مطالبه حق فدک از سوی حضرت فاطمه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: حضرت فاطمه،
فدک،
هبه،
رسول خدا.
پرسش: چگونه حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) حق خود در مورد فدک را مطالبه کرد؟
پاسخ اجمالی: نخست حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) به هبه بودن فدک استناد کرد خلیفه اول نیز برای تایید مالکیت آن حضرت، گواهانی خواست طبق برخی گزارشها ابتدا خلیفه ادعای حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) را پذیرفت و سپس منصرف شد و در برخی گزارشهای آمده است که خلیفه به هیچ روی
شهادت شهود را نپذیرفت. در مرحله بعد خلیفه مساله
ارث را مطرح کرد و حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) در پاسخ به آن
خطبه فدکیه را ایراد فرمود.
در نخستین جلسه مطالبه حق فدک از سوی حضرت زهرا (علیهالسّلام)، به هبه بودن فدک از جانب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) استناد کرد. خلیفه نیز برای تایید مالکیت آن حضرت، گواهانی خواست. در اینجا گزارشها دو گونه نقل شدهاند:
بر اساس برخی گزارشها، خلیفه ابتدا ادعای حضرت فاطمه (علیهالسّلام) پدرفت و سپس منصرف شد. بر اساس روایات بسیار،
امّ ایمن و
حضرت علی (علیهالسّلام) در مجلس مطالبه حق حاضر شدند و شهادت دادند. شهادت
حسنین نیز در روایاتِاندکی نقل شده است.
در پارهای از گزارشها آمده است که این گواهی سبب شد خلیفه به حقانیت درخواست آن بانو یقین حاصل کند و برای تایید مالکیت حضرت فاطمه (علیهالسّلام) رسماً سند مالکیتی بنویسد و به ایشان بدهد.
نگارش این سند نشان از علم حاکم به مالکیت و مهر تاییدی بر حقانیت درخواست دختر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود.
حضور
خلیفه دوم در گزارشهای مربوط به فدک و شرکت او در احتجاجها به نفع ابوبکر، نشان از نقش پر رنگ وی در این رویداد دارد. در پایان همین جلسه و پس از نگارش سند، خلیفه دوم با بازگردانی فدک مخالفت ورزید و به پاره کردن و از میان بردن سند فدک اقدام کرد.
خلیفه اول که در میان دو راهی قرار گرفته بود سخن جدیدی را مطرح ساخت و از حضرت فاطمه (علیهالسّلام) گواهان بیشتری را طلبید.
بر اساس برخی گزارشها، خلیفه به هیچ روی شهادت شهود را نپذیرفت. در برخی گزارشها آمده است که خلیفه اول گواهی حضرت علی (علیهالسّلام) را که
خدا و رسولش او را «صدّیق» نامیده بودند
و شهادت امّایمن را که
پیامبر او را «زنی بهشتی» خوانده بود،
به دلیل سخن خلیفه دوم نپذیرفت. خلیفه دوم شهادت امام علی و حسنین (علیهمالسّلام) را به دلیل واهی صاحب منفعت بودن و نیز شهادت امّایمن را هم به دلیل زن بودنش مردود شمرد.
بدینسان خلیفه با انکار
هبه و بخشش پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، فدک را
فَیء مسلمانان دانست که همچنان در اختیار حکومت و غیر قابل ارث بردن بود. او چنین گفت:
«هذا فَیءٌ لِلمُسلِمینَ فَاِن اقامَت شُهوداً انَّ رَسُولَ اللّه جَعَلَهُ لَها وَ الاّ فَلا حَقَّ لَها فیهِ؛
این، مال عمومی مسلمانان است. اگر او گواهانی بیاورد که رسول خدا آن را برای وی قرار داده است، که برای او است، و گرنه، برای او حقی در آن نیست.»
در منابع
اهلسنت، بدون اشاره به رفتار خلیفه دوم، فقط شاهد خواستن خلیفه اول مطرح شده است.
