رابطه شناختهای فطری با منابع شناخت
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: فطرت، شناختهای فطری، منابع شناخت.
پرسش: شناختهای فطری و رابطه این شناختها با
منابع شناخت چیست؟
فطرت و شناختهای فطری، از مسائل فوق العاده مهم و بنیادی و اساس
توحید،
اخلاق و
فلسفه تاریخ در جهانبینی اسلامی است. برای روشن شدن معنای فطرت و شناختهای فطری و رابطه این شناختها با منابع شناخت، چهار مسئله باید مورد بحث و بررسی قرار گیرد:
الف ـ معنی فطرت و شناختهای فطری؛
ب ـ امکان شناختهای فطری؛
جـ انواع شناختهای فطری؛
د ـ تشخیص شناختهای فطری.
«فطرت» در لغت به معنای
سرشت،
طبیعت، نهاد و صفت طبیعی انسان، ترجمه شده است.
القاموس المحیط که یکی از کتب معتبر لغت است، «فطرت» را این طور معنی کرده است:
«الفطرة: الخلقةُ التی خُلق علیها المولودُ فی رَحِمِ اُمِّه؛
فطرت عبارت از آفرینشی است که بر آن اساس فرزند در رحم مادر آفریده شده است.»
در
اقرب الموارد نیز فطرت این طور معنی شده است:
«الفطرةُ هی الصفةُ التی یتَّصف بها کلُّ موجودٍ فی اوَّلِ زمانِ خِلقته؛
فطرت عبارت از صفتی است که هر موجودی در آغاز آفرینش به آن متصف است.»
بنابراین، از حیث لغت، هر صفت و خصوصیتی که ریشه در حقیقت انسان داشته باشد، با ذات انسان آمیخته باشد و از آغاز آفرینش همراه او باشد، آن صفت فطری است.
به عبارت دیگر، صفات انسان به دو دسته تقسیم میشود: دسته اول صفات فطری، دسته دوم صفات اکتسابی.
این صفات، عبارت از ویژگیهایی است که از آغاز آفرینش همراه انسان بوده است. یکی سفید است، یکی سیاه و دیگری سرخ؛ یکی زیبا و دیگری زشت؛ یکی تندخوست و دیگر طبعی ملایم دارد؛ یکی
باهوش و
زیرک است و دیگری کند ذهن و بیاستعداد؛ و... این صفات، آمیخته با ذات انسان و از آغاز آفرینش همراه اوست. لذا آنها را ویژگیهای فطری مینامند، زیرا لازمه خلقت و فطرت و
طبیعت انسان است. و به همین جهت «فطرت» به سرشت و نهاد و طبیعت ترجمه شده است.
در مقابل صفات فطری، صفاتی هست که از آغاز آفرینش همراه انسان نبوده، بلکه آدمی به تدریج آن خصوصیات را کسب کرده است، مثل خواندن، نوشتن و آگاهی بر علوم و فنون مختلف که انسان از ابتدای آفرینش، این علوم و فنون را نمیداند، بلکه به تدریج آنها را کسب میکند.
این ویژگیها را صفات اکتسابی یا ویژگیهای غیر فطری مینامند.
با توجه به آنچه درباره معنای صفات فطری بیان شد، معنای «شناختهای فطری» عبارت از شناختهایی است که مانند سایر ویژگیهای فطری از آغاز آفرینشِ انسان همراه او بوده است. یعنی همانطور که سیاهی و سفیدی، و زشتی و زیبایی، از آغاز آفرینش انسان با او همراه بوده است، انسان، دارای شناختهایی است که از آغاز آفرینش با او بوده و در سرشت و طبیعت او قرار داشته است.
در این جا مسئله دیگری مطرح میشود و آن «امکان شناختهای فطری» است.
آیا اصولاً امکان دارد که انسان دارای شناختهای فطری باشد یا خیر؟
مسئله این است که آیا ممکن است انسان در آغاز تولد، یعنی در آن وقت که به صورت
جنین در شکم مادر است، شناخت یا شناختهایی داشته باشد؟
پاسخ این سؤال به طور فشرده این است که اگر مقصود از شناخت، شناخت بالقوه باشد، آری و اگر مقصود، شناخت بالفعل است، خیر و منظور از شناختهای فطری شناختهای بالقوه است.
توضیح این که شناختها به دو دسته تقسیم میشود: دسته اول شناختهای
بالفعل و دسته دوم شناختهای
بالقوه. شناختهای بالفعل عبارت از شناختهایی است که فعلاً و در حال حاضر وجود دارد. و شناختهای بالقوه شناختهایی است که فعلاً وجود ندارد، ولی زمینه پیدایش آنها در انسان وجود دارد.
