بررسی برهان صدیقین
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه:برهان صدیقین، براهین اثبات خدا، ابن سینا، صدرالمتالهین.
پرسش:برهان صدیقین چیست؟ آیا این برهان به عنوان صحیحترین و راسخترین راه برای
اثبات وجود خدا معرفی شده است؟
پاسخ:در تاریخ
فلسفه اسلامی تقریرهای بسیاری از این برهان ارائه شده است.این برهان دارای امتیازاتی است که آن را در زمره راسخترین براهین قرار میدهد.
براهین اثبات وجود خدا را میتوان از جهتی به دو دسته تقسیم نمود، یک دسته از براهین، مخلوقات را واسطه استدلال قرار میدهند و با کمک مخلوقات به خداوند میرسند، ولی در دسته دیگر از براهین، مخلوقات واسطه اثبات وجود خدا نیستند، بلکه از خود حقیقت هستی و مفهوم هستی به خدا میرسند.
براهین دسته اول را انّی (براهینی که از معلول به علت رهنمون میشوند) و براهین دسته دوم را لمّی (براهینی که از خود علت به علت رهنمون می شوند) یا شبه انّی خواندهاند.
برهانی را که اینک در صدد بررسی آن هستیم؛ یعنی برهان صدیقین از نوع دوم میباشد. برهان صدیقین، برهانی است که برای اثبات حق تعالی از خود ذات حق به ذات حق استدلال میشود و از چیزی غیر از حق تعالی بر ذات او استدلال نمیشود.
با توجه به مفهوم واژه صدیق، شاید علت نامگذاری این برهان به صدیقین، یکی از موارد زیر باشد:
۱. انسانهای «صدیق» در مقام استشهاد بر ذات حق، از این روش استفاده میکنند.
۲. این برهان محکمترین و شریفترین برهان است.
۳. این روش وصول به حق، طریقه انبیای صدیق است و روش صدیقین که در مرتبه پس از انبیای الاهی قرار دارند، چنین است.
فلاسفه اسلامی از زمانهای گذشته تا کنون تقریرهای متفاوت و گوناگونی از این برهان ارائه کردهاند، که با رعایت اختصار به برخی از مهمترین آنها اشاره میکنیم:
اصطلاح برهان صدیقین را نخستین بار
ابن سینا بر برهان اختصاصی خود برای
اثبات وجود خدا اطلاق کرد. او این برهان را در اشارات چنین تقریر میکند: موجود یا واجب الوجود است و یا
ممکن الوجود، اگر
واجب الوجود است که مطلوب ما ثابت میشود و اگر ممکن الوجود است وجود ممکن برای موجود شدن احتیاج به مرجّح دارد. حال اگر مرجّح ممکن باشد دوباره خود آن احتیاج به مرجّح دیگری دارد و همین طور تا بینهایت ادامه دارد. و چون
دور و
تسلسل باطل است، باید به مرجّحی برسیم که دیگر ممکن نباشد، بلکه واجب باشد و این واجب الوجود همان خداست.
«هیچ چیزی اقتضای عدم و نیستی خودش را ندارد و الا اصلا موجود نمیشد و
نورالانوار موجود وحدانی الذات است که در تقرّر ذات و وجودش شرطی نیست و آنچه جز او است تابع او است و چون او را نه شرطی بود و نه ضدی، پس او را مبطل ذاتی نبود، پس وجود او همیشگی و قیوم بالذات است».
قیصری در مقدمه بر
فصوص الحکم پنج تقریر برای برهان صدیقین ذکر کرده است یکی از آنها را به عنوان نمونه ذکر میکنیم: حقیقت وجود چیزی زاید بر خودش نیست؛ زیرا اگر
حقیقت وجود چیزی غیر از خودش باشد در تحقق و موجود شدن حقیقت مذکور نیاز به وجود و علت موجده خواهد داشت و به این ترتیب تسلسل لازم میآید که باطل است، پس حقیقت وجود غیر از خود وجود نیست، پس این حقیقت واجب به ذات خواهد بود؛ زیرا ذات شیء از خودش قابل انفکاک نیست.
