قلب در قرآن
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: قلب،
روح، نفس،
عقل، عواطف، قلب جسمانی، قلب روحانی.
پرسش: کلمه قلب در
قرآن چند بار و در چه سورههایی آمده و معانی آن چیست؟
پاسخ: با بررسی تمام مواردی که در قرآن، مفهوم قلب و معانی مشابه آن به کار رفته است، چنین به دست میآید که بیتردید مفهوم «قلب»، در برخی آیات، در مورد قلب روحانی و معنوی، یعنی «روح و نفس»
انسان استعمال شده است. اما در مورد آیات دیگری که گاه از قلب بهعنوان محل
تعقل و
تفکر و همچنین جایگاهی برای عواطف و احساسات انسانی نام برده شده است، نمیتوان با قاطعیت اثبات نمود که مقصود قرآن، قلب جسمانی است.
در حقیقت اگرچه برخی اندیشمندان و متفکران ادعا نمودهاند که برخلاف نظر پزشکی امروزی که
مغز و
اعصاب را مرکز ادراکات و احساسات میشمرد، قلب مرکز تمام آنها است و برخی فلاسفه (مانند ارسطو و بوعلی سینا) نیز چنین نظریهای را بیان کردهاند؛ اما در نسبت دادن چنین نظریهای به قرآن، دلایل قطعی وجود ندارد.
در موارد متعددی که کلمه قلب در قرآن به کار رفته، مفاهیمی (نظیر تفکر، ایمان، درک عواطف و احساسات) به آن نسبت داده شده است. در این موارد شاید بتوان ادعا نمود که این مفاهیم هیچ سنخیتی با قلب جسمانی یعنی «قلب صنوبری که در گوشه چپ سینه قرار گرفته است»، ندارند. یا اینکه مدعی شویم، قرآن نیز به مانند بسیاری از رومیان و یونانیان قدیم، قلب جسمانی را قرارگاه تفکر، تعقل و مرکز عواطف و احساسات میشمرد. اثبات هر یک از این دو، نیازمند تحقیقی جامع در کتابهای لغت و استعمالات مختلف در قرآن و روایات است.
توجه به این نکته ضروری است که برای رسیدن به مفهوم دقیق قلب باید واژههایی؛ مانند فؤاد،
نفس و صدر را نیز مورد نظر داشت.
از این جهت به قلب انسان قلب گفته میشود که
تقلب و دگرگونی آن بسیار است.
در لغتنامههای معتبر «لسان العرب» و «المصباح المنیر» آمده است: واژه قلب همانطوری که در
زبان عربی نام عضوی از
بدن است، به معنای عقل نیز به کار میرود.
ابنمنظور در لسان العرب میگوید: فرّاء (لغتشناس معروف
زبان عرب) در معنای آیه «
إِنَّ فی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْب »،
میگوید: قلب در این
آیه به معنای عقل است؛ فراء در توضیح این معنا میگوید: در زبان عربی قلب به معنای عقل نیز به کار میرود؛ مانند «ما لک قلبٌ»، «ما قلبُک معک» و «أین ذهب قلبک؟» که در تمام این مثالها قلب به معنای عقل است؛ یعنی «برای تو عقلی نیست»، «عقل تو با تو نیست» و «عقل تو کجا رفته است؟».
ابن اثیر در «النهایة» و ابن فارس در «مقائیس اللغة» میگویند:به بُعد خالص و شریف هر چیزی،
قلب آن چیز گفته میشود.
پس به نفس و
روح انسان هم که بُعد خالص، شریف و حقیقت انسان است، میتوان قلب گفت.
در لغتنامه «مفردات الفاظ القرآن» آمده است: واژه قلب به معنای روح نیز به کار میرود.
همچنین علامه مصطفوی نیز در «التحقیق» میگوید: هر انسانی دارای دو قلب است: ۱. قلب مادی ظاهری که همان قلب صنوبری است. ۲. قلب روحانی باطنی که حقیقت انسان است.
در مورد واژه «فؤاد» نیز اکثر عالمان لغتشناس بر این اعتقادند که معنایی مترادف با قلب دارد، با این تفاوت که در آن نوعی از سوختگی و دلسوزی نیز جای گرفته است.
در لغتنامههای «لسان العرب»، «العین» و «تاج العروس» واژه صدر به معنای «أعلی مقدّم کل شیء» آمده است که به معنای قسمت بالا از قسمت جلوی هر چیزی است.
