داستان ابلیس
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: سجده ،
ابلیس ، تمثیل،
فرشتگان ، مَثَل در قرآن.
پرسش: آیا داستان ابلیس واقعی است یا صرف تمثیل است؟
پاسخ: قبل از ارائه پاسخ، شایان ذکر است که یکی از راههای تعریف اشیا، تعریف به "مَثَل"، یعنی تشبیه حقایق عقلی به امور حسی و قابل لمس است، تا اکثر مردم بهآسانی آن را درک کنند و بفهمند؛ زیرا انسانها غالباً به محسوسات عادت کردهاند. به نظر میرسد این روش در مثلهای
قرآن به کار رفته است و
قرآن مجید در موارد گوناگون، قضایایی را در قالب
تمثیل بیان کرده است که میتوان داستان ابلیس را از آن موارد شمرد. البته در خصوص اینکه آیا مثلهای قرآن، مصداق و وجود خارجی دارد و یا صرف تمثیل است، دو نگرش وجود دارد: أ. به نظر برخی، این مَثَلها در حد تشبیهات عرفی هستند و وجود واقعی و خارجی نداشته و تنها برای تقریب معارف بلند و اسرار پوشیده نظام هستی به اذهان انسانهایی است که در افق مادی به سر میبرند؛ ب. بعضی دیگر معتقدند که این مَثَلها بیانگر وجود مثالی آن حقایق است و هیچگونه تشبیه و مجازگویی در کار نیست.
به نظر میرسد
داستان ابلیس ، تمثیل تکوینی است و نمیتواند امر الهی به سجده، یک امر حقیقی باشد؛ زیرا این امر از دو حال بیرون نیست یا امر مولوی و تشریعی است و یا امر تکوینی.
پیش از بیان پاسخ، چند مطلب یادآوری میگردد:
مراد از این کلمه در قرآن مجید، موجودی است زنده، باشعور، مکلف، نامرئی و فریبکار و ... که از امر خداوند سرپیچید و به
آدم سجده نکرد، در نتیجه رانده شد و مستحق
عذاب گردید. او در قرآن اکثراً به نام
شیطان خوانده شده و فقط در یازده محل بهجای شیطان لفظ ابلیس به کار رفته است.
در لسان العرب، ابلیس به مأیوس از
رحمت خدا و پشیمان معنا شده است.
در قرآن کریم به ماهیت ابلیس اشاره شد (کان من الجّن) ابلیس از سنخ
جن است و تفاوت اسمهای ابلیس سهمی در تغییر ماهیت او ندارد؛ چنانکه عربی بودن کلمه ابلیس هم مورد تردید است.
تمثیل به معنای مثل آوردن است.
راغب اصفهانی میگوید: "والمثل عبارة عن قول فی شیء یُشبه قولاً فی شیء آخر بینهما مشابهة لیُبیّن احدهما الآخر؛ مثل، قولی است درباره چیزی که شبیه است به قولی درباره چیزی دیگر تا یکی آن دیگری را بیان و مجسم کند."
تعریف هر چیزی یا به حدّ است یا به رسم و یا به مَثَل. فهم حدّ تام و رسم تام اشیا برای بسیاری از مردم دشوار است؛ زیرا پی بردن به ذاتیات و لوازم ذات اشیا برای همگان ممکن نیست؛ اما مَثَل، ذاتیات و لوازم ذات را بیان نمیکند؛ بلکه چیزی را که برای مخاطب قابل فهم است، وسیله معرفی آن قرار میدهد. مَثَل از یکسو معارف را تنزل میدهد و از سوی دیگر، اندیشه مخاطب را بالا میبرد و اگر مطلبی در سطح فکر مخاطب قرار گرفت، قابل ادراک او میشود؛ چنانکه برای آشنایی با نسبت
روح به بدن، مَثَل رابطه ناخدای کِشتی با کشتی و ارتباط زمامدار با
جامعه بیان میشود؛ "الروح فی البدن، کالسّلطان فی المدینه و کالرّبان فی السفینه". چنین تعریفی نه از قبیل تعریف حدی است و نه رسمی.
حضرت
امام حسین ـ علیهالسلام ـ و همچنین
امام صادق ـ علیهالسلام ـ میفرمایند:"معارف قرآن چهار درجه دارد و بهره انسانها از قرآن متفاوت است: ... علی العبارة و الاشارة و اللطایف و الحقایق فالعبارة للعوام و الاشارة للخواص و اللطّایف للاولیاء و الحقایق للانبیا."
