• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

ممانعت عائشه از دفن امام حسن در خانه پیامبر

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



کلیدواژه: عایشه، پیکر مطهر امام حسن مجتبي (علیه‌السلام)، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله).

پرسش: آيا عائشه، از دفن جنازه امام مجتبي (علیه‌السلام) در خانه رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) جلوگيري كرده است؟

پاسخ: روایات فراوانی در منابع شیعه و سنی وجود دارد که ثابت می‌کند عائشه در هنگام دفن سبط اکبر حضرت امام مجتبی (علیه‌السّلام) از دفن آن حضرت جلوگیری کرد و اجازه نداد که آن حضرت را در کنار جدش رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دفن نمایند. در این مقاله به این موضوع پرداخته می‌شود.



روایات در منابع شیعه در این‌باره فراوان است و ما به نقل یک روایت از کتاب شریف کافی بدون اظهار نظر در‌باره متن آن، بسنده می‌کنیم.

«وَبِهَذَا الْاِسْنَادِ عَنْ سَهْلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ اَبَا جَعْفَرٍ (علیه‌السّلام) یَقُولُ لَمَّا احْتُضِرَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ (علیهما‌السّلام) قَالَ لِلْحُسَیْنِ یَا اَخِی اِنِّی اُوصِیکَ بِوَصِیَّةٍ فَاحْفَظْهَا فَاِذَا اَنَا مِتُّ فَهَیِّئْنِی ثُمَّ وَجِّهْنِی اِلَی رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) لِاُحْدِثَ بِهِ عَهْداً ثُمَّ اصْرِفْنِی اِلَی اُمِّی فَاطِمَةَ (علیهاالسّلام) ثُمَّ رُدَّنِی فَادْفِنِّی بِالْبَقِیعِ وَاعْلَمْ اَنَّهُ سَیُصِیبُنِی مِنَ الْحُمَیْرَاءِ مَا یَعْلَمُ النَّاسُ مِنْ صَنِیعِهَا وَعَدَاوَتِهَا لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وَعَدَاوَتِهَا لَنَا اَهْلَ الْبَیْتِ.
فَلَمَّا قُبِضَ الْحَسَنُ (علیه‌السّلام) وَوُضِعَ عَلَی سَرِیرِهِ فَانْطَلَقُوا بِهِ اِلَی مُصَلَّی رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) الَّذِی کَانَ یُصَلِّی فِیهِ عَلَی الْجَنَائِزِ فَصَلَّی عَلَی الْحَسَنِ (علیه‌السّلام) فَلَمَّا اَنْ صَلَّی عَلَیْهِ حُمِلَ فَاُدْخِلَ الْمَسْجِدَ.
فَلَمَّا اُوقِفَ عَلَی قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بَلَغَ عَائِشَةَ الْخَبَرُ وَقِیلَ لَهَا اِنَّهُمْ قَدْ اَقْبَلُوا بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ لِیُدْفَنَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ فَخَرَجَتْ مُبَادِرَةً عَلَی بَغْلٍ بِسَرْجٍ فَکَانَتْ اَوَّلَ امْرَاَةٍ رَکِبَتْ فِی الْاِسْلَامِ سَرْجاً فَوَقَفَتْ وَقَالَتْ نَحُّوا ابْنَکُمْ عَنْ بَیْتِی فَاِنَّهُ لَا یُدْفَنُ فِیهِ شَیْ ءٌ وَلَا یُهْتَکُ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ حِجَابُهُ.

