زبان وحی به پیامبران
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: وحی ،
زبان عربی ، پیامبران.
پرسش: آیا همیشه وحیها به تمام
پیامبران به زبان عربی نازل میشد؛ ولی آنها وحی را به زبان خودشان میشنیدند؟
پاسخ: این مطلب در کتب حدیثی آمده است که هیچ کتابی و هیچ وحیی از جانب خداوند تبارک و تعالی نازل نشد؛ مگر آنکه به زبان عربی بوده است؛ اما وحی در گوش
انبیا ـ علیهمالسلام ـ به زبان قومشان واقع میشد....
فارغ از بررسی سند این روایت که آیا چنین چیزی از
معصوم صادر شده است یا نه؟، باید گفت که این مطلب هیچ منافاتی با مبانی عقلی ندارد و میتواند درست باشد. در توضیح این
روایات سه مطلب باید مورد بررسی قرار گیرد: ۱. در القای وحی از جانب خداوند چه نیازی به الفاظ است؟ ۲. اگر در القای وحی به الفاظ نیاز داریم، چرا باید به
زبان عربی باشد؟ ۳. لفظ که به زبان عربی نازل شده بود، چرا پیامبران به زبان قوم خودشان میشنیدند؟
در مورد وجه نیازمندی وحی به الفاظ باید بگوییم الفاظ جزء
ذات و
حقیقت وحی نیست؛ زیرا وحی غالباً از سنخ
علم و ادراک است، و علم و ادراک نحوه خاص وجود است که منزه از ماهیت است. به عبارت دیگر،
وحی مفهومی برگرفته از "ستی" است؛ ازاینرو ماهیت ندارد و نمیتوان آن را از طریق جنس و فصل و حد و رسم تعریف کرد. پس وحی منزه از آن است که تحت مقولات معروف ماهوی قرار گیرد.
مفهوم وحی ـ مانند معنای هستی ـ دارای مصداقی است که آن
مصداق ، مراتب گوناگون و متفاوتی دارد؛
لذا تعریفهایی که برای وحی شده، تعریف شرح الاسمی است نه حقیقی. به علاوه وحی یک ارتباط عادی نیست، تا درک آن برای همه امکانپذیر باشد.
علامه طباطبایی در تعریف وحی میفرماید: وحی شعور و درک ویژه است در باطن پیامبران که درک آن جز برای آحادی از انسانها که مشمول عنایات الاهی قرار گرفتهاند، میسور نیست.
وی در جای دیگر مینویسد: وحی عبارت است از امری خارقالعاده از قبیل ادراکات باطنیه، شعور مرموزی است که از حواس ظاهر پوشیده است.
عالیترین درجه وحی، همان است که تنها به سلسله پیامبران اختصاص دارد و منظور از آن، القای معانی به
قلب پیامبر ـ صلیاللهعلیهوآله ـ از سوی خدا و سخن گفتن خدا با اوست.
وحی، دریافت هدایت الهی است از راه اتصال ضمیر پیامبر ـ صلیاللهعلیهوآله ـ به غیب و
ملکوت و پیامبر واسطهای میان جهان انسانها و
جهان غیب است.
از کلمات پیغمبر اکرم ـ صلیاللهعلیهوآله ـ هم میتوان فهمید که اساساً وحی با سایر القائاتی که به
بشر میشود، از نظر ماهیت، متفاوت نیست؛ بلکه از نظر درجه فرق میکند؛ مثلاً پیامبر اکرم ـ صلیاللهعلیهوآله ـ ضمن حدیثی میفرمایند:رؤیای صادقه جزئی از هفتاد جزء
نبوت است.
وحی از اقسام
علم حصولی نیست،
بلکه نوعی
علم شهودی و حضوری و نوعی کشف تام از خارج و عالم غیب است. این کشف به دلیل حضور حقایق هستی در محضر کاشف، ذاتاً قابلیت صدق و کذب را ندارد و تصور کوچکترین خطا در آن به معنای نفی اصول وحی یا نداشتن حقیقت آن است؛ ازاینرو با استناد به ادله فلسفی و مراتب جهان هستی و درجات
علم و میدان باز
تکامل انسان ، میتوان به این نتیجه - که با آیات قرآن نیز سازگار است ـ رسید که انسان میتواند با سیر صعودی و تکاملیاش به جایی برسد که به حضور حضرت حق رسیده و بی واسطه علم الهی را دریافت نماید و خدا با او سخن گوید، بیآنکه نیازی به الفاظ صوتی محسوس باشد، یا حاجتی به وساطت صور علمی بیفتد، و در این رتبه وجودی و عظمت روحی است که از کثرات، دور و از تعلق به هر چه غیر اوست، آزاد میشود و از هرگونه وسوسه و گمراهی و خطا مصون میگردد که این همان مقام
عصمت انبیاست.
