نقص زنان
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: زنان، نقص،
امام علی علیهالسلام،
عقل،
ایمان، بخت،
نماز،
روزه.
پرسش: با توجه به سخن امام علی ـ علیهالسلام ـ در
نهجالبلاغه که زنان از نظر ایمان، عقل و بخت ناقصاند، آیا نماز و روزه بهتنهایی میتواند معیاری برای سنجش ایمان باشند؟
پاسخ: براساس موازین ارائه شده از جانب امامان
معصوم علیهمالسلام، باید
روایات مورد تردید، با قرآن انطباق داده شود و در صورت مخالفت، به مقتضای ظاهر آن عمل نگردد. از سوی دیگر، در قرآن به هیچ آیهای که حکمی کلی در ارتباط با نقص عقل و ایمان زنان داشته باشد، برخورد نمینماییم؛ بنابراین و با توجه به معیارهای حدیثشناسی، ما نیز نمیتوانیم
روایت فوق را در معنای ظاهری آن بپذیریم. البته نمیتوانیم بهطور قطعی و صددرصد اظهار داریم که این
روایت دروغ است و از
زبان حضرت علی ـ علیهالسلام ـ صادر نشده است؛ بلکه یا باید آن را بهنحوی توجیه نموده و یا
تفسیر آن را به خودشان واگذار کنیم.
پرسشی که مطرح شده، بارها از سوی افراد مختلف و با عباراتی گوناگون طرح شده و پاسخهای مناسبی نیز برای آنها ارائه شده است.
عقل و کاربردهای آن نیز در پاسخهای دیگری مورد بررسی قرار گرفته است. با این وجود، یک بار دیگر به مطالعۀ این بخش از سخنان منتسب به امام علی ـ علیهالسلام ـ میپردازیم، با این توضیح که تنها پس از بررسی پرسشهای فرعی دیگری که ممکن است مطرح شود، میتوان پاسخ نهایی را ارائه نمود، پرسشهایی از قبیل اینکه:
۱. آیا
انتقاد شما، درست مطرح شده و قابل پذیرش است، تا به دنبال پاسخ آن باشیم؟
۲. معیار
شناخت اصول و موازین دینی چیست؟ و آیا اگر روایتی را مطابق با موازین ندانستیم، باید فوراً آن را نفی نموده یا روش دیگری نیز در برخورد با اینگونه
روایات مبهم متصور است؟
۳. آیا انتساب تمام کلمات نهجالبلاغه به مولا
علی علیهالسلام، مسلم و غیر قابل تردید است؟
۴. موقعیت بانوان را در دیدگاه
قرآن چگونه ارزیابی مینماییم و آیا قرآن، برتری برخی افراد و گروهها را بر دیگران پذیرفته است؟
۵. آیا ممکن است، از پیامبران و اولیای الاهی، گفتاری صادر شود که معنای ظاهری آن مراد نباشد، اما مخاطبان اولیه، همان معنای ظاهری را استفاده نموده و هیچ تصور ننمایند که معنای دیگری در آن نهفته باشد؟! و آیا این دروغ به شمار نمیآید؟!
۶. آیا این امکان نیز وجود دارد که کلمات موجود در پرسش شما را منتسب به امام علی ـ علیهالسلام ـ دانسته، اما توجیهی نیز برای آن داشته باشیم؟
بر این اساس ابتدا، موارد فوق را به همان ترتیب ارائه شده، بررسی نموده و در نهایت، ارزیابی کلی خود را خدمتتان عرضه خواهیم کرد.
اما اینکه آیا
انتقاد شما را میپذیریم؟ بلی! و در تکمیل پرسش شما باید بگوییم:
آیا اگر مردان بزرگی، حتی
انبیا و اولیا، در زمان بیماری، روزه خود را افطار نموده و حتی اگر این بیماری، منجر به
فوت آنان شود، دیگر نیازی به قضای آن هم نباشد، تمام اینها دلیل بر ناقص بودن ایمانشان به حساب میآید که ترک نماز و روزه زنان در ایام
عادت ماهانه که آن هم به دستور خداوند است، آنان را ناقص الایمان نماید؟! و آیا نماز شکسته مسافران، موجب نقص ایمانشان نسبت به دیگران خواهد شد و...؟
اگر فردی رحلت نموده و پدر دانشمند و فرهیختهای، همراه دخترکی خردسال، وارث او شوند و مطابق با دستورات فقه اسلامی، آن دخترک او، پنج برابر پدر دانشمندش،
ارث ببرد، آیا این موضوع را میتوان نشانۀ خوشبخت بودن دختر و بدبخت بودن پدر به شمار آورد؟!