فَقَالَ لَهَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا قَدِیماً هَتَکْتِ اَنْتِ وَاَبُوکِ حِجَابَ رَسُولِ اللَّهِ وَاَدْخَلْتِ بَیْتَهُ مَنْ لَا یُحِبُّ رَسُولُ اللَّهِ قُرْبَهُ وَاِنَّ اللَّهَ سَائِلُکِ عَنْ ذَلِکِ یَا عَائِشَةُ اِنَّ اَخِی اَمَرَنِی اَنْ اُقَرِّبَهُ مِنْ اَبِیهِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) لِیُحْدِثَ بِهِ عَهْداً وَاعْلَمِی اَنَّ اَخِی اَعْلَمُ النَّاسِ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَاَعْلَمُ بِتَاْوِیلِ کِتَابِهِ مِنْ اَنْ یَهْتِکَ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ سِتْرَهُ لِاَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَتَعَالَی یَقُولُ: «یا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ اِلَّا اَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ» وَقَدْ اَدْخَلْتِ اَنْتِ بَیْتَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) الرِّجَالَ بِغَیْرِ اِذْنِهِ وَقَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «یا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا اَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ» وَلَعَمْرِی لَقَدْ ضَرَبْتِ اَنْتِ لِاَبِیکِ وَفَارُوقِهِ عِنْدَ اُذُنِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) الْمَعَاوِلَ وَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «اِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ اَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ اُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوی» وَلَعَمْرِی لَقَدْ اَدْخَلَ اَبُوکِ وَفَارُوقُهُ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بِقُرْبِهِمَا مِنْهُ الْاَذَی وَمَا رَعَیَا مِنْ حَقِّهِ مَا اَمَرَهُمَا اللَّهُ بِهِ عَلَی لِسَانِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اَمْوَاتاً مَا حَرَّمَ مِنْهُمْ اَحْیَاءً وَتَاللَّهِ یَا عَائِشَةُ لَوْ کَانَ هَذَا الَّذِی کَرِهْتِیهِ مِنْ دَفْنِ الْحَسَنِ عِنْدَ اَبِیهِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) جَائِزاً فِیمَا بَیْنَنَا وَبَیْنَ اللَّهِ لَعَلِمْتِ اَنَّهُ سَیُدْفَنُ وَاِنْ رَغِمَ مَعْطِسُکِ.

قَالَ ثُمَّ تَکَلَّمَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِیَّةِ وَقَالَ یَا عَائِشَةُ یَوْماً عَلَی بَغْلٍ وَیَوْماً عَلَی جَمَلٍ فَمَا تَمْلِکِینَ نَفْسَکِ وَلَا تَمْلِکِینَ الْاَرْضَ عَدَاوَةً لِبَنِی هَاشِمٍ.
قَالَ فَاَقْبَلَتْ عَلَیْهِ فَقَالَتْ یَا ابْنَ الْحَنَفِیَّةِ هَؤُلَاءِ الْفَوَاطِمُ یَتَکَلَّمُونَ فَمَا کَلَامُکَ؟
فَقَالَ لَهَا الْحُسَیْنُ (علیه‌السّلام) وَاَنَّی تُبْعِدِینَ مُحَمَّداً مِنَ الْفَوَاطِمِ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ وَلَدَتْهُ ثَلَاثُ فَوَاطِمَ؛ فَاطِمَةُ بِنْتُ عِمْرَانَ بْنِ عَائِذِ بْنِ عَمْرِو بْنِ مَخْزُومٍ وَفَاطِمَةُ بِنْتُ اَسَدِ بْنِ هَاشِمٍ وَفَاطِمَةُ بِنْتُ زَائِدَةَ بْنِ الْاَصَمِّ ابْنِ رَوَاحَةَ بْنِ حُجْرِ بْنِ عَبْدِ مَعِیصِ بْنِ عَامِرٍ قَالَ فَقَالَتْ عَائِشَةُ لِلْحُسَیْنِ (علیه‌السّلام) نَحُّوا ابْنَکُمْ وَاذْهَبُوا بِهِ فَاِنَّکُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ قَالَ فَمَضَی الْحُسَیْنُ (علیه‌السّلام) اِلَی قَبْرِ اُمِّهِ ثُمَّ اَخْرَجَهُ فَدَفَنَهُ بِالْبَقِیع.
»

محمد بن مسلم گوید شنیدم امام باقر (علیه‌السّلام) می‌فرمود: هنگامی که حسن بن علی (علیه‌السّلام) به حالت احتضار درآمد، به برادرش حسین (علیه‌السّلام) فرمود:
«برادرم! به تو وصیتی می‌کنم، آن را حفظ کن، زمانی که من از دنیا رفتم، جنازه‌ام را آماده دفن کن، سپس مرا به سوی رسول خدا (صلّی‌اللَّه‌علیه‌و‌آله) ببر تا با او تجدید عهدی کنم، آنگاه مرا به جانب مادرم فاطمه (علیهاالسّلام) برگردان، سپس مرا ببر و در بقیع دفن کن و بدان که از طرف حمیرا، (عایشه) که مردم از زشتکاری و دشمنی او با خدا و پیغمبر و ما خاندان آگاهند، مصیبتی به من می‌رسد».

