رابطه انسان و جهان
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه:معرفت شناسی، خدا شناسی، انسان شناسی.
پرسش :رابطه
انسان و جهان چیست؟
پاسخ :
یکی از مهمترین مباحث
معرفت شناسی «رابطه انسان با جهان هستی» است؛ در این موضوع بحث میشود که انسان از کجا آمده و در کجا هست؟ جهان چگونه به وجود آمده است؟ انسان چگونه موجودی است؟ خیر و شرّ انسان در این جهان چیست؟ جایگاه و موقعیّت انسان در جهان آفرینش چیست؟ چه عواملی باعث سلامتی روح و جسم انسان است؟ و پرداختن به پرسشهایی از این دست و پاسخ از آنها؛ یعنی معرفت انسان به رابطه خود با جهان را «خودآگاهی جهانی» مینامند. در این خودآگاهی، انسان کشف میکند که جزئی از یک «کلّ» است به نام جهان؛
سخن
امام علی (علیه السلام) ناظر به این نوع از خودآگاهی است که میفرماید:«خدای رحمت کند آنکه را که بداند از کجا آمده؟ در کجاست؟ و به کجا میرود؟».
رابطه انسان با جهان، موضوعی است گسترده که همه مسائل آن در این مقال نمیگنجد؛ ولی در اینجا، به آن بهطور فشردهدر مسائل زیر پرداخته میشود.
قبل از بیان رابطه انسان با جهان، لازم است به یک مطلب کلی اشاره شود. و آن اینکه:رابطه انسان با هر موجودی بر اساس درک و آگاهی او نسبت به آن موجود است و اگر نسبت به موجودی درک و فهمی نداشته باشد، هیچ گاه مایل به آن نخواهد شد و از او دوری خواهد گزید. بنابراین، همه موجودات درک و میلی فطری و طبیعی با جهان هستی دارند.
با نگرش به
خلقت انسان و زندگی او، ناگزیر و ناچار بودن بشر از ارتباط با دنیای مادی، بلکه عجین بودن زندگی طبیعی با هستی انسان به گونهای که بدون آن، امکان خلقت و ادامه حیات برای بشریّت نیست، روشن میشود؛ چراکه وابستگی انسان به این
جهان مادی یک واقعیت غیر قابل انکار بوده و یک امر بدیهی است و ساختمان وجودی و ادامه حیات و رشد او چنین اقتضایی دارد. بر این اساس، یک بُعد وجودی انسان عبارت از بُعد مادی و طبیعی او است. به لحاظ جبری بودن و اقتضایی بودن این پیوند و ارتباط، از آن سخن نمیگوییم؛ زیرا بحث از آن در محدوده
علوم طبیعی و
تجربی است. آنچه مورد نظر ما است، جنبه معرفتی و اخلاقی مسئله میباشد، و توجه به رابطهای است که در حوزه اراده آگاهانه و اختیار انسان باشد. هر چند اصلِ این رابطه، ضروری بوده و نمیتوان آنرا تغییر داد،ولی چگونگی رابطه انسان با جهان و روش بهرهبرداری از نعمتهای آن در حیطه اختیار او است.
مکاتبی بوده و هستند که نسبت به جهان با دیده بدبینی مینگرند و نظام آفرینش آنرا کامل نمیپندارند. همچنین مکتبهایی بوده که آمدن انسان را به این جهان نتیجه یک اشتباه! و از نوع راه گمکردن! میدانند؛ انسان را موجودی صد در صد بیگانه با جهان میشمارند که هیچگونه پیوند و خویشاوندی با آن ندارد، و زندانی این جهان است، تمام سعی و تلاش خویش را باید صرف فرار از این زندان و بیرون آمدن از این چاه گرداند.بدیهی است هنگامی که رابطه انسان با جهان دنیا و طبیعت؛ رابطه زندانی و زندان و به چاه افتاده و چاه است، انسان نمیتواند هدفی جز خلاصی و رهایی داشته باشد.
اما از نظر
اسلام نه «وجود فی نفسه» جهان مذموم است و نه «تمایلات و علایق فطری و طبیعی» انسان. در این مکتب، نه جهان بیهوده آفریده شده است
و نه انسان راه خود را گم کرده و به اشتباه در این جهان آمده است. رابطه انسان و جهان از نوع رابطه زندانی و زندان و چاه و درچاه افتاده نیست، بلکه از نوع رابطه کشاورز است با مزرعه،
اسب دونده با میدان مسابقه،
و سوداگر با بازار تجارت.
