آزادی اظهار عقیده در نگاه اسلام
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: اسلام،
قرآن،
پرسش: آیا اسلام اظهار عقیده را آزاد میداند؟
بررسی قرآن و احادیث اسلامی و نیز
تاریخ اسلام، نشان میدهد که اسلام، آزادی بیان و اظهار عقیده را به رسمیّت میشناسد و هیچ آیینی بهاندازه اسلام برای این آزادی، احترام قایل نیست.
در اسلام، نه تنها اظهار عقیده آزاد است، بلکه قرآن کریم رهنمود میدهد که انسان باید سخنهای مختلف و آرا و عقاید گوناگون را بشنود و آنها را بااندیشه آزاد، مورد نقد و بررسی قرار دهد و وقتی در تحقیق به بهترین سخن و متینترینِ آرا رسید، همان را انتخاب کند و ملاک عمل قرار دهد. به عبارت دیگر، رهنمود قرآن، این است که انسان باید آزادی بیان را راهی برای رشد عقاید صحیح و انتخاب بهترینها قرار دهد.
«فَبَشِّرْ عِبَادِ• الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ احْسَنَهُ؛
پس بشارت بده به آن بندگان من که به سخن، گوش فرا میدهند و از بهترینِ آن، پیروی میکنند».
در اسلام، نه تنها اظهار عقیده آزاد است، بلکه انسان آزاد است حتی بر خلاف باورهای خود، اظهار نظر کند. البته اسلام، این عمل را قبیح و موجب
کیفر اخروی میداند، ولی هیچگاه او را به زور، وادار به اعتراف به آنچه حق میداند، نمیکند.
قرآن در آیات متعددی تصریح میکند که ایمان، اجباری نیست و پیامبر خدا وظیفه ندارد که با زور، مردم را به ایمان آوردن مجبور کند.
ایمان، عبارت است از باوری که توأم با اقرار و عمل به مقتضای آن باشد.
اقرار به عقاید اسلامی بدون باور قلبی، ایمان نیست. باور قلبی نیز بدون اقرار عملی، ایمان نیست. به همین جهت، با اینکه
فرعون یقین داشت که آنچه
موسی (علیهالسّلام) میگوید، حق است و رسالت موسی را قلبا باور کرده بود، ولی به او
مؤمن گفته نمیشود؛ چون از روی
لجاجت و
تکبّر، به یگانگی خدا و نبوّت موسی (علیهالسّلام) اقرار نکرد. «وَجَحَدُواْ بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَآ اَنفُسُهُمْ ظُـلْمًا وَ عُلُوًّا؛
و با آن که دلهایشان بدان یقین داشت، از روی ظلم و تکبّر، آن را انکار کردند.» البته او در حال غرق شدن، اضطرارا به
توحید و رسالت موسی (علیهالسّلام) اقرار نمود و گفت:
«ءَامَنتُ انَّهُ لاَ الَـهَ الاَّ الَّذِی ءَامَنَتْ بِهِ بَنُواْ اسْرَاءِیلَ وَ انَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ؛
ایمان آوردم که خدایی، جز آن خدا که
بنیاسرائیل به او ایمان آوردهاند، وجود ندارد و من یکی از مسلمانانم».
او پیشتر باور قلبی داشت؛ امّا آنچه او را وادار به اقرار زبانی کرد، ترس از غرق شدن و مردن بود. پس، او مؤمن شد، ولی به صورت اضطراری و از روی اجبار.
بنابراین، ایمان، دو رکن دارد: اعتقاد قلبی و اقرار عملی. رکن اوّل، در اختیار انسان نیست، یعنی انسان نمیتواند به دلخواه خود، هر چه را بخواهد، باور کند یا باور نکند؛ ولی رکن دوم، در اختیار انسان است، یعنی انسان میتواند به آنچه باور دارد، اعتراف کند و به مقتضای آن عمل نماید و نیز میتواند عملاً به اعتقادات خود اعتراف نداشته باشد.
اعتقاد قلبی (رکن اوّل
ایمان) چون در اختیار انسان نیست، اجباربردار هم نیست، یعنی به زور نمیشود اعتقاد کسی را عوض کرد؛ ولی اقرار عملی (رکن دوم ایمان) چون در اختیار انسان است، اجباربردار است، یعنی میشود جبرا کسی را وادار کرد که به عقاید خود، عملاً اعتراف کند یا بر خلاف عقیده خود، عمل نماید.
