عجب
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: خودبینی، عجب،
جهل،
گناه،
معرفت.
پرسش: راه مقابله با خودبینی و عجب در مسیر
سیر و سلوک معنوی چیست؟
پاسخ: منیت، خودبینی و
عجب نشانه جهل
انسان است؛ پس اگر انسان از جهل خود بیرون آید، جایی برای عجب هم نخواهد بود. انسان گناهکار بدیهی است که نباید تصور خودبینی را هم به خود راه دهد و انسان به ظاهر بیگناه هم باید بداند که در صورت خودبینی همین صفت او بزرگترین
گناه است؛ بلکه بهقدری این صفت نکوهیده است که گاه خداوند ابتلا به گناه را برای
مؤمن سزاوارتر میداند تا شاید از این خصلت رهایی یابد.
منیت، خودبینی و عجب نشانه جهل انسان است، پس اگر انسان از جهل خود بیرون آید، جایی برای عجب هم نخواهد بود. انسان جاهل خودبین در عین اینکه خود را عالم میداند، دارای ابعاد گستردهای از جهل است، با این حال وقتی به
اعمال خوب خود نگاه میکند و آنها را با اعمال انسانهای دیگر و افراد مبتلا به گناه و ... مقایسه میکند، از خود راضی شده و زبان به مذمت دیگران میگشاید. حال آنکه این عجب وی در وقاحت و زشتی کمتر از
گناهان مردم نیست.
عجب میتواند سه مرتبه داشته باشد:
اینکه فرد اعمال بد خود را به غلط خوب دیده و به آن میبالد و اعمال دیگران را بنا بر تصور خود، زشت میبیند، حال آنکه اگر معرفت داشته باشد، به زشتی اعمال خود پی خواهد برد. این درجه از عجب که بسیار هم شایع است، بدترین درجه عجب و نهایت جهل و
شقاوت است.
اینکه فرد به اعمال خوب خود نگاه کرده و خود را از بابت آنها
ستایش میکند و دیگران را
تحقیر یا مذمت میکند. چنین شخصی غافل از این است که صرفاً شرایط و توفیق و
امتحان الاهی باعث شده است که وی به برخی از صفات پسندیده مزین شود و هر آن ممکن است این صفات از او سلب شده و در بدترین حالتها رها شود. نمونههای بسیاری از این واقعه را میتوان در زندگی افراد خودبین مشاهده کرد.
مرحله سوم که مربوط به سالکان است، این است که فرد صفات بدی نداشته و صفات خوب خود را هم همگی از خدا میداند، اما از هستی خود نگذشته و برای خود ذات و وجود مستقلی قائل است، حال آنکه نمیداند که کل هستی او عدمی است که آینه وجود گشته و همه صفات او از خداست و ذات او هم در حد خود هیچ و فانی، بلکه کمتر از هیچ است.
بنابراین میبینیم که انسانِ اهل معرفت بهقدری از عظمت خدا و
خلقت خدا و نیستی خود و ناچیز بودن خود آگاه است که هرگز بهانه و انگیزهای برای خودبینی نمییابد؛ چراکه انسان گناهکار بدیهی است که نباید تصور خودبینی را هم به خود راه دهد و انسان بهظاهر بیگناه هم باید بداند که در صورت خودبینی همین صفت او بزرگترین گناه است؛ بلکه بهقدری این صفت نکوهیده است که گاه خداوند ابتلا به
گناه را برای مؤمن سزاوارتر میداند تا شاید از این خصلت دست بردارد.