دنیا از نظر اسلام مدرسه انسان و محل تربیت و جایگاه تکامل او است.
امام علی(علیه السلام) شخصی را که میپنداشت دنیای مذموم همین جهان عینی مادی است، مورد ملامت قرار داد و به اشتباهش آگاه نمود.
اینکه انسان بگوید من یک موجود ناچیزی در برههای ناچیز از زمان بهوجود آمده و از بین خواهم رفت، پس جهان هستی به این عظمت با من چه کاری دارد و من با این جهان چه کاری میتوانم داشته باشم، همان منطق پوچی است که میتواند به مجرّد خطور در ذهن یک انسان، او را به مبارزه با خویشتن وادار کند. آیا بشری که با جسمی نیکو و متشکل از میلیاردها سلول بهصورت منظم و فعالیت شگفتانگیز قلب، از آغاز به وجود آمدن کائنات، به جهان هستی قدم گذاشته است، چگونه میتوان تصور کرد که جهان با او کاری ندارد؟! آیا آماده کننده این بدن با آن عظمت و پیچیدگی حیرتآور، برای به وجود آوردن خود، من، شخصیت و روح، کاری با انسان ندارد؟! آن عوامل بسیار پر معنا که تعقل و وجدان را در نهاد آدمیان تعبیه میکند و عقل و اندیشه را مشرف به عالم هستی مینماید و وجدان را تا سر حد احساس وجود در درون آدمی پیش میبرد، کاری با انسان ندارد؟! آری، همه این کارهای قانونی بزرگ که در موجودیت آدمی انجام گرفته است، خود بهترین دلیل آن است که جهان هستی با من انسانی کار بسیار جدی دارد. به گونهای که من آدمی میتواند با قوانین مخصوص به خود در این جهان هستی زندگی کند.
انسان خود را پیوسته با یک رشته احتیاجات درک میکند که همراه هر یک از آنها خواستههایی دارد:گرسنه است خوراک میخواهد؛ تشنه است آب میخواهد؛ تنها است، نیازمندیهای بیشمار دارد و یار و یاور میخواهد. به همین ترتیب، درک همین احتیاجات در وجود همین خواستههاست که انسان را با جهان بیرون از خود آشنا میسازد و بر اثر پیدایش همین شعور و ارادهها به راه افتاده، برای تحصیل نیازهای خود به تکاپو میافتد و از روز نخستین تا آخرین لحظات زندگی دمی آرام نمیگیرد. لذا مهمترین چیزی که انسان در تماس خود با جهان بیرون با آن دلگرم است، رابطهای است که میان خواستههای وی و میان اجزای جهان میباشد. این همان داستان علیّت و معلولیت عمومی است که جهان آفرینش و نظام شگفتانگیز آن روی آن استوار است.
در نتیجه قانون و منطق درست در رابطه انسان با جهان هستی، را میتوان در سه اصل بیان کرد:
مهمترین اصل، شناخت این جهان تا عالیترین حد ممکن است. بیاعتنایی به این قوانین بنیادین، مبارزه با اساسیترین عنصر محرّک بشریّت است. انسان چه پوزشی را میتواند در گریز از خویشتن به میدان بیاورد و نخست خودش آنرا بپذیرد. این جهان هستی هر چه باشد و هر گونه تفسیر شود، کار بسیار با اهمیتی در آن صورت میگیرد که نظم و قانون حیرتآور هستی نمودی از آن است.
فروغی از کمال برین بر جهان هستی پرتو انداخته و آن کمال برین قابل شهود برای دلهای آگاه و مغزهای معتدل میباشد. پس، قانون اول درباره ارتباط «من» یا «
روح » انسانی با جهان هستی، شناخت آن است، اگر چه اندک باشد؛ زیرا چنانکه در جای خود اثبات شده است، معلومات محدود جزئی و نسبی با به کار افتادن احساسات عالی میتوانند انسان اندیشمند را به معلومات کلیتر و عالیتر رهنمون گردند، به علاوه؛ ادامه حیات در این جهان بدون اطلاع از آن، - هر چند اندک- امکانپذیر نیست.
