علم گرایی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
پرسش: علل و انگیزههای
علم باوری چه بود؟
پاسخ:
علمگرایی یا علم باوری یک روحیه و رویّه و یا به عبارتی یک رویکرد است نه یک مکتب فکری. علم گرایی را با علم و علمی بودن نباید اشتباه گرفت.
علمگرایی یعنی: الگو قرار دادن و پارادایم کردن روش
علوم تجربی در همة عرصههای معارف بشری و در تمامی شئون زندگی.
علل و انگیزههای علم گرایی در غرب بدون آگاهی از تاریخچه رابطة میان علم و
دین ممکن نیست و لذا ابتدا به بررسی نسبت علم و دین در جهان
مسیحیت میپردازیم تا انگیزهها و علل علم باوری در میان آنان روشن و مشخص شود.
در قرون وسطی حاکمیّت فلسفه مدرسی و محور بودن کتاب مقدس در همة تحقیقات علمی سبب شده بود که همة تحقیقات علمی و حکمتی معطوف به اثبات اصول و آموزههای دین و استوار ساختن اعتقادات شود و نه به کشف حقایق.
و چنانچه کسی از این چارچوب خارج میگشت، تکفیر و زندانی میشد. و این باعث شده بود که تحقیقات علمی به جای آن که بر مشاهدات و تجربیات و تعقل و مطالعه در امور و حقایق و واقعیات مبتنی باشد بر گفتههای پیشینیان مبتنی گردد؛
از این رو از زمان ظهور مسیحیت تا طلوع
عصر رنسانس،
ایمان و اعتقاد کورکورانه به حقیقت مطلق مسیحیت، مانع از بهرهوری متعارف از
عقل فطری انسان شد و نتیجه آن که فلسفه مدرسی به وسیلهای در دست الهیدانان بیقید مبدّل شد.
و بدین ترتیب اساساً زمینهای برای تعارض علم و دین باقی نماند.
امّا در عصر رنسانس، علم جدید بسیاری از تعالیم قرون وسطی را هم از نظر روششناختی و هم از نظر محتوا دچار چالش ساخت و با کنار نهادن جستجوی غایات، صرفاً به تبیین و توصیف پدیدهها اکتفا کرد
و تبیین غایت شناختی جای خود را به تبیین توصیفی داد، مثلاً گالیله نمیپرسید چرا اشیاء سقوط می کنند بلکه میپرسید چگونه.
با چالشهایی که علم جدید فراروی
جهان بینی قرون وسطایی نهاد
خداشناسی معهود نیز به مخاطره افتاد. مثلاً دفاع گالیله از نظریه گردش
زمین به دور
خورشید و مرکز بودن خورشید، پیامدها و چالشهای زیادی را برای
کلیسا به بار آورد. امّا نافذترین و مهمترین نتیجه آن لزوم توجه به رابطه میان علم و دین بود.
از این رو اندیشمندان و به ویژه کسانی که دغدغه دینداری داشتند در صدد تبیین این رابطه برآمدند. خود گالیله به جدایی و تفکیک قلمرو کتاب مقدس و علم معتقد شد و در بیان طعنآمیزی اظهار داشت که آن چه کتاب مقدس بیان میدارد چگونگی به
بهشت رفتن است نه چگونگی حرکت
ستارگان.
گالیله از این اصل آگوستینی تبعیت میکرد که بیان میداشت، چنانچه تفسیر و برداشتی از کتاب مقدس با دیگر معارف و علوم در تعارض قرار گیرد، باید اصلاح و جرح و تعدیل شود، و همین امر وی را در مقابل مقامات محافظهکار کلیسا که در تفسیر متون مقدس، رویکردی نص گرایانه داشتند، قرار داد.
محاکمه گالیله، نخستین سرچشمه و عامل جدایی جدی دانشمندان از کلیسا و تعالیم دین مسیحیت بود.
در قرن هفدهم علم با ظهور نیوتن شکل متمایز و قابل تشخیصی به خود گرفت؛ چرا که کار پیشینیان او یعنی گالیله با دستاورد عالی نیوتن در یک ترکیب و تألیف فوق العادهای منتهی به شکلگیری و استقلال علم از فلسفه شد.
با انقلاب علمیای که در این قرن رخ داد
فلسفه ارسطویی طرد شد و روشهای تجربی جایگزین روش
قیاسی شد و پایههای فلسفی غیر لازم از ساختار
علوم طبیعی برداشته شد و نوعی فلسفه طبیعی بنیان نهاده شد.
این رویکرد و فلسفه طبیعی از ویژگیهای خاصی برخوردار بود که از جمله میتوان به موارد زیر اشاره کرد: ۱. تکیه بر روش تجربی در تبیین پدیدههای جهان
طبیعت؛ ۲. اجتناب از دخالت دادن مفروضات فلسفی و کلامی در تجزیه و تحلیل حوادث و پدیدهها؛ ۳. باور به اینکه مفاهیمی که از ره آورد تجربه دست میآیند باز نمود حقیقی جهان عینی هستند؛ ۴. توجه به تبیین توصیفی و علل فاعلی و پرهیز از توجه به علل غایی در توصیف حوادث طبیعی.
