سکوت امام علی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: امام علی علیهالسلام، سکوت،
صبر و
بردباری، مسئله رهبری، جقظ اسلام.
پرسش: آیا همراهی علی بن ابیطالب و سکوت او در کنار
ابوبکر و
عمر دلیل بر
بیعت او و موافقتش با آنهاست؟
پاسخ: حضرت علی ـ علیهالسلام ـ پس از
رحلت پیامبر اکرم ـ صلیاللهعلیهوآله ـ در رابطه با مسئله رهبری در دو راهی سرنوشتساز قرار گرفتند.
ایشان یا میبایست با کمک
رجال خاندان
رسالت و علاقهمندان راستین خویش که حکومت جدید را
مشروع و قانونی نمیدانستند، بپاخیزد و با
توسل به
قدرت،
خلافت و حکومت را بازپس بگیرد.
و یا آنکه وضع موجود را تحمل کرده و در حدود امکان به حل مشکلات و انجام وظایف خود بپردازد.
امیرالمؤمنین ـ علیهالسلام ـ در از این دوراهی دشوار و حساس و رمز انتخاب راه دوم چنین یاد میکند: من ردای خلافت را رها ساختم، و دامن خود را از آن در پیچیدم (و کنار رفتم)؛ درحالیکه در این
اندیشه فرورفته بودم که آیا دست تنها (بدون یاور) بپاخیزم (و حق خود و مردم را بگیرم) و یا در این محیط پرخفقان و ظلمتی که پدید آوردهاند، صبر کنم؟ محیطی که پیران را فرسوده، جوانان را پیر و مردان
باایمان را تا واپسین دم
زندگی به
رنج وامیدارد.
عاقبت دیدم بردباری و صبر، به
عقل و
خرد نزدیکتر است؛ لذا شکیبایی ورزیدم؛ ولی به کسی میماندم که خار در
چشم و
استخوان در گلو دارد، با چشم خود میدیدم میراثم را به
غارت میبرند!
حضرت امیر ـ علیهالسلام ـ بردباری و صبر در مقابل مسئله رهبری را به عقل و خرد نزدیکتر میداند. بدیهی است سکوت بهمعنای عدم
قیام در مقابل ابوبکر است؛ وگرنه همه میدانستند که رهبری و
حکومت ظاهری بر
مسلمین همچون
حکومت باطنی و
ولایت تنها حق علی ـ علیهالسلام ـ است و تنها از عهده ایشان برمیآید.
حال باید دید چه عواملی باعث شد که حضرت امیر
صبر و بردباری در مقابل این مسئله را به عقل نزدیکتر بداند. البته ما از درک کامل شرایط آن زمان عاجزیم؛ لیکن آنچه قابل درک است، وجود پنج عامل مهم است:
اگر امام با
توسل به قدرت و
قیام مسلحانه درصدد قبضه حکومت و خلافت برمیآمد، بسیاری از عزیزان خود را که از جان و دل به امامت و رهبری او معتقد بودند، از دست میداد. علاوه بر این گروه بسیاری از صحابه پیامبر که به خلافت امام راضی نبودند، کشته میشدند. این گروه، هرچند در مسئله رهبری در نقطه مقابل امام موضع گرفته بودند و روی کینهها و عقدههایی که داشتند، راضی نبودند زمام امور در دست علی ـ علیهالسلام ـ قرار بگیرد، ولی در امور دیگر اختلافی با امام نداشتند، و با کشته شدن این عده که بههرحال قدرتی در برابر
شرک و
بتپرستی و مسیحیگری و یهودیگری بهشمار میرفتند، قدرت مسلمانان در مرکز به ضعف میگرایید.
عامل دوم، خطر مرتدان و قبایلی بود که در سالهای آخر عمر پیامبر
مسلمان شده بودند و چون خبر رحلت پیامبر را شنیدند، بهدلیل آنکه هنوز آموزشهای لازم اسلامی را ندیده بودند،
پرچم ارتداد برداشته و به سمت بتپرستی بازگشتند.