آیا اگر
شهادت و گواهی فرزند برای پدرش
و نیز گواهی
شریک برای شریکش
یا در برخی موارد،
شهادت اجیر برای صاحبکارش
پذیرفته نشود، همه به معنای آن است که این افراد، ناقص العقلاند؟ یا اگر شهادت افراد
کافر و بیایمان، در مواردی مورد قبول واقع شود،
نشانهای از
کمال عقلی آنان به شمار میآید؟!
اشکال دیگری نیز در این
روایت وجود دارد که شما آن را طرح ننمودید و آن اینکه در ادامه همین روایت، متنی وجود دارد مبنی بر اینکه "لا تطیعوهن فی المعروف حتی لا یطمعن فی المنکر"؛ یعنی خواهشهای بجا و صحیح زنان را نیز نپذیرید، تا آنان در خواهشهای نادرست، طمع نورزند! اگر ما این دستور را مرتبط با تمام زنان بدانیم، آیا این، توجیهگر اعمال اشخاصی نخواهد شد که به درخواست
فاطمه ـ علیهاالسلام ـ در یاری علی ـ علیهالسلام ـ و نیز در جریان غصب
فدک، پاسخ مثبت ندادند؟!
به دلیل آنچه بیان شد، ما انتقاد شما را مبنی بر وجود ابهاماتی در این روایت، پذیرفته و در مورد آن به بررسی خواهیم پرداخت.
معیار
شناخت اصول و موازین دینی چیست؟ و آیا اگر روایتی را مطابق با موازین ندانستیم، باید فوراً آن را نفی نموده یا روش دیگری نیز در برخورد با اینگونه
روایات مبهم متصور است؟
معتبرترین منابع اسلامی که میتوان موازین دینی را به آن مستند نمود،
قرآن کریم، سخنان
پیامبر و
اهل بیت آن حضرت است. پیامبر ـ صلیاللهعلیهوآله ـ در سخنی قرآن و
اهل بیت خود را "
ثقلین " (دو وزنه سنگین) نامیده و فرموده که آن دو از هم جداییناپذیرند.
در ارتباط با قرآن کریم، میان مسلمانان،
شک و شبههای وجود ندارد که تمام آنچه به نام "قرآن" در
اختیار ما قرار دارد، از طرف
خداوند نازل شده و قابل استناد است؛ اما متأسفانه، عوامل سیاسی و مذهبی موجب آن شده که تمام
روایات، از این درجه اعتبار برخوردار نباشند.
بهعنوان نمونه،
امام باقر ـ علیهالسلام ـ میفرماید: "برخی راویانی که با ما همعقیده نیستند،
روایاتی را از ما نقل مینمایند که ما آن را نگفتهایم و رفتاری را از ما
حکایت مینمایند که ما آن را انجام ندادهایم و هدفشان از این کردار ناپسند، آن است که دشمنی مردم را با ما برانگیزانند".
به همین دلیل و برای تشخیص
روایات صحیح از منقولات نادرست، علومی (مانند
رجال،
درایه، کتابشناسی و...) به وجود آمد، تا موازین علمی و معتبری را در این رابطه ارائه نماید.
یکی از موازینی که میتوان به کمک آن،
روایات سره را از ناسره تشخیص داد، منطبق نمودن مضمون آنها با قرآن کریم است. امام باقر ـ علیهالسلام ـ میفرمایند که اگر گفتاری از ما برایتان نقل شد، آن را با قرآن تطبیق داده و اگر یک یا دو
شاهد از قرآن بر آن یافتید، بدان عمل نموده؛ وگرنه در ارتباط با آن روایت، اظهار نظر قطعی ننموده و بیان و توضیح آن را از ما بپرسید.