بنابراین شناختهای بالقوه عبارت از زمینه و قوه و استعداد شناخت است نه فعلیت آن؛ مثلاً درخت سیب در
فصل زمستان بالفعل سیب ندارد، ولی بالقوه دارای سیب است، یعنی استعداد و زمینه سیب دادن در
فصل تابستان در آن هست. استعداد و زمینهای که برای تولید سیب در درخت سیب هست و در سایر درختها نیست، سیب بالقوه نامیده میشود. و به همین جهت به درخت سیب در فصل زمستان با این که سیب ندارد، درخت سیب گفته میشود، نه بدان جهت که الآن سیب دارد، بلکه بدان جهت که در این درخت استعداد و زمینهای هست که اگر شرایط شکوفایی آن فراهم شود و مانعی پیش نیاید، با شکوفایی آن استعداد، سیب بالفعل تولید میکند.
بنابراین، معنی این که میگوییم درخت سیب در زمستان بالقوه سیب دارد، آن است که طبیعت و سرشت و فطرت این درخت به گونهای است که در شرایطی خاص میوهای تولید میکند به نام سیب.
بر این اساس، مقصود از این که گفتیم شناختهای فطری از آغاز آفرینش انسان همراه اوست، این نیست که انسان در شکم مادر، بالفعل، چیزی میداند که این معنی نه از نظر علم قابل قبول است و نه از دیدگاه
قرآن، بلکه مقصود این است که شناختهای ویژهای به صورت
قوه و
استعداد از آغاز آفرینش به طور طبیعی در انسان وجود دارد که در شرایط خاصی این استعداد شکوفا میشود و
فعلیت مییابد.
شناختهای فطری را در ارتباط با منابع سهگانه شناخت میتوان به سه دسته تقسیم کرد:
۱. شناختهای فطری حسی؛
۲. شناختهای فطری قلبی؛
۳. شناختهای فطری عقلی؛
«شناختهای فطری حسی» عبارت از تمایلات و خواستههایی است که بنا بر نیازهای جسمی انسان، بهطور طبیعی در او وجود دارد. از این تمایلات تعبیر به غرایز نیز میشود، مانند
غریزه گرسنگی،
غریزه تشنگی و
غریزه جنسی.
این امور، ادراکات و احساساتی است که از ساختمان و خلقت و
فطرت انسان ریشه میگیرد، ولی در ارتباط با جسم و حواس ظاهر انسان است و سایر حیوانات نیز با انسان در این غرایز شریکاند.
تمایلات جنسی، یکی از شناختهای فطری حسی است، یعنی این احساس و ادراک و آگاهی و شناخت از آغاز آفرینش انسان، بهصورت استعداد همراه او بوده، هر چند در آن هنگام فعلیت نداشته است. و پس از
بلوغ اگر انسان، بیماری جنسی نداشته باشد، این استعداد در او شکوفا میشود و با شکوفایی آن این شناخت فطری فعلیت مییابد.
برای این که معنی شناختهای فطری عقلی معلوم شود ابتدا باید انواع شناختهای عقلی را بیان کنیم و سپس توضیح دهیم که شناختهای فطری عقلی با کدام نوع از شناختهای عقلی تطبیق میکند.
شناختهای عقلی به دو دسته تقسیم میشود:
۱. شناختهای بدیهی؛
۲. شناختهای نظری.
«شناختهای بدیهی» عبارت است از شناختهایی که خود به خود معلوم است، و انسان برای معلوم شدن آنها نیازی به
فکر و
برهان و دلیل ندارد، بلکه عقل بدون هیچگونه دلیل و برهانی آن شناختها را در خود مییابد که «آفتاب آمد دلیل آفتاب».
چند مثال برای شناختهای بدیهی:
مثال اول: عقل پس از تصور هستی و نیز تصور نیستی، به طور واضح و قاطع و بدون هیچگونه شک و تردید میداند که جمع میان هستی و نیستی ممکن نیست. یعنی نمیشود که یک چیز در یک آن، هم باشد و هم نباشد. و در این شناخت، عقل هیچ دلیلی مطالبه نمیکند. هر کس که دارای کمترین
شعور و عقل باشد، «
بطلان تناقض» را درک میکند، هر چند که معنی کلماتِ «بطلان» و «تناقض» را نداند. و اگر از او بپرسید که چرا جمع میان هستی و نیستی ممکن نیست؟ میگوید: چرا ندارد، روشن است، نیازی به دلیل نیست.