وقتی امام حسن (علیه‌السّلام) وفات کرد و روی تابوتش گذاردند، او را به جائی که پیغمبر (صلّی‌اللَّه‌علیه‌و‌آله) بر جنازه‌ها نماز می‌خواند بردند، امام حسین بر جنازه نماز گذارد و زمانی که نمازش تمام شد داخل مسجدش بردند، هنگامی که بر سر قبر رسول خدا (صلّی‌اللَّه‌علیه‌و‌آله) نگهش داشتند، به عایشه خبر بردند و به او گفتند، بنی‌هاشم جنازه حسن بن علی (علیهما‌السّلام) را آورده‌اند تا در کنار رسول خدا (صلّی‌اللَّه‌علیه‌و‌آله) دفن کنند، عایشه بر استری زین کرده نشست و سریع خود را به آن جا رساند ـ او نخستین زنی بود که بعد از اسلام بر زین نشست ـ و ایستاد و گفت: فرزند خود را از خانه من بیرون برید، که نباید در اینجا چیزی دفن شود و حجاب پیغمبر (صلّی‌اللَّه‌علیه‌و‌آله) دریده شود.

حسین بن علی (صلوات‌اللَّه‌علیهما) فرمود: تو و پدرت از پیش حجاب پیغمبر (صلّی‌اللَّه‌علیه‌و‌آله) را دریدید و تو در خانه پیغمبر کسی را در آوردی که دوست نداشت نزدیک او باشد (مقصود ابوبکر و عمر است) و خدا از این کار، از تو باز خواست می‌کند. همانا برادرم به من امر کرد که جنازه‌اش را نزدیک پدرش رسول خدا (صلّی‌اللَّه‌علیه‌و‌آله) ببرم تا با او تجدید عهد کند، و بدان که برادر من از همه مردم به خدا و رسولش و معنی قرآن داناتر بود و نیز او داناتر از این بود که پرده رسول خدا (صلّی‌اللَّه‌علیه‌و‌آله) را پاره کند، زیرا خدای تبارک و تعالی میفرماید: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید، تا به شما اجازه نداده‌اند به خانه پیغمبر وارد نشوید.» و تو بدون اجازه پیغمبر، مردانی را به خانه او راه دادی. خدای (عزّوجلّ) فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید! صدای خود را فراتر از صدای پیامبر نکنید» در صورتی که به جان خودم سوگند که تو به خاطر پدرت و فاروقش (عمر) بغل گوش بپیغمبر (صلّی‌اللَّه‌علیه‌و‌آله) کلنگ‌ها زدی؛ با آن‌که خدای (عزّوجلّ) فرموده: «آنها که صدای خود را نزد رسول خدا کوتاه می‌کنند همان کسانی هستند که خداوند دلهایشان را برای تقوا خالص نموده» به جان خودم که پدرت و فاروقش بسبب نزدیک کردن خودشان را بپیغمبر (صلّی‌اللَّه‌علیه‌و‌آله) او را آزار دادند و آن حقی را که خدا با زبان پیغمبرش به آنها امر کرده بود، رعایت نکردند؛ زیرا خدا مقرر فرموده که آنچه نسبت به مؤمنین در حال زنده بودنشان حرام است در حال مرده بودن آنها هم حرامست، به خدا‌ ای عایشه! اگر دفن کردن حسن نزد پدرش رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که تو آن را نمی‌خواهی، از نظر ما خدا آن را جایز کرده بود، می‌فهمیدی که او بر غم انف تو در آنجا دفن می‌شد (ولی افسوس که کلنگ زدن نزد گوش پیغمبر از نظر ما جایز نیست)

سپس محمد بن حنفیه رشته سخن به دست گرفت و فرمود: ‌ای عایشه! یک روز بر استر می‌نشینی و یک روز (در جنگ جمل) بر شتر می‌نشینی؟! تو به علت دشمنی و عداوتی که با بنی‌هاشم داری، نه مالک نفس خودت هستی و نه در زمین قرار می‌گیری.
عایشه رو به او کرد و گفت: پسر حنفیه! اینها فرزندان فاطمه‌اند که سخن می‌گویند، تو چه میگوئی؟!
حسین (علیه‌السّلام) به او فرمود: محمد را از بنی فاطمه به کجا دور میکنی، به خدا که او زاده سه فاطمه است: ۱. فاطمه دختر عمران بن عائذ بن عمرو بن مخزوم (مادر ابو‌طالب)؛ ۲. فاطمه بنت اسد بن‌هاشم (مادر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام))؛ ۳. فاطمه دختر زائدة بن اصم بن رواحة بن حجر بن عبد معیص بن عامر (مادر عبد‌المطلب).
عایشه به امام حسین (علیه‌السّلام) گفت: پسر خود را دور کنید و ببریدش که شما مردمی هستید که همواره به دنبال دشمنی کرد هستید
پس حسین (علیه‌السّلام) به جانب قبر مادرش رفت و جنازه او را بیرون آورد و در بقیع دفن کرد.


