تفاوت فلسفه و عرفان و عقل
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: فلسفه، عرفان، حکمت، عقل.
پرسش: تفاوت بین
فلسفه،
عرفان،
عقل و
حکمت را بیان نمایید.
پاسخ: فلسفه به معنای خاص کلمه، تلاشی است ذهنی و عقلی و استدلالی برای درک واقعیتهای جهان هستی.
حکمت در معنایی که آن را متمایز از فلسفه بدانیم امری فراتر از فلسفه بوده و سرمنشای الاهی و لدنی دارد و در
قرآن نیز به عنوان عطیهای الاهی محسوب شده است که پیامبران، امامان و اولیا در طول تاریخ از آن برخوردار بوده و آن را اشاعه دادهاند.
عرفان در اصطلاح، به معرفت شهودی خداوند که از طریق
تهذیب نفس و صفای باطن حاصل میشود، گفته میشود.
برای این که بحث از نظم منطقی لازم برخوردار باشد، ابتدا در مورد حکمت و فلسفه و بعد در مورد عرفان توضیحاتی خواهیم داد و در پایان اصطلاح عقل و اطلاقات مختلف و مراتب آن را مورد بررسی قرار خواهیم داد؛ چرا که مراد به کار گیرندگان این واژه و اصطلاح در فلسفه و حکمت و عرفان یکسان نبوده و هر گروهی از متفکران و مردم بر اساس دیدگاه خود واژه عقل را به کار بردهاند.
بر اساس دیدگاههای مختلف،برای فلسفه تعاریف مختلفی شده است، بنابراین نمیتوان در این مورد، صرفاً به یکی از تعاریف ادعایی اکتفا کرد. ضمن این که نخست باید دید هر فلسفهای چه نوع دیدگاهی را در مورد خود معرفت و راه رسیدن به این معرفت و غایت معرفت پیش روی گرفته است. به عنوان مثال اگر فلسفه را علم به حقایق اشیاء تعریف کنیم باید دید که از چه طریقی میتوان به حقایق اشیاء رسید. آیا با پرداختن به استدلالهای فلسفی میتوان به حقایق اشیاء رسید؟ به عبارتی، آیا با فلسفه میتوان به مقامی دست یافت که
پیامبر (صلیاللهعلیه وآله)، رسیدن به آن مقام را از پروردگار درخواست کرده بود «عن النبىّ: أرنا الأشیاء کما هی»
؟! بدیهی است اگر محتوای یک علم فقط مباحث ذهنی و عقلی و استدلالی و ماهوی باشد نمیتوان این تعریف را که فلسفه علم به حقایق اشیاء است ،در مورد آن پذیرفت. بنابراین اگر دقت لازم را داشته باشیم در نهایت تنها با مطالعه یک فلسفه است که پی خواهیم برد چه تعریفی باید از «فلسفه» در این نظام فکری خاص داشته باشیم. و این که در این فلسفه حقیقتاً به چه غایتی رسیدهایم.
واژه فلسفه (philosophy) یا فیلوسوفیا از دو بخش تشکیل شده است: فیلو به معنی دوستداری و سوفیا به معنی دانایی. گفته شده است اولین کسی که این کلمه را به کار برد،
فیثاغورث بوده. وقتی از او سئوال کردند که آیا تو فرد دانایی هستی؟ جواب داد : نه، اما دوستدار دانایی(فیلوسوفر) هستم. بنابراین واژه فلسفه دراولین روزهای پیدایش به معنای عشق ورزیدن به دانایی بوده است.
بااین حال
فلسفه یونانی که منجر به
فلسفه غرب و تمدن غرب شده است سیر تاریخی خاص خود را داشته و آنچه از مجموع این تلاش فکری برمیآید این است که مرادشان از فلسفه همانا اهمیت دادن به حجیت
عقل جزئی بوده که قائم مقام
وحی و ادراکات معنوی وجود الاهی بشر شده و غایت عالم و
آدم را در عقلانیت به معنای غربی آن جستجو میکند. بنابراین فلسفه به معنای خاص کلمه تلاشی است ذهنی و عقلی و استدلالی برای درک واقعیتهای جهان هستی.
اگر چنین تعریفی از فلسفه داشته باشیم در عین حال که جایگاه خود را به عنوان تلاشی برای فهم منطقی پدیدهها دارد روشن است که برای نیل به حقیقت عالم (
خدا) و تشبه به او آنچنانکه برخی در تعریف فلسفه مدعی آن بودهاند «فلسفه عبارت است از شبیه شدن به خدا به اندازه توان انسان و برای تحصیل سعادت ابدی»به نقل از جرجانی و «فلسفه، آگاهی بر حقایق تمام اشیا است، به قدری که برای انسان ممکن است بر آن ها آگاهی یابد.»
عاجز خواهد بود چرا که برای نیل به حقایق عالم شیوه معرفتی والاتری مورد نیاز است که فراتر از ذهن است. همین امر باعث شده که برخی از نامیدن نظام معرفتی خود با عنوان فلسفه ابا داشته و از واژه حکمت استفاده کنند که اصطلاحی است قرآنی.