در مصباح الشریعه از قول
امام صادق ـ علیهالسلام ـ در مورد صفت عجب چنین میخوانیم:
«قَالَ الصَّادِقُ ـ علیهالسلام ـ الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ مِمَّنْ یُعْجَبُ بِعَمَلِهِ وَلَا یَدْرِی بِمَا یُخْتَمُ لَهُ فَمَنْ أُعْجِبَ بِنَفْسِهِ وَفِعْلِهِ فَقَدْ ضَلَّ عَنْ مَنْهَجِ الرُّشْدِ وَادَّعَی مَا لَیْسَ لَهُ وَالْمُدَّعِی مِنْ غَیْرِ حَقٍّ کَاذِبٌ وَإِنْ خَفِیَ دَعْوَاهُ وَطَالَ دَهْرُهُ وَإِنَّ أَوَّلَ مَا یُفْعَلُ بِالْمُعْجَبِ نَزْعُ مَا أُعْجِبَ بِهِ لِیَعْلَمَ أَنَّهُ عَاجِزٌ حَقِیرٌ وَیَشْهَدَ عَلَی نَفْسِهِ لِیَکُونَ الْحُجَّةُ عَلَیْهِ أَوْکَدَ کَمَا فُعِلَ بِإِبْلِیسَ وَالْعُجْبُ نَبَاتٌ حَبُّهَا الْکُفْرُ وَأَرْضُهَا النِّفَاقُ وَمَاؤُهَا الْبَغْیُ وَأَغْصَانُهَا الْجَهْلُ وَ وَرَقُهَا الضَّلَالَةُ وَثَمَرُهَا اللَّعْنَةُ وَالْخُلُودُ فِی النَّارِ فَمَنِ اخْتَارَ الْعُجْبَ فَقَدْ بَذَرَ الْکُفْرَ وَزَرَعَ النِّفَاقَ وَلَا بُدَّ لَهُ مِنْ أَنْ یُثْمِر»؛ «شگفتا و شگفتا از کسی که دچار عجب میشود، حال آنکه نمیداند عاقبتش چگونه خواهد بود. کسی که دچار خودپسندی شود، از راه درست منحرف شده و ادعای چیزی را کرده است که از آن او نیست و هرکس ادعایی در مورد چیزی داشته باشد که
حق او نیست دروغگو و شیاد است؛ هرچند این دروغش مخفی بماند یا مدت زمان درازی از آن بگذرد. اولین کاری که با فرد خودبین میشود، این است که آنچه باعث خودپسندی او شده بود، از او گرفته میشود تا بداند که عاجز و
حقیر است و خود بر این عجر خود
شهادت دهد تا حجت بر او بهطور کاملتری اقامه شود؛ همچنانکه با
شیطان چنین معاملهای شد. عجب گیاهی است که دانه آن
کفر است و
زمین آن نفاق و
آب آن سرکشی و شاخههای آن جهل و برگهای آن گمراهی و
میوه آن لعنت و
دوزخ ابدی است. هر کس عجب را اختیار کرد، بذر کفر را افشانده و کشتزار
نفاق را کاشته، پس به ناچار باید منتظر ثمره آن باشد».
در اینجا به برخی روایات دیگر نیز اشاره میکنیم که بهترین موعظهها برای رفع عجب از
انسان است:
"عَنِ النَّبِیِّ ـ صلیاللهعلیهوآله ـ أَنَّهُ قَالَ لَوْ لَمْ تُذْنِبُوا لَخَشِیتُ عَلَیْکُمْ مَا هُوَ أَکْبَرُ مِنْ ذَلِکَ الْعُجْب؛
اگر گناه نکنید، برای شما از چیزی بزرگتر از
گناه میترسم و آن عجب است.
"عَنْ أَبِیعَبْدِاللَّهِ ـ علیهالسلام ـ قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَلِمَ أَنَّ الذَّنْبَ خَیْرٌ لِلْمُؤْمِنِ مِنَ الْعُجْبِ وَلَوْ لَا ذَلِکَ مَا ابْتُلِیَ مُؤْمِنٌ بِذَنْبٍ أَبَدا"؛
خدای تعالی میدانست که گناه از عجب و
خودپسندی برای مؤمن بهتر است و اگر چنین نبود، هرگز مؤمنی را به گناه مبتلا نمیکرد.
