جانشین امام صادق
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: امام صادق علیهالسلام، اسماعیل، نص، جانشینی.
پرسش: آیا
امام جعفر صادق علیهالسلام فرزند خود اسماعیل را از طریق
نص به جانشینی خود برگزیده بود؟
پاسخ: امام صادق علیهالسلام، نصی بر
امامت دو فرزند خود (
اسماعیل و
عبدالله) صادر نفرمودند؛ اما شرایط زمانی بهگونهای بود که نمیتوانستند در ملأ عام، امام کاظم ـ علیهالسلام ـ را نیز بهعنوان جانشین خود معرفی نمایند؛ چون هر لحظه امکان شهادت ایشان در مراحل اولیه، توسط حاکمان وقت وجود داشت. این موضوع، باعث شد تا برخی شیعیان با توجه به قراین و شواهد، ابتدا اسماعیل و سپس عبدالله را امام بعدی بپندارند که مرور زمان، بطلان این پندار را ثابت نمود. بدین ترتیب که اسماعیل، قبل از رحلت امام ششم ـ علیهالسلام ـ از
دنیا رفته و عبدالله نیز نتوانست پاسخگوی پرسشهای دینی شیعیان باشد و در ضمن، مدت بسیار کوتاهی نیز از رحلت پدر بزرگوارشان نگذشته بود که او هم وفات نموده و امامت
امام کاظم علیهالسلام برای شیعیان اثبات شد.
برای پاسخ به پرسش شما، ابتدا باید بدانیم که تمام شیعیان، امامت را مختص به
اهل بیت پیامبر اکرم ـ صلیاللهعلیهوآله ـ دانسته و با توجه به قراین و شواهدی که در رأس آنها، نص امام قبلی و نیز اطلاعات علمی گسترده
امام و برآمدن از عهده پرسشهای مردم بود، امام زمان خویش را شناسایی کردند. با توجه به اینکه حاکمان ستمکار، امامان
معصوم ما را، همواره در فشارها و تنگناها قرار داده و برای از بین بردن آنان، تلاش مینمودند، طبیعی بود که
ائمه نتوانند، منویات و سفارشهای خود را کاملاً علنی و بدون پرده در اختیار عموم قرار داده و در برخی زمانها، حتی مسئله امام بعد از خود را صریحاً آشکار نمایند که همین موضوع، موجب پدیدار شدن برخی اختلافات و انشعابات جزئی در جامعه
شیعه شد که البته به مرور زمان، حقیقت و واقعیت برای آنانی که در جستوجوی آن بودند، پدیدار میشد.
ابهامی که در پرسشتان به آن اشاره فرمودید نیز یکی از نکات مهم در جریان امامت شیعه است که بعد از مدت کوتاهی از انقراض
امویان و به دست گرفتن قدرت توسط عباسیان، در صحنه تاریخ پدیدار شده است.
بنیعباس از طرفی، با شعار حمایت از اهل بیت
پیامبر صلیاللهعلیهوآله، قدرت را به دست گرفته بودند و نمیتوانستند برخورد بسیار خشنی با ائمه داشته باشند و از طرفی با توجه به اینکه درصدد تحکیم پایههای حکومت خویش بوده و حضور فعالانه امامان را در جامعه، مطابق امیال و اهداف خود نمییافتند، رفتار دو پهلویی نسبت به این بزرگواران در پیش گرفتند، به نحوی که در ظاهر، احترام آنان را تا حدودی نگه داشته، اما همواره درصدد ریشهکن نمودن آنان بودند،
در این موقعیت زمانی، اگر جانشین امام ششم علیهالسلام، رسما و بهطور علنی به شیعیان اعلام میشد، خطر تهدید جانی ایشان، از جانب
خلافت نوظهور عباسیان، دور از انتظار نبود. بدین ترتیب همانگونه که پیامبری
حضرت موسی علیهالسلام ، در زمان حضور در دربار
فرعون مخفی ماند؛ امامت امام هفتم نیز ابتدا در پردهای از ابهام باقی مانده و به دلیل همین مخفیکاری بود که گروهی از شیعیان، با توجه به برخی قرائن، یکی از
فرزندان امام صادق علیهالسلام را امام بعدی پنداشتند، بدون آنکه نص خاصی از ایشان، در ارتباط با آن فرزند خویش شنیده باشند.
شیعیان احتمال میدادند که امام هفتم، یکی از این سه فرزند
امام صادق علیهالسلام باشند:
۱. اسماعیل؛
۲. عبدالله افطح؛
۳.
