ازدواج حضرت زهرا با حضرت علی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: ازدواج، حضرت زهرا سلاماللهعلیها، حضرت علی علیهالسلام.
پرسش: حضرت فاطمه ـ سلاماللهعلیها ـ چگونه به همسری امام علی ـ علیهالسلام ـ رسیدند؟
خوارزمی در کتاب، «المناقب»
نقل کرده به سند خود از
امسلمه و
سلمان فارسی و
علی بن ابیطالب ـ علیهالسلام ـ که این هر سه نفر گفتهاند که چون فاطمه ـ سلاماللهعلیها ـ بهحد بلوغ و رشد رسید، بزرگان قریش که از اهل فضل و سابقه در اسلام و اهل شرف و مال و
ثروت بودند، فاطمه سلاماللّه را از رسول خدا ـ صلیاللهعلیهوآله ـ خواستگاری کردند، و هرکدام از آنان که قدم پیش گذاردند، رسول خدا ـ صلیاللهعلیهوآله ـ نمیپذیرفت و در جواب آنها میگفت: امر ازدواج دخترم، فاطمه ـ سلاماللهعلیها ـ در دست خداست، و هرکه را او امر کند، به ازدواجش درخواهم آورد.
ازدواج فاطمه ـ سلاماللهعلیها ـ را با امیرالمؤمنین ـ علیهالسلام ـ
جماعت بسیاری از بزرگان علمای اهل شیعه و سنی در کتب خود بطُرُق کثیره روایت کردهاند که تمامی آنها محتوی چگونگی ازدواج ایشان در آسمانها و
زمین و
فضایل و مناقب و بسیاری از خصایص ایشان است که ذکر جواب شما
مخاطب گرامی، گنجایش تمامی آنها را ندارد و ما بهاختصار به یکی از آنها که متقنتر است، اشاره میکنیم:
در کتاب مناقب، روایت شده وقتی که
اشراف و بزرگان
قریش از خواستگاری فاطمه ـ سلاماللهعلیها ـ جواب منفی گرفتند، روزی ابوبکر و عمر ـ که جزء خواستگاران بودند
در
مسجد رسول خدا ـ صلیاللهعلیهوآله ـ با همدیگر نشسته بودند و «سعد بن معاز انصاری اویسی» نیز با آنان بود و در امر ازدواج فاطمه ـ سلاماللهعلیها ـ مذاکره میکردند؛ ابوبکر گفت: اشراف قریش او را خواستگاری کردند و
رسول خدا ـ صلیاللهعلیهوآله ـ آنها را رد کرد و فرمود: امر او با پروردگارست، اگر بخواهد
تزویج کند، او را تزویج میکند، و علی بن ابیطالب ـ علیهالسلام ـ و را از رسول خدا ـ صلیاللهعلیهوآله ـ خواستگاری نکرده، و من مانعی از جهت علی ـ علیهالسلام ـ نمیبینم، مگر از جهت در دست نداشتن چیزی از مال
دنیا، و پندار من این است که حضرت رسول ـ صلیاللهعلیهوآله ـ و خداوند فاطمه ـ سلاماللهعلیها ـ را برای علی نگاهداشتهاند؛ راوی گوید: ابوبکر و عمر و سعد بن معاذ گفتند: میرویم نزد علی ـ علیهالسلام ـ برای یادآوری، و میگوییم اگر مانع تو نداشتن چیزی از مال دنیاست، ما تو را کمک خواهیم کرد.
سلمان گوید: آنان در مطلب علی ـ علیهالسلام ـ از مسجد بیرون رفتند و او را در منزل نیافتند، و او با
شتر خود برای آبکشی به نخلستان رفته بود؛ به جانب او رفتند؛ ابوبکر گفت: ای علی ـ علیهالسلام ـ واضح است که خصلتی از خصال نیکو باقینمانده است، الا اینکه همه آنها را دارا هستی، و تو از رسول خدا از حیث خویشاوندی و
مصاحبت و سابقه، شناخته شدی و میدانی که اشرافی از قریش فاطمه را از رسول خدا ـ صلیاللهعلیهوآله ـ خواستگاری کردهاند و همه آنها را رد کرده و فرموده امر او با پروردگار است، و حال چه چیز تو را مانع است که به خواستگاری فاطمه ـ سلاماللهعلیها ـ اقدام نمیکنی؟ ما معتقدیم که خدای
سبحان و رسولش او را برای تو نگاه داشته است.