اما همه مخاطبان قرآن در این امر مشترکاند که مطالب آسمانی را میفهمند؛ اگرچه درجه فهم، همانند درجه مفهوم یکسان نیست؛ ازاینرو سرانجام ادراک میکنند که باید به چه معتقد باشند و چه بکنند و به کجا بروند یا نروند... .
محور اصلی مَثَل، تناسب با مَمثّل است که ادراک آن را سهل میکند، مناقشه در مَثلها پذیرفته نیست؛ مگر آنکه از لحاظ رسالتی که دارد، نارسا باشد.
تمثیل به نور و ظلمت برای
حق و
باطل و نیز به جانوران و پرندگان و گیاهان، نهتنها در فرهنگ محاوره اقوام و ملل غیر
عرب رواج دارد، بلکه در مفاهمه عرب مدنی و بدوی نیز رایج است؛ چنانکه در کتابهای آسمانی گذشته (چون
تورات و
انجیل ) نیز سابقه دارد.
بین صاحبنظران در تحلیل مثلهای قرآنی، در خصوص تشریح مصداق، نه تبیین مفهوم دو بینش است:
یکی اینکه این مَثلها در حدّ تشبیهات عرفی هستند و تنها برای تقریب معارف بلند و اسرار پوشیده نظام هستی به اذهان انسانهایی است که در افق ماده به سر میبرند.
نظر دیگر آن است که مثلها بیانگر وجود مثالی آن حقایق است و هیچگونه تشبیه و مجازگویی در کار نیست.
تفاوت این دو دیدگاه در آنجا که مثلاً خدای سبحان انسانها را به "حمار" یا "کلب" تشبیه کرده، این است که براساس دیدگاه اول، اینان واقعاً حمار نیستند؛ لیکن چون حمار از فهم حقایق محروماند، ازاینروی به آن حیوان تشبیه شدهاند؛ اما براساس دیدگاه دوم، این
تمثیل بیانگر حقیقت مثالی در آنان است و در موطنی که حقایق اشیا ظهور میکند، واقعیت و حقیقت مثالی نیز ظهور میکند و ازاینروست که اینان در قیامت بهصورت حیوان محشور میشوند.
پس از بیان مطالب فوق، اینک پرسیده میشود که آیا
داستان ابلیس واقعی است یا صرفاً تمثیل است؟
در پاسخ آن چنین گفته شده که امر به سجده نمیتواند امری حقیقی باشد؛ چون در این صورت از دو حال خارج نیست؛ یا امر مولوی و تشریعی است؛ نظیر "
اقیموا الصلاة وآتو الزکوة و ارکعوا مع الراکعین "
و یا امر تکوینی است؛ همانند "
فقال لها و للأرض ائتیا طوعاً او کرهاً قالتا اتینا طائعین "
و هر دو قسم محذور دارد. محذور امر تکوینی، این است که قابل عصیان نیست؛ چون ایجاد مراد تکوینی خداوند، حتمی میشود.
به بیان
علی ـ علیهالسلام ـ سخن خدا، صوت یا ندایی که با گوش شنیده شود، نیست؛ بلکه فعل و ایجاد است. محذور امر مولوی و تشریعی نیز، این است که
فرشتگان اهل
تکلیف نیستند و برای آنها
وحی ، رسالت، امر و نهی مولوی، وعده و عید و بالاخره اطاعتِ در مقابل عصیان تصور نمیشود؛ زیرا اگر موجودی
معصوم محض بود و
گناه در او راه نداشت، اطاعت ضروری است و اگر اطاعت ضروری بود،
کفر و استکبار و
معصیت از او ممتنع است و اوامر و نواهی تشریعی و اعتباری در مورد او مقتضی ندارد.
ممکن است گفته شود شکی نیست که:
اولاً، اینگونه عناوین نسبت به جن قابل تصور است؛ یعنی آنان نیز، همانند
انسان از قوانین تشریعی و اعتباری و انزال کتب و
ارسال رسل برخوردارند؛
ثانیاً، ابلیس از
جن است؛
ثالثاً، ابلیس بهنحو تشریع مأمور به سجده شد؛ ازاینرو عناوینی چون عصیان، مخالفت و استکبار درباره او اطلاق شده است؛
رابعاً، فرشتگان و
ابلیس ، مخاطب به یک خطاب و مأمور به یک امر شدند.
