• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

ابزار معرفت در انسان

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



کلیدواژه: حس، عقل، قلب، ابزار معرفت.

پرسش: ابزار معرفت در انسان چیست؟



اگر معلومات و شناخت‌های خود را با دقت ریشه‌یابی کنیم، خواهیم دید که تمام معارف ما یا از طریق حواس حاصل می‌شود یا از طریق عقل و یا از طریق قلب.
بنا‌بر‌این، می‌توان گفت که حس و عقل و قلب، هم‌راه‌های شناخت هستند؛ زیرا انسان از این راه‌ها با هستی آشنا می‌شود. و هم ابزار شناخت هستند، چون انسان با این ابزار، هستی را کشف می‌کند. هم‌چنین می‌توان گفت این سه منبع شناخت در انسان وجود دارند؛ زیرا منبع به معنای مرکز و محلّ جوشش است و حس و عقل و قلب (چنان‌که توضیح خواهیم داد) محلّ جوشش شناخت‌ها و آگاهی‌های انسان‌اند.
به تعبیر ساده‌تر، در وجود انسان سه دریچه برای شناخت وجود دارد که انسان با گشودن هر یک به شناخت‌ها و آگاهی‌های ویژه‌ای دست می‌یابد. نام دریچه نخست حس، نام دریچه دوم، عقل و نام دریچه سوم، قلب است. مثالی می‌آوریم:

۱.۱ - مثال

فرض کنید در صحرای پهناوری هستید. در این صحرا اتاقی وجود دارد و شما در آن اتاق قرار دارید. این اتاق، پنج روزنه، یک در کوچک و یک در بزرگ دارد. اگر روزنه‌ها باز شود، شما بخش کوچکی از صحرا را مشاهده می‌کنید، و اگر در کوچک باز شود، فضای بیشتری را ملاحظه خواهید کرد، و اگر در بزرگ باز شود، دید بیشتری خواهید داشت.
آن روزنه‌ها، حواس پنج‌گانه است، آن درِ کوچک، عقل است و آن در بزرگ، قلب.
کسی که از روزنه‌های حواسّ پنج‌گانه می‌خواهد به هستی نظر کند، مانند همان کسی است که در آن اتاق، از آن روزنه‌های کوچک، می‌خواهد صحرای پهناور را مشاهده کند، که جز فضای بسیار محدود و‌ اندکی از صحرای بی‌کران هستی را نخواهد دید، و تنها آن مقدار از هستی را می‌بیند و می‌شناسد که این روزنه‌ها به او اجازه می‌دهد؛ ولی ماورای روزنه محسوسات برای او قابل شناخت نیست.
و کسی که از دریچه عقل به صحرای بی‌پایان هستی می‌نگرد، مانند آن شخص است که از در کوچک اتاق صحرا را مشاهده می‌کند. گرچه افق دید او وسیع‌تر از شخص اوّل است و ماورای محسوسات برای او قابل شناسایی است، ولی در هر حال، شناخت او از هستی منحصر است به آنچه در برابر دریچه عقل او قرار دارد و ماورای این دریچه برای او قابل شناسایی نیست.
و کسی که از دریچه قلب به صحرای بی‌نهایت هستی می‌نگرد، مانند آن کسی است که در برابر در بزرگ اتاق (که مشرف به بخش وسیعی از بیابان است)، ایستاده است. وی هر چند همه بیابان بی‌پایان هستی را نمی‌تواند ببیند، ولی بیشترین شناخت را از آن دارد و فضای دید او قابل مقایسه با فضای دید شخص اوّل و دوم نیست.
دریچه‌های اتاق، نه با هم ارتباطی دارند و نه با کسی که از این دریچه‌ها به فضای خارج می‌نگرد؛ ولی دریچه‌های شناخت، هم با یکدیگر ارتباط دارند و هم با انسان؛ بلکه در واقع چیزی جدا از حقیقت انسان نیستند.
بنا‌بر‌این، ما می‌خواهیم اثبات کنیم که در وجود انسان، سه مرکز برای شناخت وجود دارد و تفاوت نمی‌کند که ما این مراکز را منابع شناخت یا دریچه‌های شناخت یا ابزار شناخت و یا راه‌های شناخت بنامیم.
بحث را از نخستین منبع شناخت، یعنی روزنه‌های حس، آغاز می‌کنیم.