چنین رویکردی، پیامدهای متعددی را موجب شد که از جمله میتوان موارد زیر را ذکر کرد: ۱. بر اساس این رویکرد جهان ماشین پیچیدهای تلقی شد که از قوانین غیرقابل تغییری پیروی میکند و همه اجزاء آن قابل پیش بینی است؛ ۲. در این رویکرد، مشیت و
اراده الهی از معنای سابق خود فاصله گرفت و اوصافی نظیر «حضور
خداوند در جهان» و «مشیت الهی» معنای جدیدی یافت و در واقع خداوند به مقام یک ساعت ساز معزول تنزل یافت؛ ۳. این فلسفه طبیعی باعث پایهریزی نوعی معرفت شناسی عقلی شد که بر پایه آن روشهایی چون
شهود یا
وحی مورد تردید قرار گرفت و در عوض روشهای تجربی نوین مورد اعتماد واقع شد؛ ۴. ظهور فلسفه طبیعی باعث شد تا تمایز میان قلمرو علم و دین در بسیاری از جهات روشنتر شود و همین تمایز موجب شد تا از یک سو مفاهیم دین از قید کیهانشناسی ماقبل علمی رهایی یابد و از سوی دیگر راه برای پیشرفت و تکامل علوم هموار گردد.
در قرن هجدهم معرفت شناسی سنتی زیر سؤال رفت و نظامهای معرفتشناختی مطرح شد. یکی از مهمترین نظامهایی که در این قرن مطرح شد معرفتشناسی تجربهگرای افراطی هیوم بود. هیوم بر آن شد که هرگونه شناختی ناشی از انطباعات حسی
است و هرگونه معرفتی که ناشی از حواس یا منتهی به آن نباشد، بیمعنی است. بدین ترتیب
باورهای دینی به دلیل آن که از حس نشأت نیافتهاند، بیمعنی تلقی میشوند.
در این قرن کانت نیز با تأثیرپذیری شدید از پیشرفت علوم طبیعی و به ویژه علم نیوتنی کوشید به تبیین مبانی علوم طبیعی بپردازد. از نظر او، عقل دارای دو ساحت عملی و نظری میباشد، و هر یک از این دو ساحت از احکام خاص خود برخوردار است. او با تقسیم قوای شناختی انسان به دو حوزه نظرو عمل، علم را به حوزه نظر و دین را به حوزه عمل مربوط دانست.
و بدین ترتیب به جدایی علم و دین معتقد شد.
در قرن نوزدهم داروین با فرضیه معروف
تکامل ظهور کرد، این فرضیه در عالم جانوران همان نقشی را ایفا کرد که نظریه قانون جاذبه نیوتون در عالم جمادات، نظریه تکامل باعث شد که تمثیل ساده
خالق دانستن خداوند غیرمنطقی و دفاع ناپذیر جلوه کند.
از سوی دیگر، کارل مارکس (۱۸۱۶ ـ ۱۸۸۳) نظریه مادی گرایانه تفسیر تاریخی خود را ارائه کرد و همة تغییرات اجتماعی را معلول علل اقتصادی دانست و آزادی بشر را تخیلی بیش ندانست.
هم زمان با این جریانات، آگوست کنت نیز فلسفه ضد متافیزیکی خود را عرضه داشت و مدعی شد که هر چه که با حواس قابل درک نباشد غیرعلمی است و هرگونه تلاش برای فهم آن نامعقول است.
مجموعة این جریانات توأم با توفیقی که علم در صحنة عمل به دست آورد، باعث غلبه علمگرایی یا علم زدگی (scientism) شد و در سایة آن چنین تصور شد که علم میتواند همة اشیاء یا پدیدهها و ساختارها را با قوانین علمی تبیین کند و دیگر نیازی به وجود خداوند نیست.
در واقع کارآمدی و برکت خیزی و قابلیتهای خیره کنندهای که انسان از روش علوم تجربی در مورد شناخت و سلطه بر طبیعت مادی مشاهده کرد، او را با یک گذر روان شناختی و احساسی ـ نه یک گذر منطقی و استدلالی ـ به این نتیجه رساند که همة معارف و همة ساحتهای زندگی را تحت ملاک و چارچوب این روشهای علمی درآورده، و ردّ و قبول، و اثبات و انکار هر حکم و گزارهای را با سنجة مشاهده، آزمون و تجربه بسنجد.
تأثیر این چالشها به حدی بود که به تعبیر برخی
علم در قرن نوزده نیازی به وجود خدا حس نکرد. البته در این میان نباید ضعف دستگاه فلسفی و کلامی مسیحیت را از نظردور داشت.
امّا در جهان
اسلام اهمیت علم و علمورزی بر کسی پوشیده نیست. در
قرآن واژة علم بیش از ۷۵۰ بار تکرار شده است. نخستین آیاتی که بر
پیامبر اسلام نازل شد بر اهمیت علم تأکید دارد. خداوند در قرآن بر قلم سوگند یاد میکند، قرآن مردم را در آیات متعددی بر
تفکر و
تدبر در احوال کائنات و در سرار آیات الهی فرا میخواند و همواره به برتری اهل علم و درجات بلند آنها اشاره میکند. علاوه بر آن
پیامبر گرامی اسلام نیز مسلمانان را به علم اندوزی تشویق کرده و با
جهل و
خرافات به مبارزه برمیخیزد. اسیرانی را که بتواند به ده نفر از مسلمانان علم بیاموزند آزاد میخواند. کسانی را که
کسوف را نشانه مقام بلند فرزند فوت شدهاش، حضرت ابراهیم، و عزای آسمان در رثای وی تلقی کردند رد میکند. تشویقها و اهتمام ایشان به علم باعث علاقه شدید و توجه مسلمانان به علم و دانش اندوزی شد.
خلاصه آن که در بینش اسلامی، علم هیچگاه در عرض دین نیست، بلکه همواره در طول آن میباشد.
اندیشه قم.