علما و دانشمندان اهل سنت نیز نقل کرده‌اند که عائشه سوار بر قاطر آمد و اجازه نداد که امام مجتبی (علیه‌السّلام) در کنار پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دفن شود.

۲.۱ - روایت ابن عبدالبر قرطبی

ابن عبد‌البر‌قرطبی، دانشمند پرآوازه اهل سنت در کتاب بهجة‌المجالس می‌نویسد:
«لما مات الحسن ارادوا ان یدفنوه فی بیت رسول الله صلی الله علیه وسلم، فابت ذلک عائشة ورکبت بغلة وجمعت الناس، فقال لها ابن عباس: کانک اردت ان یقال: یوم البغلة کما قیل یوم الجمل؟!؛ هنگامی که حسن (علیه‌السّلام) از دنیا رفت، خواستند که او را در خانه رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دفن کنند؛ پس از این کار جلوگیری کرد، سوار بر قاطری شد و مردم را جمع کرد. ابن عباس به او گفت: (تو می‌خواهی همان کاری را که در جمل انجام دادی انجام بدهی) تا این که مردم بگویند: «روز قاطر» همان طوری که می‌گویند روز شتر؟»

۲.۲ - روایت بلاذری

بلاذری در انساب الاشراف و ابن‌ابی‌الحدید در شرح نهج‌البلاغه نوشته‌اند:
وتوفی فلما ارادوا دفنه ابی ذلک مروان وقال: لا، یدفن عثمان فی حش کوکب ویدفن الحسن ههنا. فاجتمع بنو‌هاشم وبنو امیة فاعان هؤلاء قوم وهؤلاء قوم، وجاؤوا بالسلاح فقال ابو هریرة لمروان: یا مروان اتمنع الحسن ان یدفن فی هذا الموضع وقد سمعت رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) یقول له ولاخیه حسین: هما سیدا شباب اهل الجنة. فقال مروان: دعنا عنک، لقد ضاع حدیث رسول الله ان کان لا یحفظه غیرک وغیر ابی سعید الخدری انما اسلمت ایام خیبر، قال: صدقت، اسلمت ایام خیبر، انما لزمت رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فلم اکن افارقه، وکنت اساله وعنیت بذلک حتی علمت وعرفت من احب ومن ابغض ومن قرب ومن ابعد، ومن اقر ومن نفی، ومن دعا له ومن لعنه. فلما رات عائشة السلاح والرجال، وخافت ان یعظم الشر بینهم وتسفک الدماء قالت: البیت بیتی ولا آذن ان یدفن فیه احد.

هنگامی که امام حسن (علیه‌السّلام) از دنیا رفت، خواستند که او را دفن کنند، مروان اجازه نداد و گفت: نه، عثمان در حش کوکب (قبرستان یهودیان در کنار بقیع) دفن شود و حسن در این‌جا؟ بنی‌هاشم و بنی‌امیه برای یاری یکدیگر جمع شدند و اسلحه آوردند. ابوهریره به مروان گفت: آیا تو از دفن حسن در این‌جا جلوگیری می‌کنی؛ در حالی‌که از رسول خدا شندی که به او برادرش حسین می‌گفت: «این دو سردار جوانان اهل بهشتند»؟ مروان گفت: رهایم کن، حدیث رسول خدا ضایع شده، اگر غیر از تو و ابو‌سعید خدری آن را حفظ نکرده باشند، تو در زمان فتح خیر اسلام آوردی.
ابوهریره گفت: راست گفتی، در زمان فتح خیبر اسلام آوردم؛ اما همواره ملازم پیامبر بودم و از او جدا نشدم، از او سؤال می‌کردم و به این کار عنایت داشتم، تا این که دانستم و شناختم که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) چه کسی را دوست دارد و از چه کسی بدش می‌آید، چه به او نزدیک است و چه کسی از او دور، چه کسی را گذاشت در مدینه بماند و کی را تبعید کرد، چه کسی را دعا کرد و چه کسی را لعن.
وقتی عائشه اسلحه و مردان را دید و ترسید که شر بین آن‌ها بزرگتر شود و خونریزی شود، گفت: خانه، خانه من است، اجازه نمی‌دهم که کسی در آن دفن شود.