پس، این که میگوییم: ایمان، اجباری نیست، منظور، تنها اجبار در مورد رکن دوم ایمان است؛ زیرا رکن اوّل ایمان، اجباربردار نیست. به عبارت دیگر، مقصود این است که اسلام، انسان را وادار نمیکند بدون این که عقاید اسلامی را باور کرده باشد، جبراً به آنها اعتراف کند.
پس اگر کسی میگوید که معتقد است خدا آفریدگار جهان است و یکتاست، باید بداند به چه دلیل؛ و اگر میگوید که معتقد است
محمّد (صلیاللهعلیهوآله) پیامبر خداست، باید بداند که چرا؛ و اگر میگوید که معتقد است انسان پس از مرگ، در
قیامت، برای رسیدگی به اعمالش زنده میشود، باید دلیل آن را بداند. اگر نداند که به چه دلیل، یا بگوید: چون پدر و مادر و یا معلّمش چنین گفتهاند،
اسلام، این پاسخها را نمیپذیرد. در یک جمله، اسلام میگوید: اصول عقاید، باید تحقیقی باشد و نه تقلیدی، و هر کس باید مسائل اصلی عقیدتی خویش را خود، حل کند و تحلیل دیگری به درد او نمیخورد.
از این بالاتر، اسلام، انسان را مجبور نمیکند که حتّی به باورهای خود، اعتراف کند.
بنابراین، این که میگوییم: از منظر اسلام، ایمان اجباری نیست، منظور، این است که اسلام، نه تنها انسان را وادار نمیکند که بدون باور داشتن به عقاید اسلامی، جبرا به آن اعتراف کند و نه تنها اعتراف تقلیدی و بدون
تحقیق و
اندیشه و
علم را نمیپذیرد، بلکه حتی کسانی را که به عقاید اسلامی باور دارند، ولی با انگیزههای مختلف، عملاً به آن اعتراف نمیکنند، آزاد گذاشته است و
مسلمانان حق ندارند آنان را به زور به اعتراف مجبور کنند.
قرآن کریم، صریحا اعلام میدارد که:
«لاَ اکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ؛
اجباری در پذیرفتن دین نیست، که راه درست از راه نادرست، مشخّص شد.»
این آیه، علاوه بر اینکه تحمیل عملی عقاید دینی را، با صراحت نفی کرده و انسان را حتی در اعتراف عملی به آنچه حق میداند، آزاد گذاشته است، دلیل این آزادی را نیز بیان نموده است. ابتدا میفرماید پذیرفتن عقاید اسلامی و اعتراف عملی به آنها اجباری نیست و مردم در پذیرفتن اسلام، آزادند «لاَ اِکْرَاهَ فِی الدِّینِ» و بلافاصله توضیح میدهد که دلیل این آزادی، آن است که راه درست و راه نادرست، مشخّص شده است «قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ».
دین، برنامه و راه تکامل انسان است و انسان برای اجرای این برنامه و پیمودن این راه، یا باید راه را بداند تا بتواند آن را با اراده و آزادی طی کند و یا باید به اجبار از این راه برده شود.
از منظر قرآن کریم، وقتی راه تکامل انسان مشخّص شد، دلیلی ندارد که دین، اجباری باشد؛ بلکه مقتضای دلیل، این است که انسان در انتخاب راه تکامل خود، آزاد باشد؛ زیرا تکامل انسان، اختیاری است و انسان در صورتی به فلسفه آفرینش خود دست مییابد که آزادانه و با اختیار خود، راه درست را انتخاب کند. بنا بر این، وقتی راه درست مشخّص شده است، ولی او از آزادی، سوء استفاده میکند و از راهی که درستیِ آن را میداند، منحرف میشود و راهی را انتخاب مینماید که میداند درست نیست، اجبار، بیمعناست؛ بگذار تا بیفتد و ببیند سزای خویش.