بر این اساس ما باید آن دسته از
روایات را بهصورت قطعی و صددرصد بپذیریم که با متون قرآنی، مخالفتی نداشته باشند و در غیر این صورت و در مواردی که ظاهر روایت را مخالف آموزههای قرآنی یافتیم نیز، نباید قطعاً آن روایت را مردود دانسته و انتساب آن را به
اهل بیت ـ علیهمالسلام ـ منتفی بدانیم؛ زیرا ممکن است توجیهاتی ورای معنای ظاهری آن وجود داشته باشد که با آن توجیه، آن روایت، منافاتی با
قرآن نداشته باشد و اکنون که دسترسی به
امام معصوم ـ علیهالسلام ـ ممکن نیست تا ابهام خود را نزد ایشان برطرف نماییم، چنین
روایاتی را باید در بایگانی گذاشته و نفیاً و اثباتاً به آن استدلال ننماییم.
آیا انتساب تمام کلمات
نهجالبلاغه به مولا علی علیهالسلام، مسلم و غیر قابل تردید است؟
در همین راستا، باید بدانیم که هرچند میتوان ادعا نمود که اکثریت قریب به اتفاق متون موجود در نهجالبلاغه، از بیان شیوا و زبان دلربای
امام علی ـ علیهالسلام ـ صادر شده و بیشترین قسمت از این کتاب منحصر به فرد، غیر از مواردی استثنایی، مانند آنچه در پرسشتان وجود داشت، بیان آموزههایی است که مشابه آن را در
قرآن کریم نیز با زبانی دیگر مییابیم، اما با این حال نمیتوانیم متون موجود در نهجالبلاغه را مسلم الصدور و غیر قابل نقد و بررسی اعلام نماییم؛ بلکه مطالب مندرج در این
کتاب ارزشمند نیز همانند سایر کتب روایی باید مورد تجزیه و تحلیل و نیز بررسی انطباق آن با مفاهیم قرآنی قرار گیرد. به همین دلیل در بخشهای بعدی جایگاه بانوان را در قرآن کریم و
روایات اهل بیت ـ علیهمالسلام ـ مطالعه نموده و سپس متن مورد نظر را با آنها مقایسه مینماییم.
موقعیت بانوان را در دیدگاه قرآن چگونه ارزیابی مینماییم و آیا قرآن، برتری برخی افراد و گروهها را بر دیگران پذیرفته است؟
آیات بسیاری در قرآن وجود دارند که مرد و زن را از لحاظ ارزش وجودی و در راه رسیدن به خدا و
ایمان به او همطراز دانسته و جنسیت آنها را در این زمینه مؤثر نمیدانند. برخی از این آیات را با هم مرور مینماییم:
«
یا ایّها الناس انّا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم... »؛ «ای مردم! ما شما را از یک مرد و
زن آفریدیم و شما را تیرهها و قبیلهها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید (اینها ملاک امتیاز نیست)؛ گرامیترین شما نزد خداوند با
تقوا ترین شماست؛
خداوند دانا و آگاه است».
«
فاستجاب لهم ربهم أنی لا أضیع عمل عامل منکم من ذکر أو أنثی »؛ «خداوند، درخواست آنها را پذیرفت (و فرمود:) من
عمل هیچ عملکنندهای از شما را ـ زن باشد یا مرد ـ ضایع نخواهم کرد...».
«
و من یعمل من الصالحات من ذکر أو أنثی و هو مؤمن... »؛ هر فرد با ایمانی چه مرد باشد و چه زن، کردار نیکی بجای آورد، داخل
بهشت خواهد شد و سر سوزنی به آنان
ظلم نخواهد شد،
«من عمل صالحاً من ذکر أو أنثی و هو مؤمن فلنحیینه حیاة طیبة»؛ و به چنین مردان و زنان، زندگی پاکیزه ای هدیه خواهد شد.
آیات بسیار دیگری نیز، مشابه آیات فوق وجود دارد که صریحاً بیانگر این مطلب است که جنسیت انسانها، هیچ تأثیری بر قدرت کسب فضایل معنوی و به دنبال آن، رضایت خداوند نخواهد داشت.
ماجرای
مریم ـ علیهاالسلام ـ و قبولی او در جایگاه قدیسان به بهترین وجه ممکن که موجب تعجب زکریای
پیامبر شد
نیز، پشتیبانی خداوند از او در مراحل مختلف،
نشانهای دیگر از مهم نبودن جنسیت، در رسیدن به
قرب خداوند است. جالب است که حتی مادر مریم، گمان مینمود که جنسیت فرزندش، تا حدودی مانع پیشرفت معنوی او خواهد شد؛
اما خداوند خلاف آن را ثابت نمود!
