راههای خداشناسی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه:
قلب و
فطرت،
عقل و
فلسفه،
علم و
طبیعت،
خداشناسی.
پرسش: راههای خداشناسی چیست؟
پاسخ:
انسان در طول
تاریخ راههای متفاوت و متعددی را برای رسیدن به
خدا و اوصاف و افعالش کشف و طی کرده است. این راهها توسط متفکران شرق و غرب تفصیلاً مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. برخی راههای بشر به سوی خدا را سه راه اصلی میدانند و بعضی هشت راه و گروهی هم نه راه، که در ذیل ذکر میشود.
طبق یک نظر بطور کلی شاهراههای خداشناسی بر سه نوع است:
۱. راه
دل یا
فطرت۲. راه
حس و
علم یا راه
طبیعت۳. راه
عقل یا
فلسفه که در زیر توضیح داده می شود:
نوعی جاذبه معنوی است میان کانون دل و
احساسات انسان از یک طرف و کانون هستی و کمال مطلق از طرف دیگر. نظیر جاذبهای که میان اجسام موجود است یا گرایش میان
کودک و مادرش در حالی که کودک آگاهانه
مادر را نمیشناسد اما حس
مادرخواهی در
ذات اوست. راه رسیدن به
خدا از این طریق این است که دل و روح را از آلودگیها تصفیه کنیم آنگاه کانون عالم هستی یعنی خدا آنرا بشدت جذب میکند.
معرفت به خدا از طریق عرفانی و وحیانی در همین شاهراه مندرج است. عمده دستاورد عارفان و پیامبران درباره
خداشناسی از این رهگذر بدست میآید. همچنین کسانی که بطور کلی، حال و تجربه دینی پیدا میکنند. بعضی غیر از
خداگرایی فطری به
خداشناسی فطری هم معتقدند. یعنی انسان در نوع خلقتش به خدا
علم دارد اما به این علم خود، علم ندارد.
بعضی اعتقاد دارند هر گرایشی در انسان باشد پاسخگویی در عالم خارج دارد. انسان به کمال مطلق گرایش دارد، پس در خارج موجود است.
این است که انسان از طریق حس و علوم تجربی و طبیعی، نظم پیچیده یا تدبیر حیرت انگیزی را که در دل طبیعت تحقق دارد کشف کند و از طریق آن به وجود ناظم دانا و حکیمی که از این نظام بس پیچیده و شگفتی آفرین، غرض و غایتی متعالی را خواهان است، پی ببرد. و با خدا و بعضی از اوصافش از این طریق آشنا گردد. برهان نظم یا اتقان صنع از این دسته براهین است. توده مردم از این راه متاثرند و بهتر آنرا میپذیرند. اما خواص، عمدتاً راه
فطرت یا
فلسفه را ترجیح میدهند.
این است که از طریق
قوانین عقلی محض و پیچیده بتواند به خدای متعال راه ببرد و
اوصاف کمال و جمال و جلال او را بهتر بشناسد. که این راه نیاز به پرورش
عقل در سطح بالایی دارد و عقل پخته و مأنوس با اصول برهانی را میطلبد. مثلا از راه برهان امکان و وجوب، وجود
واجب الوجود را -که همان خداست- کشف میکند و به یقین عقلی میرسد. یعنی از طریق کشف فقر این
عالم و نیاز آن به یک موجود غنی مطلق- که از هر جهت از هر موجود دیگری بینیاز است- به خدا میرسد. و از طریق وجوب وجودش و غنای ذاتیش، اوصاف کمالی دیگرش را استنتاج میکند. معرفت فیلسوفان عقلگرا از این طریق بدست میآید.
هر یک از راههای قلبی، علمی و عقلی از جهاتی برتری دارد. راه دل و فطرت از نظر شخصی کاملترین راههاست و اهل عرفان
این روش را میپسندند که لذت بخشتر و روشنتر و ایمان زاتر است. اما قابلیت
تعلیم و
تعلم عادی را ندارد و هرکس خودش باید تجربه کند و بیابد. راه مطالعه حسی و علمی خلقت از نظر سادگی و روشنی و عمومیت، بهترین راههاست. استفاده از این راه نه به قلبی صاف و احساساتی عالی نیازمند است و نه به عقلی مجرد و استدلالی و پخته و آشنا به اصول برهانی. اما این راه ما را به منزل اول میرساند. به اینکه
عالم ماده مخلوق یک قدرت مافوق طبیعی است و این برای
شناخت خدا کافی نیست؛ زیرا نمیتواند اوصاف خاص خدا مثلِ
علم و
قدرت مطلق و غیر مخلوق بودن او را اثبات کند.