"عَنْ أَبِیعَبْدِاللَّهِ ـ علیهالسلام ـ قَالَ إِنَّ الرَّجُلَ لَیُذْنِبُ الذَّنْبَ فَیَنْدَمُ عَلَیْهِ وَیَعْمَلُ الْعَمَلَ فَیَسُرُّهُ ذَلِکَ فَیَتَرَاخَی عَنْ حَالِهِ تِلْکَ فَلَأَنْ یَکُونَ عَلَی حَالِهِ تِلْکَ خَیْرٌ لَهُ مِمَّا دَخَلَ فِیه"؛
گاهی انسان گناه میکند و پشیمان میشود، سپس عملی
نیک انجام میدهد و خوشحال میشود؛ به علت همین سرور و شادمانی از حالی که قبل از
عمل نیک داشت، تنزل میکند؛ پس اگر بر آن حال گناه باقی میماند، برایش بهتر بود.
"عَنْ أَبِیعَبْدِاللَّهِ ـ علیهالسلام ـ قَالَ أَتَی عَالِمٌ عَابِداً فَقَالَ لَهُ کَیْفَ صَلَاتُکَ فَقَالَ مِثْلِی یُسْأَلُ عَنْ صَلَاتِهِ وَأَنَا أَعْبُدُ اللَّهَ مُنْذُ کَذَا وَکَذَا قَالَ فَکَیْفَ بُکَاؤُکَ قَالَ أَبْکِی حَتَّی تَجْرِیَ دُمُوعِی فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ فَإِنَّ ضَحِکَکَ وَأَنْتَ خَائِفٌ أَفْضَلُ مِنْ بُکَائِکَ وَأَنْتَ مُدِلٌّ إِنَّ الْمُدِلَّ لَا یَصْعَدُ مِنْ عَمَلِهِ شَیْءٌ"؛
عالمی نزد عابدی آمده از او پرسید: نمازت چگونه است؟ عابد گفت: آیا از چون منی درباره
نماز ش سؤال میکنی؛ درحالیکه از فلان وقت خدا را
عبادت میکنم. پرسید: گریهات چگونه است؟ جواب داد: میگریم تا اشکم جاری میشود.
عالم گفت: اگر در حال
ترس از خدا میخندیدی، از این
گریه در حال خودشیفتگی بهتر بود؛ زیرا چیزی از عمل شخصی که به خود مینازد، بالا نمیرود.
"عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحَدِهِمَا ـ علیهالسلام ـ قَالَ دَخَلَ رَجُلَانِ الْمَسْجِدَ أَحَدُهُمَا عَابِدٌ وَالْآخَرُ فَاسِقٌ فَخَرَجَا مِنَ الْمَسْجِدِ وَالْفَاسِقُ صِدِّیقٌ وَالْعَابِدُ فَاسِقٌ وَذَلِکَ أَنَّهُ یَدْخُلُ الْعَابِدُ الْمَسْجِدَ مُدِلًّا بِعِبَادَتِهِ یُدِلُّ بِهَا فَتَکُونُ فِکْرَتُهُ فِی ذَلِکَ وَتَکُونُ فِکْرَةُ الْفَاسِقِ فِی التَّنَدُّمِ عَلَی فِسْقِهِ وَیَسْتَغْفِرُ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ مِمَّا صَنَعَ مِنَ الذُّنُوبِ"؛
دو نفر وارد
مسجد شدند؛ درحالیکه یکی عابد بود و دیگری
فاسق؛ سپس از مسجد خارج شدند؛ درحالیکه فاسق به مرتبه صدیقان رسیده بود و عابد فاسق گشته بود؛ زیرا عابد در حالی داخل مسجد شد که به
فکر عبادتش بود و به آن مینازید؛ ولی فکر فاسق در پشیمانی از کرده خود بود و از گناهان خود
استغفار میکرد.