و از آنجا که سینه
انسان نیز در قسمت بالای جلوی بدن است، به آن صدر گفته میشود.
از جمله کاربردهای دیگر واژه صدر در این معنا میتوان به این موارد اشاره نمود: «صدر القناة»: بالای نیزه، «صدر الأمر»: اول کار، «صدر النهار»: اول روز، «صدر المجلس»: قسمت بالای مجلس و «صدر القدم»: سینه پا.
پس با ملاحظه این موارد بهخوبی میتوان دریافت که صدر در هر چیزی متناسب با آن چیز است؛ بنابراین صدر در مورد قلب به معنای روح بایستی متناسب با آن و به معنای صدر روحانی باشد که در «التحقیق» آمده است: همانطوری که قلب مادی، مرکز زندگی جسمانی است و صدر (سینه) مانند صندوقی آن را دربرمیگیرد، قلب روحانی نیز، مرکز زندگی روحانی است و صدر روحانی مرتبهای است که آن را دربرمیگیرد.
واژه قلب بیش از ۱۰۰ بار در
قرآن کریم ذکر شده است. در مفهومشناسی واژه قلب روشن شد که قلب در لغت و استعمال عرب هم به معنای قلب صنوبری و هم به معنای عقل (نفس مدرکه) و روح به کار میرود.
این استعمال چه بهنحو مشترک لفظی باشد و چه بهنحو حقیقت و مجاز، در هر صورت مفهومی است که برای آشنایان به زبان عربی، حتی به هنگام
نزول قرآن نیز شناخته شده بود و خطایی در استعمال این معانی وجود ندارد.
قبل از بررسی معنای قلب در آیات و روایات، باید به این نکته بسیار مهم توجه کرد که در آیات و روایاتی که قلب و صدر کنار هم آمدهاند، اول باید معنای قلب را به کمک قرینهها تشخیص داد و سپس متناسب با معنای قلب، صدر را ترجمه نمود؛ چراکه در مفهومشناسی صدر ذکر شد که صدر در هر چیزی متناسب با آن چیز است و اینکه صدر را قرینهای قرار داد برای اینکه قائل شد: منظور از قلب، قلب صنوبری است، کار اشتباه و نادرستی است.
استعمال مفهوم قلب در قرآن را میتوان در این موارد دستهبندی نمود:
عضوی که در کنار اعضای دیگر (مانند گوش که وسیله شنیدن، چشم که وسیله دیدن و دهان که وسیله بیان است)، بهعنوان وسیلهای برای درک و فهم آمده است. گاه بر آن مهر زده میشود و گاه به وسیله آن تعقل میشود.
«آیا در
زمین گردش نکردهاند، تا دلهایی داشته باشند که با آن بیندیشند...».
به معنای
عقل و درک است؛ چنانکه در آیه ۳۷ سوره «ق» میخوانیم: «
إِنَّ فی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْب »؛ در این مطالب تذکر و یادآوری است برای آنانکه نیروی عقل و درک داشته باشند.
به معنای جان انسان است؛ چنانکه در
سوره احزاب آیه ۱۰ آمده است: «
إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِر »؛ «هنگامیکه چشمها از وحشت فرو مانده و جانها به لب رسیده بود».
به معنای نفس انسان که دارای قدرت
عمل و آزادی انتخاب است.
گاه ایمان میآورد و گاه نیز از پرستش و
بندگی سرباز زده، گنهکار میشود.
قرآن قلبی را که با
ایمان و عمل صالح در نزد پروردگار خود حاضر میشود، بهعنوان «
قلب سلیم » و «قلب منیب» نام میبرد.
در این معنا قلب ظرفی است که نظر و اعتقاد انسان در آن استقرار یافته است.
خواه اعتقادی فاسد و انحرافی باشد و خواه اعتقادی صحیح و در راستای بندگی. در حقیقت قلب بهعنوان محل اصلی استقرار ایمان و
کفر شمرده شده است.
محل
نزول وحی است؛ «چراکه او (
جبرئیل ) به فرمان خدا،
قرآن را بر قلب تو نازل کرده است».
به معنای مرکز عواطف است؛ چیزی که مریضی، قساوت،
غفلت،
کینه، رعب،
حسرت،
شک،
آرامش ، خضوع و خشوع و ... به آن نسبت داده میشود. در سوره آلعمران آیه ۱۵۹ میخوانیم: «
وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ »؛ «... اگر سنگدل بودی از اطرافت پراکنده میشدند».
