• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

زندگی‌نامه بنیامین

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



کلیدواژه: حضرت یعقوب، حضرت یوسف، زندگی‌نامه، بنیامین، راحیل.

پرسش: خلاصه‌ای از زندگی‌نامه بنیامین را بیان کنید؟

پاسخ: بنیامین کوچک‌ترین پسر یعقوب نبی (علیه‌السّلام) است که با یوسف پیامبر (علیه‌السّلام) از یک مادر به نام «راحیل» بودند.
یعقوب نسبت به این دو پسر - بویژه یوسف (علیه‌السّلام) محبت بیشتری نشان می‌داد؛ و این اظهار محبت شاید از آن‌جهت بود که این‌دو کوچک‌ترین فرزندان او محسوب می‌شدند و به‌طور طبیعی نیاز به حمایت و محبت بیشتری داشتند و یا این‌که بر اساس برخی از گزارش‌ها مادر آنها «راحیل» از دنیا رفته بود، و به این جهت نیز به محبت بیشتری محتاج بودند.
تاریخ از بنیامین و زندگی او مطالب در خور توجهی را ثبت نکرده است. در قرآن کریم نیز به نام او تصریح نشده، بلکه فقط در سوره یوسف چند بار با عنوان «اخ» (برادر)، یک‌بار با عنوان «ابن» و چند بار با ضمیر غایب از او یاد شده است.
بنیامین یکی از شخصیت‌های دخیل در داستان یوسف (علیه‌السّلام) است که در آغاز داستان، حضوری کم‌رنگ دارد، اما در بخش‌های بعدی و پس از دیدار نخست یوسف با برادرانش در مصر، نقش وی برجسته شده، و تا پایان حکایت، حضور پر رنگ او حفظ می‌شود. بنیامین نیز مانند یوسف، بیش از برادران دیگر، مورد علاقه یعقوب (علیه‌السّلام) بود و در غیاب یوسف تا حدودی جای او را نزد یعقوب پر می‌کرد. این پیوند عاطفی اما، حسادت برادران را برمی‌انگیخت و زمینه‌ساز آزار و اذیت بنیامین از سوی آنان می‌شد، اما بنیامین همه ناملایمات و نیز رنج سال‌ها دوری از برادر را با صبر و بردباری تحمل کرد و پاداش نیک آن‌را با دیدار یوسف که در اوج عزت و اقتدار بود، دریافت کرد.