"عَنْ أَبِیعَبْدِاللَّهِ ـ علیهالسلام ـ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ـ صلیاللهعلیهوآله ـ بَیْنَمَا مُوسَی ـ علیهالسلام ـ جَالِساً إِذْ أَقْبَلَ إِبْلِیسُ وَعَلَیْهِ بُرْنُسٌ ذُو أَلْوَانٍ فَلَمَّا دَنَا مِنْ مُوسَی ـ علیهالسلام ـ خَلَعَ الْبُرْنُسَ وَقَامَ إِلَی مُوسَی فَسَلَّمَ عَلَیْهِ فَقَالَ لَهُ مُوسَی مَنْ أَنْتَ فَقَالَ أَنَا إِبْلِیسُ قَالَ أَنْتَ فَلَا قَرَّبَ اللَّهُ دَارَکَ قَالَ إِنِّی إِنَّمَا جِئْتُ لِأُسَلِّمَ عَلَیْکَ لِمَکَانِکَ مِنَ اللَّهِ قَالَ فَقَالَ لَهُ مُوسَی فَمَا هَذَا الْبُرْنُسُ قَالَ بِهِ أَخْتَطِفُ قُلُوبَ بَنِی آدَمَ فَقَالَ مُوسَی فَأَخْبِرْنِی بِالذَّنْبِ الَّذِی إِذَا أَذْنَبَهُ ابْنُ آدَمَ اسْتَحْوَذْتَ عَلَیْهِ قَالَ إِذَا أَعْجَبَتْهُ نَفْسُهُ وَاسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ وَصَغُرَ فِی عَیْنِهِ ذَنْبُهُ"؛
حضرت موسی ـ علیهالسلام ـ نشسته بود که ابلیس با شنلی رنگارنگ نزد او آمد. وقتی نزدیک موسی رسید، شنل را برداشت و سلام کرد. موسی ـ علیهالسلام ـ فرمود: کیستی؟ گفت:
ابلیس. فرمود: خدا تو را به کسی نزدیک نکند. ابلیس گفت: بهخاطر منزلتی که نزد خدا داری، برای عرض
سلام آمدهام. پرسید: این شنل چیست؟ گفت: بهوسیله آن قلوب مردم را میربایم. پرسید: چه گناهی است که اگر انسان آن را انجام دهد تو بر او مسلط و مستولی میشوی؟ ابلیس گفت: هنگامیکه دچار عجب و خودپسندی شود و عباداتش در نظرش زیاد جلوه کند و گناهانش در نظرش کوچک شود.
"قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لِدَاوُدَ ـ علیهالسلام ـ یَا دَاوُدُ بَشِّرِ الْمُذْنِبِینَ وَأَنْذِرِ الصِّدِّیقِینَ قَالَ کَیْفَ أُبَشِّرُ الْمُذْنِبِینَ وَأُنْذِرُ الصِّدِّیقِینَ قَالَ یَا دَاوُدُ بَشِّرِ الْمُذْنِبِینَ أَنِّی أَقْبَلُ التَّوْبَةَ وَأَعْفُو عَنِ الذَّنْبِ وَأَنْذِرِ الصِّدِّیقِینَ أَلَّا یُعْجَبُوا بِأَعْمَالِهِمْ فَإِنَّهُ لَیْسَ عَبْدٌ أَنْصِبُهُ لِلْحِسَابِ إِلَّا هَلَکَ"؛
خدای تعالی به داود ـ علیهالسلام ـ فرمود: ای داود گناهکاران را مژده بده و صدیقان را بترسان. داود عرض کرد: چگونه گناهکاران را
بشارت دهم و صدیقان را بترسانم؟! فرمود: گناهکاران را بشارت ده؛ چراکه من توبه را میپذیرم و از
گناهان میگذرم و صدیقان را بیم ده تا از اعمالشان دچار عجب نشوند؛ بهدرستی که هر بندهای را اگر برای حساب نگاه دارم، هلاک خواهد شد.
پایگاه اسلام کوئست.