مثال دوم: «
قانون علیت» یعنی هر پدیدهای، پدید آورندهای دارد. شناخت این قانون نیز از شناختهای بدیهی عقلی است. یعنی عقل، خود به خود میداند که هر چیزی که نبوده و بعد پیدا شده است، قطعا ایجاد کننده و پدید آورنده دارد، و ممکن نیست چیزی خود به خود و بدون
علت پدید آید.
شما اگر وارد کلاس درس شوید و ملاحظه کنید که روی تخته چیزی نوشته شده است که قبلاً وجود نداشت، به وضوح میدانید که این نوشته، اثر یک نویسنده است. و اگر کسی ادعا کند که خطوط روی تخته، خود به خود نگارش یافته است، نه تنها باور نمیکنید، بلکه اگر احتمال شوخی ندهید، قطعا گوینده را فرد عاقلی نمیدانید.
قانون علیت، قانونی است که حتی حیوانات هم آن را درک میکنند. شما ملاحظه میکنید که گنجشکها در صحن حیاط مشغول جمع کردن دانه هستند. اما به محض این که صدایی میشنوند، همگی پرواز میکنند. این دلیل آن است که آنها قانون علیت را میفهمند، یعنی درک میکنند که صدا بدون تولید کننده صدا، به وجود نمیآید، و چون ممکن است تولید کننده، مزاحم آنها شود، فرار را بر قرار ترجیح میدهند.
مثال سوم: «قانون امثال» یعنی امور همانند، احکامی همانند دارند. اگر دو یا چند چیز از هر نظر مانند یکدیگر باشند، قطعا احکام و قوانین مربوط به آنها نیز از هر نظر مشابه یکدیگر است و این، یکی از شناختهای روشن و بدیهی عقل است و عقلِ هر کس این واقعیت را میفهمد، هر چند که معنی اصطلاح «قانون امثال» را نداند.
هرکس به روشنی درک میکند که مثلاً دو یا چند
آب در شرایط همانند، احکامی همانند دارند، یعنی اگر آب یک ظرف در صد درجه حرارت جوش آمد، عقل میگوید هر آب دیگری که شرایطی همانند آن داشته باشد، در صد درجه حرارت جوش میآید؛ و امکان ندارد که امور همانند، احکامی متفاوت داشته باشند.
اما «شناختهای نظری» عبارت از شناختهایی است که به خودی خود برای عقل معلوم و روشن نیست و عقل بدون دلیل نمیتواند آنها را باور کند، مانند این شناخت که «زمین کروی است» و یا «حرکت، علت حرارت است» که عقل جز در پرتواندیشه و جز براساس دلیل و
برهان نمیتواند آنها را بپذیرد.
پس از مشخص شدن انواع شناختهای عقلی، اکنون باید دید که شناختهای فطری عقلی با کدام یک از این شناختها تطبیق میکند.
«شناختهای فطری عقلی همان شناختهای بدیهی است»؛ به این معنی که شناختهای بدیهی در
فطرت و سرشت و طبیعت عقل وجود دارد و این شناختها به صورت
قوه و
استعداد از آغاز آفرینش همراه انسان بوده است و با تحقق شرایط در شکوفایی استعداد مذکور، آن شناختها فعلیت مییابد.
به بیان سادهتر، طبیعت انسان به گونهای ساخته شده که وقتی مفهوم هستی را فهمید، و مفهوم نیستی را نیز دریافت، و همچنین مفهوم جمع میان هستی و نیستی را ادارک کرد، بدون نیاز به فکر و دلیل، خود به خود مییابد که جمع هستی و نیستی ممکن نیست.
«شناختهای فطری قلبی» عبارت از شناختهایی است که در
فطرت و سرشت «
قلب» یعنی مرکز شناختهای غیر حسی و غیر عقلی انسان، قرار دارد، مانند علاقه به فرزند، احساس
برتریطلبی و احساس
حقیقتجویی.
هر کس در عمق جان خود این معنی را ادراک میکند که به بقای نسل و داشتن فرزند علاقه دارد. این شناخت از راه حواسّ پنجگانه برای او حاصل نشده است، از طریق عقل نیز به این ادراک نرسیده است، بلکه این شناخت به
قلب و
دل و
جان انسان مربوط میشود. و همچنین است احساسبرتری جویی و حقیقتخواهی.