جدّی گرفتن قوانین تکوینیای که در جهان هستی جریان دارد و برخورداری از آن، به همانگونه که قوانین مادی و اعتباری جدّی گرفته میشود. گذشت لحظات عمر آدمی جدّی است، و اینکه هرگز امکان ندارد جهان یک لحظه از حرکت بایستد، هرگز قوانین هستی این شوخی را از انسان نخواهد پذیرفت که کاری نکرده، نتیجهای را به دست بیاورد که برای او منطقی باشد. باید این قانون را جدّی گرفت که هر عملی در این جهان، عکس العملی را به دنبال خود خواهد آورد. با نظر به مجموع طرز تفکرات و رفتار عینی عدهای فراوان از مردم جوامع، این نتیجه به دست میآید که مردم جز در موارد برخورد و تماس مستقیم یا غیر مستقیم با قوانین جهان هستی که جدّی نگرفتن آنها، زندگی مادی و طبیعی آنانرا در خطر میاندازد، بقیه هستی و قوانین آنرا با چنان بیاعتنایی تلقی میکنند که به بیاعتنایی به موجودیت خویشتن منجر میشود.
احساس ملکوتی انسان نسبت به این جهان که یکی از نتایج مهم جدّی گرفتن آن است. با این احساس است که احساس تکلیف در درون آدمی میجوشد و از بیهودهگرایی و بیهدفی در این زندگانی نجات پیدا میکند. در این صورت است که من یا روح بیدار انسانی احساس بیهودگی را حتی یک لحظه در این دنیا نمیتواند بپذیرد. و از مرز حیوانیت میگذرد و به قلمرو انسانیت وارد میشود، سپس احساس ملکوتی او و این جهان در وی آغاز شود و زندگی خود را تفسیر کند.
وقتی انسان به ارتباط و سنخیت خود با جهان پی ببرد، پرسشی که در ذهن او پیش میآید این است که آفریننده و ناظم و مدبّر این جهان و او کیست؟ اینجا است که باید به سوی شناخت خالق خود و جهان قدم بردارد. که این حرکت معرفتی، حرکت موجود ناقص به سوی موجود کامل است؛ زیرا انسان ناگزیر باید بپذیرد که موجود کامل و مطلقی وجود دارد که او و دیگر موجودات جهان هستی وابسته به او است. اگر احساس وابستگی و فقر به سوی موجود کامل مطلق در یک انسان به وجود بیاید، همه هستی خود را در همه احوال در حیطه
علم خداوندی خواهد یافت و انحراف از مسیر حق را هرگز به خود راه نخواهد داد. نتیجه دیگری که از این احساس نصیب انسان میگردد، این است که ناگواریها و مصائب دنیا و گرفتاریهای طبیعیای که بدون اختیار سر راه هر انسانی را میگیرند، وی را آزار نخواهند داد، و جهان هستی با کمال عظمتی که دارد، در برابر قدرت روحی چنین انسانی، توانایی مقابله ندارد؛ زیرا او در حال توجه شدید به خداوند متعال انقطاع کلی از جهان هستی پیدا میکند، در این حال چنان اوج میگیرد که همه جهان مانند یک نمود ناچیز در برابر او مطرح میشود.
دین اسلام به دو جهان عقیده دارد:یکی همین
جهان مادی که در آن زندگی میکنیم و
دنیا نامیده میشود، دیگری جهان واپسین که بعد از
مرگ بدانجا منتقل میشویم و به آن،
جهان آخرت میگویند. زندگی انسان در این جهان با مرگ پایان نمیپذیرد، بلکه بعد از مرگ به جهان آخرت منتقل خواهد شد. اسلام، این جهان را گذرا و فانی و خانه بین راه و محل عبور میداند و جهان آخرت را سرای جاویدان و جایگاه ابدی میخواند. پس، حقیقت دیگری که انسانها در هر دو جهان با آن مواجه هستند و با آن ارتباط برقرار میکنند، «حق حیات و زندگی» است.
انسان برای زندگی در واپسین باید از زندگی دنیای مادی گذر کند، اما برای زندگی گذرایی در این دنیا، با واقعیّاتی روبرو است، که برای زیستن در کنار این واقعیّات نیازمند راهنمایی و اندیشه درست است:
از آنجایی که طبیعت حقیقی انسان، تکامل پذیر است؛ کمالخواه آفریده شده و به دنبال اندیشه و عملی ایدهآل است و در جستوجوی حقیقتی است که پیوندش با او بیش از یک ارتباط معمولی باشد؛ به همین جهت، برای رسیدن به این خواسته فطری باید برای زندگی و ارتباط ثمربخش با جهان هستی از روشی صحیح بهره بگیرد، و یک خط مشی معیّنی داشته باشد؛ لازمه انتخاب چنین خط مشی صحیحی این است که به سوی یک هدف و جهت سیر کند و از اموری که موافق با هوسهای زود گذر او است، اما با هدف اصلی زندگانی و اصول انسانی مباینت دارد، بپرهیزد. بشر موجودی است با خواستههای بینهایت و مجهز به نیروی فکر، که اگر برای خود در زندگی ضابطهای نشناسد، در درّندگی و خون آشامی، جهان را به تباهی میکشاند.