قرآن کریم می‌فرماید هنگام قحطی و خشک‌سالی در سرزمین کنعان و روانه شدن ده پسر یعقوب (علیه‌السّلام) به سوی مصر برای تهیه آذوقه، آن‌حضرت به سبب دلبستگی شدید به بنیامین و ترس از دچار آمدن او به سرنوشت یوسف، وی را نزد خود نگه‌داشت؛ لذا وی در این سفر برادران خود را همراهی نکرد. هنگامی که فرزندان یعقوب برای تهیه گندم وارد مصر شدند و خود را معرفی کردند که از سرزمین کنعان می‌آیند، یوسف (علیه‌السّلام) آنها دید و شناخت، اما خود را معرفی نکرد: «وَ جاءَ اِخْوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ».
یوسف (علیه‌السّلام)، به بهانه‌ای درباره اصل و نسب و خاندان آنها، پرسش‌هایی را مطرح کرد، و پس از اطلاع از زنده‌بودن پدر و برادر کوچکش (بنیامین)، زمینه درخواست برای آوردن بنیامین به نزد خویش را فراهم آورد. پس از آماده شدن بارها و هنگام حرکت کنعانیان، یوسف از آنان می‌خواهد که به عنوان گواه صداقت خویش، در سفر دوم، برادر دیگرشان را هم بیاورند: «و لَمّا جَهَّزَهُم بِجَهازِهِم قالَ ائتونی بِاخٍ لَکُم مِن ابیکُم الا تَرَونَ انّی اوفِی الکَیلَ وانا خَیرُ المُنزِلین».
فرزندان یعقوب هم قول مؤکد می‌دهند که ضمن گفت‌وگو با پدر و راضی کردن او، بنیامین را نزد یوسف بیاورند: «قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ اَباهُ وَ اِنَّا لَفاعِلُون».
فرزندان یعقوب پس از بازگشت و آوردن آذوقه و گندم، و ضمن شرح و تعریف اتفاقات سفر، شرط یوسف مبنی بر آوردن بنیامین به عنوان جواز ورود دوباره به مصر و تهیه آذوقه را یادآوری می‌کنند، تا با توجه به قحطی و خشک‌سالی و نیاز شدید خانواده به آذوقه، رضایت پدر را به دست آورند، اما علاقه فراوان یعقوب (علیه‌السّلام) به بنیامین و نگرانی او نسبت به جان وی، بویژه با توجه به سابقه برخورد برادران با یوسف، و نیز احتمال وجود خطر برای او از جانب عزیز مصر، مانع از آن می‌شد که پدر با رفتن بنیامین به همراه برادران موافقت کند. برادران در تلاش برای رفع این نگرانی‌ها از یک‌سو به بازگرداندن بهای آذوقه اشاره می‌کردند که می‌تواند نشانه لطف، مهربانی و خیرخواهی عزیز مصر نسبت به آنان باشد، و از سوی دیگر بر حفظ و حراست از بنیامین بویژه با استفاده از تعبیر محبت‌آمیز «برادر»، تاکید می‌کردند. «قالوا یابانا ما نَبغی هذِهِ بِضعَتُنا رُدَّت الَینا ونَمیرُ اهلَنا و نَحفَظُ اخانا».
حضرت یعقوب (علیه‌السّلام) در برابر این درخواست فرزندان مبنی بر حفاظت از جان یوسف و اعتماد وی به آنان اشاره و با یادآوری سرنوشت یوسف، بی‌اعتمادی خویش را به آنها ابراز می‌کند، آن‌گاه با وصف کردن خداوند به عنوان مهربان‌ترین و بهترین نگه‌دارنده، این معنا را گوشزد می‌کند که اگر قرار باشد روی مهربانی و نگه‌داری کسی نسبت به بنیامین، تکیه کند، او کسی جز خدای متعال نیست: «قالَ هَل ءامَنُکُم عَلَیهِ الّا کَما امِنتُکُم عَلی اخیهِ مِن قَبلُ فَاللَّهُ خَیرٌ حافِظًا وهُوَ ارحَمُ الرّاحِمین».
یعقوب نبی (علیه‌السّلام) با این سخن، نه تنها همه گفته‌های پسرانش، بلکه ابراز محبت دروغین و نیز توان آنان نسبت به حفظ جان بنیامین را رد می‌کند. اما در عین حال بازگشت بهای آذوقه در میان بارها از یک‌سو، و نیاز شدید خانواده به غذا از سوی دیگر، وی را بر آن می‌دارد که با رفتن بنیامین موافقت کند، با این شرط که برادران سوگند یاد کنند و پیمان اکیدی ببندند که او را حفظ کرده، دوباره نزد پدر بیاورند، مگر این‌که در شرایطی؛ مانند مرگ یا گرفتاری همگانی توان این کار را نداشته باشند.
یعقوب پس از آن‌که از پسرانش تعهد گرفت که در محافظت بنیامین نهایت تلاش را به خرج دهند، بنیامین را حاضر کرد و پیراهن پشمین خود، عمامه‌ای کتان از حضرت اسماعیل (علیه‌السّلام)، و عبای ابراهیم (علیه‌السّلام) را که به یادگار نزد خود داشت، به بنیامین داد، و گفت روزی که پیش عزیز مصر می‌روید، این پیراهن را بپوش، عمامه را بر سر بگذار و عبا را بر دوش خود افکن که من این‌را برای کفن خود کنار گذاشته بودم که یادگار اجداد گرامی ما است. بنیامین عصایی به دست گرفت و با برادران روانه مصر شد و یعقوب برای بدرقه آنها تا زیر آن درختی رفت که برای آخرین بار یوسف را هنگام رفتن با برادران به صحرا تا آن‌جا بدرقه کرده بود. یعقوب چون به آن‌جا رسید دست بر گردن بنیامین گذاشت و بسیار گریست، و گفت: ‌ای پسر با یوسف تا این‌جا آمدم و از آن پس دیگر هرگز او را ندیدم.
[۹] میبدی، احمد بن ابی‌سعد، کشف الاسرار و عدة الابرار، ج۵، ص۱۰۳، تحقیق، حکمت‌، علی اصغر، تهران، امیر کبیر، چاپ پنجم، ۱۳۷۱ش.

