حکومت واحد جهانی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: حکومت واحد جهانی.
پرسش: لزوم تشکیل حکومت واحد جهانی چیست؟
پاسخ: موضوع تأسیس حکومت واحد جهانی یکی از دغدغههای مهم
ادیان الهی، حتی فیلسوفان سیاسی بوده است. برخی فلاسفه هر یک از منظر خود به تبیین الگویی برای تشکیل حکومت واحد جهانی پرداختهاند؛ اما هیچیک از آن ایدهها منجر به تشکیل چنین ضرورتی نشده است. اسلام بر پایه نیاز فطری بشر و استدلال حکیمانه، بر این باور است که تنها راه عملی حل مشکل بشریت و دستیابی به صلح و
امنیت پایدار، همچنین تعالی و رشد انسانیت در فروپاشی مرزهای ساختگی و اعتباری ملی، نژادی، ایجاد حکومت واحد جهانی، تحت حاکمیت قانون آسمانی اسلام است. جهان شمولی
اسلام از دو جهت بینظیر است: نخست اینکه جهانشمولی اسلامی از جنبه نظری، زاییده یک جهانبینی دقیق و منظم الهی است؛ دیگر آنکه اسلام تنها مکتبی است که دستورالعملی فراگیر و منسجم در تمام ابعاد فردی، اجتماعی دنیوی دارد و پیوند استواری بین ارکان مختلف حیات بشری برقرار نموده است.
حکومت یکی از جنبههای زندگی اجتماعی بشر است که قدمتی به بلندای
تاریخ دارد. امروزه حکومتها بسیار پیچیده شده و اهمیت زیادی یافتهاند؛ زیرا هرچه بر مشکلات و گرفتاری بشر، پیچیدگی روند
زندگی، تنوع نیازها،
پیشرفت تکنولوژی و توسعه روابط افزوده میشود، اهمیت و ضرورت روزافزون حکومت و برجستگی نقش آن در تنظیم روابط و مناسبات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی نیز بیشتر
آشکار میگردد. با وجود گستردگی و پیشرفت تمدنها، بشر جنگهای ویرانگر و خانمانبراندازی را سازمان میدهد و هزینههای هنگفتی را صرف آن مینماید، و بدین وسیله ناامنی، فقر و نابرابری و نابودی را برای بشریت به ارمغان میآورد؛ درحالیکه قدرتی که بتواند جلوی این حرکتهای ظالمانه را بگیرد و اجازه ندهد عدهای زورگو و جنایتکار با قدرت علمی و توان مالی، ویرانگری را به ارمغان آورند، وجود ندارد. اینجا است که بسیاری از فیلسوفان سیاسی، ایدههای مختلفی از جمله حکومت واحد جهانی را مطرح کردهاند.
شاید طرح موضوع حکومت واحد جهانی در نگاه اول، سؤالبرانگیز و غیر عملی جلوه کند؛ اما با مطالعه تاریخ بشری درمییابیم که انسانها در طول
حیات خود، براساس
فطرت آرامشخواهی که دور هم جمع شدهاند تا اولین جوامع را تشکیل دهند، به ضرورت همبستگی و حاکمیت قانون مشترک و واحد پی بردهاند. با نگاهی اجمالی به افکار و اندیشههای بزرگ درمییابیم که دنیای ایدهآل اندیشمندان، مصلحان و مکاتب فکری، دنیایی بوده است که در آن تمام انسانها بتوانند فارغ از هرگونه مرزبندیهای جعلی و اعتباری، در کنار هم و تحت حکومت و قانونی واحد زندگی توأم با
آرامش داشته باشند.
مدینه فاضله (افلاطون) شاید الگوی چنین تفکری باشد. همانگونه که (
ارسطو)، تعاون و همبستگی و
وحدت را مطرح مینماید و (رواقیون) برابری همه انسانها و اندیشه جهان وطنی را ابراز میدارند. در میان نظریهپردازان مسیحی، «اگوستین قدیس» مسئله حکومت جهانی را در قالب یک جامعه مذهبی که به آن «کشور خدا» یا
مدینه متعالی لقب داده جستوجو میکند، و با اشاره به آیین دو شهر (یک شهر خاکی یا دولت روی
زمین و دیگر شهر آسمانی یا قلمرو سلطنت خدا) موضوع تشکیل جامعه واحد جهانی را به ذهن متبادر میسازد.
