• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

منع دشنام‌گویی به علی توسط عمر بن عبدالعزیز

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



کلیدواژه: عمر بن عبدالعزیز، علی (علیه‌السّلام)، امویان.

پرسش: چه انگیزه‌ای عمر بن عبدالعزیز را به جلوگیری از دشنام‌گویی به علی (علیه‌السّلام) وا داشت؟ به واقع، او برای این کار، انگیزه الهی داشت، یا انگیزه سیاسی و اجتماعی؟

پاسخ اجمالی: عمر بن عبد‌العزیز با توجه به اقدامات که انجام داده بود از نگاه مردم انسان شایسته‌ای به نظر می‌رسید ولی باتوجه به کلام معصومین و برخی متفکرین این نقاب فرو می‌ریزد و وجه دیگری از او نمایان می‌شود از این جهت که ملاک شیعه ولایت و سیره ائمه است و برخی از اخبار تاریخی مبنی بر اقدمات غیر شرعی عمر بن عبد‌العزیز می‌توان داوری صحیحی از شخصیت مرموز او ارائه کرد.



آنچه عمر بن عبد‌العزیز انجام داد، آن‌هم پس آن همه تلاش و تاکید امویان، کاری بس مهم بود. از این‌روی، این کارِ وی، به لحاظ تاریخی حادثه‌ای مثبت در روزگار کوتاه حکومت او تلقّی شده، و شخصیّت وی بدین‌جهت، بسیار ستوده شده است.
پیش از آن‌که پاسخ این پرسش را بیاوریم، برای رسیدن به حقیقت، باید به دو نکته توجّه کنیم:

۱.۱ - پیچیدگی شخصیّت عمر بن عبدالعزیز

بررسی دقیق زندگانی عمر بن عبدالعزیز، نشانگر آن است که او چهره‌ای سیاسی و پیچیده با پیشینه فرهنگی بوده است. شاید بتوان او را در میان امویان، به مامون در میان عبّاسیان، مانند کرد.
او در خردسالی، قرآن را حفظ کرد و در نوجوانی برای تحصیل به مدینه رفت. وی در تحصیل، سخت‌کوش بود و با تلاش و پیگیری، در مدّتی کوتاه به عنوان چهره‌ای علمی مشهور شد.
عمر بن عبدالعزیز، در صفر سال ۹۹ هجری به حکومت رسید و در رجب سال ۱۰۱ هجری، در ۳۹ سالگی، توسّط برادرش مسموم شد و از دنیا رفت.