«راه محکمتر و کوتاهتر این است که اگر هستی اصالت دارد،
ماهیت تابع و نمود هستی است و اصل هستی، مرسل و صرف و طلق است نه محدود و مشوب و مقید. و نیستی نقیض و مقابل هستی است و هیچ مقابلی نقیض و مقابل خود را قبول نمیکند، پس هیچ گاه اصل هستی عدم پذیر نیست، و بالذات عدم را طرد میکند و قابل نیستی نیست که نتیجهاش
ضرورت ازلی و
وجوب ذاتی حقیقت هستی است».
علامه طباطبائی، در کتاب اصول فلسفه، برهان صدیقین را چنین تقریر میکند:
«واقعیت هستی که در ثبوت وی هیچ شک نداریم، هرگز نفی نمیپذیرد و نابودی برنمیدارد. به عبارت دیگر، واقعیت هستی بی هیچ قید و شرط، واقعیت هستی است و با هیچ قید و شرطی لاواقعیت نمیشود؛ و چون این جهان و اجزایش این گونه نیستند و نفی پذیر میباشند؛ از این جهت این جهان به یک واقعیت نفی ناپذیر تکیه میکند و با وجود آن است که واقعیت دارد و اگر آن نباشد این جهان و اجزایش هم نخواهند بود، البته نه به این معنا که واقعیت، با اشیا یکی شود و یا در آنها نفوذ یا حلول کند و یا پارههایی از واقعیت جدا شده و به اشیا بپیوندند، بلکه مانند نور است که اجسام تاریک با آن روشن و بی آن، تاریکاند.
خلاصه تقریر علامه چنین می شود: واقعیت مطلقه هرگز زوال پذیر نیست و چیزی که هرگز زوال پذیر نباشد و زوال آن ممتنع بالذات باشد، وجود آن واجب ازلی است، پس اصل واقعیت واجب ازلی خواهد بود، آن گاه واقعیتهای زوال پذیر و موجودات محدود، به آن واقعیت زوال ناپذیر تکیه میکنند.
این برهان را
صدرالمتألهین بر اساس
اصول حکمت متعالیه که خود آنها را بیان کرده است اقامه فرموده و آن را استوارترین براهین و طریقه صدیقین دانسته است،
برهان وی بر اصولی مبتنی است که ابتدا نیاز است این اصول، توضیح داده شده و سپس برهان تقریر شود:
روشن است که در عالم خارج هر موجودی بیش از یک واقعیّت ندارد و این ذهن است که دو مفهوم وجود و ماهیت را از آن برداشت میکند. به عنوان مثال یک انسان یا یک درخت، دارای دو بخش خارجی نیست که اسم یکی را وجود و دیگری را
ماهیت بگذاریم، امّا در تحلیل ذهنی میبینیم که ماهیت و ویژگیهای هر شیئی با اصل وجود و بودنش متفاوت است.
چگونگی و ماهیت شخص یا درخت به گونهای که در خارج هست، به ذهن میآید، لیکن هستی آن در خارج و ذهن کاملاً متفاوت است و آثاری که بر آتش یا درخت خارجی حمل میشود، بر ادراک آنها مترتّب نمیشود. بنابراین مشخص میشود که وجود یا ماهیت، یا به تعبیر دیگر هستی یا چیستی، دو مسئله جدا از یکدیگرند و اگر وجود نباشد، هیچ ماهیتی از مخلوقات تحقّق پیدا نخواهد کرد و این وجود است که ماهیت درخت یا انسان را از مرحله عدم به قلمرو ظهور میرساند و گرنه خودِ ماهیت اشیا هیچ تعلّق خارجیای به بودن یا نبودن ندارد: "الماهیة من حیث هی لیست الاّ هی لا موجودة و لا معدومة" و همین که شیئی با وجود محقّق شود و با برداشتن وجود از بین برود، گویای این است که غیر اصیل است.
