نظریه اخلاق اصالت
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه:نظریه های اخلاقی، جهان بینی، نظریه اخلاق اصالت، زندگی اصیل.
پرسش :نظریه اخلاق اصالت و زندگی اصیل به چه معنا است؟
پاسخ :
یکی از
نظریات اخلاقی در دوران مدرن
اخلاق غرب است که نگاهی ویژه به منبع اخلاق و ارزیابی و داوری باورها و منازعات اخلاقی دارد. منبع و
جهان بینی مطلوب در اخلاق همواره یکی از موضوعات پُردامنه در نظام اندیشهای فلسفی اخلاق - چه در غرب و چه در حوزه نظری
اسلام - بوده است.
در یک تقسیمبندی کلی، میتوان دنیای غرب را صاحب دو نوع تفکر در باره منابع اخلاق دانست که هر کدام نوید یک آرمان اخلاقی را میدهند:
این جهانبینی؛ آمیختهای از تفکر یونان باستان و
مسیحیت بود و ضمن پذیرش
عینیت اخلاق ،
منابعی کیهانی و ماورایی را در کنار منابع انسانی برای اخلاق برمیشمرد. این تفکر باورهای اخلاقی را با توجه به منابع خود به نحوی عینی و فرا انسانی توجیه میکرد که نظریه امر الهی
یکی از بارزترین مصداقهای آن است. شاخصه این تفکر، بیرونی بودن منابع اخلاق و فرا انسانی بودن مرجع گفتوگوها و نزاعهای اخلاقی است.
مطابق تفکر سنتی؛ مرکز و منبع اصول اخلاقی در بیرون از وجود انسان بود و نظم و هدف کیهانی،
واجد معیارهای لازم برای اخلاق دانسته میشد. مطابق چنین نگرشی، «
نظم کیهانی »
فی نفسه اهمیت و ارزش اخلاقی قابل توجهی داشت که این نگرش، تحت عنوان «عالم مُثُل» به صورت ویژهای در نظریات افلاطون قابل مشاهده است.
در جهانبینی سنتی سلسله مراتب وجودی درون انسان و سلسله مراتب کیهانی، در تعامل با همدیگر تعریف میشدند. مطابق چنین بینشی، ملاکهای ارزیابی ما در معرفت و فضیلتهای اخلاقی، باید در ارتباط با سلسله مراتب جهان هستی تعریف شود. ولی در عصر مُدرن، معرفت و
فضائل اخلاقی نه منبعث از نظم تعالیبخش جهان، بلکه برخاسته از ذهنیت فرد حاصل میشود. به دیگر سخن؛ حوزه اخلاق و معرفت بسان متغیری وابسته به معرفت انسانی و بشری عمل میکند؛ در حالی که در جهانبینی سنتی صحبت از
اخلاق ، ذیل
هستیشناسی معنا پیدا مییافت.
در عصر جدید و بعد از
دوران رنسانس ، به تدریج منابع اخلاقی از «بیرون به درون» چرخش یافت. ریشههای اولیه این چرخش، ابتدا توسط اگوستین قدیس در درون جهانبینی مسیحیت، صورت مدوّنی به خود گرفت و پس از تکامل آن، توسط پارهای از شاگردان دگر اندیشش و توسط
دکارت ، شمایل کاملاً تازهای به خود گرفت. در این بخش، ابتدا فرایند این چرخش مورد بررسی قرار گرفته است. شایان توجه است که اخلاقیات مدرن، دیگر بر هستیشناسیهای پیشامدرن (سنتی) و مباحث متافیزیک و فرافردی متکی نیستند؛ بلکه انعکاسی از معرفتشناسی فلسفی هستند. و معرفتشناسی فلسفی مقدمه
اخلاق مدرن قرار گرفته است.