پرفسور «آرنولد توین بی» فیلسوف و مورخ بزرگ انگلیسی، ضمن نطقی در کنفرانس نیویورک میگوید: «تنها راه حفظ
صلح و نجات بشر تشکیل یک حکومت جهانی و جلوگیری از گسترش سلاحهای اتمی است».
گاستول بوتول از کارشناسان نظریه
جنگ و صلح در کتاب
جامعهشناسی جنگ، مینویسد: جنگ نتیجه مستقیم فرمانروایی دولتهاست، تا زمانی که دولتهای مستقل و حاکم کوچک یا بزرگ وجود داشته باشد، رقابتها، جاهطلبیها، کینهتوزیها و در نتیجه جنگ باقی خواهد ماند؛ بنابراین حاکم واحد،
عدالت و صلح را در
دنیا، همچون ایالتهای یک امپراتوری بزرگ که رهبریاش را به عهده دارد، برقرار خواهد کرد.
برای ایجاد حکومت واحد جهانی عدهای از اندیشمندان بر پایههای
تفکر و مبانی غربی از لزوم التزام جهانیان به دموکراسی غربی بهعنوان یک ایدئولوژی
سخن میگویند:
«فرانسیس فوکویاما»در کتاب
پایان تاریخ و آخرین انسان، تصویری خوشبینانه از برابری ایدئولوژیک لیبرال دموکراسی غرب بر نظام جهانی ارائه داده و مدعی است که تحول تاریخی به نقطه اوج خود رسیده است و لذا ارزشهای ارائه شده از سوی لیبرال دموکراسی جهانشمول بودهاند و لازم است تا همه بازیگران نسبت به رعایت آنها، التزام جهانی پیدا کنند؛ ولی مهمترین مؤلفهای که نباید نقش آن نادیده انگاشته شود، «
ایدئولوژی» است که میتوان از طریق یکسانسازی آن و نیل به اجماعی جهانی، زمینه حل همه مسائل دیگر و بنای جهانی ایمن را فراهم ساخت. در این میان لیبرال دموکراسی تنها ایدئولوژی است که میتواند
جهان را به یکپارچگی برساند و حکومت جهانی تنها بر پایه همین تفکر امکان تحقق مییابد.
عدهای نیز از نظر فوق فراتر رفته و ایده برخورد تمدنها را بیان کردهاند.
«ساموئل هانتینگتون» در مقام نقد و اصلاح نظریه فوکویاما، اقدام به ارائه نظریه «برخورد تمدنها» کرده است که بهزعم وی واقع بینانهتر بوده است و در ترسیم ساختار نظام جهانی، کارآمدتر میباشد. او معتقد است «ساختار نظام بینالملل»، بیش از آنکه مبتنی بر «همگرایی ارزشی فرهنگی» باشد، شاهد «واگرایی ارزشی» است؛ و در نتیجه «یکسانی» امری غیر قابل تحقق ارزیابی میشود و بهجای آن باید به دنبال کسب «برتری»، در جهانی با ایدئولوژیها و ارزشهای متکثر بود. بدین ترتیب
نظم جهانی در آینده متأثر از نقش برتر
تمدن غربی و برخورد آن با تمدنهای پیش از خود است؛ چراکه بر همه تمدنهایی که از ۱۵۰۰ میلادی به اینسو میزیستهاند، تأثیر شگرفی گذارده است.
اما ابطال این نظریات در زمان حیات نویسندگانش به اثبات رسیده است. پرواضح است چنین ایدهای که مبتنی بر برتری کشوری بر ملتهای دیگر است، نمیتواند برای انسانهای دردمند که در فضایی ناامن زندگی میکنند، صلح، امنیت و
آرامش را به ارمغان بیاورد.