۱.۲ - فضای سیاسی فرهنگی جامعه اسلامی

با شهادت ابا عبداللّه الحسین (علیه‌السّلام)، حاکمیّت امویان ضربه‌ای ویرانگر را متحمّل شد. پس از جریان کربلا، برای مدّتی کوتاه، جوّ سیاه و خفقان زده‌ای بر جامعه اسلامی حاکم بود؛ امّا با‌اندیشیدن مردمان در چگونگی آنچه پیش آمده بود و نیز با تبلیغات و حق‌گستری‌هایِ اهل‌بیت (علیهم‌السلام)، فضایِ سیاسی جامعه‌ اندک‌اندک دگرگون شد.
واقعه «حَرّه» (واقعه حرّه در تاریخ اسلام، مشهور است و یکی از جنایات یزید بن معاویه به شمار می‌آید. این جریان، پس از اخراج اُمَویان از مدینه توسط ساکنان آن و خلع یزید از حکومت به وجود آمد. یزید برای تثبیت خلافت خود و بازگرداندن بنی‌امیّه به مدینه، سپاهی به فرماندهی مسلم بن عقبه به سوی مدینه گسیل داشت. آنان در این جریان، قتل عام فجیعی در مدینه انجام دادند و بسیاری را کشتند و چگونگی واکنش حاکمیّت در مقابل آن و نیز خیزش‌هایِ پی در پی و سرشار از حماسه‌ای که پس از حادثه کربلا و با آهنگ «خون‌خواهی ابا عبداللّه‌الحسین (علیه‌السّلام) » شکل گرفتند (همانند: خیزش توّابین)، نشانگر گسترش بیداری مردم آن روزگارند.
در این میان، نقش بیدارگرانه، فرهنگ‌ساز و تحریف‌ستیز امام سجاد (علیه‌السلام) را نباید فراموش کرد که به واقع، فروغ‌گستری معرفتیِ آن بزرگوار (که بیشتر در قالب «دعا» بیان شده) در همین راستا بوده است.
در مجموعه ادعیه امام علی بن الحسین (علیهماالسلام)، مطرح ساختن مکانت و معرفت اهل‌بیت (علیهم‌السّلام) جایگاه ویژه‌ای دارد.
[۱] حکیمی، محمّد رضا، امام در عینیّت جامعه، ص۲۴.
در این مورد، دست‌کم از اشاره به یک نکته تامّل برانگیز نمی‌توان تن زد و آن، تکرار بسیار زیاد «صلوات فرستادن بر محمّد و آل محمّد» است که در آن روزگاران، بی‌گمان در فرا یاد آوردن چهره‌های منوّر اهل‌بیت و علی بن ابی‌طالب (علیهم‌السلام)، نقش ارجمندی داشته است.(در این مورد، مراجعه به کتاب جهاد الامام السجّاد (علیه‌السّلام) از استاد سیّد محمّد رضا حسینی جلالی، و بویژه فصل دومِ آن، توصیه می‌شود.)
این همه به همراه مسائل بسیار دیگر (که اکنون مجال پرداختن به آنها نیست) عملاً و به تدریج، امّت اسلامی را با واقعیّت سیاسی جهان اسلام، آشنا ساخت و جنایات و تباهی‌های بنی‌امیّه را در پیش دیده‌ها نهاد و جایگاه پیشوایان الهی را آشکار نمود. حتّی می‌توان گفت زمینه را برای قیامی همه جانبه و سراسری آماده ساخت، بدان‌سان که به سال ۱۳۱ ق، حکومت بنی‌امیّه فرو ریخت و بنی‌عبّاس بر روی کار آمدند.