حواس پنج‌گانه، (نقل شده است که روان‌شناسان می‌گویند: «اگر درست فکر کنیم، شعور و عقل به ما ثابت خواهد کرد که حس گرمی با حس فشار و تماس، کاملاً فرق دارد، در صورتی که ما قبلاً هر دو را لامسه می‌دانستیم». تا کنون ده حس در انسان کشف شده است؛ ولی در آینده ممکن است دانشمندان به وجود حواس دیگری نیز پی ببرند. حواسی که تا کنون کشف شده، عبارت‌اند از: بینایی، شنوایی، لامسه، چشایی (ذائقه)، شامه بویایی)، سردی و گرمی، تعادل و جهت‌یابی، وضعی و عضلانی (حس جنبش)، اَلَمی (رنج جسمانی)، داخلی و درونی.) روزنه‌هایی هستند که ابتدایی‌ترین و سطحی‌ترین شناخت‌ها از هستی را برای انسان ایجاد می‌کنند. چنانچه هر یک از این روزنه‌ها مسدود شود، شناخت ویژه آن از انسان سلب می‌گردد. سخن معروفی است که «من فقد حِسّا فقد علما»؛ (ابن عربی در کتاب تفسیر خوداین سخن را به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نسبت داده است.) یعنی کسی که حسّی را از دست دهد، علمی را از دست داده است. مثلاً اگر کسی چشم نداشته باشد و کور مادرزاد باشد، علوم و ادراکات و شناخت‌هایی را که ویژه حس بینایی است، نمی‌تواند داشته باشد. او نمی‌تواند دریابد «رنگ» یعنی چه؟ و زیبایی و زشتی چه مفهومی دارد؟ و نیز کسی که از آغار تولد حسّ شنوایی ندارد، مفهوم آوازها و صداهای زیبا و زشت را نمی‌تواند درک کند. هم‌چنین کسی که فاقد حس شامّه است بوها برای او نامفهوم است. و کسی که فاقد حس ذائقه است مزه‌ها برای او معنا ندارد. و بالاخره کسی که حس لامسه ندارد تفاوتی میان نرمی و زبری نمی‌تواند بگذارد.


دومین منبع شناخت در وجود انسان عقل است. عقل دریچه‌ای است که انسان از طریق آن با فضای گسترده‌تر و عمیق‌تری از فضای حسی آشنا می‌شود.
در بررسی این منبع به دو پرسش باید پاسخ گفت:
پرسش اول این که: عقل چیست و چگونه تعریف می‌شود؟
پرسش دوم این که: شناخت‌های عقلی چیست و کدام شناخت از طریق عقل برای انسان حاصل می‌شود؟

۳.۱ - چیستی عقل

به این پرسش دو پاسخ می‌توان داد:
پاسخ اول این که: هر کس عاقل است می‌داند که عقل چیست، هر چند نتواند آن‌را به زبان علمی تعریف کند.
در بسیاری از موارد انسان چیزی را می‌داند، ولی تعریفش را به زبان علمی نمی‌داند. شما از هر کس بپرسید که آیا می‌داند «نور» چیست، می‌گوید: «آری! مگر می‌شود کسی نور و روشنایی را نشناسد؟!»؛ ولی اگر بخواهید که نور را به زبان علمی تعریف کنند، جز افراد معدودی نمی‌توانند.
از هر کس بپرسید که: می‌دانی «آب» یعنی چه؟ می‌گوید: «آری! مگر می‌شود کسی مفهوم آب را نداند؟!»؛ ولی اگر به او بگویید آب را تعریف کن، تنها افراد خاصی می‌توانند آب و ترکیبات آن را تعریف کنند.
در مورد تعریف عقل نیز مسئله همین‌طور است. هر عاقلی، عقل را می‌شناسد، هر چند تعریف آن را به زبان علمی نداند. آری آن‌کس که عاقل نیست، نه مفهوم عقل را می‌داند و نه تعریف آن را.
می‌گویند: دیوانه‌ای بر لب جویی خوابیده بود و با دهان از آب جوی می‌خورد. یکی به او گفت که خوابیده از جوی آب مخور که عقلت کم می‌شود!
دیوانه برخاست و گفت: اول به من بگو که عقل چیست؟!

۳.۲ - تعریف عقل

و اما تعریف عقل به زبان علمی؛ در این مورد لازم است حوصله بیشتری داشت و این مسئله را با تأمل و ژرف‌نگری مورد مطالعه قرار داد.
عقل عبارت است از مرکز فکر و‌ اندیشه، و از ویژگی‌های آن، ترکیب، تجزیه، تجرید، انتزاع، تعمیم و تعمیق مفاهیم ذهنی است.
تعریف عقل، با این فشردگی، کمی برای ذهن سنگین است. لذا این تعریف را باز می‌کنیم تا درک آن ساده و آسان گردد.

۳.۲.۱ - مرکز‌ اندیشه

هر کس در وجود خود مرکز و جایگاهی را احساس می‌کند که مجموعه تفکرات (اندیشه‌های) او در آن جایگاه تولید می‌شود. این مرکز، ذهن یا عقل نامیده می‌شود، و شما می‌توانید هر نام دیگری را برای آن انتخاب کنید.
بنا‌بر‌این در مبحث شناخت، هر جا واژه «عقل» را به کار می‌بریم، مقصودمان مرکز شعور و شناخت‌های انسان است؛ البته نه مطلق شناخت‌ها، بلکه شناخت‌هایی که از طریق تفکر (اندیشیدن) برای انسان حاصل می‌شود.

