• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

وقایع شورا برای جانشینی عمر

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



کلیدواژه: خلافت، عمر بن خطاب، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله).

پرسش: وقایع شورا برای جانشینی عمر را چگونه می‌توان تحلیل کرد؟

پاسخ اجمالی: ابو‌بکر، عمر را بر جای خود نصب کرد و شیوه (استخلاف) را بنیاد گذاشت. عمر نیز همین شیوه را پیش گرفت و شورای شش نفری تشکیل داد تا از بین خود یکی را برای خلافت انتخاب کنند؛ عمر عملا با این کار کسی را که در نظر داشت جانشین خود کرد و به نحوی مانع شد تا خلافت به خاندان پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) برگردد.



جریان شکل‌گیری خلافت پس از پیامبر خدا، بسی شگفت‌انگیز و تنبّه‌آفرین است. جریان سقیفه روی می‌دهد و از درون آن، خلافت ابو‌بکر رقم می‌خورد و چنان ادّعا می‌شود که اجماع امّت، بر آن است.
ابو‌بکر، عمر را بر جای خود نصب می‌کند و بدین‌سان، شیوه «تعیین جانشین (استخلاف)» را بنیاد می‌نهد. اکنون عمر در واپسین روزهای زندگی و در بستر مرگ، در‌ اندیشه آینده جامعه اسلامی است.
گزارش‌های تاریخی به خوبی گواه‌اند که عمر نیز به نوعی به «استخلاف» می‌اندیشد، بدین‌ترتیب که او از کسانی یاد می‌کند که اگر می‌بودند، خلافت را بدانها می‌سپرد، از جمله: معاذ بن جبل، ابو‌عبیده جرّاح،
[۹] ابن‌اعثم کوفی، محمد بن علی، الفتوح، ج۲، ص۳۲۵.
و سالم (آزاد شده حذیفه).
به هر حال، عمر به شورا می‌اندیشد؛ شورایی که بتواند آرمان‌ها و اهداف او را فراهم آورد. در این میان، علی (علیه‌السّلام) فراموش ناشدنی است. این حقیقت از دیدگان عمر نیز به دور نیست. از‌این‌روی، هنگامی که فردی از انصار را برای مشورت درباره جانشین، به رایزنی می‌خوانَد و او از کسانی جز علی (علیه‌السّلام) نام می‌برد، عمَر زبان به اعتراض می‌گشاید که:
چرا ابو‌الحسن نه؟! اگر او زمام امور را به دست گیرد، مردمان را به راه حق، هدایت خواهد کرد.
بدین‌سان، عمر، شورایی مرکّب از شش نفر می‌پردازد و صفات ناشایسته هر یک از آنان را بر می‌شمرد و از علی (علیه‌السّلام) تنها بر شوخ طبعی‌اش تکیه می‌کند، اگر چه تاکید می‌ورزد که اگر علی (علیه‌السّلام) بر سر کار آید، مردمان را به راه راست، هدایت می‌کند.


عمر، اعضای شورایی را که باید سرنوشت خلافت را تعیین کند، مشخّص می‌نماید: علی (علیه‌السلام)، عثمان بن عفّان، طلحه، زبیر، سعد بن ابی‌وقّاص و عبد‌الرحمان بن عوف؛ ولی خلیفه، که نه از بنی‌هاشم دل خوشی دارد و نه از علی (علیه‌السلام)، سیاست‌مدارتر و زیرک‌تر از آن است که شورا را به گونه‌ای شکل دهد که برآمدن علی (علیه‌السّلام) از آن، حتّی محتمل باشد. (گفتگوی عمر با ابن‌عبّاس در این باره بسی نکته‌آموز است. )


عمر، چگونگی کار شورا و فرایند تصمیم‌گیری در آن را نیز روشن می‌سازد: آنان باید در خانه‌ای گرد آیند و پنجاه نفر از انصار به مراقبت از آنان بپردازند تا آنان یک نفر را برگزینند. اگر یک نفر، با گزینش پنج نفر دیگر مخالفت کند، باید گردنش زده شود؛ دو نفر نیز به همین گونه؛ امّا اگر در یک سو سه نفر و در سوی دیگر سه نفر بودند، باید عبد‌اللّه بن عمر حکمیّت کند و اگر بر آن رضایت نمی‌دهند، باید سخن آن سویی پذیرفته شود که عبد‌الرحمان بن عوف در آن است.