مهمترین تحوّل در نگرش اخلاقی مدرن را باید، تغییر منابع اخلاقی و نحوه توجیه باورهای اخلاقی دانست. بزرگترین آرمان اخلاقی عصر مدرن، آرمان «زندگی اصیل» است که ریشه در گذر از عینیت اخلاق، منابع متافیزیکی آن و هستیشناسی سنتی به معرفتشناسی مدرن دارد، با نادیدهانگاری هستیشناسی سنتی - هم در ارائه نظریات و هم در دستورهای ناظر به عمل- منبع ارزشهای اخلاقی در قلمرو عواطف و باورهای انسان قرار گرفت. طرح ایدههایی؛ نظیر انسان خودبنیاد، عقلگرایی، علمگرایی اگزیستانسیالیستی و انسانمحوری اومانیستی همگی در جهت نفی و طرد هر نوع مرجعیت دینی، سیاسی و اجتماعی به معنای دوران حکومت سنت ارائه و تدوین شدهاند. تحققبخشی حیات و زندگی اصیل، تحت عنوان «نظریه اخلاق اصالت» نام برده میشود.
ایده اصالت، ریشه در یونان باستان دارد و سقراط اولین متفکری بود که بهطور مفصل و مستقیم، آنرا مطرح نمود. اما اصطلاح اصالت
از طریق آثار
اگزیستانسیالیستها ، به ویژه آثار
هایدگر و
سارتر مشهور شد.
با توجه به تنوع دیدگاهها؛ اختلافهای ماهوی جدیای بر سر زندگی اصیل در این دوره وجود داشته است و نمونه آنرا میتوان در مناظرات فکری یونان باستان، بین فیلسوفان سوفسطایی و فیلسوفانی نظیر
سقراط ،
افلاطون و
ارسطو یا گفتوگوهای سقراط با شاگردانش همچون اثیفرون مشاهده نمود.
از نظر
سوفیستها که بر لذات انسانی تأکید داشتند، آن چیزی که نشان دهنده اصالت است، استیفای لذت درون میباشد. ولی طیف مقابل معتقد بودند که لذتگرایی، اثری از اصالت باقی نخواهد گذاشت. برای نمونه، تعابیری از سقراط نظیر «زندگی ناآزموده ارزش زیستن ندارد»، «خودت باش» یا «خودت را باش» نقل شده است که بیانگر حساسیت وی در قبال زندگی اصیل میباشد.
همچنین در دوره
قرون وسطی - مشخصاً از نظریه آگوستین تا اوائل رنسانس - دو امر «اصالت و اخلاق دینی»، همبسته با هم فهم میشدند. شروع ایده اصالت در آن دوره از این اعتقاد شروع شد که «اخلاق، ندایی در درون ما دارد»
و انسان توان درک درونی یا شهودی امور درست از غلط را دارد. خودشکوفایی جوهره انسان، منوط به پذیرش و تبعیت اخلاقیات دینی میباشد. از نکات مهم در الهیات مسیحیت این بود که
حضرت مسیح (ع) یا همان پسر، شأن و مرتبه الهیاتی نیز دارد و این بدان معنا است که در رشد اخلاقی، مرز انسان و خداوند کمرنگ و نهایتاً حذف میشود و یک حقیقت تشکیل میگردد. چنین باوری در اندیشههای آگوستین، برجستگی بسیار بیشتری یافت. از نظر وی، راه درک خداوند فرو رفتن یا درونگروی فرد در عمق شخصیتش میباشد. انسان در خداوند، خود را پیدا میکند و به خود اصیل میرسد.
به تدریج در شعاع چرخشهای عمیق فلسفی قرن هفده و هجده، پیوند بین ندای درون و حقایقی همچون
لوگوس ، خداوند و... بریده شده و خودِ دریافت و ندای درونی موضوعیت پیدا کرد. حتی تأکید بر درون (درونگرایی) مساوی و ملازم با نفی امور فرافردی همچون خداوند نیز دانسته شد و اینگونه نبود که مانند آگوستین راه رسیدن به خداوند از درون باشد؛ بلکه فرد صرفاً در همه حالات با خودش مواجه میشود و هر کس خودش میبایست نقش خودش را تعیین کند و شکوفایی و خلاقیت از آن جهت که بر محور فرد قرار دارد اصلاً و ابداً قابل تقلید از دیگران نیست. هر کس خودش باید سبک زندگی مطلوبش را تعریف کند. خودشکوفایی امری است کاملاً متکی بر شخص و به هیچ عنوان نباید آنرا تحت فشار انطباق با بیرون تعریف کرد. دغدغه همسان شدن با دیگران؛ معادل نفی استقلال و خودبنیادی فرد و پذیرش یک زندگی عاریتی است که باعث انفعال و بردهوار شدن فرد در قبال دیگر انسانها میشود.