۳.۲.۲ - چیستی اندیشه

تفکر و یا‌ اندیشه عبارت از کار و مسؤولیتی است که در نظام آفرینش به عهده «عقل» نهاده شده است. این کار و مسئولیت را تحت عنوان «وظایف عقل»، مورد بررسی قرار می‌دهیم. با تبیین وظایف عقل، پاسخ دومین پرسشی که در آغاز این بحث مطرح شد (یعنی پرسش از انواع شناخت‌های عقلی) نیز معلوم می‌شود.

۳.۳ - وظایف عقل

این وظایف، عبارت‌اند از: ترکیب، تجزیه، تجرید، انتزاع، تعمیم و تعمیق مفاهیم ذهنی.
این وظایف را به‌طور جداگانه تشریح می‌کنیم:

۳.۳.۱ - ترکیب مفاهیم حسی

یکی از وظایف عقل، ترکیب مفاهیم حسّی است؛ یعنی عقل، مفاهیمی را که به وسیله حس به مرکز ذهن منتقل می‌شود، با هم ترکیب می‌کند و از ترکیب و به هم پیوستن آنها مفهوم جدیدی می‌سازد که از راه حس، به ذهن، منتقل نشده است.
به سخن دیگر، یکی از کارهای عقل، این است که با آمیختن شناخت‌های حسّی، شناخت‌های ذهنی و عقلی می‌سازد.
شما کوه دماوند را می‌بینید و طلا را هم مشاهده می‌کنید. حسّ بینایی، مفهوم کوه دماوند و مفهوم طلا را به مرکز ذهن، منتقل می‌کند. پس از انتقال این دو مفهوم به ذهن، ذهن، شروع به فعالیت می‌کند و مفهوم سومی تولید می‌نماید به نام «کوه طلا» که این مفهوم، از طریق حس به ذهن، منتقل نگردیده؛ بلکه محصول خود ذهن و مرکز شعور و ادراک انسان است.
تولیدِ مفهومِ سوم، کار عقل است، نه کار حس. کار حس فقط انتقال مفاهیم خارج از ذهن به داخل ذهن است: چشم، تصاویر اشیا را به ذهن منتقل می‌کند. گوش، مفهوم صداها را به ذهن می‌رساند؛ و هم‌چنین سایر حواس پنج‌گانه.
بنا‌بر‌این کار حس، شبیه کار دوربین عکاسی است که فقط می‌تواند تصاویر موجودات خارج را به داخل دوربین منتقل و بر روی فیلم منعکس کند. ولی آمیختن این تصاویر و ساختن تصویر جدید، از عهده حس ساخته نیست، بلکه ذهن و عقل است که قدرت ترکیب و آمیختن این تصاویر و ساختن تصویر و مفهوم جدید را داراست.

۳.۳.۲ - تجزیه مفاهیم حسی

یکی دیگر از کارها و وظایف عقل، تجزیه مفاهیم حسی است؛ یعنی ذهن می‌تواند مفاهیمی را که از طریق حواس به صورت مرکب به آن منتقل شده است، تجزیه کند و با جداسازی اجزای آن مفاهیم، شناخت‌های جدیدی تولید نماید که از راه حس به ذهن منتقل نشده است.
تلویزیونی که در اطاق شماست یک مجموعه مرکب از اجزای مختلف است. شما تلویزیون را می‌بینید و از راه حسّ بینایی، مفهوم این مجموعه مرکب وارد ذهن شما می‌شود. پس از این‌که این مفهوم وارد ذهن شما شد، ذهن شروع به‌کار می‌کند. به آن بگویید: شیشه تلویزیونی که در توست از آن جدا کن و در یک طرف خود نگه‌دار. می‌بینید شیشه تلویزیون ذهنی از آن جدا شد و به یک طرف رفت. به او بگویید: آنچه پیچ و مهره و سیم در تلویزیون است از هم جدا کن و هر یک را جدا از دیگری در خود جای بده. می‌بینید که قطعات مختلف تلویزیون در ذهن شما از هم جدا می‌شود.
این عمل ذهن، یعنی جداسازی مفاهیم حسی، در مبحث شناخت شناسی «تجزیه» نامیده می‌شود.
تجزیه مفاهیم هم، مانند ترکیب آنها، کار حس نیست. حس فقط می‌تواند مفهوم تلویزیون را به ذهن منتقل کند، ولی نمی‌تواند پس از انتقال این مفهوم به ذهن، آن را تجزیه نماید.
آری، خود شما می‌توانید تلویزیون عینی را تجزیه کنید و اجزای مختلف آن را از هم جدا نمایید و پس از این که تلویزیون را تجزیه کردید، حس می‌تواند تصویر همان اجزای جدا شده را عینا به ذهن منتقل کند، ولی در این صورت هم، دقیقا شما تلویزیون را تجزیه کرده‌اید و حس بینایی در تجزیه مفهوم تلویزیون، عملی انجام نداده است.