صحنه‌سازی‌های خلیفه کاملاً روشن است و هوشمندان، از آغاز، نتیجه را فهمیده‌اند. از‌این‌روی، ابن‌عبّاس از علی (علیه‌السّلام) می‌خواهد که وارد شورا نشود؛ امّا امام (علیه‌السّلام) پاسخ می‌دهد:
وارد می‌شوم تا با پذیرفته شدن «شایستگی من برای خلافت» از ناحیه عمر، آنچه را پیش‌تر گفته بود: «نبوّت و امامت در خانه‌ای، گرد هم نخواهند آمد» نقض شود.
نیز با صراحت تمام، تاکید می‌کند که عمر، با این ترکیب، خلافت را از بنی‌هاشم، دور ساخت:
من و عثمان در این جمع هستیم و باید از اکثریّت پیروی شود. سعد با پسر عموی خود (عبد‌الرحمان) مخالفت نخواهد کرد. عبد‌الرحمان نیز که خویشاوند عثمان است، از او دست برنخواهد داشت. بدین‌ترتیب، بر فرض که طلحه و زبیر هم با من باشند، چون [عبد‌الرحمان] ابن‌عوف در آن سوست، سودی نخواهد داشت.


طلحه به نفع عثمان، کنار می‌رود (بر اساس نقلی که می‌گوید: طلحه به شورا رسید)، زبیر به نفع علی (علیه‌السّلام) و سعد به نفع عبد‌الرحمان.
عبد‌الرحمان اعلام می‌کند که خواستار خلافت نیست. او پیشنهاد می‌کند که یکی از دو نفرِ باقی مانده (علی (علیه‌السّلام) و عثمان) حق را به دیگری وا نهد؛ ولی هر دو سکوت می‌کنند.
عبد‌الرحمان شب‌ها پی‌در‌پی به رایزنی پرداخته، با امرای لشکر و اشراف سخن می‌گوید (بر اساس نقل طبری). آنان نیز او را به انتخاب عثمان، توصیه می‌کنند.(عبد‌العزیز دوری می‌گوید: این که عبد‌الرحمان می‌گوید: «لشکریان و اشراف در مشاوره با وی، بر عثمان تکیه کرده‌اند»، نشان آن است که امویان، از فتح مکّه بدین‌سوی، مشغول فعالیّت بوده‌اند و در دوره خلافت شیخین نیز در صحنه اجتماع به پیروزی چشمگیری رسیده‌اند، به گونه‌ای که مردم با روی کار آمدن عثمان، موافق بودند.)
[۲۹] دوری، عبد‌العزیز، مقدّمة فی تاریخ صدر الاسلام‌، ص۵۹.

پس از گذشت سه روز، صبحگاه، مردم در مسجد گرد می‌آیند. عبد‌الرحمان به جمع آنان آمده، (بر اساس نقل زُهْری) به مردم می‌گوید:
من از مردم پرسیده‌ام. آنان هیچ کس را با عثمان، هم پایه نمی‌دانند.
عمّار و مقداد، فریاد می‌زنند و بر انتخاب علی (علیه‌السّلام) تاکید می‌ورزند. گفتگو در مسجد بالا می‌گیرد. عمّار فریاد می‌زند:
چرا این امر را از اهل‌بیت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دور می‌گردانید؟
عبد‌الرحمان بن عوف، علی (علیه‌السّلام) را مخاطب قرار می‌دهد و می‌گوید:
آیا با خداوند، پیمان می‌بندی که چون زمام امور را بر گرفتی، به کتاب خدا، سیره پیامبر خدا و شیوه دو شیخ، عمل کنی؟
امام (علیه‌السّلام) می‌گوید:
به کتاب خداوند و سیره پیامبر خدا، در حدّ توان، عمل می‌کنم و چون از عثمان می‌پرسد، عثمان پاسخ می‌دهد: بر اساس قرآن، سنّت پیامبر و شیوه دو شیخ، عمل خواهم کرد.
عبد‌الرحمان، سخن خود را با علی (علیه‌السّلام) تکرار می‌کند. علی (علیه‌السّلام) سخن پیشین را تکرار و اضافه می‌کند:
با کتاب خداوند و سنّت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله)، نیازی به روش هیچ کس نیست. تو کوشش‌ داری که این امر را از من دور سازی....


