شبهه آکل و مأکول
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: حقیقت انسان، جسم و روح، معاد جسمانی، معاد روحانی، قیامت، نفس انسان.
پرسش: اجزا و سلولهای بدن انسان از اول عمر تا آخر عمر هر هفت یا هشت سال به کلی تغییر یافته و عوض میشوند.آیا در قیامت تمام اجزای عوضشده در طول عمر برمیگردند و بدن اخروی را تشکیل میدهند یا فقط همان اجزای موجود در حال موت برمیگردند؟ بنا برفرض اول دو محذور لازم میآید: ۱. بزرگ شدن بدن در منتها درجه بزرگی؛ ۲. ممکن است قسمتی از اجزا پس از تحلیل، به غذا تبدیل شده، جزء بدن شخص دیگری شده، و شخص دوم با آن بدن مرتکب گناه شده باشد، در این صورت این بدن با کدام روح محشور شده و مجازات میشود؟ لطفاً رفع شبه کنید؟
پاسخ: اگر جزء اصلی بدن مأکول (خوردهشده) به بدن آکل (خورنده) وارد شود، تبدیل به جزء غیر اصلی بدن آکل خواهد شد. در این صورت در آخرت به بدن مأکول باز میگردد، بدون آنکه نقصانی در حقیقت بدن آکل پدید آید و اگر جزء غیر اصلی بدن مأکول به بدن آکل وارد شود، اعاده آن در بدن مأکول ضرورتی ندارد.
تمام هویت، واقعیت و
شخصیت و به اصطلاح روانشناسی منشی انسان را
روح و نفس او تشکیل میدهد.
جهان نیز برای او آفریده شده و آخرت نیز برای او بر پا میشود، چیزی که هست، نفس از طریق بدن به
کمال میرسد و به وسیله آن
علم و آگاهی پیدا میکند و اگر بدن نبود،
روح انسان نمیتوانست به کمال برسد و همچنین در سرای دیگر،
انسان از طریق بدن به یک رشته از خوشیها و لذتها میرسد و یک رشته مجازاتها را میچشد. بنابراین بدن جنبه ابزاری دارد؛ از این جهت از هر بدنی به عنوان وسیله استفاده شود، عین
عدل و دادخواهی است.
این سؤال معروف به «شبهه آکل و مأکول» از جمله مهمترین اشکالهایی است که از روزگار کهن تا حال حاضر موجود بوده و به عنوان یک حربه زنگ زده! دستاویز منکران «
معاد جسمانی ـ قرار گرفته است
و سؤالات دیگر (در
روز قیامت انسان با کدام بدن محشور میشود و مسئله
ثواب و عقاب چگونه خواهد شد؟) زاییده آن است. البته این اشکال در طی گذشت زمان و تحولات علمی، صورتهای مختلفی پیدا کرده و در کتابهای
متکلمین و
فلاسفه به آن اشاره و پاسخ داده شده است.
برای این سؤالها،
دانشمندان اسلامی جوابهای مختلف دادهاند.
برای روشن شدن مطلب به چند مقدمه نیاز داریم:
بدن
انسان در هر هفت یا هشت سال به طور کلی ـ حتی سلولهای مغزی ـ عوض میشود. همانند یک استخر بزرگی است که از روزنه کوچکی آب به آن وارد میشود و از یک روزنه کوچک دیگر تدریجاً خارج میشود؛ به طوری که پس از گذشت مدتی طولانی تمام آب موجود در استخر عوض میگردد، بدون اینکه احساس بشود. بنابراین یک انسان هفتاد ساله در مدت عمر لااقل ده بار قالب عوض میکند.
هر بدن که عوض میشود، صفات خود را به سلولهایی که جانشین آن میگردد، منتقل میسازد و لذا رنگ و پوست بدن و شکل و رنگ چشمها، و سایر مشخصات قیافه یک انسان ـ حتی
صفات اکتسابی ـ نیز نقل مکان داده و به «سلولهای جانشین» منتقل میگردند؛ مانند کسانی که در بدن خود خالکوبی کردهاند. این خالها ممکن است تا آخر عمر از آنها جدا نشود و در تمام
طول عمر یکسان بماند.