۳.۳.۳ - تجرید مفاهیم حسی

یکی دیگر از وظایف عقل، تجرید مفاهیم حسی است. تجرید یعنی برهنه کردن. یکی از کارهایی که ذهن انجام می‌دهد این است که مفاهیم حسی را مجرد و برهنه می‌کند؛ اما از چه چیز؟ و چگونه؟
ذهن می‌تواند مفاهیم حسی را از خصوصیات برهنه کند. بدین ترتیب که هر چه را موجب تشخّص و تعین مفهوم حسی است، از آن جدا می‌کند و با این عملِ جداسازی، از مفاهیم جزئی حسی، مفاهیم کلی عقلی تولید می‌نماید.
برای این‌که چگونگی تجرید و برهنه‌سازی مفاهیم حسی از خصوصیات، کاملاً روشن شود، هم اکنون شما به ذهن خود دستور دهید که این عمل را به این ترتیب انجام دهد:
ابتدا شخصی را فرضا به نام حسن، در ذهن خود مجسم کنید. این حسن آقا که در ذهن شماست، یک مفهوم حسّی است؛ یعنی شناختی است که از راه حسّ به ذهن شما منتقل شده است. حالا خصوصیات حسن آقا را از او بگیرید؛ یعنی به ذهن خود بگویید که لباس‌هایش را درآور و او را از لباس مخصوص خود برهنه کن؛ پس از آن، خصوصیت شکل او را از او جدا کن؛ سپس رنگ او را از او بگیر؛ و بعد از آن، این خصوصیات را که پسرِ کیست یا پدر کیست، اسمش چیست، کی به دنیا آمده و کجا زندگی می‌کند؛ و بالاخره حسن آقا را از هر خصوصیتی بجز انسان بودن، برهنه کن. پس از این که عمل تجرید به‌طور کامل انجام شد و حسن آقا از همه خصوصیات کاملاً لخت و برهنه شد، یک مفهوم کلی در ذهن باقی می‌ماند و آن عبارت است از: «انسان».
انسان مفهومی کلی است؛ مفهومی است که هم بر حسن آقا تطبیق می‌کند و هم بر حسین آقا و هم بر دیگران، و بالاخره بر همه انسان‌های گذشته و آینده.
این عمل، یعنی تجرید و برهنه‌سازیِ مفاهیم حسّی از خصوصیت‌ها، کاری است که تنها از عهده ذهن و عقل برمی‌آید. حس، فقط می‌تواند حسن آقا را با تمام خصوصیت‌هایی که دارد، به ذهن منتقل کند، ولی جداسازی خصوصیات از مفهوم حسی و تولید مفهوم کلی، کار حس نیست، بلکه کار ذهن است.
تا این جا سه وظیفه از وظایف پنج‌گانه عقل را تشریح کردیم: اول ترکیب یعنی به هم پیوستن مفاهیم حسّی، دوم تجزیه یعنی جداسازی مفاهیم حسّی، و سوم تجرید یعنی برهنه‌سازی مفاهیم حسّی.
عقل دو وظیفه بسیار مهم دیگر هم دارد: یکی تعمیم، یعنی گسترش مفاهیم حسی؛ دیگری تعمیق یعنی عمق دادن و ژرف نمودن مفاهیم حسی و این وظیفه، مهمترین وظیفه عقل است. و چون این دو وظیفه را در مباحث آینده توضیح خواهیم داد، برای جلوگیری از تکرار، تبیین این دو وظیفه را به بعد موکول می‌کنیم.