به معنای رأی و نظر است: «
تَحْسَبُهُمْ جَمیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّی »؛ «آنها را متحد میپنداری؛ درحالیکه رأی و نظرهای آنها پراکنده است».
با کنار هم قرار گرفتن برخی از این معانی در قرآن، درمییابیم که مقصود از قلب در تمام موارد، قلب جسمانی نیست؛ زیرا در هر یک از مفاهیمِ «اختیار در
عمل »، «بودن جایگاهی برای کفر و ایمان»، «محل نزول
وحی » و «همچنین جان آدمی هنگام
مرگ »، نمیتوان معنای قابل توجیهی را برای قلب جسمانی قرار گرفته در سمت چپ سینه تصور کرد. بنابراین تنها مفهومی که بتواند جامع آنها باشد، همان «روح» انسان است؛ یعنی بیگمان
قلب در قرآن ، به معنای قلب باطنی و
روح نیز به کار رفته است.
در
سوره بقره قلب را عبارت از چیزی دانسته که میتوان گناه و ثواب را به او استناد داد و معلوم است که عضو صنوبری شکل گناه نمیکند؛ پس مراد از آن، همان جان و نفس آدمی است. در مورد جایگاه کفر و ایمان و آنچه که از اعتقاد و رفتار به آن تعلق میگیرد، واضح است که مقصود از قلب، نمیتواند قلب جسمانی باشد. اگر اینگونه بود چنین لازم میآمد که با پیوند قلب یک مؤمن با
کافر تمام
عقاید او نیز تغییر یابد. وجود یک «من» ثابت شخصیتی در انسانها نشانگر آن است که جایگاه اصلی اعتقادات و
اراده انسانی، روح انسانهاست.
رابطه بین بیماری و سلامت قلب جسمانی و روحانی «عموم و خصوص من وجه» است؛ زیرا ممکن است قلب جسمانی انسان در
کمال سلامت باشد، ولی بر اثر
کفر یا تبهکاری وی، قلب روحانی او بهرهای از سلامت نداشته باشد و ممکن است قلب جسمانی انسانِ مؤمن،
بیمار باشد؛ ولی قلب روحانی او سالم باشد: «هنگامی را که با
قلب سلیم به پیشگاه پروردگارش آمد».
چنانکه گاهی هر دو قلب بیمار است؛ مانند کافری که به بیماری قلبی مبتلا است و یا هر دو قلب سالم؛ مانند مؤمنی که از سلامت قلب جسمی نیز بهرهمند است.
در مورد محل نزول وحی نیز، نمیتوان قلب جسمانی پیامبر اکرم ـ صلیاللهعلیهوآله ـ را محلی برای نزول وحی الهی دانست؛ زیرا قلب آنچه را که درک میکند، بهوسیله ادوات و اعضای بدن، از چشم و گوش و غیره است. علامه طباطبایی در این مورد میگوید: «شاید وجه اینکه در جمله «
نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلی قَلْبِکَ »،
پای قلب را به میان آورد و نفرمود: "روح الامین آن را بر تو نازل کرد"، اشاره به این باشد که رسول خدا چگونه وحی و
قرآن نازل را تلقی میکرده؟ و از آن حضرت آن چیزی که وحی را از روح میگرفته نفس او بوده، نه مثلاً دست او، یا سایر
حواس ظاهریاش که در امور جزئی به کار بسته میشود.
پس
رسول خدا ـ صلیاللهعلیهوآله ـ در هنگامیکه به وی وحی میشد، هم میدید و هم میشنید؛ اما بدون اینکه دو حس بینایی و شنواییاش به کار بیفتد؛ همچنانکه در روایت آمده که حالتی شبیه بیهوشی به آن حضرت دست میداد که آن را به «رحاء الوحی» نام نهاده بودند. پس آن حضرت همانطور که ما شخصی را میبینیم و صدایش را میشنویم،
فرشته وحی را میدید و صدایش را میشنید؛ اما بدون اینکه حواس بینایی و شنوایی مادی خود را چون ما به کار گیرد.
و اگر دیدن و شنیدنش در حال وحی عین دیدن و شنیدن ما میبود، بایستی آنچه میدیده و میشنیده میان او و سایر مردم مشترک باشد و اصحابش هم فرشته وحی را ببینند و صدایش را بشنوند، حال آنکه نقل قطعی، این معنا را تکذیب کرده و حالت وحی بسیاری از آن جناب سراغ داده که در بین جمعیت به وی دست داده و جمعیتی که پیرامونش بودهاند هیچ چیزی احساس نمیکردند، نه صدای پایی، نه شخصی و نه صدای سخنی که به وی القا میشده است».