بدین‌سان، عبد‌الرحمان، عثمان را به خلافت برمی‌گزیند و بر مسند قدرت می‌نشاند و یک بار دیگر، «حق» در مسلخ تزویر و فتنه ذبح می‌شود. و این‌چنین، کسانی که سال‌ها به روی پیامبر خدا شمشیر کشیده‌اند، فرصت می‌یابند تا در سایه حمایت خلیفه پیامبر، کار دشمنی با وی را از سر گیرند. چون علی (علیه‌السّلام) چنین می‌بیند، خطاب به عبد‌الرحمان می‌گوید:

«حَبَوتَهُ حَبوَ الدَّهرِ، لَیسَ هذا اوَّلَ یَومٍ تَظاهَرتُم فیهِ عَلَینا، «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَی مَا تَصِفُونَ» وَاللّهِ ما وَلَّیتَ عُثمانَ الّا لِیَرُدَّ الاَمرَ الَیکَ! چه بخشش ویژه‌ای به او (عثمان) کردی! این، نخستین روزی نیست که بر ضدّ ما پشت به پشت هم دادید! «پس، صبری نیکو [باید]؛ و خداوند، بر آنچه توصیف می‌کنید، یاری‌رسان است». به خدا سوگند، خلافت را به عثمان نسپردی، جز برای آن‌که به تو باز گردانَد!»
و مقداد فریاد بر می‌آورد:
من، مانند آنچه را به اهل‌بیت (علیهم‌السّلام) پس از پیامبرشان رسید، ندیده‌ام! من از قریش در شگفتم که چگونه مردی را وا نهادند که کسی را از او عادل‌تر و داناتر نمی‌دانم!‌ هان! به خدا سوگند، اگر یاورانی بر آن می‌یافتم [به نفع او قیام می‌نمودم]!

عمّار از سرِ سوز می‌گوید:
«‌ای که خبر مردنِ اسلام را می‌دهی! برخیز و خبر کن که: نیکی مُرد و زشتی جای آن را گرفت.»
آیا به راستی چنین نبود و با حاکمیّت بنی‌امیّه، مرگ اسلام، فریاد زده نمی‌شد؟ و آیا جاهلیّت، احیا نمی‌گشت؟
خلیفه در همان شب اوّل خلافت، برای نماز عشا به سوی مسجد می‌رفت و شمع به دستان، پیشاپیش او حرکت می‌کردند، که مقداد فرمود:
این، چه بدعتی است؟!


برای تعمیم و تکمیل بحث، نکاتی را می‌آوریم:

۱ . آوردیم که علی (علیه‌السّلام) به عبد‌الرحمان گفت:
«به خدا سوگند، خلافت را به عثمان نسپردی، جز برای آن‌که به تو باز گردانَد»
علی (علیه‌السّلام) بر اساس شناخت ژرف خود از احوال سیاست‌بازان و غوغاسالاران، چنین حقایقی را بر مَلا می‌کرد، و‌ای کاش در آن روز، گوش‌های شنوایی می‌بود! شاهد این سخن بلند مولا (علیه‌السلام)، گزارشی است که مورّخان آورده‌اند که:
چون بیماری بر عثمان چیره گشت، کاتبی را فرا خواند و گفت: «عهدی برای خلافت پس از من برای عبدالرحمان بنویس» و او نوشت.
۲. چرا امام (علیه‌السّلام) شرط عبد‌الرحمان را نپذیرفت؟
سال‌ها از رحلت پیامبر خدا می‌گذشت. در این سال‌ها دگرسانی‌های بسیاری به وجود آمده، حکم‌های فراوانی در نقض احکام صریح پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) صادر شده و سنّت او در موارد بسیاری وارونه گشته بود.
[۴۸] ر.ک: موسوی عاملی، سید‌عبد‌الحسین، النصّ و الاجتهاد.

امام (علیه‌السّلام) چگونه می‌توانست شرط عبد‌الرحمان را بپذیرد و اگر می‌پذیرفت و بر فرض محال می‌توانست زمام امور را به دست گیرد، چه‌سان با آن کنار می‌آمد؟ و با آن دگرگونی‌ها چه می‌کرد؟ آیا مردم، آمادگی پذیرش باز‌گرداندن حقایق را بر مسیر اوّل داشتند؟
دوران خلافت علی (علیه‌السّلام) نشان می‌دهد که پاسخ، منفی است. در دوران خلافت مولا (علیه‌السلام)، با این که مسائل بسیاری روشن شده بود و مردم، خود، به علی (علیه‌السّلام) روی آورده بودند، علی (علیه‌السّلام) در بسیاری از تصمیم‌ها دچار مشکل بود. نمونه روشن آن، «نماز تَراویح» است.
اگر سؤال را از زاویه دیگر بررسی کنیم، علی (علیه‌السّلام) را در مقابل دو فرایند می‌بینیم:
یک. پذیرش شرط و در پیِ آن، به حکومت رسیدن علی (علیه‌السلام)؛
دو. نپذیرفتن شرط به سبب حق نبودنش و در پیِ آن، از دست‌دادن فرصت حکومت‌گری.
چهره دیگر سؤال، این است که اگر امام (علیه‌السّلام) شرط را قبول می‌کرد، آیا عبد‌الرحمان با وی بیعت می‌نمود؟
بر اساس گزارش واقعه شورا و تدبیری که برای آن‌ اندیشیده شده بود و نیز سخنانی که علی (علیه‌السّلام) با عبد‌الرحمان داشت، قاطعانه می‌توان پاسخ را منفی دانست. علی (علیه‌السّلام) با ژرف‌نگریِ ویژه خویش دریافت که این همه، یکسر، تمهیداتی برای موجّه جلوه دادن تصمیمی است که از پیش، برنامه‌ریزی شده بود.
بدین‌ترتیب، چه‌بسا اگر امام (علیه‌السّلام) شرط را می‌پذیرفت، عثمان هم می‌پذیرفت و این‌جا بود که عبد‌الرحمان به دستاویزی دیگر روی می‌آورد (بطور مثال، آنچه پیش‌تر گفته بود: لشکریان و رؤسای قبایل، تمایل به عثمان دارند...) و نتیجه، باز هم انتخاب عثمان بود و در این میان، آنچه می‌ماند، صحّت بخشیدن به روش دو شیخ (ابو‌بکر و عمر) از سوی علی (علیه‌السّلام) بود؛ و حاشا که علی (علیه‌السّلام) فریب چنین صحنه‌سازی‌ای را بخورد؛ او که نگاهش بسی پرده‌های سطحی را می‌درَد و حقایق را می‌نگرد.
۳.فرایند شورا از پیش، روشن بود؛ از‌این‌روی، عمر فرمان داد: هر آن کس که مخالفت کند، گردنش زده شود. چنین بود که پس از بیعت عبد‌الرحمان بن عوف و سایر اعضای شورا با عثمان، علی (علیه‌السّلام) همچنان ایستاده بود و بیعت نمی‌کرد. پس، عبد‌الرحمان بن عوف بدو گفت: «بیعت کن، وگرنه گردنت را خواهم زد».
امام (علیه‌السّلام) از خانه بیرون آمد و اصحاب شورا از پی او آمدند و گفتند: بیعت کن، وگرنه با تو می‌جنگیم.
[۵۰] بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۶، ص۱۲۸.
چنین است که سیّد‌مرتضی، با سوز می‌گوید: این، چه رضایتی است...؟! چگونه کسی که به قتل و پیکار تهدید می‌شود، مختار است؟!
و چنین است که علی (علیه‌السّلام) فرمود:
«من، از سَرِ ناخشنودی و کراهت، بیعت نمودم.»
۴.به وجود‌آوردن طمع خلافت.
نکته فرجامین، این‌که عمر با این‌کار، آتش طمع خلافت را عملاً در جان اعضای شورا بر افروخت. شیخ مفید (رحمه‌الله) نوشته است:
سعد بن ابی‌وقّاص، خود را در برابر علی (علیه‌السّلام) شخصیّتی نمی‌دید؛ امّا حضورش در شورا، در او این پندار را به وجود آورد که او نیز اهلیّت خلافت دارد.
ابن ابی‌الحدید، همین تحلیل را از استادش نقل کرده است و طلحه نیز در بیان برابری‌اش با علی (علیه‌السلام)، از جمله، وجود خود در شورا را دلیل می‌آورَد. معاویه نیز به این نکته در گفتگویی اشاره دارد.
[۵۷] اندلسی، احمد بن محمد، العقد الفرید، ج۳، ص۲۸۹.