۳.۳.۴ - روایت از امام صادق

در پایان این قسمت از مبحث منابع شناخت، توجه شما را به حدیثی دقیق و جالب در مورد وظایف عقل جلب می‌نماییم.
هشام بن حکم یکی از شاگردان ممتاز امام صادق (علیه‌السّلام) بود و در رشته اصول عقاید، تخصّصی داشت.
هشام نقل می‌کند که یکی از مادّی‌گرایان معاصر حضرت صادق (علیه‌السّلام) به نام ابو‌شاکر دیصانی، آمده بود و با امام بحث می‌کرد. ضمن گفتگو، سخن به مسئله منابع شناخت رسید. ابوشاکر گفت: تنها دریچه شناخت، حس است و انسان، تنها از راه حس و روزنه‌های حواسّ پنج‌گانه می‌تواند به صحرای پهناور هستی بنگرد؛ درست مانند شخصی که در صحرا در اتاقی محبوس است (اتاقی که در آغاز بحث مطرح کردیم که پنج روزنه و یک دریچه کوچک و یک درِ بزرگ دارد) و می‌گوید: «از آن دریچه چیزی را نمی‌شود دید و از آن درب بزرگ هم نمی‌توان به صحرا نگریست؛ تنها راه مشاهده صحرا این پنج روزنه و یا سوراخ است».
ابو‌شاکر نیز در مورد شناخت صحرای بی‌نهایت هستی به همین گونه سخن می‌گفت: او مدّعی بود این‌که الهیون می‌گویند: «عقل یکی از منابع شناخت است و در کنار منبع حس قرار دارد و انسان از طریق این منبع می‌تواند با یک سلسله از حقایق هستی که قابل ادراک با حس نیست آشنا شود»، دروغ است؛ زیرا برای رؤیت و شناخت صحرای بی‌کران هستی فقط یک راه وجود دارد، و آن هم حس است. و اصولاً راهی به نام عقل و یا شاه‌راهی به نام قلب، برای مشاهده و شناخت این صحرا در انسان وجود ندارد.
امام صادق (علیه‌السّلام) در پاسخ ابو‌شاکر سخن دقیق و جالبی فرمود که متن آن چنین است:
«ذَکَرْتَ الحَواسَّ الخَمسَ و هِی لا تَنفَعُ شَیئاً بِغَیرِ دَلیلٍ کَما لا یقطَعُ الظُّلمَةُ بِغَیرِ مِصباحٍ؛ حواس پنج‌گانه را به عنوان تنها منبع شناخت ذکر کردی، در صورتی که این حواس بدون راهنمایی (عقل) هیچ نقشی در شناخت برای انسان نمی‌تواند داشته باشد، همان‌طور که تاریکی بدون چراغ برطرف نمی‌شود.»
به زبان ساده‌تر، امام (علیه‌السّلام) در این پاسخ ابو‌شاکر می‌فرماید: این ادّعا که تنها راه شناخت، حس است و انسان فقط از روزنه‌های تنگ و بسیار محدود حواسّ پنج‌گانه می‌تواند به هستی بنگرد، صحیح و منطقی نیست؛ زیرا حتی شناختی که از راه حواس برای انسان حاصل می‌شود، نیازمند به دلالت و راهنمایی عقل است، و به عبارت دیگر بدون این راهنمایی، حتی شناخت‌های حسی هم امکان‌پذیر نیست. این همان نکته‌ای است که قبلاً به آن اشاره شد که دریچه‌های شناخت در وجود انسان، مرتبط با هم عمل می‌کنند، نه جدا و مستقل از یکدیگر.
امام برای توضیح این معنی که حس بدون ارتباط با عقل، و شناخت‌های عقلی بدون شناخت‌های حسی امکان‌پذیر نیست، مثال بسیار مناسبی می‌آورند. می‌فرمایند: همان‌طور که تاریکی بدون چراغ برطرف نمی‌شود، حس هم بدون عقل نمی‌تواند نقشی در شناخت داشته باشد.
برای این‌که انسان در تاریکی بتواند چیزی را ببیند و بشناسد، به دو چیز نیاز دارد: یکی چشم و دیگری نور. اگر چشم باشد و چراغ نباشد، یا چراغ باشد و چشم نباشد، دیدن ممکن نیست.
این حدیث می‌گوید: همان‌طور که چشم بدون چراغ نقشی در شناخت نمی‌تواند ایفا کند، حس بدون عقل نیز نقشی در شناخت ندارد. نور عقل باید به چشم حس کمک کند تا بتواند ببیند.
چگونگی کمک‌رسانی عقل به حس در مباحث آینده ضمن پاسخ به نظریه مادّی‌گرایان تشریح خواهد شد.


سومین منبع شناخت در وجود انسان قلب است. قلب، دروازه‌ای است که انسان از طریق آن به‌نحو گسترده‌تر و عمیق‌تر از فضای حسّی و عقلی با جهان هستی آشنا می‌شود.
مسائلی که در بررسی و آشنایی با این منبع لازم است مورد بحث قرار گیرد، عبارت است از: تعریف قلب، تبیین شناخت‌های قلبی و تفاوت میان شناخت‌های قلبی و عقلی.