امام موسی کاظم علیهالسلام.
و همین اختلاف نظر، موجب بروز جریاناتی در شیعه شد که اکنون به آن میپردازیم.
جریانی با محوریت اسماعیل، بزرگترین فرزند امام صادق ـ علیهالسلام ـ بود و بسیاری از شیعیان، گمان میبردند که طبق روال معمول که فرزند بزرگتر بهجای پدر مینشیند، او نیز جانشین پدرش خواهد شد!
بر همین اساس، پرسشهایی نیز از امام صادق ـ علیهالسلام ـ انجام میشد که ایشان به دلیل همان شرایطی که بیان شد، پاسخ صریحی ارائه نمیفرمودند، بلکه با اشاره و کنایه مطالبی را اظهار میداشتند که به یک مورد آن اشاره مینماییم:
مفضل بن مرثد
روایت میکند: هنگامی که اسماعیل هنوز زنده بود، از امام صادق ـ علیهالسلام ـ پرسیدم: آیا
خداوند، اطاعت از اسماعیل را همانند پدرانش بر ما واجب نموده است (یعنی او
امام بعدی ماست)؟! ایشان پاسخ دادند که کار به اینجا نمیرسد! من گمان نمودم که امام ششم از من
تقیه نموده که پاسخ دقیق را به من نداده؛ اما مدتی نگذشت که اسماعیل از
دنیا رفت و متوجه منظور امام شدم.
بعد از رحلت اسماعیل، امام صادق ـ علیهالسلام ـ تلاش نمودند که هرگونه
شک و شبههای را در مورد وفات او از بین ببرند،
اما جمعی از شیعیان که دلبستگی خاصی به اسماعیل داشتند و تعدادی از دشمنان دوستنما، نمیپذیرفتند که ممکن است سلسله امامت، از طریق فرزند دیگری غیر از اسماعیل، ادامه یابد و به همین دلیل، بعد از وفات امام ششم علیهالسلام، نظرات متفاوتی را در این زمینه، ابراز نمودند؛ بدین ترتیب که:
گروهی معتقد بودند که اسماعیل وفات ننموده؛ بلکه پدرشان به دلیل حفظ جان او، صحنهسازی نموده، تا او را از گزند دشمنان مصون نگهدارد.
عدهای نیز معتقد بودند که اسماعیل واقعاً از
دنیا رفته؛ اما قبل از وفاتش، فرزند خود محمد بن اسماعیل را به جانشینی انتخاب نموده است! این گروه که در آن زمان، "مبارکیه" نام داشتند و سپس "قرامطه" که یکی از جریانهای قدرتمند سیاسی در قرنهای بعد بودند، به دلایلی این
مذهب را مبنای کار خود قرار دادند و عملاً همانها بودند که اعتقاد به
امامت اسماعیل را بعد از اینکه دیگر طرفداری نداشت، بار دیگر در جامعه، احیا نمودند.
برخی از اسماعیلیه نیز، محمد بن اسماعیل را امام هفتم در نظر گرفتند؛ اما با توجه به اینکه وصیت اسماعیل به امامت او با توجه به زنده بودن امام ششم علیهالسلام؛ معنایی نداشت، امامت او را بر طبق وصیتی از پدر بزرگش امام صادق ـ علیهالسلام ـ و نه سفارشی از جانب پدرش اسماعیل میدانستند.
بعد از آشنایی مختصر با چگونگی ایجاد فرقه اسماعیلیه، باید بیان داشت که بعد از محمد بن اسماعیل، تا یک قرن بعد از آن، هیچ فعالیتی از این فرقه مشاهده نشده است،
و تنها با ظهور قرامطه کوفه و بحرین که بیش از آنکه گروهی مذهبی باشند، جمعیتی سیاسی ارزیابی میشدند، بار دیگر نام محمد بن اسماعیل بر سر زبانها افتاده و عنوان "
قائم" برای او به کار برده میشد و در زمانهای بعد، گروههایی (مانند فاطمیان مصر و دروزیان نیز) به این عقیده متمایل شدهاند. مشاهده مینماییم که شکلگیری مذهب "اسماعیلیه" از مبانی مشخصی برخوردار نبوده و از تداوم و انسجام نیز برخوردار نیست که در این زمینه میتوانید به کتب تفصیلی نگاشته شده در این زمینه مراجعه نمایید.