با توجه به چهار مقدمه بالا چگونه میشود که امر (اسجدوا) نسبت به ابلیس تشریعی باشد، ولی نسبت به فرشتگان نباشد؟
پاسخ این است که:
اولاً، مخاطبان اصیل در فرمان
سجده ، فرشتگاناند و ابلیس در ضمن آنان مندرج بود و چون مخاطبان اصیل و کثیر و غالب، مشمول حکم مولوی و تشریعی نیستند، پس اصل حکم از سنخ تشریعی نبوده است؛
ثانیاً، صرف امکان تشریعی نسبت به ابلیس، سبب حمل امر مزبور بر تشریعی نیست؛
ثالثاً، اثبات امر جداگانه به ابلیس، به دلیل نیاز دارد که تاکنون احراز نشده؛ گرچه برخی از آیه (اذ امرتک) چنین احتمالی را بعید ندانستهاند؛
رابعاً، تفکیک امر واحد و تحلیل آن به تشریعی و تمثیلی خلاف ظاهر است و به
برهان بر تفکیک نیاز دارد و تاکنون هیچ دلیلی در این جهت اقامه نشده است.
با توجه به آنچه گذشت، حقیقی بودن امر به فرشتگان به هر دو قسم آن محذور دارد و چون محذور آن قابل رفع نیست و قسم سومی برای امر حقیقی تصور نمیشود، باید از واقعی و حقیقی بودن امر به سجده، صرف نظر و آن را بر تمثیل حمل کرد؛ چون تشریع و تکوین گرچه با هم ناسازگار است، ولی نقیض یکدیگر نیست تا ارتفاع آنها محال باشد.
البته تمثیلی بودن امر به سجده به این معنا نیست که اصل دستور سجده واقع نشده و بهعنوان داستانی "تخیّلی و نمادین" بازگو شده و ساخته و پرداخته ذهن است و مطابَق خارجی ندارد؛ بلکه به این معناست که حقیقتی معقول و معرفتی عینی بهصورت محسوس و مشهود بازگو شده است. نظیر آنچه در سوره "حشر" درباره
نزول قرآن بر
کوه و متلاشی شدن کوه آمده است.
به عبارت دیگر، پس از تبیین محذور امر واقعی تشریعی و امر حقیقی تکوینی، اکنون یا باید محذورهای یاد شده را با حفظ واقعی بودن امر مرتفع کرد، یا باید راه سومی را پیمود تا بتوان هم اصل امر و تحقق آن را توجیه کرد، و هم چیزی را که بیرون از تشریع و تکوین باشد و حقیقتاً امر الهی محسوب شود، تصویر کرد، ولی چون امر منحصر به تکوینی و تشریعی است و محذور هیچیک قابل رفع نیست، راه سوم را طی میکنیم، بدین صورت که از واقعی بودن امر، صرف نظر میکنیم و آن را بر تمثیل تکوینی حمل میکنیم.
امر به سجده بر
آدم علیهالسلام، نه امر تکوینی است و نه تشریعی، بلکه تمثیل یک واقعیت است و آن واقعیت این است که شامخترین مقام در
جهان امکان، مقام انسانیت و مقام خلیفة اللهی است که فرشتگان در برابر آن خضوع میکنند؛ ولی
شیطان راهزن این مقام است.
در
قرآن مجید بیش از پنجاه مَثَل، دیده میشود و تنها در
سوره بقره حداقل ده مَثَل ذکر شده است. چه حکمتی در این مثالها نهفته است که خداوند تا این
میزان مثل آورده است؟
در آیاتی از قرآن، هدف از مَثلهای قرآنی بیان شده است که به سه نمونه از آن در ذیل اشاره میشود:
۱. این مَثلها برای تذکر و یادآوری است و حقیقت پیام الهی با آنها در خاطر مرور میشود.
۲. این مَثلها برای اندیشیدن و تفکر در حقایق هستی است که با
تفکر در موضوع و
حکمت آنها حاصل میگردد.
۳. این مَثلها برای ادراک است و با تفکر، حقایق شناخته و درک میشود.
این اهداف میتوانند سه مرحله از سیر تکاملی فهم و ادراک
انسان تلقی گردند که به ترتیب در آیات ۲۵
سوره ابراهیم، ۲۱ سوره حشر و ۴۳ سوره عنکبوت، ذکر شدهاند.
پایگاه اسلام کوئست.