در نهاد انسان بذر تمایلهای گوناگونی افشانده شده، که هر یک در تأمین
سعادت و ترقّی و پیشرفت او نقش مهمی دارد؛ بزرگترین نیروی محرّک چرخهای زندگی و جنبشهای افراد، تمایلهایی است که از درون آنان سرچشمه میگیرند. تا وقتی که آدمی پیوندش با زندگی پابرجا است، دلش از تمنّا و آرزو نمیافتد و شرارههای امیال، در کانون دلش زبانه میکشد. رنجهای پیدرپی و مشقّتهای دنبالهداری که او آنها را بر خود هموار میسازد، به خاطر برآورده کردن خواستههای درونی است؛ همین که یکی از امیال خود را عملی ساخت، خواهش دیگری در قلبش جوانه میزند و روح جنبش و حرکت در کالبدش میدمد و او را به تلاش و فعالیت تازهای وا میدارد.
در یک شکل، انسان محو و قربانی میشود؛ به تعبیر قرآن «اسفل سافلین»
میگردد؛ یعنی پستترین، و ساقطترین موجود جهان میشود؛ تمام ارزشهای عالی و مختصات انسانی او از میان میرود؛ و در یک شکل دیگر برعکس، دنیا و نعمتهای آن فدای انسان میگردد و در خدمت انسان قرار میگیرد و او ارزشهای عالی خویش را باز مییابد. این است که خداوند در حدیث قدسی میفرماید:«ای بنده من! همه چیز برای تو آفریده شده و تو برای من آفریده شدهای».
اینجا است که اگر انسان خوب رهبری نشود و خود از خود مراقبت نکند، ارتباط و علاقه او به اشیاء به واسطه «تعلّق» و «وابستگی» تغییر شکل میدهد، «وسیله» به «هدف» تبدیل میشود، «رابطه» به صورت «بند» و «زنجیر» در میآید، و حرکت و تلاش و آزادی تبدیل به توقّف و رضایت و اسارت میگردد. این است آن چیزی که در اسلام نکوهش شده است و بر خلاف نظام تکاملی جهان است و از نوع نقص و نیستی است نه کمال و هستی.
لذا انسان نمیتواند به تنهایی برای تأمین سعادت دنیوی و اخروی خویش برنامه کاملی تنظیم کند، بلکه ضرورتاً باید از رهنمودها و برنامههای پیامبران- که به وسیله وحی با آفریدگار جهان ارتباط دارند- استفاده نماید.
برای اینکه انسان هم به کمال خواهی و تکامل شخصیّت خویش پاسخ مثبت دهد و هم تمایلات و علاقههای بشری را برآورده نماید تا سربلند در این جهان زندگی کند؛ از دیدگاه اسلام نگرش و معرفت انسان به دنیای مادی و ارتباط صحیح و ثمربخش با آن باید اینگونه باشد که؛ در این جهان نیامده تا مدتی زندگی کند، سپس بمیرد و نابود شود، بلکه آمده تا با علم و عمل به پرورش و تکمیل نفس خویش بپردازد و در سرای آخرت، خوش و جاویدان زندگی کند. بنابراین، دنیا مزرعه آخرت و محل تجارت و جایگاه تحصیل توشه و زاد است، گرچه انسان برای اینکه در این جهان زنده بماند و زندگی کند ناچار است از نعمتهایی که خدای مهربان برایش آفریده استفاده نماید، اما بهرهگیری از نعمتها مقدمه و وسیله است نه هدف. هدف آفرینش انسان و جهان این نبوده که زندگی این جهانی را خوب و مرتب و مرفّه سازد و از انواع لذتها حداکثر بهره را ببرد، بلکه هدف عالیتری؛ یعنی پرورش گوهر شریف انسانیّت و تقرّب الی اللّه، منظور بوده است.
امام علی (علیه السلام) فرمود:«آگاه باشید؛ این دنیا که آرزویش را دارید و به آن علاقه میورزید، و گاه شما را به خشم میآورد و زمانی خوشنود میسازد، نه خانه شما است و نه منزلی که برایش آفریده شدهاید و نه جایگاهی که به سوی آن دعوت شدهاید. بدانید که نه دنیا برای شما باقی میماند، نه شما در دنیا باقی خواهید ماند. گرچه دنیا شما را با زینتهایش فریب میدهد، ولی با شرور و بدیهایش نیز شما را برحذر میدارد. پس به واسطه تحذیرهایی که دارد از غرورهایش نیز دست بردارید، و به واسطه ترسهایش، از طمعورزی آن نیز دست بکشید. به خانهای که به سویش دعوت شدهاید سبقت بگیرید و قلوبتان را از دنیا منصرف سازید».
