قابل فهم بوده است و مراد امام ـ علیهالسلام ـ از روایت در همان روزگار همین بوده؛ ولی راوی اشتباه کرده و معنایی متفاوت را فهمیده است.
فقیه نمیگوید آنچه امروز فهمیده میشود مربوط به این زمان است و در زمان صدور روایت فهمی دیگر در اذهان عقلا بوده است. او فهم خود را جانشین فهم پیشین نمیداند. او به فهم سیال و متغیر تن نمیدهد. آنجا که فهم او مخالف برداشتهای پیشینیان است، اصولاً فهم پیشینیان را تخطئه میکند که به اشتباه، فهم خود را مراد
روایت خواندهاند. فقیه هرگز ملتزم به تحول فهم دینی نیست و هر فهمی را در جای خود صحیح و مطابق مراد شارع نمیداند. او معتقد است مفاد
دین، ثابت است و آنچه که خدا، رسول و امام از
آیه و
حدیث اراده فرمودهاند، یک معنای معینی است که امکان دارد فقیه به آن برسد یا نرسد.
اگر فقیه بگوید فهمی که امروز به آن رسیده، نتیجه پیشرفت
علم بوده و در زمان نزول قرآن برای کسی چنین فهمی میسور نبوده است، یقیناً این استنباط و این فهم، اعتباری و ارزشی نخواهد داشت. سر سخن آن است که
خداوند این احکام را برای همه آدمیان فرستاد و همگان را به این تکالیف مکلف نموده است. چنان نیست که مخاطب حکمی در قرآن فقط مردمانی که هزار سال بعد به دنیا میآیند باشند یا مردمان هزار سال قبل، تکلیفی دیگر داشته باشند و خداوند در یک بیان چند
اراده تشریعی از یک
عمل خاص
ـ آن هم ارادهای که زمامش به دست تاریخ و تحول سنتها و فرهنگها و تغییر فهمها سپرده شود ـ داشته باشد.
علت اینکه ما امروز بیش از گذشتگان به
علم اصول نیاز داریم، این است که ما از زمان
نزول قرآن یا صدور
حدیث فاصله گرفتهایم. مردمان آن روزگار در فضای فرهنگی زمان خود. که زمان شارع نیز بود. آنچه را که علیالقاعده میبایست فهمیده شود، میفهمیدند. ولی امروز با توجه به فاصله زمانی بسیار و تحول فضای فرهنگی و تغییر زبان روزمره امکان مفاهمهی سریع و آسان بین شارع و
امت. که همان هم زمانی و هم زبانی و پیوند فرهنگی متکلم و مخاطب میباشد. از میان رفته است؛ ازاینرو وقتی بخواهیم آیات و روایاتی را که هزار و اندی سال قبل بیان شده، بفهمیم، ناگزیر باید به کلیدهای عمومی فهم الفاظ ـ که اختصاص به زمان خاصی ندارد ـ
تمسک جوییم تا از این طریق اثبات شود معنایی که امروز فهمیده میشود، همان است که آن روز نیز علی القاعده فهمیده میشده است و این همان امری است که در بحث
الفاظ علم اصول مطرح میشود.
آیات قرآن اختصاص به موارد نزول ندارد. اگرچه بسیاری از آیات
شأن نزول خاصی دارند و ناظر به موقعیت ویژهای میباشند، ولی فقیه از آنها برای پاسخ به سؤالات خود بهرهبرداری میکند و آنها را آیاتی که تاریخ مصرفشان سپری شده، نمیشمارد؛ زیرا او این مبنا را پذیرفته که این آیات اختصاص به موقعیتی خاص ندارند و آنچه در ضمن آنها بیان گردیده، مادامی که نسخ نشده باشند، مربوط به همه زمانها و مکانهاست. به عبارت دیگر، آیات قرآنی و احکام وارد شده
جهان شمول میباشند. ژرف نگری و دقت در این مطلب باعث شده بحث «ثابت و متغیر» مطرح شود که در تعابیر حضرت
امام خمینی (ره) از آن به نقش زمان و مکان در
اجتهاد یاد شده است.
اما اینکه چگونه بحث از نظریه ثابت و متغیر به میان میآید و در پارهای موارد قاعده کلامی جهانشمول بودن و ثبات احکام، استثنا میپذیرد و وجود احکامی که صرفاً صبغه موردی دارند، پذیرفته است، مطلبی است که نیاز به توضیح بیشتری دارد. اجمالاً پاسخ این است که احکام متغیر و موقعیتی نیز به نوعی برخاسته از احکام ثابت و جهانشمولاند؛ زیرا آنها براساس ملاکهای ثابت و با توجه به شرایط خاص و ویژگی مورد صادر گشتهاند.
بحث «ثابت و متغیر» در
اندیشه فقهی فقهای قدیم نیز وجود داشته و احکام متغیر بهصورت اجمالی پذیرفته شده بوده است؛ ولی چون غالب احکام
دین را ثابت میدیدند، در برخورد با احکام و اینکه آیا ثابت است یا متغیر درنگ نمیکردند و این اصل را که «احکام دینی ثابت است، مگر آنچه که خلافش ثابت شود»، ملاک
عمل خویش قرار میدادند.
هادوی تهرانی، مهدی، مبانی کلامی اجتهاد.
پایگاه اسلام کوئست.