ایمان
همسر فرعون نیز از دیگر مواردی است که خداوند آن را بهعنوان اسوهای برای تمام مؤمنان معرفی نموده است: «
و ضرب الله مثلاً للذین آمنوا امرأت فرعون.... ».
«
یهب لمن یشاء اناثا و یهب لمن یشاء الذکور »؛ «مالکیت و حاکمیت آسمانها و زمین از آن خداست؛ هر چه را بخواهد میآفریند، به هر کس اراده کند، دختر میبخشد و به هر کس بخواهد پسر».
شما اگر تمام قرآن را مطالعه نمایید، آیهای که زن را موجودی کمارزش و ناقص العقل تلقی نماید، نخواهید یافت؛ البته از طرفی هم نمیتوان مدعی شد که میان این دو گروه، هیچ تفاوتی نیز وجود ندارد؛ بلکه به تعبیر
رهبر فقید انقلاب اسلامی: "در بعضی از موارد، تفاوتهایی بین زن و مرد وجود دارد که به حیثیت انسانی آنها ارتباطی ندارد".
در همین راستا، معدود آیاتی را در قرآن میتوان یافت که نشانگر نوعی برتری مردان بر
زنان است که نگاه مختصری به دو مورد از آنها خواهیم داشت:
آیهای که سهم الارث برخی مردان را دو برابر گروهی از زنان مشخص مینماید به این بیان که:
«
للذکر مثل حظ الانثیین »؛
یعنی مرد به اندازه دو زن
ارث خواهد برد که در مورد این
آیه، سه نکته را باید در نظر داشت:
تقسیمبندی ارث از طرف خداوند، بنا بر مصالح اقتصادی خاصی بوده و در مقابل وظایف و تکالیف بیشتری (مانند
جهاد،
نفقه و...) است که بر مردان تحمیل شده تا بدین وسیله نوعی توازن بین تکالیف و امتیازات به وجود آید.
همانگونه که در بخش اول بیان شد، اینگونه نیست که همواره مردان بیش از زنان از ارث برخوردار شوند، بلکه برخی موارد نیز وجود دارد که بهصورت مساوی یا حتی معکوس بوده و زنان از حق الارث بیشتری بهره میگیرند!
از همه مهمتر اینکه برخورداری از ثروت بیشتر را نمیتوان بههیچوجه نشان برتری جایگاه انسانی افراد دانست و چنین
تفکر ی از جانب
خداوند بهشدت محکوم شده است؛ مانند این بیان که:
آیا گمان میکنند که ثروت و مال فراوانی که در اختیار آنان قرار دادیم، به دلیل آن است که آنان را زودتر از دیگران به خیرات (و مقام والای انسانی) برسانیم؟! آنان نمیفهمند!
با این توضیح، مشخص میشود که بهرۀ بیشتر از ارث را نمیتوان به معنای توجه بیشتر خداوند به جنس مرد، ارزیابی نمود.
آیهای دیگر نیز در قرآن وجود دارد که شاید برخی گمان نمایند که دلیلی بر برتری جنس مرد بر جنس
زن از نگاه قرآن است. قسمتی از این آیه، بیان میدارد: "الرجال قوامون علی النساء"؛
یعنی مردان، قیم و سرپرست زنان هستند. اکنون باید ملاحظه نمود که آیا چنین برداشتی از آیه صحیح است یا خیر که در این زمینه، نکات ذیل باید مورد توجه قرار گیرد:
این آیه نشانگر آن نیست که تمام مردان، قیم و سرپرست تمام زنان هستند، بلکه "رجال" در آیه، به معنای شوهران و "نساء" نیز به معنای همسران آنان بوده و نمیتوان طبق این آیه؛ بهعنوان نمونه مردی را
قیم و سرپرست زنانی که
همسر او نیستند نیز قلمداد نموده و او را از آن زنان برتر دانست! بر اساس این آیه، مردان حتی بر زنانی؛ مانند مادر و خواهر خود نیز قیمومت و سرپرستی ندارند، تا چه رسد به آن که گفته شود، خداوند جنس مرد را قیم جنس زن قرار داده است!