وحدت تشکیکی وجود عبارت است از این که: وجود، یک حقیقت واحد و دارای مراتب شدت و ضعف است و تمامی موجودات اعم از واجب الوجود تا
هیولا (ماده) هریک به حسب مرتبه خود از آن حقیقت برخوردارند؛ یعنی در سنخ وجود با هم اشتراک دارند، ولی در مرتبه متمایز میشوند.
وجود، حقیقت بسیطی است که نه جزء دارد و نه جزء چیزی است؛ چون چیزی غیر از وجود نداریم.
ملاصدرا رابطه معلول به علّت را یک رابطه فقری میداند. معلول به جهت این که تمام هستی و هویّت خود را از علّت گرفته، دارای وجود ربطی است و بدون علّت دارای وجود نیست و وابستگی مطلق به آن دارد و از ذات معلول جز محدودیّت، احتیاج و فقر چیزی نمی توان انتظار داشت.
با توجه به این اصول، ملاصدرا برهان خویش را چنین تقریر میکنند:
وجود همان طور که گذشت یک حقیقت عینی و مشکک و بسیط است و شدیدترین درجه کمال وجود، آن است که از آن درجه، درجهای تام و تمام تر نبوده و به چیزی غیر خودش متعلق و وابسته نباشد، بنابراین، وجود یا از غیر خودش مستغنی است و یا ذاتا به غیر خودش محتاج و وابسته است، در صورت اول، آن وجود همان واجب الوجود است که نهایت درجه کمال است و نقص و عدم بردار نیست و در صورت دوم چون محتاج و وابسته است واجب الوجود نیست، بلکه ذاتا وابسته به واجب است و قوامی برای آن نیست، مگر بخاطر وجود واجب الوجود.
به تقریری دیگر، اگر وجود که بنابر اصالت الوجود اصیل است، بی نیاز از غیر باشد، پس مطلوب ما حاصل و واجب الوجود اثبات می شود، ولی اگر مستغنی بالذات نباشد، در این صورت معلول و ذاتا نیازمند به سوی وجودی غنی بالذات خواهد بود؛ زیرا تحقق امری که ذاتا فقیر است و عین تعلق و ربط است، بدون وجود مستقلی غنی و تام، محال است».
صدرالمتألهین امتیازات برهان صدیقین این گونه بیان میکند:
۱. برهان صدیقین محکمترین برهان بوده و در نهایت متانت و استواری است و عالیترین درجه جزم و یقین را افاده میکند.
۲. این برهان شریفترین راه خداشناسی است؛ زیرا که با تکیه بر حقیقت وجود به واجب متعال راه مییابد و وجود هم خیر محض و منبع سایر خیرات است، در حالی که در سایر براهین خداشناسی مخلوقات واسطه در اثبات هستند و آنها آمیخته به عدم و نقص بوده، بلکه در جنب هستی حق، عدم محض میباشند و عدم منشأ شر، و شر محض است.
۳. بسیطترین و سادهترین برهان است؛ زیرا برای شناخت واجب و صفات و افعال او نیازی به واسطه کردن غیر حق ندارد، چنان که نیازمند به ابطال دور و تسلسل نیست.
۴. استفاده از
امکان وجودی یا
فقر وجودی که مقتضای بساطت و اصالت وجود است؛ برخلاف روش
حکمت مشاء که در آن از
امکان ذاتی ماهوی استفاده میشود.
۵. برهان صدیقین به تنهایی برای شناخت ذات حق و
توحید ذات و شناخت صفات حق و
توحید صفات و شناخت افعال حق و
توحید افعال کافی است، بر خلاف براهین دیگر.
۶. این برهان، علاوه بر اثبات اصل وجود حضرت باری، مستلزم اثبات و ارائه
توحید حقه حقیقیه و اثبات علم و قدرت و اراده و قیومیت و سایر
صفات حسنی و
اسمای الاهی است.
