قضایای منطقی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه:منطق، قضایای منطقی، تقسیمات قضیه.
پرسش:قضایای منطقی چه تقسیماتی دارند؟ لطفاً با مثال توضیح دهید.
پاسخ:
قضیه به حملیه و شرطیه تقسیم میشود که هرکدام دارای تقسیماتی هستند.
قضیه به حسب رابطه و نسبت حکمیه بر دو قسم است: حملیه و شرطیه.
قضیه حملیه قضیهاى است که مرکب از:
موضوع،
محمول و
نسبت حکمیه باشد.
ما آن گاه که قضیهاى را در ذهن خود
تصور مىکنیم و سپس آن را مورد
تصدیق قرار مىدهیم، گاهى به این نحو است که یک چیز را موضوع قرار مىدهیم، یعنى آن را در عالم ذهن خود «مىنهیم» و چیز دیگر را محمول قرار مىدهیم؛ یعنى آن را بر موضوع حمل مىکنیم، به عبارت دیگر آن را بر موضوع بار مىکنیم. و به تعبیر دیگر، در قضیه حملیه حکم مىکنیم به
ثبوت چیزى براى چیزى. مثلا مىگوییم: زید ایستاده است. و یا مى گوییم: عمرو نشسته است. کلمه «زید» موضوع را بیان مىکند و کلمه «ایستاده» محمول را و کلمه «است» نسبت حکمیه را، ولى گاهى که قضیه را در ذهن خود تصور مىکنیم و سپس آن را مورد تصدیق قرار مىدهیم، به نحو بالا نیست؛ یعنى در آن چیزى بر چیزى بار نشده است، و به عبارت دیگر، در آن حکم به ثبوت چیزى براى چیزى نشده است، بلکه حکم شده است به مشروط بودن مفاد یک قضیه به مفاد قضیه دیگر. به عبارت دیگر، حکم شد است به «معلق» بودن مفاد یک قضیه به مفاد قضیه دیگر. مثل این که مى گوییم: «اگر زید ایستاده است، عمرو نشسته است» و یا مى گوییم: «یا زید ایستاده است، یا عمرو نشسته است» که در حقیقت، معنا این است، اگر زید ایستاده است عمرو نشسته است و اگر عمرو نشسته است زید ایستاده است. این گونه قضایا را «
قضیه شرطیه» مىنامند.
قضیه شرطیه به نوبه خود بر دو قسم است، یا متصله است و یا منفصله؛ زیرا رابطه اى که در قضیه شرطیه دو طرف را به یکدیگر پیوند مىدهد، یا از نوع پیوستگى و تلازم است و یا از نوع گسستگى و تعاند.
تلازم یا پیوستگى یعنى یک طرف مستلزم دیگر است، هر جا که این طرف هست آن طرف هم هست. مثل این که مى گوییم: هر وقت ابرها رعد مىزنند، پس صداى رعد شنیده مىشود. رابطه تعاند بر عکس است؛ یعنى مىخواهیم بگوییم میان دو طرف نوعى عدم وفاق وجود دارد، اگر این طرف باشد آن طرف نخواهد بود و اگر آن طرف باشد این طرف نخواهد بود، مثل آن که مىگوییم: عدد یا جفت است یا طاق، یعنى امکان ندارد یک عدد خاص هم جفت باشد و هم طاق. و مثل آن که مىگوییم یا زید ایستاده است و یا عمرو نشسته است؛ یعنى عملا ممکن نیست که هم زید ایستاده و هم عمرو نشسته باشد.
تقسیم قضیه به حملیه و شرطیه، چنان که دیدیم تقسیمى بود به حسب رابطه و نسبت حکمیه اگر رابطه اتحادى باشد قضیه حملیه است و اگر رابطه از نوع تلازم یا تعاند باشد شرطیه است.
تقسیم قضیه به حسب رابطه به گونه دیگر هم هست و آن این که در هر قضیه یا این است که رابطه (اعم از اتحادى یا تلازمى یا تعاندى) اثبات مى شود و یا رابطه نفى مى شود. اولى را
قضیه موجبه و دومى را
قضیه سالبه مىخوانند. مثلا اگر بگوییم «زید ایستاده است» قضیه حملیه موجبه است و اگر بگوییم «چنین نیست که زید ایستاده است» قضیه حملیه سالبه است. اگر بگوییم: اگر«بارندگى زیاد باشد محصول فراوان است» قضیه شرطیه متصله موجبه است و اگر بگوییم: اگر باران به کوهستان نبارد، به سالى دجله گردد خشک رودى، شرطیه متصله سالبه است.
اگر بگوییم «عدد یا جفت است یا طاق» قضیه شرطیه منفصله موجبه است و اگر بگوئیم «نه چنین است که عدد یا جفت است یا عددى دیگر» قضیه شرطیه منفصله است.
قضایاى حملیه به حسب موضوع نیز تقسیم مىپذیرند؛ زیرا موضوع قضیه حملیه یا
جزئی حقیقی است؛ یعنى یک فرد و یک شخص است و یا یک معناى کلى است.
اگر موضوع قضیه یک شخص باشد آن قضیه را «
قضیه شخصیه» مىخوانند؛ مانند زید ایستاده است. من به
مکه رفتم.
و اگر موضوع قضیه یک معناى کلى باشد، این نیز به نوبه خود بر دو قسم است: یا این است که آن کلى خودش از آن جهت که یک کلى است و در ذهن است موضوع قرار داده شده است و یا این است که آیینه قرار داده شده براى افراد.
مثلا گاهى مىگوییم: انسان نوع است، حیوان جنس است. بدیهى است که مقصود این است که طبیعت انسان از آن نظر که در ذهن است و کلى است، نوع است و طبیعى حیوان از آن نظر که در ذهن است و کلى است جنس است و بدیهى است که مقصود این نیست که افراد انسان و افراد حیوان نوع یا جنساند.
اما گاهى مىگوییم: انسان تعجب مىکند، انسان مىخندد. در این جا مقصود افراد انساناند؛ یعنى افراد انسان تعجب مىکنند و بدیهى است که در این جا مقصود این نیست که طبیعت کلى انسان که در ذهن است تعجب کننده است.
قضایاى قسم اول، یعنى قضایایى که موضوع آن قضایا، طبیعت کلى است و طبیعت کلى از آن جهت که یک کلى است و در ذهن است، موضوع قرار داده شده باشد، «
قضایای طبیعیه» نامیده مىشود. مثل انسان
کلی است، انسان
نوع است، انسان اخص از حیوان است، انسان اعم از زید است و امثال اینها.
قضایاى طبیعیه، صرفا در فلسفه الاهى که درباره ماهیات تحقیق مىشود مورد استعمال دارد، ولى در علوم دیگر هیچ گاه به کار نمىآیند.
آن جا که طبیعت کلى وسیلهاى براى ارائه افراد باشد، به نوبه خود بر دو قسم است مثل اینکه بگوییم: انسان عجول است، همه انسانها با
فطرت توحید زاده مىشوند، بعضى انسانها سفید پوستند، و امثال اینها، یا بیان کمیت افراد شده که همه افراد یا بعضى، یا نشده است، اگر نشده باشد، قضیه «
قضیه مهمله» نامیده مىشود. قضایاى مهمله نه در علوم و نه در
فلسفه اعتبار مستقل ندارند. اما اگر بیان کمیت افراد شده باشد که همه افراد یا بعضى افراد است «
محصوره» نامیده مى شود، اگر بیان شده باشد که همه افراد چنین اند «محصوره کلیه» نامیده مىشود و اگر بیان شده باشد که بعضى افراد چنیناند «محصوره جزئیه» نامیده مىشود.
پایگاه اسلام کوئست