۴.۱ - تعریف قلب

واژه «قلب» که در فارسی به «دل» ترجمه می‌شود، سه معنا دارد، و بنا‌بر‌این به سه گونه می‌توان آن را تعریف و تفسیر کرد.
معنای اول «قلب»، عبارت از «تلمبه خانه خون» است. بر اساس این معنا، اگر بخواهیم قلب را تعریف کنیم، باید بگوییم: قلب، عبارت از عضوی صنوبری شکل است که در سمت چپ قفسه سینه قرار دارد و وظیفه آن رساندن خون به تمام بدن است.
معنای دوم «قلب»، عبارت از «عقل» است؛ یعنی مرکز‌اندیشه که به‌عنوان دومین منبع شناخت، مورد بحث و بررسی قرار گرفت.
امام کاظم (علیه‌السلام)، ضمن نصایحی به یکی از شاگردان خود به نام هشام بن حکم می‌فرماید:
«یا هِشامُ، انَّ اللّهَ تَعالی یقُولُ فی کِتابِهِ: «اِنَّ فِی ذَلِکَ لَذِکْرَی لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ؛ ‌ای هشام! خداوند متعال در کتاب خود می‌فرماید: «به راستی که در آنچه مطرح شد، یادآوری است برای کسی که دارای قلب باشد.»
سپس امام توضیح می‌دهند که منظور از قلب در آیه کریمه، عقل است. یعنی کسی که‌ اندیشه و عقل داشته باشد و بتواند درباره آنچه خداوند متعال فرموده است بیندیشد، قطعا متنبه و متذکّر می‌شود و از راه خطایی که رفته است، باز می‌گردد.
معنای سوم قلب عبارت از مرکز شناخت‌ها و آگاهی‌هایی است که نه حسی است و نه عقلی، بلکه از عمق وجود انسان به‌طور ناخود آگاه می‌جوشد.
انسان علاوه بر شناخت‌های حسّی که از راه حواس پنج‌گانه برای او حاصل می‌شود، و شناخت‌های عقلی که از راه‌اندیشه و فکر به وجود می‌آید، یک سلسله شناخت‌هایی را در وجود خود می‌یابد که این شناخت‌ها نه حسّی است و نه عقلی؛ به این‌معنا که نه منبع حس می‌تواند این شناخت‌ها را تولید کند و نه منبع عقل، مانند: علاقه به فرزند، رحم و عطوفت، بی‌رحمی و قساوت، و...
هر انسانِ بالغ و سالمی در وجود خود به فرزند احساس علاقه می‌کند. آیا این احساس از راه چشم و یا گوش و یا قوه لامسه و ذائقه و شامه به او منتقل شده؟ یا از راه عقل و‌ اندیشه به این احساس رسیده است؟
پاسخ قطعا منفی است. مهر و عشق، چیزی نیست که بتوان آن را به وسیله حواسّ پنج‌گانه شناخت و یا از راه‌ اندیشه و تدبّر به آن رسید؛ بلکه نوعی تجربه درونی است که جز شخص علاقه‌مند و عاشق، کسی نمی‌داند که عشق چیست.
وقتی انسان منظره جان خراشی را می‌بیند، چشم او نمی‌سوزد، و نیز هیچ یک از حواس پنج‌گانه او احساس سوزش نمی‌کند، مغز و عقل و‌ اندیشه او هم نمی‌سوزد؛ ولی احساس می‌کند که دلش می‌سوزد.
وقتی انسان از کسی متنفّر است، حواس پنج‌گانه او احساس تنفر نمی‌کند، عقلش هم احساس تنفّر نمی‌کند؛ بلکه دلش احساس تنفّر می‌نماید.
جایگاه مهر و محبت، جایگاه کینه و نفرت، جایگاه رحم و شفقت، و به‌طور کلّی، مرکز همه شناخت‌های غیر حسّی و کلیه عواطف و احساسات درونی، «قلب» و یا دل آدمی است.

۴.۲ - معنای قلب در مبحث شناخت

بنابر آنچه ذکر شد، کلمه «قلب» سه معنا دارد که در هر سه معنا نیز به کار می‌رود.
معنای اول: تلمبه خانه خون؛ معنای دوم: مرکز تفکر و تدبّر؛ و معنای سوم: مرکز شناخت‌های غیر حسّی و غیر عقلی.
در مبحث شناخت، هر جا که «قلب» به‌عنوان یکی از منابع شناخت در کنار «عقل» و «حس» مطرح می‌شود، مقصود، معنای سوم (یعنی مرکز شناخت‌های غیر حسّی و غیر عقلی) است.
ولی نکته‌ای که در این‌جا باید به آن توجه داشت، این است که در قرآن کریم، کلمه «قلب» معمولاً در مورد منبع دوم شناخت (یعنی عقل)، به‌کار رفته است که در این باره بعداً بیشتر توضیح خواهیم داد.

۴.۳ - فرق شناخت‌های عقلی و قلبی

تا این جا معنای قلب و مقصود از شناخت‌های قلبی مشخّص شد. اکنون باید دید که فرق میان شناخت‌های عقلی و قلبی چیست؟
با قدری تامّل معلوم می‌شود که شناخت‌های عقلی و شناخت‌های قلبی، با یکدیگر دو تفاوت دارند: یکی تفاوت در مرکز رابطه و دیگری تفاوت در نحوه شناخت.