نکته اینجاست که خلیفه در همان مجلسی که از آن حضرت شاهد میخواست، خطاب به حضرت زهرا (علیهالسّلام) جمله «وانتِ عندی اَمینةٌ مصدِّقة» را برزبان رانده است
که نشانگر اطمینان وی به راستگویی و صداقت آن بانو است.
در پایان جلسه نیز حضرت فاطمه (علیهالسّلام) با ناراحتی شدید از عملکرد خلیفه اول و دوم، در حالی که گریان بود،
مسجد را به نشانه اعتراض ترک کرد.
براساس گزارشهای موجود، بیتردید عملکرد خلیفه اول و سخنان خلیفه دوم در جلسه نخست با
سنت نبوی و
فقه اسلامی سازگار نیست. نخستین نقدها را امیرالمومنین حضرت علی (علیهالسّلام) در همان جلسه مطرح ساخت. بخشی از نقدها به عملکرد خلیفه چنین است:
حضرت فاطمه (علیهالسّلام) در زمان حیات پدر بزرگوارشان اراضی فدک را تصرف کرده بودند.
اگر چنین نبود، خلیفه عدم تصرف را دستاویز خویش قرار میداد.
در منابع شیعی آمده است که خلیفه اول پس از استقرار خلافتش، کارگزاران حضرت فاطمه (علیهالسّلام) را از فدک اخراج کرد؛
قاعده «البینه علی المدعی و الیمین علی المدعی علیه» را
شیعه و
سنی قبول دارند.
هنگامی که حضرت زهرا (علیهالسّلام) در فدک تصرف کرده و کارگزارانی در آنجا داشته است، طبیعی است که مدعیِ مالکیت نداشتن آن حضرت، شخص خلیفه بوده است. بنابراین، خلیفه باید دلائل و گواهانی میآورد و منکر (مدعی علیه) که دختر پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود، میتوانست با سوگند، مالکیت خویش را اثبات کند. اما خلیفه اول به تذکر امام علی (علیهالسّلام) و رعایت این قانون شرعی توجهی نکرد. و بدین ترتیب یکی از تخلفات آشکار حکومت، بیتوجهی به قاعده «ید» یا همان «قاعده البینه علی المدعیّ» شکل گرفت.
علم قاضی، بر هر بیّنهای حاکم است. وقتی خلیفه، حضرت زهرا (علیهالسّلام) را با جمله: «وانتِ عندی اَمینه مصدِّقه» خطاب میکند،
پس میداند که آن بانو راستگو است و ادعای مالکیتش نیز صحیح است. چنانکه خلیفه اول در برابر ادعای چند تن از صحابه، از جمله
جابر بن عبداللّه انصاری و
ابوبشیر مازنی، بر بخشش اموالی از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به آنان، تنها به علم خود با آنها عمل کرد، و از آنها شاهدی نخواست و حق را به ایشان داد؛
به اجماع مسلمانان، حضرت فاطمه (علیهالسّلام) مصداق بارز
آیه تطهیر است. بنابراین، از هرگونه
رجس و پلیدی به دور است و روشن است که دروغ یکی از مصداقهای بارز رجس است. ازاینرو، لازمه رد کردن سخن آن حضرت، تکذیب او و در نتیجه تکذیب آیه تطهیر است که امیرالمؤمنین علی (علیهالسّلام) و
امّایمن هر دو به این نکته در جلسه با خلیفه اول استناد کردند؛
رد کردن گواهی حضرت علی (علیهالسّلام) نیز اتهام به شخصیتی بود که گذشته از اینکه اهل صدق بود و پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شهادت اهل صدق را به تنهایی کافی میدانست،
تنها فردی است که به نص قرآن نفس پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
و همچنین در شمار اهلبیتِ آن حضرت و پاکیزه از هر رجس و پلیدی بوده است.
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) کسی است که پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) او را «اقضی امتی» (بهترین قاضی امت من) خوانده است.
آیا فردی که بهترین قاضی از زبان پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است، بهترین شاهد نیست؟ این نپذیرفتن شهادت نیز اشکالی دیگر برحاکمیت خلیفه اول است.
برخلاف ادعای خلیفه اول، شواهد تاریخی گویای آن هستند که پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در فدک و اموال مشابه آن، نظیر اموال
بنینضیر و
حوائط هفتگانه به گونهای تصرف کرده که شائبه عمومی بودن این اموال را منتفی سازند. برای نمونه باغهای هفتگانه را
وقف کرده و بخشی از اموال بنینضیر (فدک و..) را که
فیء بودند، بخشید و بخشی دیگر را وقف کرد.
این در حالی است که وقف و بخشش متوقف بر مالکیت شخصی است. براساس منابع حدیثی و تاریخی، بعدها خلیفه دوم در زمان خلافتش به خالصه بودن این اموال و تعلق اختصاصی آنها به
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اذعان کرد
و حتی بخشی از آنها را در اختیار امام علی (علیهالسّلام) گذاشت.
به نظر میرسد پس از جلسه یادشده که حضرت فاطمه (علیهالسّلام) حق خویش را خواست و به او داده نشد و در همان روزها، آن حضرت سخنرانی ویژهای ایراد کرد.
این سخنرانی که به
خطبه فدکیه معروف است، از مهمترین سخنرانیهای آن حضرت است که با
فصاحت و
بلاغت بینظیر در
مسجد النبی ایراد شده است. به خوبی روشن نیست که مطالبه فدک از سوی سرور بانوان جهان در چند نوبت رخ داده است. اما به نظر میرسد دست کم در دو زمان جدا از هم با خلیفه احتجاج شده است. چه بسا احتجاج نخست، در میان جمع کمتری رخ داده و احتجاج دوم، پس از غصب و تصرف قطعی فدک از سوی خلیفه انجام شده و به ایراد خطبه مشهور فدک انجامیده است. راویان بسیاری این خطبه را گزارش کردهاند. حتی فضای صدور را نیز اینگونه نقل کردهاند:
وقتی خبر به فاطمه (علیهالسّلام) رسید که
ابوبکر عزم خود را بر گرفتن فدک از او جزم کرده، روسری بر سر کرد و خود را در چادری پیچید و با گروهی از زنان خویشاوند و طایفه خود، در حالی که دامنه چادرش بر زمین میکشید، به سوی مسجد رفت. او همچون پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گام برمیداشت، تا به ابوبکر رسید. ابوبکر در میان گروهی از
مهاجرین و
انصار و دیگران بود. برای آن حضرت پردهای آویخته شد و فاطمه (علیهالسّلام) پشت پرده نشست، سپس نالهای دلخراش سر داد که حاضران به حال او صدا به گریه بلند کردند و مجلس به هیجان آمد. سپس لحظهای سکوت کرد تا مجلس از جنب و جوش افتاد و هیجانش فروکش کرد.
سپس کلام خود را با ستایش و ثنای خداوند و درود بر
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آغاز کرد که بار دیگر صدای گریههای مردم بلند شد. وقتی سکوت برقرار میشد، فاطمه (علیهالسّلام) کلامش را آغاز میکرد.
در این خطبه طولانی که سراسر حکمت است، آن حضرت از
توحید،
نبوت،
معاد،
فلسفه احکام و...سخن گفت و در بخشی از آن به حق خویش از ارث پدر و بیهیچ اشارهای به فدک، پرداخت و خطاب به خلیفه اول فرمود:
«وَ انتُمُ الآنَ تَزعُمونَ الاّ ارثَ لَنا؛ ا فَحُکمَ الْجاهِلِیَّةِ تَبْغُونَ وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللّه حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ ا فَلا تَعلَمونَ؟! بَلی، قد تَجَلّی لَکُم کَالشَّمسِ الضّاحِیَةِ انِّی ابنَتُهُ.ایُّهَا المُسلِمونَ، ا اُغلَبُ عَلی ارثِیَهْ؟!. یَابنَ ابی قُحافَةَ، ا فی کِتابِ اللّه ان تَرِثَ اباکَ وَ لا ارِثَ ابی؟! لَقَد جِئتَ شَیئاً فَرِیّا عَلَی اللّه وَ رسولهِ ا فَعَلی عَمدٍ تَرَکتُم کِتابَ اللّه وَ نَبَذتُموهُ وَراءَ ظُهورِکُم؟ اذ یَقولُ: «وَ وَرِثَ سُلَیمانُ داوُدَ»؟!