قبل از ورود به بحث حکمت خاطر نشان میکنیم که فلسفه همچنانکه گذشت لفظ عامی است که برای نظامهای فکری و معرفتی مختلفی در طول تاریخ بکار رفته بنابراین گاه حکمت الاهی نیز از دید مطالعه کنندگان آن همچون نوعی از فلسفه شناخته شده است هرچند که خواستگاه آن امری ورای ذهن استدلالی بوده است.
حال گوئیم: حکمت در معنایی که آن را متمایز از فلسفه بدانیم سرمنشائی الاهی و لدنّی دارد و در
قرآن نیز به عنوان عطیهای الاهی محسوب شده است «یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثیراً وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ»
که
امامان و
انبیاء و اولیاء و انسانهای والادر طول تاریخ از آن برخوردار بوده و آن را اشاعه دادهاند. همچنین در بین افرادی که معروف به فلاسفه شدهاند نیز گاه برخی از آنان بهرهای از حکمت (به معنایی که ذکر شد) داشتهاند که اساسا آن را به طریقی غیر از
استدلال فلسفی حاصل کردهاند.
از جمله
شیخ شهاب الدین سهروردی که آثار خود را حکمت نامیده، معتقد است که حقیقت کتاب او را تنها کسانی به راستی میتوانند درک کنند که به هدایت شیخی روحانی که خلیفه خداوند بر روی زمین است، به
علم اشراق دست یافته باشند (لازم به ذکر است که فهم کتب حکمت الاهی در نظر محصلین این کتابها کاری دور از دسترس به نظر نمیرسد ولی منظور ظاهر الفاظ این آثار نبوده و به حقیقت معانی اشاره دارد.) وی در این مورد مینویسد : «البته روا نبود که کسی بدون مراجعه به شخصی که به مقام خلیفة اللهی رسیده و دانش این کتاب نزد وی است، طمع بندد که به اسرار این کتاب واقف گردد»
همچنین در مورد اطلاق اسم
حکیم مینویسد:
«اسم الحکیم لا یطلق الا على من له مشاهدة للامور العلویة و ذوق مع هذه الأشیاء و تألّه»
؛ اسم حکیم تنها بر کسی صادق است که دارای مقام مشاهده امور عِلوی (والا) و ذوق و تالّه و .... باشد.
بنابراین تمایز فلسفه و حکمت در معنای دقیق این دو اصطلاح از ابتدا در
جهان اسلام مطرح بوده از این روی، بسیاری از بزرگان، حکمت الاهی و معرفت قرآنی و معرفت در مکتب
ائمه را امری جدای از فلسفه به معنای یونانی آن دانستهاند. از این دیدگاه اساساً فلسفه ذاتی یونانی داشته و فاصلهای بسیار با حکمت دارد.
بنابراین بطور خلاصه در مورد نسبت فلسفه باحکمت گوئیم: حکمت غیر از فلسفه است هرچند که گاه با بیانی فلسفی ارائه شده و شرح و بسط پیدا کرده است.
عرفان در مقایسه با فلسفه و حکمت تعریف روشنی داشته و در عین نایاب بودن حقیقت نهائی آن، میتوان به سادگی طوری حدود آن را فهم نمود که حد اقل تمایز آن با فلسفه مشخص باشد چرا که عرفان آشکارا مربوط به دریافتهایی شهودی و حضوری بوده و ارتباطی به تعلیمات مدرسهای و بحثهای استدلالی ندارد.
توضیح بیشتر در مورد عرفان اینکه؛ عرفان در اصطلاح به
معرفت شهودی خداوند که از طریق
تهذیب نفس و صفای باطن حاصل میگردد، گفته میشود.
عرفان را دارای دو بعد نظری و عملی دانستهاند:
عرفان نظری شامل منظومهای از دریافتهای باطنی از طریق کشف و شهود پیرامون جهان هستی است، که توسط افراد واجد شرایط ادراک شده و با شیوهای نظاممند و بطور نظری تدوین شده است.
عرفان عملی شامل به کار بستن دستورالعملهای لازم در راستای مبارزه با
هوای نفس و رسیدن به مقامات معنوی و کمال توحید است، که توسط استاد طریقت بیان میگردد. در صورتی که سالک راه حقیقت، رهنمودهای
پیر طریقت را به کار بندد و در مسیر الاهی با اخلاص کامل گام بردارد، به سرمنزل حقائق رهنمون میگردد
عقل، خرد، دانایی و....، یکی از عامترین الفاظی است که در اذهان مردم میتواند به گستره مراتب عالم هستی (از اعلی علیین تا اسفل سافلین) معنا داشته یاشد. حق تعالی دانای کل و مبداء عقل کل است و همه انسانها نیز خود را عاقل میدانند و حتی به حیلهگری یا
عقل معاش در معنای مذموم هم اصطلاح عقل اطلاق شده است. بنابراین باید در شناخت کاربردهای این اصطلاح توجه لازم را داشته باشیم؛ از طرفی اگر از دیدگاه معرفت دینی، عقل را گوهرهای میدانیم که محبوبترین
مخلوق خداست «لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْکَ وَ لَا أَکْمَلْتُکَ إِلَّا فِیمَنْ أُحِبُّ أَمَا إِنِّی إِیَّاکَ آمُرُ وَ إِیَّاکَ أَنْهَى وَ إِیَّاکَ أُعَاقِبُ وَ إِیَّاکَ أُثِیبُ»
و خداوند آن را در کسانی که دوستشان دارد به
کمال رسانده است
بنابراین باید برای درک حقیقت آن و برخورداری از این گوهر وجودی و تمییز مراتب و ارزش گزاری این مراتب دقت خاصی داشته باشیم. چرا که اگر هر واژهای در جایگاه و ارزش حقیقی خود استعمال شود بسیاری از جهالتها مجال گسترش نخواهند یافت.