امام علی ـ علیهالسلام ـ در یکی از نامههای خود که به مردم مصر نوشته است، به این نکته اشاره میکنند و میفرمایند: به خدا سوگند هرگز فکر نمیکردم و به خاطرم خطور نمیکرد که عرب بعد از پیامبر، امر
امامت و رهبری را از اهلبیت او بگردانند و خلافت را از من دور سازند! تنها چیزی که مرا ناراحت کرد،
اجتماع مردم در اطراف فلانی (ابوبکر) بود که با او بیعت کنند. (وقتی که چنین وضعی پیش آمد) دست نگه داشتم تا اینکه با چشم خود دیدم گروهی از اسلام بازگشته و میخواهند دین محمد ـ صلیاللهعلیهوآله ـ را نابود کنند. (در اینجا بود) که ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم، باید شاهد نابودی و شکاف در اسلام باشم که
مصیبت آن برای من از محروم شدن از
خلافت و حکومت بر شما بزرگتر بود؛ چراکه این بهره دوران چند روزه دنیا است که زائل و تمام میشود؛ همانطور که سراب تمام میشود و یا ابرها از هم میپاشند؛ پس در این پیشآمدها بپا خاستم تا
باطل از میان رفت و نابود شد و دین پابرجا و محکم گردید.»
و در جایی دیگر در روزهای نخستین زمامداری خود میفرمایند:
«هان ای مردم! آگاه باشید روزی که پیامبر گرامی از میان ما رخت بربست، فکر میکردیم کسی با ما درباره حکومتی که او پی افکنده بود،
نزاع و
رقابت نمیکند، و به حق ما چشم طمع نمیدوزد، زیرا ما
وارث و ولی و عترت او بودیم؛ اما برخلاف انتظار، گروهی از قوم ما به حق ما تجاوز کرده و خلافت را از ما
سلب کردند و حکومت به دست دیگران افتاد.
... به خدا سوگند اگر ترس از ایجاد شکاف و اختلاف در میان مسلمانان نبود و بیم آن نمیرفت که بار دیگر
کفر و بتپرستی به سرزمین اسلام بازگردد و اسلام محو و نابود شود، با آنان بهگونه دیگری رفتار میکردیم.»
عامل سوم مدعیان نبوت و پیامبران دروغین مانند «مُسَیلمه»، «طُلَیعَه» و «سَباح» بودند که در صحنه ظاهر شده و هرکدام طرفداران و نیروهایی دور خود گرد آورده بودند و قصد
حمله به
مدینه را داشتند که با همکاری و
اتحاد مسلمانان شکست خوردند.
خطر حمله احتمالی رومیان نیز مایه نگرانی دیگری برای
جبهه مسلمین بود، زیرا تا آن زمان مسلمانان سهبار، با رومیان رودررو درگیر شده بودند، آنان مسلمانان را برای خود خطری جدی تلقی میکردند و در پی فرصتی بودند که به مرکز اسلام حمله کنند.
حفظ عترت پیامبر که
وارثان اصلی پیامبر و حامیان
راستین دین بودند، آنان همتای قرآن، دومین یادگار گرانبهای پیامبر و
مفسران شریعت بودند و اسلام ناب و اصیل را پس از پیامبر به مردم نشان دادند، نابودی آنان ضربهای جبرانناپذیر بود.
امیرمؤمنان ـ علیهالسلام ـ میفرماید: «... پس اندیشه کردم، دیدم در آن هنگام به غیر از اهلبیت ـ علیهمالسلام ـ خود یاوری ندارم؛ راضی نشدم که آنها کشته شوند.»
حال كاملاً مشخص است كه سكوت حضرت امير ـ علیهالسلام ـ (البته بهمعنای عدم قيام در مقابل ابوبكر)
معلول چه علتهايی است، حضرت امير در طی اين ۲۵ سال چشم پر از خار و خاشاك خود را بسته و با گلوی استخوانگير كرده خود تلخی حوادث و
وقایع روزگار را به جان خريد؛اما به
نفع مصلحت دين به اتمام رساند، تحمل رنج و درد حضرت امير ـ علیهالسلام ـ و سكوت ايشان مهمترين عامل در حفظ اسلام در آن دوران بوده است؛ ازاينرو بايد گفت سكوت ايشان نهتنها بيعت و موافقت با خلافت
ابوبکر و
عثمان نبوده، بلكه سكوت ايشان نشانه شناخت درست شرايط زمانی و در نظر گرفتن مصلحت اسلام بوده است. و همانطور كه روشن است ايشان خلافت عمر و ابوبكر را
ظلم به مردم میدانستند و هيچگاه با اين ظلم موافق نبودند؛ بلكه به جهت
دفع مفاسد بيشتر سكوت نمودند.
سایت اندیشه قم