غزوه ذات السلاسل
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلید واژه:
غزوه ذات السلاسل،
ذات السلاسل.
پرسش: غزوه ذات السلاسل را توضیح دهید؟
پاسخ: میان
مسلمانان و
کفار بنی سلیم جنگی در گرفت که با
پیروزی مسلمانان با
فرماندهی حضرت علی خاتمه یافت.
غزوه «
ذات السلاسل» در سرزمینی به نام «
وادی یابس» (
بیابان خشک)، اتفاق افتاد.
غزوه «ذات السلاسل» در سال هشتم
هجرت اتّفاق افتاد.
غزوه «ذات السلاسل» با
پیروزی مسلمانان خاتمه یافت که گروه کثیری از
کفار به
اسارت در آمدند، و آنها را با طنابها محکم بستند به طوری که مثل زنجیر به هم پیوسته بودند و لذا آن را «ذات السلاسل» نامیدند.
علّت این
نبرد بهخاطر
همپیمان شدن هزاران نفر از کفار
قبیله بنی سلیم، با تمام قوا برای در کوبیدن
اسلام بود، که
عهد بسته بودند یا در این راه کشته شوند، و یا
محمّد ـ صلّی الله علیه وآله ـ و
افسر دلاور و
فاتح او
علی ـ علیه السّلام ـ را از پای درآورند، این خبر را، در
مدینه مأموران پیامبر ـ صلّی الله علیه وآله ـ به آن حضرت گزارش دادند که کفار
بنیسلیم تصمیم دارند شبانه به مدینه
حمله کنند و کار را یکسره نمایند.
پیامبر ـ صلّی الله علیه وآله ـ به
منادی دستور داد که با
رمز جمله (
الصلاة جامعة)
که برای گرد آمدن مردم برای
نماز و یا شنیدن مطلب
لازم و مهم به کار میبردند
مردم را جمع نماید.
مدتی نگذشت که مسلمانان در
مسجد گرد آمدند، و پیامبر ـ صلّی الله علیه وآله ـ بر فراز
منبر فرمودند که
دشمنان خدا در
کمین شما، نشستهاند و تصمیم دارند، با حملهی شبانه شما را
غافلگیر سازند. و شما باید برای دفع این
فتنه قیام نمایید. در این لحظه، دستهای برای این کار معین گردیدند.
پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه وآله ـ فرماندهی
لشکر را به «
ابوبکر» سپرد و او با ستون مخصوصی به سوی
قبیلهی «بنیسلیم» رهسپار شد. مسافتی، که لشکر
اسلام، به فرماندهی ابیبکر طی کردند، سنگلاخ سخت بود، و قبیله بنیسلیم در میان دره بسیار وسیعی زندگی میکردند، وقتی که سربازان اسلام خواستند، به دره سرازیر شوند، با
مقاومت دشمن روبرو گردید، و ابیبکر چارهای جز این ندید که،بازگردد
هرچند که سربازان اسلام تمایل به جنگ داشتند ولی انبوهی لشگر دشمن ابیبکر را، سخت
مرعوب ساخته بود.
تا اینکه دستور بازگشت داد. و لشکر را به
مدینه بازگردانید. که این امر پیامبر ـ صلّی الله علیه وآله ـ را سخت متأثر نمود.
پیامبر مجدداً
تصمیم به جنگ گرفت و این بار فرماندهی لشکر اسلام را به «
عمر» واگذار کرد، این دفعه دشمنان بیدارتر از اوّل، و در دهانهی دره زیر سنگها و درختان، پنهان شده بودند از این جهت موقع ورود سربازان
اسلام، از
کمینگاههای خود درآمدند و دلاورانه به جنگ پرداختند و فرمانده
سپاه به
سربازان خود، فرمان عقب نشینی داد و آنان به مدینه بازگشتند.
در این میان «
عمروعاص» تازه
مسلمان شده بود خدمت
پیامبر رسید و گفت،
پیروزی در
جنگ، تنها در گرو
شجاعت و
قدرت بازو و
نیرو نیست، بلکه قسمتی از آن مربوط به
خدعه و
کاردانی است.