بنابراین آیۀ فوق در ارتباط با موضوع کلی و گسترده مدیریت
خانواده بوده که از جانب خداوند بر عهدۀ شوهر نهاده شده و ارتباطی با برتری ایمان، عقل و... مردان ندارد. میدانیم که هر کار مشترکی ولو در مقیاس کوچک و ناچیز، اگر دارای مدیریت واحدی باشد، نتیجۀ بهتری را به دنبال خواهد داشت.
همین موضوع، در مدیریت خانواده نیز باید لحاظ شود و یکی از مرد یا زن باید سکان
هدایت خانواده را بر عهده گیرد که خداوند، آن را بر عهدۀ مرد قرار داده است و دو مورد را بهعنوان دلیل چنین گزینشی، در ادامه آیه بیان نموده، بدین ترتیب که:
"بما فضّل الله بعضهم علی بعض"؛ یعنی
ریاست شوهر بر خانواده به دلیل آن است که خداوند برخی
انسان ها را بر برخی دیگر برتری داده است. برای روشن شدن این مسئله، به مثال زیر توجه فرمایید:
اگر شخصی بدون هیچ نیاز و چشمداشتی تمام همسایگان خود را به مهمانی دعوت نموده و تمام وسایل پذیرایی را برای همه آماده نماید، اما نسبت به برخی از آنان
احترام بیشتری نموده و از آنان درخواست نماید تا در جریان این مهمانی، کمک بیشتری به او بنمایند، آیا دیگر مهمانان حق اعتراض خواهند داشت که چرا میزبان، این افراد را بر ما ترجیح داده است؟!
میدانیم که تمام
جهان آفرینش متعلق به خداوند است و او بهتر میداند که چه قانونی وضع نماید. به عبارت دیگر، همۀ ما،
حیات و زندگی خود را وامدار او هستیم و حتی اگر او بدون آنکه از
عدالت خارج شود، برخی از انسانها را بر برخی دیگر برتری دهد، جای اعتراضی وجود نخواهد داشت.
خداوند، صلاح دیده که شوهران در
مدیریت خانواده، برتر از همسرانشان باشند و این صلاحدید او باید مورد پذیرش ما قرار گیرد؛ حتی اگر هیچ دلیلی هم برای این موضوع ارائه ننموده باشد! همانگونه که انسانها را بر بسیاری از موجودات دیگر برتری داده
و اقوام و خانوادههایی را از میان بشر، از مواهب و هدایای بیشتری برخوردار نموده
یا حتی تمام مردان را نیز به یک اندازه قرار نداده؛ بلکه برخی را به مقام پیامبری برگزیده و بر دیگر مردان برتری داده است.
جالب آنکه حتی برخی پیامبران را نیز برتر از دیگر پیامبران قلمداد فرموده است.
در زندگی روزمره خود نیز مشاهده مینماییم که برخی مردم، از لحاظ هوش و استعداد و برخی دیگر از لحاظ
رزق و روزی بر دیگران برتری دارند.
این برتریها، جزئی از نظام آفرینش بوده و با
عدالت خداوند نیز منافاتی ندارد. بنابراین حتی اگر قرآن مطرح میفرمود که عقل و هوش و تواناییهای جنس مرد، بیشتر از جنس زن بوده و به همین دلیل نیز باید سرپرستی آنها را بر عهده گیرد، نمیبایست تعجب و اعتراضی نسبت به آن داشته باشیم یا اینکه نباید برای ما پرسشی مطرح شود که چرا مثلاً تمام پیامبران از مردان انتخاب شدهاند، چون خداوند
حکیم به مصالح بندگان خود آشناتر است و اینکه پیامبری از بانوان انتخاب نشده، نمیتواند نقصی برای آنان به شمار آید؛ چون هرچند از میان آنان پیامبری برگزیده نشد، اما بانوانی همانند
مریم ـ علیهاالسلام ـ وجود داشتند که تعجب پیامبران خدا را برانگیخته بودند یا فاطمه ـ علیهاالسلام ـ که به تعبیر رهبر فقید انقلاب "زنی بود که تمام ویژگیهای
انبیا در او بود، زنی که اگر مرد بود، نبی بوده، زنی که اگر مرد بود، بهجای رسول الله بود".