اسلام با تأکید و ترسیم مبانی نظری و حتی تدوین راهبردهای حکومت واحد جهانی، به این ضرورت بشر به زیبایی و خردمندی بینظیری پرداخته است. دستورات اسلامی در اداره جامعه بیش از هر الگویی با جهانشمولی آمیخته و بر مبنای حاکمیت جهانی پایهریزی شده است، الگویی که از معایب و کاستیها پیراسته است. اسلام برای اولین بار در
تاریخ بشریت، چارچوب و نظریه جهانشمولی را پایهریزی نمود که حاکمیت قانون،
حق، صلح و ثبات و امنیت، دستآورد عملی آن است:
«
وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیمَکِّنَنَّ لَهُمْ دینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یعْبُدُونَنی لا یشْرِکُونَ بی شَیئاً وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ»؛ خدا به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند، وعده داده است که حتماً آنان را در این سرزمین جانشین (خود) قرار دهد؛ همانگونه که کسانی را که پیش از آنان بودند جانشین (خود) قرار داد، و آن دینی را که برایشان پسندیده است به سودشان مستقر کند، و بیمشان را به ایمنی مبدل گرداند، (تا) مرا
عبادت کنند و چیزی را با من شریک نگردانند، و هرکس پس از آن به
کفر گراید، آناناند که نافرماناند.
بهطورکلی میتوان گفت جهانشمولی اسلام از دو جهت بینظیر است:
نخست اینکه جهانشمولی اسلامی از جنبه نظری، مکتبی و تئوریک زاییده یک جهانبینی دقیق و منظم الهی است و عدالتمحوری و صلحمداری ارکان اصلی آن در راستای رسیدن به تکامل و سعادت بشر باشد. درحالیکه نظریهپردازان بشری، نهتنها کاروان تمدن بشری را از حرکت بهسوی قلههای رفیع انسانیت و
کمال و
سعادت باز داشتهاند، بلکه جهان را به وضعی رساندهاند که امروز کمتر ملتی در جهان احساس رضایت، امنیت و آرامش میکند و سازمانهای جهانی که با هدف حفظ صلح و امنیت بینالمللی تأسیس شده، در واقع نتیجهای جز حضور برتر قدرتهای بزرگ و برخورداری آنها از حقوق و امتیازات ویژه نداشتهاند. نمونه بارز آن حق وتوی پنج قدرت بزرگ در رکن رکین سازمان، یعنی شورای
امنیت میباشد.
دیگر آنکه اسلام تنها مکتبی است که با فکری فراگیر و منسجم به تمام ابعاد فردی، اجتماعی دنیوی خود نظر دارد و پیوند استواری بین ارکان مختلف حیات بشری برقرار نموده است؛ درحالیکه در بعد علمی و نظری، نظریهها و دیدگاههایی که عرضه شدهاند (نظیر ناسیونالیسم، انترناسیونالیسم، سوسیالیسم، کاپیتالیسم، پلورالیسم و غیره) هیچکدام از جامعیت و شمولیت کافی برخوردار نبوده و از زیربنای فکری و جهانبینی عادلانه و عالمانه بهرهای نداشتند.
عدم توفیق مکاتب سیاسی مدعی ایجاد صلح و نجات بشر از
جنگ و تبعیض حقوق انسانی، دلیل روشنی بر ناتوانی
عقل محض در ارائه یک نظریه و جهانبینی صحیح و شامل برای اداره جامعه جهانی میباشد.
یک نظریهپرداز سیاست بینالملل در
آمریکا میگوید: خود این واقعیت که انبوهی از تئوریهای متعارض در یک زمان ارائه میشود، آشکارا نشان میدهد که هیچیک از آنها بهتنهایی درست نیستند. برای فراهم آوردن یک مدل پویا، پایه تئوریک استواری که گذشته را با حال و آینده درآمیزد، وجود ندارد، و بهرغم کوششهای عالی برای پرداختن به مدلهای جهانی، این پایه تئوریک از ظرفیت ذهنی بشر فراتراست.
به نظر میرسد بشریت برای فرار از جنگ و کشمکش روزافزون و ناامنی و کاهش تعارضات راهی جز تشکیل حکومت واحد جهانی ندارد. اما الگوی
دانشمندان برای
حکومت واحد جهانی نمیتواند بریده از مبانی دینی باشد؛ زیرا هر دانشمندی از منظر خود ایدهپردازی میکند و این خود کشمکشها را افزایش میدهد و در اینجا نیاز عمیقی به آموزههای دینی حس میشود. اسلام بر پایه نیازهای فطری
انسان، موضوع تأسیس حکومت واحد جهانی را پیشبینی نموده است و این مسئلهای نیست که بشر بتواند خود و بهتنهایی آن را حل کند، بلکه باید الگوسازی آن بر پایه مبانی وحیانی و منبع بدون تردیدی چون
قرآن استوار باشد.
پایگاه اسلام کوئست.