اشک در دو
چشم علی ـ علیهالسلام ـ حلقه زد و گفت: ای ابابکر! به هیجان آوردی آنچه را که در دل من بود. من به فاطمه راغبم؛ اما تنگدستی من مانع این کار میشود؛ ابوبکر گفت: ای علی ـ علیهالسلام ـ این سخن را مگوی که دنیا و آنچه در آنست نزد خدا و رسولش مانند غباریست پراکنده؛ راوی میگوید: علی ـ علیهالسلام ـ شتر آبکش را باز کرد و آن را به منزل خود برد، و کفش خود را گرفت و رو بهسوی خانه پیامبر حرکت کرد.
دست که بر کوبه در برد، همه وجود علی ـ علیهالسلام ـ از
حجب و
حیا به عرق نشسته بود؛ پیش از آنکه امسلمه در را باز نماید، صدای گرم پیامبر بود که بر گوش جان علی ـ علیهالسلام ـ نشست که فرمود: در را برایش باز کن امسلمه، و بگو که داخل شود؛ او مردی است که خدا و رسول هر دو بدو
عشق میورزند، او
عاشق و
معشوق خدا و پیامبر است؛ امسلمه سؤال کرد: پدر و مادرم به فدایت! تو هنوز ندیدهای که کیست پشت در و اینگونه از او تمجید میکنی؟ پیامبر فرمود: دستکم مگیر آنکس را که پشت در ایستاده است، او برادر من و پسرعموی من و محبوبترین
خلایق در نزد من است. در باز شد و علی ـ علیهالسلام ـ داخل شد؛
سلام کرد و به امر پیامبر زانو به زانوی او نشست، سرش را از حیا به زیر انداخته بود و نگاهش از شرم به زمین زیر پای پیامبر دوخته، پیامبر ـ صلیاللهعلیهوآله ـ بهیقین میدانست علی ـ علیهالسلام ـ به چه منظوری به در خانه او آمده؛ پرسید: انگار با کولهبار حاجتی آمدهای، کولهبار تقاضای خویش را بر زمین
اجابت من بگذار که هر حاجت تو در نزد من بیچونوچرا برآورده است. علی ـ علیهالسلام ـ گفت: پدر و مادرم به فدایت! نیاز به گفتن نیست که تو نه پسر عمو، که
پدر و
مربی و مقتدای من بودهای؛ مرا از عمویت و پدرم ابوطالب و مادرم
فاطمه بنت اسد، در آن حال که کودک بودم و نارس، گرفتی، به غذای خویش تغذیهام کردی، به
ادب خویش مؤدبم ساختی و از پدر و
مادر برایم دلسوزتر و مهربانتر بودی، خداوند مرا با دستهای پر مهر تو
هدایت کرد و از گمراهی و شرکی که خویشان من بر آن بودند، نجات بخشید. دوست دارم که خدا پیش از این مرا به حضور تو پشتگرمی ببخشد. ای رسول خدا! مرا نیاز به
کاشانه و همسری است که سکینه و آرامش را برایم به
ارمغان بیاورد و درحالیکه علی ـ علیهالسلام ـ از شدت حجب و حیا سر را بیشتر در خویش فروبرده بود، گفت: من امروز به خواستگاری دختر گرانقدرتان فاطمه ـ سلاماللهعلیها ـ آمدهام، میان این خواهش و اجابت چقدر فاصله است؟ چهره پیامبر باز و بازتر شد و تبسمی شیرین بر لبان او نشست و این کلمات شیرین از میان لبهای
مبارک او خارج شد:
بشارت باد بر تو که پیش پای تو
جبرئیل بر من فرود آمد و پیام آورد که پیوند تو و فاطمه ـ سلاماللهعلیها ـ را خداوند جل و علا در آسمانها منعقد کرده است.
