ملائکه مجردند یا مادی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه:ملائکه، جسمانی، مجرد.
پرسش:
ملائکه مجرد هستند یا مادى؟
پاسخ:
برخى از علما و دانشمندان
مسلمان قایل اند که ملائکه اجسام لطیف و نورانى هستند و قادرند به اشکال و صورتهاى مختلف متمثل شوند و انبیا و اوصیا، قادر به دیدن آنها مى باشند و قول به تجرد را خلاف ظاهر
آیات و
اخبار متواتر مى دانند. مانند
محقق دوانی در شرح عقاید و شارح مقاصد که قایل اند ملائکه در علم و قدرت، موجودات کاملى هستند و شب و روز در حال
عبادت اند بدون این که خستگى بر آنها عارض شود و یا مخالفت امر الاهى کنند.
ملائکه نزد
فلاسفه، عقول مجرد و نفوس فلکى هستند که هیچ ارتباطى با اجسام ندارند.
فخر رازی در تفسیرش گفته: در ماهیت و حقیقت ملائکه اختلاف است که اقوال از این قرار است: ملائکه موجوداتى هستند که قائم به نفس اند و به دو دسته تقسیم مى شوند، یا متحیزند (جسمانى اند) و یا متحیز نیستند. اما در تحیز ملائکه چند قول است:
۱. ملائکه اجسام لطیفى هستند و قادرند به اشکال مختلف درآیند و محل سکونت آنها هم آسمانهاست و این نظر اکثر
مسلمانان است.
۲. نظر
بت پرستان است که مى گویند ملائکه همین کواکب اند و بر دو گونه مى باشند. کواکب خوش یمن و سعید که ملائکه ی رحمت و کواکب نحس که ملائکه ی عذاب اند.
۳. قول اکثر
مجوس و
ثنویه این است که عالم از دو جز اصلى نور و ظلمت تشکیل شده است. جوهر نور که ملائکه اند، موجوداتى کریم النفس و نفع رسان به موجودات عالم و جوهر ظلمت، که شیاطین مى باشند.
اما کسانى که مى گویند ملائکه متحیّز نیستند و عارى از جسم اند نیز، خود داراى دو قول اند:
۱. قول گروهى از
نصارا به این که ملائکه در حقیقت نفوس ناطقه هستند و ذاتاً مفارق از ماده اند.
۲- قول
فلاسفه، به این که ملائکه جواهر قائم به نفس و مجرد اند که از جهت ماهیت مخالف نفوس ناطقه ی انسان مى باشند و از جهت قدرت و علم، اکمل از نفوس انسانى اند و نسبت ملائکه به انسان، مثل نسبت خورشید به نورهاى ناشى از اوست (مثل منبع نور به نور است) که آنها دو گروه اند:
۱. ملائکه اى که نسبت آنها به اجرام و افلاک، مثل نسبت
نفوس انسانی به بدن است؛ یعنى مدبر افلاک اند.
۲. گروه دوم، که شأن و مقام آنها بالاتر است، مستغرق در
تسبیح و عبادت اند و
ملائکه مقرب نامیده مىشوند.
بعضى از فلاسفه قسم دیگرى براى ملائکه قایل اند و آن گروهى هستند که مدبر
عالم سفلی مى باشند.
از مجموع ادله و اقوال چنین استفاده مى شود که ملائکه دو دسته اند:
۱. ملائکه ی مقرب که دایماً در حال عبادت هستند، بدون این که خستگى و فترت و یا معصیت در آنها راهى داشته باشد که اصطلاحاً به آنها "
کرّوبین" مى گویند، داراى
تجرد عقلی اند.
۲. ملائکه اى که تدبیر امور عالم را به عهده دارند. مثل فرستادن
وحی، میراندن، نعمت دادن، عذاب دادن و امثال اینها داراى ذات مجرد، به
تجرد مثالی اند و مى توانند به اشکال مختلف درآیند. آنها نیز داراى قدرت و کمال و علم اند و آنچه را که از جانب معبود امر مى شود بدون کم و کاست اجرا مى کنند. این دسته از ملائکه را انبیا و جانشینان آنها قادراند مشاهده نمایند و با آنها صحبت کنند. مانند داستان
حضر ابراهیم (علیه السلام) و غذا آوردن براى آنها، به گمان این که انسان هستند و یا صحبت با لوط پیامبر و عذاب کردن
قوم لوط و نیز متمثل شدن
جبرئیل (علیه السلام) به شکل
دحیه کلبی.
جهت روشن شدن تفاوت تجرد مثالى با تجرد عقلى ذکر این نکته لازم است که فلاسفه عالم را به سه دسته و طبقه تقسیم نمودهاند:
۱.
عالم مادی که هم ماده و هم آثار ماده را دارد و محل تزاحم و تضاد است.
۲.
عالم تجرد مثالی که آثار ماده شکل و رنگ را دارد، ولى خود ماده وجود ندارد. مانند افراد و اشکالى را که در خواب مى بینیم.
۳.
عالم تجرد عقلی که نه تنها ماده و حجم در آن جا نیست، بلکه آثار ماده هم وجود ندارد.