البته گاهی چنین تعبیر شده است که قرآن بر خود
پیامبر نازل شده است: «او کسی است که این کتاب (آسمانی) را بر تو نازل کرد».
و گاه تعبیر شده است که بر قلب پیامبر
انزال وحی صورت گرفته است؛ همانگونه که
آرامش و سکینه نیز، گاه عنوان شده که بر خود انسانها قرار داده شده است.
و گاه بر قلب آنها؛ و همه این موارد قراینی است که روشن میسازد مقصود از قلب، «روح و جان» آدمی است.
در مورد «صدر» نیز گاه معیار
محاسبه انسانها در
ایمان و کفر آمده است؛ مانند: «اگر آنچه را در سینههای شماست، پنهان دارید یا آشکار کنید، خداوند آن را میداند.»
و گاه از این، بهعنوان نفس و جان آدمی تعبیر شده است: «اگر آنچه را در نفستان دارید،
آشکار سازید یا پنهان، خداوند شما را بر طبق آن، محاسبه میکند».
در روایات نیز از همین روش استفاده میکنیم و قلبی را که جایگاه
تفکر معرفی شده، به معنای روح در نظر میگیریم؛ علاوه بر اینکه بعضی از روایات بهصراحت قلب را به معنای عقل (نفس مدرکه) گرفتهاند:
در اصول کافی،
کتاب العقل و الجهل از حضرت موسی بن جعفر ـ علیهالسلام ـ نقل شده است: «ای هشام بهراستی خدای تعالی در کتاب خود میفرماید: «بهراستی در این قرآن یادآوری است برای کسی که دلی دارد؛ یعنی
عقل دارد».
امام باقر ـ علیهالسلام ـ میفرمود: «همانا خدا ما را از أعلی علیین آفرید و دلهای شیعیان ما را از آنچه ما را آفریده، آفرید و بدنهایشان را از درجه پایینش آفرید؛ ازاینرو دلهای شیعیان به ما متوجه است؛ زیرا از آنچه ما آفریده شدهایم، آفریده شدهاند».
در این روایت قلوب در نقطه مقابل بدن و جسم انسانها قرار گرفته است. و بسیاری از احادیث مشابه دیگر که
قلب کافران و مؤمنان و
منافقان را متفاوت دانسته و به چند دسته مختلف تقسیم کرده است.
از
امام علی ـ علیهالسلام ـ نیز سؤال شد که آیا تو خدایت را میبینی؟!
امام ـ علیهالسلام ـ در جواب فرمود: آیا چیزی را که نمیبینم، پرستش نمایم. سپس این جمله ماندگار بر زبان مبارکش جاری شد که: «لَا تُدْرِکُهُ الْعُیُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِیَانِ وَ لَکِنْ تُدْرِکُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الایمان»؛
چشم به درک او نائل نمیشود؛ زیرا متعلّق ادراک بصری محسوس است و خدا چون ماده نیست به حس نمیآید. اما
انسان راهی دیگر برای مواجه شدن با او دارد و آن راهِ دل و طریق ایمان حقیقی است.
آیا امکان دارد مقصود از
قلب در قرآن و روایات، قلب جسمانی باشد؟
برخی اندیشمندان اسلامی بهواسطه قراینی که در اختیار داشتهاند، چنین نتیجه گرفتهاند که مقصود از قلب در قرآن و روایات، قلب جسمانی است؛ و به مانند برخی فلاسفه یونان و روم قدیم، قلب جسمانی را مرکز
تعقل و تفکر و همچنین منبع عواطف انسانی دانستهاند.
آنها چنین ادعا نمودهاند که طرح مغز بهعنوان تعقل یا ابزار تعقل، ممکن است از طرف اندیشمندان علوم طبیعی به صحنه
فرهنگ انسانی راه یافته باشد و مطرح بودن قلب بهعنوان مرکزیت تعقل، از طرف ادیان الهی.
البته همانگونه بیان شد، نمیتوان معنای قابل توجیهی را برای قلب جسمانی ـ در تمام مواردی که کلمه قلب در قرآن و روایات به کار رفته است ـ تصور نمود. بیگمان قلب در قرآن، به معنای قلب باطنی و روح نیز به کار رفته است؛ اما اینکه قلب با همان معنای جسمانی خود نیز به کار رفته باشد، نیازمند قراین مختلفی است.