و آنگاه از آمدن صرصائیل گفت و خطبه خواندن راهیل بر منبر
عرش و رازهای بسیار دیگر.
و سپس با خندهای ملیح فرمود: خوب علی جان چیزی هم با خود برای تشکیل زندگی داری؟ علی ـ علیهالسلام ـ گفت: پدر و مادرم به فدایت، هیچچیز من بر شما پوشیده نیست؛ مرا شمشیری است و
زره و شتری و غیر از اینها از مال دنیاهیچ ندارم؛ رسول خدا فرمود:
شمشیر عصای دست توست، تو به داشتن آن ناگزیری که در راه خدا جهاد میکنی، شتر هم ابزار کار توست که با آن نخلستانهای خود و اهلت را آبیاری میکنی و بدان بار
سفر میکشی. همان زره را کابین فاطمه قرار بده.
و بعد رسول خدا ـ صلیاللهعلیهوآله ـ فرمودند: بانی این پیوند آسمانی به گفته امین الملائکه، خداوند تعالی است و ما فقط مجری این
عقد بر روی زمین هستیم؛ برو به سمت مسجد و مردم را در این شادی آسمانی سهیم کن، و من نیز به دنبال تو خواهم آمد و عقد را در پیش چشم خلایق جاری خواهم ساخت. علی ـ علیهالسلام ـ به طرف مسجد حرکت کردند و به دنبال آن حضرت رسول ـ صلیاللهعلیهوآله ـ وارد مسجد شدند و به
بلال فرمودند که
مهاجرین و
انصار را خبر دهید که جمع شوند؛ وقتی همگان گرد آمدند پیامبر بر فراز منبر رفت و بعد از حمد و ثنای الهی فرمود: ای خلایق، جبرئیل هماکنون پیام آورد که خداوند
ملائکه را در
بیتالمعمور گرد آورده و همه را گواه گرفته که خدمتکار و امه خود و دخت پیامبرش را به بنده خود علی بن ابیطالب ـ علیهالسلام ـ تزویج فرموده و مرا هم فرمان داده که ازدواج این دو را در زمین بر پا سازم، شما را بدین امر گواه میگیرم؛ سپس رسول خدا نشست و به علی ـ علیهالسلام ـ فرمود: علی جان برخیز و خطبهات را بخوان.
بعد از اتمام
خطبه علی ـ علیهالسلام ـ پیامبر ـ صلیاللهعلیهوآله ـ به علی ـ علیهالسلام ـ فرمود: علی جان آن زره را بفروش تا هرچه زودتر تو و فاطمه را سروسامان دهیم، علی ـ علیهالسلام ـ به
بازار رفت تا زره را بفروشد. خریدار که یکی از
اصحاب پیامبر بود، وقتی فهمید که علی ـ علیهالسلام ـ به چه نیت آن زره را میفروشد، پول و زره را به اصرار به علی ـ علیهالسلام ـ داد و گفت: تو اکنون بدین هر دو نیازمندتری تا من. این زره هدیه من برای ازدواج تو، و وقتی رسول خدا از کار آن صحابی مطلع شد، در حقش دعا کرد و پول را به تنی چند از اصحاب داد و گفت: این پول را ببرید و آنچه یک زندگی بدان آغاز میشود، تهیه کنید و بیاورید. پول که شصت درهم بود، یک پیراهن سفید، یک مقنعه، یک حوله، تختخواب، دو تشک، چهار بالش، یک قطعه حصیر، یک آسیای دستی، یک کاسه مسی، یک مشک آب، یک طشت، یک کاسه گلی، یک ظرف آبخوری، یک پرده پشمی، یک ابریق، یک سبوی گلی، دو کوزه سفالی، یک پوست بهعنوان فرش و یک عبا، همه ابزاری شد برای زندگی آن دو...