۴.۳.۱ - تفاوت در مرکز رابطه

نخستین تفاوت میان شناخت‌های عقلی و شناخت‌های قلبی، تفاوت در مرکز رابطه است. به این معنی که شناخت‌های عقلی نوعی رابطه با مغز دارد، و شناخت‌های قلبی نوعی رابطه با قلب به معنای اول (یعنی تلمبه خانه خون).
در این مورد، از امام صادق (علیه‌السلام)، نقل شده است که فرمود:
«مَوضِعُ العَقلِ الدِّماغُ، و القَسْوَةُ و الرِّقَّةُ فِی القَلبِ؛ جایگاه عقل مغز است، و قساوت و رقّت در دل جای دارند.»
همان‌طور که در این روایت آمده است، میان شناخت‌های عقلی و مغز و هم‌چنین میان شناخت‌های قلبی و قلب (به معنای تلمبه خانه خون)، رابطه ویژه‌ای وجود دارد، و این رابطه را هر کس در وجود خود احساس می‌کند.
البته نمی‌خواهیم بگوییم که مغز، منبع شناخت‌های عقلی است و تلمبه خانه خون هم منبع شناخت‌های قلبی. آنچه ما درباره فرق میان شناخت عقلی و قلبی می‌گوییم (و هر کس هم می‌تواند مدّعای ما را در خود آزمایش کند)، این است که شناخت‌های عقلی با مغز، و شناخت‌های قلبی نیز با قلب، ارتباط دارند.
شما وقتی منظره زیبایی را می‌بینید و یا خبر خوشی را می‌شنوید، نمی‌گویید چشمم یا گوشم شاد شد. نمی‌گویید مغزم شاد شد. نمی‌گویید عقلم شاد شد؛ واقعا هم در چشم و یا گوش و یا مغز احساس شادی نمی‌کنید؛ بلکه می‌گویید دلم شاد شد، و واقعا هم دل در این موارد، حالت خاصّی (که شادی نام دارد) پیدا می‌کند. اگر هم بگویید چشمم روشن شد، اشاره به همین شادی قلب است، و گرنه چشم شما احساس نور بیشتری نمی‌کند.
به عکس، وقتی که منظره جان‌خراشی را می‌بینید و یا خبر ناگواری را می‌شنوید، نمی‌گویید چشمم سوخت یا گوشم آتش گرفت و یا مغزم سوخت؛ واقعا هم در چشم یا گوش و یا مغز خود احساس سوزش نمی‌کنید؛ بلکه می‌گویید دلم سوخت و واقعا هم در دل، احساس سوزش می‌کنید که بالا رفتن ضربان قلب و فشارخون و ابتلا به دردها و بیماری‌های قلبی در چنین مواردی، از نشانه‌های این امر است.
عاشق، در دل، احساس عشق و علاقه به معشوق می‌کند، نه در چشم و گوش و مغز. کسی هم که نسبت به دیگری کینه و نفرت دارد، در دل، احساس کینه و نفرت می‌کند، نه در حواسّ پنج‌گانه و عقل خود.
همچنین وقتی شما می‌خواهید چیزی را به یاد بیاورید، یا مسئله مشکلی را حل کنید، می‌گویید: «به مغزم فشار می‌آورم؛ شاید یادم بیاید» یا «به مغزم فشار می‌آورم؛ بلکه بتوانم مسئله را حل کنم». و احیانا ناخود آگاه در این موارد دست به پیشانی و یا سر خود می‌زنید. همچنین وقتی یادتان آمد و یا مسئله حل شد، نمی‌گویید: «به قلبم فشار آوردم تا یادم آمد، یا مسئله را حل کردم»، بلکه می‌گویید: «به مغزم یا سرم فشار آوردم» و به همین دلیل است که پس از آن به سردرد یا خستگی مغز دچار می‌گردید.
بنا‌بر‌این، تردیدی نیست که نوعی رابطه میان مغز و شناخت‌های عقلی، و قلب و شناخت‌های قلبی وجود دارد. ولی همان‌طور که اشاره شد، این رابطه چنان نیست که مغز و یا تلمبه خانه خون، منبع و تولید‌کننده شناخت‌های عقلی و یا قلبی باشد، بلکه چیزی که نهایتا در تبیین این رابطه می‌توان گفت این است که مغز و یا قلب جایگاه شناخت‌های عقلی و قلبی است؛ همان‌طور که در روایتی که از امام صادق (علیه‌السّلام) نقل کردیم، مغز به‌عنوان جایگاه عقل و قلب به عنوان جایگاه عطوفت و قساوت، ذکر شده‌اند.
تعبیر «جایگاه شناخت» از مغز و قلب، تعبیر دقیق و درستی است، ولی نکته‌ای که در این زمینه باید به آن توجه داشت، این است که جایگاه یک چیز و تولید کننده آن همیشه یکی نیست؛ ممکن است مکانی جایگاه چیزی باشد ولی تولید کننده آن نباشد، مثل پمپ بنزین که جایگاه بنزین است، ولی تولید کننده آن نیست. در مسئله مورد بحث هم مغز و قلب جایگاه شناخت‌های عقلی و قلبی هستند، ولی تولید کننده آن‌ها نیستند. امید است که در مبحث «معاد» درباره تولید کننده اصلی شناخت‌های عقلی و قلبی یعنی «روح» بتوانیم به طور مشروح بحث نماییم.