بنابراین بدنی که انسان در آخر عمر دارد، دارای تمام ویژگیها و صفات و کیفیاتی است که در بدنهای پیشین بوده است و آخرین بدن انسان عصاره و فشرده همه بدنهای او در طول عمر است.
درست است که اساس
شخصیت انسان را
روح انسان تشکیل میدهد، ولی باید توجه داشت که روح همراه جسم پرورش و تکامل مییابد و هر دو در یکدیگر تأثیر متقابل دارند و لذا همانطور که دو جسم از تمام جهات با هم شبیه نیستند، دو
روح نیز از تمام جهات با هم شباهت نخواهند داشت.به همین دلیل هیچ روحی بدون جسمی که با آن پرورش و تکامل پیدا کرده، نمیتواند فعالیت کامل و وسیع داشته باشد و لذا در
رستاخیز باید همان جسم سابق بازگردد تـا روح با پیوستن به آن، فعالیت خود را در یک مرحله عالیتر از سر گیرد و از نتایج اعمالی که انجام داده بهرهمند شود.
هر یک از ذرات بدن انسان تمام مشخصات جسمی او را دربر دارد؛ یعنی اگر هر یک از سلولهای بدن را بتوانیم پرورش دهیم تا به صورت یک
انسان کامل درآید، آن انسان تمام صفات شخصی را که این جزء از آن گرفته شده، دارا خواهد بود. مگر انسان
روز نخست از یک سلول بیشتر بود؟ همان یک سلول نطفه، تمام صفات او را دربر داشت و تدریجاً از راه تقسیم به دو
سلول تبدیل شد و دو سلول به چهار سلول و به همین ترتیب تمام سلولهای بدن انسان به وجود آمد. بنابراین هر یک از سلولهای بدن انسان، شاخهای از سلول نخستین است که اگر همانند او پرورش یابد، انسانی شبیه به او از هر نظر خواهد ساخت که همان صفات او را دارا باشد.
این موضوع منحصر به بدن انسان نیست؛ بلکه قانونی است که درباره همه موجودات زنده صدق میکند؛ به همین جهت میبینیم بسیاری از درختان را از طریق قلمه زدن تکثیر میکنند؛ یعنی مختصری از گوشه یک شاخه کوچک که در یک محیط مساعد، میتوان بهخودیخود درخت کاملی بشود ...
در
حیوانات مانند بعضی از کرمها
تجربه شده است که اگر بدن آنها را قطعهقطعه کنند، هر قطعهای تدریجاً تبدیل به یک
حیوان کامل میشود.
از بعضی از
آیات قرآن کریم استفاده میشود که آخرین بدن که در
قبر گذاشته میشود و به
خاک تبدیل میشود، همان بدن است که برانگیخته میشود؛ مانند:
ــ
آیه: «
... فَاِذَا هُمْ مِنَ الْاَجْدَاثِ اِلَی رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ»؛
«ناگهان آنها از قبرها، شتابان به سوی (دادگاه) پروردگارشان میروند».
ــ و آیه «
... یَخْرُجُونَ مِنَ الْاَجْدَاثِ کَاَنَّهُمْ جَرَادٌ مُنْتَشِرٌ»؛
«همچون ملخهای پراکنده از قبرها خارج میشوند».
ــ و آیه «
یَوْمَ یَخْرُجُونَ مِنَ الْاَجْدَاثِ سِرَاعًا ...»؛
«همان روز که از قبرها به سرعت خارج میشوند؛ ... زیرا در قبرها چیزی جز خاک آخرین بدن نیست».
ــ همچنین در اواخر
سوره «یس» که درباره
معاد بحث میکند میفرماید: «
قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی اَنْشَاَهَا اَوَّلَ مَرَّةٍ»؛
«همان کسی که آن را زنده میکند که نخستین بار آن را آفرید، ...».