وَ قالَ فیمَا اقتَصَّ مِن خَبَرِ یَحیَی بنِ زَکَرِیّا (علیهالسّلام) اذ قالَ: «فَهَب لِی مِن لَدُنکَ وَلِیًّا یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِن آلِ یَعقُوبَ»
، وَقالَ
[۴۱] : «وَاُولُوا الاَرحامِ بَعضُهُم اَولی بِبَعضٍ فِی کِتابِ اللّهِ»
، وَ قالَ: «یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی اَولادِکُم لِلذَّکَرِ مِثلُ حَظِّ الاُنثَیَینِ»
، وَ قالَ: «اِن تَرَکَ خَیراً الوَصِیَّةُ لِلوالِدَینِ وَالاَقرَبِینَ بِالمَعرُوفِ حَقًّا عَلَی المُتَّقِینَ»
، وَ زَعَمتُم ان لا حُظوَةَ لی وَ لا ارِثَ مِن ابی وَ لا رَحِمَ بَینَنا؟! ا فَخَصَّکُمُ اللّه بِآیَةٍ مِنَ القُرانِ اخرَجَ ابی مُحَمّد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مِنها؟! ام هَل تَقولونَ: اهلَ المِلَّتَینِ لا یَتَوارثانِ؟! ا وَ لَستُ انَا وَ ابی مِن اهلِ مِلَّةٍ واحِدَةٍ؟! ام انتُم اعلَمُ بِخُصوصِ القُرآنِ وَ عُمومِهِ مِن ابی وَ ابنِ عَمِّی؟! »
«شما اکنون میپندارید که ما حقِّ ارث نداریم؟ آیا در پی حکم
جاهلیت هستند؟ چه کسی برای حکم بهتر از خدا است برای گروهی که اهل یقین هستند. آیا نمیدانید؟ آری! برای شما همچون خورشید درخشان روشن است که من دختر او هستم. ای مسلمانان؛ باید ارث من خورده شود؟ ای پسر قحافه، آیا در
کتاب خدا است که تو از پدرت ارث ببری، اما من از پدرم ارث نبرم! ؟ افترای شگفتی بر خدا و رسولش بستی! آیا به عمد کتاب خدا را رها کردید و آن را پشت سرتانانداختید، که میفرماید: (
سلیمان از
داوود ارث برد) و درباره خبر
یحیی بن زکریا (علیهالسّلام) گفت: (از پیش خود برای من ولیّای برگزین که از من و
خاندان یعقوب ارث برد)! و فرمود: (برخی از خویشان در کتاب خدا بر برخی دیگر ولایت دارند) و فرمود: (خداوند درباره فرزندان سفارش کرده به این که سهم ارث مرد بهاندازه دو زن باشد) و فرمود: «اگر مالی را گذاشت، وصیت کند طبق معروف به پدر و مادر و خویشان داده شود. این حقی است برای تقواپیشگان). شما پنداشتید که من سهمی وارثی از پدرم ندارم و میان ما پیوند خویشاوندی نیست؟ آیا خداوند آیهای به شما اختصاص داده و پدرم محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را از آن استثنا کرده است؟ یا میگویید که اهل ما دو
دین و
ملت هستیم که از یکدیگر ارث نمیبرند؟ آیا من و پدرم اهل یک آیین نیستیم؟ یا شما بهتر از پدر و عموزاده من از
خاص و عام قرآن اطلاع دارید؟»
براساس گزارشهای متعدد
شیعه و
سنی، ابوبکر برای برون رفت از مطالبه به حق
حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)، عبارت «نحن مَعاشِرَ الاَنبِیاءِ لا نُورّثُ. ما تَرَکناهُ صَدَقَةٌ؛ ما پیامبران، چیزی به ارث نمیگذاریم. آنچه از ما میماند، صدقه است» را به پیامبر نسبت داد و مدعی شد که پیامبران
ارث نمیگذارند.