از آنچه بیان شد روشن گردید که وحی فراتر از زبان
و نوعی ارتباط حضوری برای دریافت حقایق هستی است؛ ولی القای وحی بدون الفاظ ممکن نیست.
درباره این نکته که چه نیازی است تا در این ارتباط حضوری مفاهیم با الفاظ دریافت گردند، باید توجه داشت چرایی دریافت پیام الهی در
وحی از طریق لفظ، در ارتباط تنگاتنگ بین لفظ و معنا نهفته شده است.
توضیح اینکه: گرچه زبان چیزی غیر از شناخت و
معرفت است؛ زیرا شناخت و معرفت و فهم به مفاهیم ذهنی ارتباط دارد، و زبان مجموعه خاصی از الفاظ است که بهنحوی با معانی ارتباط دارند؛ اما این ارتباط لفظ و معنا میتواند آنقدر زیاد شود که ما حتی در خالصترین برخوردهای معنایی، با لفظ سروکار داشته باشیم؛ یعنی وقتی که با درون خود سروکار داریم و در
ذهن خویش به اموری میاندیشیم ـ که فضای اندیشه، صرفاً فضای بهرهبرداری و استفاده از معانی ذهنی است ـ باز در پرتو الفاظ میاندیشیم. این امر ـ که در تعبیر شیخالرئیس در منطق اشارات «نجوای درونی» نام گرفته است
ـ نه ازآنرو است که اندیشیدن در گرو
زبان است (اصولاً اندیشیدن، سروکار داشتن با معانی است و معانی اموری جدا از الفاظ هستند. ما میتوانیم بدون الفاظ بیندیشیم و صرفاً با خود معانی سروکار داشته باشیم)؛ بلکه ازآنرو است که در ذهن بین الفاظ و معانی ارتباط تنگاتنگی وجود دارد؛ بهگونهای که وقتی ما معنا را در ذهن خویش حاضر میکنیم، لفظ نیز بهصورت غیر ارادی همراه آن میآید و ما در واقع در پرتو لفظ، معنا را میبینیم. به عبارت دیگر؛ ارتباط لفظ و معنا آنقدر زیاد میشود که معنا در ذهن کسی که در فضای یک زبان زندگی میکند، در پوسته الفاظ قرار میگیرد. از طریق همین ارتباط تنگاتنگ میان لفظ و معناست که شما میتوانید بهراحتی گفتوگو کنید، سخن دیگران را بفهمید و در هنگام سخن گفتن بهسرعت معانی را در ذهن حاضر کنید و چون این معانی در پوسته الفاظ هستند، بهسرعت، صورت، ذهنی الفاظ هم در ذهن شما پدید میآید. در غیراین صورت، شما نمیتوانستید به راحتی سخن بگویید و در هنگام
تکلم گرفتار لکنت و توقف میشدید. این ارتباط تنگاتنگ بین لفظ و معنا، مفاهمه را آسان کرده و گفتن و فهمیدن را سرعت بخشیده است. در یک گفتوشنود عادی و همزبانی، هر لفظی که به گوش شما میخورد، گویی خود معنا در ذهن نقش میبندد. حال نیز که این متن را میخوانید، با همین فرایند روبهرو هستید. از یکسو، در درون خود
نجوا میکنید و از سوی دیگر، گویا با معانی ارتباطی بدون واسطه دارید.
در مورد این مطلب که اگر در القای وحی به الفاظ داریم چرا باید به
زبان عربی باشد؟ باید بگوییم انتخاب زبان عربی بهعنوان زبان وحی شاید ازآنرو باشد که این زبان توان انتقال مفاهیم وحیانی را بیش از زبانهای دیگر داراست.
اما اینکه چرا این وحیی که به زبان عربی القا شده است در گوش
پیامبران به لسان قوم آنها ترجمه میشود، میتوان گفت که چنین کاری براساس این
سنت الهی است که پیام پیامبر باید توسط قومش مورد فهم قرار گیرد. و این گرچه ضرورتی اجتنابناپذیر بوده، اما طبیعی است که بهجهت نارسایی زبان ترجمه شده، بعضی از مفاهیم و معانی منتقل نگردد و اتفاقاً شاید یکی از اسرار
خاتم نبودن آن ادیان نیز در همین نکته نهفته باشد و از اینجاست که میتوان گفت، رابطه زبان عربی و
قرآن یک رابطه عرضی نیست.
یکی از سنتهای خداوند، فرستادن رسولانی است برای هدایت انسانها.
پیامبران نیز در برخورد با انسانها به زبان مردم آن منطقهای که برای آنها مبعوث شدهاند، صحبت میکردند؛ زیرا زبان، تنها راه ارتباط انسانهاست و پیامبران نیز باید با مردم ارتباط داشته باشند.
تکلم پیامبران به زبان قوم، یکی از دیگر سنتهای حتمی الاهی است. خداوند میفرماید:«ما هیچ رسولی نفرستادیم مگر آن که به لسان قومش صحبت می کرد...».