بر اساس پاره‌ای از گزارش‌ها، بنیامین در طول مسیر، از احترام و خدمت شایان توجه برادران برخوردار بود.
[۱۰] میبدی، احمد بن ابی‌سعد، کشف الاسرار و عدة الابرار، ج۵، ص۱۰۹، تحقیق، حکمت‌، علی اصغر.

هنگامی که آنان نزد یوسف (علیه‌السّلام) رسیدند، وی بنیامین را در آغوش گرفت، (برخی از مفسران معتقدند: از ظاهر سیاق برمی‌آید که یوسف در خلوت و پنهانی خود را به برادر معرفی کرد.) و ضمن معرفی خویش، از او به سبب بدرفتاری گذشته برادران دل‌جویی داد: «وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلی‌ یُوسُفَ آوی‌ اِلَیْهِ اَخاهُ قالَ اِنِّی اَنَا اَخُوکَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَعْمَلُون».


یوسف بر اساس قوانین پادشاهی مصر و بدون رضایت برادران نمی‌توانست، بنیامین را نزد خود نگه‌دارد؛ ازاین‌رو با هدایت و الهام خداوند نقشه‌ای کشید که آنان ناگزیر و بر اساس قانون پذیرفته شده خویش، بنیامین را به وی تحویل دهند: «...کَذلِکَ کِدنا لِیوسُفَ ما کانَ لِیَاخُذَ اخاه فی دینِ المَلِکِ الّا ان یَشَاءَ اللَّه».
هنگامی که بارها بسته شد، یوسف، پیمانه پادشاه را میان بارهای بنیامین پنهان کرد، آن‌گاه آنان متهم به دزدی شدند.
برادران در مقام دفاع، سوگند یاد می‌کنند که برای فسادانگیزی در مصر نیامده‌اند و سابقه دزدی ندارند. آن‌گاه در پاسخ به این‌که اگر دروغ‌گو باشند و دزدی کار آنان باشد، سارق چگونه مجازات شود، کیفر بردگی و به خدمت گرفته شدن دزد بر اساس قوانین خویش را می‌پذیرند. بعد از این اعتراف، بار شتران را جست‌وجو می‌کنند و برای این‌که شک و تردید برادران برانگیخته نشود، ابتدا بارهای آنان و در آخر محموله بنیامین بازرسی و پیمانه در میان آن پیدا می‌شود.
با پیدا شدن پیمانه، برادران، بنیامین را مانند برادرش یوسف، دزد می‌خوانند. یوسف با شنیدن این اتهام ناراحت شد، اما چیزی را بروز نداد. آنها در واقع با این سخن، افزون بر ابراز دوباره کینه و حسد خویش، از دزدی بنیامین، بیزاری جسته، خود را از وی و برادرش جدا می‌کنند.