بنابراین از آیات قرآن و آیات دیگر استفاده میشود که آنچه مبعوث است، آخرین بدن است که تمام ویژگیهای دوران عمر را دارد. حال با توجه به مقدمات فوق، به سراغ پاسخ شبهه آکل و مأکول میرویم تا ببینیم آیا تغذیه یک انسان از بدن دیگر مشکلی در امر
معاد جسمانی ایجاد میکند یا نه؟
گروهی از متکلمان براساس تفکیک اجزای اصلی و غیر اصلی، پاسخ این اشکال را دادهاند که مبتنی بر سه مقدمه است:
حقیقت بدن انسان را اجزای اصلی آن تشکیل میدهند که از آغاز حیات دنیوی تا زمان
مرگ ثابتاند.
آنچه در معاد لازم است اعاده دوباره همین اجزای اصلی است و اعاده اجزای غیر اصلی ضرورتی ندارد؛ به ویژه آنکه اجزای غیر اصلی در طول
حیات انسان نیز بارها تغییر میکنند.
اگر جزء اصلی بدن مأکول (خوردهشده) به بدن آکل (خورنده) وارد شود، تبدیل به جزء غیر اصلی بدن آکل خواهد شد. در این صورت در آخرت به بدن مأکول باز میگردد، بدون آنکه نقصانی در حقیقت بدن آکل پدید آید و اگر جزء غیر اصلی بدن مأکول به بدن آکل وارد شود، اعاده آن در بدن مأکول ضرورتی ندارد. (به این منبع رجوع شود:
)
پاسخ دیگری که میتوان ذکر کرد این است که تشخیص و هویت بدن انسان وابسته به نقش و روان اوست، نه کالبد جسمانی او؛ مثلاً «زید بودن» زید به «نفس اوست نه به جسد او» و برای همین جهت است که از ابتدای
کودکی تا هنگام
پیری، با آنکه بارها اجزای بدن او تبدیل یافته و همچنین لوازم جسم او که عبارت است از زمان، مکان، کم، کیف و وضع ... تغییر کرده، درعینحال او را همان آدم اولی میدانند و تشخص او همچنان باقی است.
طبق این بیان: هرگاه صورت طبیعی جسم او به صورت مثالی یا برزخی، یا آخرتی تبدیل شود، باز همان آدمی است که بوده؛ زیرا ـ به طوری که گفته شده ـ ملاک و میزان تشخصِ انسان همان
روح است نه جسم.
در این ترسیم لازم نیست در
جهان آخرت همان بدن معینی که در
تاریخ خاصی طعمه انسانها یا درندگان صحرا و یا ماهیان
دریا قرار گرفته و جزء بدن آنها شده، عیناً همان ذرات با تمام مشخصات دوباره بازگشت کند؛ بلکه ممکن است از ذراتی که در گذشته از بدن او جدا شده (چه به صورت چرک و فضولات و چه به صورت انرژی و غیره) کالبدی ساخته شود و روح بدان تعلق پیدا کند. بدون تردید هنگام ارتباط روح به آن جسم، انسان صورت اولیه خود را باز خواهد یافت؛ لذا در آخرت هم خود را میشناسد و هم دیگران را و افراد دیگر نیز او را خواهند شناخت.
در مورد ثواب و عقاب بدنی که گنهکار بوده و جزء بدن
مؤمن و نیکوکاری شده یا برعکس، با مطالبی که در پاسخ دوم گذشت، میتوان گفت: مرکز شادیها و خوشحالیها یا المها و دردها، همگی روح و روان است. پس اگر بدنی معذب میشود، به خاطر روحی است که به آن تعلق دارد و اگر روح را از او بگیریم، قطعه سنگی خواهد بود که هر چند بر آن بکوبید، یا آن را قطعهقطعه کنید، درد و رنجی نخواهد داشت؛ به خاطر اینکه فاقد روح و روان است و نیز لذتها و خوشیها همگی مربوط به روان است، اگر چشم از دیدن منظرهها یا گوش از شنیدن نغمهها یا عضوی از خوردن غذای لذیذ لذت میبرد و فرح و انبساط بر اعصاب انسان حکمفرما میشود، به خاطر روحی است که به آن تعلق دارد و اگر روح را از آن باز گیرند، با پارهآهنی فرق نخواهد داشت.