در پایان لازم است که بدانیم اهمیت برهان صدیقین و شریف بودن آن در اصل مبتنی بر حقیقتی عرفانی است و نه صرفاً ذهنی و مفهومی همچنان که منظور از صدیقین در این جا کسانی هستند که از طریق خدا بر غیر خدا استدلال میکنند و نه از غیر خدا بر خدا؛ یعنی وجود خدا برای آنان آشکار شده و نیازی به استدلال از طریق غیر ندارند، بلکه خود غیر را نیازمند به اثبات میدانند و این مقامی شامخ در معرفت است که برای هرکسی حاصل نشده. این حقیقت و تکیهگاه یقینی آن همین امر مذکور است و بدون چنین عرفانی این استدلال فقط صورتی از آن حقیقت یقینی را بیان میکند، همچنان که بداهت و یقینی بودن مفهوم وجود (وجود صرف) فقط صورتی از اطلاق و یقینی بودن حقیقت وجود یعنی خدا را نشان میدهد، حال آن که تفاوت در این میان به اندازه تفاوت بین استدلال منطقی و دیدن یقینی است و نباید از این نکته غفلت ورزید. بنابراین در این که این نوع بیان صدیقین (ائمه و عرفا) آیا نوعی تنبه و تذکر دادن است، یا حاصل استدلالهای فلسفی، جای دقت و تأمل بسیار دارد. به نظر می رسد که فلاسفه صرفاً تقریری فلسفی از این بیان عرفانی انجام داده اند و شاید با حذف مبانی عرفانی، این نوع بیان خالی از محتوای اصلی خود شود.
در این جا به چند نمونه از بیانات
ائمه (علیهم السلام) که مصادیق کامل
صدیقین هستند اشاره میکنیم. این سخنان نشان میدهد که عرفان و شناخت خدا برای آنان مقدم بر شناخت مخلوقات خدا است و از همین روی بیانی هم که در مورد خدا دارند به گونهای است که در آن خداوند اصلی است آشکار و نه مجهولی که از طریق غیر باید به اثبات برسد. ضمن این که به این حقیقت از طریق
برهان و
فلسفه نرسیدهاند، بلکه از طریق شناساندن خود خدا، او را شناختهاند. تفاوت ظریفی بین این بیان صدیقین (امامان و اولیای خدا) با بیان فلسفی مشابهی که از برهان صدیقین ارائه شده قابل تشخیص است که برخواسته از روش معرفتی است که برای نیل به حقیقت طی شده است:
۱. در روایتی
جاثلیق از
امام علی (علیه السلام) سوال میکند مرا آگاه کن که خدا را از طریق محمد شناختی یا محمد را به واسطه خدای عزّوجلّ؟
امیرالمؤمنین در جواب میفرماید: "من خدا را به واسطه محمّد (صلی الله علیه وآله) نشناختهام، بلکه محمد را به واسطه خدا شناختهام... همانطور که خدا اطاعت خود را به
ملائکه الهام کرد، شناختم که پیامبر مصنوعی است که تحت تدبیر خداوند است".
۲. امام در جایی دیگر میفرمایند: "من قبل از این که اشیا را ببینم خدا را میبینم و سپس اشیا را میبینم".
۳.
امام حسین (علیه السلام) در
دعای عرفه میفرماید: "آیا غیر تو دارای آن چنان ظهوری است که تو فاقد آنی تا آن غیر، تو را آشکار کند؟ کی غائب بودهای تا محتاج دلیلی باشی که بر تو دلالت کند و کی دور بودهای که از طریق آثار، تو به تو راه یابیم. کور باد چشمی که تو را نمیبیند....
درجای دیگری میفرماید: "خود را در هر چیزی بر من شناساندی تا آن که در هر چیزی تو را آشکار دیدم، پس توایی که آشکار کننده هرچیزی هستی".
پایگاه اسلام کوئست