مبنای حقوق بشر غربی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: حقوق بشر غربی، اسلام، اومانیسم، خردباوری علمی، فردگرایی، حقوق طبیعی، قرارداد اجتماعی.
پرسش: مبنای حقوق بشر غربی چیست؟ و چرا با اسلام سازگار نیست؟
پاسخ: مبنای حقوق بشر غربی با
تفسیر ویژه آن با دیدگاه
اسلام سازگاری ندارد؛ چون برعکس رویکرد
اومانیسم، از دیدگاه اسلام، انسان برحسب
فطرت الهی خدامحور است نه خود محور، و بشر در عرصه
شناخت خودکفا نیست؛ بلکه محتاج هدایت الهی است، همینطور انسان فطرتاً هم محِق است و هم مکلف و مکلف بودنش با فردیت انسانی وی تنافی ندارد. نیز منابع
استنباط حقوق بشر در اسلام، قرآن، سنت و عقل است، نه فقط قرارداد اجتماعی؛ زیرا بشر در اصل وجود و تداوم حیاتش نیازمند به وجودی مطلق و برتر است، کسی که
خالق جهان و انسان است، حقیقت انسان، سعه وجودی، استعدادها و نیازهای او را میشناسد و مسیر
سعادت و
کمال او را میداند و میتواند بشر را به سعادت
هدایت کند. این تفسیر خدامدارانه از هستی و الهی بودن حقوق انسانی با تفسیر انسانمدارانه هستی و تعریفزط میکانیکی از انسان بر مبنای خردباوری علمی، فردگرایی افراطی تفاوت اساسی دارد.
حقوق بشر غربی بر مبانی نظری خاصی مبتنی است، از جمله آنها میتوان به خردباوری علمی، فردگرایی، حقوق طبیعی و قرارداد اجتماعی اشاره کرد، که به نحو اختصار تعریف خواهیم کرد.
منظور از
خردباوری علمی، باور کردن توانایی انسان بر شناخت علمی هستی و انسان است؛ و اینکزه تنها شناخت قابل اعتماد، معرفت علمی است.نیز شناخت علمی نیز شناختی اثباتپذیر یا ابطالپذیر است و نظریههای علمی، از یافتههای تجربی، که از راه آزمایش به دست آمدهاند، اخذ میشود.
براساس این رویکرد، اولاً: ماورای ماده از حوزه شناخت انسان بیرون است. در نتیجه در عرصه تعریف
حقوق بشر نقش چندانی ندارد، ثانیاً: خرد مبتنی برروش علمی و تجربی به شناخت همه ابعاد هستی، از جمله
انسان و نیازهای او قادر است؛ ثالثاً: حقوق بشر از حوزه انتظارات از
دین خارج و در قلمرو عقل بشری قرار میگیرد.
مقصود از فردگرایی، برتر دانستن عقل و استدلال فردی بر همه چیز و کنار گذاردن
خدا و
شریعت الهی از حیات بشری و خالی کردن آن برای جولان فردیت است. این
اندیشه از آثار خردباوری علمی است. به بیان دیگر، اصطلاح «فردگرایی» نشانگر نوعی گرایش فکری است که براساس آن فرد به دور از دخالت و داوری دیگران تصمیم گرفته و روش خود را برمیگزیند. لذا به گفته «گنون»، «
فردگرایی، یعنی نفی هرگونه اصل عالی و برتر از فردیت و در نتیجه محدود کردن تمدن در جمیع شئون به عواملی که جنبه انسانی صرف دارند ... فردگرایی یعنی خودداری از پذیرفتن اقتداری برتر از فرد، و نیز معرفتی برتر از عقل استدلالی (عقلانیت) فردی» و در نهایت میتوان گفت که فرد در تفکر غربی برای خود یک کل است و با کلهای دیگر مثل خودش و یا محیط اجتماعی و طبیعی خود در تقابل است؛ و به قول
نیچه چنین برداشتی از فردیت، نتیجه
انکار خدا و زیستن در جهان بیخدا است. اندیشه فردگرایی پیآمدهایی دارد؛ از جمله اینکه
حقوق انسان دارای منشأ فردی قلمداد شده و فرد انسانی موضوع ارزشهاست.
مراد از
حقوق طبیعی، حقوقی است که ناشی از حیثیت ذاتی انسان است و هیچ کدام از عوارض انسانی نظیر
زبان،
نژاد،
جنسیت،
مذهب در آن دخالت ندارد.این حقوق عبارتاند از:
حیات،
آزادی، برابری و مالکیت، بنیاد حقوق طبیعی انسان بر تمایلات و غرایز بنیادی انسان نهاده شده است و آنچه به صورت مطلق برای او وجود دارد، همین حقوق طبیعی است، وظایف نیز در این حوزه محدود میشود.