نکته قابل توجّهی که نگارنده تاکنون ندیده که در نوشتهای به آن توجّه شده باشد، این است که از دلیلی که در این آیه شریف برای آزادی مردم در پذیرفتن
اسلام مطرح شده است «قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ» معلوم میشود که در این آیه، بلکه در همه آیاتی که مسئله
اکراه (
اجبار) در آنها مطرح شده است، سخن درباره کسانی است که
رشد و
غَیّ، برای آنان مشخّص است و آنان حقانیّت اسلام را فهمیده و درستی عقاید اسلامی را درک کردهاند، ولی به انگیزههای مختلف حاضر نیستند به آنچه باور دارند، اعتراف کنند. با این توصیف، قرآن تصریح میکند که کسی حق ندارد آنان را جبرا وادار به اعتراف کند.
یکی دیگر از آیاتی که در آن با صراحت، اِکراه عملی بر عقاید اسلامی نفی شده، این سخن
خدای متعال است:
«وَ لَوْ شَاءَ رَبُّکَ لَاَمَنَ مَن فِی الْاَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعًا افَاَنتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّی یَکُونُواْ مُؤْمِنِینَ؛
اگر پروردگار تو میخواست، همه مردم جهان، جملگی
[
از روی اجبار
]
ایمان آورده بودند. آیا تو ایمان را بر مردم تحمیل میکنی؟!. »
در شاأ نزول این آیه،
امام رضا (علیهالسلام)، از پدرانش، از
امیر مؤمنان (علیهالسّلام) نقل فرموده است که: مسلمانان به پیامبر اسلام پیشنهاد کردند اگر افرادی را که تحت سیطره دارد، مجبور کند که به زور اسلام را بپذیرند، تعداد مسلمانان زیاد میشود و قدرت نظامی آنان علیه دشمنان افزوده میگردد. پیامبر اسلام فرمود:
«مَا کُنتُ لِاَلقَی اللّهَ (عزّوجلّ) بِبِدعَةٍ لَم یُحدِث اِلَیَّ فیها شَیئًا و مَا انَا مِنَ المُتَکَلِّفینَ؛ من نمیتوانم خداوند را با
بدعتی که درباره آن، دستوری برایم نیامده است، ملاقات کنم و من اهل تکلّف و از کسانی نیستم که چیزی از خود بسازم
[
و به خدا نسبت دهم
]
.
در این جا خداوند متعال، فرمود:
ای محمّد! «وَ لَوْ شَاءَ رَبُّکَ لَاَمَنَ مَن فِی الْاَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعًا؛
اگر پروردگار تو میخواست، همه مردم جهان، جملگی ایمان میآوردند»
[
و البته این ایمان آوردن،
]
از روی اجبار و اضطرار
[
میبود
]
، همانطور که در جهان پس از مرگ، وقتی دچار سختی میشوند، ایمان میآورند، و اگر با آنان چنین کنم، شایسته پاداش و ستایش من نخواهند بود؛ ولی من میخواهم بهطور آزاد و بدون اجبار، ایمان بیاورند.
خلاصه کلام در تبیین این آیه شریف، با عنایت به
شأن نزول آن، این است که: در نظام آفرینش، انسان، آزاد آفریده شده است تا تکامل و انحطاط او با انتخاب خودِ او باشد و در نتیجه، ثواب و عقاب اخروی، معنا داشته باشد. از اینرو، تحمیل ایمان بر انسان، چون بر خلاف
فلسفه خلقت اوست، مُجاز نیست و
پیامبران الهی نیز حق ندارند بر خلاف سنّت آفرینش و مشیّت الهی کاری انجام دهند، هر چند آن عمل، موجب تقویت حکومت اسلامی و تضعیف دشمنان اسلام شود.
سومین مورد از آیاتی که در آنها، تحمیل ایمان بر انسان، با صراحت نفی شده است، آن جاست که خداوند خطاب به پیامبر اسلام میفرماید:
«فَذَکِّرْ انَّمَا انتَ مُذَکِّرٌ• لَّسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ؛
پس، یاد آور که فقط تو یادآوری
[
و
]
مسلّط بر آنان نیستی».
