عقل اول
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه:عقل، مخلوق، اولین مخلوق.
پرسش:منظور از "اول ما خلق الله العقل"، چیست؟
پاسخ:
عقل (در اصطلاح
فلسفه و ملک و فرشته در اصطلاح شرعى و قرآنى) جوهرى است که هم ذاتاً مجرد است و هم فعلاً. نه خودش جوهر مادى و جسمانى است و نه براى انجام دادن کارهایش محتاج است به این که با بدن یا جسمى همانند بدن مرتبط باشد و آنرا به منزله ابزارى به کار گیرد؛ چه در طبیعت و چه در
ماوراء طبیعت. به این نوع
موجود مجرد، "
مجرد تام" نیز مى گویند. عقل در موجودات طبیعت تأثیر مى گذارد ولى خود به هیچ وجه از آنها تأثیر نمى پذیرد. اساساً موجود مجرد تام، ثابت محض است و هیچ نوع تغییر و تغیر و حرکتى در آن راه ندارد و چون زمان، اندازه حرکت و تابع آن است، مجرد تام از زمان هم فارغ است و نسبت دادن زمان به آن بى معنا است. توجه به این نکته ضرورى است که عقل به معناى "موجود مجرد تام" را نباید با "
عقل انسان" که یکى از قواى نفس است و با آن تفکر و اندیشه مى کند، اشتباه کرد.
البته همان گونه که
جهان آفرینش و
عالم مخلوقات از یک جهت به سه عالم کلى
عالم ماده و
عالم مثال و
عالم عقل تقسیم مى شود، ادراکات انسان نیز به
ادراک حسی و
ادراک خیالی و
ادراک عقلی (کلى) تقسیم شده و نفس انسانى در هر مرتبه اى از ادراک، با عالم مناسب همان مرتبه، ارتباط برقرار مى نماید. از این رو نفس و قوهى ادراکى انسان در مرتبه ى ادراک کلیات با
عالم مجردات محض (عالم عقل) در ارتباط بوده و به تناسب ظرفیت وجودى خود از آن عالم، کسب فیض مىنماید.
همه حکماى الهى، اعم از مشائین و اشراقیون و معتقدان
حکمت متعالیه بر این امر اتفاق نظر دارند که عالم عقلى وجود دارد و این عالم، واسطه در ایجاد عالم مادون مى باشد (اگر چه اختلاف نظریاتى درباره تعداد عقول و نیز نحوه
کثرت عقول وجود دارد) حال برترین موجود عقلى، همان "عقل اول" یا "صادر نخستین" است که اولاً واحد؛ ثانیاًبالفعل؛ ثالثاً وجودش متوقف بر ماده ومدت و استعداد نیست؛ رابعاً در ایجاد و تأثیر جز به ذات الهى به چیز دیگرى نیازمند نمىباشد.
از اصولى که در بحث علت و معلول در
فلسفه به اثبات رسیده، اصل "
سنخیت علت و معلول" است. به مقتضاى این اصل، معلول جلوه و ظهور و تجلى علت است و در واقع، مرحله نازله ى علت خود به شمار مى رود. بر اساس اصل یاد شده، هر چه علت اعلى و اشرف باشد، معلول نیز وجودش عالى تر و شریف تر خواهد بود و برترین و قوى ترین علت، برترین و قوى ترین معلول را خواهد داشت. در عقل اول، همه کمالات حق تعالى ظهور یافته است. این موجود کامل ترین موجود
عالم امکان است و در میان ممکنات، از همه شریفتر و کامل تر و بسیط تر و قوى تر است. اما در عین حال، نسبت به واجب تعالى عین نیاز و فقر و وابستگى وجودى است و از این رو صادر اول با همه ى شدت وجودى، توأم با نقصان ذاتى و محدودیت امکانى است. محدودیتى که لازمه ى معلول بودن و مخلوق بودن اوست. این محدودیت امکانى، مرتبه وجودى عقل اول رامشخص ساخته و به آن تعین مى دهد و نیز مستلزم ماهیت امکانى مى باشد، زیرا
ماهیت، حدّ وجود است و لذا هر موجود محدودى، داراى ماهیت است.
عقل اول اگر چه یک
واحد شخصی است. اما نوعى کثرت در آن وجود دارد و همین کثرت است که صدور کثیر را از آن ممکن مى سازد. برخلاف واجب تعالى که هیچ کثرتى در ذاتش راه ندارد.
