اسلام آوردن محمد صادق فخر الاسلام
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: اسلام آوردن،
مسلمان،
محمد صادق فخر الاسلام.
پرسش: ماجرای
اسلام آوردن نویسنده
انیس الاعلام چیست؟
نویسنده کتاب انیس الاعلام، که یکی از روحانیان مسیحی بوده است، در آغاز این کتاب، با عنوان «سرگذشت پُرآشوب»، داستانِ مسلمان شدن خود را چنین تعریف میکند:
مؤلّف این کتاب و پدرانش، جدّ اندرجدّ، از قِسّیسان بزرگ
نصارا بودهاند و ولادتش در
کلیسا کَندیِ (نام روستایی است در آذربایجان غربی؛ تفصیل آن را در سر آغاز کتاب فارسی انیس الاعلام فی نصرة الاسلام، مطالعه فرمایید.) ارومیّه واقع گردیده است و پیش از مسلمان شدن، در نزد قِسّیسان بزرگ و علما و معلّمان نصارا تحصیل نموده که از آن جملهاند: رآبّیْ یوحنّایْ بکیر و قسّیسْ یوحنّای جان و رآبّی عاژ و غیر ایشان از معلّمان
فرقه پروتستان و امّا از معلّمان
فرقه کاتولیک: رآبّی تالو و قسّیس کورکز و غیر ایشان از معلّمان و تارکان دنیا که در دوازده سالگی از تحصیل علم
تورات و
انجیل و سایر علوم نصرانیّت فارغ التّحصیل شده، از لحاظ علمی به مرتبه قسّیسیت رسیدم و در اواخر ایّام تحصیل، بعد از دوازده سالگی، خواستم عقاید ملل و مذاهب مختلف نصارا را تحصیل نموده باشم.
بعد از تجسّس بسیار و زحمات فوق العاده و مسافرتهای بسیار، خدمت یکی از قسّیسان بزرگ (بلکه مَطران والامقام) از فرقه کاتولیک رسیدم که بسیار صاحب قدر و منزلت و شأن و مرتبت بود و در مراتب علم و
زهد و تقوا در میان اهل ملّت خود، اشتهار تمام داشت و فرقه کاتولیک از دور و نزدیک، از ملوک و سلاطین و اعیان و اشراف و رعیّت، سؤالات دینی خود را از او مینمودند و به مصاحبت سؤالات، هدایای نفیس بسیار از نقد و جنس، برای قسّیس یادشده ارسال میداشتند و در تبرّک از او و قبولی هدایایشان توسّط او رغبت میکردند و از این جهت، تشرّف مینمودند. من، اصول و عقاید ملل و مذاهب مختلف نصرانیّت و احکام فروع ایشان را از محضر او استفاده مینمودم و غیر از حقیر، شاگردان بسیار دیگر نیز داشت. هر روز در مجلس درس او نزدیک به چهار صد و یا پانصد نفر حضور به هم میرسانیدند و از دختران کلیسا ـ که تارکِ دنیا بودند و نذر عدم تزویج نموده و در کلیسا معتکف بودند ـ نیز جَمعیّت کثیری در مجلس درس، ازدحام مینمودند که اینها را به اصطلاح نصارا «
ربّانتا» میگویند.
لیکن از میان جمیع تلامذه، با این حقیر، الفت و محبّت مخصوصی داشتند و مفاتیح مسکن و خزاین ماکل و مشرب خود را به حقیر سپرده بودند و استثنا نکرده بود، مگر مفتاح خانه کوچکی را که به منزله صندوق خانه بود و حقیر، خیال مینمودم که آنجا خزانه اموال قسّیس است و از این جهت، با خود میگفتم: قسّیس، از اهل دنیاست و پیش خود میگفتم: ترک الدنیا للدنیا، (به خاطر رسیدن به دنیا، چشم از دنیا پوشیده است.) اظهار زهدش به جهت تحصیل زخاریف و زینتهای ظاهری دنیاست. پس مدّتی در ملازمت قسّیس به نحو مذکور، مشغول تحصیل عقاید مختلفه ملل و مذاهب نصارا بودیم تا این که سنّ حقیر به هفده و هجده رسید.