به هر حال، عمر، با شورایی که تعیین کرد، یک بار دیگر بر از بین بردن «حقّ خلافت» و پاس‌نداشتن «حرمت خلافت» همّت گماشت و بنی‌امیّه را یکسر بر امّت مسلّط ساخت؛ کسانی را که آن همه فساد به بار آوردند. نیز با به وجود آوردن طمع خلافت در جان کسانی چون طلحه و زبیر، عملاً زمینه درگیری‌های بعد را فراهم ساخت.



۱. ابن‌سعد بغدادی، محمد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۵۹۰.    
۲. نمیری، عمر بن شبه، تاریخ المدینة، ج۳، ص۸۸۱.    
۳. ابن‌قتیبه، عبدالله بن مسلم، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۴۲.    
۴. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۲۷.    
۵. ابن‌قتیبه، عبدالله بن مسلم، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۴۲.    
۶. ابن‌سعد بغدادی، محمد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۳۴۳.    
۷. ابن‌سعد بغدادی، محمد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۴۱۳.    
۸. نمیری، عمر بن شبه، تاریخ المدینة، ج۳، ص۸۸۱.    
۹. ابن‌اعثم کوفی، محمد بن علی، الفتوح، ج۲، ص۳۲۵.
۱۰. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۲۷.    
۱۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۳، ص۳۴۳.    
۱۲. ابن‌سعد بغدادی، محمد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۳۴۳. سالم مولی ابوحذیفه.    
۱۳. نمیری، عمر بن شبه، تاریخ المدینة، ج۳، ص۸۸۱.    
۱۴. صنعانی، عبد‌الرزاق بن همام، المصنّف فی الاحادیث و الآثار، ج۵، ص۴۴۶، ش۹۷۶۱.    
۱۵. بخاری، محمد بن اسماعیل، الادب المفرد، ص۱۷۶، ش۵۸۲.    
۱۶. فیروزآبادی، سید مرتضی، ضائل الخمسة من الصحّاح الستّة، ج۲، ص۱۲۵.    
۱۷. صنعانی، عبد‌الرزاق بن همام، المصنّف فی الاحادیث و الآثار، ج۵، ص۴۴۷، ش۹۷۶۲.    
۱۸. نمیری، عمر بن شبه، تاریخ المدینة، ج۲، ص۸۸۲.    
۱۹. آبی، منصور بن حسین، نثر الدرّ، ج۲، ص۴۹.    
۲۰. ر.ک:طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۲۳.    
۲۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۲۹.    
۲۲. ابن‌قتیبه، عبدالله بن مسلم، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۴۳.    
۲۳. ابن ابی‌الحدید، عبد‌الحمید، شرح نهج البلاغة، ج۱، ص۱۸۹.    
۲۴. مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۱، ص۲۸۵.    
۲۵. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۳۰    
۲۶. ابن ابی‌الحدید، عبد‌الحمید، شرح نهج البلاغة، ج۱، ص۱۹۱.    
۲۷. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۳۱.    