۲.۳ - روایت یعقوبی

یعقوبی در تاریخ خود می‌نویسد:
«وقیل ان عائشة رکبت بغلة شهباء وقالت بیتی لا آذن فیه لاحد فاتاها القاسم بن محمد بن ابی‌بکر فقال لها یا عمة ما غسلنا رؤوسنا من یوم الجمل الاحمر اتریدین ان یقال یوم البغلة الشهباء فرجعت؛ عائشه در حالی‌که سوار بر قاطر خاکستری رنگی شده بود، گفت: این خانه من است، به هیچ کس اجازه (دفن) نمی‌دهم. قاسم بن محمد بن ابی‌بکر جلو آمد و گفت: ‌ای عمه، ما هنوز سرهای خود را (از ننگ) بعد از روز شتر سرخ نشسته‌ایم، تو می‌خواهی که مردم بگویند «روز قاطر خاکستری»؟ پس عائشه بازگشت.»

۲.۴ - روایت ابوالفداء

ابوالفداء در تاریخ خود نوشته است:
«وکان الحسن قد اوصی ان یدفن عند جده رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، فلما توفی ارادوا ذلک، وکان علی المدینة مروان بن الحکم من قبل معاویة، فمنع من ذلک، وکاد یقع بین بنی امیة وبین بنی‌هاشم بسبب ذلک فتنة، فقالت عائشة رضی الله عنها: البیت بیتی ولا آذن ان یدفن فیه، فدفن بالبقیع، ولما بلغ معاویة موت الحسن خر ساجداً؛ (امام) حسن (علیه‌السّلام) وصیت کرد که او را در کنار جدش رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دفن کنند، وقتی از دنیا رفتند، خواستند به وصیت او عمل کنند، در این زمان مروان از جانب معاویه حاکم مدینه بود، پس او از این کار جلوگیری کرد، نزدیک بود که بین بنی‌امیه و بنی‌هاشم به خاطر این مساله فتنه شود؛ پس عائشه گفت: خانه، خانه من است، من اجازه نمی‌دهم که او در این‌جا دفن شود، پس او را در بقیع دفن کردند؛ وقتی خبر از دنیا رفتن (امام) حسن به معاویه رسید، (از شادی) سجده کرد.»


طبق مدارکی که گذشت، عائشه از دفن امام مجتبی (علیه‌السّلام) در خانه پیامبر جلوگیری کرده است، بنابراین، سؤالات ذیل پیش می‌آید:
چرا عائشه از دفن امام مجتبی (علیه‌السّلام) در کنار جدش رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ممانعت کرد؟
آیا مالکیت این خانه در اختیار عائشه بود؟ چه کسی این خانه را به او داده بود؟ اگر او از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ارث برده بود، چرا دختر پیامبر از این ارث محروم شد؟ اگر مال عموم مسلمانان و جزء بیت‌المال بود، چرا اجازه دفن نداد؟
چرا به ابوبکر و عمر اجازه دفن داد؟
و....
علما و دانشمندان سنی به آن پاسخ دهند.


۱. الکلینی الرازی، ابوجعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق (متوفای۳۲۸ ه)، الاصول من الکافی، ج۱، ص۳۰۲، ناشر:اسلامیه، تهران، الطبعة الثانیة، ۱۳۶۲ ه. ش.    
۲. ابن عبد البر النمری القرطبی المالکی، ابوعمر یوسف بن عبدالله بن عبد البر (متوفای ۴۶۳ه)، بهجة المجالس وانس المجالس، الجزء الاول من قسم الاول، ص۱۶، باب من الاجوبة المسکتة وحسن البدیهة، تحقیق:محمد مرسی الخوئی، ناشر:دار الکتب العلمیة بیروت، الطبعة:الثانیة، ۱۹۸۱م.    
۳. البلاذری، احمد بن یحیی بن جابر (متوفای۲۷۹ه)، انساب الاشراف، ج۳، ص۶۰، طبق برنامه الجامع الکبیر.    
۴. ابن ابی الحدید المدائنی المعتزلی، ابوحامد عز الدین بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفای۶۵۵ ه)، شرح نهج البلاغة، ج۱۶، ص۱۳، تحقیق محمد عبد الکریم النمری، ناشر:دار الکتب العلمیة - بیروت/ لبنان، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۸ه - ۱۹۹۸م.    
۵. الیعقوبی، احمد بن ابی یعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (متوفای۲۹۲ه)، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۲۵، ناشر:دار صادر - بیروت.    
۶. ابو الفداء عماد الدین اسماعیل بن علی (متوفای۷۳۲ه)، المختصر فی اخبار البشر، ج۱، ص۱۸۳، طبق برنامه الجامع الکبیر.    



مؤسسه ولی عصر، برگرفته از مقاله «آیا عائشه، از دفن جنازه امام مجتبی (علیه‌السلام) در خانه رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) جلوگیری کرده است؟».    






جعبه ابزار