غایت حکمت نظری
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: حکمت، حکمت نظری، حکمت عملی.
پرسش: آیا غایت
حکمت نظری همان
حکمت عملی است؟
پاسخ:
دانشمندان و فیلسوفان برای «
حکمت» معانی و تفاسیر گوناگونی ارائه کردهاند، از جملهی آنها این تعاریف است:
۱. حکمت، عبارت است از: درک ویژهای که
انسان با آن میتواند
حق و
حقیقت را دریابد و از تباهی کار و از کار تباه جلوگیری نماید.
۲ . راغب در مفردات میگوید: «حکمت عبارت است از
رسیدن به حق به واسطهی دانش و خرد.»
۳. گاهی نیز حکمت بر تکالیف اطلاق میشود، چنان که
خدای متعال در
سورهی اسراء، آیهی ۳۹ پس از برشمردن بخشی از واجبات و
محرمات، میفرماید: «ذلک مما اوحی الیک ربک من الحکمة؛
این حکمتی است که پروردگار تو به تو
وحی کرده است.»
۴.
علامه طباطبائی، همهی معانی و تفاسیر یاد شده را جزو معانی حکمت برشمرده و میگوید: «حکمت، شامل حقایق، معارف و فروعات است و
قرآن،
حکیم است؛ زیرا حکمت و حقایق معارف در آن قرار دارد. بنابراین، قرآن نیز چون یک شخص محکم کار (حکیم) است که کردار او محکم و خالی از فساد و تباهی است.»
لذا، سایر آیاتی که شامل این واژهی مقدساند همین معنا را میرسانند.
۵. حکما میگویند: حکمت، عبارت است از این که انسان به جایی برسد که خود یک
جهان معقول شود، مانند
جهان محسوس و
روح او به قدری تکامل یابد که همهی حقایق عوالم وجود را در خود جای دهد و
ملکوت اشیاء را بنگرد، آنسان که به
ابراهیم (علیهالسلام) نموده شد: «و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض...؛
بدینسان،
ملکوت آسمانها و
زمین را به ابراهیم (علیهالسلام) نشان دادیم.»
۶.
ملاصدرا میگوید: «حکمت، عبارت است از تکمیل نفس به نظم عقلی جهان در حد توان بشری تا به خداوند متعال مانند گردد.»
این معانی و تفسیرها از جمله تعاریفی بود که برای حکمت ارائه شد.
دانشمندان با توجه به معنای حکمت آن را به دو قسم
حکمت نظری و
حکمت عملی تقسیم کردهاند.
حکمت نظری، عبارت است از شناسایی و علم به احوال اشیا و موجودات، آن چنان که هستند.
حکمت عملی، عبارت است از علم به این که رفتار و کردار آدمی، یعنی افعال اختیاری وی چگونه باید باشد.
موجودات، اگر وجودشان در قدرت و اختیار ما نباشد،
علم مربوط به آنها حکمت نظری نامیده میشود و اگر وجودشان در قدرت و اختیار ما باشد علم مربوط به آنها حکمت عملی نامیده میشود. بنابراین، در حکمت نظری از «هست»ها و «است»ها و در حکمت عملی از «باید»ها و «نباید»ها بحث میشود. از آنچه بیان شد چند نکته را میتوان نتیجه گرفت:
اولاً: حکمت عملی، محدود به
انسان است، ثانیاً: حکمت عملی مربوط به
افعال اختیاری انسان است، ثالثاً: حکمت عملی با بایدها و نبایدهای افعال اختیاری انسان که باید چگونه باشد و چگونه نباشد سر و کار دارد، رابعاً: از بایدها و نبایدهایی که نوعی (انسانی) و کلی و مطلق و دائم است بحث میکند نه بایدها و نبایدهای فردی و نسبی و موقت.
بنابراین، بخش نظری، حکمتی است که درباره هستیهای نامقدور، کاوشهای نظری به عمل میآورد و بخش عملی، حکمتی است که از هستیهای مقدور گفت و گو میکند. (قطب الدین رازی، صاحب کتاب المحاکمات، دربارهی این دو گونگی اندیشهی فلسفی میگوید: «و اما عقل عملی، آن نیرویی است که با رهنمودهای آن افعال و پدیدههایی که لازم است از روی تعقل و استنباط عقلانی به وقوع پیوندد، به طریق اندیشه و رأی کلی و انتقال از کلیات به جزئیات صورت میگیرد و چون ادراک کلیات و استنباط نتایج کلی از مقدمات کلی، صرفاً وظیفهی عقل نظری و از اختصاصات آن است عقل عملی نیز از نیروی عقل نظری نیرو و مدد می جوید.»
فارابی نیز در تعریف حکمت عملی میگوید: «حکمت عملی درک مقدورات انسان است. درصورتی که انسان از عقل نظری درکی را به دست میآورد که درباره موضوعات و معلوماتی است که از حیطهی قدرت درک کننده خارج است.»
خلاصه آن که اگر ما چیزهایی را درک کنیم که در اختیار ماست و باید به آنها عمل کنیم و به اصطلاح معلوماتی را درک کنیم که مقدورات ما نیز باشند، آن گاه این حکمت، حکمت عملی نام میگیرد و بدان معناست که معلوم به این علم، پدیدهای از پدیدههای هستی است که با علم و اراده و اختیار خودمان از نیستی در عرصه هستی ظهور مییابد. در این صفت، بدان جهت که ما از امتیاز خلق و ایجاد اختیاری برخورداریم، تشبه به باری تعالی پیدا کردهایم؛ زیرا تمام معلومات حق تعالی، مقدورات حق تعالی نیز هستند و به همین جهت، تمام جهان هستی حکمت عملی حق تعالی محسوب میشود. (بنابراین، حکمت عملی هم در حقیقت بخشی از درک و علم نظری است، منتها آن گونه علم و معرفتی است که در حقیقت، متعلق و موضوعش افعال و مقدورات خود عامل درک است.