براى
تجرد ملائکه ادله هایى ذکر شده که بعضى از آنها به شرح ذیل است:
در کتب کلامى در بحث
نبوت این مسئله مطرح است که آیا مقام انبیا افضل از ملائکه است و یا مقام ملائکه از انبیا برتر است؟ کسانى که قایل به برترى مقام انبیا شده اند به این دلیل تمسک کرده اند که انبیا، علاوه بر جنبه ی روحانى و عقل، داراى قوه ی
شهوت و
غضب هستند و با کمک
عقل و
ایمان بر آنها غلبه پیدا مى کنند، اما در ملائکه، قوه اى که ضد عقل باشد وجود ندارد و در عبادت خود مزاحمى ندارند و روشن است موجودى که قوه ی غضب و شهوت ندارد، باید مجرد باشد، چون موجود زنده و داراى شعور و اختیار، اگر مادى باشد حتماً داراى قوه ی غضب و شهوت نیز هست.
خلقت فرشتگان و ملایک بدون تغییر و تحوّل بوده و موجوداتى ثابت هستند، چنان که در بعضى روایات به آن اشاره شده و موجودى که چنین است مجرد و غیر مادى است؛ زیرا یکى از خواص ماده تغییر و دگرگونى است.
از روایات و آیات استفاده مى شود که ملائکه دایماً در حال عبادت و انجام فرامین الاهى هستند، بدون این که خستگى بر آنها عارض شود و معلوم است که وجود مادى بر اثر انجام کار، دچار خستگى و ناتوانى مى شود.
براى ملائکه مقام معلوم و مشخصى است و تکاملى در آنها نیست؛ یعنى همه ی کمالات را در ابتدا از مبدأ فیض گرفته اند، در حالى که موجود مادى مثل انسان پیوسته در حال به کمال رسیدن است و انتهایى براى آن نیست.
و کمالات را ابتدا بالقوه دارد که با مجاهده ى نفس به فعلیت مى رسد، ولى کمالات ملائکه تماماً بالفعل از ابتدا موجودند و این از ویژگى هاى تجرد است.
ملائکه قابل اشاره حسى نیستند؛ یعنى به ملائکه با حس نمى شود اشاره کرد چه اشاره حسى بالذات، چنان که در مورد جسم است و چه بالعرض، چنان که در مورد جسمانیات مانند قوه ی باصره یا هاضمه است. بنابراین، اشاره ی حسى از خواص جسم است، پس هر موجودى که قابل اشاره ى حسى نباشد مادى نیست.
وجودى که جسمانى باشد، فضا اشغال مى کند و وجود دیگرى نمى تواند در آن جا قرار گیرد، در حالی که ملائکه، مکان اشغال نمى کنند و دریک مکان محدود ملائکه ی بى شمار قرار مى گیرند.
خداوند متعال انبیا را براى استکمال بشر فرستاد، نه براى ملائکه، پس معلوم مى شود که ملائکه، بر خلاف انسان، کمالات جدیدى را به دست نمىآورند، بلکه همه ی کمالات لایق را از ابتدا دارند، پس حرکت و از قوه به فعل رسیدن در آنها وجود ندارد و طبق قاعده ی فلسفى نتیجه مى گیریم که ملائکه باید مجرد باشند؛ زیرا عدم تغییر و تحول با مادى بودن منافات دارد.
در
سوره فاطر آمده است که فرشتگان داراى بال هستند، امّا طبق شواهد و قرائنى که ذکر شد و نیز موارد دیگر، منظور، بال ظاهرى و مادى نیست و آیه ی شریفه تأویل برده مىشود، چنان که موارد دیگرى در قرآن وجود دارد که تأویل برده مى شود مثل "جاء ربک" که به دلیل مجرد بودن واجب تعالى، منظور آمدن پروردگار نیست، بلکه مراد، "جاء امر ربک" است و یا "الرحمن على العرش استوى"
مراد استواى ظاهرى نیست، بلکه منظور از استوا، "استیلا و سلطه" است و مراد از
عرش، هستى و عالم خواهد بود؛ یعنى واجب تعالى بر تمام هستى و عالم استیلا و احاطه دارد و سراسر عالم تحت سیطره ى اوست. به علاوه، عروج ملائکه به نزد پروردگار،
دلیل مجرد بودن ملائکه است و الاّ اگر مادى بودند محلى که به آن عروج مى کنند، نیز باید مادى باشد. بنابراین، بال داشتن ملائکه اشاره به مراتب قرب و قدرت آنها دارد.
۱. ابن سینا، اشارات، نمط ششم، فصل۱۰- ۱۴.
۲. مصباح یزدى، معارف قرآن، ص۲۸۳ و ۳۱۹.
۳. فلسفى، محمد تقى، معاد از نظر روح و جسم، ص ۷۵ و ۱۱۲.
۴. مجلسى، بحارالانوار، ج۵۹.
۵. نهج البلاغه، خطبه ۹۱.
۶. جعفرى، محمد تقى، تفسیر نهج البلاغه، ج۲، ص ۱۶.
۷. سهروردى، حکمة الاشراق، القسم الثانى، مقاله ی اول، فصل ۴.
۸. مصباح یزدى، آموزش فلسفه، ج۲، ص۱۳۴، درس ۴۱.
پایگاه اسلام کوئست