با تعیین مجازات بردگی برای بنیامین، برادران کوشیدند با یادآوری پدر پیر او، و نیکوکار خواندن عزیز مصر (یوسف)، عواطف وی را تحریک و با پیشنهاد نگه‌داری یکی از آنها به جای بنیامین، او را آزاد کنند، اما یوسف با ظالمانه خواندن این پیشنهاد، آن‌را نمی‌پذیرد.
برادران پس از ناامید شدن از یوسف، به کناری رفته، دور از دیگران به چاره‌جویی پرداختند. برادر بزرگ‌تر با یادآوری سوگند و پیمان اکیدشان و نیز کوتاهی گذشته درباره یوسف، می‌گوید من هرگز به کنعان باز نمی‌گردم و در مصر می‌مانم، مگر با اجازه و رضایت پدر. آن‌گاه از آنان می‌خواهد به کنعان بازگردند، ضمن آگاه کردن پدر از دزدی بنیامین، در پاسخ این پرسش وی که مصریان از کجا مجازات بردگی سارق را دانستند، بگویند که ما بدون آگاهی از سرقت بنیامین، فقط به کیفر سرقت بر اساس قوانین جزایی خویش گواهی دادیم و اگر سخنان ما را باور نمی‌کنی، از مردمان مصر (که شماری از آنان در آن نواحی ساکن بودند) و کاروانیان همراه بپرس تا درستی گفتار ما روشن گردد.
برادران در بازگشت، سخنان یادشده را بازگو می‌کنند و یعقوب (علیه‌السّلام) در برابر این پیش‌آمد نیز مانند گم‌شدن یوسف، بدون هیچ شکوه و ناسپاسی، بردباری کرده، درد دل خویش را با خداوند بازگو می‌کند، با این امید که هر سه فرزند او را به وی بازگرداند.
یعقوب (علیه‌السّلام) بعد از این، از پسرانش می‌خواهد با امید به رحمت خدا به جست‌وجوی یوسف و برادرش بروند. برادران هم روانه مصر می‌شوند و در دیدار با یوسف، به سبب شرمساری از دزدی بنیامین و نیاز به آذوقه، با خضوع و فروتنی تمام، از سختی‌ها و گرفتار شدن خود و خانواده و متاع‌ اندکشان برای خرید آذوقه می‌گویند و با یادآوری پاداش خداوند به بخشایش‌گران، خواستار دریافت آذوقه و آزادی بنیامین می‌شوند. یوسف نیز در برخوردی جوان‌مردانه، با یادآوری رفتار گذشته برادران با وی و بنیامین و مربوط خواندن آن به زمان نادانی آنها، زمینه معرفی خویش را فراهم می‌کند، آن‌گاه در پاسخ برادرانش که آیا وی یوسف است، آن‌را تایید کرده، با معرفی بنیامین به عنوان برادر خویش از منت خدا بر آن دو و پاداش پرهیزکاری و بردباریشان در جریان حوادث پیش آمده، خبر می‌دهد.
[۱۶] ر.ک: دائرة المعارف قرآن کریم، ج۶، ص۱۲۵-۱۳۲، مدخل «بنیامین»، قم، بوستان کتاب، چاپ اول، ۱۳۸۶ش.
[۱۷] تفاسیر قرآن، ذیل آیات ۵۸-۹۲ سوره یوسف.



۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۱، ص۳۱۷.    
۲. یوسف/سوره۱۲، آیه۵۸.    
۳. یوسف/سوره۱۲، آیه۵۹.    
۴. یوسف/سوره۱۲، آیه۶۱.    
۵. طباطبائی، سید محمد‌حسین‌، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۱، ۲۱۶، قم، دفتر انتشارات اسلامی‌، چاپ پنجم‌، ۱۴۱۷ق.    
۶. یوسف/سوره۱۲، آیه۶۵.    
۷. یوسف/سوره۱۲، آیه۶۴.    
۸. یوسف/سوره۱۲، آیه۶۶.    
۹. میبدی، احمد بن ابی‌سعد، کشف الاسرار و عدة الابرار، ج۵، ص۱۰۳، تحقیق، حکمت‌، علی اصغر، تهران، امیر کبیر، چاپ پنجم، ۱۳۷۱ش.
۱۰. میبدی، احمد بن ابی‌سعد، کشف الاسرار و عدة الابرار، ج۵، ص۱۰۹، تحقیق، حکمت‌، علی اصغر.
۱۱. طباطبائی، سید محمد‌حسین‌، المیزان فی تفسیر القرآن، ج‌۱۱، ص۲۲۱.    
۱۲. یوسف/سوره۱۲، آیه۶۹.    
۱۳. یوسف/سوره۱۲، آیه۷۶.    
۱۴. طباطبائی، سید محمد‌حسین‌، المیزان فی تفسیر القرآن، ج‌۱۱، ص۲۲۶.    
۱۵. یوسف/سوره۱۲، آیه۸۱- ۸۲.    
۱۶. ر.ک: دائرة المعارف قرآن کریم، ج۶، ص۱۲۵-۱۳۲، مدخل «بنیامین»، قم، بوستان کتاب، چاپ اول، ۱۳۸۶ش.
۱۷. تفاسیر قرآن، ذیل آیات ۵۸-۹۲ سوره یوسف.



پایگاه اسلام کوئست، برگرفته از مقاله «زندگی‌نامه بنیامین»، تاریخ بازیابی۱۴۰۰/۱۱/۲۴.    






جعبه ابزار