سرانجام خلیفه اول از آنجا که اهمیت
منطقه فدک را میدانست، وقتی جدیت حضرت زهرا (علیهالسّلام) را در پس گرفتن آن دید، بهانه و ادعائی دیگر مطرح ساخت و مدعی شد آن گونه با فدک رفتار خواهد کرد که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با این سرزمین و درآمد آن رفتار میکرد. ابوبکر تصریح کرد که فدک نه از آنِ پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، بلکه از آنِ همه مسلمانان است. وی در آخرین اقدام خود، از اساس منکر مالکیت شخص پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر فدک شد و ادعا کرد که چون رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حاکم حکومت بوده فدک را در اختیار داشته است و این منطقه در شمار اموال عمومی مسلمانان است. گفتهای که با نص صریح
قرآن بر مالکیت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر
انفال تعارض دارد.
بعدها امیرمؤمنان (علیهالسّلام) در نامهای به کارگزارش در
بصره، سوگمندانه از فدک، و بهرهبرداری حضرت زهرا (علیهالسّلام) از آن یاد میکند و مینویسد:
«بَلی کانَت فی ایدینا فَدَکٌ مِن کُلِّ ما اظَلَّتهُ السَّماءُ فَشَحَّت عَلَیها نُفوسُ قَومٍ وَ سَخَت عَنها نُفوسُ قَومٍ آخَرینَ وَ نِعمَ الحَکَمُ اللّه وَ ما اصنَعُ بِفَدَکٍ وَ غَیرِ فَدَکٍ؛
آری، از آنچه آسمان بر آن سایهانداخته، فقط فدک در دست ما بود، که گروهی از اینکه در دست ما باشد بر آن
بخل ورزیدند، و مردمانی دیگر (اهلبیت (علیهمالسلام)) سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند و
خداوند نیکوترین حاکم است. مرا با فدک و غیر فدک چه کار؟»
در همان جلسه که ابوبکر عبارت برساخته «نحن مَعاشِرَ الاَنبِیاءِ لا نُورّثُ.ما تَرَکناهُ صَدَقَةٌ؛ ما پیامبران، چیزی به ارث نمیگذاریم. آنچه از ما میماند،
صدقه است» را مدعی شد، حضرت فاطمه (علیهالسّلام) با استناد به آیات قرآن، مبنی بر تفاوت نداشتن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با دیگران در ارث گذاشتن و ارث نهادن دیگر پیامبران، مانند حضرت داوود (علیهالسّلام)، ساختگی بودن آن سخن را برملا ساخت. در خطبه فدکیه نیز آن حضرت به آیات قرآن اشاره و به وارث بودن خویش از میراث پدری تکیه کرد.
روشن است که تقسیم ارث موضوعی خانوادگی است و در صورت اختلاف نداشتن نزدیکان، نیازی به مراجعه به حاکم و قاضی نیست.
از جهت فقهی، آن حضرت، تنها وارثی بود که نصف ارث پدر را به عنوان
فَرض (مقداری که در شرع مشخص شده) و از ما بقی به عنوان
ردّ (مقداری که از مقدار معلوم در شرع زیاد بیاید) باید دریافت میکرد. حتی براساس برداشت
اهلسنت که با وجود دختر،
عمو را نیز وارث میدانند، باید پذیرفت که حضرت فاطمه و
عباس (عموی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)) وارث عمده اموال باقی مانده از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بودهاند.
شایسته است ادعاهای ابوبکر بررسی شود. وی در طول احتجاجها به دو سخن استناد کرده است که عبارتاند از:
الف- «ابن عائشة، قال: حدثنی ابی عن عمّه قال: لمّا کلّمت فاطمة ابا بکر، بکی ثم قال: یا ابنة رسول اللّه، و اللّه ما ورث ابوک دینارا و لا درهما، و انّه قال: انّ الانبیاء لا یورثون.»