۲۸. نمیری، عمر بن شبه، تاریخ المدینة، ج۳، ص۹۲۸.    
۲۹. دوری، عبد‌العزیز، مقدّمة فی تاریخ صدر الاسلام‌، ص۵۹.
۳۰. ابن ابی‌شیبة، عبد‌الله بن محمد، المصنّف فی الاحادیث والآثار، ج۵، ص۴۷۷.    
۳۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۳۳.    
۳۲. ابن ابی‌الحدید، عبد‌الحمید، شرح نهج البلاغة، ج۱۲، ص۱۹۴.    
۳۳. ر.ک:مفید، محمد بن محمد، الامالی، ص۱۱۴،ح۷.    
۳۴. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۶۲.    
۳۵. ابن ابی‌الحدید، عبد‌الحمید، شرح نهج البلاغة، ج۱، ص۱۸۸.    
۳۶. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج۵، ص۱۹۲.    
۳۷. یوسف/سوره۱۲، آیه۱۸.    
۳۸. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۳۳.    
۳۹. نمیری، عمر بن شبه، تاریخ المدینة، ج۳، ص۹۳۰.    
۴۰. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۳۳.    
۴۱. نمیری، عمر بن شبه، تاریخ المدینة، ج۲، ص۹۳۱.    
۴۲. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج۵، ص۱۹۲.    
۴۳. ابن ابی‌الحدید، عبد‌الحمید، شرح نهج البلاغة، ج۱۲، ص۲۶۶.    
۴۴. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۶۳.    
۴۵. نمیری، عمر بن شبه، تاریخ المدینة، ج۳، ص۱۰۲۹.    
۴۶. ابن‌عساکر، علی بن حسن، تاریخ دمشق، ج۱۵، ص۱۷۸.    
۴۷. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۶۹.    
۴۸. ر.ک: موسوی عاملی، سید‌عبد‌الحسین، النصّ و الاجتهاد.
۴۹. ر.ک:محمدی ری‌شهری، محمد، دانش‌نامه امیرالمؤمنین (ع) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۵۴۱ (اصلاحات علوی).    
۵۰. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۶، ص۱۲۸.
۵۱. ابن ابی‌الحدید، عبد‌الحمید، شرح نهج البلاغة، ج۹، ص۵۵.    
۵۲. ابن ابی‌الحدید، عبد‌الحمید، شرح نهج البلاغة، ج۱۲، ص۲۶۵.    
۵۳. ابن‌قتیبه، عبدالله بن مسلم، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۷۶.    
۵۴. ابن ابی‌الحدید، عبد‌الحمید، شرح نهج البلاغة، ج۱۲، ص۲۶۵.    
۵۵. ابن‌قتیبه، عبدالله بن مسلم، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۹۵.    
۵۶. ر.ک:ر.ک:محمدی ری‌شهری، محمد، دانش‌نامه امیرالمؤمنین (ع) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۱۶۹ (گفتگوهای امام با طلحه).    
۵۷. اندلسی، احمد بن محمد، العقد الفرید، ج۳، ص۲۸۹.
۵۸. ابن‌عساکر، علی بن حسن، تاریخ دمشق، ج۱۹، ص۱۹۸.    



سایت‌ حدیث‌نت، برگرفته از مقاله «وقایع شورا برای جانشینی عمر» تاریخ بازیابی۱۳۹۹/۸/۱۱.    


رده‌های این صفحه : جانشینی عمر | خلافت | مطاعن خلفا




جعبه ابزار