بنابراین، فرق بین حکمت نظری و حکمت عملی تنها از جهت معلوم است نه از لحاظ علم.
)
لازم به ذکر است که در
فلسفه،
عقل نظری و
عملی، همان حکمت نظری و عملی است.
عقل انسان (یا احکام عقل انسان) دو بخش است: نظری و عملی.
یک قسمت از کارهای عقل انسان، درک چیزهایی است که هست، این عقل نظری است. قسمت دیگر، درک چیزهایی است که باید انجام بدهیم، درک «بایدها»، اینها عقل عملی است. بنابراین، همانگونه که از تعاریف حکمت نظری و عملی و عقل نظری و عملی استفاده می شود این دو اصطلاح، یک چیز است (البته درآثار فیلسوفان اسلامی، عقل عملی به چند معنا آمده است که در اینجا به دومعنای آن اشاره میکنیم؛ یکی از این دو معنا مشهور و دیگری غیرمشهور است: معنای مشهور عقل عملی، قوهای است که به واسطه آن، چیزی را که آدمی سزاوار است آن را انجام دهد یا ترک کند، میشناسد.
بر این اساس عقل عملی، همچون عقل نظری، قوه شناخت است و تفاوت این دو عقل در متعلق شناختشان است. معنای غیرمشهور عقل عملی، قوهای است که انسان را به اعمال خویش تحریک میکند. عقل به این معنا همان قوه محرکه یا قوه عامله یا قوه اراده است.
بر این اساس، عقل عملی، قوه عمل کردن است. کسانی که عقل عملی را برمعنای غیرمشهور آن حمل میکنند، کارکرد عقل عملی را به معنای مشهور، از کارکردهای عقل نظری میدانند.)
البته، در اصطلاح
علم اخلاق، حکمت را اصلاً به معنای عقل نظری نمیدانند بلکه آن را در جایی استعمال میکنند که انسان در درکهای عملی خود متوسط بین
بلاهت و
جربزه باشد، هم چون صفات اخلاقی که به قول
ارسطو، همیشه صفات متوسط بین طرفین است. متوسط بین اطراف، خالی از اطراف است؛ مثل آب ولرم که نه گرم است نه سرد. صفات اخلاقی هم که مطلوب است و از آنها
عدالت به وجود میآید، در حد اعتدال بین طرفین است؛ مثلاً،
شجاعت صفتی است که بین
جبن (
ترس) و
گستاخی است.
این حالت توسط (میانه) عملی، مطلوب علم اخلاق است و این یک معنای حکمت است که به اخلاق مربوط میشود. اما این معنا با موازین فلسفی چندان سازگار نیست؛ زیرا به طوری که ما معتقدیم، حکمت عملی هیچ تفاوتی با حکمت نظری ندارد و اصلاً از صفات عملی نفس به شمار نمیرود، بلکه بخشی از درک نظری را که بالاخره به عمل منتهی میشود حکمت عملی خوانند.
یکی از مشخصههای حکمت عملی این است که بالاخره منتهی به عمل میگردد و درکی که به عمل منتهی گردد، حد متوسط ندارد؛ چون ادراکات هر چه بیشتر و قویتر باشد، حکمت، عالیتر و شکوفاتر است و از این لحاظ حکمت عملی با حکمت نظری هیچ تفاوتی ندارد.
از مباحث مطرح شده و دیدگاههای اهل فن در باب
فلسفه و
اخلاق، چنین به دست نمیآید که غایت حکمت نظری، حکمت عملی باشد؛ چرا که به عقیدهی برخی، تفاوت هایی بین این دو وجود دارد و به نظر عدهای اساساً حکمت عملی بخشی از حکمت نظری است. از نگاه
امام خمینی (رحمةاللهعلیه) هر دوی اینها لازم ملزوم یکدیگرند و بازگشت هر یک به دیگری است. ایشان در این باره میگویند: «گفتهاند برای انسان یک عقل نظری است که آن ادراک است و یک عقل عملی است که کارهای معقوله را عملی میکند. ولی ما میگوییم در هر دو، عمل لازم است و عقل نظری به عقل عملی برمیگردد؛ چنان که عقل عملی هم به تعقل نظری برمیگردد، و در نظری هم که درک و علم است، عمل لازم است. چون هر چیزی که در هر مرتبه از مراتب وجود واقع میشود، به مرتبهی دیگر آن سرایت میکند.»
بنابراین، با توجه به بررسیهای انجام شده، نمیتوان گفت غایت و نتیجهی حکمت نظری، حکمت عملی است. چه بسا که نتیجه و غایت حکمت عملی و متخلق شدن به
اخلاق الله، حکمت نظری که همان درک هستی و دریافت
حقایق عالم وجود است، باشد و این همان نوری است که ملاصدرا میگوید غایت حکمت نظری است.
و
نور معرفت و
درک حقایق عالم آنگونه که هستند، غایت و هدف حکمت عملی باشد.
پایگاه اسلام کوئست، برگرفته از مقاله «غایت حکمت نظری»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۰/۵.