«ابنعائشه: پدرم از عمویش برای من روایت کرد که: وقتی فاطمه با ابوبکر گفتگو کرد، ابوبکر گریست و گفت: ای دختر رسول خدا، به خدا سوگند! پدرت دینار و درهمی به ارث نگذاشت و او گفت: پیامبران، ارثی باقی نمیگذارند!»
«عن عروة، عن عائشة، ان فاطمة (علیهالسّلام) ارسلت الی ابی بکر تساله عن میراثها من رسول اللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، و هی حینئذ تطلب ما کان لرسول اللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بالمدینة و فدک، و ما بقی من خمس خیبر، فقال ابو بکر: ان رسول اللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قال: «لا نُورَثُ، مَا تَرَکناه صَدَقَةً، انما یَاکُلُ آلُ مُحَمَّدٍ مِن هذا المال»، و انی و اللّه لا اغیر شیئا من صدقات رسول اللّه عن حالها التی کانت علیها فی عهد رسول اللّه.»
ب- «عروه، به نقل از عائشه: فاطمه (علیهالسّلام)، در پی ابوبکر فرستاد تا ارثش را از وی طلب کند، او در آن زمان دنبال اموالی از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در مدینه و فدک و بازمانده خمس خیبر بود. ابوبکر گفت: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، فرمود: ما ارث نمیگذاریم. آنچه از ما میماند، صدقه است و خاندان محمّد تنها مجازند از آن ارتزاق کنند. به خدا سوگند، من صدقههای پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را از آن حالتی که در دوران حیات پیامبر داشتند، تغییر نمیدهم.»
نظیر هر دو نقل در منابع فریقین گزارش شده است. اساس این روایات دسته اول با آیات قرآن سازگار نیست
به روشنی، ساختگی بودن و نادرستی آنها را آشکار میسازد. استاد شهید
محمّدباقر صدر بر این باور است که حتی اگر روایات یادشده از
پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز صادر شده باشند، خلیفه نمیتواند بدانها برای تصرف فدک استناد کند. به سخن دیگر، این روایت در مقام تبیین نکات دیگری است که غفلت از
فقه الحدیث، سبب برداشت ناصواب از آن شده است. گزیدهای از استدلال شهید صدر را در فرض صحت صدور حدیث از نظر میگذرانیم:
روایات نظیر دسته اوّل در بیان «نفی وراثت» هستند. این نفی،
کنایه از تعظیم مقام نبوت و تجلیل مطلق انبیا است. چرا که برای جلالت روح نشانهای آشکارتر و واقعیتر از زهد و بیمیلیِ به دنیا نیست. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میخواهد بدینسان بیان کند که انبیا فرشتگانی در لباس بشر هستند که غبار خود خواهیهای پَست زمینی و خواستههای بشری به دامان پاک خاطرشان نمیرسد. یعنی اینکه اولا آنها بهطور کلی مال و ثروتی نداشتهاند. مانند آنکه میگویند: «فقیران ارثی از خود نمیگذارند». این نه بدان معناست که از جهت قانون و تشریع ارث نمیگذارند، بلکه بدان معناست که بهطور غالب آنها اموال چندانی ندارند که به ارث گذارند. از سوی دیگر، این روایات درصدد بیان این نکته هستند که پیامبران در مقام آن نبودهاند که در پی گردآوری مال دنیا باشند تا آنها را پس از خویش به ارث گذارند.
توریث به دو امر بستگی دارد: «وجود میراث» و «قانون ارث». توریثی را که پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از انبیا نفی فرمود، اگر توریث تشریعی باشد، معنایش نفی و الغای قانون ارث از قوانین الهی است؛ زیرا توریث تشریعی و قانون میراث به وارثان انبیا اختصاص ندارد، تا میراث گذاشتن تنها از آنان نفی شود. بنابراین، نفی قانون نیست، ولی میتواند نفی وجود میراث باشد. یعنی مقصود از «ان الانبیاء لا یورثون» این است که پیامبران از اساس مالی ندارند و بهطور معمول ارث نمیگذارند. پس، برداشت خلیفه از متن روایت، نادرست است و عبارت خلیفه که گفت: «و اللّه ما ورث ابوک دیناراً و لا درهماً» خود نشانگر این است که در اندیشه وی، پیامبر ترکهای نداشته و هیچ گونه مالی از خود بر جای نگذاشته است.
در روایات دسته دوم و عبارت «انّا مَعاشِرَ الاَنبِیاءِ لا نُورثُ، ما تَرَکناهُ صَدَقَة» با توجه به نحوه قرائت و ادبیات عرب، سه معنا متصور است:
الف ـ اموال شخصی پیامبران پس از وفات به ارث نمیرسند و عنوان صدقه به خود میگیرند؛
ب ـ آنچه پیامبران در زمان حیات وقف کرده یا صدقه دادهاند، به عنوان ارث به وارثان منتقل نمیشود؛
ج ـ هیچ اموالی در دست پیامبر به عنوان دارایی نبوده و هرچه از او میماند، صدقه و وقف است.
دلیل برداشتهای متفاوت و ابهام در روایت به نحوه قرائت عبارت «ما تَرَکناهُ صَدَقَة» بازمیگردد. چه اینکه اگر این جمله عبارتی مستقل (مبتدا و خبر) در پایانِ جمله کامل قبل آن باشد، معناهای اول و سوم قابل برداشت است، ولی اگر به نوعی تکمله عبارت قبل و دنباله و صله آن باشد، معنای دوم برداشت میشود. در این صورت کل حدیث معنایی واحد و یکپارچه دارد. به نظر میرسد معنای دوم باسیاق سازگارتر است و در این صورت خلاصه حدیث این است که صدقات به ورثه منتقل نمیشوند.
ابهام در معنای روایات دسته دوم و معناهای متعدد در آن مشهود است؛ پس روایت، معناهای مختلفی دارد، اگر بگوییم تفسیر حدیث به معنای این است که
اموال پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پس از رحلت، عنوان صدقه به خود میگیرند، ترجیحی بر دو معنای دیگر ندارد.
بر فرض صحت روایت مورد ادعای خلیفه، آیا محرومیت وارثان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، حکم اختصاصی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده است؟ چرا که پیامبران پیشین به نصّ صریح قرآن ارث نهادهاند و دلیلی بر حکم اختصاصی ویژه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وجود ندارد.
از سوی دیگر، در عملکرد خلیفه اول و دوم تناقضهایی دیده میشود که بیانگر آن است که اموال پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به ارث نهاده شده است. بازنستاندن خانه پیامبر از همسران او از سوی خلیفه، یکی از موارد نقض روایت یادشده، بنابر برداشت خلیفه است. چه عاملی سبب تفاوت و تمایز میان دختر و همسر است. حتی دفن خلیفه اول در منزل پیامبر، با ارث گذاشتن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) منافات دارد. حتی اگر با اجازه دخترش عائشه هم این دفن رخ داده باشد، قابل قبول نیست؛ چراکه زن از زمین ارث نمیبرد و اگر صدقه مشترک میان همه
مسلمانان بوده، نیاز به کسب اجازه از همه مسلمانان دارد.
در صحاح اهل سنت آمده است که در زمان خلیفه دوم،
عباس بن عبد المطّلب و
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) درباره ارث فدک با یکدیگر اختلاف پیدا کردند و علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) به عباس چنین فرمود: «انَّ رَسولَ اللّه جَعَلَها فی حَیاتِهِ لِفاطِمَةَ؛ پیامبر خدا آن را در زمان حیاتش برای فاطمه قرار داد.»
عباس نیز آن را ملک رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میدانست و خود را وارث آن میپنداشت. مسئله نزد خلیفه مطرح شد و خلیفه دوم خطاب به آنان گفت: اقتصلا انتما فیما بینکما، فانتما اعرف بشانکما؛ اختلاف میان خودتان را خود حل و فصل کنید که خودتان از جایگاه خویش آگاهترید.
در بیشتر
منابع روایی شیعه، فدک به عنوان هدیه نبوی به دختر گرانقدر ایشان تبیین شده و تقاضای آن بانو در راستای درخواست ملکی است که پدر پیشتر آن را به دختر بخشیده است.
اما در
منابع اهلسنت این مطالبه به گونهای دیگر آمده است. راویان عامه بر این باورند که دختر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فدک را به عنوان میراث پدر مطالبه کرده بود که با مخالفت خلیفه روبه رو شد.
از بررسی روایات به این نکته رهنمون میشویم که طرح فدک به عنوان ارث، نخست از ناحیه خلیفه اول مطرح شده است. وی با مطرح ساختن مسئله ارث، در آغاز، پیامبران را فاقد میراث دانست، سپس، فدک را به عنوان ارثی انتقالناپذیر مطرح کرد. چنین رویکردی میتوانست پوششی برای عملکرد خلیفه باشد و چه بسا برای عوام نیز مبهم جلوه کند.
حتی بر فرض آنکه ادعای ارث از سوی حضرت زهرا (علیهالسّلام) بوده باشد، چه بسا ایشان متقاضی مجموعه میراث پدر غیر از فدک بودهاند. املاک و اموال پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در
مدینه و غیر آن، همه میراث مادی آن حضرت به شمار میرفتند. بنابراین، حضرت زهراء (علیهالسّلام) در خطبه معروف فدکیه بهطور کلی از مطالبه میراث خویش یاد کرد و نامی هم از فدک به میان نیاورد. خطبه حضرت به خوبی روشن میسازد که خلیفه، خاندان پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را از مطلق ارث محروم ساخته بود.
از سوی دیگر، باید توجه داشت که بنا بر فرض تقاضای ارث، این ادعا مترتب بر ادعای هبه بودن فدک است. یعنی آن حضرت نخست با عنوان هبه بودن فدک تقاضای حق کرد و چون مخالفان سخن از ارث ننهادن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به میان آوردند، بر مبنای مدعای مخالفان استدلال کرد.
چه اینکه خلیفه با استناد به سخنی که به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نسبت داد، مدعی شد آنچه پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به عنوان ماترک، گذاشته، قابل ارث بردن نیست. برابر این ادعا معلوم میشود خلیفه اول چند مطلب را پذیرفته است:
الف- فدک در شمار اموال به جا مانده پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است؛
ب- اگر فدک قابل ارث بردن باشد، باید به خاندان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تحویل شود؛
ج- آنچه مانع تحویل دادن فدک شده، سخن منسوب به پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است.
پس استدلال حضرت فاطمه (علیهالسّلام) با تکیه بر مبنای مخالفان است. نه اینکه خودش این مبنا را پذیرفته باشد. ازاینرو، آن حضرت اساس انتساب سخن به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به دلیل مخالفت با نص صریح قرآن به چالش میکشد. در این صورت وقتی کبرای استدلال خلیفه منتفی شود، او ناگزیر است فدک را به خاندان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پس دهد.
بنا برآنچه گذشت، خلیفه اول و دوم هر دو میدانستند و اذعان داشتند که فدک ملک حضرت فاطمه (علیهالسّلام) است، اما تصرف آن فقط به جهات سیاسی بود. به سخن دیگر، خلیفه اول و دوم، در آن برهه به جهت نیاز مالی یا ترس از تقویت
بنیهاشم و
امام علی (علیهالسّلام) و خاندان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تصمیم به تصرف فدک گرفتهاند ولی بعدها در عهد خلیفه دوم وقتی پایههای حکومت خود را تثبیت کردند، نیازی به فدک نداشتند؛ ازاینرو، عمر به علی (علیهالسّلام) و
عباس بن عبدالمطّلب اختیار داد که خودشان درباره فدک تصمیم بگیرند.
سایت حدیثنت، برگرفته از مقاله «مطالبه حق فدک» تاریخ بازیابی۱۳۹۹/۳/۲۲.