راه
فلسفه و
عقل مشکل و پرپیچ و خم است اما از این نظر که میتواند خدا و صفات مهم او از قبیل علم و قدرت مطلق و غیر آن را اثبات کند و قابلیت تعلیم و تعلم دارد، کاملتر است. اما پیچیده و انتزاعی است و هرکسی نمیتواند مقدمات لازم برای درک معارف فلسفی درباره خدا را داشته باشد؛ مثلا این
آیات که مبین بعضی از اوصاف خداست فقط با فلسفه قابل اثبات است: «الله الصمد»، «هو بکل شئ علیم»، «و الله علی کل شی قدیر».
راههای خداشناسی در طول
تاریخ متنوع و متعدد بوده است. بین این راهها فرقهایی هست که به اختصار شرح دادیم. در بین متفکران جهان غرب نه راه برای خداشناسی پیموده شده که در هر راه ممکن است چند دلیل مندرج باشد پس نه راه بمعنای نه دلیل نیست بلکه به معنای نه دسته دلیل است.
این براهین برخی صحیح هستند و بعضی ناقص و نیاز به براهین دیگر دارند تا آنها را تکمیل کند و گروهی هم اصولاً باطلاند و در حقیقت برهان نیستند
شرح مختصر این نه راه چنین است:
آنچه این ادله را از سایر براهین متمایز میسازد این است که لازم نیست به عالم واقع رجوع کنیم. شما حتی از صرف تصور خدا بدون اعتقاد به عالم خارج میتوانید وجود خدا را اثبات کنید. تنها خداست که میتوان از صرف تصورش تحقق خارجی او را استنتاج کرد. کاشف این دلیل آنسلم قدیس است.
این ادله دلایلی هستند که عمدتا از راه
استناد به
اصل علیت یکی از خصوصیات بسیار بارز جهان خارج را مبدا قرار میدهند و ثابت میکنند که چیز قابل تشخیصی در جهان است که نسبت به آن خصوصیت بارز حالت علِّی و فاعلی دارد و نامش را خدا میگذارند.
در حالت اول از صفت بارز تغییر در جهان ماده برای اثبات موجودی که مافوق طبیعت و ثابت است، بهره میبرند.
در حالت دوم به اینکه اجمالاً در جهان معلول داریم (معلول مشخصی را لحاظ نمی کنند) پس علتِ غیرمعلول هم باید در
جهان باشد و گرنه سر از
دور و
تسلسل محال در میآوریم.
در حالت سوم براهینی است که از راه صفت امکان
به غنی مطلق میرسند.
علیت مطلق را در نظر نمیگیرند بلکه علیت
واجب الوجود را نسبت به
ممکنات (یک مصداق از علیت نه اصل علیت) در نظر دارند.
حالتی دیگر این است که از تامل در حقیقت هستی که صفتی بارز و مشترک بین همه موجودات عالم است، به ضرورتِ خودِ هستی پی میبرند. و از وجودش، وجوبش را نتیجه میگیرند؛ زیرا غیر هستی نمیتواند علت هستی باشد پس حقیقت هستی علت ندارد. به این استدلال برهان صدیقین می گویند. یعنی
صدیقین وقتی با دیده
عقل به
هستی مینگرند به اول چیزی که میرسند خود خداست. و بعد از خدا بر
صفات، افعال و مخلوقاتش
استدلال می کنند. البته این برهان کشف
ملاصدرا است نه جهان غرب.
این براهین ادلهای هستند که از راه هدفمندی جهان
طبیعت وجود
خدا را
اثبات می کنند.
همه ادله جهانشناختی از راه علیت فاعلی استدلال میورزند اما این دلیل از راه علیت غایی عمل میکند. یعنی در طبیعت
حکمت و تدبیری می فهمند و صاحب آن غایت و حکمت را خدا میدانند.
عموم دانشمندان علوم طبیعی از این راه به خداشناسی دست مییابند.
این ادله میخواهند از راه وجود
احساس یک ندای باطنی در
انسان که امر میکند چه کاری خوب است و باید انجام داد و چه کاری بد است و نباید انجام داد، اثبات کنند که فقط وجودِ خداست که میتواند این احساسها را توجیه و تبیین کند؛ زیرا مثلا من تمایل به مخالفت با این
امر و
نهی اخلاقی را دارم اما باز هم این امر و نهی در درون من هست؛ پس خداست که امر و نهی میکند. البته بیان و تقریرهای دیگری هم دارد
برای برخی از آدمیان حوادثی پیش میآید که نشان میدهد باید خدایی باشد و گرنه این حوادث برای این دسته از انسانها هم، رخ نمیداد. این وقایع معمولا به سه دسته تقسیم می شوند: ۱- استجابت دعا، مثلا کسی از بیماری لاعلاج در اثر دعا نجات مییابد. ۲- کشف و کرامات، کاری است که از عهده انسانها بطور عادی، خارج است؛ مانند زنده کردن مرده. ۳- معجزات، اگر چیزی مانند زنده کردن مرده توأم با ادعای نبوت هم باشد، به آن معجزه می گویند. وگرنه آنرا کشف و کرامت مینامند. اما غربیها چون عیسی (ع) را پیامبر نمیدانند
برای اثبات خدا از آنها سود میجویند. چون آنرا دلیل بر عالم مافوق طبیعی میدانند که همه کارۀ آنرا خدا مینامند. در دوره اسلامی معجزه برای اثبات نبوت خاصه
بکار میرفته است.