۴.۳.۲ - تفاوت در نحوه شناخت

دومین فرق شناخت‌های عقلی و قلبی، تفاوت در نوع شناخت است.
شناخت‌های عقلی مساوی است با علم و دانستن، و شناخت‌های قلبی مساوی است با وجدان کردن و یافتن.
بنا‌بر‌این نحوه شناخت در شناخت‌های عقلی و قلبی تفاوت می‌کند. یک وقت انسان چیزی را می‌داند و یک وقت چیزی را وجدان می‌کند و در خود می‌یابد. شما هم اکنون می‌توانید تفاوت میان شناخت‌های عقلی و قلبی را در خود آزمایش کنید.
تصمیم بگیرید از جا برخیزید و به پشت بام خانه بروید. به محض این که این تصمیم برای شما حاصل شد، عقل می‌گوید برای رفتن به پشت بام باید از پله‌های ساختمان و یا نردبان بالا رفت. این شناخت، شناخت عقلی است.
در همین جا توجهی به قلب خود کنید. آیا در آن محبت و علاقه به فرزند می‌یابید یا خیر؟ بدون تردید فرزند داشته باشید یا نه، علاقه به فرزند و بقای نسل را در دل خود می‌یابید. این شناخت، شناخت قلبی است.
در مورد اول نیاز به نردبان را برای رفتن به پشت بام می‌دانید، ولی در مورد دوم، نیاز به فرزند را در وجود خود می‌یابید. از این‌رو ادراک اول علم و دانستن است و ادراک دوم وجدان و یافتن.
اکنون منابع شناخت در وجود انسان مورد بحث و بررسی قرار گرفت و اثبات شد که در انسان سه منبع و مرکز برای شناخت وجود دارد و تمام علوم و معارف انسان به یکی از این منابع منتهی می‌شود.


در وجود انسان سه وسیله برای شناخت وجود دارد که بازگشت آگاهی‌های انسان به یکی از آنهاست. این منابع عبارت است از: حس، عقل و قلب.
نخستین ابزار شناخت در انسان حواس پنج‌گانه است. هر یک از حواس، شناخت ویژه‌ای به انسان می‌دهد که با فقدان آن حسّ، آن شناخت امکان‌پذیر نیست.
دومین ابزار شناخت در انسان عقل است. عقل عبارت از مرکز شعور و ادراکی است که وظیفه آن ترکیب، تجرید، انتزاع، تعمیم و تعمیق مفاهیمی است که از طریق حواس به آن منتقل می‌شود.
حس و عقل، تنها در ارتباط با یکدیگر قادر به انجام وظیفه خود هستند و هیچ یک بدون دیگری نمی‌تواند نقش خود را در تولید شناخت ایفا نماید.
سومین ابزار شناخت در انسان قلب است. کلمه قلب در سه معنا به کار می‌رود:
۱. تلمبه خانه خون؛ ۲. مرکز فکر و‌ اندیشه؛ ۳. مرکز شناخت‌های غیر حسی و غیر عقلی.
ولی در مباحث شناخت‌شناسی، هر جا که قلب در کنار عقل مطرح شود، مقصود معنای سوم است.
شناخت‌های عقلی و قلبی دو تفاوت دارند: یکی در مرکز رابطه و دیگر در نحوه شناخت. مرکز شناخت‌های عقلی، مغز است و مرکز شناخت‌های قلبی، قلب (به معنای اوّل).
شناخت عقلی، علم و دانستن است و شناخت قلبی، وجدان کردن و یافتن.


۱. ابن عربی، محیی الدین، تفسیر رحمة من الرحمن، ج۱، ص۵۶.    
۲. شیخ صدوق، محمّد بن علی، التوحید ص۲۹۳.    
۳. ق/سوره۵۰، آیه۳۷.    
۴. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۱۶، ح۱۲.    
۵. ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول، ص۳۷۱.    



حدیث‌نت، برگرفته از مقاله «ابزار معرفت در انسان» تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۵/۲.    



جعبه ابزار