از جمله آن قراین میتوان چنین نام برد:
قلب و فؤاد در برخی آیات در کنار اعضای حسی دیگر (مانند گوش و چشم) آمده است و با بیان جایگاه آن در صدر و داخل بدن، تصریح میکند که مقصود قلب جسمانی است.
البته در پاسخ میتوان چنین گفت که در این موارد نیز، مقصود از گوش و چشم و صدر نیز، مفهوم جسمانی و حسی آنها نیست؛ بلکه مقصود، آن حواس و ابزاری است که برای ادراک
روح و نفس استفاده میشود.
همانطور که در بین اعضای ادراکی ظاهری، عنوان سمع و بصر از عناوین دیگر بیشتر مطرح است، در بین اعضای ادراکی باطنی نیز، همین دو عنوان از دیگر عناوین مطرحتر است.
در آیه ۹ سوره
سجده آمده است: «سپس (اندام) او را موزون ساخت و از روح خویش در وی دمید و برای شما گوش و چشمها و دلها قرار داد؛ اما کمتر
شکر نعمتهای او را بجا میآورید». در اینجا کلمه «افئده» پس از
نفخ روح آمده است و این دو در عرض هم ذکر شدهاند، پس نمیتواند مراد از آن خود روح باشد.
قرار گرفتن قلب در پوشش که کنایه از عدم از تأثیرپذیری و فهم است، از
زبان غیر مؤمنان نیز بیان شده است،
حال آنکه اعتقاد آنها به اینکه مقصود از قلب، روح و نفس بهعنوان مرکز تعقل و
تفکر باشد، ثابت نیست.
البته باید توجه داشت که در آیه ۱۵۵ سوره نساء چنین آمده است: «...گفتارشان که دلهای ما در غلاف است (و سخنان تو را نمیفهمند، لکن چنین نیست)؛ بلکه خداوند بهخاطر کفرشان بر آن مهر (شقاوت) زده؛ ازاینرو آنها ایمان نخواهند آورد». گویا
یهود عصر
نزول قرآن میخواستند بگویند: ما از اینکه سخنان شما را نمیفهمیم، گناهی نداریم؛ زیرا از آغاز با دلهای بسته و غلاف شده
خلق شدهایم و خداوند به آنان پاسخ میدهد که قلوب آنان در اصل
آفرینش چنین نبوده؛ بلکه
کفر آنان سبب لعن و طرد آنها است:«
بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ » و تکذیبها و پیمانشکنیها آنان را به چنین روز سیاهی نشانده که آیات الهی را نمیفهمند و دلهایشان در ستر و
حجاب قرار گرفته، به قساوت و سختی گرفتار شده است.
حضرت علی ـ علیهالسلام ـ در حکمتی از نهج البلاغه میفرمایند: «به شاهرگ انسان، قطعه گوشتی آویخته شده که عجیبترین چیزی است که در وجود اوست و آن قلب است...».
امام ـ علیهالسلام ـ در این سخن جسمانی بودن قلب را بهخوبی به تصویر کشیدهاند.
در برخی
احادیث بر این مطلب اشاره شده است. چنانچه در گوشههایی از حدیث معروفی که مفضل بن عمر از
امام صادق ـ علیهالسلام ـ روایت میکند و به نام «توحید مفضل» شناخته میشود، قلب بهعنوان عضوی بیان شده است که بهوسیله عقلی که در آن است، تفکر میکند؛ مدبر جسم انسان و مسلط بر اعضای حسی اوست.
نمونه مشابه آن حدیثی است که از
پیامبر اکرم ـ صلیاللهعلیهوآله ـ نقل شده است: «نعمان بشیر میگوید: شنیدم از رسول خدا ـ صلیاللهعلیهوآله ـ که میفرمود: در بدن آدمی پاره گوشتی است که اگر آن صحیح و سالم باشد، سایر بدن نیز سالم، و اگر آن بیمار باشد، سایر بدن نیز بیمار و
فاسد خواهد بود و آن قلب است».
و ذیل آیه «
أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَک » نیز حدیثی در
تفاسیر اهل سنت نقل شده است که حاکی از جسمانی بودن صدر و مادی جلوه دادن شرح صدر است.
تمام مفسران و اندیشمندانی که معتقدند،
قلب در قرآن و روایات به معنای روح یا قلب روحانی به کار رفته است، این آیات و احادیث مشابه را مجاز میدانند؛ و تنها جهت تقریر بر مطلب و تأکید مجاز با قراینی این چنینی همراه گشتهاند.