اکنون، در پرتو آنچه آوردیم و با توجّه به نکات دیگری که یاد می‌کنیم، باید چگونگی و چرایی جلوگیری عمر بن عبدالعزیز از دشنام‌گویی به علی (علیه‌السّلام) را با نگاهی دوباره تحلیل کنیم:
یک بار، معلّمِ عمر بن عبدالعزیز با تمهیدی شایسته، او را به زشتی «لعن علی (علیه‌السّلام)» متوجّه می‌سازد و شخصیّت علی (علیه‌السّلام) را به گونه‌ای تامّل‌برانگیز و شایسته در فکر و ذهن وی جای می‌دهد.
وقتی پدرش در خطبه‌ها به «دشنام‌گویی به علی (علیه‌السّلام)» می‌رسید، زبانش می‌گرفت و هنگامی که وی از چرایی آن سؤال کرد، پدرش به تکریم علی (علیه‌السّلام) پرداخت و گفت: اگر مردم، آنچه را ما درباره علی می‌دانیم، می‌دانستند، همگی از ما می‌بریدند.
این‌گونه موارد، بی‌گمان، ذهن او را مشغول ساخت و وی را در چگونگی مسئله لعن، به تامّل وا‌داشت.
او زمام امور را به دست گرفت، در حالی که از یک‌سو به لحاظ فکری، درباره لعن، شبهه اساسی داشت و از سوی دیگر، مردم، نه تنها به «لعن»، رویکرد خوبی نداشتند، بلکه به گونه‌ای از آن، نفرت داشتند. بنا‌بر‌این، شخصیّت فکری و فرهنگی او اجازه نمی‌داد تا چهره‌ای بزرگ و شخصیّتی بی‌مانند در جهان اسلام را دشنام بگوید.
از سوی دیگر، هوشمندی سیاسی و سیاست‌مداری‌اش اقتضا می‌کرد که رویکرد مردم را نسبت به جریان‌های اجتماعی، فکری و سیاسی، برای استوارسازی حاکمیّتِ خویش مراعات نماید. همین مسئله او را وادار کرد تا از این موقعیّت و فضای سیاسی (فرهنگی و نیز جوّ فکری جامعه بهره گیرد و به چنین کار شایسته‌ای اقدام کند؛ کاری که به تدریج، دیگر مردم نیز از آن، استقبال می‌نمودند، چنان‌که در گزارش ابن‌اثیر آمده بود:
این کار در نظر مردم، جایگاه شایسته‌ای یافت و آنان، وی را به خاطر آن، بسیار ستودند.
این اقبال عمومی و رویکرد ستایش‌آمیزِ مردم، نشان می‌دهد که در روزگار عمر بن عبدالعزیز، جریان «دشنام‌گویی به علی (علیه‌السّلام)» کاملاً نتیجه عکس داشته، به «ضدّ تبلیغ» تبدیل شده بود.
از‌این‌رو و با توجّه به آنچه آوردیم، به صراحت می‌توان گفت که: «جلوگیری از دشنام‌گویی به علی (علیه‌السّلام)»، «باز گرداندنِ فدک» و برخی اصلاحات دیگر در روزگار حاکمیّت عمر بن عبدالعزیز، گو این‌که با نگاه تاریخی، کاری شایسته است و در «حسن فعلی» آن نمی‌توان تردید نمود، امّا «حُسن فاعلی» آن جدّا مورد تردید است و باور به بودن انگیزه الهی در آن، بسی دشوار.
چنین است؛ زیرا در نگاه ژرف امامان (علیهم‌السّلام) (که تحلیل کارها با دیدی فراتر از دید زودگذر دنیوی صورت می‌پذیرد) این‌همه کارِ به ظاهر موجّه و نیکوی وی، توجیه‌گرِ حضور ناشایست و غاصبانه او در منصب مسلمانان نبود. به تعبیر امام سجّاد و امام باقر (علیه‌السلام)، او در نگاه عِلْویان و ساکنان آسمان، هرگز به نیکی یاد نشد و همچنان «ملعون» تلقّی شد.
این حقیقت، بسی قابل تامّل است. باید به دقّت نگریست که: عمر بن عبدالعزیز در چه جایگاهی نشسته بود و آیا شایستگی نشستن در آن جایگاه را داشت یا نه؟ به عبارت دیگر، آیا او هرگز حقّ پیشوایی و رهبری امّت را (که جایگاهی بس بلند است) داشته است؟
در نگاه امامان (علیهم‌السلام)، این مسئله، بسی مهم، و تحلیل مواضع از این زاویه بسیار درس‌آموز و تنبّه‌آفرین است. متفکّری هوشمند، با تکیه کردن بر این نکته و نگاه نمودن از این زاویه، عملِ عمر بن عبدالعزیز را ارزیابی کرده و نوشته است:
شیعه، «ولایت» را شعار خویش کرده... [و پذیرش حکومت و ولایت علی (علیه‌السّلام) را، در برابر آنچه جریان داشت، شیوه خود ساخته] است؛ چرا که «ولایت» یعنی پذیرفتن حکومت علی (علیه‌السّلام) و یا حکومتی علی‌وار، و جز این، حتّی حکومت عمر بن عبدالعزیز نیز قابل قبول نمی‌تواند باشد؛ هر چند که وی ادای یک مصلح متّقی، معتقد، زاهد و انقلابی را خیلی خوب در آورده بود و افکار عمومی را جلب کرده بود.
و این، تنها شیعه بود که «ملاک» داشت و بر ولایت و امامت... تکیه می‌کرد و می‌دانست که در یک رژیم غلط، حاکمِ درست، بی‌معناست و این است که در آن حال که عوامِ ناآگاه و حتّی خواصّ شبه روشن‌فکر، سخت مجذوبِ زُهدنمایی‌هایِ عمر بن عبدالعزیز شده بودند و تحت تاثیر شخصیّت فردی او و در مقایسه با اسلاف پلیدش، حکومت او را قلباً پذیرفته بودند، شیعه (به تعبیر عمیق و زیبای امام باقر (علیه‌السّلام)) او را کسی می‌دید که: «در زمین، آفرینَش می‌گویند و در آسمان، نفرینَش می‌کنند»؛ زیرا سخن در «رژیم» است و نه «فرد».
[۴] شریعتی، علی، مجموعه آثار، ص۲۰۴، ش۷، (شیعه).

در کلام امام باقر (علیه‌السّلام)، به این نکته این متفکّر، تصریح شده است:
«یَجلِسُ فی مَجلِسِنا، و لا حَقَّ له فیهِ؛ در جایگاه ما می‌نشیند، در حالی که شایستگی آن را ندارد.»