همان طور که
موضوع عرفان برتر از
موضوع فلسفه است. قواعد فلسفى که در
عرفان طرح مى شود صبغه خاص عرفانى خود را داراست که رقیقتر و دقیقتر از سبک فلسفى آن مى باشد. صدور که از عناصر اصلى
قاعده "الواحد" مى باشد، معناى خاص خود را در فلسفه به صورت "ایجاد"، "علیت" و مانند آن داراست و هرگز به اوج معناى عرفانى آن که همانا "تجلى"، "تشأن"، "ظهور" و مانند آن باشد، نمى رسد.وقتى عناصر محورى در قاعده مزبور در فلسفه و عرفان فرق کرده و معانى آنها در عرفان برتر از مفاهیم آنها در فلسفه باشد، چه اینکه اصل
قانون علیت در فلسفه و عرفان به یک حدّ تفسیر نمى گردد، قهراً معناى قاعده "الواحد" در این دو رشته عقلى و شهودى متفاوت مى باشد و در نتیجه "صادر اول" در "فرهنگ حکیم" با "
ظاهر اول" در "مشهد عارف" فرق مى کند. و لذا اگر وجودها مراتب تشکیکى یک حقیقت گسترده باشند و واجب تعالى اعلى مرتبه آنها را واجد باشد، تصویر صدور یک واحد گسترده تشکیکى که عین ربط به اعلى مرتبه باشد صعب نبوده و بر این اساس مى توان گفت آن واحدى که از واجب صادر مى شود وحدت تشکیکى ربطى است که به تمام حقیقت هستى که در ترسیم
اصل تشکیک عالى ترین مقام را داراست، مرتبط است. بر اساس
تشکیک وجود آنچه از واجب صادر مى شود، مصداق حقیقى وجود است که عین ربط به واجب بوده و هیچ گونه استقلالى از خود ندارد و بر این اساس هرگز نمى توان وحدت مطلق، بساطت مطلق و مانند آن را تصحیح نمود و در نتیجه نمى شود تفسیر دلپذیرى براى آیه کریمه "و ما امرنا الا واحدة"
ارایه کرد زیرا در این مکتب واجب تعالى گرچه
بسیط الحقیقه تلقى شده است لیکن بساطت آن نسبى است نه نفسى؛ یعنى نسبت به فیض خود هیچ قیدى ندارد و بسیط محض خواهد بود ولى چون خود مقید به طرد کثرت است یعنى به شرط لا است نه لا بشرط، پس در متن ذات خود قیدى را دارد که مانع از اطلاق نفسى و ذاتى وى مى باشد و وقتى مقید بود، همه اشیا را به طور مقید داراست، نه مطلق و آنچه از او صادر مى شود همانا یک واحد گسترده مدار بسته است و هرگز به فُسحت اطلاق فیض منبسط که مشهود عرفان است نخواهد بود. عرفان گذشته از آن که در تفسیر عناصر محورى قاعده مزبور پیامى برتر داشته و در تبیین قانون علیت طرحى نو در افکنده، قادر است
وحدت ظلیه اى را ترسیم نماید که نه تنها نسبت به دو "
فیض اقدس" و "
فیض مقدس" فراگیر است؛ بلکه برتر از آنها است. زیرا هر چه رنگ و صبغه ى تعیّن دارد زیر پوشش همان
نَفَس رحمانی و فیض منبسطى قرار مى گیرد که هیچ قیدى او راهمراهى نمى کند مگر قید اطلاق و هیچ تعینى در صحابت او نیست مگر تقید به انبساط و هرگز سخن از ماهیت و مانند آن براى آن نخواهد بود و در نتیجه نه تنها بحث از امکان ماهوى
حکمت مشاء و
اشراق در میان نیست بلکه از
امکان فقری حکمت متعالیه هم سخنى به میان نمى آید چون امکان فقرى عین وجود رابط مى باشد و چیزى که هیچ سهمى از وجود ندارد، گرچه عین ربط به مستقل صرف باشد، داراى امکان فقرى فلسفى نیست بلکه امکان فقرى عرفان به معناى نمود محض و آیت صرف است که هیچ حظّى از بود و وجود ندارد. به هر تقدیر شائبه ى ترکیب از وجود و ماهیت در ظاهر اول اصلاً مطرح نیست چه این که مجالى براى طرح سؤال پیرامون صادر دوم و سوم و... نخواهد بود. زیرا همانطورى که خداوند در عین اول، آخر و در عین ظاهر، باطن است و هیچ چیزى ثانى خداوند نیست، فیض منبسط او که ظهور همان "و الاول و الاخر و الظاهر و الباطن".
مىباشد هرگز ثانى و ثالث و... ندارد.
عالم کبیر، مجموعه روحانى و جسمانى است. عالم کبیر صورت حقیقت انسانیه است و خلیفه غیب است. و چون
انسان کامل مظهر کمالات حقیقت انسانیه است، مظهر کمالات مجموعه عالم کبیر است و مدبر عالم است و همیشه حقیقتش در غیب است و متصف به صفات الهیه و این هویت حق همیشه در غیب است. همچنین خلیفه،
واسطه فیض است چه بر ارواح و چه غیر آنها که آنچه بر آنها فایض مى شود به واسطه حقیقت انسانیه است. زیرا واسطه در فیضان، عقل اول است و عقل اول، اولین مظهر حقیقت انسانیه است چنانکه رسول الله صلى الله علیه وآله فرمود: "اول ما خلق الله نورى".
از این روى خلیفه غیب است و عالم ظاهر و شاهد. خلیفه به منزله ى جان عالم است که غیب است (همان طور که جان براى بدن، غیب است).
خداى متعال چون
نور محمدی صلى الله علیه وآله را آفرید. در این نور محمدى صلى الله علیه وآله ارواح جمیع انبیا و اولیا را به جمع احدى جمع کرد، پیش از تفصیلشان در
وجود عینی؛ و این در مرتبه عقل اول است. سپس ارواح تعیّن پیدا کردند در مرتبه لوح محفوظى که نفس کلى است و به مظاهر نوریهاشان متمیز شدند تا در
عالم عنصری یکى پس از دیگرى به انوار مختصه خود طلوع کردند.
اول فیضى که نمود از ازل
آیینهى معرفت لم یزل
صادر اول زخدا عقل کل
پادشه محفل تلک الرسل
نور هدى ختم رسل مصطفى
هادى منهاج صفا و وفا
پایگاه اسلام کوئست