حق طلاق
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلید واژه: طلاق، مرد، زن
پرسش: چرا حق طلاق به مرد داده شده؟
پاسخ: اگر به دستورهای اسلام توجه کنیم، در می یابیم که از نظر اسلام، کانون خانواده و هر چه موجب استحکام آن شود، دارای اهمیت و ارزش بوده؛ هر چه موجب از بین رفتن آن شود، مطرود و منفور است. ضرورت حفظ کانون خانواده، به اندازه ای اهمیت دارد که تحمل بسیاری از مشکلات و نابسامانی ها، بر نابود کردن آن و مشکلات متعدد در پی آن، ترجیح داده شده است. بر این اساس، اصل اولیه در اسلام، حفظ کانون خانواده است؛ مگر آن که مفسده حفظ آن، بیش تر از مصلحت آن باشد. به همین جهت، طلاق به عنوان آخرین راه حل نهایی و به عنوان مبغوض ترین حلال نزد خدا، تشریع شده است. حال که اصل اولیه، حفظ کانون خانواده است، باید طلاق در حداقل موارد اجرا شود و تا جایی که امکان دارد، نباید این امر صورت بگیرد.
با توجه به این مسئله، اسلام حق طلاق را به دلایل متعدد، به طور مطلق در اختیار زن قرار نداده است؛ زیرا اوّلاً در بسیاری از موارد که زن، رضایت از شوهر ندارد، کانون خانواده میتواند همچنان استحکام یافته و برقرار بماند و عدم رضایت زن، به رضایت تبدیل شود.
در این خصوص ابتدا باید دانست که حق
طلاق برای مردان، یک حق همیشگی نیست. در صورتی حق طلاق، تنها با مرد است که در ضمن عقد ازدواج، حق توکیل در طلاق به زن واگذار نشده باشد. اگر در ضمن عقد ازدواج، مرد و زن توافق کنند که زن در صورتی که لازم بداند یا در صورتی که مرد دچار عارضهای شود، از جانب مرد وکیل باشد که خود را مطلّقه کند، زن نیز حق طلاق خواهد داشت.
زن ها نیز در شرایط خاصی می توانند خود را طلاق داده یا از طرف حاکم شرع حکم طلاق درخواست نمایند.
در قانون مدنی جمهوری اسلامی آمده است:
«طرفین عقد ازدواج میتوانند هر شرطی را که مخالف با مقتضای عقد مزبور نباشد، در ضمن عقد ازدواج یا عقد لازم دیگر بنمایند، مثل این که شرط شود که... زن... خود را مطلّقه نماید».
بنابراین، از نظر فقهی و از نظر قانون مدنی ایران، گرچه حق طلاق به صورت یک حق طبیعی برای مرد است، ولی به صورت یک حقّ قراردادی و تفویضی میتواند به زن واگذار شود.
در مواردی نیز حاکم شرع میتواند زنی را مطلّقه کند و آن در مواردی است که مرد نه به وظایف زوجیت عمل میکند و نه زن را طلاق میدهد. حاکم شرع زوج را احضار میکند و به او تکلیف میکند که زنش را طلاق دهد. اگر طلاق نداد، حاکم طلاق میدهد.
امام صادق(ع) فرمود:«هر کس زنی دارد و پوشاک او را تأمین نمی کند و نفقه وی را نمیپردازد، بر پیشوای مسلمانان لازم است آنها را به وسیله طلاق از یکدیگر جدا کند».
بنابراین، اسلام در مورد حق طلاق این نظریه را میپذیرد که راه طلاق برای زن باز است. وی میتواند ضمن عقد
نکاح ، شرط وکالت بر طلاق بکند. همچنین میتواند به حاکم شرع برای طلاق گرفتن، در صورت خودداری شوهر، مراجعه کند.
چرا حق طلاق به صورت مطلق به زنان داده نشده است؟
یافتن علت های حقیقی دستورهای اسلام، برای ما مقدور نیست؛ ولی از آن جا که خداوند را در همه مراتب خلقت وتشریع، عدل محض دانسته، دستورهای او را ناشی از حکمت و مصلحت می دانیم، درپی یافتن حکمت ها برمی آییم و سعی می کنیم به پاره ای از حکمت ها دست یابیم؛ ولی هیچ گاه نمی توان این قبیل نکات را، علت اصلی دستور و قوانین الهی دانست.
بر این اساس، اگر به دستورهای اسلام توجه کنیم، در می یابیم که از نظر اسلام، کانون خانواده و هر چه موجب استحکام آن شود، دارای اهمیت و ارزش بوده؛ هر چه موجب از بین رفتن آن شود، مطرود و منفور است. ضرورت حفظ کانون خانواده، به اندازه ای اهمیت دارد که تحمل بسیاری از مشکلات و نابسامانی ها، بر نابود کردن آن و مشکلات متعدد در پی آن، ترجیح داده شده است.