اکنون، داوری‌های پیشوایان (علیهم‌السّلام) را درباره وی می‌آوریم:

۳.۱ - امام سجاد

عبداللّه بن عطاء می‌گوید:
در مسجد با علی بن حسین (علیهماالسلام) بودم که عمر بن عبدالعزیز، در حالی که [لباس] توری نقره‌ای به تن داشت، از آن ‌جا گذشت. وی از زیباترینِ مردم و در سنین جوانی بود.
علی بن حسین (علیهماالسلام) به وی نگاه کرد و [آن‌گاه به من] فرمود: «ای عبداللّه بن عطاء! این خوش‌گذرانِ فرو رفته در لذّت‌ها و هوس‌ها را می‌بینی؟ وی زنده خواهد ماند تا بر مردم، حکومت کند». گفتم: این فاسق؟ فرمود: «آری. بر حکومت نمی‌مانَد و در می‌گذرد، و آن‌گاه که مُرد، آسمانیان بر وی، نفرین می‌کنند و زمینیان برایش طلب آمرزش می‌نمایند».

۳.۲ - امام باقر

ابو‌بصیر، دیدگاه امام باقر (علیه‌السّلام) را درباره عمر بن عبدالعزیز، چنین گزارش می‌کند:
در مسجد با امام باقر (علیه‌السّلام) بودم که عمر بن عبدالعزیز، در حالی که دو قطعه لباس آراسته پوشیده و بر برده‌اش تکیه داده بود، وارد شد. امام (علیه‌السّلام) فرمود: «این جوان به حکومت می‌رسد و عدالت را آشکار می‌سازد. وی چهار سال زندگی می‌کند و آن گاه می‌میرد و مردم روی زمین بر وی می‌گریند و آسمانیان نفرینش می‌کنند». گفتیم: ‌ای فرزند پیامبر خدا! [مگر] از عدالت و انصاف وی یاد نکردی؟ فرمود: «در جایگاه ما می‌نشیند و حقّ چنین کاری را ندارد».
او به حکومت رسید و در راهِ عدالت، تلاش کرد.


ابن ابی‌الحدید نیز در نقد دین‌باوری، تقوا و زهد عمر بن عبدالعزیز، گزارشی آورده است که به خوبی نشانگر انگیزه‌های سیاسی وی در اصلاحات است، نه رویکردهای معنوی و الهی:
عمر بن عبدالعزیز، خُبَیب بن عبداللّه بن زبیر را صد تازیانه زد و در روزی زمستانی بر سرش دلو آب سرد ریخت. [خُبَیب]، کُزاز گرفت و مُرد؛ ولی
[عمر بن عبدالعزیز] نه به خون وی اقرار کرد و نه حقّ صاحب خون را به وی داد (هیچ دیه‌ای نپرداخت).
خُبَیب از کسانی نبود که حدود الهی و احکام و قصاص، در حقّ وی ثابت شده باشد تا گفته شود: عمر در اقامه حدّ الهی مطیع فرمان خدا بود و اجرای حدود، جان خُبَیب را گرفت. اگر آنان کتک زدن به وی را تادیب و تعزیر به شمار می‌آورند، عذرش در ریختن آب سرد بر سر وی در زمستان و در پی شلّاق زدن سنگین، چه می‌تواند باشد؟به عمر بن عبدالعزیز، خبر رسید که سلیمان بن عبدالملک، تصمیم به وصیّت کردن دارد. آمد و در مسیر کسانی که با سلیمان نشست و برخاست داشتند و یا بر او وارد می‌شدند، نشست و به رجاء بن حیات (که در رفت و آمدها پیش سلیمان بود) گفت: خدا خیرت دهد! در نزد سلیمان، مرا هم برای حکومت، یادآوری کن، یا در این خصوص به وی سفارش کن. سوگند به خدا، برای این کار، بی‌تاب شده‌ام. رجاء به وی گفت: خدا تو را بکُشد. چه قدر بر این کار، حریصی! هنگامی که ولید بن عبدالملک، خبر مرگ حجّاج را به عمر بن عبدالعزیز رساند، ولید به وی گفت: ‌ای ابو‌حفص! آیا باورت می‌شود که حَجّاج، مُرده است؟ عمر بن عبدالعزیز گفت: آیا جز این است که حَجّاج، یکی از ما اهل‌بیت بود؟ او در زمان خلافتش گفت: «اگر بیعت یزید بن عاتکه بر گردن مردم نبود، حکومت را به شورا در بین رئیس منطقه اعوص (اَعوَص، نام منطقه‌ای نزدیک مدینه به سمت اُحُد بود) (اسماعیل بن‌امیّة بن عمرو بن سعید اشرق)، دلیر قریش (قاسم بن محمّد بن ابی‌بکر) و سالم بن عبداللّه ابن عمر، قرار می‌دادم»، در حالی که اگر می‌گفت: «بین علی بن عبّاس و علی بن حسین بن علی»، هیچ زیان، حرج، گناه و یا نقصی بر وی نبود.
با این حال، او حکومت را برای فردی تمیمی یا عَدَوی (از بنی‌عَدی) نمی‌خواست؛ بلکه کار را برای شخصی اموی در نظر گرفته بود. از نظر او هیچ کس از‌هاشمیان، صلاحیّت [عضو بودن در] شورا را نداشت.
او کار را چنان سامان می‌داد که پس از وی، برای برادرش (ابو‌بکر بن عبدالعزیز)، بیعت گرفته شود. آن‌گاه با سم، کشته شد.
ابن ابی‌الحدید، در پاسخ به حُسن شهرتِ وی به عدالت و نیکوکاری می‌گوید:
آنچه سبب شد که کار وی نیکو جلوه کند و برای افراد نادان مشتبه گردد، این بود که: او در پی گروهی به حکومت رسید که احکام دینی و سنن پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را تغییر داده بودند. پیش از وی، مردم چنان در زیر فشار ظلم و تحقیر بودند که آنچه از وی می‌دیدند، در مقایسه با رفتار حاکمان پیشین، به نظرشان ناچیز می‌آمد و آن را از وی می‌پذیرفتند.
نیز به خاطر‌اندک بودنِ کارهای نادرستی که انجام داد، مردم، او را در شمار پیشوایانِ هدایتگر برشمردند. پیشینیانِ او، در منبرهایشان علی (علیه‌السّلام) را لعن می‌کردند.طبیعتا هنگامی که عمر بن عبدالعزیز از این کار نهی کرد، در شمار نیکوکاران به حساب آمد.