فرق بین شناختهای فطری عقلی و قلبی، همان تفاوت میان شناختهای عقلی و قلبی است و میان شناختهای عقلی و قلبی دو تفاوت وجود دارد: یکی، تفاوت در مرکز رابطه و دیگری تفاوت در نحوه شناخت. همین دو تفاوت، دقیقا، میان شناختهای فطری عقلی و قلبی نیز وجود دارد.
شناختهای غیر فطری، شناختهایی است که از آغاز آفرینش همراه انسان نبوده است و انسان به تدریج آن شناختها را تحصیل میکند.
شناختهای غیر فطری نیز مانند شناختهای فطری به سه دسته تقسیم میشوند:
۱ ـ شناختهای غیر فطری حسی، مانند احساس نیاز به
مواد مخدر که برای افراد
معتاد، این احساس، نوعی شعور و ادارک و شناخت است که در معتاد پدید میآید، ولی طبیعی و فطری نیست، بلکه در نتیجه عادت به استعمال مواد افیونی بوجود آمده است.
۲ـ شناختهای غیر فطری عقلی، مانند همه شناختهایی که از راه
تحصیل و بهکارگیری اندیشه و فکر برای انسان حاصل میشود.
۳ـ شناختهای غیر فطری قلبی، مانند شناختهایی که از راه
وحی برای پیامبران حاصل میشود.
آخرین مسئلهای که در این فصل باید مورد بررسی قرار گیرد، مسئله تشخیص شناختهای فطری است، این مسئله در مباحث عقیدتی و اخلاقی، خصوصا در باب توحید فطری کارایی عمدهای دارد.
مسئله این است که با کدام معیار میتوان شناختهای فطری را که ریشه در سرشت انسان دارد شناخت و معارف فطری را از غیر فطری تفکیک نمود؟
شناختهای غیر فطری، دو نشانه دارند که با توجه به آن دو به سادگی میتوان ادراکات فطری را از غیر فطری تمیز داد:
معارف فطری اعم از معارف فطری حسی و عقلی و قلبی، چون ریشه در فطرت و طبیعت انسان دارند، در تحقق نیازی به ابزار ندارند. احساسات جنسی از معارف فطری حسی، و ادراک ممکن نبودنِ تناقض از معارف فطری عقلی (بدین معنا که انسان برای درک
بطلان تناقض نیاز به آموزش ندارد؛ بلکه همیناندازه که مفهوم هستی، مفهوم نیستی و مفهوم جمع میان هستی و نیستی را درک کند، به روشنی میفهمد که تناقض ممکن نیست.) و احساس علاقه به فرزند از معارف فطری قلبی است که همه این ادراکات بدون
تعلیم و تعلم و بدون واسطه شدن هیچ وسیلهای برای انسان حاصل است.
ولی معارف غیر فطری انسان، باز اعم از معارف فطری حسّی و عقلی و قلبی، چون ریشه در فطرت و
طبیعت انسان ندارند، در تحقق، نیازمند به وسیله و ابزاری هستند که آنها را ایجاد نماید و لذا امکان ندارد که کسی ناخودآگاه و بدون استعمال مواد افیونی، معتاد به مواد مخدر گردد و یا این که بدون تحصیل، یک دانشمند بزرگ
ریاضی شود. (البته مسئله
اعجاز باب دیگری است، آن هم علت و ابزار خاصی دارد که در مباحث
نبوت عامه مورد بحث قرار خواهد گرفت.)
بنابراین، نخستین معیاری که میتواند شناختهای فطری را از غیر فطری جدا کند، واسطه شدن ابزار در تحقق معرفت است که اگر احساس و علمی، بدون
تعلیم و
تلقین و تکرار یک عمل، و یا استفاده از هرگونه ابزار در انسان تحقق یافت، آن احساس و علم، فطری است، و اگر در تحقق نیازمند به ابزار بود، غیر فطری است.
شناختهای غیر فطری چون ریشه در طبیعت انسان ندارد و نیازمند به ابزار هستند و ابزار آن برای همه مردم در همه زمانها و در همه مکانها میسّر نیست، تابع شرایطی میباشند که زمینه پیدایش آنها را فراهم سازد، در هر زمان و مکان و در هر فردی که شرایطِ به وجود آمدن شناختهای غیر فطری محقق شد، آن معرفت برای او حاصل میشود و لذا معارف غیر فطری نمیتوانند همگانی باشند.
بنابراین اگر مشاهده شد که احساس و معرفتی در همه انسانها در طول تاریخ وجود داشته و دارد، معلوم میشود که آن احساس و معرفت، ریشه در ذات انسان دارد، مانند
تمایلات جنسی و یا
احساس علاقه به فرزند و یا
ادراک عدم امکان تناقض.