استدلال نوع پنجم از اواخر قرن نوزدهم در غرب بسیار مورد اعتناء واقع شده است.
با توجه به اینکه جهان
نظم و
تدبیر شگفتانگیزی دارد، جهان با فرض وجود خدا موجهتر و معقولتر و مُحتَملتر است تا با فرض عدم خدا. اگر شما
صبح از
خواب بیدار شوید و ببینید همه جای شهر خیس است، میتوانید فرض کنید که شهرداری این کار را کرده یا احتمال بدهید که باران باریده است. احتمال دوم موجهتر و عقل پسندتر است چون منطقا پیشفرضهای کمتری دارد. این راه، اثباتِ وجود خدا بطور یقینی نمیکند اما آنرا محتملتر و بهتر می داند.
در واقع یک نوع دلیل ظنی محسوب می شود.
یکی از اقسام این راه که مهمترین قسم آن هم هست راهی است که ما بدان
راه فطرت میگویند. همه انسانها بر وجود خدا
اجماع دارند. یعنی همه انسانها با ندای
فطرت خود معترفند که
خدا وجود دارد و وقتی همه انسانها بر مطلبی اتفاق نظر داشته باشند، آن مطلب نمیتواند خلاف واقع باشد، پس خدا هست. انسان وقتی همه درهای مادی برویش بسته میشود و از غیر خدا کاملاً ناامید میگردد، فطرتش بیدار میشود و در عمق وجودش
حس میکند و باور دارد که باز کسی هست که میتواند او را نجات بخشد و او همان خداست. «فاذا رکبوا الفلک دعوالله مخلصین له الدین». «فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التی فطر الناس علیها»
ما اشیاء را با هم مقایسه میکنیم که مثلا این
انسان از آن انسان زیباتر، بزرگتر و داناتر است. باید صفت مطلقی موجود باشد تا صفت نسبی و تفضیلی آن ممکن گردد. بنابرین باید
علم و
زیبایی مطلق و... و وجود مطلق -که مافوق آن قابل تصور و معقول نباشد- محقق باشد تا وجودات و صفات نسبی هم موجود گردند. نام آن ذات ِ صاحبِ آن صفاتِ مطلق خداست. توماس اکویناس به این راه معتقد بود.
دستهای از ادله هستند که در آنها کسی در یک واقعه خاص دست خدا را احساس میکند و به سبب آن حادثه به خدا
مومن میشود. وقایعی در زندگی رخ مینماید که معمولا
استعداد و آمادگی را در آدمی برای پذیرش وجود واقعیتی مافوق عالم
طبیعت ایجاد میکند. مثلا
قرآن میفرماید: «فاذا رکبوا الفلک دعوالله مخلصین له الدین» یعنی کسانی که به هنگام سوار شدن در
کشتی از سر
ترس بوجود یک نیروی مافوق طبیعی و حاکم بر طبیعت و آدمی از سر اخلاص معترف میشوند و او را میخوانند.
ترس، درد و
مرگ آگاهی (اطلاع از مرگ خود) از موقعیتهای خاصی هستند که باعث
ایمان به خدا می شوند. البته برخی براهین عرف پسند را جزء راه هفتم یا پنجم دانستهاند و آنرا نوع مستقلی نمیدانند.
در این نه دسته دلیل که گذشت همه طرفداران این راهها در این امر مشترکند که
استدلال در جهت
اعتقاد به خدا کارآیی دارد اما کسانی هم هستند که معتقدند
استدلال برای
ایمان مانند طنابی است که به گردن ایمان
مردم میافتد و آنرا خفه میکند؛ مانند
غزالی و
پاسکال. شدیدتر از اینها کسانیاند که
عقل و
یقین را با ایمان به خدا در
تضاد میبینند؛ مثل کی یرکگارد متفکر دانمارکی. و معتقدند اگر به چیزی یقین داشت دیگر اصولا زمینه ایمان منتفی است. ایمان در جایی میروید که یقین و استدلالِ یقینی نباشد. به این نحوه
تفکر،
فیدئیسم و
ایمانگرایی میگویند.
سایت پژوهه.