اسلام؛ عنایت ویژهای دارد که انسان «خود» را بشناسد
و جایگاه خویشتن را در جهان آفرینش تشخیص دهد.
جهان مادی و زندگی در آن به تنهایی، شایسته اینکه کمال مطلوب انسان قرار گیرد، نیست؛ زیرا اولاً:در
جهانبینی اسلامی جهان ابدی و جاویدان در دنبال این جهان میآید که سعادت و شقاوتش محصول کارهای نیک و بد انسان در این جهان است، ثانیاً:مقام انسان و ارزشهای عالی او برتر و بالاتر از این است که خویشتن را بسته و اسیر و برده مادیات این جهان نماید.
این است که امام علی(علیه السلام) به این مطلب اشاره میفرماید که دنیا خوب جایی است اما برای کسی که بداند اینجا قرارگاه دائمی نیست، گذرگاه و منزلگاه او است.
و میفرماید:«ای مردم! دنیا خانه گذر است، و آخرت خانه قرار و همیشگی. پس، از گذرگاه خویش برای سر منزل قرار خود توشه تهیه کنید».
اسلام از انسانها میخواهد که جهان را اینچنین بشناسند و با آن ارتباط برقرار نمایند تا دلباخته و شیفته آن نشوند. در عین حال که در این دنیا زندگی میکنند و از نعمتها و لذتهای مشروع و طبیعیاش استفاده مینمایند، اسیر و بندهاش نشوند، خدا و جهان آخرت را هیچگاه فراموش نکنند، و همواره سعی کنند با عمل صالح برای جهان آخرت زاد و توشهای فراهم سازند. چنین افرادی
اهل دنیا نیستند بلکه اهل آخرتاند. چنانچه امام علی(علیه السلام) میفرماید:«ای بندگان خدا! آگاه باشید که پرهیزکاران، هم سود دنیا را میبرند و هم سود آخرت را. پس با اهل دنیا در بهرهگیری از نعمتهای دنیا شریک هستند، اما اهل دنیا در آخرت اینها شرکت ندارند. در دنیا با بهترین وجه زندگی کردند و از خوردنیهای آن با بهترین وجه استفاده نمودند. پرهیزکاران از دنیا همان بهره را بردند که خوشگذرانان بردند و همان استفاده را کردند که ستمکاران و مستکبران کردند، سپس با توشه کامل و بهرهگیری از محل تجارت، از دنیا به آخرت منتقل شدند. به لذت زهد دنیا نائل گشتند، و یقین داشتند که در آخرت هم در جوار لطف خدا زندگی خواهند کرد، بهطوری که هیچیک از خواستههایشان رد نمیشود، و بهرهشان از لذت و خوشی ناقص نخواهد بود».
و ابن ابی یعفور میگوید:خدمت
امام صادق (علیه السلام) عرض کردم:ما دنیا را دوست میداریم. فرمود:«با اموال دنیا چه میکنی؟» عرض کردم:بهوسیله آنها
ازدواج میکنم، به
حج میروم، برای خانوادهام خرج میکنم، به برادرانم کمک مینمایم و در
راه خدا صدقه میدهم. فرمود:«اینکه دنیا نیست، این آخرت است».
خلاصه اینکه؛ رابطه انسان با جهان، رابطهای حسّی و تجربی نیست، بلکه رابطهای عقلانی میباشد. کسانی که با تکیه بر حسّ و تجربه میخواهند حقیقت انسان و جهان را بفهمند، ثمرهای جز انکار و نادیده گرفتن خود و جهان و آفریننده آنها نخواهد داشت. رابطه انسان با جهان دربردارنده وابستگی خالص ارادی انسان به خدا و تمام حقایق هستی است. ایجاد چنین رابطهای وابسته به کیفیت
ایمان ، اعتقاد و نحوه روابطی است که با مراتب وجودی خود با اجتماع، طبیعت و از همه مهمتر با خداوند دارد. اگر این روابط روی موازین عقل و دین باشد، رابطه صحیح بوده و ثمره اعمال مثبت خواهد بود و در غیر این صورت، رابطه خارج از جایگاه مناسب بوده و ثمره و نتیجه منفی و بدبختی را به همراه خواهد داشت.
پایگاه اسلام کوئست