بنابراین از نظر رعایت
عدالت، معذب کردن انسان به وسیله هر کدام از این بدنها هر چند با آن مرتکب
گناه نشده باشد، برخلاف عدالت نخواهد بود؛ زیرا بدن انسان، بسان لباسی است که بر تن مجرم میکنند تا او را
شلاق بزنند؛ چون شلاق بر بدن برهنه عواقبی دارد، از این نظر گاهی بر بدن مجرم لباس میپوشانند تا او را شلاق بزنند و زدن شلاق بر
لباس، کاری برخلاف عدالت شمرده نمیشود.
هرگز از این بیان نباید تصور کرد که معاد انسان،
معاد روحانی است و بدن برانگیخته نمیشود، هرگز ما این را نمیگوییم و آن را برخلاف
قرآن میدانیم؛ بلکه مقصود این است که
روز قیامت بدن و روح با هم برانگیخته میشوند؛ ولی پاداشها و کیفرها مربوط به روح است و چون یک قسمت از پاداشها و کیفرها بدون آراستن روح با بدن امکانپذیر نیست، از این جهت باید روح با جسم عنصری برانگیخته شود؛ مثلاً مردی در دوران جوانی مرتکب قتل عمدی میشود که کیفر آن از نظر قانون اسلام اعدام است؛ ولی قاتل از چنگال قانون فرار میکند و در سن پنجاه سالگی به چنگال عدالت میفتد، هرگاه چنین شخصی را به جرم قتل عمدی اعدام کنند، کاری برخلاف عدل انجام ندادهاند؛ زیرا شخصیت و واقعیت انسان ـ چنانکه قبلاً نیز به آن اشاره کردیم ـ روح و روان است و روح در تمام حالات یکی بوده و تا آخرین لحظات
زندگی بدن محفوظ است؛ هر چند در این مدت بدنهای متعددی داشته باشد و تمام سلولهای او چند بار عوض گردند.
پس تمام هویت، واقعیت و شخصیت و به اصطلاح روانشناسی منشی انسان را روح و نفس او تشکیل میدهد.
جهان نیز برای او آفریده شده و آخرت نیز برای او بر پا میشود، چیزی که هست، نفس از طریق بدن به
کمال میرسد و به وسیله آن
علم و آگاهی پیدا میکند و اگر بدن نبود،
روح انسان نمیتوانست به کمال برسد و همچنین در سرای دیگر، انسان از طریق بدن به یک رشته از خوشیها و لذتها میرسد و یک رشته مجازاتها را میچشد. بنابراین بدن جنبه ابزاری دارد؛ از این جهت از هر بدنی به عنوان وسیله استفاده شود، عین
عدل و دادخواهی است.
۱. فلسفی، محمدتقی، گفتار فلسفی، معاد از نظر روح و جسم، جلدهای ۱ و ۲ و ۳.
۲. نگاهی به قرآن، علیاکبر قرشی، ص۲۱۵.
۳. معادشناسی، سیدمحمدحسین حسینی تهرانی، ج۶، ص۸۸.
۴. معاد از دیدگاه امام خمینی (تبیان دفتر سیام، ص۲۵۱، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی).
۵. قیامت بررسی مستند در اثبات معاد، آیتالله سیدمحسن خرازی، ص۵۷.
۶. مبدا و معاد، آیتالله جوادی آملی.
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «شبهه آکل و مأکول»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۸/۰۵/۰۷.