معنای اسماء اللّه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: اسم،
اسماء اللّه،
پرسش: معنای «اسماءُ اللّه» چیست؟
در باره اشتقاق واژه «اسم»، اختلاف وجود دارد. کوفیان، آن را مشتق از «وَسْم» به معنای «نشان» میدانند و بصریان، آن را از «سُمُوّ» به معنای «بلندی» و «رفعت». البته اینان میپذیرند که کاربرد لغوی اسم، همان «نشان» است.
و امّا «صفت»، از «وَصَفَ» است که مانند «عِدَة» از «وَعَدَ» مشتق شده و از اینرو، به همان معنای مصدری «وصف» است؛ امّا در بسیاری از موارد، به معنای
اسم مصدر به کار میرود و گاه، از آن، معنای نشان و علامت، اراده میشود، جز آن که صفت، نشانی است که یکی از ویژگیهای موصوف را بیان میکند و بنابراین، اسم و صفت، هر دو به معنای علامت و نشان مسمّا و موصوفاند و اسم، علامت و نشان را در بر میگیرد؛ امّا صفت، علامتی تخصیص و تقیید یافته است. نتیجه اینکه نسبت میان اسم و صفت، عموم و خصوصِ مطلق است؛ یعنی هر صفتی اسم است، امّا هر اسمی صفت نیست و اسمهای عَلَم و خاص (مانند: زید و بَکر)، اسم هستند، ولی صفت نیستند و اسمهای دلالتکننده بر اوصاف (مانند: علم و عالم)، هم اسم هستند و هم صفت.
امّا در علوم ادبی و عرفان و کلام، اسم و صفت، اطلاقهای دیگری هم دارند که مطابق با یکی از اطلاقها در علوم ادبی، مصادر (مانند:
علم و
قدرت)، اسم هستند، نه صفت؛ امّا مشتقهایی مانند عالم و قادر، صفتاند، نه اسم و در عرفان نظری، اسم و صفت، معنایی کاملاً عکس آنچه یاد شده، دارند.
و امّا احادیث، در بیان اسما و
صفات خدا، این تفاوت موجود در اصطلاحات مختلف را مدّ نظر قرار ندادهاند و اسم و صفت، هر دو بر کمالات (مانند: علم) و نیز ذات متّصف به کمالات (مانند: عالم) اطلاق میشوند. برای مثال، برخی احادیث، در خصوص «
سمیع» و «
بصیر»، واژه «صفت» را بهکار بردهاند و برخی دیگر، واژه «اسم» را و حتّی این دو معنا بر دو کلمه علم و عالم در یک حدیث، اطلاق شدهاند و برخی احادیث، تصریح کردهاند که اسم و صفت به یک معنا هستند. از
امام باقر (علیهالسّلام) چنین روایت شده است:
نامها، صفاتی هستند که خداوند، خود را بدانها وصف کرده است.
همچنین،
محمّد بن سنان از
امام رضا (علیهالسّلام) میپرسد: اسم چیست؟
امام (علیهالسّلام) میفرماید:
صفتی است برای موصوفی.
بنابر آنچه یاد شد، همه نامهای خدا (اسماءُ اللّه)، صفات او هستند و همه صفات او، نامهای او، و تفاوت قائل شدن میان نامها و صفات، در تقسیمات این همچنین، بر اساس معنای لغوی
اسم و
صفت و به جهت
اتّحاد مصداقی آن دو در مورد خدای متعال و در پرتو احادیثی که در این باره به ما رسیده، نتیجه میگیریم که نامهای خدا، گونهای از صفات اویند و خدای متعال، نامی ندارد، جز آن که صفتی
از صفات او را بر دوش میکشد و از همین جاست که خدای سبحان، نام خاصّ
جامد و غیر
مشتق (که فقط علامت او باشد و هیچ وصفی از اوصاف او را در بر نداشته باشد) ندارد.
کتاب، مقتضای نظم تألیف است و به معنای تفاوت معنایی نیست.
به سخن دیگر، نام خدا، همیشه مقیّد است و علامت بودن نامهای خدا، از این جهت است که بر وصف خاصّی از او دلالت دارند و به زودی و به هنگام تفسیر واژه جلاله «
اللّه» خواهیم دید که این نام نیز مبدأ اشتقاق دارد و احادیث شریف، مصادر (اصلهای) گوناگونی برای آن ذکر کردهاند.
علّامه سیّد
محمّدحسین طباطبایی، در بیان معنای
اسمای حُسنا مینویسد:
اوّلین باری که ما چشم بدین جهان میگشاییم و مناظر هستی را میبینیم، آنچه میبینیم، نخست، ادراک ماست که بر خود ما واقع شده و قبل از هر چیز، خود را میبینیم. سپس نزدیکترین امور به خود را (که همان روابط ما با عالم خارج و با اشیای مورد نظر قوای عمل کننده ما در طول زندگی ماست) درک میکنیم. پس خود ما و قوای ما و اعمال متعلّق به این قوا، اوّلین چیزهایی هستند که درِ دلهای ما را میکوبند و به درک ما در میآیند؛ لیکن ما خود را و قوا و کردارهایمان را نمیبینیم، مگر در ارتباط با غیر.