جریان دوم، گرد محور عبدالله افطح (فرزند بعدی امام صادق علیهالسلام) که از اسماعیل کوچکتر و از
امام کاظم علیهالسلام بزرگتر بود، شکل گرفت. ممکن است همان ذهنیتی که در میان شیعیان وجود داشت مبنی بر اینکه بعد از رحلت یک امام، فرزند بزرگتر او، جانشین پدرش خواهد شد، در شکلگیری این جریان که به "فطحیه" نامیده میشد، تأثیرگذار بود! خود عبدالله نیز چندان بیمیل نبود که بهعنوان امام هفتم شناخته شود!
اما بعد از طرح پرسشهایی دینی از او که نتوانست از عهده پاسخگویی آنها برآید و نیز دیدن رفتارهایی از ایشان که سزاوار مقام امامت نبود و داشتن عیبی که
امام باید از آن مبرا باشد، گروه بسیاری از آن شیعیانی که گرد او جمع شده بودند، از اعتقاد خود نسبت به امامتش دست کشیده و با توجه به روایاتی که بیان مینمود، امامت بعد از
امام حسن علیهالسلام و
امام حسین علیهالسلام، دیگر به دو برادر نخواهد رسید، تنها به امامت امام موسی کاظم ـ علیهالسلام ـ گردن نهاده و متوجه اشتباه قبلی خود شدند. دیری نپایید که بعد از هفتاد روز، عبدالله دار فانی را وداع گفته و تعداد اندکی نیز که هنوز معتقد به امامتش بودند، به جمع دیگر شیعیان پیوستند.
امام صادق ـ علیهالسلام ـ با پیشبینی این وقایع، خطاب به فرزندش (امام هفتم ـ علیهالسلام ـ) توصیهای فرمودند مبنی بر اینکه برادرت بعد از من، خود را جانشین من معرفی خواهد نمود و ادعای امامت خود را مطرح خواهد ساخت! فرزندم! تو در این زمینه، با او کوچکترین گفتوگو و درگیری نداشته باش؛ زیرا او اولین شخصی است که از خانوادهام رحلت نموده و به من خواهد پیوست.
همانگونه که مشاهده فرمودید، عبدالله طی این هفتاد
روز، امام نبوده؛ بلکه تنها ادعای امامت کرده که آن هم با
مرگ زودهنگام او، خودبهخود منتفی شد و اکنون نیز دیگر کسی پیرو این مکتب نبوده و معتقد به امامت عبدالله نیست و طبیعتاً بحث در ارتباط با آن نیز بیفایده خواهد بود.
جریان سوم و یا همان جریان اصیل
شیعه، یا از ابتدا و یا در نهایت پیرامون امام کاظم ـ علیهالسلام ـ گردهم آمدند و دلیلش آن بود که هرچند امام صادق ـ علیهالسلام ـ موضوع جانشینی خود را برای تمام شیعیان علنی نفرموده بودند و بهگونهای
عمل نمودند که دشمنان دچار تردید شده و نتوانند اقدامی به عمل آورند؛ اما سفارشات مخصوص و سری امام صادق ـ علیهالسلام ـ به برخی شیعیان، پیرامون امامت امام کاظم ـ علیهالسلام ـ
و نیز قرائن و شواهدی که بعد از رحلتشان پدیدار شد، شکی برای بیشتر شیعیان باقی نگذاشت که امام هفتم، همان امام کاظم ـ علیهالسلام ـ هستند و نکته اساسی ابهامات به وجود آمده، شرایط موجود آن زمان بوده است.
اکنون برای
شناخت آن دوره زمانی و توطئههای خلیفه وقت (منصور دوانیقی)، برای به قتل رساندن امام هفتم، به دو
روایت اشاره مینماییم که از دلایل امامت امام کاظم ـ علیهالسلام ـ نیز به شمار میآید:
ابوایوب نحوی که یکی از درباریان منصور حاکم وقت
بنیعباس بود، نقل مینماید که نیمه شبی، منصور مرا نزد خود فراخواند. من هم روانه شده و او را دیدم که بر صندلی نشسته و نامهای را با استفاده از نور شمع میخواند و هنگامی که به او
سلام نمودم، درحالیکه میگریست!، نامه را به سمت من انداخته و به من گفت که این نامه محمد بن سلیمان (حاکم مدینه) است که خبر وفات جعفر بن محمد ـ علیهالسلام ـ را به من داده است... آیا دیگر میتوان شخصی همانند او را یافت؟! (اما با این وجود و با اینکه بسیار ابراز ناراحتی مینمود)، به من گفت که جواب نامه حاکم
مدینه را اینگونه بنگارم:
"اگر او (امام ششم) فرد مشخصی را بهعنوان وصی خود قرار داده، او را نزد خویش بخوان و گردنش را بزن! "اما مجدداً جواب نامه از طرف حاکم مدینه برگشت که "ایشان پنج نفر را وصی خود قرار داده است که یکی از آنها خود شما،
خلیفه عباسی بوده و یکی دیگر هم من هستم! و سه نفر دیگر عبارتاند از: (همسرش) حمیده و (دو فرزندش) عبدالله و
موسی!