بیان این نکته نیز لازم است که حتی اگر ثابت هم شود که گروههایی از بشر، بهرۀ هوشی کمتری نسبت به دیگران دارند،
به مقتضای عدالت خداوندی، حسابرسی آنان در
روز قیامت، آسانتر از دیگران خواهد بود
و چنین امتیازی، هرگونه شائبۀ بیعدالتی را از میان برمیدارد.
با این وجود، خداوند دلیل برتری مدیریتی شوهران را ناشی از برتری ایمانی و یا عقلی و... ندانسته؛ بلکه در تبیین آن فرموده است "و بما انفقوا من اموالهم"؛ یعنی این انتخاب شوهر بهعنوان مدیر
خانواده به دلیل آن است که تهیۀ مخارج زندگی نیز بر عهده اوست و این
حق و امتیاز در راستای
تکلیف سنگینی است که بر عهدۀ او نهاده شده است و تنها به همین دلیل است که امکان آن وجود دارد که زن با
ایمان و عارفی که از مراتب والای عقلی نیز برخوردار است، تحت مدیریت مردی باشد، که به مراتب از او در درجات پایینتری قرار دارد و این موضوع، به مقام والای انسانی او هیچ لطمهای وارد نخواهد نمود. همان گونه که همسر با ایمان فرعون، در
بهشت و خود او در
دوزخ میباشد.
براین اساس و با دقت در آیات
قرآن کریم نتیجه میگیریم که در کلام خداوند، هر چند به دلیل پارهای از مصالح، امتیازاتی برای مردان در نظر گرفته شده، اما هیچ اشارهای به برتری ایمان و
عقل مردان نسبت به
زنان نشده است.
آیا ممکن است از پیامبران و اولیای الاهی، گفتاری صادر شود که معنای ظاهری آن مراد نباشد، اما مخاطبان اولیه، همان معنای ظاهری را استفاده نموده و هیچ تصور ننمایند که معنای دیگری در آن نهفته باشد؟! و آیا این
دروغ به شمار نمیآید؟!
موضوع دیگری که دانستن آن، برای رسیدن به پاسخ نهایی لازم است، این است که انسانها موظفاند با بررسی همهجانبۀ تعالیم دینی، به نتیجه مورد نظر دست یابند، نه آنکه تنها با مشاهدۀ یک آیه و روایت، بسنده نمایند، چون ممکن است که آن مورد خاص در شرایط ویژهای بوده یا معنای ظاهری آن مد نظر نبوده است. در آیات قرآن، مواردی از این دست وجود دارد که ما به سه مورد آن اشاره مینماییم:
بزرگ منادی
توحید،
حضرت ابراهیم ـ علیهالسلام ـ زمانی که به جشن بتپرستان در خارج از
شهر دعوت شد، با اظهار بیماری دعوت آنان را نپذیرفته و تنها در شهر باقی ماند،
سپس به سراغ بتها رفته و تمام آنان را جز
بت بزرگ از بین برد و در پاسخ مشرکانی که او را متهم میدانستند، بیان داشت که بت بزرگ دست به چنین کاری زده است!
میدانیم که نه ابراهیم ـ علیهالسلام ـ بیمار بود و نه بت بزرگ، توانایی اقدام چنین کاری را داشت!
یوسف پیامبر ـ علیهالسلام ـ خود جام
پادشاه را در اثاثیه برادرانش قرار داد، اما با این وجود آنان را دزد نامید،
بدیهی است که آنان دستکم در این مورد خاص دست به دزدی نزده بودند.
البته بهرغم آنکه بیان چنین مطالبی از جانب این دو پیامبر، ظاهری دروغین دارد، اما
روایاتی وجود دارد که سخن آنان را بهگونهای توجیه میکند که واقعیت نهفته در آن را پدیدار مینماید،
و بهعنوان نمونه بیان میدارد که مراد یوسف از دزد نامیدن برادرانش، دزدی جام نبوده، بلکه دزدی خودش و ربودن او از کنار پدر و انداختنش در چاه بوده است.
