انکار وفات رسول خدا از سوی عمر
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: ارتحال پیامبر اکرم،
پیامبر، عمر
پرسش: پس از ارتحال پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چرا
عمر منکر درگذشت آن حضرت شد؟
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) زندگی را به سوی یار والا (رفیق اعلی) بدرود میگوید. با این حادثه،
مدینه تکان میخورَد و غوغایی به وجود میآید. خبر رحلت پیامبر خدا به سرعت گسترش مییابد. جانها فشرده و قلبها آکنده از غم میشود. همه اشک میریزند و مویه میکنند و بر از دست رفتن پیشوایشان ناله میزنند. بر اساس آنچه گذشت، تنها کسی که خبر را قاطعانه تکذیب میکند و تلاش دارد با
تهدید، از گسترش آن جلوگیری نماید، عمر بن خطّاب است.
عبّاس، عموی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، با عمر سخن میگوید؛ امّا او قانع نمیشود.
مغیرة بن شعبه با دیدن چهره پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سوگند یاد میکند که پیامبر خدا در گذشته است؛ ولی عمر، او را دروغگو میخوانَد و به فتنهانگیزی متّهم میسازد.
ابوبکر در
سُنح (در بیرون مدینه) به سر میبَرد که به او خبر میدهند پیامبر خدا از
دنیا رفته است. او به
مدینه میآید و عمر را میبیند که برای مردم، سخن میگوید و آنها را تهدید میکند که مبادا کسی مرگ پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را باور کند و خبر آن را بگستراند. عمر با دیدن ابوبکر مینشیند.
ابوبکر به سوی
جنازه میرود و پوشش از چهره پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر میگیرد. خطبهای کوتاه میخواند و آیه: «و محمّد، جز پیامبری نیست که پیش از او هم پیامبرانی بودهاند. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود،
[
از دین او
]
باز میگردید؟»
را
تلاوت میکند. عمر، آرام میشود، مرگ پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را باور میکند و پس از شنیدن
آیه میگوید: به وفاتش
یقین کردم. گویی این آیه را نشنیده بودم!
به راستی عمر نمیدانست که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در گذشته است؟!
برخی بر این باورند که عمر به واقع نمیدانسته پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در گذشته است و به دیگر سخن، انگاشتهاند که برای عمر، چنین باور بوده است که «پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نمیمیرد؛ بلکه او
[
انسانی
]
جاودانه است».
اینان، موضع عمر را سیاستبازی و صحنه آفرینی ندانستهاند؛ ولی برخی بر این باورند که او خوب میدانسته که پیامبر خدا زندگی را بدرود گفته است و دیگر در میان
مسلمانان نیست؛ امّا مصلحت و چارهاندیشی برای آینده موجب شد که او با چنین موضعی، زمینه را برای حذف رقبای سیاسی آماده سازد.
ابن ابیالحدید، دیدگاه دوم را پذیرفته است، با تأکید بر اینکه قصد عمر از این کار، پیشگیری نمودن از بروز
فتنه در امر
امامت و پیشوایی امّت از سوی
انصار یا دیگران بوده است. او مینویسد:
و ما میگوییم شأن عمر، بالاتر از این است که به آنچه در این واقعه بیان داشته، باور داشته باشد؛ لیکن چون دانست که پیامبر خدا وفات یافته است، ترسید در کار پیشوایی امّت، فتنه در گیرد و مردم، از انصار گرفته تا دیگران، از آنها روی گردانند.... پس، چنین مصلحت دید که با ادّعای وفات نیافتن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، مردم را آرام نگه دارد... تا ابوبکر که غایب بود و در سُنح (منزلی دور از مدینه) به سر میبُرد، آمد. چون با ابوبکر همراه شد، اضطرابش پایان یافت، پشت گرم شد و تمایل مردم به او و اطاعت از او فزونی گرفت. در این هنگام از ادّعای خود، دست کشید.
با توجّه به قرائن تاریخی و مواضع ابوبکر و عمر و نیز با توجّه به سکوت ناگهانی عمر که در پی آن همه هیاهو و پس از رسیدن ابوبکر اتّفاق افتاد، تردیدی باقی نمیماند که این موضع عمر، حرکتی سیاستمدارانه در جهت زمینهسازی همان چیزی بود که پیشتر، او و ابوبکر به خاطر آن، بر خلاف فرمان صریح پیامبر خدا، از رفتن با
سپاه اُسامه تن زدند؛ چرا که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خود از پایان یافتن عمرش سخن گفته و این را به همگان رسانده بود.
عمر، چند روز پیش از این و به هنگام جلوگیری از «کتابت وصیّت»، شعار «کتاب خدا برای ما کافی است» را سر داده بود که طبعاً مربوط به پس از وفات پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است.
اصولاً میتوان گفت که با تصریح
قرآن کریم به «میرا» بودن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و جاودانه نبودن آن بزرگوار، «وفات نیافتن او» هرگز و حتّی بهگونه باوری سست نیز در میان مؤمنان، مطرح نبوده است. از همه روشنتر، کلام خود عمر است، آن هنگام که خلافت را بر ابوبکر استوار ساخت و او را بر مَسند نشانید و با صراحت، نادرستی و نااستواری گفتارش را بیان داشت و گفت:
امّا بعد، من دیروز سخنی با شما گفتم که حقیقت نداشت و به خدا سوگند، ندیدم که در کتاب خدا نازل شده و یا پیامبر خدا درباره آن به من سفارشی کرده باشد؛ بلکه من امید داشتم پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) زنده باشد و پس از همه ما از دنیا برود؛ ولی خداوند، آنچه را خود میخواست، برای پیامبرش برگزید، نه آنچه را شما میخواستید. و این، کتابی است که خداوند، پیامبرتان را با آن رهنمود. پس، آن را برگیرید تا به همان راهی که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هدایت شد، رهنمون شوید.
اینها همه و همه، نشانگر آن است که او تلاش میکرده است زمینه را برای بهچنگ آوردن حکومت آماده ساخته، مَسند خلافت را برای ابوبکر، رقم زند تا در فردا و فرداها خود بدان مسند تکیه زند. چه گویاست کلام
علی (علیهالسّلام) که خطاب به او فرمود:
اُحلُب حَلبا لَکَ شَطرُهُ. شیری بدوش که از آن، سهمی
[
هم
]
از آنِ تو باشد.
حدیثنت، برگرفته از مقاله «انکار وفات رسول خدا از سوی عمر» تاریخ بازیابی۱۳۹۷/۵/۹.