در این بین، روزی قسّیس را عارضهای روی داد و مریض شد و از مجلس درس، تخلّف نمود. به حقیر گفت: ای فرزند روحانی! تلامذه را بگوی که من، امروز، حالت تدریس ندارم.
حقیر از نزد قِسّیس، بیرون آمدم و دیدم تلامذه، مذاکره مسائل علوم مینمایند. بالمآل، صحبت ایشان منتهی شد به معنی لفظ «
فارْقَلیطا» در سریانی و «
پیرکلوطوس» در یونانی که
یوحنّا، صاحب انجیل چهارم، آمدن او را در باب ۱۴ و ۱۵ و ۱۶ از جناب
عیسی (علیهالسّلام) نقل نموده است که آن جناب فرمودند: «بعد از من، فارقلیطا خواهد آمد».
پس گفتگوی ایشان در این باب، بزرگ شد و جدال ایشان به طول انجامید. صداها بلند و خشن شد و هر کسی در این باب، رای علیحده داشت و بدون تحصیل فایده از این مسئله، منصرف گردیده، متفرّق گشتند. پس حقیر نیز نزد قسّیس مراجعت نمودم. قسّیس گفت: ای فرزند روحانی! امروز در غیبت من، چه مباحثه و گفتگو میداشتند. حقیر، اختلاف قوم را در معنای لفظ فارقلیطا از برای او تقریر و بیان نمودم و اقوال هر یک از تلامذه را در این باب، شرح دادم. از من پرسید که: قول شما در این باب چه بود؟ حقیر گفتم: مختار فلان مفسّر و قاضی را اختیار کردم. قسّیس گفت: تقصیر نکرده ای؛ لیکن حقّ واقع، خلاف همه این اقوال است؛ زیرا که معنا و تفسیر این اسم شریف را در این زمان به نحو حقیقت، نمیدانند، مگر
راسخان در علم، و از آنها نیزاندک!
پس حقیر، خود را به قدمهای شیخ مدرّسانداخته و گفتم: ای پدر روحانی! تو از همه کس بهتر میدانی که این حقیر از بدایت عمر تاکنون، در تحصیل علم، کمال انقطاع و سعی را دارم و کمال تعصّب و تدیّن را در نصرانیّت دارم و بجز در اوقات صلات و وعظ، تعطیلی از تحصیل و مطالعه ندارم. پس چه میشود اگر شما احسانی نمایید و معنی این اسم شریف را بیان فرمایید؟
شیخ مدرّس، به شدّت گریست. بعد گفت: ای فرزند روحانی! واللّه تو اعزّ ناسی در نزد من و من، هیچ چیز را از شما مضایقه ندارم و اگر چه در تحصیل معنای این اسم شریف، فایده بزرگی است؛ ولیکن به مجرّد انتشار معنای این اسم، متابعان مسیح، من و تو را خواهند کُشت، مگر این که عهد نمایی در حال حیات و ممات من، این معنا را اظهار نکنی، یعنی اسم مرا نبری؛ زیرا که موجب صدمه کلّی است، در حال حیات از برای من، و بعد از مَمات، از برای اقارب و تابعان من، و دور نیست که اگر بدانند این معنا از من بروز کرده است، قبر مرا بشکافند و مرا آتش بزنند.
پس این حقیر، قسم یاد نمودم که واللّه العلیّ العظیم، به خدای قاهر، غالب، مُهلک، مُدرِک، مُنتقم، و به حقّ انجیل و عیسی و مریم و به حقّ تمامی انبیا و صلحا و به حقّ جمیع کتابهای مُنزَله از جانب خدا و به حقّ قدّیسین و قدّیسات، من، هرگز افشای راز شما نخواهم کرد، نه در حال حیات و نه بعد از ممات. پس از اطمینان، گفت: ای فرزند روحانی! این اسم از اسمای مبارکه پیغمبر مسلمین است؛ یعنی به معنی
احمد و
محمّد است. (برای مطالعه رجوع شود به مقاله: بشارت عهدين به ظهور پيامبر) پس مفتاح آن خانه کوچک سابق الذکر را به من داد و گفت: درِ فلان صندوق را باز کن و فلان و فلان کتاب را نزد من بیاور.
