چگونگی شهادت امام رضا
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: امام رضا،
شهادت.
پرسش: شهادت امام رضا (علیهالسّلام) چگونه رخ داد؟
روایات گوناگونی در باره چگونگی شهادت امام رضا (علیهالسّلام) در منابع به چشم میخورد. بخشی از این گزارشها ناهمگون است و نمیتوان آنها را بایکدیگر جمع نمود. در این نوشتار، قسمتی از مشهورترین روایت را از نظر میگذرانیم. این روایت را هفت نفر از اساتید
شیخ صدوق برای او نقل کردهاند.(۱) این هفت نفر، همگی این روایت را از استادشان
علی بن ابراهیم قمی و او از پدرش
ابراهیم بنهاشم و ابراهیم، خود از
ابوصلت هروی، یار باوفای امام هشتم، گزارش کردهاند.
در این روایت، آمده است:
امام رضا (علیهالسّلام) به من فرمود: «ای ابوصلت! فردا من بر این فاجر، وارد میشوم. پس اگر از آنجا سر برهنه خارج شدم، با من سخن بگو و من پاسخت را خواهم داد؛ ولی اگر در بازگشت، سرم را پوشیده بودم، با من سخن مگو».
...چون صبح شد، لباس خود را بر تن کرد و در محراب عبادتش منتظر نشست. همینطور انتظار میکشید که ناگهان، غلام
مأمون وارد شد و گفت: امیر، شما را احضار کرده است. امام (علیهالسّلام) کفش خود را پوشید و رَدای خود را بر دوش افکند، برخاست و حرکت کرد. من در پی او میرفتم تا بر مأمون وارد شد. در پیش رویِ مأمون، طبقی از
انگور و طبقهایی از میوه جات بود. در دست او خوشه انگوری بود که مقداری از آن را خورده بود و مقداری از آن، باقی بود. چون چشم او به امام (علیهالسّلام) افتاد، از جای برخاست و با او
معانقه کرد و پیشانیاش را بوسید و ایشان را در کنار خود نشانید و خوشه انگوری را که در دست داشت، به ایشان داده و گفت: ای پسر پیامبر خدا! من انگوری از این بهتر تاکنون ندیدهام.
امام (علیهالسّلام) به او فرمود: «چه بسا انگوری نیکو و از
بهشت است». مأمون گفت: شما از آن تناول کنید. امام (علیهالسّلام) فرمود: «مرا از خوردن آن، معاف بدار». گفت: باید تناول کنی. برای چه نمیخوری؟ شاید خیال بدی در باره من کردهای؟ سپس خوشه انگور را برداشت و چند دانه از آن را خورد و بعد نزد امام آورد. امام (علیهالسّلام) از او گرفت و سه دانه از آن را به دهان گذارد و خوشه را بر زمین نهاد و برخاست. مأمون پرسید: به کجا میروی؟ فرمود: «بدان جا که تو مرا فرستادی». آنگاه عبا به سر کشیده، خارج شد.
ابوصلت گوید: من با ایشان سخنی نگفتم تا داخل خانه شد. سپس فرمود: «درها را ببندید و کسی را راه ندهید». درها را بستند و ایشان در بستر خود خوابید. مناندکی در صحن خانه با حالتی افسرده و اندوهگین، ایستاده بودم که در آن حال، چشمم به جوانی نورس، خوشروی، مجعّدموی و شبیهترین مردم به امام رضا (علیهالسّلام) افتاد که داخل خانه شد. من پیش دویدم و سؤال کردم: قربان! درها که بسته بود. شما از کجا وارد شدی؟ گفت: «آن که مرا از
مدینه در این وقت بدین جا آورد، همو مرا از درِ بسته وارد خانه نمود». پرسیدم: شما که هستی؟ گفت: «من
حجّت خدا بر تو هستم، ای ابو صلت. من
محمّد بن علی هستم». سپس به سوی پدرش رفت و وارد اتاق شد و به من فرمود با او داخل شوم. چون دیده پدرش امام رضا (علیهالسّلام) بر او افتاد، یک مرتبه از جا جَست و او را در بغل گرفت و دست در گردن او کرد و پیشانیاش را بوسید و او را با خود به داخل اتاق کشید. محمّد بن علی، به رو در افتاد و پدر را میبوسید و آهسته به او چیزی گفت که من نفهمیدم؛ امّا بر لبان امام رضا (علیهالسّلام) کفی دیدم که از برف، سفیدتر بود....لحظاتی بعد، امام (علیهالسّلام) از
دنیا رفت.
(۱) این هفت عالم بزرگوار، عبارتاند از:
محمّد بن علی ماجیلویه،
محمّد بن موسی متوکّل،
احمد بن زیاد بن جعفر همدانی،
احمد بن ابراهیم بنهاشم،
حسین بن ابراهیم بن تاتانه،
حسین بن
ابراهیم بن
احمد بن هشام مؤدّب و
علی بن عبداللَّه وَرّاق.
حدیثنت، برگرفته از مقاله «چگونگی شهادت امام رضا» تاریخ بازیابی۱۳۹۷/۸/۲۲.