حضرت یوسف
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: حضرت یوسف علیهالسلام، زلیخا.
پرسش: داستان حضرت یوسف ـ علیهالسلام ـ و زلیخا را بیان فرمایید؟
پاسخ: حضرت یوسف یکی از
پیامبران الهی است، وی فرزند
یعقوب پیغمبر و نام مادرش
راحیل است.
نام مبارک یوسف ـ علیهالسلام ـ بیست و هفت بار در قرآن ذکر شده است،
و در سن صد و ده سالگی از دنیا رفت
«زلیخا» دختر یکی از پادشاهان مغربزمین بوده و نام اصلی او «طیموس» است و بعضی گفتهاند، نام اصلی او «راعیل» است و زلیخا لقب او میباشد.
شوهر او «
قطیفور» که عزیز مصر لقب داشت، و بعد از مرگ او به ازدواج یوسف ـ علیهالسلام ـ درآمد.
یوسف ـ علیهالسلام ـ در کودکی توسط برادرانش که به او
حسادت میکردند، به چاه انداخته شد.
سپس کاروانی بیامد و او را از چاه نجات داد و بهصورت کالایی که قابل فروش و استفاده است، پنهانش کردند و در شهر
مصر به بهایی اندک فروختند. او را مردی از اهل مصر خریداری نمود و به خانهاش برد، که او همان عزیز مصر است. و در مصر دارای مقام و منصبی بزرگ بود.
هر روزی که از توقف یوسف در آن خانه میگذشت، توجه بیشتر بزرگ خانه و بانو و سایر افراد خانه به او جلب میشد، در این میان کسی که بیش از همه شیفته یوسف شد، و علاقه او کمکم بهصورت عشقی آتشین درآمد، همسر عزیز مصر که نامش «راعیل»، و لقبش را زلیخا ذکر کردهاند، بود.
کار عشق زلیخا به جایی کشید که همه ملاحظات را کنار گذاشت و از همه عناوین چشم پوشید و تصمیم گرفت عشق خود را به این جوان زیبا و
غلام کنعانی خویش ابراز کند و کام دل از وی بگیرد. زلیخا تصمیم خود را گرفت، و یک روز یوسف مشاهده کرد که وضع خانه و رفتار زلیخا تغییر کرده، زلیخا را دید که بهترین لباسهای خود را پوشیده و بهترین آرایشها را کرده، کمکم متوجه شد که درهای داخل
کاخ نیز به دستور وی بسته شده، یوسف بهسوی اطاق مخصوص
خواب زلیخا راهنمایی شد و زلیخا را دید که یکسره از خودبیخود شده، زلیخا با لحنی آمرانه و آمیخته با
تضرع و بدون پروا به یوسف گفت: نزد من بیا، که خود را برایت آماده کردهام.
یوسف گفت: به خدا پناه میبرم، تا مرا از این گناه حفظ کند، چگونه دست به چنین گناهی بیالایم، درحالیکه شوهرت عزیز، بر من
حق بزرگی داشته و مرا احترام کرده و در این خانه، به من
احسان روا داشته است و کسی که احسان را با مکر و
حیله و خیانت پاسخ دهد، رستگار نخواهد بود.
یوسف در اینجا بدون درنگ به طرف در دوید، تا از مکر زلیخا بگریزد، زلیخا نیز بهسوی او حرکت کرد و از پشت سر دست انداخته پیراهنش را گرفت و پیراهن یوسف در این کشمکش پاره گشته، ولی
تسلیم زلیخا نشد.
در همین حال، همسر زلیخا را مقابل در دیدند، زلیخا خواست یوسف را گنهکار معرفی کند، پیشدستی کرده و به شوهرش گفت: یوسف قصد داشت با من عمل ناروا انجام دهد. در ادامه گفت: آیا
کیفر کسی که قصد
خیانت به همسر تو داشته، چیزی جز زندان و
عذاب دردناک است؟
یوسف در این مورد حقیقت مطلب را اظهار کرد. در آن حال شاهدی از اهل خانه نیز به نفع یوسف شهادت داد؛ البته در اینکه، آن شاهد که بود، بین
مورخین و
مفسرین اختلاف است و مرحوم علامه طباطبایی، این قول را تأیید میکند که شاهد کودکی در
گهواره بود که به امر خدا به سخن آمد و گفت: که اگر پیراهن از جلو پاره شده، یوسف مجرم است و اگر از پشت سر پاره شده، او این قصد را نداشته.
عزیز مصر نیز صدق گفته یوسف را دریافت، و به همسرش زلیخا گفت: این
تهمت و
افترا از مکر زنانه شماست، مکر و نیرنگ شما بزرگ است. شوهر زلیخا میخواست بر این کار زشت سرپوش بگذارد؛ لذا به یوسف گفت: آنچه برایت پیش آمده فراموش نما تا کسی از این جریان مطلع نشود. و به زلیخا نیز گفت: که از گناه خود
توبه و
استغفار کن.
ماجرای عشق و دلباختگی زلیخا به غلام خود، به گوش زنان اشراف مصر رسید و بعضی از آنها صریحاً همسر عزیز را ملامت و سرزنش کردند.
سخنان و سرزنشهای زنان مصر به گوش زلیخا رسید، وی نقشهای کشید، که آنان را
دعوت کند تا یوسف را ببینند و دیگر او را در مورد دلدادگی یوسف سرزنش نکنند؛ روزی آنها را به کاخ دعوت کرد و برای آنها میوه آوردند، میوهای که خوردن آن محتاج کارد باشد و به دست هرکدام از زنان کاردی داده شد، در آن حال با اشاره زلیخا یوسف وارد مجلس زنانه شد؛ زنان مجلس تا چشمشان به یوسف افتاد، بیاختیار بهجای میوه دستهای خود را بریدند.
زلیخا هر نقشهای که برای راضی کردن یوسف به کار برد، کاملاً بینتیجه بود. و یوسف هم خود را در این ماجرا سخت گرفتار دید، و از شر زنان، مخصوصاً همسر عزیز، به خدا پناه برد. همسر عزیز که از یوسف ناامید شد، نزد شوهر خود لب به
شکوه گشود و گفت: یوسف مرا در میان زنان بدنام کرد، اگر بخواهی حیثیت از دست رفته مرا برگردانی باید او را به زندان افکنی. و عزیز تحت تأثیر سخنان همسرش قرار گرفت و یوسف را به زندان انداخت.
یوسف مدتهای طولانی در زندان به سر برد، تا اینکه بهواسطه
تعبیر کردن خوابی که شاه دیده بود، به دستور وی از زندان آزاد شد، و به سِمَت
خزانهداری و نظارت امور
غلات منصوب شد.
بدین وسیله برادران خود را پیدا کرد و به دیدار پدرش، پس از سالها فراق نایل گشت.
سرانجام وقتی که عزیز مصر از دنیا رفت، یوسف به جای او نشست. و زلیخا روز به روز به سیهروزی گرفتار میشد، تا جایی که کارش به گدایی کردن از مردم کشیده شد. بعد از آن به امر خداوند یوسف با زلیخا ازدواج کرد، و با هم سی و هفت سال زندگی نموده، صاحب
اولاد شدند.
سایت اندیشه قم