مبانی معرفتشناختی غربیان و دیدگاه آنان در زمینه اصالت فرد، و پذیرش حقوق طبیعی مطلق و بنیادی به برداشت خاصی از جامعه انجامید، و آن اینکه جامعه امری اعتباری است و بر قرارداد اجتماعی مبتنی است، این نگرش موجب شد قرارداد اجتماعی نقش ویژهای در تنظیم قوانین و تفصیل مواد مربوط به حقوق بشر پیدا کند. طرفداران این رویکرد، قرارداد اجتماعی را تنها منبع حق میدانند و معتقدند که حقوق پس از تشکیل جامعه موضوعیت مییابد. از آنجا که تشکیل جامعه براساس قرارداد تحقق مییابد، حقوق نیز خاستگاهی جز قرارداد ندارد. افزون بر این،
اختلاف موجود درباره حقوق بشر، دلیل بر فقدان مبنای واقعی برای حقوق است.پس از آشنایی اجمالی با مبانی حقوق بشر غربی، نوبت میرسد به اینکه ببینیم که این مبانی با
اسلام سازگار است یا خیر؟
خردباوری به معنایی که در غرب مطرح است (توانایی انسان به شناخت تام و جامع توانمندیها و نیازهای خویش) از نظر متفکران دینی پذیرفته نیست، چنین روشی نمیتواند ما را به شناخت واقعی انسان رهنمون سازد. روش علمی
شناخت به دلیل محدودیتهای آن در قالب استقرارگرایی و ابطالپذیری، صرفاً دارای ارزش عملی است و در مقام
عمل میتواند سودمند باشد و از واقعنمایی و ارائه حقیقت نظام هستی عاجز است.
به گفته پوپر (فیلسوف مادیگرای غرب):
«بدین سان بنیاد تجربی علم عینی هیچچیز مطلقی ندارد. علم براساس مستحکمی استوار نیست، گویی مبنای تهورآمیز نظریههای آن بر باتلاقی افراشته شده است و همانند ساختمانی است که بر ستونهایی استوار شده که در درون باتلاقی فرو رفتهاند؛ اما نه به سوی شالودهای طبیعی و معلوم؛ و اگر از فرو بردن عمیق ستونها باز میایستیم ازآنرو نیست که به زمین رصینی رسیدهایم، ما فقط توقف میکنیم که راضی شده باشیم».
ما معتقدیم که تعیین حقوق بشر از یکسو مبتنی بر مقدماتی نظیر شناخت نظام هستی و شناخت نیازهای کاذب از نیازهای واقعی است، چنین شناختی حتی برای خردمندان بدون
استمداد از وحی ممکن نیست.از سوی دیگر تعیین حقوق جهانی برای بشر مبتنی بر وجود اصولی فراتر از دیدگاه انسانها است؛ زیرا انسانها به دلیل اختلاف علاقهها، سلیقهها، آدابورسوم نمیتوانند به وحدت نظر برسند، بنابراین مرجع مشترکی ضرورت دارد که فراتر از قراردادها و دیدگاه بشری باشد. در بینش توحیدی، خداوند هستی محض و مطلق است، همه عالم در هستی خود وابسته به اوست؛
علم خداوند به تمام هستی و ابعاد حیات آدمی، تواناییها، نیازمندیها و استعدادهای تام و کامل است: بنابراین تنها خداوند است که راه
سعادت و مسیر
کمال بشر را میداند و قادر به
هدایت وی است؛ ازاینرو دین شامل حقوق بشر نیز است.به تعبیری، حقوق بشر در قلمرو
انتظار از
دین قرار دارد.
برداشت فردگرایی غربی نیز با بینش اسلامی سازگار نیست.
اولاً: برداشت مزبور با بینش توحیدی تعارض دارد؛ زیرا در نگاه فردگرایان جنبه مادی
حیات و تمایلات بشری اصالت مییابد و هرگونه اقتدار برتر از انسان مورد انکار قرار میگیرد؛ در صورتی که
جهانبینی توحیدی انسان در اصل هستی و تداوم حیاتش به موجودی برتر از خویش نیازمند است. درست است که انسان فاعل افعال خویش و در برابر آن مسئول است، ولی فاعلیت وی افسار گسیخته نیست، بلکه در سلسله علل طولی به
خداوند منتهی میشود، به دیگر سخن، فاعلیت انسان ـ حدوثاً و بقاءاً ـ در گرو
اراده ذات حق است و بدون آن هیچ امری قابل تحقق نیست.
حقیقت این است که اومانیسم و فردگرایی در
فلسفه غرب به جای احترام، باعث فروکاهی
شخصیت انسان شده است؛ لذا:
«در فلسفه غرب سالهاست که انسان از
ارزش و اعتبار افتاده ... انسان در نظر غربی تا حد یک ماشین تنزل کرده است، روح و اصالت آن مورد انکار واقع شده است ... از نظر برخی فلسفههای نیرومند غربی، انسان شیئی است که محرک او جز منافع اقتصادی نیست،
دین و
اخلاق و
فلسفه و
علم و
ادبیات و
هنر هم روبناهایی هستند که زیربنای آنها طرز تولید و پخش و تقسیم
ثروت است».