۱. حکیمی، محمّد رضا، امام در عینیّت جامعه، ص۲۴.
۲. ر.ک:محمدی ری‌شهری، محمد، دانش‌نامه امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۱۲، ص۵۶۷، ح۶۳۲۰.    
۳. ر.ک:محمدی ری‌شهری، محمد، دانش‌نامه امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۱۲، ص۵۶۵، ح۶۳۱۹.    
۴. شریعتی، علی، مجموعه آثار، ص۲۰۴، ش۷، (شیعه).
۵. قطب‌الدین راوندی، سعید بن هبة‌الله، الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۷۶، ح۷.    
۶. صفار قمی، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، ص۱۷۰، ح۱.    
۷. قطب‌الدین راوندی، سعید بن هبة‌الله، الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۵۸۴.    
۸. ر.ک:ابن‌شهر آشوب، محمد بن علی، المناقب، ج۴، ص۱۴۳.    
۹. ابن‌حمزه طوسی، محمد بن علی، الثاقب فی المناقب، ص۳۶۰، ح۱.    
۱۰. طبری، محمد بن جریر، دلائل الامامة، ص۸۸.    
۱۱. قطب‌الدین راوندی، سعید بن هبة‌الله، الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۷۶، ح۷.    
۱۲. حافظ برسی، رجب بن محمد، مشارق انوار الیقین، ص۱۴۰.    
۱۳. شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، اثبات الهداة، ج۵، ص۲۹۳.    
۱۴. حموی، یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، ج۱، ص۲۲۳.    
۱۵. ابن ابی‌الحدید، عبد‌الحمید، شرح نهج البلاغة، ج۱۵، ص۲۵۴.    
۱۶. ابن ابی‌الحدید، عبد‌الحمید، شرح نهج البلاغة، ج۱۵، ص۲۵۶.    



سایت‌ حدیث‌نت، برگرفته از مقاله «انگیزه جلوگیری از دشنام‌گویی به علی توسط عمر بن عبدالعزیز» تاریخ بازیابی۱۳۹۹/۹/۱.    






جعبه ابزار