البته همانطور که اشاره شد، توجه به این نکته ضروری است که شناختهای فطری در صورتی
فعلیت مییابند که شرایط شکوفایی
فطرت محقق شود و موانع برطرف گردد، و لذا اگر مشاهده شد که فرد یا افرادی فاقد تمایلات جنسی هستند، و یا فرزند نمیخواهند، و یا با این خواستِ طبیعی خود مبارزه میکنند و یا تناقض را ممکن میدانند، این معنا با فطری بودن معارف مذکور منافات ندارد و به همگانی بودن این احساسات و معارف لطمهای نمیزند؛ زیرا وجود فطرت، یک واقعیت است و شکوفایی آن واقعیتی دیگر. بنابراین در اینگونه موارد باید علل و عوامل عدم شکوفایی فطرت را جستجو نمود.
کلمه فطرت به معنی سرشت، طبیعت، نهاد و صفت طبیعی انسان است.
صفات فطری انسان صفاتی است که از آغاز آفرینش انسان، به طور طبیعی همراه او بوده است، مانند: سیاهی، سفیدی و زیبایی.
صفات غیر فطری ویژگیهایی است که انسان به تدریج آنها را تحصیل میکند، مانند: خواندن و نوشتن.
شناختهای بالفعل، معارفی است که وجود فعلی دارد و شناختهای بالقوه شناختهایی است که وجود فعلی ندارد، ولی به صورت
استعداد در انسان موجود است.
شناختهای فطری شناختهایی است که به صورت
قوه و استعداد از آغاز آفرینش انسان در او وجود دارد و با شکوفایی فطرت،
فعلیت مییابد.
شناختهای فطری به سه دسته تقسیم میشود:
۱. شناختهای فطری حسّی؛ ۲. شناختهای فطری عقلی؛ ۳. شناختهای فطری قلبی.
شناختهای فطری حسّی، تمایلات و خواستههایی است در ارتباط با نیازهای جسمی. به این تملایات غرایز نیز گفته میشود مانند
غریزه جنسی.
شناختهای فطری عقلی عبارت از شناختهای بدیهی است، یعنی شناختهایی که خود به خود معلوم است و در معلوم شدن، نیازی به دلیل ندارد، مانند:
بطلان تناقض،
قانون علیت و
قانون امثال.
شناختهای فطری قلبی شناختهایی است که در سرشت
قلب، یعنی مرکز شناختهای غیر حسی و غیر عقلی انسان، ریشه دارد، مانند: علاقه به فرزند، احساس حقیقتخواهی و احساس برتریجویی.
شناختهای فطری عقلی، دو تفاوت با شناختهای قلبی دارد: یکی تفاوت در مرکز شناخت و دیگری تفاوت در نحوه شناخت.
شناختهای غیرفطری، شناختهایی است که ریشه در طبیعت انسان ندارد و با ابزارِ تحصیل، تحقق مییابد.
شناختهای غیرفطری مانند شناختهای فطری به سه دسته تقسیم میشود:
۱. شناختهای غیرفطری حسی، مانند: احساس نیاز به مواد مخدر؛ ۲. شناختهای غیرفطری عقلی، مانند: همه معلوماتی که انسان از راه اندیشه و تعلیم و تعلم کسب مینماید؛ ۳. شناختهای غیرفطری قلبی، مانند:
وحی.
با دو علامت میتوان شناختهای غیر فطری را از شناختهای فطری تشخیص داد:
۱. نیازمندی به ابزار: شناختهای غیرفطری چون ریشه در طبیعت انسان ندارند، برای تحقّق نیازمند به ابزار تحصیل هستند، به خلاف شناختهای فطری که نیازی به ابزار ندارند، هر چند فعلیت آنها شرایطی دارد.
۲. همگانی نبودن: شناختهای غیرفطری چون نیازمند به ابزار هستند و ابزار آنها برای همه مردم در همه زمانها و در همه مکانها میسر نیست، نمیتوانند همگانی باشند، به خلاف شناختهای فطری که چون نیازمند به ابزار نیستند، میتوانند همگانی باشند.
فعلیت نیافتن احساسات فطری در افرادی که شرایط شکوفایی فطرت در آنها تحقّق نیافته است یا مبتلا به موانع هستند، همگانی بودن آن احساسات را مخدوش نمیسازد.
حدیثنت، برگرفته از مقاله «رابطه شناختهای فطری با منابع شناخت» تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۳/۱۱.