ثانیاً: گذشته از تعارض رویکرد اصالت بخشیدن به انسان با جهانبینی توحیدی، نگرش مزبور با تفسیری که در متون دینی (
قرآن و
سنت) از انسان شده، ناسازگار است. از دیدگاه
قرآن کریم، انسان فقط حیوان مادی نیست؛ بلکه موجودی است برگزیده خداوند، مرکب از
روح و جسم، دارای فطرتی خدا آشنا، امانتدار خدا و مسئول خویشتن و
جهان، مسلط بر
طبیعت، آشنا به
خیر و
شر، کمالپذیر، برخوردار از کرامت ذاتی و شایسته بهرهمندی از
نعمتهای الهی و مسئول در برابر خداوند خویش.
اعتقاد به چنین
مقام و منزلتی برای
انسان با آنچه که فردگرایان غرب و اومانیستها معتقدند، تفاوت بنیادین دارد و تقدم انسانشناسی اسلام، بر دیدگاه فردگرایان بهخوبی مشخص میگردد.
اما
حقوق طبیعی، آنگونه که در بینش اومانیستی مطرح است که برای طبیعت بشر، فارغ از پیوند با موجودی فراتر (خداوند)، خاستگاه حقوقی مطلق و بنیادی اوست، بدون تردید با بینش اسلامی در تعارض است؛ زیرا طبیعت انسان به خودی خود و صرفنظر از اتصال و پیوند آن با خداوند و هدفمندی وی، نمیتواند به وجود آورنده حقی باشد.
«از نظر ما حقوق طبیعی از آنجا پیدا شده است که دستگاه خلقت با روشنبینی و توجه به هدف، موجودات را به سوی کمالاتی که
استعداد آنها را در وجودشان نهفته است، سوق میدهد. هر استعداد طبیعی منشأ یک حق طبیعی است ... استعدادهای طبیعی مختلف است. دستگاه
خلقت هر نوع از انواع موجودات را در مداری مخصوص به خود قرار داده است و سعادت او را هم در این قرار داده که در مدار طبیعی خویش حرکت کند. دستگاه
آفرینش در این کار خود
هدف دارد ...».
به بیان دیگر:
«در اسلام آزادی بدون مسئولیت و در واقع حقوق بشر بدون الزامات و تکالیف وجود ندارد ... فکر اینکه انسان قطع نظر از پذیرفتن خداوند، و عمل کردن به وظایف و مسئولیتهای خلیفه الهی بر روی زمین، از حقوق طبیعی یا ذاتی برخوردار باشد به کلی با نگرش اسلامی بیگانه است».
حقوق طبیعی در قرائت
اومانیسم در دوران مدرن براساس مبانی اسلامی توجیه بردار نیست.
بر این مبنا، فقط قرارداد اجتماعی موجد حق است که این نظر نیز پذیرفته نیست؛ چون از دیدگاه اسلام حقوق فطری بشر براساس
حکمت الهی از سوی خداوند به انسان عنایت شده و هدف آن تحقق کمال انسانی است.
از آنچه گفته شد، بهخوبی روشن میشود که مبنای حقوق بشر غربی با
تفسیر ویژه آن با دیدگاه
اسلام سازگاری ندارد؛ چون برعکس رویکرد اومانیسم، از دیدگاه اسلام، انسان برحسب
فطرت الهی خدامحور است نه خود محور، و بشر در عرصه
شناخت خودکفا نیست؛ بلکه محتاج
هدایت الهی است، همینطور انسان فطرتاً هم محِق است و هم
مکلف و مکلف بودنش با فردیت انسانی وی تنافی ندارد. نیز منابع استنباط حقوق بشر در
اسلام،
قرآن،
سنت و
عقل است، نه فقط قرارداد اجتماعی؛ زیرا بشر در اصل وجود و تداوم حیاتش نیازمند به وجودی مطلق و برتر است، کسی که
خالق جهان و انسان است، حقیقت انسان، سعه وجودی، استعدادها و نیازهای او را میشناسد و مسیر
سعادت و
کمال او را میداند و میتواند بشر را به سعادت
هدایت کند. این
تفسیر خدامدارانه از هستی و الهی بودن حقوق انسانی با تفسیر انسانمدارانه هستی و تعریف میکانیکی از انسان بر مبنای خردباوری علمی، فردگرایی افراطی تفاوت اساسی دارد.
فلسفه حقوق بشر، جوادی آملی، عبدالله، قم، مرکز اسراء.
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «مبنای حقوق بشر غربی»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۸/۰۱/۰۸.