رسول اکرم(ص) میفرماید:«هیچ چیز در پیشگاه خدا، محبوبتر از خانهای که با ازدواج آباد شده، نیست. هیچ چیز در پیشگاه خدا، منفورتر از خانهای که در اسلام به جدایی (طلاق) ویران شود، نیست».
بر این اساس، اصل اولیه در اسلام، حفظ کانون خانواده است؛ مگر آن که مفسده حفظ آن، بیش تر از مصلحت آن باشد. به همین جهت، طلاق به عنوان آخرین راه حل نهایی و به عنوان مبغوض ترین حلال نزد خدا، تشریع شده است. حال که اصل اولیه، حفظ کانون خانواده است، باید طلاق در حداقل موارد اجرا شود و تا جایی که امکان دارد، نباید این امر صورت بگیرد.
با توجه به این مسئله، اسلام حق طلاق را به دلایل متعدد، به طور مطلق در اختیار زن قرار نداده است؛ زیرا اوّلاً در بسیاری از موارد که زن، رضایت از شوهر ندارد، کانون خانواده میتواند همچنان استحکام یافته و برقرار بماند و عدم رضایت زن، به رضایت تبدیل شود.
نیاز زن و مرد نسبت به هم شکل متفاوتی دارد؛ در یک قاعده کلی، مرد از جهات گوناگون به زن نیازمند است که جنبه شخصی و جسمی زن در آن از نقش اساسی برخوردار است؛ در حالی که نیاز زن به مرد بیش تر جنبه عاطفی و حمایتی و پشتوانهای دارد. بر فرض کم رنگ شدن یا حتی سرد شدن علاقه و محبت به زن در مرد، باز به دلیل وجود نیاز مستمر جسمی و جنسی مرد به زن، توجه و ابراز نیاز مرد به زن تکرار میشود که همین امر، میتواند منشأ توجه و علاقه دوباره زن به شوهرش باشد.
طبیعت، علایق زوجین را به این صورت قرار داده که زن پاسخ دهنده احساسات مرد باشد. علاقه و محبت پایدار زن، به صورت واکنش به علاقه و توجه و ابراز نیاز مرد به زن است؛ حتی اگر در مقاطعی قطع شود، دوباره با توجه مجدد مرد احساسات و عواطف خاموش شده زن نیز زنده میشود.
به همین دلیل، بارها دیده شده که بدترین شرایط عاطفی بین زوجین و کدورت های عمیق زناشویی، با تلاش مجدد مرد برای سامان دادن زندگی، تبدیل به شرایط خوش زندگی شده و بدترین خاطرات توسط زن به فراموشی سپرده میشود.
همچنین در بیش تر موارد در شرایط بحرانی، احساسات و عواطف زنان بر دوراندیشی و آینده نگری آن ها بیش تر است و چون از جهت روحی و عاطفی، زنان زودتر از مردان متأثر و ناراحت میشوند و صبر و تحمل آنان کم تر از مردان است، اگر حق طلاق به زنان داده میشد، چه بسا در بسیاری از اختلافات کوچک که در زندگی زناشویی یافت می شود، فوراً به طلاق رو آورند؛ ولی پس از پایان رنجش و ناراحتی، از کار خود پشیمان میشوند؛ ولی امکان جبران نمی باشد؛ زیرا توجه مرد بعد از دل کندن و بی توجهی دیدن، بسیار سخت تر است.
چون ازدواج، حقوق و وظایف مالی و اقتصادی را بر شوهر لازم میکند، جدا شدن و طلاق برای او سخت تر از زنان است؛ زیرا مهریه را باید پرداخت کند، در حالی که زن گیرنده مال است و در طلاق هیچ بار مالی بر او تحمیل نشده، بلکه استفاده مالی دارد، بنابراین، شرایط طلاق که در اسلام مبغوضترین حلال دانسته شده، برای مرد سخت و سنگین است. برای زن از نظر مالی و اقتصادی نه تنها سخت نیست، بلکه میتواند مطلوب باشد.
از نظر اجتماعی هم برای مرد اهانت نیست که زنِ محبوب خود را به زور قانون نگه دارد و او را طلاق ندهد تا تدریجاً او را آرام و علاقه مند کند؛ ولی برای زن اهانت و غیر قابل تحمل است که برای حفظ حامی خود، به زور و اجبار قانون متوسل شود؛ یعنی با طلاق ندادن به زور شوهر خود را نگه دارد.
به علاوه، اگر بنا بر طلاق هم باشد، انجام این گسست عاطفی از جانب مرد با طبیعت انسانی سازگارتر است تا از جانب زن؛ زیرا چنان که در ابتدا توضیح داده شد، خداوند کلید محبت را در اختیار مرد قرار داده؛ او است که اگر زن را دوست بدارد و نسبت به او وفادار بماند، زن نیز او را دوست میدارد و نسبت به او وفادار میماند.