پس میتوان گفت که احتیاج، اوّلین چیزی است که انسان، آن را مشاهده میکند و آن را در ذات خود و در هر چیزی که مرتبط با آن و قوا و اعمال آن است و همچنین، در سراسر جهانِ بیرون از خود، میبیند و در همین اوّلین ادراک، به وجود ذاتی که حوایج او را بر میآورَد و وجود هر چیزی به او منتهی میشود، حکم میکند و آن، ذات خدای سبحان است. این ادراک و حکمِ ما را این
آیه قرآن تصدیق میکند که: «هان، ای مردم! شما نیازمندان به خدایید و تنها خداوند، غنی و بینیاز است». البته تاریخ نتوانسته است ابتدای ظهور عقیده به
ربوبیت را در میان افراد بشر پیدا کند؛ لیکن تا آنجا که سیر بشر را ضبط کرده، از همان قدیمترین عهدها، این اعتقاد را در انسانها سراغ میدهد. حتّی اقوام وحشیای که اکنون در دورافتادهترین نقاط قارههای امریکا و اقیانوسیه زندگی میکنند و در حقیقت، نمونهای از سادگی انسانهای اوّلیه هستند، وقتی افکارشان را بررسی میکنیم، میبینیم که به وجود قوای عالی در ماورای طبیعت معتقدند و هر طایفهای، کیش خود را مستند به یکی از آن قوا میداند و این، در حقیقت، همان قول به
ربوبیت است. اینان، هر چند در تشخیص «
رب» به خطا رفتهاند، لیکن اعتقاد به ذاتی دارند که سرنوشت هر چیزی به او منتهی میگردد؛ چون این اعتقاد، از لوازم فطرت انسانی است و فردی نیست که فاقد آن باشد، مگر اینکه به خاطر شبههای که بر او عارض شده، از الهام فطریاش منحرف شده باشد، مثل کسی که خود را به خوردن سَم، عادت داده باشد، که هر چند طبیعتش به الهام خود، او را تحذیر میکند، او عادت خود را مُستَحسَن میشمارد.
سپس نخستین چیزی که در بحث از
معارف الهی با آن روبهرو میشویم، آن است که منتهی شدن هر چیز را به او درمییابیم و اقرار میکنیم که حقیقت و وجود هر چیز، از اوست و او مالک همه چیز است؛ چون میدانیم اگر دارای آن نباشد، نمیتواند آن را به غیرِ خود افاضه کند، علاوه بر اینکه برخی موجودات
[
و بلکه همه آنها
]
اصل حقیقتشان بر اساس احتیاج است و از نقصِ خود خبر میدهند؛ ولی خدای متعال، منزّه از هر حاجت و هر نقیصهای است؛ چرا که او مرجعِ هر چیزی است در رفع حاجت و نقیصه آن چیز. پس خدای متعال، هم دارای
مِلک (به کسر میم) است، و هم صاحب
مُلک (به ضمّ میم)؛ یعنی همه چیز از آنِ اوست و در زیرِ فرمان اوست و این، دارا بودنش علی الاطلاق است. پس او دارا و حکمران همه کمالاتی است که ما در عالم (از قبیل:
حیات و
قدرت و
علم و
شنوایی و
بینایی و
رزق و
رحمت و
عزت و...) یافتهایم و در نتیجه، او
حیّ و
قادر و
عالم و
سمیع و
بصیر است؛ چون اگر نباشد، ناقص است، حال آن که نقص در او راه ندارد.
همچنین،
رازق و
رحیم و
عزیز و
محیی و
مُمیت و
مُبدئ و
مُعید و باعث و... است؛ چرا که رزق دادن و رحمت و عزّت و زنده کردن و میراندن و
اِبداء و اعاده و برانگیختن، کار اوست، و اینکه میگوییم او
سبّوح و
قدّوس و
علی و
کبیر و
متعال و... است، منظور ما این است که هر صفت عدمی و صفت نقصی را از او نفی کنیم.
این، طریق سادهای است که ما در اثبات اسما و صفات برای خدای متعال میپیماییم.
قرآن کریم هم ما را در این طریقه، تصدیق نموده و در آیات بسیاری، مُِلک (به کسر و به ضمّ میم) را بهطور مطلق برای خدای متعال اثبات کرده است و چون حاجتی به ذکر آن آیات نیست، میگذریم.
حدیثنت، برگرفته از مقاله «معنای اسماء اللّه» تاریخ بازیابی ۱۳۹۷/۲/۴.