حضرت موسی ـ علیهالسلام ـ مدتی با یکی از اولیای الاهی به نام
خضر ـ علیهالسلام ـ همنشین شد. در طول مدت همراهی، خضر ـ علیهالسلام ـ اقدام به انجام کارهای بهظاهر ناروایی نمود که حتی اعتراض موسی ـ علیهالسلام ـ را برانگیخت؛ اما درنهایت، دلایل رفتار خود را برای او تشریح نمود. بهعنوان نمونه، افرادی به آن دو
محبت نموده و آنها را در کشتی خود سوار نمودند. پش از مدتی، خضر ـ علیهالسلام ـ شروع به آسیب رساندن به قسمتهایی از
کشتی کرد! موسی ـ علیهالسلام ـ اعتراض نموده و رفتار او را ناپسند ارزیابی نمود! اما بعد، مشخص شد که حاکمی ستمگر به دنبال تصاحب کشتی آنان بود که اگر کشتی آنان کاملاً سالم و بیعیب باقی میماند، از سوی آن شخص ستمگر غصب شده و صاحبان کمبضاعت کشتی که با کار روی آن، امرار معاش مینمودند، از هستی ساقط میشدند؛ اما با تدبیر خضر ـ علیهالسلام ـ از این خطر رهایی جستند.
در
روایات نیز مشاهده مینماییم که ائمه ـ علیهمالسلام ـ اشخاص متکبر را با نسبت دادن به شغلهای بهظاهر پست،
تحقیر مینمودند که در اینگونه موارد، در ظاهر واژهای مانند ("حائک" یا "بافنده") که ناظر به
شغل پستی بود، به کار میرفت،
اما در واقع معنای دیگری (مانند "دروغباف") اراده میشد، نه آنکه مراد، تحقیر آن شغل باشد.
بنابر آنچه بیان شد، باید بپذیریم که تمام گفتار و رفتار اولیای خدا را نباید، منحصراً به معنای ظاهری آن
تفسیر نمود.
اما در ارتباط با انتساب این متن خاص به امیرالمؤمنین علیهالسلام، ابتدا باید ببینیم که ایشان در موارد دیگر چه موضعگیریهایی نسبت به بانوان داشتند؟
سه بیان متفاوت ایشان در ارتباط با بانوان را مرور مینماییم:
ایشان هنگام وداع با
فاطمه ـ علیهاالسلام ـ خطاب به پیامبر ـ صلیاللهعلیهوآله ـ عرضه داشتند:
در دوری از دختر برگزیدهات، صبر نمیتوانم کرد! آن نشاط گذشتهام را با این غم از دست دادهام!...اندوه من هیچگاه پایان نخواهد پذیرفت و شبها، خواب به چشمانم نمیآید! تا زمانی که من نیز به شما ملحق شوم ... .
شنیدم که دشمنی، به یک بانوی مسلمان و بانوی دیگر غیر مسلمانی که در پناه مسلمانان بوده، حملهور شده و زینتآلات آنها را تصاحب نموده و آنها توانایی دفاع از خود را نداشتهاند... سزاوار است که فرد با
ایمان، با شنیدن این خبر جان بسپارد...!
بانوان را مورد اذیت و
آزار قرار ندهید، گرچه به شما دشنام گفته و فرمان
روایان شما را به باد ناسزا بگیرند؛ زیرا آنان از لحاظ قوای جسمی و روحی ضعیف بوده (و عقلشان تابع احساساتشان میشود)... .
بدیهی است که آن امام بزرگوار، تمام بانوان را مانند هم ندانسته و برای آنان حکمی کلی صادر نمینماید که تمامشان از
عقل و ایمان ناقصی برخوردار باشند؛ بلکه برای یکی همچون فاطمه ـ علیهاالسلام ـ زار میگرید و برای دیگری که تحت ستم قرار گرفته، با آنکه مسلمان هم نیست، دل میسوزاند و در موردی دیگر، افراد تحت امر خود را به مدارا و گذشت از بانوانی دعوت مینماید که عقلشان را به کناری نهاده و تابع احساساتشان شدهاند!
وقتی مشاهده نماییم که آن بزرگوار، در سخنی، بانوان باایمان و خردورزی که به وظایف دینی خود
عمل مینمایند را نمایندهای از نمایندگان خدا ارزیابی نموده،
دیگر نمیتوانیم معتقد باشیم که ایشان، همان بانوانی که نمایندگان خدایند را به ضعف ایمان و عقل
متهم نمایند.