در مورد اخلاق اصالت تفاسیر گوناگونی ارائه شده است؛ عدهای آن را در لذت، عدهای در کسب استقلال از دیگران و سایر مراجع گوناگون اجتماعی، عدهای در تسلط بر طبیعت، عدهای در پیوند با طبیعت و... دیدهاند. ولی ایده محوری اخلاق اصالت این است که هر فردی روش مخصوص خود را دارد و شیوه اظهار هر شخص، منحصر به فرد و غیر قابل جایگزین است؛ بهطوری که نمیتوان آنرا طرد و یا تلاش بهطور تقلید کورکورانه از دیگران را جایگزین ساخت.
لازمه خودآیینی این است که فرد بدون ترس، خودفریبی و بیصداقتی با خودش مواجه شود و مسئولانه واقعیت خویش را بپذیرد. خودشکوفایی انسان فقط از عهده فرد مسئولیتپذیر برمیآید نه از عهده نهادهای قدرتی، سیاسی و دینی. لذا اگر قبلاً صداقت با خود و خودگرایی، ابزار و راهی برای اخلاقی زیستن در نظر گرفته میشدند، اینک ارزش مستقلی دارند و به خاطر خودشان دارای اهمیت هستند.
دامنه شکاف اصالت و اخلاق، تا حدی پیش رفت که نیچه در قرن نوزدهم به طور مبسوط و مفصل، در جمعناپذیری این دو استدلال کرد.
مطابق سنت دکارتی - که در تفکر کانت به اوج خود رسید
- لازمه احترام به عقلانیت فردی، آزادی میباشد. هر فردی تلقی خاصی از خودشکوفایی دارد که باید به رسمیت شناخته شود. این بدان معنا است که ما انسانهای جدایی هستیم که هر کس راه مستقل و فردی خودش را به واقعیت دارد؛ (اولویت فرد بر جامعه و نقشها و سنتهای اجتماعی).
متکی شدن منبع هر نوع تجربه یا عقلانیتی به ذهن مستقل فردی، در حوزه اخلاق به فردگرایی انجامید. گرچه در تفکر رمانتیک نیز، فرد موضوع اخلاق قرار میگیرد؛ ولی فرد مورد نظر در نهضت روشنگری، فردیت خود را مدیون کسب استقلال از هر امر خارجی نظیر جامعه، سنت، دین و خداوند میداند. امور فرافردی ارزش معرفتی و حجیت اخلاقی خود را از دست داده و همه چیز در محدوده رضایت فرد قرار گرفته است. لازمه فرد بودن و فردماندن، طرد هر نوع منبع اقتدار بیرونی فرافردی میباشد. از این حیث تفاوتی بین تجربهگرایی و عقلگرایی موجود در نهضت روشنگری نمیباشد.
بنا براین، اخلاق اصالت را با توجه به جهانبینی دوران مدرن در اخلاق باید اصالت فرد و ترجیح بیچون و چرای رضایت و خواسته او بر همه امور ارزش معرفتی و زندگی اصیل را آرمان این نظریه دانست. با توضیحات ارائه شده میتوان به درستی حذف امور متافیزیکی، دین و انسان محوری افراطی را در دل این نظریه مشاهده نمود. از اینرو، نقدهایی که بر
اومانیسم وارد شده است تا حدّ زیادی میتواند دامنگیر این نظریه شود.
پایگاه اسلام کوئست