یعنی وظیفه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یادآوری، روشنگری، ابلاغ پیامهای الهی و نشان دادن راه است و این مردماند که خود باید تصمیم بگیرند و راه راست را انتخاب کنند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از جانب خدا بر مردم مسلّط نشده تا با زور،
ایمان را بر آنان تحمیل کند، و در یک کلام، مأموریت پیامبران الهی، تبیین عقیده است، نه تحمیل عقیده.
چهارمین آیهای که صریحاً تحمیل عملی عقاید اسلامی در آن نفی شده، آن جاست که خداوند خطاب به پیامبر اسلام میفرماید:
«وَ مَا انتَ عَلَیْهِم بِجَبَّارٍ فَذَکِّرْ بِالْقُرْءَانِ مَن یَخَافُ وَعِیدِ؛
تو نمیتوانی مردم را به آنچه میخواهی، مجبور کنی. پس، با
قرآن، کسانی را که از تهدید من میترسند، یادآوری کن».
از این آیه معلوم میشود که پیامبر اکرم، از اینکه میدید مردم معاصر او، سخت در بند عقاید موهوم و زیانبارند، بسیار رنج میبرد و میخواست به هر نحو که شده، آنان را از این بند، آزاد کند و وقتی میدید تلاشهای پیگیر او برای آزادسازی تعداد قابل ملاحظهای از آنان، بینتیجه است، رنج روحیاش به حدّی میرسید که جسم او تاب آن همه ناراحتی را نداشت و لازم بود خداوند، به گونهای، از این رنجها (که از شفقت و مهربانی او نسبت به مردم ریشه میگرفت) بکاهد.
بنابراین، آیاتی که ذکر شد، نوعی تسلّی (دلداری) به پیامبر اسلام است، مبنی بر این که وظیفه او ابلاغ پیامهای الهی و یادآوری است، نه اجبار و تحمیل ایمان بر مردم، و او وظیفه خود را انجام داده و کوتاهی نکرده است که اگر خداوند میخواست مردم به اجبار
مؤمن شوند، به گونهای دیگر عمل میکرد.
آنچه از آیات مذکور استنباط میشود، در آیات دیگر به صورت روشنتر مطرح شده است، مانند این سخن خداوند:
«لَعَلَّکَ بَـاخِعٌ نَّفْسَکَ الاَّ یَکُونُواْ مُؤْمِنِینَ• ان نَّشَاْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِم مِّنَ السَّمَاءِ ءَایَةً فَظَـلَّتْ اعْنَـقُهُمْ لَهَا خَـضِعِینَ؛
شاید از
[
غصّه
]
خود را هلاک کنی که چرا ایمان نمیآورند! اگر بخواهیم، آیهای از آسمان بر آنان میفرستیم که
[
به اجبار
]
برای آن، خاضع شوند».
و نیز این سخن خداوند متعال:
«فَلَعَلَّکَ بَـاخِعٌ نَّفْسَکَ عَلَی ءَاثَـرِهِمْ ان لَّمْ یُؤْمِنُواْ بِهَـذَا الْحَدِیثِ اسَفًا• انَّا جَعَلْنَا مَا عَلَی الْاَرْضِ زِینَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ ایُّهُمْ احْسَنُ عَمَلاً؛
شاید تو از پیِ آنان،
[
از شدّت اندوه،
]
خود را هلاک کنی که چرا به این سخن تازه، ایمان نمیآورند! امّا آنچه را روی زمین است، زیور آن قرار دادیم تا آنان را بیازماییم که کدام یک از آنان، بهتر عمل میکنند».
این آیات، بهروشنی نشان میدهد که پیامبر اسلام از گرفتاری مردم در بند عقاید موهوم و کراهت آنان از آزادی و پذیرفتن عقاید صحیح، گاه آن قدر غصّه میخورده که بیم آن میرفته از شدّت اندوه، جان خود را از دست بدهد.
نکته جالب توجّه، اینکه: برای دلجویی از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)، در آیه اوّل (مربوط به
سوره شعراء) به اجباری نبودن ایمان، و در آیه دوم (مربوط به
سوره کهف) به فلسفه آزادی (که
آزمایش و تکامل انسان است) اشاره شده است.
حدیثنت، برگرفته از مقاله «آزادی اظهار عقیده در نگاه اسلام» تاریخ بازیابی۱۳۹۷/۳/۵.