در اینجا برای نشان دادن جایگاه شبهه بر انگیز واژه عقل به روایتی اشاره میکنیم:
«قَالَ قُلْتُ لَهُ مَا الْعَقْلُ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ قَالَ قُلْتُ فَالَّذِی کَانَ فِی مُعَاوِیَةَ فَقَالَ تِلْکَ النَّکْرَاءُ تِلْکَ الشَّیْطَنَةُ وَ هِیَ شَبِیهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَیْسَتْ بِالْعَقْلِ؛ راوی گوید: از
امام صادق (علیه السلام) پرسیدم: عقل چیست؟ حضرت فرمود: آنچه به وسیله آن خداوند پرستیده میشود و
بهشت به دست میآید. راوی گوید: گفتم، پس آن چیزی که در
معاویه بود چیست؟ فرمود: آن نکراء (در لغت به معنای رأی و اندیشه) و شیطنت است که شبیه عقل است اما عقل نیست.»
میدانیم که در صدر اسلام دشمن نامدار
دین خدا شخصی به نام ابو الحکم (صاحب حکمت) بود (ابوالحکم عمرو بن هشام بن مغیرة مخزومی) که به قول
مولوی، اهل
مباحث عقلی بوده است
آن زمان که بحث عقلی ساز بود ••••• این عمر با بوالحکم هم راز بود.
با این حال
پیامبر او را
ابو جهل نامید تا حقیقتِ عقل و به اصطلاح حکمت او را که عین جهالت و ظلمت بود با این لقب آشکار کند و در طول تاریخ هم به این نام مشهور شد:
عقل فرعون ذکی فیلسوف
کور بود از تو نیابید او وقوف
بولهب هم از تو نااهلی شده
بوالحکم هم از تو بو جهلی شده
بعد از این مقدمه مهم، درمورد اطلاقات عقل در علوم مختلف گوئیم:
در
علم کلام عقل به معنای معقولات و قضایایی است که فهم عملی و عمومی بشر آنها را پذیرفته باشد و به نوعی، مقبولات عمومی را گویند. درباب
برهان از
علم منطق(
منطق ارسطوئی)، عقل به معنای معقولات یقینی است که از مقدمات باب برهان است. و در
علم النفس (
روان شناسی) قوه درک کلیات را عقل میگویند.
اما در
فلسفه اولی، عقل اصطلاحی خاص بوده و یکی از تقسیمات اولیه وجود است که ارتباطی به ذهن استدلالی ندارد. در اینجا عقل غیر از معنای معروف بوده و به
مجردات تام اطلاق شده است یعنی موجوداتی که هیچ مادهای نداشته و هیچ تعلقی به امور مادی ندارند و در اصطلاح به آنها «مفارقات» یا موجودات نورانی نیز میگویند. بنابراین اطلاق عقل بر چنین موجودی ربطی به عقل به معنای قوه درک کننده مفاهیم کلی ندارد.
برخی عقل را به
عقل نظری و
عقل عملی تقسیم کردهاند چرا که محصولات عقل گاهی در حوزه هست و نیست و گاهی در حوزه باید و نباید است. از اولی به عقل نظری و از دومی به عقل عملی تعبیر شده است. عقل عملی خود دو مرتبه دارد: اول، آنچه فقط به تدبیر امور زندگی دنیوی میپردازد، که همان عقل مصلحت اندیش (فردی یا جمعی) است؛ این همان
عقل بدلی است که از آن به
عقل حسابگر و
عقل جزئی نیز تعبیر شده که در آن
ارضای تمایلات شهوانی مورد توجه است. دوم،
عقل ایمانی که شهوات و تمایلات باطل را به بند میکشد
. عقل ایمانی خود درجاتی دارد به تناسب
درجات ایمان که در اولیا و انبیاء الاهی عالیترین حد آن به ظهور رسیده است که شامل درک مستقیم حقایق عالم هستی میباشد و همه پیامبران الاهی برای شکوفا کردن مراتب این نوع از عقل مبعوث شدهاند که همچون دفینههایی در خاک فطرت انسانی پنهان مانده است؛ همچنانکه
امام علی (علیه السلام) در این مورد فرمودهاند:«وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول»
پایگاه اسلام کوئست، برگرفته از مقاله «تفاوت فلسفه و عرفان و عقل»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۵/۲۶.