بنابراین یا باید صدور این سخنان را از جناب ایشان مردود بدانیم و یا اینکه معنای دیگری را برای آن در نظر گرفته و دلایلی را برای بیان این سخنان جستوجو نماییم. یکی از توجیهاتی که میتوان ارائه نمود این است که:
حضرت علی ـ علیهالسلام ـ در ابتدای خلافتشان، با توطئهای خطرناک از جانب افرادی مواجه شدند که با استفاده از یکی از همسران
پیامبر ـ صلیاللهعلیهوآله ـ
آتش جنگهای داخلی را، میان مسلمانان برافروختند. هرچند سران آن توطئه در
جنگ جمل کشته شدند، اما امکان سوء استفاده مجدد از چنین بانوانی، تحت عنوان "أمالمؤمنین" از سوی افراد فرصتطلب دیگری وجود داشت و نظر به اینکه
اعراب آن دوران، پیروی از خواستههای زنان را نوعی ننگ و عار برای خود میدانستند، حضرت امیر ـ علیهالسلام ـ نیز با استفاده از منطق خودشان، کلماتی را بیان نمودند که مانع بروز چنین مشکلی در آینده شوند، بدون آنکه معنای ظاهری این کلمات را در نظر داشته باشند؛ همانگونه که
ابراهیم ـ علیهالسلام ـ نیز، شکستن بتها را به بت بزرگ نسبت داد؛ درحالیکه
یقین داشت، چنین امری امکانپذیر نیست!
امام علی ـ علیهالسلام ـ نیز در ابتدای سخن بیان داشتند که "ان النساء نواقص الایمان...!" این جمله، هرچند بهصورت کلی بیان شده و در ظاهر خود، ناقص بودن ایمان تمام
زنان را اعلام میدارد، اما این در صورتی است که الف و لام موجود در "النساء" را الف و لام استغراقی بدانیم؛ ولی با توجه به ادبیات عرب که الف و لام را دارای معانی مختلف دیگری (مانند عهد حضوری و یا عهد ذهنی) نیز میداند، میتوان ترجمۀ دیگری را نیز از متن فوق ارائه نمود که: "همانا آن زنانی که ما و شما آنها را میشناسیم و این جنگ نیز با استفاده از آنان بر پا شده، ایمان و
دانش ناقصی دارند!" ایشان نمیخواستند یا نمیتوانستند، صریحاً افراد مورد نظر را خطاب قرار دهند و به همین دلیل، سخنی کلی را بیان نموده؛ اما اشخاص معینی را اراده فرمودند و همانگونه که بیان شد، چنین ایهام و ابهامی در پارهای از رفتار و کردارهای پیامبران گذشته نیز مشهود بود که هر کدام نیز دلایل خاص به خود را داشت.
در همین راستا، نقصان ایمان را میتوان به معنای عدم امکان به جا آوردن برخی وظایف افراد
مؤمن در حالت عادی دانست و نقصان عقول را به برتری احساسات بر
عقل در مواردی خاص تفسیر نمود و نقصان حظ و بخت را اشاره به واقعیتی دانست که آنان در برخی موارد از
ارث کمتری برخوردار میشوند و همانگونه که بیان شد، هیچکدام از این موارد، از یکسو، نقصی واقعی نبوده و از سوی دیگر، اختصاصی به بانوان هم ندارد؛ بلکه مردان نیز مشمول چنین نقایصی هستند.
در نهایت، پرسش ما این است که اگر ابراهیم ـ علیهالسلام ـ با داشتن دو پسری که هر دو پیامبر بودند، از خدا درخواست
فرزند دختری نمود،
یا اگر از ویژگیهای پیامبر ما این بود که "ابا بنات" است؛ یعنی تمام فرزندان او دخترند،
آیا این بدان معناست که ابراهیم ـ علیهالسلام ـ تقاضای فرزندی با عقل و ایمان ناقص نموده یا اینکه تمام فرزندان
پیامبر ـ صلیاللهعلیهوآله ـ از این ویژگی منفی برخوردار بودند؟!
یقیناً اینگونه نیست؛ وگرنه قرآن نمیبایست
مشرکان دورۀ
جاهلیت را به دلیل ناراحتی از داشتن فرزندان دختر مورد توبیخ قرار دهد؛
چون طبیعی است که هر انسانی از داشتن فرزندان کمعقل و بیایمان، اندوهناک خواهد شد!
پایگاه اسلام کوئست.