روایت دیگری نیز وجود دارد که فضای اختناقآمیز آن زمان را بیشتر مشخص مینماید:
هشام بن سالم نقل میکند که بعد از رحلت امام ششم علیهالسلام، من و مؤمن طاق
در مدینه بودیم و مشاهده نمودیم که بیشتر شیعیان، به دلیل روایتی که بیان میداشت: اگر فرزند بزرگ امامی، مشکل نداشته باشد،
جانشین پدر خویش خواهد شد، عبدالله را بهعنوان امام هفتم شناخته بودند!
من به همراه رفیقم بر او وارد شده و نمونهای از پرسشهایی که قبلاً پاسخ آن را از امام صادق ـ علیهالسلام ـ دریافت نموده بودیم، نزد او مطرح ساختیم؛ ولی او پاسخی برخلاف پاسخ پدر بزرگوارش ارائه نمود! ما که بهشدت نگران و افسرده شده بودیم، از خانه او بیرون رفته و نمیدانستیم که باید به چه شخص دیگری مراجعه نموده و اندکی نیز در
شیعه ماندن خود دچار تردید شدیم و با توجه به وجود اندیشههای مختلف مذهبی، همانند مرجئه، قدریه، معتزله،
زیدیه و
خوارج و ... نمیدانستیم که کدامشان را بهعنوان
مذهب جدید بپذیریم؟! همینطور حیران و گریان در یکی از کوچههای مدینه نشسته بودیم که پیرمرد ناشناسی، با اشاره دستان خود، مرا به سمت خویش فرا خواند! با توجه به اینکه خلیفه عباسی منصور دوانیقی، جاسوسانی در مدینه گماشته بود تا اطلاع یابند که شیعیان، بعد از امام ششم علیهالسلام، گرد چه شخصی اجتماع مینمایند و سپس با شناختن امام بعدی، او را به قتل برسانند! من ترسیدم که نکند این پیرمرد ناشناس هم یکی از آن جاسوسها باشد! به همین دلیل، به رفیق خود گفتم که او تنها به من اشاره نمود و با تو کاری نداشت، پس بهتر است از من فاصله گرفته و خود را بیهوده به کشتن ندهی! رفیقم نیز مقداری از من دور شد و من چون برای خودم راه نجاتی نمیدیدم، همراه آن پیرمرد، روانه شدم و در طول مسیر، همواره مرگ را روبهروی چشمانم میدیدم، تا اینکه او مرا در کنار خانه
امام موسی کاظم علیهالسلام رها نموده و خود به سمتی دیگر روانه شد!
در همین حال، خادمی از منزل امام بیرون آمده و مرا به داخل خانه
هدایت نمود و به ناگاه با امام کاظم ـ علیهالسلام ـ مواجه شدم و ایشان بدون مقدمه، تمام آن اندیشههای دینی منحرف را که به ذهنم متبادر شده بود، برشمرده و فرمود: به نزد خودم بیا و نیازی نیست که تمایل به آن عقیدههای انحرافی پیدا نمایی! پرسیدم: واقعاً پدرتان رحلت نموده؟ فرمود: بلی! عرض کردم: امام بعد از او کیست؟ فرمود: اگر خداوند بخواهد تو را به امامت راهنمایی نماید، یقیناً این کار را خواهد کرد! پرسیدم که برادرت عبدالله گمان مینماید که جانشین پدرتان است! فرمود: او با این کار خود تصمیم گرفته که از
بندگی خداوند خارج شود!... پرسیدم: شما
امام هستید؟ فرمود: من این را نگفتم! پیش خود گفتم که پرسش خود را به شیوهای دیگر مطرح سازم و عرض نمودم: آیا اکنون امامی بر شما ولایت دارد؟! فرمود: خیر! با شنیدن این حرف و اطمینان به امامت ایشان، بزرگی و هیبتی از او ناگهان به دلم نشست که حتی نسبت به امام ششم ـ علیهالسلام ـ نیز چنین چیزی را احساس ننموده بودم! سپس به ایشان عرض داشتم که آیا میتوانم پرسشهایی که نزد پدرتان مطرح میساختم، از شما نیز بپرسم؟ ایشان جواب مثبت داد؛ ولی فرمود که خبر آن را پخش نکن؛ زیرا پخش اینگونه اخبار، کشته شدن مرا در پی خواهد داشت!