حقیر، چنین کردم و کتابها را نزد ایشان آوردم. این دو کتاب به خطّ یونانی و سُریانی، قبل از ظهور حضرت ختمی مرتبت، با قلم بر پوست نوشته شده بود و در کتابین مذکورین، لفظ «فارقلیطا» را به معنای احمد و محمّد، ترجمه نموده بودند!
بعد گفت: ای فرزند روحانی! بدان که علما و مفسّرین و مترجمین مسیحیّه، قبل از ظهور
حضرت محمّد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اختلافی نداشتند که به معنای احمد و محمّد است. بعد از ظهور آن جناب، قسّیسین و خلفا، تمامی تفاسیر و کتب لغت و ترجمهها را از برای بقای ریاست خود و تحصیل اموال و جلب منفعت دنیویّه، و
عناد و
حسد و سایر اغراض نفسانیّه،
تحریف و خراب نمودند و معنی دیگر از برای این اسم شریف، اختراع نمودند که آن معنی، اصلاً و قطعا مقصودِ صاحب
انجیل نبوده و نیست. از سبک و ترتیب آیاتی که در این انجیل موجوده حالیّه است، این معنا در کمال سهولت و آسانی معلوم میگردد که
وکالت و
شفاعت و
تعزّی و
تسلّی، منظور صاحب انجیل شریف نبوده و روحِ نازل در یوم الدار (مقصود از آن، روز پنطیکاست. معروف است که به عقیده مسیحیان، در آن روز،
روح القدس به شدّت هر چه تمامتر مانند وزش بادی به
حواریان نازل شده و فارقلیطای موعود را هم به همان روز، تفسیر کردهاند)
نیز منظور نبوده؛ زیرا که جناب
عیسی (علیهالسّلام) آمدن فارقلیطا را مشروط و مقیّد مینماید به رفتن خود و میفرماید: تا من نروم، فارقلیطا نخواهد آمد؛
زیرا که اجتماع دو نبی مستقل صاحب شریعت عامّه در زمان واحد، جایز نیست! به خلاف روح نازل در یوم الدار که مقصود از آن، روح القُدُس است که او با بودن جناب عیسی و حواریّون، از برای آن جناب و حواریّون، نازل شده بود.
مگر فراموش کرده قول صاحب انجیل اوّل (برای مطالعه رجوع شود به: مقاله انجيل متّى) را در باب سوم از انجیل خود که میگوید: «همان که عیسی (علیهالسّلام) بعد از
تعمید یافتن از یحیای تعمید دهنده، از نهر اُردن بیرون آمد؛ روح القُدُس در صورت کبوتر بر آن جناب نازل شد»
و همچنین با بودن خود جناب عیسی، روح از برای دوازده شاگرد (شاگردان دوازده گانه عیسی (علیهالسّلام) به عقیده مسیحیان عبارتاند از: ۱. شمعون، معروف به پطرس، ۲.اندریاس، برادر شمعون، ۳. یعقوب، پسر زبدی، ۴. یوحنّا، برادر یعقوب، ۵. فیلیپس، ۶. برتولما، ۷. توما، ۸. متّی، معروف به باجگیر، ۹. یعقوب پسر حلفی، ۱۰. لبئی، معروف به تدی، ۱۱. شمعون قانوی، ۱۲. یهودای اسخریوطی.) نازل شده بود، چنانچه صاحب انجیل اوّل درباب دهم از انجیل خود، تصریح نموده است که جناب عیسی (علیهالسّلام) در هنگامی که دوازده شاگرد را به بلاد اسرائیلیه میفرستاد، ایشان را بر اخراج ارواح پلیده و شفا دادن هر مرضی و رنجی قوّت داد.