در تفسیر شریف المیزان ذیل آیه ۴ سوره احزاب («خداوند برای هیچ مردی دو تا دل در درونش قرار نداده است»)
اشاره شده است که مقصود از قلب، نفس انسانی است و اما «اینکه خداوند فرموده است «در درونش» جهت تأکید و تقریر مطلب است؛ چنانچه در آیه «لیکن دلهایی که در سینههاست، کور است»
و قرار دادن سینه بهعنوان جایگاهی برای قلب، از باب مجاز نسبت است؛ البته در کلام مجاز دیگری نیز به کار رفته است و آن نسبت
عقل به قلب یعنی همان نفس است».
در مورد روایات نیز گاهی اشاراتی به جسمانی بودن شده است، حال آنکه بهوضوح مقصود، روح و نفس انسانی است.
امام باقر ـ علیهالسلام ـ فرمود: «گاهی دل در آن (هیچ یک) از
ایمان و
کفر نیست؛ مانند یک قطعه
گوشت ؛ آیا هیچ یک از شما این را (که گفتم) نیافته (و درک نکرده است؟)».
از آنچه بیان کردیم، روشن شد که بیگمان در برخی آیات قرآن، قلب به معنای روح و نفس انسان به کار رفته است. اما در مورد آیات دیگری که از قلب بهعنوان محل تعقل و
تفکر و همچنین جایگاهی برای عواطف و احساسات انسانی نام برده شده است، نمیتوان با قاطعیت اثبات نمود که مقصود کدام یک از قلب روحانی یا قلب جسمانی است؛ ازاینرو در این مورد دو دیدگاه متفاوت متصور است.
دیدگاه اول آن است که مدعی شویم «قلب» در تمام
قرآن به معنای قلب روحانی و نفس انسان به کار رفته است. چنانچه برخی مفسران و اندیشمندان بر این نظریه تصریح نمودهاند و قراینی را که مخالفان اقامه کردهاند، مجاز دانسته و تأویل بردهاند.
آنان معتقدند: «مقصود از قلب در
کلام خدای تعالی هر جا که به کار رفته، آن حقیقتی است از انسان که ادراک و شعور را به آن نسبت میدهند، نه قلب صنوبری شکل که در سمت چپ سینه قرار گرفته است و یکی از اعضای رئیسه بدن آدمی است».
«مراد از قلب در قرآن، همان لطیفه الهی، یعنی
روح است، نه عضو گرداننده خون در بدن. سلامت و بیماری قلب جسمانی انسان، در محدوده دانش پزشکی است و ارتباطی با سلامت و بیماری قلب روحانی ندارد؛ ممکن است انسانی از سلامت کامل قلب جسمانی برخودار باشد، اما نتواند نگاه خود را در برابر نامحرم مهار کند و در نتیجه قلب روحانی او بیمار باشد:«
فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَض ».
(پس بههرحال) انسان دارای دوگونه قلب است: قلب جسمانی صنوبری شکل که یکی از اندامهای بدن است و قلب روحانی و معنوی.
قرآن کریم در همه آیاتی که سخن از «مختوم» و «مطبوع» شدن قلب دارد، یا از «رین» و چرکی که قلب را میپوشاند و چهره شفاف و آیینهگونه آن را مستور میکند، سخن میگوید، یا درباره «قفل»، «غلاف»، «کنان»، «صرف» و «قساوت» آن معارفی را به بشر میآموزد، مراد، قلب روحانی است، نه جسمانی».
دیدگاه دوم آن است که قلب را در مواردی که تعقل و تفکر به آن نسبت داده شده و مرکز عواطف و احساسات شمرده شده است، همین قلب جسمانی صنوبری شکل در نظر بگیریم. اگرچه پزشکی امروزه
مغز و اعصاب را راهنمای کلی بدن میداند، ولی فلاسفهای (نظیر ارسطو و بوعلی سینا) قلب را مرکز
هدایت و ادراک یافتههای بیرونی دانستهاند
و شاید بعدها و با
پیشرفت دانش، همین نتیجه مجدداً به دست آید. البته حتی اگر مغز را نیز مرکز احساسات و عواطف بدانیم، بدیهی است که این مغز جز با پشتیبانی قلب، توانایی هیچ
عمل و عکس العملی را نخواهد داشت و بر این اساس
قلب را حتی با دیدگاه پذیرفته شده امروز نیز بهصورت غیر مستقیم میتوان مرکز تصمیمگیریهای انسان به شمار آورد.
پایگاه اسلام کوئست.