این سنت حتی در مورد پیامبرانی که دعوتی جهانشمول داشتند نیز صادق است؛ اگرچه برای هدایت تمام
خلق مبعوث شده باشند؛ مانند پیامبران اولوالعزم، ولی به زبان قومی صحبت میکنند که در ابتدای بعثت در آنجا مبعوث شدهاند که اگر غیر از این بود
شریعت آن
پیامبر حتی در میان قومی که در آن مبعوث شده بود مورد فهم و قبول واقع نمیشد؛
برایناساس اگر پیغمبری در بین مردمی که به
زبان عبری صحبت میکنند، به پیامبری مبعوث شود، باید با آنها عبری سخن بگوید تا سخن او را بفهمند.
از سوی دیگر، باید برای
تمثیل و توضیح پیام خود از مفاهیمی بهره بگیرد که آنها میتوانند درک کنند. پس حقیقت تاریخی زمانهای که در آن به پیامبری برگزیده شده است، در زبان قالب و محتوای پیام او تأثیر میگذارد و به این ترتیب عناصر موقعیتی در کنار عناصر ثابت در
دین ظهور پیدا میکنند. با این وصف، اگر پیامبر اکرم ـ صلیاللهعلیهوآله ـ در یک سرزمین انگلیسی زبان به پیغمبری مبعوث میشد، بیشک قرآن به
زبان انگلیسی نازل میگشت و اگر در آن سرزمین به جای شتر، مردم با پنگوئن سروکار داشتند، به جای اشاره به شگفتیهای خلقت
شتر ، به عجایب
آفرینش پنگوئن اشاره میشد.
اما این امر باعث نمیشود که مطالب
قرآن قداست و ارزش خود را از کف بدهد.
این تفاوتها اگر پیدا میشد، فقط به حوزه عناصر موقعیتی که با پوسته زندگی انسانی ارتباط دارند، مربوط میشد و به ساحت عناصر ثابت که ناظر به هویت آدمی هستند، سرایت پیدا نمیکرد. به دیگر سخن، پیام جاودان
دین خاتم در هر زمان و مکان یکسان است، هرچند ممکن است اگر در زمان و مکان دیگری ظهور پیدا میکرد، زبان و قالب و محتوای آن در بخش موقعیتی دستخوش تغییر میشد.
انتخاب زمان و مکان پیامبری یک پیامبر با
علم و
حکمت الهی صورت میگیرد و امری اتفاقی نیست. اینکه پیامبر اکرم ـ صلیاللهعلیهوآله ـدر جزیره العرب در آن برهه خاص تاریخی به پیامبری مبعوث میشود، یک حادثه بیدلیل و
حکمت نیست. این که چنین فضایی اقتضا میکرده است، قرآن به زبان عربی باشد، نشان میدهد که در حکمت الهی این زبان مناسبترین زبان برای عرضه مفاهیم دین خاتم بوده است و اینکه
اسلام در فضای فرهنگی
عرب جاهلی ظهور میکند بیانگر این حقیقت است، که برای تبیین مفاهیم ماندگار اسلام بهترین شرایط در همین فضا وجود داشته است. پس اگر در قرآن به شتر مثال زده میشود، این بهدلیل آشنایی مخاطبان با این حیوان است. اما برگزیدن این مخاطبان با این نوع
معرفت برای بیان یک حقیقت قرآنی، نشان میدهد بهترین مثال برای آن مطلب همان «شتر» بوده است.
علامه طباطبایی (ره) درباره سر نزول الفاظ عربی در وحی میگوید:در قرآن هم الفاظ آن و هم عربی بودن آن در
وحی دریافت شده است و این دو توانسته است اسرار آیات و حقایق معارف الهی را ضبط و حفظ کند. و به عبارت دیگر در حفظ و ضبط آیات الهی دو چیز دخالت دارد، یکی اینکه وحی از مقوله لفظ است، و اگر معانی الفاظ وحی میشد و الفاظ حاکی از آن معانی، الفاظ رسول خدا ـ صلیاللهعلیهوآله ـ میبود- مثلاً مانند
احادیث قدسی- آن اسرار محفوظ نمیماند. دوم اینکه اگر به زبان عربی نازل نمیشد یا اگر میشد ولی رسول خدا آن را به لغت دیگری ترجمه میکرد، پارهای از آن اسرار بر عقول مردم مخفی میماند و دست تعقل و فهم
بشر به آنها نمیرسید.
پس خداوند در مرحله اول پیام خود را در قالب الفاظ به
پیامبر خود میرساند و در مرحله دوم است که این پیام در قالب الفاظ به مخاطبان پیامبران، ابلاغ میگردد؛ اما اینکه در هریک از این مراحل چه زبانی گزینش شود، به عوامل دیگری بستگی دارد و این عوامل ممکن است زبان خاصی را در مرحله اول ایجاب کند و زبان دیگری را در مرحله دوم.
پایگاه اسلام کوئیست.