مقصود از این قوّه، قوّه روحانی است، نه قوّه جسمانی؛ زیرا که از قوّه جسمانی، این کارها صورت نمیبندد و قوّه روحانی، عبارت از تأیید روح القُدُس است و در
آیه ۲۰ از باب مذکور، جناب عیسی، خطاب به دوازده شاگرد میفرماید: «زیرا گوینده شما نیستید؛ بلکه روح پدر شما در شما گویاست» و مقصود از روح پدر شما، همان روح القُدُس است، و همچنین، صاحب انجیل سِیّم
تصریح مینماید در باب نهم از
انجیل خود: «پس دوازده شاگرد خود را طلبیده، به ایشان، قدرت و اقتدار بر جمیع دیوها و شفا دادن امراض، عطا فرمود».
و همچنین صاحب انجیل سوم در باب دهم گوید: «درباره آن هفتاد شاگردی که جناب عیسی آنها را جفت جفت فرستاد، ایشان، مؤیَّد به روح القُدُس بودند» و در آیه ۱۷ میفرماید: «آن هفتاد نفر با خرّمی برگشتند و گفتند: ای خداوند! دیوها هم به اسم تو اطاعت ما میکنند».
پس نزول روح، مشروط به رفتن
مسیح نبود. اگر منظور و مقصود از فارْقَلیطا روح القدس بود، این کلام از جناب مسیح، غلط و فضول و لغو خواهد بود. شأن مرد حکیم نیست که به کلام لغو و فضول، تکلّم نماید تا چه رسد به نبیّ صاحب الشأن و رفیع المنزله، مانند: جناب عیسی. پس منظور و مقصودی از لفظ فارقلیطا نیست، مگر احمد و محمّد، و معنی این لفظ نیز همین است و بس.
حقیر گفتم: شما در باب دین نصارا چه میگویید؟
گفت: ای فرزند روحانی! دین نصارا منسوخ است، به سبب ظهور شرع شریف حضرت محمّد (صلیاللهعلیهوآله). و این لفظ را سه مرتبه تکرار نمود. من گفتم: در این زمان، طریقه نجات و صراط مستقیم مؤدّی اِلی اللّه کدام است؟
گفت: طریقه نجات و صراط مستقیم مؤدّی اِلی اللّه، منحصر است در متابعت محمّد (صلیاللهعلیهوآله)!
گفتم: آیا متابعین آن جناب، از اهل نجاتاند؟
گفت: آری واللّه، آری واللّه، آری واللّه!
چرا
اسلام را نمیپذیرید؟!
پس گفتم: مانع شما از دخول در دین اسلام و متابعتِ سیّد الانام، چه چیز است؟ و حال آن که شما فضیلت دین اسلام را میدانید و متابعت حضرت ختمی مرتبت را طریقة النجاة و الصراط المستقیم المؤدّی الی اللّه میخوانید.
گفت: ای فرزند روحانی من! بر حقیقت دین اسلام و فضیلت آن، برخوردار نگردیدم، مگر بعد از کِبَر سن و اواخر عمر و البته در باطن، من مسلمانم؛ و لیکن به حسب ظاهر، نمیتوانم این ریاست و بزرگی را ترک نمایم. عزّت و اقتدار مرا در میان نصارا میبینی. اگر فی الجمله، میلی از من به دین اسلام بفهمند، مرا خواهند کُشت و بر فرض این که از دست ایشان، فراراً نجات یافتم، سلاطین مسیحیّت، مرا از سلاطین اسلام خواهند خواست. بهعنوان این که خزاین کلیسا در دست من بوده است و خیانتی در آنها کردهام و یا چیزی از آنها بُردهام و خوردهام و بخشیدهام. مشکل میدانم که سلاطین و بزرگان اسلام، از من نگهداری کنند و بعد از همه اینها فرضا رفتم میان اهل اسلام و گفتم: من مسلمانم، خواهند گفت: خوشا به حالت! جان خود را از
آتش جهنّم نجات دادهای. بر ما منّت مگذار؛ زیرا که به دخول در دین حق و مذهب هُدا، خود را از عذاب خدا خلاص نمودهای! ای فرزند روحانی! «خوشا به حالت» از برای من، نان و آب نخواهد بود.