وقتی وسایل را پیش روی پیامبر ـ صلیاللهعلیهوآله ـ نهادند، اشک در چشمان او حلقه زد؛ دستهای مبارکش را بهسوی آسمان بلند کرد و
دعا فرمود: خدایا به اهلبیت من
برکت عنایت کن، و این ازدواج را برای کسانی که اکثر ظرفهایشان گلی است، مبارک گردان.
در بعضی از کتب تاریخی نقل شده که:
پیش از یک ماه از عقد فاطمه ـ سلاماللهعلیها ـ و علی ـ علیهالسلام ـ میگذشت، که روزی عقیل برادر علی ـ علیهالسلام ـ به خانه علی رفته و به او میگوید: برادر! چرا فاطمه را از پدرش نمیخواهی تا زندگیتان سامان بگیرد و چشم ما و دوستان تو به
وصلت شما روشنی پذیرد. علی ـ علیهالسلام ـ فرمودند: اشتیاق من در اینباره کم نیست؛ اما حیا میکنم که با پیامبر در میان گذارم، عقیل علی ـ علیهالسلام ـ را
سوگند میدهد که برخیزیم و به خانه پیامبر برویم و فاطمه ـ سلاماللهعلیها ـ را از پیامبر بخواهیم. وقتی که آن دو به طرف خانه پیامبر حرکت میکردند در راه
امیمین و امسلمه را میبینند و وقتی که آنها از نیت اینان مطلع میشوند، میگویند: این کار را به ما بسپارید که زنان اموری این چنین را بهتر کارسازی میکنند. علی ـ علیهالسلام ـ و
عقیل که پشت درب خانه پیامبر ایستاده بودند، امیمین و امسلمه پیام آوردند که رسول خدا ـ صلیاللهعلیهوآله ـ علی ـ علیهالسلام ـ را میخواهد، علی ـ علیهالسلام ـ با حیا و شرم پیش رفته و در کنار پیامبر نشست؛ پیامبر مهرآمیز فرمود: علی جان میخواهی فاطمه را به تو بسپارم؟ گفتم: بله یا رسولاللّه، فرمود: علی جان همین امشب یک مهمانی مختصر بگیر و همسرت را ببر، یکی از اصحاب گوسفندی هدیه کرد و تنی دیگر
ذرت آوردند و علی ـ علیهالسلام ـ با ده درهمی که پیامبر داده بود،
روغن و
خرما و کشک خرید و سفرهای گسترده شد، و بعد از ضیافت
شام که مهمانان همه رفتند، پیامبر ـ صلیاللهعلیهوآله ـ علی و فاطمه ـ علیهالسلام ـ را فراخواند، دستهایشان را اول بر سینه خود نهاد و بعد در دستهای همدیگر و میان چشمهای هر دو را
بوسه داد و به علی ـ علیهالسلام ـ فرمود: علی جان! همسرت خوب همسری است و بعد به فاطمه ـ سلاماللهعلیها ـ فرمود: دخترم مبادا نگران باشی از
فقر شوهرت؛ فقر برای من و اهلبیت من مایه افتخار است، دخترم تو را به بهترین مرد روی زمین
شوهر دادم، همسرت بزرگ
دنیا و
آخرت است. دخترم مبادا که از شویت نافرمانی کنی، شوهرت مسلمانترین و عالمترین
خلق روی زمین است. دخترم ذخایر دنیا و آخرت را بر پدرت عرضه کردند، بیآنکه هیچ از مقامش در نزد خداوند بکاهند؛ اما من نپذیرفتم و تن به مال و ثروت ندادم. و بعد علی ـ علیهالسلام ـ را به خلوت برد و فرمود: علی جان! با فاطمهام مهربان باش، با او نیکی کن، و به او
محبت نما که پاره تن من است و من به
ملامت او ملول میشوم و به
شادی او مسرور. و بعد فرمود شما دو تن را به خدا میسپارم و او را بر شما
خلیفه میگردانم و بعد در را بست و از پشت در نیز آنها را دعا نمود...
سایت اندیشه قم