سپس از او سؤالاتی پرسیدم و او را همانند دریایی یافتم که هیچگاه خشک نخواهد شد. عرض نمودم که اکنون، شیعیان با سردرگمی مواجه بوده و در موضوع امامت متحیرند! شما هم که فرمودید این خبر را پخش نکنم! چگونه میتوانم آنان را بهسوی شما راهنمایی نمایم؟! ایشان فرمودند که ابتدا میتوانی تنها با افراد مطمئن، این موضوع را در میان گذاشته و رازداری را خاطرنشان آنها نمایی و بدان که اگر این موضوع (بدون پشت سر گذاشتن مقدمات لازم) منتشر شود، باعث بریده شدن سرم میگردد و به گلوی خودشان اشاره فرمودند! با شنیدن این سخنان، رفیق خود و افراد برجستهای همانند فضیل و ابوبصیر را از این ماجرا مطلع نموده و بعد از مدتی، توجه تمام شیعیان به
امام کاظم علیهالسلام معطوف گشت و اطراف عبدالله خالی شد. عبدالله که مرا در این ماجرا مقصر میدانست، افرادی را
اجیر نمود تا به ضرب و شتم من بپردازند... .
با توجه به دو
روایت فوق و نیز سایر شواهد تاریخی، اعتقاد ما این است که امام صادق ـ علیهالسلام ـ از ابتدا جانشین خویش را میشناختند؛ اما به دلیل شرایط موجود، شیوهای را پیش رو قرار دادند که امام هفتم ـ علیهالسلام ـ را از گزند دشمنان محفوظ دارند، دشمنانی که هر لحظه در کمین بودند تا به محض شناخته شدن آن امام، او را از پای درآورند. مشاهده مینماییم با
تدبیر الاهی که امام ششم ـ علیهالسلام ـ مجری آن بودند، این توطئه دشمنان خنثی شد و خلفای عباسی مدتها سرگردان بودند که وصی ایشان و امام هفتم کیست و زمانی به خود آمده و متوجه واقعیت شدند که کار از کار گذشته و موقعیت امام کاظم ـ علیهالسلام ـ در میان شیعیان تثبیت شده بود و کشتن ایشان میتوانست خطرات مهمی را متوجه حکومت نماید! هرچند که آنان باز هم از اذیت و آزار آن امام دست برنداشته و دائم ایشان را از این زندان به آن زندان منتقل مینموده و در مأموریت الاهی ایشان اخلال به
عمل میآوردند؛ اما شیوهای که امام ششم ـ علیهالسلام ـ اتخاذ فرمودند، موجب شد که شیعیان، مدت زمان بیشتری، از توفیق استفاده از امام موسی بن جعفر ـ علیهالسلام ـ برخوردار باشند.
۱. شیخ مفید، در کتاب "
الفصول المختارة" خود به فرقههای منشعب از شیعه پرداخته و بطلان عقاید آنان را مستدلاً بیان نموده است.
۲. علامه مجلسی نیز در جلد ۳۷ "
بحار الانوار" چنین مباحثی را مطرح نموده است.
۳. در زمان معاصر، کتاب "
بحوث فی الملل و النحل" اثر استاد جعفر سبحانی
نیز، فرقههای اسلامی (از جمله این دو فرقه) را مورد نقد و بررسی قرار داده است.
۴. همچنین در کتاب "
دائرة المعارف تشیع"
نیز میتوانید مطالب مفیدی در ارتباط با انشعابات شیعیان بیابید.
۵. کتاب "
تاریخ و عقاید اسماعیلیه" به مباحثی درباره مذهب اسماعیلیه میپردازد.
لازم به ذکر است، به دلیل آنکه مذهب فطحیه از همان ابتدا منقرض شده و دیگر هوادارانی برای او وجود ندارد، کمتر کتابی بهصورت مستقل بدان پرداخته است، اما به دلیل نقش سیاسی هواداران اسماعیلیه در طول
تاریخ و نیز وجود افرادی با این مذهب در حال حاضر، منابع بیشتری را ـ علاوه بر آنچه گفته شد ـ برای تحقیق در خصوص این مذهب میتوانید بیابید که کتاب "
تاریخ و عقاید اسماعیلیه" یکی از آنهاست.
پایگاه اسلام کوئست.