پس این پیرمرد در میان مسلمانان که عالم به لغت ایشان نیز نیست، در کمال فقر و پریشانی و مسکنت و فلاکت و بدگذرانی، عیش خواهد نمود. حقّ مرا نخواهند شناخت و حرمت مرا نگاه نخواهند داشت و از گرسنگی در میان ایشان، خواهم مُرد و در خرابهها و ویرانهها رَخت از دنیا خواهم بُرد! خیلی کسانی را به چشم خود دیدهام که رفتهاند و داخل دین اسلام گردیدهاند و اهل اسلام از ایشان، نگاهداری نکرده،
مرتد گشته و از دین اسلام، دو باره به دین خود، مراجعت کردهاند و خَسِرَ الدنیا و الآخره شدهاند! من هم از همین میترسم که طاقت شداید و مصائب دنیا را نداشته باشم. آن وقت، نه دنیا دارم و نه آخرت! و من بحمدللّه در باطن از متابعان محمّد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هستم.
پس، شیخ مدرّس، گریه کردند و حقیر هم گریستم. بعد از گریه بسیار گفتم: ای پدر روحانی! آیا مرا امر میکنی که داخل دین اسلام بشوم؟
گفت: اگر آخرت و نجات میخواهی، البته باید دین حق را قبول نمایی و چون جوانی، دور نیست که خدا اسباب دنیویّه را هم از برای تو فراهم آورد و از گرسنگی نمیری و من، همیشه تو را
دعا میکنم در
روز قیامت، شاهد من باشی که من، در باطن،
مسلمان و از تابعان خیر الانامم و اغلب قسّیسین، در باطن، حالت مرا دارند، مانند منِ بدبخت، نمیتوانند ظاهرا دست از ریاست دنیویّه بردارند؛ و الاّ هیچ شک و شبهه نیست در این که امروز در روی زمین، دین اسلام، دین خداست.
چون این حقیر دو کتاب سابق الذّکر را دیدم و این تقریرات را از شیخ مدرّس شنیدم، نور هدایت و محبّت حضرت خاتم الانبیا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بهطوری بر من غالب و قاهر گردید که دنیا و ما فیها در نظر من، مانند جیفه مُردار گردید. محبّت ریاست پنج روزه دنیا و اقارب و وطن، پاپیچم نشد، از همه قطع نظر نموده، همان ساعت، شیخ مدرّس را وداع کردم. شیخ مدرّس، به التماس، مبلغی بهعنوان هدیه به من بخشیدند که مخارج سفر من باشد. مبلغ مزبور را از شیخ، قبول کرده، عازم سفر آخرت گردیدم.
چیزی همراه نیاوردم، مگر دو سه جلد کتاب. هر چه داشتم از کتاب خانه و غیره، همه را ترک نموده، بعد از زحمات بسیار، نیمه شبی وارد بلده ارومیّه (شهری در شمال غربی ایران، در مرکز استان آذربایجان غربی). شدم در همان شب، رفتم درب خانه حسن آقای مجتهد مرحوم مغفور. بعد از این که مستحضر شدند که مسلمان آمدهام، از ملاقات حقیر، خیلی مسرور و خوش حال گردیدند و از حضور ایشان، خواهش نمودم که کلمه طیّبه و ضروریّات دین اسلام را به من القا و تعلیم نمایند و همه را به حقیر، القا و تعلیم نمودند و به خطّ سریانی نوشتم که فراموشم نشود و هم مستدعی شدم که اسلام مرا به کسی اظهار ننمایند که مبادا اقارب و مسیحییّن بشنوند و مرا اذیّت کنند و یا این که وسواس نمایند. بعد، شبانه به حمّام رفته،
غسل توبه از
شرک و
کفر نمودم. بعد از بیرون آمدن از حمّام، مجدّدا کلمه
اسلام را بر زبان جاری نموده، ظاهرا و باطنا، داخل دین حق گردیدم.
حدیثنت، برگرفته از مقاله «اسلام آوردن محمد صادق فخر الاسلام» تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۴/۲۸.