اگر این سربازان را به من بسپارید و من فرماندهی را بر عهده بگیرم پیروزی با ما خواهد بود. پیامبر ـ صلّی الله علیه وآله ـ روی
مصالحی با نظر او موافقت کرد، ولی او نیز به
سرنوشت فرماندهان گذشته گرفتار گردید. این شکستها مسلمانان را
اندوهناک کرده بود.
پیامبر ـ صلّی الله علیه وآله ـ در آخرین بار سپاهی جمع کرد و علی ـ علیه السّلام ـ را عنوان فرمانده قرار داد.
علی ـ علیه السّلام ـ پارچه مخصوصی را که در لحظات سخت برسر میبست، از همسرش
فاطمه ـ علیها السّلام ـ خواست و بر سر بست و فاطمه ـ علیها السّلام ـ با دیدن این منظره سخت گریست تا اینکه پیامبر ـ صلّی الله علیه وآله ـ او را دلداری داد و
اشک از دیدگان دخترش پاک نمود و
علی ـ علیه السّلام ـ را تا
مسجد احزاب بدرقه کرد علی ـ علیه السّلام ـ از مسیر دیگر رفت تا آنجا که سربازان
تصور کردند که او رهسپار سمت
عراق است و علّت اینکار این بود که در مسیر حرکت به
اعراب بیابانگرد و قبایل مجاور دشمن برمیخوردند که آنها گزارش را به دشمن نرسانند، آنحضرت
شبها راه میرفت و
روزها را در نقطهای پنهان میگشت تا آنکه در آستانه رسیدن به دره دستور داد سربازان دهان اسبان خود را ببندند که
شیههی آنها دشمن را
بیدار و
آگاه نسازد تا اینکه
نماز صبح را، با
یاران خود خواند و سربازان را از پشت
کوه تا قله آن، و سپس از آنجا به داخل دره حرکت داد.
سپاهیان نیرومند اسلام، به فرماندهی آنحضرت، به دشمن خوابآلود حمله برده، و گروهی را دستگیر کردند و دستهای نیز پا به فرار گذاردند.
دلاوری و شجاعت بینظیر علی ـ علیه السّلام ـ که هفت تن از دلاوران دشمن را که به
مقاومت پرداخته بودند، از پای درآورد و آنچنان زهر چشمی از
دشمن گرفت، که دیگر در خود توانِ مقاومت ندیده، با ترک
غنایم زیاد پا به فرار گذاردند.
سردار دلاور
اسلام با
پیروزی بیسابقهای به
مدینه بازگشت. پیامبر،
سپاه اسلام را با گروهی از
یاران خود استقبال نمود.
علی ـ علیه السّلام ـ با دیدن
پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه وآله ـ از
اسب پیاده شد. پیامبر در حالی که دست خود را بر پشت علی میزد، فرمود: بر
اسب سوار شو،
خدا و
رسول او از تو
راضی است.
پرده اشکی از
شادی در دیدگان علی ـ علیه السّلام ـ حلقه زد، و پیامبر ـ صلّی الله علیه وآله ـ فرمود: «اگر نبود که گروهی از
امّت من، مطلبی را که
مسیحیان درباره
حضرت مسیح گفتهاند، درباره تو نیز بگویند، در
حق تو سخنی میگفتم که از هیچ جایی عبور نمیکردی مگر اینکه
خاک زیر پایترا برای
تبرک بر میگرفتند!»
این
واقعه و
جانبازی علی ـ علیه السّلام ـ به قدری
ارزش داشت که
خداوند میفرماید:
«
سوگند به
اسبان دونده که
نفس زنان بسوی
میدان پیش میروند، و بر اثر برخورد سُم آنها به سنگها، برق از آنها میجهد، و
صبحگاهان برقآسا بر
دشمن حمله میبرند، و با حرکت سریع خود ذرات غبار را در فضا پراکنده میکنند، و دشمن را در حلقه
محاصره قرار میدهند.
۱.
فروغ ابدیت، نوشته استاد
جعفر سبحانی، جلد اوّل.
۲.
تفسیر نمونه، تألیف
آیت الله مکارم و همکاران، جلد ۲۷، تفسیر
سوره عادیات.
۳.
تاریخ پیامبر اسلام تالیف
دکتر آیتی و
تصحیح دکتر گرجی، چاپ دانشگاه تهران.
اندیشه قم.