خداوند کلید فسخ ازدواج را به دست مرد داده؛ یعنی مرد با بیعلاقگی و بیوفایی نسبت به زن، او را سرد و بی علاقه میکند؛ برخلاف زن که بیعلاقگی اگر از او شروع شود، معمولاً تأثیر چندانی در علاقه مرد ندارد. از این رو، معمولاً بیعلاقگی مرد منجر به بی علاقگی طرفین میشود و بعد از طلاق، امکان شروع زندگی نو وتازه ای برای طرفین ممکن نیست؛ ولی بیعلاقگی زن، لزوماً منجر به بیعلاقگی مرد نمیشود؛ بلکه در برخی موارد، توجه و ابراز نیاز مرد را شدیدتر نیز می کند.
در واقع، سردی و خاموشی علاقه مرد، مساوی است با مرگ ازدواج و پایان حیات خانوادگی؛ اما سردی و خاموشی عشق زن به مرد، آن را به صورت بیماری نیمه جان در میآورد که امید بهبود و شفا دارد و با انجام طلاق نیز شروع مجدد مناسبی برای طرفین را به دنبال نخواهد داشت.
در مجموع، می توان گفت تمام شرایط و قوانینی که اسلام قرار داده، در راستای تحقق نیافتن پدیده پر آفت طلاق و مواجه نشدن جامعه با پیامدهای زیانبار فرهنگی و اجتماعی آن است. در این راه، موانع و سدهای مختلفی برای زن و مرد قرار داده که یکی از آن ها ندادن اختیار مطلق طلاق به زن است. هر انسان منصف و آگاهی قبول دارد که اگر زنان دارای حق طلاق بودند، آمار طلاق رشد وحشتناکی می یافت؛ زیرا طبیعت زندگی مشترک با اصطکاک ها و تعارض سلیقه ها و اختلاف نظرات است. اگر زمینه جدایی به آسانی، آن هم برای زن که تحمل فشارها در او بسیار کم تر است، وجود داشت، نتیجه همان میشد که در کشورهای غربی دیده میشود:
«طلاقهای ثبت شده در دادگاههای فرانسه نشان میدهد که بیش از هفتاد درصد طلاقها به درخواست زنان بوده است».
لوسون دانشمند آمریکایی، ضمن بیان آمارهای هولناک طلاق در آمریکا مینویسد:«قابل توجه این که هشتاد درصد طلاقها، به تقاضای زنان واقع شده است».
خانم مونیکا، نویسنده انگلیسی، ضمن اظهار تأسف شدید از آمارهای وحشت افزای طلاق در آن کشور مینویسد:
«دوام و استحکام هر ازدواجی، در درجه اول به درایت و سبکسر نبودن زنان بسته است. با توجه به این حقیقت تلخ اعتراف میکنم که آمارها و پروندههای دادگاهها در انگلیس نشان میدهد که از هر صد ازدواجی که به طلاق منجر میشود، در نود و نه درصد آنان زنان مقصرند».
در پایان، اجازه بدهید از زاویه دیگری به این مسئله نگاه کنیم:
به یقین، زندگی مشترک نیاز به مدیریت دارد و یکی از شؤون این مدیریت، مسئله اجرای طلاق و جدایی است که از چند حال خارج نیست:
۱. حق طلاق، به دست مرد باشد؛
۲. حق طلاق، به دست زن باشد؛
۳. هر دو، به طور استقلالی این حق را دارا باشند؛
۴. این حق، به دست هر دو به صورت اشتراکی باشد؛
۵. اصلاً حق طلاقی وجود نداشته باشد.
فرض پنجم، صحیح نیست؛ چرا که گاهی اوقات، جدایی و گسستن این رابطه، به صلاح طرفین است.
فرض چهارم هم معقول نیست و منافات با حکمت جعل قانون طلاق دارد؛ زیرا ممکن است یک نفر، طالب طلاق و نفر دیگر، طالب عدم آن باشد.
فرض دوم و سوم، آمار طلاق را بالا خواهد برد؛ چنان که در کشورهای اروپایی و... وضع چنین است و برخی آمارها در این خصوص ذکر شد؛ در حالی که در آیین اسلام طلاق به عنوان یک راه خروج از بنبست و یک وضعیت اضطراری و ناچاری پذیرفته شده است. پس تا ممکن است باید محدود باشد. در نتیجه، منطقی ترین راه حل، همان راه اول است؛ البته با توجه به شرایط و ضوابط معین برای سوء استفاده نکردن مردان و ضایع نشدن حقوق زنان در شرایط خاص.
سایت مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی