• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



کلیدواژه: پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله).

پرسش: زندگی‌نامه پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را به طور کامل شرح دهید.

پاسخ: حضرت محمد بن عبدالله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، از نسل حضرت ابراهیم (علیه‌السّلام)، آخرین پیامبر الهی، در ۱۷ ربیع الاول عام الفیل در شهر مکه به دنیا آمد و در سنین کودکی والدین خود را از دست داد و تحت کفالت پدر بزرگ و عموی خویش قرار گرفت و در جوانی به محمد امین شهرت یافت. نبی مکرم اسلام در سن ۴۰ سالگی به پیامبری برگزیده شدند و بعد از ۲۳ سال تلاش در راه اعلای کلمه توحید و تبلیغ اسلام، پس از انتصاب علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) به جانشینی خویش، در سن ۶۳ سالگی به دیار باقی شتافتند.

فهرست مندرجات

۱ - مقدمه
۲ - ولادت پیامبر
       ۲.۱ - نسب پیامبر
              ۲.۱.۱ - نسب پدری
              ۲.۱.۲ - نسب مادری
       ۲.۲ - ایمان اجداد پیامبر
              ۲.۲.۱ - استشهاد به قرآن
              ۲.۲.۲ - استشهاد به اخبار
              ۲.۲.۳ - اجماع علمای شیعه
       ۲.۳ - نذر عبدالمطلب
              ۲.۳.۱ - ماجرای ذبح عبدالله
              ۲.۳.۲ - نقد و بررسی
       ۲.۴ - ازدواج عبدالله و آمنه
       ۲.۵ - تقاضای ازدواج از عبدالله
       ۲.۶ - بارداری آمنه
       ۲.۷ - مکان ولادت
       ۲.۸ - زمان ولادت
       ۲.۹ - حوادث مقارن ولادت
       ۲.۱۰ - سیمای ظاهری پیامبر
۳ - کودکی پیامبر
       ۳.۱ - کودکی پیامبر در قرآن
       ۳.۲ - وفات جناب عبدالله
       ۳.۳ - دوران شیرخوارگی
              ۳.۳.۱ - ثویبه
              ۳.۳.۲ - حلیمه
       ۳.۴ - شق صدر النبی
              ۳.۴.۱ - داستان شق صدر
              ۳.۴.۲ - پیشینه روایی ماجرا
              ۳.۴.۳ - عدم نقل و ضعف
              ۳.۴.۴ - ضعف متن روایات
              ۳.۴.۵ - تناقض با آیات
              ۳.۴.۶ - تعارض با عصمت
              ۳.۴.۷ - نظرات علما
       ۳.۵ - وفات بانو آمنه
       ۳.۶ - مدفن بانو آمنه
       ۳.۷ - ایمان حضرت آمنه
       ۳.۸ - پیامبر اکرم و عبدالمطلب
۴ - نوجوانی نبی مکرم
       ۴.۱ - سرپرستی و کفالت عمو
       ۴.۲ - رفتار ابوطالب با پیامبر
       ۴.۳ - ایمان ابوطالب
              ۴.۳.۱ - غرض‌ورزی‌های سیاسی
              ۴.۳.۲ - ایمان ابوطالب در اخبار
       ۴.۴ - سفر اول به شام
       ۴.۵ - ماجرای بحیرا
              ۴.۵.۱ - ضعف سند اخبار
              ۴.۵.۲ - اضطراب در متن
              ۴.۵.۳ - تردید در بحیرا
              ۴.۵.۴ - دست‌مایه اتهام
              ۴.۵.۵ - نتیجه‌گیری
       ۴.۶ - شرکت در جنگ‌های فجار
              ۴.۶.۱ - احادیث و اخبار
              ۴.۶.۲ - بررسی و تحلیل
۵ - جوانی پیامبر اعظم
       ۵.۱ - شرکت در حلف الفضول
       ۵.۲ - شبانی نبی مکرم
       ۵.۳ - پیامبر در کاروان تجاری
              ۵.۳.۱ - محل تجارت‌
                     ۵.۳.۱.۱ - حُباشَه
                     ۵.۳.۱.۲ - شام
                     ۵.۳.۱.۳ - بُصری
                     ۵.۳.۱.۴ - جُرَش
              ۵.۳.۲ - وقایع سفرهای بازرگانی
       ۵.۴ - ازدواج با خدیجه
       ۵.۵ - فرزندان خدیجه
       ۵.۶ - ولادت حضرت علی
       ۵.۷ - نصب حجر الاسود
۶ - اجیر شدن پیامبر
       ۶.۱ - شبانی پیامبر اسلام
              ۶.۱.۱ - اخبار و احادیث
              ۶.۱.۲ - اهمیت کار و تلاش
              ۶.۱.۳ - عدم ارتباط شبانی و نبوت
              ۶.۱.۴ - شبانی انبیا در قرآن
              ۶.۱.۵ - سرزمین خشک مکه
              ۶.۱.۶ - منشاء وضع و کذب
       ۶.۲ - اجیر کاروان تجاری
              ۶.۲.۱ - اخبار و احادیث
              ۶.۲.۲ - اجیری در روایات
              ۶.۲.۳ - اجیری در قریش
              ۶.۲.۴ - تجارت حرفه خانوادگی
              ۶.۲.۵ - شهرت پیامبر به امین
              ۶.۲.۶ - اجاره یا مضاربه
              ۶.۲.۷ - ضعف اخبار و تناقضات
۷ - اسماء و القاب پیامبر
       ۷.۱ - مراسم نام‌گذاری
       ۷.۲ - نام‌های پیامبر در کتب آسمانی
       ۷.۳ - نام‌های پیامبر در قرآن
              ۷.۳.۱ - محمد
              ۷.۳.۲ - احمد
              ۷.۳.۳ - طه
              ۷.۳.۴ - یس
              ۷.۳.۵ - عبدالله
              ۷.۳.۶ - خاتم النبیین
              ۷.۳.۷ - نون
              ۷.۳.۸ - حم
              ۷.۳.۹ - ذکر
              ۷.۳.۱۰ - مدثّر
              ۷.۳.۱۱ - مزمّل
              ۷.۳.۱۲ - داعی
              ۷.۳.۱۳ - نجم
              ۷.۳.۱۴ - بشیر و نذیر
              ۷.۳.۱۵ - نبی و رسول
              ۷.۳.۱۶ - اسامی دیگر
       ۷.۴ - کنیه‌ها و القاب پیامبر
۸ - پانویس
۹ - منبع


به شهادت تاریخ پیـامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در یکی از تاریک‌ترین اعصار بشریت؛ عصری که آدمیان جز شرک و بت پرستی، ستم به زیردستان و بـردگان نـمی‌ شناختند و مورخین نام آن را «عصر جاهلی» گذارده‌اند، به دنیا آمدند. امام علی (علیه‌السّلام) درباره اوضاع اعراب در عصر جاهلیت چنین می‌فرماید: خداوند پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را به رسالت مبعوث ساخت، که جهانیان را بیم دهد، و امین آیات وی باشد، در حالی که شما ملّت عرب بدترین دین و آیین را داشتید، و در بدترین سرزمین‌ها زندگی می‌نمودید، در میان سنگ‌های خشن و مارهایی که فاقد شنوایی بودند (و به همین جهت از هیچ چیز نمی‌ترسیدند!) آب‌های آلوده را می‌نوشیدید، و غذاهای ناگوار را می‌خوردید، خون یکدیگر را می‌ریختید، و پیوند خویشاوندی را قطع می‌نمودید، بت‌ها در میان شما برپا بود (و پرستش بت شیوه و آیین شما) و گناهان سراسر وجود شما را فرا گرفته بود. آن حضرت در روز جمعه ۱۷ ربیع الاول «عام الفیل» یعنی سالی که قوم فیل برای تخریب خانه کعبه و اشغال مکه به حجاز آمدند، در شهر مکه بعد از طلوع فجر، در میان چنین قومی به دنیا آمدند و حامل رسالتی گردیدند که عصاره تمام ادیان الهی قبل از خود و خاتم تمامی انبیا و رسولان الهی گردیدند.


پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از نسل حضرت ابراهیم (علیه‌السّلام) و از سلاله موحدین به الله، هنگام طلوع فجر روز جمعه ۱۷ ربیع الاول عام الفیل برابر با سال ۵۷۰ میلادی در مکه به دنیا آمد؛ در حالیکه مضاهر شرک و بت‌پرستی در اقصی نقاط عالم دچار تزلزل گشت و به خاموشی گرائید و نور حضرت سراسر عالم امکان را روشن نمود.

۲.۱ - نسب پیامبر

نسب پیامبر مکرم اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از جانب پدر بدین قرار است: عبدالله بن عبدالمطلب‌ بن‌ هاشم بن عبدمناف بن قصی بن کلاب بن مره بن کعب بـن لوئی بن غالب بن فهر بن مالک بن نضر بن کنانه بن خزیمه بن مدرکه بن الیاس بن‌ مضر‌ بن نزار بن معد بن عدنان و مادر ایشان «آمنه» دختر‌ «وهب‌ بـن عـبدمناف بن زهره بن‌ کلاب‌» بود که پس از واقعه حفر زمزم، و پس از آن که «عبدالمطلب» برای رهایی عبدالله از کشته شدن‌ صد‌ شتر‌ فدیه داد به عقد عبدالله درآمد.

۲.۱.۱ - نسب پدری

نبی مکرم اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از نسل حضرت ابراهیم و آدم ابوالبشر (علیهماالسّلام) است. ابن بابویه به سند معتبر از جابر انصاری روایت کرده است که حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمودند: من شبیه‌ترین مردم به حضرت آدم (علیه‌السّلام) و حضرت ابراهیم (علیه‌السّلام) شبیه‌ترین مردم بود به من در خلقت و خلق.
اجداد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) تا ابراهیم (علیه‌السّلام) حدود ۳۰ نفر و تا حضرت نوح (علیه‌السّلام) قریب ۴۰ نفر و تا حضرت آدم ابوالبشر (علیه‌السّلام) ۴۹ نفر می‌باشند؛ که از «عدنان» به بالا، هم در اسامی آنها و هم در عدد آنان اختلاف زیادی است.
[۱۰] مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲ ص۲۷۲.
«عدنان» بیستمین جد آن بزرگوار است که مورخین بدون اختلاف، نسب آن حضرت را تا به وی این گونه ذکر کرده‌اند: محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن‌هاشم بن عبد مناف بن قصی بن کلاب بن مرة بن کعب بن لوی بن غالب بن فهر بن مالک بن نضر بن کنانة بن خزیمة بن مدرکة بن الیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان. پیـامبر اسـلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در روایتی به اجدادشان اشاره کرده و می‌فرمایند: «اذا بلغ نسبی الی عدنان فامسکوا» یعنی هرگاه نسب من به عدنان رسید متوقف شوید و از ذکر اجداد جلوتر خودداری کنید. لذا اکثر مورخین هم، اجداد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) را از عدنان، جد بیستم رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) ضبط کرده‌اند.
مسعودی در «التنبیه و الاشراف» می‌نویسد: «اینکه نسب پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) را از معد بن عدنان جلوتر نبردیم برای این است پیامبر که از این کار نهی کرده و فرموده نسب‌شناسان دروغ گفته‌اند. همچنین از معد تا اسماعیل بن ابراهیم در شمار و نام کسان اختلاف بسیار است و آن چه مسلم و بی‌خلاف است نسب ایشان تا معد بن عدنان است.»
بنابراین از عدنان به بالا تا برسد به حضرت آدم ابوالبشر (علیه‌السّلام)، هم در عدد و هم در نام اجداد پیامبر اختلاف فراوانی در روایات و تواریخ دیده می‌شود و شاید یکی از جهاتی هم که سبب شده تا رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دستور داده‌اند از ذکر بقیه آنها خودداری شود همین جهت باشد. در حدیثی از آن حضرت نقل شده که فرمودند: «کذب النسابون؛ نسب‌شناسان دروغ گفته‌اند.» و بدین ترتیب آن حضرت در مقام تکذیب اهل انساب بر آمده‌اند. از‌ ام سلمه همسر پیمغبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) روایت شده که از پیمغبر خدا شنیدم که فرمود عدنان پسر ادد بن زند بن یری بن اعراق الثری بوده است. در ادامه حدیث چنین آمده است که: زند همان همیسع و یری همان نبت و اعراق الثری همان اسماعیل پسر ابراهیم (علیهما‌السّلام) است.

۲.۱.۲ - نسب مادری

نسب پیامبر از طرف مادر؛ بدین شرح است: آمنه بنت وهب بن عبد مناف بن زهرة بن کلاب از تیره بنی‌زهره و از قبیله قریش. نسب پدری و مادری پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در عبد مناف جد سوم و کلاب جد پنجم ایشان به هم می‌پیوندد. پدر آمنه یعنی وهب ‌بن عبدمناف بن زهره، رئیس و سرور بنی زهره بود و مادرش بُرّه دختر عبدالعزی از خاندان بنی‌عبدالدار بود. آمنه به لحاظ شرف و پاکدامنی، سالار زنان بنی زهره بود به طوری که او را برترین عقیله قریش دانسته‌اند. گفته‌اند آن‌گاه که داشتن دختر برای اعراب مایه ننگ و شرم‌ساری بود، آمنه در میان قوم و خاندان خود احترام ویژه‌ای داشت.

۲.۲ - ایمان اجداد پیامبر

پدر‌، مادر، اجداد و جدات آن حـضرت هـمه و همه مسلمان و مومن‌ بوده‌ و نطفه نورانی وی در هیچ صلب و رحم مشترک میان‌ کفر و اسلام و ایمان و شرک قرار نگرفته است. پیامبر اعظم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از نسل اسماعیل‌ ذبیح و فرزند‌ ابراهیم‌ خلیل و از سلاله حضرت آدم ابوالبشر است.

۲.۲.۱ - استشهاد به قرآن

خداوند متعال در آیاتی از سوره شعرا می‌فرماید: «وَ تَوَکَّلْ عَلَی الْعَزیزِ الرَّحیمِ• الَّذی یَراکَ حینَ تَقُومُ• وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدینَ• اِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیم‌؛ و بر خداوند عزیز و رحیم توکّل کن! • همان کسی که تو را به هنگامی که (برای عبادت) برمی‌خیزی می‌بیند• و (نیز) حرکت تو را در میان سجده‌کنندگان! • اوست خدای شنوا و دانا
بر اسـاس بـرخی از روایات و تفاسیر، مقصود از «و تقلّبک فی السّاجدین» این است‌ که پیشینیان حضرت‌ رسول‌ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) پی‌درپی و پشت در پشت، سجده‌گزار، نـیایش‌کننده و موحّد بوده‌اند. چنان که علامه مجلسی در ذیل این آیه به نقل از شیخ طبرسی می‌نویسد: مراد از سّاجدین، در آیه موحّدین‌ است؛ یعنی نطفه نورانی نبی مکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از نبی‌ای به نبی دیگری منتقل می‌گشت. آیت الله مکارم شیرازی در تفسیر این آیه چنین می‌نویسد: منظور از «تقلّبک فی السّاجدین» این است که نقل و انتقال رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در صلب پیامبران از آدم تا عبد اللَّه همه تحت نظر لطف پروردگار صورت گرفته، یعنی هنگامی که نطفه پاک تو از پیامبر موحد و ساجدی به پیامبر دیگری منتقل می‌شد، خدا از همه آگاه بود. در تفسیر علی بن ابراهیم از امام باقر (علیه‌السّلام) در تفسیر این آیه چنین آمده است: «فی اصلاب النبیین صلوات اللَّه علیهم‌؛ در صلب پیامبران که درود خدا بر آنها باد.» و در تفسیر مجمع البیان در توضیح همین جمله از امام باقر (علیه‌السّلام) و امام صادق (علیه‌السّلام) چنین آمده است: «فی اصلاب النبیین نبی بعد نبی، حتی اخرجه من صلب ابیه عن نکاح غیر سفاح من لدن آدم؛ در صلب پیامبران قرار داشت، پیامبری بعد از پیامبر دیگر، تا اینکه خداوند او را از صلب پدرش از ازدواجی پاک، و دور از هر گونه ناپاکی از زمان آدم به بعد، بیرون فرستاد.» امام علی (علیه‌السّلام) درباره اجداد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌فرماید: «اختاره من‌ شجرة الانبیاء و مشکاة‌ الضّیاء‌ و ذؤابة العـلیاء و سـرّة البطحاء و مصابیح الظّلمة و ینابیع‌ الحکمة؛ خداوند، محمد‌ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را‌ از دودمان‌ پیامبران و چراغ‌دان نورگستر‌ و خاندان‌ سرآمد و از سرزمین بطحا و از مـیان چـراغ‌های ظلمت و چشمه‌های‌ حکمت برگزید.»

۲.۲.۲ - استشهاد به اخبار

از روایات مختلف اسلامی نیز می‌توان به موحد و مومن بودن تمام اجداد پیامبر پی برد، زیرا در حدیث معروفی از پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نقل شده که فرمودند: «لم یزل ینقلنی اللَّه من اصلاب الطاهرین الی ارحام المطهرات حتی اخرجنی فی عالمکم هذا لم یدنسنی بدنس الجاهلیة؛ همواره خداوند مرا از صلب پدران پاک به رحم مادران پاک منتقل می‌ساخت، و هرگز مرا به آلودگی‌های دوران جاهلیت آلوده نساخت.» این روایت را بسیاری از مفسران شیعه و اهل تسنن مانند مرحوم طبرسی در مجمع البیان و نیشابوری در تفسیر غرائب القرآن و فخر رازی در تفسیر کبیر و آلوسی در تفسیر روح المعانی نقل کرده‌اند.
بدون شک یکی از بارزترین مصادیق آلودگی، شرک و بت‌پرستی است؛ چنانکه خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید: «اِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ؛ مشرکان آلوده‌ و ناپاکند.» سیوطی دانشمند معروف سنی در کتاب مسالک الحنفاء می‌گوید: پدر و مادر و اجداد پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) هیچ‌گاه مشرک نبودند و به حدیثی که در بالا از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نقل کردیم استدلال نموده است و اضافه می‌کند که ما می‌توانیم این حقیقت را با توجه به دو دسته از روایات اسلامی اثبات کنیم نخست روایاتی که می‌گوید: پدران و اجداد پیامبر تا آدم هر کدام بهترین فرد زمان خود بوده‌اند. دوم روایاتی که می‌گوید: در هر عصر و زمانی افراد موحد و خداپرست وجود داشته است با ضمیمه کردن این دو دسته روایات ثابت می‌شود اجداد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از جمله (پدر ابراهیم) حتما موحد بوده‌اند.
[۵۵] سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، مسالک الحنفاء، ص۷۳.

شیخ طبرسی (رحمة‌الله‌علیه) در مجمع البیان در مورد «آزر» که در قرآن بعنوان پدر ابراهیم ذکر گردیده گوید: «آزر» جد مادری ابراهیم (علیه‌السّلام) و یا عموی آن حضرت می‌باشد. طبری که از دانشمندان اهل سنت است در تفسیر جامع البیان صریحا می‌گوید: آزر پدر ابراهیم نبود. آلوسی در ذیل همین آیه می‌گوید: آنها که می‌گویند: اعتقاد به اینکه آزر پدر ابراهیم نبود مخصوص شیعه هست از کم اطلاعی آنها است زیرا بسیاری از دانشمندان معتقدند که آزر اسم عموی ابراهیم بود.

۲.۲.۳ - اجماع علمای شیعه

شیخ طبرسی (رحمة‌الله‌علیه) در مجمع البیان درباره اعتقاد شیعه به ایمان اجداد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ادعای اجماع کرده است و می‌نویسد: این مطلب ثابت شده که پدران رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) تا آدم همگی موحد بوده‌اند، و طائفه شیعه بر این مطلب اجماع دارند. شیخ صدوق از امام صادق (علیه‌السّلام) نقل کرده که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به علی (علیه‌السّلام) فرمودند: «عبدالمطلب هیچ‌گاه قمار بازی نکرد و بت‌ نپرستید و می‌گفت: من بر دین پدرم، ابراهیم، هستم.»
علامه محمدباقر مجلسی (رحمة‌الله‌علیه) نیز در بحار الانوار فرموده است: شیعه امامیه متفقا معتقدند که پدر و مادر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و همه اجداد آن بزرگوار تا به آدم ابوالبشر (علیه‌السّلام) همگی مسلمان (و معتقد به خدای یکتا) بوده و بلکه از «صدیقین» بوده‌اند که یا پیامبر مرسل و یا از اوصیاء و معصومین بوده‌اند و شاید برخی از ایشان بخاطر تقیه یا مصالح دیگری اسلام خود را اظهار نکرده‌اند. امام صادق (علیه‌السّلام) در روایتی می‌فرمایند: «جبرئیل بر پیامبر نازل شد و فرمود: ‌ای محمد خداوند تو را سلام می‌رساند و می‌فرماید: من آتش را حرام کردم بر صلبی که تو از آن بوده‌ای و بر بطنی که تو را حمل نمود و بر کسانی که تو را سرپرستی نمودند. پیامبر به جبرئیل عرضه داشت: این مطلب را برایم واضح کن. سپس جبرئیل فرمود: اما منظور از صلبی که تو از آن بوده‌ای عبدالله بن عبدالمطلب است و منظور از بطنی که تو را حمل نمود آمنه بنت وهب است و منظور از کسانی که تو را سرپرستی نمودند ابوطالب بن عبدالمطلب و فاطمه بنت اسد است. علامه مجلسی در ادامه حدیث در بیانی می‌فرماید: «هذا الخبر یدل علی ایمان هؤلاء... ؛ این حدیث بر ایمان این افراد دلالت می‌کند.» بر اساس روایتی از امیرالمومنین امام علی (علیه‌السّلام) ابو طالب، عبدالمطلب، ‌هاشم و عبد مناف پیرو دین ابراهیم (علیه‌السّلام) بودند و هرگز بت‌ها را پرستش ننمودند. ولی در میان علماء اهل سنت در این باره اختلاف زیادی وجود دارد؛ جمعی از آنها مانند سیوطی همانند شیعه عقیده دارند که پدر و مادر رسول خدا و اجداد آن حضرت همگی موحد بوده‌اند،
[۶۵] سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، مسالک الحنفاء، ص۷۳.
و جمعی نیز آنها را و حتی عبدالله پدر آن حضرت را کافر و مشرک دانسته‌اند.

۲.۳ - نذر عبدالمطلب

از جمله مطالبی که در مورد اجداد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در منابع تاریخی و روایی آمده است، داستان نذر عبدالمطلب و ذبح عبدالله و حدیث «انا ابن الذبیحین» است. منظور از ذبیح اول حضرت اسماعیل (علیه‌السّلام) و منظور از «ذبیح» دوم «عبدالله» پدر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بوده است. حدیث «انا ابن الذبیحین» در بسیاری از کتاب‌های محدثین و مفسرین شیعه و اهل سنت از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نقل شده است. داستان ذبح عبدالله را نیز بسیاری از اهل حدیث و تاریخ و سیره نویسان با مختصر اختلافی در کتاب‌های خود آورده‌اند.

۲.۳.۱ - ماجرای ذبح عبدالله

بر اساس آنچه در منابع تاریخی و روایی آمده است؛ با تولد یافتن حمزه و عباس عدد پسران عبدالمطلب به ده تن رسید، و عبدالمطلب برای ادای نذر از بین فرزندان قرعه‌‌ انداخت و قرعه به نام عبدالله درآمد؛ در این هنگام عبدالمطلب عبدالله را به جایگاه قربانی آورد تا در راه خدا قربانی نموده و به نذر خود عمل کند. مردم مکه و قریش و فرزندان دیگر عبدالمطلب و دایی‌های عبدالله پیش آمده و خواستند بوسیله‌ای جلوی عبدالمطلب را بگیرند، تا بالاخره پس از گفتگوی زیاد قرار بر این شد که میان شتران عبدالمطلب و عبدالله قرعه بزنند و اگر قرعه بنام شتران در آمد آنها را بجای عبدالله قربانی کنند و اگر باز بنام عبدالله در آمد به عدد شتران بیافزایند و قرعه را تجدید کنند و هم‌چنان به عدد آنها بیفزایند تا وقتی که بنام شتران در آید، وقتی که عدد شتران به صد شتر رسید قرعه بنام شتران در آمد که در آن هنگام صدای هلهله زنان و مردان مکه به شادی بلند شد و همگی خوشحال شدند، اما عبدالمطلب قبول نکرده و دو باردیگر قرعه زد و چون دو بار دیگر نیز قرعه بنام شتران در آمد؛ عبدالمطلب یقین کرد که خداوند به این فدیه راضی شده و عبدالله را رها کرد و سپس دستور داد شتران را قربانی کرده گوشت آنها را میان مردم مکه تقسیم کنند. شیخ صدوق (رحمة‌الله‌علیه) این داستان را در کتاب عیون و خصال به تفصیل از امام صادق (علیه‌السّلام) روایت کرده، و در کتاب من لا یحضره الفقیه نیز از امام باقر (علیه‌السّلام) اجمال آن را در باب احکام قرعه روایت کرده است.

۲.۳.۲ - نقد و بررسی

درباره ماجرای نذر حضرت عبدالمطلب و قربانی کردن فرزندش عبدالله یعنی پدر بزرگوار پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اختلاف نظراتی وجود دارد، بعضی از صاحب‌نظران این ماجرا را به صورت یک داستان مسلم و نشانه عظمت و قاطعیت جناب عبدالمطلب دانسته و این که تا چه‌اندازه این مرد پایبند به عهد و پیمان خود بوده است.
[۸۰] سبحانی تبریزی، جعفر، فروغ ابدیت، ج۱، ص۹۴.
محدث بزرگوار شیعه مرحوم ابن شهرآشوب ماجرای نذر عبدالمطلب و ذبح عبدالله را از همین بعد مورد بحث قرارداده و از همین زاویه به آن می‌نگرد، و بدون ذکر سند و بعنوان یک داستان مسلم در کتاب خود «مناقب آل ابی‌طالب» آورده و آن را در جهت تقرب به خدا و دلیل بر کمال ایمان عبدالمطلب دانسته است.
در مقابل بعضی معتقدند که علی‌رغم اعتقاد شیعیان به ایمان تمامی اجداد رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، این ماجرا عبدالمطلب را در زمره مشرکانی قلمداد می‌کند که برای خدایان خود فرزندان‌شان را قربانی می‌کرده و یا نذر می‌نموده‌اند و خداوند تعالی این عمل آنها را در قرآن کریم یک عمل زشت و شیطانی معرفی کرده و می‌فرماید: «وَ کَذلِکَ زَیَّنَ لِکَثیرٍ مِنَ الْمُشْرِکینَ قَتْلَ اَوْلادِهِمْ شُرَکاؤُهُمْ لِیُرْدُوهُمْ وَ لِیَلْبِسُوا عَلَیْهِمْ دینَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما یَفْتَرُون‌؛ همین گونه شرکای آنها (بت‌ها)، قتل فرزندانشان را در نظرشان جلوه دادند؛ (کودکان خود را قربانی بت‌ها می‌ کردند، و افتخار می‌ نمودند! ) سرانجام آنها را به هلاکت افکندند.» علی دوانی با تکیه بر موحد بودن عبدالمطلب، و این که نذر کشتن فرزندان از آیین‌های بت‌پرستان بود و نیز این که در سلسله راویانی که این ماجرا را نقل کرده‌اند افراد ناشناخته و ضعیفی وجود دارند، جریان نذر عبدالمطلب را افسانۀ برساخته امویان می‌داند. به اعتقاد او امویان به این وسیله می‌خواسته‌اند با کاهش فضائل اجداد امیرالمومنین جایگاه ایشان را نیز پایین بیاورند.
[۸۳] دوانی، علی، تاریخ اسلام از آغاز تاهجرت، ص۵۴.
به هر حال کسانی مانند زمخشری و فخر رازی و نیشابوری از قدمای علمای عامه و بسیاری دیگر از مفسران اهل سنت این داستان را در تفسیر آیه «وَ کَذَلِکَ زَینَ لِکَثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ قَتْلَ اَوْلَادِهِمْ شُرَکَاؤُهُمْ؛ همین گونه شرکای آنها (بت‌ها)، قتل فرزندانشان را در نظرشان جلوه دادند.» نقل کرده و مصداق آن را عبدالملطلب دانسته ‌اند!! تا از این راه اعتقاد خود را در مشرک دانستن پدران پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) تثبیت کنند و عقیده صحیح شیعه امامیه را در این خصوص تخطئه نمایند.
بنابراین، اظهار نظر قطعی در باره صحت و سقم و کیفیت نذر جناب عبدالمطلب، مشکل است؛ اما به استناد آیات و اخبار و اجماع علمای شیعه، آنچه مسلم است؛ این است که تمامی اجداد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) همگی موحد و مومن بوده و هرگز دچار آلودگی شرک و بت‌پرستی نشدند.

۲.۴ - ازدواج عبدالله و آمنه

درباره چگونگی آشنایی و ازدواج آمنه با عبدالله و نیز رخدادهای پس از ازدواج، گزارش‌های مختلفی در منابع ذکر شده است. بر پایه یکی از این گزارش‌ها، وهب پدر آمنه پس از دیدن شجاعت عبدالله در برابر یهودیان و نیز لطف ویژه الهی به او، همسرش را برای خواستگاری از عبدالله نزد عبدالمطلب می‌فرستد. اما بر پایه گزارش‌های دیگر، عبدالمطلب خود همراه عده‌ای از خویشان به خانه وهب رفته، از آمنه برای عبدالله خواستگاری می‌کند و سپس خطبه عقد را جاری ساخته، چهار روز ولیمه می‌دهند. از آن جا جناب عبدالله پدر گرامی پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در ۲۵ سالگی از دنیا رفتند، بنابراین وی در هنگام ازدواج با آمنه حدود ۲۴ سال داشته است. بعضی از منابع تاریخی زمان ازدواج را، یک سال پس از داستان ذبح عبدالله، دانسته و نوشته‌اند: بعد از گذشت یک سال از داستان ذبح عبدالله، عبدالمطلب، وی را به خانه وهب بن عبد مناف؛ که در آن روز بزرگ قبیله خود یعنی قبیله بنی‌زهره بود آورد و دختر او آمنه را که در آن روز بزرگ‌ترین زنان قریش از نظر نسب و مقام بود به ازدواج عبدالله در آورد.
[۹۱] آیتی، محمدابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام، ص۴۷.
یعقوبی می‌گوید: ازداج عبدالله و آمنه ۱۰ سال پس از حفر زمزم بوده است.

۲.۵ - تقاضای ازدواج از عبدالله

در شماری از گزارش‌های هم‌سو، در منابع روایی و تاریخی از وجود نوری خاص در پیشانی عبدالله از آغاز تولدش تا زمان زفاف، سخن به میان آمده که سبب ابراز تمایل برخی از زنان همچون زنی خثعمی، فاطمة بنت مرة، فاطمه خثعمیه، قتیله، خواهر ورقة بن نوفل، یا لیلی عدویه به او شده بود. آن‌ها که خواستار این نور بودند، به عبدالله پیشنهاد ازدواج یا هم‌بستری می‌دادند. پس از ازدواج با آمنه، این نور دیگر در چهره عبدالله دیده نشد و به آمنه منتقل گشت. برخی از منابع علت دشمنی یهود با عبدالله و تصمیم آنان برای کشتن او را مشاهده همین نور دانسته‌اند.
ابن شهرآشوب در المناقب چنین نقل می‌کند: در مکه زنی بود به نام: «فاطمه دختر مرة»، که کتاب‌ها خوانده و از اوضاع گذشته و آینده اطلاعاتی بدست آورده بود، آن زن روزی عبدالله را دیدار کرده بدو گفت: توئی آن پسری که پدرت صد شتر برای تو فدا کرد؟ عبدالله گفت: آری. فاطمه گفت: حاضری یک‌بار با من هم بستر شوی و صد شتر بگیری؟ عبدالله نگاهی بدو کرده گفت: اگر از راه حرام چنین درخواستی داری که مردن برای من آسان تر از این کار است، و اگر از طریق حلال می‌خواهی که چنین طریقی هنوز فراهم نشده پس از چه راهی چنین درخواستی را می‌کنی؟ عبدالله رفت و در همین خلال پدرش عبدالمطلب او را به ازدواج آمنه در آورد و پس از چندی آن زن را دیدار کرده و از روی آزمایش بدو گفت: آیا حاضری اکنون به ازدواج من درآئی و آنچه را گفتی بدهی؟ فاطمه نگاهی به صورت عبدالله کرد و گفت: حالا نه، زیرا آن نوری که در صورت داشتی رفته، سپس از او پرسید: پس از آن گفتگوی پیشین تو چه کردی؟ عبدالله داستان ازدواج خود را با آمنه برای او تعریف کرد، فاطمه گفت: من آن روز در چهره تو نور نبوت را مشاهده کردم و مشتاق بودم که این نور در رحم من قرار گیرد ولی خدا نخواست، و اراده فرمود آن را در جای دیگری بنهد، و سپس چند شعر نیز بعنوان تاسف سرود. ابن هشام در سیره خود و سیره‌نویسان دیگر به این ماجرا اشاره کرده‌اند.
برخی از معاصران با ادله و شواهد مختلف، همچون سبک افسانه‌گونه این گزارش‌ها، ضعف سند همه آن‌ها، وجود افرادی مانند کعب الاحبار در سند برخی از این اخبار، تناقض آن‌ها با یکدیگر، وجود رگه‌های یهودستیزی که بعدها در منابع سیره‌ای راه یافته، نبود یهودیان در مکه، سازگار نبودن برخی از این گزارش‌ها با شان و مقام عبدالله که در آن‌ها تمایل به خواسته زنان پیشنهاد دهنده مطرح شده است و نیز عدم نقل و شهرت تاریخی این اخبار تا قرن‌ها بعد، به نقد و رد آن‌ها پرداخته‌اند.
[۱۱۱] محمدی، رمضان، نقد و بررسی گزارش‌های زندگانی پیش از بعثت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم)، ص۸۲-۸۸.


۲.۶ - بارداری آمنه

از حوادث عـجیب و غـیرمتعارف هنگام بارداری آمنه به پیامبر‌ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به سهولت گذشتن این ایام برای وی بود، زیرا زنان در آن روزگار بـا تـوجه بـه نبود یا کمبود‌ امکانات‌ بهداشتی و هوای نامناسب حجاز و به‌ویژه شهرِ مکه، دوران بارداری را به دشواری سـپری مـی‌کردند، اما بر اساس برخی گزارش‌ها، دوران بارداری آمنه به‌ حضرت‌ محمد‌ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بسیار آسان بـوده اسـت‌، چـنان که‌ ابن‌سعد نیز به نقل از زُهْری نگاشته است که آمنه می‌گفت: چون به فرزندِ خود آبستن شـدم تـا هنگامی که وضع حمل کردم، هیچ‌گونه‌ سختی‌ و ناراحتی ندیدم. همچنین‌ او‌ در مدت یاد شده، از ناراحتی، شکم درد و نیز از بیماری‌هایی که زنان آبستن به آن مبتلا می‌شدند، شکایت نکرد و هیچ حملی سبک‌تر و با برکت‌تر از آبـستن‌ بـه‌ وی را در مـقایسه با زنان دیگر نیافت.
افزون بر این، ابن‌سعد به نقل از آمنه در این باره در گـزارش دیگـری آورده است: هنگامی که به رسول خدا‌ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) باردار‌ شدم، نفهمیدم‌ که به او باردارم و هیچ‌گونه احساس سنگینی نکردم، چنان که زنـان (دیگـر) احساس می‌کنند. تا این که زمانی‌ بین خواب و بیداری بودم که کسی (فرشته‌ای) نزدم آمـد و گـفت: آیا‌ می‌دانی‌ باردار‌ شده‌ای؟ گویا گفتم: نمی‌دانم. گفت: تـو بـه سـرور و پیامبر این امت، باردار شده‌ای... من یقین بـه بـارداری خود ‌کردم‌. آن‌گاه آن کس تا نزدیک وضع حمل، نزد من نیامد و چون آن‌ زمـان‌ نـزدم‌ آمد، گفت: بگو «او را از شرّ حـاسدان، در پنـاه خدای یگـانه بـی‌همتا قـرار می‌دهم‌.» و من این ذکر را می‌گفتم.»

۲.۷ - مکان ولادت

در این که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در شهر مکه متولد شدند همه منابع تاریخی اتفاق دارند اما در تعیین مکان دقیق تولد دو قول وجود دارد؛
۱. بر پایه گزارش‌های تایید شده و مشهور، آمنه پس از ازدواج به خانه عبدالله در شعب بنی‌هاشم منتقل شد که بعدها به شعب ابی‌طالب یا شعب علی معروف گشت
[۱۱۵] صفری‌، نعمت‌الله، مکه در بستر تاریخ، ص۶۳.
و فرزند خود را همان جا در مکانی که بعدها مولد النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نام گرفت‌ به دنیا آورد؛ که بعدها رسول خدا آن را به عقیل بن ابی‌طالب بخشید، و فرزندان عقیل آن را به محمد بن یوسف ثقفی فروختند و محمد بن یوسف آن را جزء خانه خویش ساخت و به نام او مشهور گردید. در زمان‌ هارون، مادرش خیزران آن جا را گرفت و از خانه محمد بن یوسف جدا کرد و در آن جا مسجدی ساخت و بعدها به صورت زیارتگاهی در آمد، اما وقتی که وهابیون در حجاز تسلط یافته و مکه را گرفتند و قبور ائمه دین و بزرگان اسلام را در مکه و مدینه ویران کردند، آنجا را نیز ویران کرده و بصورت مزبله و طویله‌ای در آوردند. تنها با اصرار شیخ عباس قطان شهردار وقت مکه و درخواست وی از ملک عبد العزیز قرار شد تا در آنجا کتابخانه‌ای بنا کنند که امروزه به نام «مکتبة مکة المکرمه» شناخته می‌شود.
۲. قول غیر مشهور دیگری وجود دارد که ولادت آن حضرت را در خانه‌ای در نزدیکی کوه صفا دانسته است.

۲.۸ - زمان ولادت

شاید یکی از پراختلاف‌ترین مسائل تاریخ زندگانی پیغمبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اختلاف موجود در تاریخ ولادت آن بزرگوار باشد که اگر کسی بخواهد همه اقوال را در این باره جمع آوری کند به بیش از ۲۰ قول می‌رسد. مقریزی بیشتر این قول‌ها را در این باره جمع آوری کرده و در کتاب خود امتاع الاسماع آورده است. ولی مشهور نزد محدثین شیعه آن است که آن حضرت در روز جمعه ۱۷ ربیع الاول «عام الفیل» (سالی که ابرهه به قصد تخریب خانه کعبه لشـکرکشی کرد ولی به‌ هدف‌ خود‌ نرسید و دچار عذاب الهی شد) در شهر مقدس مکه معظمه متولد گردید. اما اکثر علمای عامه ولادت پیغمبر را در را در روز دوشنبه ۱۲ ربیع الاول دانسته‌اند. همچنین مشهور آن است که ولادت‌ آن‌ حضرت، نزدیک طلوع صبح جمعه بـوده اسـت. مرحوم ثقة الاسلام کلینی با اهل سنت در تاریخ ولادت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) هم‌عقیده است و ۱۲ ربیع الاول را اختیار کرده که مرحوم مجلسی احتمال تقیه را در آن داده است. به هر حال سال دقیق ولادت حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) معلوم نیست. ابن هشام و برخی دیگر، ولادت ایشان را در عام الفیل نوشته‌اند. اما مشخص نیست عام الفیل به طور دقیق چه سالی بوده است. ولی از آنجا که تاریخ‌نویسان، درگذشت پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را در سال ۶۳۲م نوشته‌اند و او هنگام وفات ۶۳ ساله بوده، می‌توان تولد پیامبر را بین ۵۶۹ تا ۵۷۰ میلادی حدس زد.
[۱۲۸] شهیدی، جعفر، تاریخ تحلیلی اسلام، ص۳۷.
البته برخی منابع زمان حمل را در یکی از ایام تشریق یعنی یازدهم یا دوازدهم یا سیزدهم ماه حج دانسته‌اند. به همین علت گفته‌اند: چون مدت حمل بطور طبیعی انجام شده و اعجازی در این باره نقل نشده، قول به ولادت در ماه رمضان صحیح‌تر از ربیع الاول است.
پاسخ این اشکال را علامه مجلسی (رحمة‌الله‌علیه) این گونه داده‌ که: این تاریخ روی حساب «نسیء» است که در زمان جاهلیت انجام می‌دادند. معنای «نسیء» این است که اعراب جاهلی طبق دل‌خواه ماه‌های حرام را که یکی از آنها ماه ذی حجه بوده جابه‌جا می‌کردند و به جای ماه حرام اصلی ماه دیگری را به صورت قراردادی برای خود ماه حرام قرار می‌دادند، و اعمال حج را بجای ذی حجه در آن ماه دل‌خواه خود انجام می‌دادند، که قرآن کریم این عمل را «زیاده در کفر» نامیده و از آن نهی نموده است.«اِنَّمَا النَّسی‌ءُ زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ؛ نسی‌ء (جا به جا کردن و تاخیر ماه‌های حرام)، افزایشی در کفر (مشرکان) است.» روی این حساب حج در آن سال در ماه جمادی الثانی بوده و حمل نیز در همان ماه بوده همان‌گونه که در برخی از روایات نقل شده است.

۲.۹ - حوادث مقارن ولادت

در روایات آمده است که در شب ولادت آن حضرت‌ حوادث مهم و اتفاقات زیادی در اطراف جهان به وقوع پیوست که ‌پیش از آن سابقه نداشت و از جمله‌ «ارهاصات‌» بوده است. شاید جامع‌ترین حدیث در این باره حدیثی است که مرحوم صدوق (رحمة‌الله‌علیه) در کتاب امالی به سند خود از امام صادق (علیه‌السّلام) ‌ روایت کرده و روایات دیگری نیز شبیه به آن در دیگر منابع موجود است.
خلاصه حوادث مقارن ولادت را می‌توان در چند بند زیر نام برد.
۱. بت‌ها، همگی به‌رو درافتادند.
۲. ایوان کسری در مدائن، لرزید و ۱۳ یا ۱۴ کنگره آن فرو ریخت.
۳. آتش‌کده فارس، پس از هزار سال، خاموش شد.
۴. دریاچه ساوه خشک گردید.
۵. نوری درخشش پیدا کرد که فضای مکه را روشن نمود.
۶. رانـده شدن شیاطین و جنّیان از آسمان‌ها و منع آنان از شنیدن اخبار آسمان‌ها و وحی. شیاطین که تا آن لحظه به عالم بالا راه داشتند و صدای ملائکه را می‌ شنیدند، برای همیشه، طرد شدند. حدیثی در این مورد نقل شده که ‌گفته است: «لم یرم بنجم منذ رفع عیسی (علیه‌السّلام) حتی بعث رسول ‌الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم).» امام صادق‌ (علیه‌السّلام) در این باره می‌فرماید: شیاطین به آسـمان‌ها رفت و آمد می‌کردند تا این که با تولد حضرت عیسی (علیه‌السّلام)، از‌ سه‌ آسمان‌ و با به دنیا آمدن پیامبر‌ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از هفت آسمان منع شدند. فخر رازی نیز در تفسیر آیه شریفه «وَ اَنَّا کُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ یَسْتَمِعِ الْآنَ یَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَدا؛ و اینکه ما پیش از این به استراق سمع در آسمان‌ها می‌نشستیم؛ امّا اکنون هر کس بخواهد استراق سمع کند، شهابی را در کمین خود می‌یابد.» در مورد منع شیاطین از نفوذ در آسمان‌ها و تیر‌های شهاب همین گفتار را داشته و اقوالی در این باره نقل ‌کرده است.
۷. سحر تمام ساحران در آن موقع باطل گردید و علم کهانت از کاهنان گرفته شد.
ابن شهرآشوب، به نقل از امام صادق (علیه‌السّلام) یاد می‌ کند که حضرت فرمود: «در هنگام ولادت پیامبر عظیم‌الشان، بت‌ها به صورت، به زمین افتادند. پادشاهی نماند؛ مگر آن‌که تاجش واژگون و زبانش در آن روز، بند آمد. کاهنان از دانش خود جدا شدند. در آن شب، نوری از سرزمین حجاز پدید آمد و منتشر شد و تا مشرق، گسترش یافت.» برخی از این حوادث در منابع اهل سنت نیز ذکر شده است.

۲.۱۰ - سیمای ظاهری پیامبر

از انس بن مالک روایت شده که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نه خیلی بلند قد بود و نه کوتاه، نه سپید رنگ پریده بود و نه‌ گندمگون‌ سیه‌ چرده. مویش نه بسیار مجعد و پر چین و شکن‌ بـود و نـه کـاملا صاف و بی چین. براء بن عـاذب نـیز گـفته است: گیسوی آن بزرگوار تا دوش می‌رسید. شانه و کتفی گشاده داشت‌ و‌ اندامش نه کوتاه بود و نه بلند. از مولا، امیرالمومنین (علیه‌السّلام) روایت شـده کـه پیـامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دست و پایی ضخیم‌ و مردانه‌ داشت. بزرگ سر و درشت استخوان بـود یـک رشته باریک مو، از سینه‌ تا‌ ناف آن گرامی رسته بود و چون راه می‌رفت، متمایل به جلو حرکت می‌کرد. چنانکه گویی در سراشیب‌ قدم‌ بـر‌ مـی‌دارد. امیر المـومنین (علیه‌السّلام) همچنین افزوده است: پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) چاق و پر گوشت نبود و صورتش نیز‌ تا‌ اندازه‌ای مدور بود. چهره‌ای آمیخته به سرخی و چشمانی کاملا‌ سیاه‌ و مژگانی بلند و کشیده داشت.
حضرت امام‌ رضا (علیه‌السّلام) از‌ پدران‌ گرامی خود نقل فرموده است: پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) چهره‌ای سپید و آمیخته به سرخی داشت. چشمانش کـاملا سـیاه‌ و مـویش صاف و بدون چین و شکن بود. محاسنی انبوه داشت و گیسویش تا بنا‌ گوش‌ مـی‌رسید. گردنش‌ بـه تـنگی از نقره شباهت داشت و ترقوه‌هایش چون طلا می‌درخشید. دست و پایش ضخیم و مردانه‌ و استخوان قوزک پایش درشـت بـود.
یکی از ویژگی‌های پیـامبر اکـرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که در منابع تاریخی و حدیثی به آن اشاره شده، مهر نبوت است. حـضرت عـلی‌ (علیه‌السّلام) که نزدیک‌ترین فرد به آن بزرگوار بود، گفته است: در میان در کتف آن حضرت مهر نبوت‌ وجـود‌ داشت.


نبی مکرم اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در دوران کودکی، پدر و مادر خود را از دست داد و در حالی که یتیم بود، در پناه الهی قرار گرفت و عبدالمطلب سرپرستی ایشان را به عهده گرفت در حالی که او را بسیار دوست می‌داشت. تربیت و پرورش محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خداوند متعال با تربیت از شـرح صدر و گشادی سینه که این نیز موهبتی‌ الهی‌ بود‌، آمادگی درک حقایق را پیدا‌ کرد‌.

۳.۱ - کودکی پیامبر در قرآن

نخستین چیزی که در دوران کودکی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) جلب توجه مـی‌کند و قرآن کریم بر آن تاکید دارد، یتیم‌ بودن‌ آن حـضرت اسـت. هنگامی که مادرش آمنه بنت وهب به او حامله‌ بود‌، پدرش عبداللّه‌ بن عبدالمطلب از دنیا رفت و مادرش نیز در سن ۵ یا ۶ سالگی آن‌ ‌حـضرت‌ در‌ مـحلی بـه نام ابواء، نزدیکی مدینه از دنیا رفت و بدین‌گونه هـم از‌ طـرف‌ پدر‌ و هم از طرف مادر یتیم شد. در قرآن مجید در دو آیه به دوران کودکی و یتیم شدن پیامبر اشاره شده است.
• «اَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوَی؛ آیا او تو را یتیم نیافت و پناه داد؟!»
• «وَوَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدَی؛ و تو را گمشده یافت و هدایت کرد.»
در آیه نخست اشاره به یتیمی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شده که چون آن حضرت در شکم مادر بود، پدرش عبدالله را از دست داد و ۶ ساله بود که مادرش نیز از دنیا رفت و خداوند او را در آغوش جدش عبدالمطلب و در ۸ سالگی که جدش از دنیا رفت، در دامان عمویش ابوطالب پناه داد که او را همچون جان شیرین در بر می‌گرفت و محافظت می‌کرد. در آیه دوم می‌فرماید: «تو را گمشده یافت و هدایت کرد.» مفسّران و تاریخ‌نگاران گفته‌اند: وقتی حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با «حلیمه سعدیه» نزد‌ عبدالمطلّب می‌آمدند، در راه گم شدند. برخی گفته‌اند: ایشان‌ در راه شام‌ از‌ راه دور افتادند و بعضی گفته‌اند: ایشان در درّه‌های مکّه‌ راه را گم کردند و خداوند هدایت‌شان‌ کرد و به راه بازگرداند. طبرسی (رحمة‌الله‌علیه) این اقوال را در مجمع البیان آورده است؛ لیکن علامه طباطبایی‌ (رحمة‌الله‌علیه) ‌ایـن سخن‌ را فـراتر از راه گم‌کردن‌های جغرافیایی‌ گرفته‌اند و فرموده‌اند: «مراد از ضلال در اینجا گمراهی نیست بلکه مراد عدم هدایت است، و منظور از هدایت نداشتن رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، حال خود آن جناب است، صرف نظر از هدایت الهی می‌ خواهد بفرماید اگر هدایت خدا نباشد تو و هیچ انسانی دیگر از پیش خود هدایت ندارید مگر به وسیله خدای سبحان، پس رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، با قطع نظر از هدایت خدا ضاله و بی راه بود.»

۳.۲ - وفات جناب عبدالله

از آن جا که شغل اصلی قریش به دلیل لم یزرع بودن سرزمین مکه، بازرگانی بود و پدر بزرگ عبدالله یعنی‌هاشم بن عبد مناف نخستین کسی بود که سفرهای تابستانی و زمستانی را برای تجارت پایه‌گذاری نمود؛ جناب عبدالله به منظور تجارت، همراه کاروان قریش رهسپار شام شد، در حالی که همسرش آمنه به محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) باردار بود. وی هنگام بازگشت از سفر تجاری شام در حالی که ۲۵ سال از عمر شریفش می‌گذشت، بیمار شد و در میان «بنی‌عدی بن نجار» که دایی‌های وی بودند توقف کرد؛ ولی بیماری او طولانی شده و پس از یک ماه، در همان جا از دنیا رفت.
درباره وفات عبدالله بن عبدالمطلب دو نقل وجود دارد:
۱. یک قول آن است که عبدالله بن عبدالمطلب قبل از این‌که فرزند بزرگوارش حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) به دنیا بیاید، در شهر یثرب (مدینه) از دنیا رفت و در همان جا او را دفن کردند. ابن اثیر در کتاب «اسد الغابة» این قول را ثابت‌تر و محکم‌تر می‌داند.
۲. نقل دیگری می‌گوید که حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) متولد شده بود که عبدالله از دنیا رفت. یعقوبی و برخی دیگر معتقدند که وفات عبدالله پس از ولادت پیامبر مورد قبول بیش‌تر علما و دانشمندان بوده و اجماعی است. و از اشعار عبد المطلب که هنگام مرگ خطاب به ابوطالب؛ در مورد سفارش رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) گفته است نیز همین قول تایید می‌شود.
در تعیین زمان دقیق وفات عبدالله بن عبدالمطلب، پس از ولادت فرزند عزیزش حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، اقوال مختلفی در صفحات تاریخ آمده است. بعضی از منابع وفات عبدالله را ۲ ماه پس از ولادت دانسته‌اند؛ این قول در روایتی از امام صادق (علیه‌السّلام) روایت شده و مرحوم کلینی هم آنرا اختیار فرموده است. برخی دیگر وفات عبدالله را ۷ ماه پس از ولادت نقل کرده‌اند؛ و برخی هم از وفات عبدالله، یک سال پس از ولادت خبر داده‌اند. اما آن‌چه مسلم است این است که پدر گرامی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) در مدینه از دنیا رفت و ایشان را در همان شهر، در مکانی به نام «دارالنابغه» دفن کردند. بلکه طبری در تاریخ خود از واقدی روایت کرده که گفته است درباره این که عبدالله در مدینه از دنیا رفت و همانجا به خاک سپرده شد میان اصحاب ما اختلافی نیست. قبر جناب عبدالله در مدینه روبه‌روی باب السّلام، قسمت سوق اللیل که قبلا «دارالنابغه» نام داشت، قرار دارد و در حکومت عثمانی دارای گنبد و بارگاه با شکوهی بود؛ اما اکنون همه آن آثار ویران شده و قبر در پی توسعه مسجد در ضلع غربی، درون مسجد قرار گرفته است؛ لیکن جای آن مشخص نیست.
[۲۱۷] غفاری، ابراهیم، راهنمای حرمین شریفین، ج۵، ص۱۸۵.


۳.۳ - دوران شیرخوارگی

چنانچه مورخین نوشته‌اند، مـادر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از هـمان آغـازین روز تولد فرزندش، به دلیل‌ اندوه از دست دادن همسر، شیر کـافی برای ریختن به کـام تـنها ثمره ازدواج خویش و یادگار عبدالله نداشت. آمنه تنها‌ ۷ روز به فرزندش شیر داد و سپس از تغذیه و سیر کـردن وی عـاجز ماند.
[۲۲۱] آیتی، محمد ابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام، ص۵۶.
به‌ همین دلیل، به پیشنهاد عبدالمطلب و بنا به رسم آن دوران طفل را به دایه سپردند.

۳.۳.۱ - ثویبه

اولین زنی که افتخار شیردهی محمّد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را پیدا کرد، ثویبه، کنیز ابولهب بن عبدالمطلب بود. او که به یمن بشارت ولادت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به ابولهب آزاد شده و به تازگی فرزندی به دنیا آورده بود؛ چند روز آن حضرت را با شیر فرزندش مسروح شیر داد. مدت شیر خوردن محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از ثویبه چند روز بیشتر نبوده است. در گزارشی نیز این مدت ۹ روز ذکر شده است.
سیره‌نویسان نوشته‌اند که ثویبه پیش از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به حمزه عموی ایشان شیر داده بود؛ و پس از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به ابوسلمة مخزومی، پسر عمه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و عبدالله بن جحش، و جعفر بن ابی‌طالب نیز شیر داد. به‌ همین دلیل، این چهار تن برادران رضاعی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به شمار آمده‌اند. از این رو، هنگامی که دختر حمزه را برای تزویج به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) پیشنهاد کردند، ایشان او را بر خود حلال ندانست. برخی از سیره‌نویسان، این قضیه را به دلیل تناقض در اخبار با دیده تردید نگریسته‌اند؛ مانند جعفر مرتضی عاملی؛ و برخی هم در صدد اثبات آن برآمده‌اند.

۳.۳.۲ - حلیمه

پس از آن تا پایان دوران رضاع وظیفه رضاعت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را زنی از زنان بادیه نشین به نام حـلیمه سـعدیه بـه‌ عهده گرفت و این سعادت نصیب او گردید،
[۲۵۳] مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۱۳.
از آنجاکه مردم مکه کودکان‌شان را برای آموختن فصاحت به قبایل بادیه‌نشین می‌سپردند و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نیز دوران شیرخوارگی و کودکی‌اش را تماما در میان قبیله بنی‌سعد گذرانده بود، خود را فصیح‌ترین مرد عرب معرفی کرده و می‌فرماید: «انا اعربکم، انا قرشی و استرضعت فی بنی سعد؛ من از همه شما فصیح ترم زیرا هم قرشی هستم، و هم در قبیله بنی سعد شیر خورده‌ام.»
بعضی از سیره‌نویسان اهل سنت درباره چگونگی سپردن حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به حلیمه، نوشته‌اند کسی حاضر نشده بود به او شیر بدهد، زیرا گفته می‌شد او یتیم است و می‌ترسیدند دستمزد مناسبی دریافت نکنند و حلیمه ناچار به قبول آن حضرت گردید. اما به نظر می‌رسد این تعبیر، درست نیست؛ چون سرپرستی محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را در آن موقع عبدالمطلب برعهده داشته است. دارایی پدر بزرگ پیامبر آن‌قدر بود که به گفته همین منابع حاضر می‌شود در برابر عبدالله پدر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) صد شتر قربانی کند. از طرفی در خبری از کتاب بحار الانوار چنین آمده که مجاهد از عباس عموی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌پرسد: آیا دایگان برای شیر دادن به محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نزاع و کشمکش داشتند؟ عباس می‌گوید: آری به خدا قسم. تعبیر «قد تنازعت الظئر فی رضاع محمد؟! قال: ‌ای و اللّه» در این حدیث و سخن سیره‌نویسان شیعه مانند ابن شهرآشوب در مناقب با آن‌چه سیره‌نویسان اهل سنت در این باره گفته‌اند؛ در تناقض است.
حلیمه پس از برعهده گرفتن شیردهی به پیامبر، آثار خیر و برکت را در زندگی‌اش مشاهده کرد. پس از پایان مدت شیردهی (دو سالگی)، حلیمه آن حضرت را به مکه نزد مادرش برد. اما به دلیل شیوع وبا در مکه و ترس آمنه از سرایت بیماری به فرزندش و اصرار حلیمه برای بیشتر نگه داشتن محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، به علت خیر و برکت کودک، حلیمه بار دیگر کودک شیرخوار را نزد خود نگاه داشت. «ارجعی بابنی فانی اخاف علیه وباء مکه...؛ پسرم را بازگردان که من از وبای مکه بر او بیمناکم...»

۳.۴ - شق صدر النبی

به گواهی تاریخ، زندگانی پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) سراسر با کرامات و حوادث معجزه‌گونه‌ همراه بوده است که همگی حکایت از عظمت شخصیت آن حضرت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دارد. با وجود این فضائل، عده‌ای حوادث و وقایعی را به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نسبت داده‌اند که حاصلی جز وهن شخصیت پیامبر بزرگ اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و خدشه به عصمت و عظمت ایشان‌ در برندارد. از جمله این حوادث داستان «شق صدر النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)» است. عده‌ای از سیره‌نویسان و محدثان اهل سنت در نقل این واقعه مطالبی افسانه‌گون را به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نسبت داده‌اند که با شخصیت و عصمت نبی اعظم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در تعارض است. حتی برخی منابع از تکرار این‌ واقعه در طول مدت عمر شریف پیـامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خبر داده و تکرار این حادثه را سبب ازدیاد‌ شرافت‌ و مقام حضرت دانسته‌اند؛ چنان‌که حلبی در سیره خود نوشته است.

۳.۴.۱ - داستان شق صدر

بر طبق نقل جـمعی‌ از منابع حدیثی و تاریخی اهل سنت، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) حدود ۴ یا ۵ ساله بودند که واقعه‌ای عجیب برای ایشان روی داد، که به شقّ صدر معروف است. این منابع از حلیمه‌ سعدیه‌ نقل کرده‌اند که پس‌ از‌ آنکه‌ محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را مجددا به‌ میان‌ قبیله خـود بـردم، روزی محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با فرزندان دیـگر به‌ پشت چادرها رفتند، ناگهان برادر‌ رضاعی‌ او سراسیمه و شتابان به‌ نزد‌ ما آمده، گفت: برادر قریشی ما را دریـابید کـه دو مـرد سفیدپوش او را گرفته‌ خواباندند، سینه‌اش‌ را شکافتند و چیزی از‌ سینه‌اش‌ بیرون‌ آوردند. حلیمه گوید: من و شوهرم‌ به جـانب او روان شدیم، بچه‌ را با رنگی پریده، مضطرب و وحشت‌زده در نقطه‌ای از بیابان مشاهده کردیم، بی‌اختیار در آغوشش‌ کشیده، بدو‌ گفتم: پسر جان چه اتفاقی بـرایت افـتاده، او‌ گفت: دو‌ مرد سفیدپوش‌ پیش‌ من‌ آمدند و مرا خوابانده‌ سینه‌ام را شکافتند، قلب مرا درآوردنـد و غـدّه‌ای سیاه از آن بیرون کشیدند و آن را‌ در‌ طشت طلایی شستشو دادنـد و دوبـاره‌ در‌ جـایش‌ قرار‌ دادند. منابع حدیثی و تاریخی اهل سنت این داستان را با بیان‌های مختلف نقل کرده و‌ آن را بـه عنوان کرامت و فضیلتی برای پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) برشمرده‌اند. حلیمه از این واقعه ‌به شدت نگران شد و چنان‌که سیره‌نویسان نوشته‌اند؛ او محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را در حلی‌که حدودا ۵ سال داشت، نزد مادر و جدش عبدالمطلب بازگرداند.
بعضی از مفسران اهل سنت در تایید این واقعه به آیات سوره انشراح، تمسک‌ کرده‌اند. آنجا‌ کـه‌ خداوند خطاب به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌فرماید: «اَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَک‌ • وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَک‌؛ آیا ما سینه تو را گشاده نساختیم، • و بار سنگین تو را از تو برنداشتیم؟» مفسران اهل سنت روایات مختلفی را در تفسیر آیه بیان نموده و توهم نموده‌اند که مراد از شرح صدر همان شکافتن شکم پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است.

۳.۴.۲ - پیشینه روایی ماجرا

ریشه‌های این داستان را می‌توان در کتاب‌های حدیثی صحیح بـخاری و مـسلم‌ و یا سایر کتاب‌های تفسیری اهل سنت پیدا نمود.
۱. بخاری در صحیح‌ از‌ ابی‌ هریره نقل می‌کند که: «مولودی از‌ فرزندان‌ آدم‌ به دنیا نمی‌آید، مگر اینکه شیطان به هنگام تولد او را لمس نماید، مگر مریم و فرزندش.»
۲. در صحیح مسلم آمده است: «مولودی از فـرزندان آدم بـه دنیا نمی‌آید مگر‌ اینکه‌ به‌ خاطر نیش زدن شیطان، گریه می‌کند.»
۳. در تفاسیر اهل سنت در ذیل‌ آیه «اِنِّی اُعیذُها بِکَ وَ ذُرِّیَّتَها مِنَ الشَّیْطانِ» درباره مس کردن فرزندان آدم‌ توسط‌ شیطان به جزء حضرت عیسی (علیه‌السّلام)، مطالبی آمده اسـت.

۳.۴.۳ - عدم نقل و ضعف

داستان «شقّ الصدر النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)» یکی از مبانی مهم اعتقادی‌ مسلمین‌ یعنی عصمت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را زیر سـؤال مـی‌برد. افزون‌ بر این از اشکالات‌ سندی، متنی، عقلی‌ و اعتقادی زیادی رنج می‌برد‌ که‌ در این‌جا به تعدادی از آنها اشاره می‌شود.
به نظر می‌رسد به دلیل‌ اثبات عدم‌ صحت‌ این داستان نزد علمای امامیه، در کتاب‌های تاریخی کهن شیعه مـانند الارشاد شیخ مفید (رحمة‌الله‌علیه)، اعلام‌ الوری باعلام‌ الهدی شیخ طبرسی (رحمة‌الله‌علیه) و کشف الغمه علی بن عیسی اربلی (رحمة‌الله‌علیه)، که در آنها به‌ بیان‌ حوادث تاریخی دوران زندگانی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و معصومین (علیه‌السّلام) پرداخته‌اند، کمترین اشاره‌ای به این ماجرا نـشده است. از طرفی سند این خبر در منابع اهل سنت مخدوش است. با مراجعه به‌ کتاب‌های‌ رجالی اهل سنت معلوم می‌گردد‌ ثور‌ بن‌ یزید شامی کـه‌ یـکی‌ از راویان این خبر‌ است‌ و طبری این داستان را از او نقل کرده متهم به قدر (قدریه) است و آنان‌ او‌ را توثیق نکرده‌اند. ابن حجر می‌گوید: جد‌ او‌ در صفین‌ جزو‌ لشگریان‌ معاویه بود و در‌ آن نـبرد کـشته شد و هر موقع نام عـلی (علیه‌السّلام) را نـزد ثور می‌بردند، می‌گفت: مردی که جد مرا کشته‌ دوست‌ ندارم و هر موقع نزد او درباره علی (علیه‌السّلام) بدگویی‌ می‌کردند، سکوت‌ می‌نمود. به‌ علاوه‌ او معتقد به‌ قدر‌ بود. لذا متهم است، بر مبنای مذهب خود این‌ جریان‌ ساختگی‌ را‌ بیان‌ کرده‌ است. ابن هشام این داستان را به دو طریق نقل می‌کند: الف) «حدثنی جهم بن ابی جهم مولی الحارث بن حاطب الجهمی عن عبد اللّه بن جـعفر بن ابی‌طالب عن حلیمه سعدیه» در حالی‌ که‌ طبری «جهم» را «مولی عـبد اللّه بـن جـعفر» ذکر می‌کند. ب) ابن هشام خبر دوم را از «بعض اهل علم» نقل می‌کند، نقل روایت به این صورت ضعف سـندی دیـگری به شمار می‌رود؛ زیرا معلوم نیست که این «بعض اهل‌ علم» چه افرادی می‌باشند، در نتیجه خبر مجهول و ضعیف خواهد بود.

۳.۴.۴ - ضعف متن روایات

اضطراب در مـتن‌ ‌نـقل‌های‌ این داستان می‌تواند‌ سبب‌ تشکیک در صحت آن باشد.
الف) در روایت ابن اسـحاق از ثور بن یزید در بعضی منابع تعداد فرشتگان را دو نفر ذکر شده و از قـول پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌گوید: «اذا اتانی رجلان علیها ثیاب بیض» در حالی که طبری از همین راوی تعداد فرشتگان را سـه نفر نقل می‌کند: «اذا‌ اتـانا رهـط‌ ثلاثه‌ معهم بطست.»
ب) ابن اسحاق تعداد افرادی را که در آن هنگام با پیامبر بوده‌اند یک نفر ذکر می‌کند: «فبینا انا مع اخ لی» در حالی که طبری می‌گوید پیامبر با تعدادی از هم‌ سن‌ و سال‌های‌ خود بوده اسـت.«مع اتراب لی من الصبیان»
ج) در مکانی که این حادثه اتفاق افتاده نیز بین نقل‌ها اختلاف‌ است؛ در روایت ابن اسحاق محل حادثه پشت چادرها و خانه‌ها‌ بیان‌ شده‌ است «مع اخ لی خلف بیوتنا» در حالی که در روایت طـبری مـحل آن دور از اهل و در ‌وسط‌ صحرا ذکر می‌کند.«منتبذ من اهل فی بطن واد»
د) در همه منابع اهل سنت علت بـرگرداندن پیـامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به‌ نـزد‌ مادرش داستان شکافتن سینه ایشان ذکر شده اسـت؛ زیرا حـلیمه و شوهرش ترسیدند جنّیان به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) لطمه‌ای وارد کنند، بنابراین او را به مادرش برگرداندند. در حالی کـه وقـوع حـادثه «شقّ الصدر» را در سن ۲ یا ۳ سالگی پیامبر نقل کـرده‌اند، با‌ ایـنکه همه اتفاق دارند که پیامبر بعد از اتمام ۵ سالگی به مادرش برگردانده‌ شد. خلاصه این‌که روایـات شق صدر النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از نوعی اضطراب در متن و مجهول بودن راوی و سند‌ رنج‌ می‌برند که این خود می‌تواند دلیل تحریف و ساختگی بودن آن باشد.

۳.۴.۵ - تناقض با آیات

مضمون‌ایـن قبیل روایات با محکمات آیات قرآن در تضاد است. یکی از اصول و محکمات آیات قرآن، این‌ است که شیطان را بر بندگان مخلص خدا‌ راهـی نیست، اما در منابع حدیثی و تفسیری اهل سنت، روایاتی وجود دارد درباره مس کردن همه فرزندان آدم‌ (علیه‌السّلام) توسط‌ شیطان و سهم شیطان در همه آنها. آن غده یـا لخته خونی که بر اساس این اخبار در قـلب پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، بوده در حقیقت اثر مس شیطان و سهم او از قلب پیامبر بوده است. محدثان و سیره‌نویسان اهل سنت در حالی به مضمون این‌گونه اخبار ضعیف ایمان آورده‌اند؛ که با آیات متعددی از قرآن کریم که هر نوع تسلط و نفوذی را از طرف شیطان در دل پیغمبران و مردان الهی سلب کرده تناقض دارد، مانند آیه شریفه‌ای که می‌فرماید: «ان عبادی لیس لک علیهم سلطان» و آیه دیگری که فرموده: «انه لیس له سلطان علی الذین آمنوا و علی ربهم یتوکلون» و آیه «و لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین» ابوریه که خود از علمای اهل سنت معاصر است، در کتاب اضواء عـلی‌ السـنه‌ المـحمودیه در تناقض اخبار لمس شیطان و اخبار شق صدر با آیات قرآن می‌نویسد: «چگونه این افراد کتاب خدا را‌ به‌ وسیله سنت ظنّیه که فقط مفید‌ ظن‌ است، دفع‌ می‌کنند.»
[۳۳۰] ابوریه، محمود، اضواء عـلی‌ السـنه‌ المـحمودیه، ص۱۸۸.


۳.۴.۶ - تعارض با عصمت

پذیرش وقوع «شق الصدر» در مورد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با آن بیانی که در کتاب‌های روایی اهـل سـنت نـقل شده است، با عصمت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در تمام لحظات حتی در کودکی که از آیه‌ تـطهیر و مـانند آن اسـتفاده مـی‌شود، منافات دارد. زیـرا مـراد از «یرید» در آیه «اِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً» اراده تکوینی است نه اراده تشریعی و اراده تکوینی اختصاص‌ به‌ زمانی دون زمانی ندارد. متکلمین امامیه‌ برآنند‌ که اعتبار عصمت از اول عمر تا آخر عمر نبّی واجب است. علامه حلی (رحمة‌الله‌علیه) در این مورد می‌گوید: «ان السفير الالهی معصوم في جميع احواله قبل البعثة او بعدها.» علامه طباطبایی (رحمة‌الله‌علیه) در این مورد می‌فرماید: «و المعنی: ان اللّه سبحانه تستمر ارادته ان یـخصکم بموهبه العصمه باذهاب الاعتقاد الباطل و اثر عمل السیی‌ء عنکم اهل البیت و ایراد‌ ما یزیل اثر ذلک علیکم و هی العصمه.»
از طرف دیگر پذیرش «داستان شقّ‌ الصدر»، معنایش‌ این است که پاکی حضرت از گناه جبری و خارج‌ از اختیار او بوده و به او تحمیل شده است. بنابراین، آن را بـه عـنوان فضیلتی برای حضرتش نمی‌توان ذکر‌ کرد‌ و از سوی دیگر عصمت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نیز خدشه‌دار می‌شود.

۳.۴.۷ - نظرات علما

بسیاری از قدمای شیعه به دلیل غیر واقعی دانستن این اخبار، اصلا ذکری از این ماجرا نکرده‌اند؛ مانند شیخ مفید، شیخ صدوق، کلینی و ... از طرفی هم بعضی از علما این واقعه را رد کرده‌اند؛ مثلا مرحوم طبرسی در مجمع البیان در داستان معراج فرموده: «اینکه روایت شده که سینه آن حضرت را شکافته و شستشو دادند ظاهر آن صحیح نیست و قابل توجیه هم نیست مگر به سختی، زیرا آن حضرت پاک و پاکیزه از هر بدی و عیبی بوده و چگونه می‌توان دل و اعتقادات درونی آن را با آب شستشو داد؟»
دانشمند معاصر علامه جعفر مرتضی نیز این ماجرا را بی‌اساس دانسته و ریشه این واقعه را، افسانه‌ای ماخوذ از داستان‌های زمان جاهلیت در کتاب الاغانی می‌داند. ابوالفرج اصفهانی از قول زهری نقل می‌کند: «دخل یـوما‌ امـیه بـن ابـی الصـلت علی اخته ... فادر‌کـه‌ النـوم ... و اذا بطائرین قد وقع احدهما علی صدره و وقف الاخر مکانه فشق الواقع صدره فاخرج قلبه فشقه...»
علامه مجلسی در جلد پانزدهم بحار‌، ‌ایـن داستان را از طریق اهل سنت نقل کـرده و در مقام نقد آن می‌گوید: «هذا الخـبر ان لم یـعتمد علیه کثیر لکونه‌ من‌ طریق المخالفین انـّما اوردتـه لمـا فـیه مـن الغـرائب التی لا تابی عنها‌ العقول‌ و لذکره فی مؤلفات اصحابنا؛ روایات شـقّ الصـدر‌ از‌ طریق‌ مخالفان نقل شده اسـت و عـدّه زیادی از اصـحاب (علماء شـیعه) بر آن اعـتماد‌ نمی‌کنند، ولی‌ به خاطر دو نکته من آن را ذکـر کرده‌ام: الفـ) روایات «شق الصدر» وقوع حوادث عجیب و شگفت‌انگیزی را‌ در‌ مورد‌ شخصیت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بیان می‌کند که عقل در قبول آن مـشکلی ندارد. ب) در بعضی‌ تالیفات‌ شیعیان‌ این روایت ذکـر شده است.» برای مثال این ماجرا را مرحوم ابن شهرآشوب به گونه‌ای دیگر نقل کرده که بسیاری از این اشکال‌ها برآن وارد نیست. وی در مناقب چنین نوشته است: فرشتگان محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را گرفته و بر قله کوهی بردند و به شستشو و تنظیف او پرداختند.
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان بعد از نـقل جـریان «شق الصـدر» از طریق عامه می‌گوید: مساله شکافتن سینه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بیان یک‌ حالت مثالی‌ است‌ که‌ آن‌ جناب مشاهده کرد نه اینکه واقعا طشتی مادی و از طلا در کار بوده‌ و قلب پیـامبر را ‌در‌ آن شـستشو داده بـاشد هم‌چنان‌که بعضی پنداشته‌اند.

۳.۵ - وفات بانو آمنه

محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) حدود ۵ سال داشت کهکه حلیمه حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را به مکه آورد و به مادرش آمنه سپرد، آمنه برای دیدار بستگان و زیارت قبر شوهرش عبدالله شهر مکه را ترک گفت و به اتفاق محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به سوی مدینه روان گشت. در این سفر «ام ایمن» همراه آمنه و محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود.«ام ایمن» کنیز عبدالله پدر حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود و پس از وفات عبدالله به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ارث رسید. رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) محبت‌ها و خدمت‌های‌ام ایمن را پیوسته یادآوری می‌کرد، تا جائی که می‌فرمود: «ام ایمن، امی بعد امی؛ ‌ام ایمن پس از مادرم، مادر من بود.»
حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در مدت اقامت یک ماهه خود در یثرب، در، محل وفات و دفن پدرش، در نزد دائی‌هایش به سر می‌برد. گفته‌اند پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) هنگام هجرت به مدینه، چون نگاهش به محله بنی‌النجار افتاد، فرمود: مادرم مرا همراه خود به همین جا آورد و قبر پدرم عبدالله این‌جاست. در مراجعت از این سفر بود که آمنه در حای که حدود ۳۰ سال از عمر شریفش گذشته بود
[۳۵۷] حسنی، ‌هاشم معروف، سیرة المصطفی، ص۴۷.
در محلی بنام «ابواء» که از روستاهای مدینه بود، به سبب بیماری از دنیا رفت و بنابر نقل مشهور، آن مخدره را در همانجا دفن کردند و محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در آن موقع حدود شش سال و سه ماه داشت.

۳.۶ - مدفن بانو آمنه

مشهور میان اهل تاریخ و محدثین این است که جناب عبدالله در مدینه از دنیا رفت و در همان‌جا دفن شد و قبرش در همان‌جا است.
[۳۶۵] آیتی، محمد ابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام، ص۴۷.
بانو آمنه مادر آن حضرت نیز در مدینه در محلی به نام «ابواء» از دنیا رفت و همانجا او را دفن کردند،
ولی در برخی روایات و کتاب‌های شیعه و اهل سنت آمده که قبر عبدالله و آمنه هر دو در مکه است و در برخی از آنها است که تنها قبر آمنه در مکه است. برخی منابع محل دفن مادر حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را مقبره حجون یا شعب ابی‌ذر در مکه دانسته‌اند؛ اما قول نخست (ابواء) مشهورتر است. از شواهد قول نخست آن است که مشرکان مکه در زمان حمله به مدینه برای جنگ احد، هنگام گذر از ابواء بر آن شدند تا قبر آمنه را نبش کنند؛ اما ابوسفیان با این توجیه که ممکن است مسلمانان مقابله به مثل کنند، آنان را از این کار بازداشت. همچنین در سال ششم هجری؛ هنگام حرکت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و سپاهش برای انجام عمره، ایشان در ابواء توقف کرده و فرمودند: خداوند به من اجازه داده است که به زیارت مزار مادرم بروم. سپس کنار قبر مادر رفت و به یاد مهربانی‌های وی گریست. این احادیث از منابع اهل سنت پاسخ خوبی است برای سخن کسانی که گفته‌اند: گریه برای مردگان و همچنین زیارت قبور مردگان جایز نیست. تا زمان دولت عثمانی بقعه‌ای بر قبر وی در ابواء و نیز بقعه‌ای به نام آرامگاه او در قبرستان حجون موجود بوده که هر دو در روزگار تسلط وهابیان ویران شد.

۳.۷ - ایمان حضرت آمنه

درباره دین و ایمان آمنه (سلام‌الله‌علیهم) شیعه همواره بر این باور بوده است که وی اعتقادی توحیدی داشته و از مؤمنان به کیش ابراهیمی بوده و در روز قیامت، در زمره مؤمنان محشور می‌شود. علمای شیعه از آیات و روایات متعدد برای اثبات این سخن بهره برده‌اند؛ از جمله آیه ۲۱۹ سوره شعرا: «وَتَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ» و نیز روایاتی پرشمار از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و اهل‌بیت که خداوند حمل پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را در بهترین رحم قرار دادهو آن را از آتش جهنم دور داشته است. برخی از دانشمندان اهل سنت نیز این دیدگاه را تایید می‌کنند؛ مانند عبدالرحمن سیوطی (م. ۹۱۱ق. ) که کتابی در اثبات ایمان آمنه به نام الفوائد الکامنة فی ایمان السیدة آمنه نگاشته و دیدگاه بسیاری از شخصیت‌های بزرگ همانند فخر رازیرا با خود همسان شمرده است.
[۳۹۵] سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، الفوائد الکامنة فی ایمان السیدة آمنه، ص۱۶.

تنها دلیل اهل سنت، بر عدم ایمان آمنه حدیثی از عطیه در شان نزول آیه ۱۱۳ سوره ‌توبه است. در این حدیث، بر خلاف مشهور قبر آمنه در مکه دانسته شده و آمده است: هنگامی که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به مکه رسید، بر قبر مادرش ایستاد، بدان امید که خدا به او اذن دهد تا برای وی آمرزش طلبد؛ ولی خداوند اجازه نداد. مورخانی چون ابن اسعد دقیقا برعکس آن را نقل کرده‌اند و به نادرستی این گزارش تصریح کرده و برخی همانند ابن‌کثیر آن را حدیثی غریبدانسته و دانشمندانی از اهل سنت در سند و متن این‌گونه روایات مناقشه کرده و آن‌ها را ضعیف شمرده‌اند.
[۴۰۰] مرکز فرهنگ و معارف قرآن، دایرة المعارف قرآن کریم، ج۱، ص۳۲۲-۳۲۳.
باتوجه به این قراین، برخی از تاریخ نویسان بر این باورند که گزارش‌های بیانگر ایمان نداشتن آمنه از برساخته‌های امویان است که خود از خاندان و نیاکانی پاک و خوشنام محروم بوده‌اند.
[۴۰۱] مرکز فرهنگ و معارف قرآن، دایرة المعارف قرآن کریم، ج۱، ص۳۲۲-۳۲۳.


۳.۸ - پیامبر اکرم و عبدالمطلب

بعد از مرگ مادر، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در کنار جدش عبد المطلب و تحت سرپرستی و کفالت او قرار گرفت. عبدالمطلب علاقه فراوانی به محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) داشت، این مساله از دوران کوتاهی که سرپرستی محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را عهده دار بود به خوبی هویدا است. عبدالمطلب به فرزندان خود می‌گفت: «قسم به خدا این کودک مقامی بزرگ دارد. من زمانی را می‌بینم که او سید و سالار همه شما باشد سپس او را در آغوش گرفته در کنار خود می‌نشاند و می‌بوسید.» عبدالمطلب غذا نمی‌خورد مگر این که ابتدا امر می‌کرد که محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را حاضر کنند و با آمدن او شروع به غذا خوردن می‌کرد. در لحظات مرگ که سخت‌ترین لحظه‌های زندگانی انسان است، تنها نگرانی عبدالمطلب به خاطر محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود و سرپرستی و محافظت از وی را به ابوطالب وصیت نمود. سپس گفت: الله، الله فی حبیبه. و پرسید: ‌ای ابوطالب آیا وصیت مرا می‌پذیری؟ ابوطالب پاسخ داد: آری قسم به خدا.
بر طبق گفته مشهور از اهل حدیث و تاریخ، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ۸ ساله بود که عبد المطلب در حالی که بینائی خود را از دست داده بود از دنیا رفت و در باره اینکه خود عبدالمطلب در هنگام مرگ چند سال داشته اختلاف زیادی در تاریخ دیده می‌شود که برخی عمر او را در هنگام وفات ۸۲ سال و برخی ۱۴۰ سال ذکر کرده‌اند.


دوران نوجوانی پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در سایه حمایت عموی گرامشان، جناب ابوطالب سپری شد. حوادث این دوره از زندگانی اول شخص عالم، با تردیدهای جدی مواجه است که افسانه گرایی‌های تاریخی و نگاه سطحی به این وقایع موجب ایراد شبهات و تناقضاتی درباره شخصیت الهی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شده است.

۴.۱ - سرپرستی و کفالت عمو

ابوطالب با عبدالله پدر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از طرف پدر و مادر، برادر بود و از عموهای دیگر آن حضرت نسبت به وی مهربان‌تر و علاقه‌مندتر بود. شاید به همین سبب بود که عبدالمطلب سفارش آن حضرت را به ابوطالب کرده و بالاخره هم کفالت آن حضرت را پس از مرگ خود به ابوطالب سپرد. بنابراین ابوطالب پس از مرگ پدرش عبدالمطلب سرپرستی محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را که ۸ سال بیشتر نداشت، به توصیه پدرش عهده‌دار شد. برخی گفته‌اند: عبدالمطلب سرپرستی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را به فرزند بزرگش زبیر وانهاد و پس از درگذشت او ابوطالب عهده دار این مهم شد. ولی زبیر در حلف الفضول حضور داشته و محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در این زمان حدود ۲۰ سال داشت. بر پایه این گزارش، درگذشت زبیر در نوجوانی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) درست به نظر نمی‌آید. ابن شهرآشوب در مناقب از ممانعت عبدالمطلب برای سرپرستی محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) توسط ابولهب و عباس و موافقت با ابوطالب خبر می‌دهد. از این رو، همان‌گونه که گزارش‌ها هم تایید می‌کنند، از ابتدا عبدالمطلب سرپرستی محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را بر دوش ابوطالب نهاد.
[۴۲۷] مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۱، ص۳۱۳.


۴.۲ - رفتار ابوطالب با پیامبر

حضرت ابوطالب رسول خدا را از سن ۸ سالگی به خانه خویش منتقل ساخت، و تا سن ۵۰ سالگی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، لحظه‌ای از یاری و حمایت او دست برنداشت و او را بر خود و فرزندانش مقدم می‌داشت! ابوطالب نسبت به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) چنان دوستی و محبت شدیدی ابراز می‌داشت که هیچ یک از فرزندان خود را تا آن‌اندازه دوست نمی‌داشت و وی را بر همه خاندانش در خوراک و پوشاک مقدم می‌داشت. در کنار پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌خوابید و هر گاه بیرون می‌رفت، او را نیز همراه خود می‌برد و چنان دل‌بستگی شدیدی به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) داشت که نسبت به هیچ کس چنان نبود و خوراک خوب را مخصوص آن حضرت قرار می‌داد.
علامه مجلسی (رحمة‌الله‌علیه) نقل می‌کند: «هرگاه رسول خدا در رختخوابش می‌خوابید، حضرت ابوطالب پس از آن که همه می‌خوابیدند، به آرامی او را بیدار می‌کرد، و رختخواب علی را با وی جابه جا می‌نمود، و فرزند خود و برادرانش را جهت حفاظت وی مامور می‌ساخت.» یعقوبی می‌نویسد: از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) روایت شده است که پس از وفات «فاطمه بنت اسد» فرمود: «الیوم ماتت امی؛ امروز مادرم وفات کرد.» و چون از ایشان پرسیدند: چرا برای فاطمه بنت اسد چنین بی تاب شده‌ای؟ فرمود: «او به راستی مادرم بود؛ زیرا کودکان خود را گرسنه می‌گذاشت و مرا سیر می‌کرد. آنان را گردآلود می‌گذاشت و مرا تمیز و آراسته می‌نمود، و راستی که مادرم بود.»

۴.۳ - ایمان ابوطالب

پیچیدگی شخصیت ابوطالب و کتمان وی از ایمانش در برابر زعمای قریش و سایر دشمنان باعث شده که عده‌ای وی را متهم به شرک کنند. این گروه متعصب و مبغض نه تنها ابوطالب را بی‌ایمان می‌دانند، حتی می‌گویند که پدر و مادر پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نیز بی ایمان از دنیا رفته و (نعوذ بالله) در دوزخ «جمره» آتشند!

۴.۳.۱ - غرض‌ورزی‌های سیاسی

طرح ایمان ابوطالب قطعا ریشه سیاسی دارد و بدون شک اگر یک دهم شواهد و دلائلی را که مبنی بر ایمان و اسلام «ابوطالب» ارائه شده، درباره فرد دیگری به دور از غرض‌ورزی‌های سیاسی، کینه و بغض، بیان می‌کردیم، تمام فرق اسلامی، اعم از سنی و شیعه، به اتفاق، اسلام و ایمان وی را تصدیق می‌کردند؛ البته هدف از مشرک خواندن بزرگ‌ترین حامی پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، جز طعن در فرزندان ابوطالب و بالاخص امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام)، و فضیلت‌سازی برای غاصبان خلافت و حکمرانی مسلمانان چیز دیگری نیست.
استاد شهید مرتضی مطهری (رحمه‌الله‌علیه) در این زمینه می‌فرماید: در گردش خلافت از امویان به عباسیان، بنی‌الحسن یعنی فرزندزادگان امام حسن (علیه‌السّلام) با بنی‌العباس همکاری داشتند، اما بنی‌الحسین یعنی فرزندزادگان امام حسین (علیه‌السّلام) که در راس آنها در آن وقت امام صادق (علیه‌السّلام) بود از همکاری با بنی‌العباس خودداری کردند. بنی‌العباس با اینکه در ابتدا خود را تسلیم و خاضع نسبت به بنی‌الحسن نشان می‌دادند و آنها را از خود شایسته‌تر می‌ خواندند، در پایان کار به آنها خیانت کردند و اکثر آنها را با قتل و حبس از میان بردند. بنی‌العباس برای پیشبرد سیاست خود شروع کردند به تبلیغ علیه بنی‌الحسن. از جمله تبلیغات ناروای آنها این بود که گفتند ابوطالب که جدّ اعلای بنی‌الحسن و عموی پیغمبر است مسلمان نبود و کافر از دنیا رفت و امّا عباس که عموی دیگر پیغمبر است و جدّ اعلای ماست مسلمان شد و مسلمان از دنیا رفت. پس ما که اولاد عموی مسلمان پیغمبریم از بنی‌الحسن که اولاد عموی کافر پیغمبرند برای خلافت شایسته تریم. در این راه پول‌ها خرج کردند و قصّه‌ها جعل کردند.
درباره ایمان حضرت ابوطالب، کتاب‌های مستقلی نوشته شده و علمای بزرگ عامه و خاصه نیز این موضوع را مورد توجه قرار داده، مانند شیخ مفید، صاحب الغدیر و ابن ابی الحدید. این افراد مبغض گویا سخنان ابوطالب و صدها حدیث از رسول خدا و ائمه اطهار (علیه‌السّلام) را در مورد تصدیق به ایمان وی کافی نمی‌دانند! و فقط به یک حدیث ضعیف که به اعتراف خود آنان، راوی‌اش «مغیره بن شعبه» مردی فاسق و مبغض اهل بیت و به ویژه علی (علیه‌السّلام) است، تمسک نمودند و ابوطالب را (نعوذبالله) اهل آتش می‌دانند!

۴.۳.۲ - ایمان ابوطالب در اخبار

به جهت رعایت اختصار، به ذکر چند روایت درباره ایمان و اسلام ابوطالب بسنده می‌کنیم:
۱. برخی از عباس بن عبدالمطلب و بعضی از ابوبکر بن ابی قحافه، نقل کرده‌اند که ابوطالب رحلت نکرد، مگر این که گفت: «لااله الا الله، محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) رسول الله».
[۴۴۱] واعظ زاده خراسانی، محمد، المنهج الموضوعی لشرح ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۷۱.

۲. ابوبکر بعد از ایمان آوردن پدرش در سال ۸ هجری، بعد از گذشت ۲۳ از بعثت در حای که از ایمان وی خوشحال شده بود گفت: ‌ای پیامبر خدا! سوگند به خدایی که تو را به حق مبعوث کرد، من به اسلام و ایمان عمویت «ابوطالب» بیش از اسلام پدرم خشنود گردیدم.
۳. در حدیثی آمده است که پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با حضرت خدیجه (سلام‌الله‌علیهم) و امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) مشغول خواندن نماز مستحبی بودند، «ابوطالب» و فرزندش «جعفر» نماز آنان را تماشا می‌کردند. در این هنگام، ابوطالب به جعفر گفت: «صل جناح ابن عمک؛ برو در طرف راست پیامبر خدا نماز بگذار.» سپس به علی (علیه‌السّلام) سفارش کرد: «اما انه لا یدعو الا الی خیر فالزمه؛ آگاه باش که رسول خدا جز به راه نیک دعوت نمی‌کند، از او دست برندار.»
۳. حضرت علی (علیه‌السّلام) می‌فرماید: «وقتی وفات پدرم، ابوطالب، را به رسول خدا خبر دادند، آن حضرت سخت گریست. سپس دستور داد: برو او را غسل داده و کفنش کن. خداوند او را ببخشد و رحمت کند.» آن گاه آن حضرت خود تشریف آورده و در کنار جسد «ابوطالب» قرار گرفته و فرمود: «ای عموی بزرگوار! تو مرا در یتیمی کفالت نمودی، و در کودکی تربیت فرمودی، و در بزرگی‌ام یاری دادی؛ خداوند به تو پاداش خوبی مرحمت فرماید.»
۴. ابن ابی‌الحدید معتزلی می‌نویسد: رسول خدا فرمود: «اما والله لا استغفرن لک و لا شفعن فیک شفاعه یعجب لها الثقلان؛ من در مورد تو آن چنان از خدا طلب مغفرت و شفاعت می‌نمایم، که جن و انس از عظمت آن تعجب می‌نمایند.»
۵. در روایتی چنین آمده که جبرئیل به محضر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شرف یاب گردید و خطاب کرد: خداوند شفاعت تو را در مورد ۶ نفر پذیرفته است: مادرت «آمنه» که تو را به دنیا آورده است؛ پدر گرامی‌ات که تو از صلب او متولد گردیده‌ای؛ مرد بزرگواری چون «ابوطالب» که تو را مورد حمایت خویش قرار داد؛ جد پدری‌ات «عبدالمطلب» که سرپرستی ات را عهده‌دار شد؛ «حلیمه بنت ابی ذویب» که دایگی تو را بر عهده گرفت؛ دوست دوران جاهلیت تو که مردی سخی و پناهگاه محرومان بود.
۶. در روایتی از امام صادق (علیه‌السّلام) آمده است: «مَثَل ابوطالب، مثل اصحاب کهف است که ایمان خود را مکتوم می‌داشتند و خدا به ایشان دو برابر پاداش عطا کرد.»
۷. از امام باقر (علیه‌السّلام) درباره ایمان ابوطالب سؤال شد، حضرت فرمود: «اگر ایمان ابوطالب در کفه ترازویی قرار گیرد و ایمان این خلق در کفه دیگر نهاده شود، ایمان او برتر خواهد بود.»
۸. در روایتی از امام حسین (علیه‌السّلام) وارد شده که پدرش علی (علیه‌السّلام) نقل می‌کند که روزی امام علی در کنار خانه اش با جمعی نشسته بود. ناگاه مردی نادان سؤال کرد: یا امیرالمؤمنین! شما همچو مقام والایی دارید، در حالی که پدرتان در آتش است! حضرت فرمود: ساکت شو؛ خدا دهانت را بشکند، این چه سخنی است؟ سوگند به کسی که پیامبر را به حق مبعوث کرد، اگر پدرم در مورد همه گناهکاران روی زمین شفاعت کند، خداوند از او می‌پذیرد. آیا پدر من در آتش است و حال آن که سرنوشت مردم در بهشت و جهنم به اختیار فرزندش نهاده شده است؟
۹. امام علی (علیه‌السّلام) می‌فرمایند: «سوگند به خدا! که نه پدر و نه اجدادم «عبدالمطلب و هاشم و عبدمناف» هرگز بت را نپرستیدند؛ بلکه آنان به سوی «کعبه» نماز خواندند، و به آیین حضرت ابراهیم (علیه‌السّلام)، قبل از اسلام، عمل می‌کردند.»

۴.۴ - سفر اول به شام

عموم مورخین و اهل حدیث از دانشمندان شیعه و اهل سنت ‌با‌ اندک اختلافی داستان سفر محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را به شام در معیت‌ عمویش ابوطالب و برخورد آن حضرت را با «بحیرا» نقل‌ کرده‌اند، اما بعضی از نویسندگان معاصر در صحت این ماجرا تردید کرده‌اند.
بنابر نقل مشهور ۹ سال و به قولی ۱۲ سال از عمر پربرکت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) گذشته بود که ابوطالب عازم سفر شام شد. وی در مقام سرپرست محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به علت علاقه شدید به محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) توجه ویژه‌ای در محافظت و محبت به وی داشت به همین سبب در سفر به شام محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را نیز با خود همراه نمود.

۴.۵ - ماجرای بحیرا

مقصد در این سفر شهر بصری در شام بود. در نزدیکی شهر بصری صومعه‌ای وجود داشت و مردی ترسا و گوشه گیر بنام «بحیرا» در آن زندگی می‌کرد، کاروان در نزدیکی صومعه توقف نمود. بحیرا با دیدن برخی نشانه‌های غیر طبیعی چون تعظیم و صلای سنگ‌ها بر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، ابری که همواره بر سر پیامبر حرکت می‌کرده و بر وی سایه می‌افکنده و درختی که به مجرد نشستن پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در پناه آن، شاخه‌های خود را به سوی او می‌گشوده است، حضرت را در میان کاروانیان می‌شناسد و آنان را به طعام، دعوت می‌کند. کاروانیان، پیامبر را به سبب خردسالی در کنار بنه کاروان، به مراقبت می‌گمارند و بحیرا با پی بردن به این نکته خواستار گفتگو با کودک می‌شود.
[۴۷۲] ترجمه فارسی، سیرت رسول اللّه، ترجمه و انشای رفیع الدّین اسحاق بن محمّد همدانی، ج۱، ص۱۵۹.

برخی سیره نویسان آن را گفت و شنودی کوتاه، گزارش کرده‌اند که بحیرا طی آن، تنها نبوت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را با گفتن این عبارت که «او سرور جهانیان است.» پیشگویی کرده است. بعضی به تفصیل بیشتر پرداخته‌اند، از جمله آن‌که بحیرا از خواب‌های پیامبر می‌پرسد، او را به لات و عزی سوگند می‌دهد که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از آن‌ها تبرّی می‌جوید و مهر نبوت را میان دو کتف حضرت می‌بیند و در پایان این دیدار، ابوطالب را از آینده کودک آگاه و سفارش می‌کند که از یهود یا چنان که مسعودی گفته است از اهل کتاب،
[۴۸۱] مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۱، ص۸۳.
با تاکید بر یهود
[۴۸۲] مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۲۶.
حفظ کند.
در ادامه داستان دو گزارش وجود دارد: بعضی از انصراف ابوطالب از سفر و بازگشت وی به مکه خبر داده‌اند. و برخی از ادامه سفر ابوطالب به شام و فرستادن رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با ابوبکر و بلال، به مکه گزارش داده‌اند.

۴.۵.۱ - ضعف سند اخبار

درباره اخبار دیدار پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با بحیرا و به خصوص بازگرداندن رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با ابوبکر و بلال، تردیدهای جدی‌ای وجود دارد که در ادامه اجمالا به آنها اشاره می‌شود.
اولین مسئله درباره داستان ملاقات بحیرا و محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) این است که روایات دیدار بحیرا با پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، در منابع فریقین دچار ضعف سند است، چرا که همگی به قُراد ابونوح می‌رسد که وی نیز با واسطه از ابوموسی اشعری روایت کرده است. این واقعیت که هیچ یک از صحابه به جز ابوموسی به چنین رویدادی اشاره نکرده‌اند، اعتبار این روایت را مخدوش کرده است.
یکی از راویان این واقعه در کتب اهل سنت، مانند سیره ابن هشام، تاریخ طبری، طبقات الکبری و ... ابوموسی اشعری است. او که خود در زمان سفر و بر خورد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با بحیرا هنوز متولد نشده بودند؛ سند خود را نیز در این باره نقل نکرده تا در صحت و سقم آن تحقیق شود، لذا این‌گونه احادیث، خبر واحد و مرسله هستند. ذهبی نیز آن را از موضوعات دانسته و گفته است: «اظنه موضوعا بعضه باطل؛ گمان می‌رود که ساختگی باشد و قسمتی از آن دروغ است.»
اما آن‌چه در کتاب‌های شیعی مانند مناقب ابن شهرآشوب و کمال الدین صدوق در نقل این ماجرا آمده؛ هیچ‌کدام از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و یا معصومی دیگر روایت نشده است. زیرا ابن شهرآشوب آغاز واقعه را از مفسران نقل کرده بدون سند و ادامه آن را از طبری روایت کرده، و ضمانت آن را از عهده خود برداشته است. مرحوم صدوق نیز از دو طریق آن را روایت کرده که طریق اول از نظر سند ضعیف است، چون بعضی از راویان مجهول و بعضی متهم به کذب هستند. روایت دوم نیز مرفوعه است. گذشته از آنکه روایت نخست مشتمل بر امور غریبه‌ای است که به افسانه شبیه‌تر است تا به یک ماجرای واقعی.

۴.۵.۲ - اضطراب در متن

در بعضی از روایات آمده است که جناب ابوطالب، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را به همراه ابوبکر و بلال از «بصری» پیش از آنکه به شام بروند، به مکه باز گرداند؛ اما این مطلب از چند نظر مخدوش و بلکه غیر قابل قبول است:
اولا: ابوبکر حداقل ۳ سال یا بیشتر از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) کوچک‌تر بوده و بلال نیز چند سال از ابوبکر کوچک‌تر بوده و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نیز ۹ یا ۱۲ ساله بودند، که در این صورت سن ابوبکر در آن موقع ۶ و حداکثر ۹ سال می‌باشد. بلال نیز در آن هنگام حداکثر ۲ ساله بوده بدین ترتیب حضور ابوبکر و بلال در آن سنین از عمر در کاروان شام بسیار بعید به‌نظر می‌رسد.
ثانیا: بلال حبشی در آن روزگار چه ارتباطی با ابوبکر داشته! چون بلال در آغاز بعثت در خانه امیة بن خلف بصورت برده‌ای زندگی می‌کرد و بعدها به قولی توسط ابوبکر آزاد گردید.
ثالثا: سپردن پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) توسط ابوطالب با آن همه علاقه‌ای که به پیامبر داشته؛ به دو کودک ۶ و ۲ ساله و بازگشت آنها از شام به مکه با آن فاصله دور امری غیر قابل قبول است. به همین علت برخی سیره نویسان این بخش را از افزوده‌های بعدی و شاهدی بر ساختگی بودن تمام روایت دانسته‌اند. بعضی نیز احتمال داده‌اند که این گزارش، بعدها به منظور اثبات نزدیکی ابوبکر به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و تفضیل وی بر دیگر صحابه، ساخته و ملحق شده باشد. چنان که ابوسعید خرگوشی نیز که ملاقات ابوبکر و بحیرا را در گونه دیگر این روایت، نقل می‌کند، آن را گواهی بر حقانیت خلافت ابوبکر حتی پیش از بعثت دانسته است.

۴.۵.۳ - تردید در بحیرا

از دیگر نکات مبهم در ماجرای بحیرا این است که اصل وجود فردی به نام بحیرا در منابع تاریخی در‌هاله‌ای از ابهام قرار دارد. آیا نام اصلی اوجرجیس یا سرجس یا جرجس بوده، و یا این‌که از علماء و احبار یهود به نام «تیماء» بوده چنانچه برخی گفته‌اند و یا از کشیش‌های مسیحی و از قبیله عبد القیس بوده چنانچه برخی دیگرگفته‌اند،
[۵۱۴] حسنی،‌هاشم معروف، سیرة المصطفی، ص۵۴-۵۵.
که این خود موجب ضعف در روایاتی که رسیده می‌شود. با وجود تشابه در محتوای گفتگو و محل واقعه، ابن سعد و سیوطی نام راهب را نسطور ذکر می‌کنند نه بحیرا.
استاد شهید مرتضی مطهری (رحمة‌الله‌علیه) در کتاب «پیامبر امی» فرموده: «پرفسور ماسینییون» اسلام شناس و خاور شناس معروف، در کتاب سلمان پاک در اصل وجود چنین شخصی، تا چه رسد به برخورد پیغمبر با او تشکیک می‌کند و او را شخصیت افسانه‌ای تلقی می‌نماید، می‌گوید: «بحیرا سرجیوس و تمیم داری و دیگران که روات؛ در پیرامون پیغمبر جمع کرده‌اند اشباحی مشکوک و نایافتنی‌اند.

۴.۵.۴ - دست‌مایه اتهام

از دیگر نکات این ماجرا این است که در برخی آثار مسیحیت، دست‌مایه دشمنانی بوده است که با شک در رسالت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، آموزه‌های اسلام را مجموعه‌ای از اخبار و عقایدی قلمداد کرده‌اند که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در سفرهای پیاپی از اخبار یهود و راهبان مسیحی شنیده است.
[۵۲۰] حسنی، ‌هاشم معروف، سیرة المصطفی، ص۵۳-۵۵.
برخی از مستشرقین و کشیشان مغرض بمنظور خدشه‌دار کردن نبوت رسول خدا و وحی، این داستان رادستاویزی قرار داده و گفته‌اند: «پیامبر اسلام در آن سفر از بحیرا تعلیماتی آموخت و در مغز فراگیر و حافظه قوی خود نگهداری کرد و پس از گذشت ۳۰ سال از آن دیدار همان تعلیمات را اساس دین خود قرار داد، و بعنوان وحی و قرآن به پیروان خود آموخت.» در پاسخ باید گفت: بر فرض صحت این داستان از نظر سند و دلالت، مگر مدت توقف آنحضرت نزد بحیرا چقدر طول کشیده که بتواند منشا این همه معارف عالیه شده و آن آئین انقلابی و جهانی راپی ریزی کند!

۴.۵.۵ - نتیجه‌گیری

در پایان باید گفت: وجود ابوبکر و یا بلال در این سفر و سپردن پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به آنها و بازگرداندن پیامبر از بصری به مکه توسط آنها، با هیچ معیاری جور در نمی‌آید.
[۵۲۲] رسولی محلاتی،‌ هاشم، تاریخ تحلیلی اسلام، ج۱، ص۲۷۲.
البته مسئله شناخت پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) توسط نصاری و یهود مطلبی است که قرآن بر آن صحه می‌گذارد. قرآن می‌گوید: اهل کتاب پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را می‌شناختند، آن طور که بچه‌های خود را می‌شناختند، «الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ اَبْناءَهُم» به خاطر این‌که تمامی خصوصیات آن جناب را در کتب خود دیده‌اند، ولی با این حال طائفه‌ای از ایشان عالما عامدا معلومات خود را کتمان می‌کردند. «الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ اَبْناءَهُمْ وَ اِنَّ فَریقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُون» چنان که از عبد اللَّه بن سلام که از علمای یهود بود و سپس اسلام را پذیرفت نقل شده که می‌گفت: «انا اعلم به منی یا بنی؛ من پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را بهتر از فرزندم می‌شناسم»! بنابراین این‌گونه اخبار را باید به دو بخش قسمت نمود. بخش اول ماجرای بحیرا و پیشگویی‌های او درباره پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، است؛ این قسمت اخبار جدای از بحث ضعف روایات استبعادی ندارد و قرآن هم به نوعی آن را تایید می‌کند. اما بخش دوم روایات، یعنی بازگرداندن پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) توسط ابوبکر و بلال که در بعضی از روایات اهل سنت آمده با هیج معیاری قابل پذیرش نیست تا جایی که ذهبی نیز آن را از موضوعات دانسته است. به علاوه، تعبیر «حَسَنٌ غریب» ترمذی درباره این حدیث، قابل تامل است.
[۵۳۱] ابوعیسی ترمذی، محمد بن عیسی، الجامع الصحیح، ج۵، ص۵۹۰ـ۵۹۱.
علامه جعفر مرتضی عاملی هدف از وضع چنین مطالبی را اثبات ایمان ابوبکر به نبوت پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قبل از بعثت دانسته؛ تا از این طریق ابوبکر را اسبق الناس اسلاما معرفی کنند.

۴.۶ - شرکت در جنگ‌های فجار

اعراب جاهلی، در تمام طول سال مشغول جنگ و غارت یکدیگر بودند و ادامه این وضع زندگی آنان را مختل می‌ساخت. از این جهت، به منظور جلوگیری از نزاع و جنگ چهار ماه رجب، ذی القعده، ذی الحجه و محرم را حرام می‌شمردند، تا در این مدت بازارهای تجارتی خود را باز کرده و به کار و کسب بپردازند. اما در پاره‌ای اوقات حرمت ماه‌های حرام را هم می‌شکستند و به جنگ با یکدیگر می‌پرداختند. این جنگ‌ها را «فجار» نامیده‌اند. جنگ‌های فجار شامل ۴ جنگ است و آخرین آنها فجار براض است که بر اساس نقل بعضی از منابع پیامبر گرامی‌ اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قبل از بعثت، در آن شرکت نموده‌اند.

۴.۶.۱ - احادیث و اخبار

مورخین و سیره‌نویسان اهل سنت بر این عقیده‌اند که حضرت در برخی از جنگ‌های فجار، به همراه عموهایشان شرکت داشته‌اند.
[۵۳۴] ابوعبیده، معمر بن مثنی، ایام العرب قبل الاسلام، ص۵۰۶.

۱. ابن هشام در السیرة النبویه نوشته است: «رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در برخی از روزها در جنگ حاضر می‌شد و عموهای آن حضرت او را به همراه خود می‌بردند.»
۲. بعضی منابع از نبی مکرم اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) چنین روایت می‌کنند: «در فجار برای عموهایم تیر جمع می‌کردم.»
۳. در روایت دیگری از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) روایت شده که فرمود: «شهدت الفجار مع عمی ابی‌طالب و انا غلام؛ من در جنگ فجار به همراه عمویم ابوطالب حاضر شدم و در آن وقت پسرکی بودم.»
۴. حتی بعضی از منابع اهل سنت روایتی از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نقل کرده‌اند که ایشان گفته‌اند: من با عموهایم در آن جنگ حاضر شدم و تیرهائی نیز‌انداختم.«قَدْ حَضَرْتُهُ مَعَ عُمُومَتِی وَرَمَیْتُ فِیهِ بَاْسَهُمٍ»

۴.۶.۲ - بررسی و تحلیل

حضور پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در جنگ‌های فجار در‌هاله‌ای از ابهام و تردید قرار دارد.
اولین مسئله تردید در سن رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در زمان حضور در جنگ است که در بعضی منابع ۱۴ ساله و جای دیگر ۱۵ ساله، و در حدیث دیگر ۱۷ ساله، و در چند جا ۲۰ ساله آمده و در یک جا نیز به تعبیر «غلام» آمده که معمولا به سنین ۷ تا ۱۴ سال اطلاق می‌شود.«شهدت الفجار مع عمی ابی‌طالب و انا غلام.»
مسئله دوم تردید در سال وقوع این جنگ است که در برخی منابع ۲۰ سال پس از داستان فیل و در برخی ۱۴ سال ذکر شده است. به علاوه این داستان در بسیاری از منابع قدیم تاریخی و حدیثی ذکر نشده و بحثی از آن به میان نیامده، مانند تاریخ طبری و کامل ابن اثیر و کتاب‌های شیعه.
اما مهم‌ترین مسئله در تحلیل این حادثه این است که صرف نظر از اختلاف اقوال که خود عامل تضعیف خبرهای تاریخی است حضور پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در چنین جنگی بعید به نظر می‌رسد، زیرا ما بر این اعتقادیم که پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در تمام طول حیات‌شان معصوم بوده و محال است در جنگی شرکت کنند که سراسر ظلم و عصیان و عدوان است. چنان که به شهادت تاریخ جناب ابوطالب (علیه‌السّلام) این جنگ‌ها را ظلم و عدوان دانسته و مانع شد از اینکه احدی از بنی‌هاشم در این جنگ شرکت کند و علت آن را نیز این گونه بیان فرمود: «هذا ظلم و عدوان و قطیعة و استحلال للشهر الحرام و لا احضره و لا احد من اهلی فاخرج الزبیر بن عبد المطلب مستکرها؛ این ستمگری و تجاوز و قطع رحم و شکستن حرمت ماه حرام است و نه من و نه هیچیک از خاندانم در آن حاضر نخواهیم شد.» اما در نهایت از بنی‌هاشم تنها زبیر بن عبدالمطلب در این جنگ شرکت کرد، آن هم اجبارا و اکراها. ضمن اینکه پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مورد توجه و محافظت شدید عموی خود قرار داشته و این، با حضور ایشان در جنگ سازگار نیست.


می‌توان مهم‌ترین وقایع دوران جوانی پیامبر را شرکت در حلف الفضول، موضوع شبانی و همکاری در کاروان تجاری، ازدواج با حضرت خدیجه (علیهاالسّلام) و تولد امیر المومنین علی (علیه‌السّلام) و نصب حجر الاسود دانست.

۵.۱ - شرکت در حلف الفضول

حلف الفضول، شریف‌ترین پیمان عرب جاهلی بود که ۲۰ سال قبل از بعثت و‌اندکی‌ پس از حرب فجار، رخ داده‌ و نخستین پیشنهاد‌ کننده‌ آن‌ زبیر بن عبد المطلب‌ عـموی پیـامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بـوده است. این پیمان در خانه‌ شخصی‌ بـه‌ نـام‌ عبد‌ اللّه بن جدعان‌ منعقد گردید؛ وی مردی کهنسال و از‌ اشراف مکه بود که شیوه پسندیده‌ای داشته و حتی‌ لب‌ به‌ شراب نمی‌زده است.
[۵۵۱] مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۴، ص۱۲۴.

نبی مکرم اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در حالی که ۲۰ سال از عمر پربرکت‌شان می‌گذشت در این پیمان شرکت نمودند. آنان پیمان بستند که تا دریایی هست؛ که پشمی را خیس می‌کند، همواره مظلوم را برای رسیدن به حق یاری دهند و در امور زندگی با آنها مواسات کنند. از رسول‌ خدا روایت شده است که پس از هجرت به مدینه فرمودند: «لقد شهدت خلفا فی دار عبدالله بن جدعان لو دعیت الی مثله لاجبت و ما زاده الاسلام الا تشدیدا؛ در سرای عبدالله بن جدعان، در پیمانی حضور یافتم که اگر در اسلام هم به مانند آن دعوت می‌شدم، اجابت می‌کردم و اسلام جز استحکام، چیزی بر آن نیفزوده است.»
[۵۵۹] مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۱، ص۲۷۱.

نبی اعظم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از این پیمان با شادی و مسرت یاد می‌کردند و می‌فرمودند: «ما سرّنی بحلف شهدته فی دار‌ عـبد‌ اللّه بـن جدعان حمر النعم؛ مرا شـتران سـرخ، در برابر حـلفی کـه شـاهدش بودم و در خانه عبد اللّه بن جدعان در آن حـضور پیـدا کردم، شاد و خورسند‌ نمی‌کند.» و در خبر دیگری می‌فرمایند: «شهدته و ما احبّ انّ لی به حمر النـعم؛ در‌ آن پیمان حضور داشتم و دوست نمی‌دارم در ازای آن، شتران سرخ بگیرم.»
[۵۶۴] دحلان، احمد زینی، السیره النبویه، ج۱، ص۱۰۳.

حلف الفضول، پیمانی بوده بر ضد بنی‌امیه و علیه‌ عاص‌ بن وائل سهمی، پدر عمرو عاص معروف؛ لذا ابوسفیان و دیگر‌ افراد‌ از خاندان بـنی‌امـیّه در آن حـضور نداشتند و شرکت نکردند.

۵.۲ - شبانی نبی مکرم

در اکثر منابع مهم حدیثی و تاریخی اهل سنت، روایاتی نقل شده است مبنی بر اینکه رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در دوران جوانی مدتی گوسفندچرانی می‌کرده‌اند. مثلا بخاری در کتاب صحیح خود از ابو هریره روایت کرده که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: «ما بعث الله نبیا الا راعی الغنم، قال له اصحابه و انت یا رسول الله؟ قال: نعم، و انا رعیتها لاهل مکه علی قراریط؛ خداوند پیغمبری نفرستاد جز گوسفندچران (جز اینکه گوسفند چرانی می‌کرد) اصحاب آن حضرت عرض کردند: شما نیزای رسول خدا؟ فرمود: آری، من نیز برای اهل مکه در برابر چند قیراط گوسفند چراندم!» نظیر این روایت در کتاب‌های دیگر حدیث و سیره روایت شده و از آنجا که این روایات در نظر بسیاری از اهل سنت مورد قبول واقع شده و نتوانسته‌اند در سند و یا متن آنها تردید کنند اصل مطلب را پذیرفته و با سخنانی عارفانه و فیلسوف‌مآبانه درصدد توجیه آن بر آمده‌اند. در منابع شیعی هم روایاتی در این باره وجود دارد، اما به نسبت کمتر، که از لحاظ متن و سند مورد خدشه واقع شده‌اند.
یکی از اخبار کذب دال بر شبانی پیامبر برای مکیان، داستانی موهن در تاریخ طبری است که با عصمت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در تعارض بوده و در جهت خدشه به شخصیت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) جعل گردیده است. در این گزارش جعلی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌گوید: من آهنگ انجام کاری از کارهای زمان جاهلیت نکردم جز دو بار و پس از آن دیگر آهنگ کار بدی نکردم، تا وقتی که خدای (عزّوجلّ) مرا به رسالت خویش مفتخر ساخت، و داستان بدین گونه بود که در یکی از شب‌ها به پسرکی از قریش که در قسمت بالای مکه با من گوسفند می‌چرانید گفتم: چه خوب بود اگر تو از گوسفندهای من مواظبت می‌کردی تا من به مکه بروم و همانند جوان‌های مکه شبی را به شب‌نشینی و قصه‌گوئی‌های شبانه بگذرانم؟... در آن شب صدای دف و مزمار شنیدم و به تماشا نشستم ولی خداوند گوشم را بست و به خواب رفتم و بخدا سوگند جز تابش خورشید چیز دیگری مرا بیدار نکرد.
شنیدن ساز و آواز و تماشای رقص توسط پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در صحیح بخاری در احادیث متفاوتی حتی بعد از بعثت پیامبر آمده است؛ مانند روایت عائشه و روایت رقص حبشیان در برابر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و ... در حالیکه در قرآن کریم و روایات فراوان لهو و لعب و ساز و آوازه‌خوانی حرام دانسته شده است. جعلی بودن چنین احادیثی در نزد شیعه امری واضح و مبرهن است.

۵.۳ - پیامبر در کاروان تجاری

حضرت خدیجه (سلام‌الله‌علیهم) دختر خویلد بن اسد بن عبدالعزی بن قصی بن کلاب حدود ۱۵ سال پیش از واقعه فیل تولد یافت، بنابراین حضرت خدیجه (سلام‌الله‌علیهم) ۱۵ سال قبل از ولادت پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، در شبه جزیره‌ عربستان چشم به جهان گشود. از دوران کودکی و نوجوانی او تا هنگام ازدواج با پیامبر و حتی بعد از آن، اطلاعات‌اندکی در دست است و بخشی از اخبار تاریخی درباره احوال ایشان نیز دستخوش دخل و تصرف قصه‌پردازان شده و با اسرائلیات درهم آمیخته است.
حضرت خدیجه (سلام‌الله‌علیهم) با ثروتی که در اختیار داشت به‌امـر بازرگانی مـی‌پرداخت. او خود برای انجام امور بازرگانی سفر نمی‌کرد‌، بلکه‌ مردانی را استخدام می‌کرد تا ایشان برای خرید و فروش کالا به بازارهای پررونق آن روزگار سفر کنند. یکی از کسـانی که بـا درخـواست خدیجه‌، به‌ انجام این مهم مبادرت کرد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود. بدین ترتیب، اولین عامل آشنایی پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و حضرت خدیجه (سلام‌الله‌علیهم) روابط شغلی و مناسبات اقتصادی بوده است. برخی آغاز روابط تجاری خدیجه و پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را به توصیه و سفارش ابوطالب دانسته‌اند. اما در خبری از ابن اسحاق آمده است که خدیجه از امانتداری و درستکاری حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خبر داشت و تصمیم گرفته بود مال فراوانی را به تجارت اختصاص دهد، از وی خواست تا به کاروانش بپیوندد و بیش از دیگران مزد بگیرد.
[۵۸۶] طبری، احمد بن عبداللّه، السَّمط الثَّمین فی مناقب اُمّهات المؤمنین، ج۱، ص۱۱ـ۱۲.
میزان دستمزد پیامبر در این قراردادها دو برابر دیگران «انا اعطیک‌ ضعف‌ ما‌ اعطی قومک» یا دو ماده شتر جوان «قد استاجرته خدیجة علی‌ ان‌ تـعطیه بـکرین» یا یک‌ شتر‌ جوان برای هر بار سفر به منطقه جُرَش بوده است.«استاجرت خدیجة رسـول اللّه (صـلی الله علیه وآله) سفرتین الی جرش، کلّ سفرة بقلوص‌.»

۵.۳.۱ - محل تجارت‌

در‌ منابع‌ تاریخی و روایی که به‌ شرح اخبار مـربوط بـه سـفرهای بازرگانی پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) پرداخته‌اند، از مناطقی‌ نام‌ برده شده که پیامبر با‌ اموال‌ خدیجه و به منظور تجارت و داد و ستد کالا بدان جا سفر‌ نموده‌اند. حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) حداکثر ۵ سفر تجاری؛ ۴ سفر به یمن و ۱ سفر به شام، برای خدیجه انجام دادند. آن مکان‌ها عبارتند از:

۵.۳.۱.۱ - حُباشَه

بر اساس منابع تاریخی بازار حباشه در یمن مقصد اولین سفر تجاری آن حضرت به تهامه، در کاروان تجاری خدیجه (سلام‌الله‌علیهم) بوده است.
[۵۹۷] طبری، احمد بن عبداللّه، السَّمط الثَّمین فی مناقب اُمّهات المؤمنین، ج۱، ص۱۲.
حُباشه بازاری از بازارهای عرب در زمان جاهلیت بوده است‌. «استاجرته‌ خدیجة‌ بنت خویلد الی سوق حباشه و هو سوق بـتهامه؛ خـدیجه دخـتر خویلد، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را اسـتخدام کرد تـا به بازار حباشه که در منطقه تهامه بود، برود‌.» نبی مکرم اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به همراه شریک تجاری خود سائب بن ابی سائب صَیفی بن عابد و غلام خدیجه (سلام‌الله‌علیهم)، میسره، عازم بازار حباشه شد و با موفقیت بازگشت.
در روایتی، نبی مکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌فرماید: «لمّا رجعنا من سوق حباشة قلت لصاحبی: انطق بـنا نـتحدّث عـند‌ خدیجه؛ رسول خدا فرمود: وقتی از بازار حباشه بـازگشتیم بـه همراهم‌ گفتم‌: بیا‌ نزد خدیجه برویم و با او به گفت‌وگو بنشینیم.»

۵.۳.۱.۲ - شـام

مهم‌ترین سفر تجاری پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، برای حضرت خدیجه (سلام‌الله‌علیهم) که به ازدواج ایشان منجر گردید، سفر تجاری شام بود و به دلیل اهمیتش اکثر منابع، تنها به ذکر آن سفر پرداخته و آن را ابتدای همکاری حضرت با خدیجه دانسته‌اند. ظاهرا اولین سفر تجاری آن حضرت به بازار حُباشه، در تهامه، بوده
[۶۰۸] طبری، احمد بن عبداللّه، السَّمط الثَّمین فی مناقب اُمّهات المؤمنین، ج۱، ص۱۲.
و سفر به شام دومین یا سومین سفر بوده است، چرا که حضرت سفری نیز به جُوَش، در یمن، کرد.
ابن شهرآشوب در مناقب می‌نویسد: «و کان النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قد استاجرته خدیجة علی ان‌ تعطیه بکرین و یسیر مع غـلامها میسرة الی الشام؛ خدیجه، رسول خدا را استخدام کرد تا به همراه خدمتکار او میسره برای تجارت به شام سفر کند و در ازای آن، به او‌ دو‌ شتر دستمزد بدهد.» و در جای دیگری می‌گوید: «و خرج الی الشام فی تجارته لخدیجة و له خمس و عشرون سـنة؛ رسـول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در سن بیست و پنج سالگی برای‌ بازرگانی‌، با مال خدیجه به شام سفر کرد.» در منابع دیگری آمده است: «بعثت الیه فعوضت‌ علیه‌ ان یخـرج فی مالها تاجراً الی الشام؛ خدیجه‌ در‌ پی‌ رسول‌ خدا‌ فرستاد‌ و از او خواست تا برای تجارت با مال او به شام سفر کند.» پس از اتمام این سفر، که جزئیات آن در منابع اسلامی آمده است، خدیجه به ایشان علاقه‌مند شد.

۵.۳.۱.۳ - بُصری

در برخی منابع مقصد کاروان تجاری پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بصری محلی در نزدیکی شام معرفی شده است.«فخرج مع غلامها میسرة و جعل عمومته یوصون به اهل العیر حتی قد مـا‌ بـصری‌ من الشام؛ پیامبر در حالی‌ که‌ عموهای آن حضرت سفارش او را به کاروانیان نمودند همراه با میسره خدمتکار خدیجه به منطقه بصری از سرزمین شام وارد شدند.» ابن سعد در طبقات الکبری می‌نویسد: «و خرج الی سوق بصری‌ فباع‌ سـلعته التـی اخرج و اشتری غیرها؛ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به بازار بصری رفت و کالاهایی را که همراه برده بود فروخت و کالای دیگری خریداری کرد.»

۵.۳.۱.۴ - جُرَش

جرش نام شهری‌ در‌ یمن بوده که از سمت مکه جزء آبادی‌های یمن به شمار می‌آمده است. در روایت دیگـری، آمده است که خدیجه دوبار رسول خدا را به اسـتخدام خـود درآورد تا به جُرَش سفر‌ کند و در ازای هر سفری به او یک شتر جوان داد.«استاجرت خدیجة رسول اللّه (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) سـفرتین الی جـرش، کل سـفرة بقلوص؛ خدیجه دو بار رسول خدا را به‌ استخدام‌ درآورد‌ تا به مـنطقه جرش سفر کند، و در ازای هر سفری به او یک شتر جوان‌ دستمزد داد.»

۵.۳.۲ - وقایع سفرهای بازرگانی

در طی‌ سفرهایی که پیامـبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) برای تجارت با سرمایه خدیجه انجام داد وقایعی رخ داده است که در برخی کتـب تـاریخ و سیره به طور مشروح بیان شده است.
ابن شهرآشوب خبر‌ مرسلی‌ را بدین‌ مضمون آورده است: «خدیجه، پیامبر را با این شرط که هـمراه خدمتکار وی میسره به شام سفر‌ کند و در ازای آن به او دو شتر جوان بدهد، بـه‌ اسـتخدام‌ نمود. وقتی آنان به سفر رفتند، رسول خدا در زیر درختی نشست، و راهبی نسطور نام وی را ‌دید‌ و به استقبال او رفت و بر دسـت‌ها ‌و پاهـای آن حضرت بوسه زد و گفت: اشهد‌ ان لا اله الاّ اللّه و اشهد انّ محمّداً رسول اللّه... آنگاه رو‌ به‌ میسره کرد و گفت: در فرامین و نواهی از او پیروی کن؛ زیرا او پیامبر است... و عیسی (علیه‌السّلام) به او بشارت داده است... . میسره نزد‌ خدیجه‌ آمد و درباره پیامبر به او خبر داد و گفت: من و او غذا مـی خوردیم تـا اینـکه سیر می‌شدیم‌، ولی‌ غذا‌ همان طور بـاقی بـود! هـمچنین دیدم که در نیمروز دو فرشته بر او‌ سایه‌ گسترانیده‌اند‌ و...» در دیگر منابع نیز این داستان با‌اندکی تفاوت ذکر شده است. قطب راوندی در بیان وقـایع پیش آمده در سفر تجاری نام راهب را بحیرا دانسته است.
در روایت دیگـری‌ به‌ نقل از شیخ صدوق (رحمة‌الله‌علیه) ماجرای سفر پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به بصری بیان‌ شده‌ است‌. در این روایت راهبی به نام ابوالمویهب سراغ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را از عبدمناة و نوفل از کاروانیان همراه آن حضرت گرفته است. آنـان‌ در جواب گفتند: ما‌ پیامبر‌ را‌ در‌ بازار بصری رها‌ کرده‌ بودیم، که یکباره رسول خدا سر رسید و ابوالمویهب گفت‌: این‌ همان‌ اسـت، و سـاعتی با او خلوت نموده و به‌ نجوا‌ و گفت‌وگو‌ پرداخت‌.

۵.۴ - ازدواج با خدیجه

امانتداری و صداقت پیامبر در سفر تجاری به شام و گزارش مَیسره غلام خدیجه از این سفر و شهرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به امین، در مکه توجه خدیجه (سلام‌الله‌علیهم) را جلب و وی را داوطلب ازدواج‌ با پیامبر کرد. بر اساس اغلب منابع، خدیجه قبل از ازدواج با حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، دو بار ازدواج کرده بود.
[۶۳۲] طبری، احمد بن عبداللّه، السَّمط الثَّمین فی مناقب اُمّهات المؤمنین، ج۱، ص۱۱.
[۶۳۳] دمیاطی، عبدالمؤمن بن خلف، نساء رسول اللّه (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و اولاده، ج۱، ص۳۲.
برخی نیز به استناد شواهدی، ازدواج‌های خدیجه پیش از وصلت با پیامبر را رد کرده‌اند. ابن شهرآشوب می‌گوید: احمد بلاذری و ابوالقاسم کوفی (از علمای عامه) در کتاب‌های خود و سید مرتضی دانشمند بزرگ شیعه در کتاب «الشافی» و شیخ طوسی در «تلخیص الشافی» روایت کرده‌اند که وقتی پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با خدیجه ازدواج کرد، خدیجه دختر بود به همین جهت سن خدیجه را ۲۵ سال و ۲۸ و ۳۰ سال هم گفته‌اند.«... و روی احمد البلاذری و ابو القاسم الکوفی فی کتابیهما و المرتضی فی الشافی، و ابو جعفر فی التلخیص: ان النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) تزوج بها و کانت عذراء...» حضرت خدیجه (سلام‌الله‌علیهم) به وسیله میسره یا دوست خود نفیسه، دختر مُنیه
[۶۴۴] دمیاطی، عبدالمؤمن بن خلف، نساء رسول اللّه (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و اولاده، ج۱، ص۳۳.
یا شخصا درخواست ازدواج را به اطلاع پیامبر رساند. این در حالی بود که او به تمامی‌ خواستگاران خود از سران قریش و بزرگان‌شان که حاضر بودند، مهریه‌های سنگینی بپردازند، جواب رد داده بود. پس از این‌که پیامبر ماجرای خواستگاری را برای عموهای خود گفت، در ابتدا صفّیه، دختر عبدالمطلب، عمه پیامبر برای کسب اطلاع به خانه خدیجه رفت و پس از اطمینان از حقیقت امر، عموهای آن حضرت در موعد مقرر به خانه خدیجه رفتند و او را از عمویش، عَمْرو بن اسد، خواستگاری کردند. بیش‌تر منابع نماینده پیامبر و خواننده خطبه عقد را ابوطالب و بعضی حمزه را ذکر کرده‌اند. اما درباره وکیل خدیجه در این مراسم، اختلاف‌هایی در منابع مشاهده می‌شود؛ ابن هشام خویلد بن اسد، پدر خدیجه، و ابن اسحاق و ابن کلبی عمویش عمرو بن اسد، را ذکر کرده‌اند. با توجه به این‌که خویلد بن اسد در جنگ فِجار و به قولی قبل از آن درگذشته بود حضور وی در این خواستگاری و این‌که خدیجه برای راضی کردن پدرش به این ازدواج او را مست کرده بود؛ مبنایی ندارد.
[۶۶۹] محمد طهماز، عبدالحمید، السیدة خدیجة‌ام المؤمنین و سبّاقة الخلق الی الاسلام، ج۱، ص۳۲ـ۳۵.
اکثر منابع، پیامبر را هنگام ازدواج ۲۵ ساله و خدیجه را ۴۰ ساله دانسته‌اند. برخی نیز اقوال دیگری در باب سن خدیجه آورده‌اند که در بالا گذشت. به هر حال به نظر می‌رسد که ۴۰ سال سن تقریبی بوده و دلیل انتخاب این عدد آن است که ۴۰ سالگی سن کمال و بلوغ عقلی محسوب می‌شود.
[۶۷۴] محمد طهماز، عبدالحمید، السیدة خدیجه‌ام المؤمنین و سبّاقة الخلق الی الاسلام، ج۱، ص۳۵ـ۴۰.


۵.۵ - فرزندان خدیجه

در شماره و ترتیب فرزندان خدیجه از پیامبر، اختلاف هست. اما تقریباً همگی منابع متفق القولند که ایشان چهار فرزند دختر داشته‌اند. برخی گفته‌اند حاصل ازدواج پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و خدیجه (سلام‌الله‌علیهم) ۳ و یا ۴ پسر بوده است.
[۶۷۵] رفیع‌الدین همدانی، اسحاق بن محمد، سـیره رسول اللّه، ص۹۰.

برخی هم گفته‌اند حضرت خدیجه (سلام‌الله‌علیهم) دو پسر به‌ نام‌های قاسم و عبدالله داشته و دختران خدیجه را نیز رقیّه‌، زینب‌، ‌ام کلثوم و فاطمه دانسته‌اند. در منابعی که از ۳ یا ۴ پسر یاد شده که ظاهرا القاب عبداللّه، یعنی طیب و طاهر، اسامی جداگانه‌ای در نظر گرفته شده‌اند. با نگاهی به منابع تاریخی می‌توان گفت که تعداد دختران ۴ نـفر مـی‌باشند و در مـورد پسران هم از میان همه اقوال‌ به‌ نظریه‌ای‌ کـه تـعداد آنها دو نفر ذکر شده است بسنده می‌کنیم‌، زیرا شرط‌ عقل‌ این‌ است که قدر متیقّن این تعداد را در نظر بگیریم‌.
باتوجه به این‌که زینب در ۳۰ سالگی پیامبر متولد شده به نظر می‌رسد بزرگترین فرزند حضرت بوده است و از آن‌جا که رقیه و امّ کلثوم پس از جدایی از پسران ابولهب یکی پس از دیگری به نکاح عثمان درآمدند.
ظاهرا از حضرت فاطمه (سلام‌اللّه‌علیها) که در سال دوم یا پنجم بعد از بعثت متولد شد، بزرگترند. حسن امین
[۶۹۳] امین، حسن، دائرة المعارف الاسلامیة الشیعیة، ج۱، ص۳۸.
به دلیل تشتت و اختلاف در اسناد تاریخی، جز فاطمه دختر دیگری برای خدیجه از پیامبر قائل نیست. این نظر را جعفر مرتضی عاملی در کتاب ربائب الرسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با تفصیل بیشتری مورد تاکید قرار داده است.

۵.۶ - ولادت حضرت علی

هنگامی که پیغمبر اسلام به سن ۳۰ سالگی رسید، حادثه‌ای بس بزرگ در شهر مکه روی داد که از هر جهت بی نظیر بود. این حادثه بزرگ ولادت علی (علیه‌السّلام) در خانه کعبه بود. امام علی (علیه‌السّلام) در روز جمعه ۱۳ رجب در سال ۳۰ عام‌الفیل و ۱۰ سال قبل از بعثت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در مکه درون کعبه متولد شد. عبارت شیخ مفید در مورد زادگاه امام چنین است: «ولد بمکة فی البیت الحرام؛ در مکه در بیت الحرام (کعبه) زاده شد». مسعودی (متوفای ۳۴۶ق) درباره زادگاه امام نوشته است: «وکان مولده فی الکعبة؛ زادگاهش در کعبه بود.»
[۶۹۷] مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲، ص۳۴۹.
ولادت وی در کعبه را علمای شیعه و بسیاری از اهل تسنن مانند حاکم نیشابوری در مستدرک، حافظ گنجی شافعی، ابن جوزی حنفی، ابن صباغ مالکی در فصول المهمه، استیعاب، طبقات ابن سعد، سیره ابن هشام، البدایة و النهایة و دیگران متواتر می‌دانند. و مشهور میان محدثین و علماء شیعه نیز همین قول است.
هنگام ۶ سالگی علی (علیه‌السّلام)، در مکه قحطی شد. ابوطالب، مرد عیال‌مندی بود و اداره هزینه یک خانواده پرجمعیت در سال قحطی مشکل بود. از این رو، حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به عمویش عباس پیشنهاد داد که به ابوطالب در این امر کمک کند. بدین علت، عباس، جعفر را، و حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) علی (علیه‌السّلام) را به خانه خود بردند. امام علی (علیه‌السّلام) از این دوره چنین یاد می‌کند: «آنگاه که کودک بودم، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مرا در دامن خویش پرورش داد؛ من کودک بودم، او (همچون فرزندش) مرا در آغوش خویش می‌فشرد و در استراحت‌گاه مخصوص خویش جای می‌داد، بدنش را به بدنم می‌چسبانید و بوی پاکیزه او را استشمام می‌کردم، غذا را می‌جوید و در دهانم می‌گذاشت. هرگز دروغی در گفتارم نیافت و اشتباهی در کردارم پیدا ننمود.»
امام علی (علیه‌السّلام) نخستین کسی بود که به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ایمان آورد و ۷ سال قبل از اینکه هیچ یک از مسلمانان، خدا را بپرستد او با پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خدا را می‌پرستیده است.
[۷۱۱] آیتی، محمدابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام.
ابن ابی الحدید (از بزرگان علمای اهل سنت) می‌گوید: بیشتر علمای حدیث بر این باورند که وی اولین کسی بود که به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ایمان آورد و از او پیروی کرد. خود وی (امام) فرموده است: «صدّیق اکبر منم، فاروق اول منم، اسلام آوردم قبل از اینکه مردم اسلام آورند، و نماز خواندم قبل از نمازخواندنشان.»

۵.۷ - نصب حجر الاسود

بنابر نقل مشهور ۳۵ سال از عمر شریف رسول خدا گذشته بود که سیل و یا آتش‌سوزی موجب ویرانی خانه کعبه شد و ماجرای تجدید بنای کعبه در مکه معظمه پیش آمد، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نیز در آن شرکت جسته و در هنگامی که می‌رفت تا میان طوائف مختلف قریش در مورد نصب حجر الاسود آتش اختلاف شعله‌ور شده و دست به کشتار یکدیگر بزنند خدای تعالی بوسیله آن بزرگوار جلوی این اختلاف و خون‌ریزی را گرفت. در مقابل این قول مشهور، برخی سن پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را در آن موقع ۲۴ سال و قبل از ازدواج با خدیجه و در برخی کمتر از آن ذکر کرده‌اند.«لما بلغ رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) الحلم» از این تعبیر استفاده می‌شود که داستان مربوط به ۱۵ سالگی عمر رسول خدا بوده است. تا زمانی که قریش در زمان رسول خدا به فکر تجدید بنای کعبه افتادند؛ خانه کعبه سقف نداشت و ارتفاع آن نیز چیزی بیش از قامت یک انسان نبود. قریش دیوارهای اطراف کعبه را تا اساس خانه که بدست حضرت ابراهیم (علیه‌السّلام) پایه گذاری شده بود کندند، در آنجا به سنگ سبز رنگی برخوردند و چون خواستند آنجا را بکنند، لرزه‌ای شهر مکه را گرفت که ناچار شدند از کندن آن قسمت صرف‌نظر کنند و همان سنگ را پایه قرار داده و شروع به تجدید بنا کردند. رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نیز در این عملیات به آنها کمک می‌کرد. وقتی خواستند حجر الاسود را بجای اولیه خود نصب کنند؛ میان سران قبائل اختلاف پدید آمد چون هر قبیله‌ای می‌خواست افتخار نصب آن سنگ مقدس نصیب آنان گردد. بزرگان قریش دنبال راه حلی بودند تا موضوع را بدون جنگ و خون‌ریزی حل کنند. ابو امیة بن مغیرة که سالمندترین افراد قریش بود، پیشنهاد کرد نخستین کسی که از درب وارد می‌شود در این کار حکمیت کند و هر چه او گفت همگی بپذیرند. قریش این رای را پذیرفتند که ناگاه محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از در وارد شد، همگی فریاد زدند: این امین است که می‌آید، این محمد است! ما همگی به حکم او راضی هستیم. به دستور رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) حجر الاسود را میان پارچه گذارند و هر یک از رؤسای قبائل گوشه پارچه را گرفتند و بدین ترتیب همگی در بلند کردن آن سنگ شرکت جستند. چون سنگ را محاذی جایگاه اصلی آن بالا آوردند خود آن حضرت پیش رفته و حجر الاسود را از میان پارچه برداشت و در جایگاه آن گذارد.
[۷۲۸] مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲، ص۲۷۸.

در ماجرای بازسازی کعبه روایاتی غیر قابل قبول در منابع اهل سنت آمده مبنی بر اینکه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که برای ساخت کعبه سنگ می‌برند، به سفارش عباس عمویش پارچه‌ای را که بر کمر بسته بود، باز کرد و روی شانه‌انداخت تا مانع آزار سنگ (بر شانه‌اش) بشود؛ و بدین ترتیب برهنه شدند، ولی ناگهان دچار غشوه شد و به زمین افتادند و از آن پس دیگر کسی آن حضرت را برهنه ندید. از دیدگاه شیعه، این اخبار کذب، با هدف کاستن از شان پیامبر و خدشه به عصمت ایشان جعل گردیده‌اند.


ترور شخصیت نبی مکرم اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، یکی از نقشه‌های شوم اعراب مشرک جاهلی و دنباله‌روهای آنان در برابر دعوت توحیدی آن حضرت در طول تاریخ بوده و هست. چنانکه به تصریح قرآن، آن حضرت را ساحر، مجنون، کذاب، سفیه و... نامیدند. موضوع اجیر شدن پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در مراحل مختلف زندگانی آن حضرت، از سوی سیره‌نویسان در منابع مختلف مطرح شده است. اجیر شدن حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در دوران نوجوانی و جوانی پیامبر و قبل از بعثت مطرح گردیده و بعد از بعثت ایشان هیچ گزارشی درباره اجیر شدن ایشان در تاریخ نیامده است.
یکی از نکات مهم در تحلیل تاریخ زندگانی پیامبر اعظم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که باید مورد توجه قرار گیرد این است که تاریخ زندگانی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به خصوص تا قبل از بعثت ایشان آکنده از تناقض‌گویی منابع تاریخی و نقل‌های متفاوت و اخبار ضعیف است که احتمال دخل و تصرف‌ و نفوذ اسرائیلیات را در تاریخ زندگانی آن حضرت تقویت می‌نماید.
اما موضوع اجیر شدن نبی مکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، مشخصا در دو زمینه خاص در اکثر منابع تاریخی وارد شده است. اولین مسئله ماجرای اجیر شدن پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در ماجرای شبانی برای قریش است. دومین مسئله ماجرای اجیر شدن نبی اعظم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در کاروان تجاری خدیجه (سلام‌الله‌علیهم) است.
به نظر می‌رسد که ماجرای اجیر شدن پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) توسط اشراف مشرک مکه برای شبانی در برابر بهایی بسیار‌اندک و موضوع اجیر شدن ایشان در کاروان تجاری، یکی دیگر از دروغ پردازی‌های دشمنان ایشان در جهت خدشه نمودن به شخصیت عظیم ایشان و کاستن از شان و جایگاه اجتماعی محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است. یک سوال اساسی که در این بین به ذهن خطور می‌کند این است که اجیر شدن پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) چه تعارضی با شان و شخصیت ایشان دارد؟ برای رسیدن به درک صحیح از موضوع اجیر شدن پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و جایگاه اجتماعی ایشان و تصدیق یا تکذیب این گونه اخبار باید این موضوع را در ظرف زمانی و مکانی خاص به خود دید.

۶.۱ - شبانی پیامبر اسلام

یکی از افترائاتی که از سوی افراد شهره در وضع و جعل اخبار، به رسول‌ اکرم‌ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نسبت داده شده، موضوع اجیر شدن ایشان برای چوپانی و شبانی مشرکان مکه است. محدثان و تاریخ‌نگاران نیز با پذیرش و تایید این اخبار، از این ماجرا، اصلی کلی ساخته و پرداخته‌اند که بنابرآن گویا، همه پیامبران و رسولان حق تعالی باید دوره‌ای از عمر خویش را به شبانی بگذرانند تا برای تصدی امر خطیر رسالت ‌شایستگی یابند!

۶.۱.۱ - اخبار و احادیث

ماجرای اجیر شدن و شبانی پیامبر اکرم‌ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در روایات متعددی در کتب حدیثی و تاریخی اهل سنت و به نسبت کمتری در بعضی از کتب شیعه نقل شده است.
۱. بخاری از ابوهریره روایت کرده که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: «ما بعث الله عزوجل نبیا الا راعی غنم... ؛ خداوند عزوجل جز گوسفندچران را پیامبر نکرده است. !»
[۷۴۱] دحلان، احمد زینی، السیره النبویه، ج۱، ص۹۷.

۲. در حدیث دیگری آمده است: «ما من نبی الا قد رعاها؛ هیچ پیغمبری نبوده جز آنکه گوسفند چرانده!»
۳. در حدیث دیگری آمده است: «بعث موسی (علیه‌السّلام) و هو راعی غنم و... بعثت و انا ارعی غنم اهلی باجیاد؛ موسی (علیه‌السّلام) مبعوث شد در حالی که گوسفندمی چرانید،... و من مبعوث شدم و گوسفند خاندانم را در اجیاد می‌چراندم.»
۴. در علل الشرایع صدوق (رحمة‌الله‌علیه) نقل شده که امام صادق (علیه‌السّلام) فرمود: «ما بعث الله نبیا قط حتی یسترعیه الغنم یعلمه بذلک رعیه الناس؛ هیچ‌گاه خداوند پیامبری نفرستاد تا آنکه او را به چرانیدن گوسفندان وا می‌داشت تا بدین وسیله راه تربیت مردم را بدو یاد دهد.»

۶.۱.۲ - اهمیت کار و تلاش

بر اساس آموزه‌های ادیان و انبیای الهی به خصوص دین اسلام و با نگرش به تاریخ و سیره ائمه معصومین، به این واقعیت مهم می‌رسیم که در طول سالیان متمادی، ‌هادیان بشر علاوه بر نقش بزرگ هدایت بشر، در کنار آن مسؤلیت سنگین، به امر اشتغال مشغول بودند تا بتوانند معیشت و اقتصاد خانواده و جامعه را به پویایی و کمال برسانند. تاریخ زندگی حضرت علی (علیه‌السّلام) و فرزندان مطهرش مملو از نمونه‌هایی در این زمینه است. در بینش اسلامی کار و تلاش از آنچنان قداست و ارزشی برخوردار است که بالاترین عبادت «العباده سبعون جزاً افضلها طلب الحلال» و هم‌ ردیف جهاد و مبارزه با دشمن «الکاد لعیاله کالمجاهد فی سبیل‌الله» دانسته شده است. چنانکه امام صادق (علیه‌السّلام) کار و کوشش را موجب عزت و بزرگی «اعذ الی عزک» معرفی می‌نماید.
اما در میان اعراب عصر جاهلی که دچار انواع فسادهای اخلاقی بودند؛ مردم اکثرا یا تاجر بودند یا فقیر و تهیدست. تجار ساکن شهر مکه عمدتا گرفتار رباخواری بودند و از این راه بدون دردسر به ثروت می‌رسیدند و کار کردن را به نوعی کسر شان خود می‌دانستند. اما مردم فقیر که عمدتا صحرانشین بودند از راه دزدی و غارت کاروان‌های تجاری امرار معاش می‌کردند یا اینکه حفاظت از کاروان تجاری فردی را عهده‌دار می‌شدند. لذا قداست و ارزشی که ما در سایه اسلام برای کار و کارگر قائل هستیم را نمی‌توان در‌اندیشه‌های عرب جاهلی یافت.

۶.۱.۳ - عدم ارتباط شبانی و نبوت

بر اساس آنچه در منابع روایی و تاریخی خصوصا در اهل سنت آمده است، گویا، همه پیامبران و رسولان حق تعالی باید دوره‌ای از عمر خویش را به شبانی بگذرانند تا برای تصدی امر خطیر رسالت ‌شایستگی یابند! یعنی شغل شبانی، مقدمه‌ای برای امر خطیر رسالت انبیا دانسته شده است. مانند «ما من نبی الا قد رعاها» و «ما بعث الله عزوجل نبیا الا راعی غنم» لذا در مورد پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نیز با توجه به این مبنای فکری اخباری نقل شده که آن حضرت را چوپان قریش معرفی می‌کند. نکته اصلی در ماجرای شبانی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) جدای از ضعف اخبار و احادیث؛ این است که انجام شبانی از مقدمات ضروری نبوت و رسالت و نیل به مکارم اخلاقی نیست. اگر چه برخی تاریخ‌نگاران شیعه و سنی امر شبانی را به گونه‌ای با تربیت انسان‌ها و تهذیب نفس ربط داده‌اند،
[۷۶۸] سبحانی تبریزی، جعفر، فروغ ابدیت، ج‌۱، ص۸۷.
اما نباید از این نکته غافل شد که اگر پیامبران الهی و بویژه پیامبر اکرم‌ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) صاحب مکارم اخلاق و صبر و استقامت بوده‌اند همه آن کمال‌ها در پرتو وحی و تعلیم و تربیت آسمانی بوده است و بس و هرگز هیچ یک از آن کمالات نمی‌تواند به مساله شبانی مربوط باشد. چنان‌که در آیات قرآن منشا کمالات نبوی رحمت الهی دانسته شده است نه شبانی.«فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُم‌...؛ به (برکت) رحمت الهی، در برابر مردم‌ نرم‌خوی و مهربان شدی...» امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) در نهج البلاغه می‌فرماید: «از همان زمان که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را از شیر باز گرفتند، خداوند بزرگترین فرشته از فرشتگان خویش را مامور ساخت تا شب و روز وی را به راه‌های بزرگواری و درستی و اخلاق نیک جهانی سوق دهد.» نتیجه اینکه در عرضه این‌گونه اخبار به قرآن کریم و نهج البلاغه می‌توان به این نتیجه قطعی رسید که ریشه تربیت پیامبر اسلام به مکارم اخلاق و وصول ایشان به راه‌های بزرگواری‌؛ به رحمت و لطف الهی فرشته‌ای از فرشتگان الهی بوده است نه چوپانی و همنشینی با گوسفندان. اساسا در آموزه‌های اعتقادی اسلام شغل چوپانی، امری فراتر از یک شغل نیست و از مقدمات ضروری رسالت و نبوت هیچ پیامبری نبوده است.

۶.۱.۴ - شبانی انبیا در قرآن

درباره اینکه اکثر پیامبران چوپان بودند باید به این نکته اشاره کنیم که بسیاری از پیامبران نیز به چوپانی مشغول نبوده و حرفه‌های دیگری داشتند به عنوان نمونه حضرت ادریس (علیه‌السّلام) خیاط بودند و یا حضرت سلیمان و داود (علیه‌السّلام) به عنوان حاکمان جامعه خویش فعالیت می‌نمودند؛ از طرفی هم ما از زندگی بسیاری از انبیای الهی بی‌خبر هستیم. پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قبل از بعثت مانند اجدادش، ‌هاشم؛ که پایه‌گذار سفرهای تجاری قریش بود و عبدالمطلب و عبدالله پدرش و ابوطالب عمویش، به تجارت و داد و ستد مشغول بوده نه چوپانی. یکی از مویدات شبانی نبی مکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، که مورد استناد بعضی هم قرار گرفته است؛ شبانی حضرت موسی (علیه‌السّلام) است که در قرآن آمده است. نکته مهمی که نباید از آن غافل شد این است که چوپانی در جامعه اسلامی، شغلی مانند تمام حرفه‌ها و شغل‌های جامعه است و اشتغال به این کار مایه شرمندگی و ننگ نیست بلکه در آموزه‌های اسلامی بیکاری و تنبلی مایه عار و ننگ است.«ملعون من التی کله علی الناس» یا «ان الله یبغض العبد الفارغ» از سوی دیگر این شغل چنانکه در بالا گذشت ارتباطی با نبوت و تربیت انبیای الهی به مکارم اخلاقی ندارد. به همین سبب باید دید که نگاه به این شغل در ادیان و جامعه‌های مختلف، چگونه بوده است.
شغل چوپانی از کهن‌ترین پیشه‌هاست. در داستان‌های آفرینش، یکی از فرزندان آدم به نام‌هابیل دامدار و دیگری ( قابیل) کشاورز بوده است. در میان بنی‌اسرائیل ریاستِ شبانان از مناصب بزرگ و مهم محسوب می‌شد و بیش‌تر متقدمان عبرانیان شبان بودند.
[۷۸۰] هاکس، جیمز‌، قاموس کتاب مقدس، ذیل «شبان».
در آیاتی از قرآن کریم نیز به اشتغال حضرت موسی (علیه‌السّلام) به شبانی اشاره شده است.
بنابراین در تحلیل تایید قرآن بر شبانی موسی (علیه‌السّلام) نیاید از ۳ نکته غافل شد: ۱. حرفه چوپانی در میان قوم بنی‌اسرائیل، شغلی مهم بوده و حداقل شغلی مختص به طبقات پست جامعه آن روزگار نبوده است. ۲. تایید قرآن به اشتغال حضرت موسی (علیه‌السّلام) نمی‌تواند دلیل تسری این امر در تمام انبیا باشد. ۳. مهمترین نکته این که مردم عرب پیش از اسلام، معمولا چوپانان را از میان بردگان (غلامان و کنیزان) انتخاب می‌کردند. در نگاه جامعه عرب جاهلیت چوپانان جزو طبقات پست اجتماع محسوب می‌شدند، چنان‌که در برخی اشعار هجوآمیز عربی، چوپان بودن افراد، مایه خفت آن‌ها تلقی شده است.
[۷۸۳] صمد، واضح، الصناعات و الحرف عندالعرب فی العصر الجاهلی، ج۱، ص۳۴۴ـ ۳۴۵.
حتی پس از اسلام نیز چنین تفکری کم‌ و بیش در میان اعراب وجود داشت، چنان‌که به روایت جاحظ، اعراب بیش‌تر از میان غلامان بربری، نوبی، حبشی و هندی، چوپان استخدام می‌کردند.
[۷۸۴] یوسف، سعدی، الجاحظ الرحیب، ج۱، ص۱۹.

بنابراین نقل ماجرای شبانی رسول گرامی خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) برای مکیان با ماجرای شبانی حضرت موسی (علیه‌السّلام) برای حضرت شعیب (علیه‌السّلام) تفاوت بسیار دارد. زیرا اولا در قرآن کریم درباره شبانی موسی آیاتی صریح و روشن داریم اما تمام اخبار دال بر شبانی پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از ضعف سند و اضطراب در متن رنج می‌برند. ثانیا چوپانی در جامعه بنی‌اسرائیل شغلی مهم بوده، در آموزه‌های اسلام نیز شغلی مانند دیگر حرفه‌هاست نه بیشتر، اما در میان تفکرات تعصب‌آمیز و غرور پوچ و جاهلانه اعراب جاهلی و حتی در اعراب پس از اسلام خصوصا در امویان و در دوره تدوین چوپانان جزو طبقات پست اجتماع محسوب می‌شدند. لذا قرآن با تایید شبانی حضرت موسی (علیه‌السّلام)، در واقع رفعت مقام اجتماعی وی را در قوم بنی‌اسرائیل تایید کرده است ولی اخبار ضعیف دال بر شبانی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در واقع در با هدف پایین آوردن جایگاه اجتماعی آن حضرت نقل شده‌اند.
تایید قرآن بر مسئله شبانی موسی (علیه‌السّلام) در واقع مبارزه با پندارهای جاهلانه مشرکان مکه و تخیلات استکباری آنان بود که کار و کوشش و کارگر را تحقیر و توهین می‌کردند. در نظام‌های جاهلی، ثروتمندان غالبا از راه رباخواری و بهره‌کشی از طبقه محروم و کارگر فربه تر می‌شوند و در همان حال کار و کارگر را تحقیر می‌کنند. اما اسلام با این پدیده شوم به مبارزه برخاست. از شواهد دال بر وضع اخبار شبانی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با هدف پایین نشان دادن شان و جایگاه اجتماعی ایشان این است که دستمزدی هم که این اخبار برای پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نقل کرده‌اند؛ مبلغی بسیار‌اندک (یک بیست و چهارم یک سکه درهم) است. زیرا در جامعه عرب جاهلی هر چه ثروت فرد افزون‌تر شان و موقعیت اجتماعی فرد نیز بالاتر است. ابوهریره می‌گوید: رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: «انا رعیتها لاهل مکة بالقراریط؛ من برای مردم مکه با دریافت قیراطهایی، چوپانی و شبانی کرده‌ام.» یا «کنت ارعاها‌ای الغنم علی قراریط لاهل مکه؛ من گوسفندچرانی می‌کردم بر قیراطهایی برای مردم مکه.» استاد مرتضی عاملی می‌نویسد: ما در صحت قصه شبانی پیامبر تردید داریم چون بعید است پیامبر در برابر مزدی که حتی پیرزنان بدان رغبت ندارند به شبانی بپردازد.

۶.۱.۵ - سرزمین خشک مکه

از میان عوامل موثر بر زندگی مردم در شبه جزیره عربستان، جغرافیا بیشتر از عوامل دیگر نقش داشته است. فقدان آب و زمین حاصل‌خیز مهم‌ترین عامل به شمار می‌رود. بیش از یک سوم شبه جزیره عربستان را، صحراهایی غیر قابل سکونت و بدون آب و علف به خود اختصاص داده‌اند. هوا در مکه بسیار گرم و خشک است.
[۷۹۰] عربی، حسین علی، تاریخ تحقیقی اسلام، ج۴، ص۸۳.
به دلیل این آب و هوا پوشش گیاهی مکه، را بیشتر بوته‌های خار و درختچه‌های بیابانی مقاوم مانند سدر تشکیل می‌دهد. لذا سرزمین مکه فاقد کشاورزی بود و زمین‌های آن قابلیت کشت را نداشتند. به شهادت قرآن مکه سرزمینی خشک و بدون زراعت بوده، «رَبَّنا اِنِّی اَسْکنْتُ مِنْ ذُرِّیتی‌ بِوادٍ غَیرِ ذی زَرْعٍ عِنْدَ بَیتِک الْمُحَرَّمِ... ؛ پروردگارا، همانا من بعضی از فرزندانم را (اسماعیل را به همراه مادرش) در دره‌ای بی‌کشت و زرع در نزد خانه محترم و مصون تو ساکن کردم،...» مقصود از غَیرِ ذِی زَرْعٍ، غیر ذی مزروع است، آن طور تعبیر کرد تا تاکید را برساند، و در نداشتن روییدنی مبالغه نماید، چون جمله مذکور بطوری که گفته‌اند علاوه بر دلالت بر نبودن زراعت این معنا را هم می‌رساند که زمین غیر ذی زرع اصلا شایستگی زراعت را ندارد، مثلا شوره‌زار و یا ریگ‌زار است، و آن موادی که روییدنی‌ها در روییدن احتیاج دارند، را ندارد. بنابراین دامداری هیچ‌ گاه به عنوان حرفه و شغل متداول مردم مکه محسوب نمی‌شد و عمده‌ترین کار مکیان تجارت آمیخته با ربا بود. البته ناممکن نیست که رسول گرامی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در خانواده خود و برای اداره زندگی شخصی مدتی شبانی کرده باشند، چون چند راس دام نیز از پدر به ایشان به ارث رسید؛ و در حدیثی نیز خود ایشان به این امر اقرار می‌کنند؛ «انا ارعی غنم اهلی» یا اینکه برای مصرف خانواده شیر دوشیده باشند؛ «کان رسول‌الله یحلب عنز اهله.» اما وجود گله‌های بزرگ گوسفند و شغل گله‌داری و چوپانی به عنوان شغل انسان‌های آزاد در مکه در هیچ منبع تاریخی نقل نشده بلکه بردگان به شبانی دام‌ها خصوصا شتر و نه گوسفند در مکه گماشته می‌شدند. بنابراین اخباری که از گوسفندچرانی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) برای مکیان گزارش داده‌اند، با واقعیات تاریخی و جغرافیایی مکه در تعارض است.

۶.۱.۶ - منشاء وضع و کذب

در حقیقت یکی از انگیزه‌های جعل اخبار شبانی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) برای اشراف مشرک مکه، ترور شخصیت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و سرپوش گذاشتن بر روی عقده‌های حقارت واضعان چنین اخباری است. در دوره شکل گیری تاریخ مکتوب، افراد دنیاپرست به درخواست اشراف مشرک دیروز که خلفای اموی و مروانی امروز آن دوره محسوب می‌شدند، افسانه‌هایی از خود ساخته و پرداختند؛ موضوع شبانی را به صورت مقدمه‌ای ضروری و اصلی کلی در رسالت، قلمداد کردند و شان و موقعیت اجتماعی پیامبر الهی را در تفکر عرب آن زمان پایین آوردند و تا آن جا پیش رفتند که از پیامبر اعظم محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) چهره‌ای ترسیم کردند بی‌کس، یتیم و بینوا که در هیات شبانی برای اشراف و ثروتمندان مشرک مکه به بهایی ناچیز چوپانی می‌کرده تا زندگی خود را بگذراند و به این وسیله خواسته‌اند تا آن حضرت را اجیر و مواجب بگیر اجداد خود قلمداد کنند.!
در این بین یکی از مهمترین راویان اخبار شبانی رسول اعظم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) برای مکیان، که در منابع معتبر اهل سنت آمده، ابوهریه است. ابن جوزی می‌نویسد روایت شبانی محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) برای مردم مکه را فقط بخاری از ابن هریره نقل کرده است و او در این باب منفرد است. ابوهریره از کسانی بود که در برابر عطایای معاویه حدیث جعل می‌کرد تا جائی که، خلیفه دوم وی را به سبب گزارش روایت‌های بسیار و جعل و وضع حدیث، تازیانه زد. حضرت علی (علیه‌السّلام) او را دروغگوترین مردم معرفی کرده او تحت تاثیر کعب‌الاحبار یهودی، اسرائیلیات فراوان را به متون اسلامی راه داد و مورد انکار صحابه قرار گرفت.
[۸۰۵] ابوریه، محمود، شیخ المضیرة ابوهریره، ص۸۹.

ابوهریره جایگاه و موقعیت اجتماعی فرودستی در نظام قبیلگی عرب آن زمان داشت. او درباره خودش گفته است که فقیری تهی‌دست بودم که به یتیمی‌ بزرگ شدم و در یمن گوسفند‌چرانی می‌کردم و در‌ قبال سیر کردن شکم خود به اجیری و مزدوری نزد این و آن مشغول بودم.
[۸۰۸] مقدسی، مطهر بن طاهر، آفرینش و تاریخ، ج۲، ص۸۰۳.
این اوصاف دقیقا همان مطالبی است که او در منابع معتبر اهل سنت به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نسبت می‌دهد تا هم پیامبر اسلام را اجیر و چوپان اشراف مشرک مکه نشان دهد و هم به نوعی بر عقده‌های حقارت خود سرپوش بگذارد.

۶.۲ - اجیر کاروان تجاری

حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در سن ۲۵ سالگی برای بار دوم در سفری تجاری عازم شام شد. این سفر چهار سال و نه ماه و شش روز پس از فجار چهارم روی داد. بر اساس منابع حدیثی و تاریخی حضرت‌ محمد‌ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در دوره جوانی با سرمایه‌ حضرت خدیجه (سلام‌الله‌علیهم) به تجارت مـشغول‌ بوده و در طی سفرهای تجارتی آن حضرت، وقایعی رخ می‌داد که نشان از شان و منزلت والای او داشت‌ و بدین‌ وسـیله‌، راهـبی نـشانه‌های نبوت را در او یافت و به بعثت و ظهور او‌ مژده‌ داد.

۶.۱.۱ - اخبار و احادیث

۱. در روایتی از، حاکم نیشابوری چنین آمده است: «خدیجه دوبار رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را به اسـتخدام خـود درآورد تا به جُرَش‌ سفر‌ کند و در ازای هر سفری به او یک شتر جوان داد.»
۲. شیخ صدوق در خبری نقل کرده اسـت که «سـالی پیامبر، با عبد مـناة بـن کنانه و نوفل بن معاویة بن عروة بن‌ صخر‌ برای‌ بازرگانی به شام سفر کردند‌. در‌ آنجا‌، ابوالمویهب راهب به آنان برخورد کرد و پرسید: شما کیستید؟ گفتند: ما بازرگانانی از اهل مکه و از قریش هستیم. ابوالمویهب پرسید: آیا‌ فرد‌ دیگری‌ از قریش نیز شما را همراهی می‌کند؟ گفتند: آری، جـوانی از‌ بنی‌هاشم به نـام محمّد است. ابوالمویهب گفت: به خدا سوگند مقصودم هموست. عبد مناة و نوفل گفتند: سوگند به‌ خدا‌ که کسی گمنام تر از او در قریش نیست و او را یتیم قریش‌ می‌نامند‌ که در استخدام زنی از قریش بـه نـام خـدیجه است.»
۳. در روایت دیگری آمده است: «استاجرته‌ خدیجة‌ بنت خویلد الی سوق حباشه؛ خـدیجه دخـتر خویلد، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را اجیر کرد تـا به بازار حباشه برود‌.»
[۸۱۳] طبری، احمد بن عبداللّه، السَّمط الثَّمین فی مناقب اُمّهات المؤمنین، ج۱، ص۱۲.

۴. ابن شهرآشوب در مناقب می‌نویسد: «و کان النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قد استاجرته خدیجة... ؛ خدیجه، رسول خدا را استخدام کرد...»

۶.۲.۲ - اجیری در روایات

امام علی (علیه‌السّلام) درباره آیه «نَحْنُ قَسّمْنَا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا... ؛ ما روزی ایشان را میانشان قسمت می‌کنیم...» فرمود: «اخبرَنا سبحانَه انَّ الاجارةَ احدُ مَعایشِ الخَلْقِ، اذ خالفَ بحکمتِهِ بینَ هِمَمِهم و ارادتهِم و سائرِ حالاتِهم، و جعلَ ذلکَ قِواما لِمَعایِشِ الخَلْقِ، و هُو الرّجُلُ یَستاجِرُ الرّجُلَ ... و لو کانَ الرّجُلُ منّا یُضْطَرُّ الی ان یکونَ بَنّاءً لنفسهِ او نَجّارا او صانعا فی شیءٍ مِن جمیعِ انواعِ الصَّنائعِ لنفسِهِ ... ما استقامَتْ احوالُ العالَمِ بتلکَ، و لا اتّسعُوا لَه، و لَعَجِزوا عَنهُ، و لکنّهُ اتْقَنَ تدبیرَهُ لِمخالَفتِهِ بینَ هِمَمِهِم، و کلُّ ما یُطلَبُ مِمّا تَنصَرِفُ الیهِ همّتُهُ ممّا یَقومُ بهِ بعضُهُم لبعضٍ، و لِیَستَغنیَ بعضُهُم ببعضٍ فی ابوابِ المَعایِشِ الّتی بها صَلاحُ احوالِهِم؛ خداوند سبحان (با این آیه) به ما خبر داده که اجاره و اجیری یکی از راه‌های معیشت مردمان است؛ زیرا به حکمت خود، همّت‌ها و خواست‌ها و دیگر احوال مردم را متفاوت قرار داد و این امر را مایه قوام معیشت آنها ساخت. از این رو، مردی مرد دیگر را اجیر می‌کند ... اگر هر کس ناچار می‌شد کار بنایی یا نجاری و یا هرکار دیگری را خودش برای خودش انجام دهد، نه کارهای دنیا سامان می‌گرفت و نه مردم فرصت و توانایی انجام همه این کارها را داشتند؛ اما خداوند با متفاوت ساختن خواسته‌های مردم، تدبیری استوار کرد تا انسان هر چه را بخواهد، دیگران برایش انجام دهند و بدین سان هر کدام با کمک دیگری آن طور که مصلحت حالش اقتضا دارد، امور زندگانی‌اش را پیش ببرد.» نتیجه کلام نورانی امام، این است که کارگری و اجیر شدن افراد در کارهای مختلف بر اساس استعداد و توانایی برای یکدیگر، یکی از راه‌های معیشت مردم به خواست و اراده خداوند است.
اما در روایت دیگری امام صادق (علیه‌السّلام) می‌فرمایند: «مَنْ آجَرَ نفسَهُ فقد حَظَرَ علی نفسِهِ الرِّزْقَ؛ کسی که خود را اجیر دیگری کند، مانع روزی خود شده است.» و در روایت دیگری می‌فرمایند: «و کیفَ لا یَحْظرُهُ، و ما اصابَ فیهِ فَهُو لربِّهِ الّذی آجَرَهُ؟ چگونه مانع روزی خود نشده، حال آن که دست‌رنجش از آنِ کار فرمایی است که او را اجیر خود کرده است؟!»
در روایتی دیگر عمّار ساباطی از امام می‌پرسد: «الرّجُلُ یَتّجِرُ، فانْ هُو آجَرَ نَفسَهُ اُعطِیَ ما یُصِیبُ فی تجارتِهِ؛ فقالَ: لا یُؤاجِرْ نفسَهُ، و لکنْ یَسترزِقُ اللّه َ عزّ و جلّ و یَتَّجِرُ، فانّهُ اذا آجَرَ نفسَهُ حَظَرَ علی نفسِهِ الرِّزْقَ؛ شخصی می‌تواند تجارت کند، با این حال اگر خودش را اجیر دیگری سازد، به‌اندازه‌ای که خودش تجارت کند، به او داده می‌شود. امام فرمود: اجیر نشود؛ بلکه از خداوند بزرگ روزی طلبد و دست به تجارت زند؛ زیرا اگر اجیر شود، مانع روزی خود شده است.»
از این روایات می‌توان چنین نتیجه گرفت که کارگری در اسلام امری ناپسند و مایه شرمساری نیست ولی نباید فراموش شود که روزی دهنده واقعی و حقیقی خداوند متعال است نه فرد صاحب‌کار و اگر کارگری صاحب‌کارش را روزی دهنده خود بداند، در حقیقت مانع روزی خود شده است. این نگاه اسلام به مقوله کارگری و اجیری است؛ اما در تفسیر اخبار حاکی از اجیری پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) باید مسئله اجیری را در همان دوره زمانی و مکانی دید تا به درک صحیحی از مسئله اجیری پیامبر اسلام رسید.

۶.۲.۳ - اجیری در قریش

اعراب عصر جاهلی مکه را می‌توان به سه گروه تقسیم کرد؛ افراد شهرنشین عمدتا تاجر و افراد بادیه‌نشین عمدتا فقیر و بردگان.
[۸۱۹] سالم، عبدالعزیز، تاریخ عرب قبل از اسلام، ص۳۰۷.
اعراب ساکن شهر مکه به تجارت اشتغال داشتند چون امکان امرار معاش از طریق کشاورزی و دامداری در مکه به دلیل شرایط جوی کاری بسیار سختی بود و سود آنچنانی هم نداشت. اما فروش کالا مانند لباس حمس و خدمات مانند غذا در ایام حج به حجاج؛ و خرید و فروش اجناس در بازارهای محلی مانند بازار مَجَنّة در نزدیکی مکه و انجام سفرهای تجاری به خارج مکه و رباخواری سود سرشاری را نصیب آنها می‌کرد. مردم ساکن شهر مکه که از این طریق، بدون دردسر به ثروت می‌رسیدند؛ کار کردن برای دیگران را به نوعی کسر شان خود می‌دانستند؛ زیرا اجیر شدن برای کارگری دیگران، مختص به طبقه بردگان آنها بود.
اعراب ساکن در صحرا و بیان‌ها، که اصطلاحا بادیه‌نشین نامیده می‌شوند، افرادی فقیر و تهیدست بودند که از راه پرورش دام و شکار و دزدی و غارت کاروان‌های تجاری امرار معاش می‌کردند یا اینکه در عوض خدمتی متعهد می‌شدند تا متعرض کاروان تجاری نشوند. چنانکه در منابع تاریخی آمده است: ‌هاشم با رؤسا و بزرگان قبایل عرب میان مکه تا شام، قراردادهایی بست تا قریش بتواند با امنیت از مناطق آنان عبور کند و در مقابل، کاروان قریش، کالاهای آنان را بدون اخذ کرایه حمل کند. اعراب بادیه‌نشین جاهلی، قتل‌ و غارت‌ را مایه تفاخر دانسته و هیچ ارزشی برای کار سالم و کارگر قائل نبودند.
طبقه بندگان و بردگان در نظام قبیله‌گی اعراب جاهلی، دارای پایین‌ترین جایگاه و منزلت اجتماعی بودند و طبقه پست و فقیر جامعه به حساب می‌آمدند. اصولا هر قبیله‌ای تعدادی برده در اختیار داشت. آن‌ها در ردیف حیوانات به شمار می‌رفتند و از همه حقوق انسانی و مزایای اجتماعی محروم بودند. در شهرهایی نظیر مکه که اقتصاد آن بر پایه تجارت استوار بود، بردگان علاوه بر این که خود کالایی اقتصادی بودند به عنوان اجیر صاحبان خود امور تجاری را انجام می‌دادند. بازرگانان تعداد بسیاری برده در اختیار داشتند که از آن‌ها برای حمل و نقل کالا، حفاظت از اموال و ماموریت در خرید و فروش کالا استفاده می‌کردند. از سوی دیگر در مناطقی که امکان داشت از نیروی بردگان برای شغل چوپانی استفاده می‌شد. از این رو از بردگان در چوپانی و نگهداری و پرورش دام خصوصا شتر استفاده وسیعی می‌شد. در تاریخ نمونه‌های فراوانی برای اشتغال بردگان به چوپانی و تحقیر آنان وجود دارد؛ مثلا عبدالله بن مسعود که از صحابه بود در جوانی برده بود و دام‌های اربابش، عُقْبة بن ابی مُعیط را می‌چرانید. بعدها ابوجهل او را به همین سبب تحقیر کرد.
لذا قداست و ارزشی که ما در سایه اسلام برای کار و کارگر قائل هستیم را نمی‌توان در‌اندیشه‌های عرب جاهلی یافت. در‌اندیشه عرب جاهلی اجیری مختص نوکران بود و کارگر معادل بردگی دانسته می‌شد. گزارشات ضعیف و متناقض درباره اجیری پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در حقیقت به منظور هم شان دانستن پیامبر با بردگان و افرادی بوده که در نظام قبیلگی اعراب هیچ جایگاه اجتماعی نداشته و حتی از حقوق اولیه یک انسان محروم بوده‌اند.

۶.۲.۴ - تجارت حرفه خانوادگی

اجداد پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) همگی از بزرگان مکه و قریش بودند. شغل اکثر مردم مکه هم بازرگانی بوده است چون مکه آب و هوای گرم و خشک دارد و زمین آن حاصلخیز نیست. در این میان اجداد رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دارای کاروان‌های بزرگ تجاری بودند؛ چنانکه‌ هاشم بن عبد مناف، را می‌توان بزرگ‌ترین تاجر نامید کسی که کاروان تجاری او مردم مکه را از خطر قحطی نجات داد. از این‌رو، به وی‌هاشم «هَشَم‌الثَریدَ/ الخُبزَ؛ خرد‌کننده، تکه‌تکه کننده نان.» گفتند. وی سنت سفرهای تجاری قریش را پایه گذاری کرد. حتی قرآن در سوره قریش به این مساله اشاره کرده است. تجارت قریش قبل از‌هاشم محدود به خود مکه بود، اما‌هاشم کاروان‌های تجاری را به خارج مکه برده است. به شهادت تاریخ جناب عبدالله پدر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به در بازگشت از سفر تجاری شام در حوالی مدینه از دنیا می‌روند. ابوطالب عمو و کفیل ایشان نیز به تجارت اشتغال داشته و حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را در نوجوانی در سفری به همراه خود به شام می‌برد.
با در نظر گرفتن این پیشینه تاریخی می‌توان گفت علاوه بر این که تجارت شغل اکثر مردم مکه بود، در بنی‌هاشم حرفه‌ای خانوادگی محسوب می‌شد. اشتغال فرزندان‌هاشم به مشاغل مختص به بردگان در آن روزگار مانند شبانی برای مکیان و اجیری در کاروان‌های تجاری در هیچ منبعی ذکر نشده و فقط در مورد پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آمده است. علاوه بر اینکه در هیچ منبعی نامی از دیگر اجیران کاروان تجاری حضرت خدیجه (سلام‌الله‌علیهم) برده نشده و فقط به نام شخص پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اشاره شده است. این نکته احتمال اینکه اساسا هیچ مرد آزادی در مکه اجیر کاروان خدیجه (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نشده و بردگان در کاروان وی به کار گمارده می‌شدند را تقویت می‌کند. بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که گزارشات اجیر شدن پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با هدف هم رتبه دانستن پیامبر با بردگان در‌اندیشه اعراب جاهلی بوده است.

۶.۲.۵ - شهرت پیامبر به امین

پیامبر اکـرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در راستی و حفظ امانت به‌ قدری جدی و کوشا بود که به او «محمد امین» لقب داده بودند، به طوری که قبل از بعثت‌ وقتی‌ مشرکان‌ او را می‌دبدند، می‌گفتند: «امین آمد.» چنان که در ماجرای هجرت‌ به‌ مـدینه، آن حـضرت در خطرناک‌ترین شرایط حضرت علی (علیه‌السّلام) را به جای خود نصب کرد و شبانه‌ از‌ مکه‌ خارج شد، اموری موجب شد که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) حضرت علی (علیه‌السّلام) را جانشین خود‌ کند‌ و پس‌ از چند روز هجرت نماید. در راس این‌امـور، ادای‌امـانت‌هایی بود که بعضی‌ از‌ مشرکان‌ نزد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) داشتند. ابن هشام در سیره خود می‌نویسد: حضرت علی (علیه‌السّلام) سه شبانه روز‌ در‌ مکه ماند تا امانت‌های مردم مکه را که نزد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود به صاحبانش‌ بـرساند‌ پس از این که امانت‌ها را رد کرد او نیز هجرت کرد. حضرت‌ خدیجه (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) هنگامی که پیشنهاد ازدواج به آن حضرت می‌داد و شیفتگی خود را به آن وجود‌ گرامی‌ اعلام‌ می‌نمود بـر امانت‌داری و صداقت آن بزرگوار تـاکید می‌کند. «انی قد‌ رغـبت‌ فـیک لقرابتک و سیطتک فی قومک و امانتک و حسن خلقک و صدق حدیثک.»
[۸۵۹] آیتی، ابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام، ص۷۹-۸۰.

امانت‌داری سبب‌ عزّتمندی‌ انسان در اجـتماع می‌شود عزّت پیشوایان معصوم در طول زندگی نمونه‌ای بر این‌ حقیقت‌ است. امام صادق (علیه‌السّلام) می‌فرمایند: «انّ اللّه‌ لم‌یبعث‌ نبیّا‌ قطّ الاّ بصدق الحدیث و اداء الامانة؛ خداوند‌ هیچ پیامبری را برنینگیخت مگر به سبب راست‌گفتاری و امانت‌داری آنان.» شـکوفایی اقتصادی یکی دیگر از فواید امانت‌داری در زندگی فردی و اجتماع، بوده و این بدان سبب است که انسان‌های امین از اعتبار‌ و اعتماد بالایی در میان مردم برخوردارند و هر‌ کس‌ که‌ مورد‌ اعتماد‌ و اعتبار باشد، از هـیچ‌گونه داد و ستد و مـشارکت‌های اقتصادی با او دریغ نخواهد شد. اثر طبیعی این فرایند، عاید شـدن سـود فراوان به شخص امین و مورد‌ اعتماد است؛ چرا که از دیرباز گفته‌اند: «امانت‌داران شریک مال مردم‌اند»؛ چـنان کـه‌امـام صادق (علیه‌السّلام) نیز فرموده‌اند: «علیک بصدق الحدیث و اداء الامانة، تشرک الناس فی اموالهم؛ بر شـما‌ بـاد‌ صـداقت در گفتار و پاس‌داشتن امانت که در این صورت، شریک مال مردم می‌شوید.» سخن لقمان حکیم (علیه‌السّلام) بـه‌ایـن مـطلب اشاره دارد که فرمود: «یا بُنَیّ! کن امینا، تکن‌ غنیّا؛ پسرم! امین باش تا غنی گردی.» بر این اساس می‌توان امانت‌داری آن حضرت را زمینه ساز رونق اقتصادی در زندگی و پیشنهاد حضرت خدیجه (سلام‌الله‌علیهم) برای برعهده گرفتن کاروان تجاری وی و رسیدن به سود فراوان در طول چند سفر تجاری دانست. در اخباری که از اجیر شدن پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در کاروان تجاری قریش گزارش می‌دهند آنچه احتمال مجعول بودن را بیشتر می‌کند این است که پیامبر را گمنام‌ترین فرد قریش دانسته و یتیم قریش‌ می‌نامند‌ که اجیر زنی از قریش بـه نـام خـدیجه است. چگونه می‌توان باور کرد که کسی جد اعلایش‌هاشم بن عبد مناف است و پدر بزرگش جناب عبد المطلب است؛ که بر اساس گزارش همین منابع در ازای پسرش عبدالله یعنی پدر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) صد شتر در مکه قربانی و بین مردم تقسیم کرد؛ حتی بعضی از زنان در مکه تقاضای ازدواج از او داشتند و مادرش بانو آمنه از بزرگ‌ترین زنان قریش بوده و بعد از وفات پدر، عبد المطلب و ابوطالب که سرور بنی‌هاشم بودند کفالتش را بر عهده گرفتند و در حالی آن حضرت در مکه به امین شهرت داشته‌اند؛ فردی گمنام در بین قریش باشد.

۶.۲.۶ - اجاره یا مضاربه

این که قرارداد پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، با خدیجه (سلام‌الله‌علیهم) در کاروان تجاری چه کیفیتی داشته است؛ در احادیث و اخبار نقل‌ها مختلف است. در بعضی از روایات تعبیر اجاره و اجیر بکار رفته که بر اساس قرائن و شواهدی که در بالا گذشت، احتمال اجیر شدن آن حضرت منتفی است. در برخی دیگر از روایات تعبیر مضاربه بکار رفته است؛ مثلا در تفسیر منسوب بـه‌ امام عسکری (علیه‌السّلام) در روایتی‌ آمده‌ است: «پیامبر به سبب عقد مضاربه‌ با خدیجه دختر خویلد به سوی شام سفر می‌کرد و فـاصله مکه تا‌ بیت‌ المقدس‌ یک ماه به طول می‌انجامید.»
در برخی اخبار نیز هر دو تعبیر اجاره و مضاربه بکار رفته است.«تستاجر الرجـال فـی مالها و تضاربهم ایّاه بشیء تجعله لهم منه» و «کانت تستاجر الرجال و تدفع المال مضاربة» اختلاف در متن و تعابیر دوگانه این اخبار با توجه به شهرت پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به امین بودن، موجب تقویت احتمال مضاربی بودن قراردادها می‌شود. از سوی دیگر، زنان در نگاه تعصب‌آلود عرب جاهلی موجودی حقیر و دیوصفت به شمار می‌رفتند که گاه زنده به گور می‌شدند. به همین دلیل اجیر شدن مردی آزاد برای زنی و کارگری برای او موجب سرشکستگی و خفت او بود. با این نگاه حقارت آلوده به زن، تایید شرافت و بزرگواری زنی به نام خدیجه برای اعراب مغرور آن عصر کاری سخت و دشوار بود و تعابیر اجیری و کارگری پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) برای خدیجه (سلام‌الله‌علیهم) در حقیقت با هدف خفت و کسر شان نبی مکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در اندیشه اعراب جاهلی صورت گرفته است.

۶.۲.۷ - ضعف اخبار و تناقضات

داستان اجیر شدن پیامبر در کاروان تجاری، مانند داستان سفر قبلی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به همراه ابوطالب مورد خدشه و تردید است و روایت متقن و مسندی دراین باره بدست ما نرسیده جز همان روایاتی که یا بدون سند و یا به صورت مرفوع از ابن اسحاق و جابر و خزیمه نقل شده که از نظرحدیث شناسان چندان اعتباری ندارد، بـخشی از آنـچه در زمینه وقایع سفر آمده، به داستان‌های تخیلی شبیه‌تر‌ است‌ تـا به واقعیاتی تاریخی؛ مانند مشاهده فرشتگان توسط همراهان آن حضرت که جای تامّل دارد. زیرا فرشتگان موجوداتی هستند که وجودشان از‌ مـاده جـسمانی منزه است؛... با توجه به این مطلب، روشن می‌گردد که مواردی که در روایات درباره صورت و شـکل و هـیئت‌های جسمانی‌ فرشتگان‌ بیان شده اسـت در واقـع، تمثلات و ظـهورات ملائکه بـرای انبیا و ائمّه مورد نظر بوده اسـت و مـقصود از آنها شکل و تصویر نیست...»
موضوع دیگری که‌ لازم‌ است‌ بدان پرداخته شود این است که در بعضی از روایاتی که گذشت، از راهب‌ مذکور‌ نامی بـه میان نیامده است و در بعضی دیگر با نام نسطور و در برخی‌ با‌ نام‌ ابوالمویهب از او یاد شده است، و شرح حال چندانی درباره آنان به دست نیامد؛ روایت‌ معتبری در قرب الاسناد حمیری ذکر گردیده که به شرح ما وقع سفر‌ پیامبر‌ پرداخته است و راهب مورد نظر را بحیرا‌ معرفی‌ مـی‌کند‌. نکته جالب‌تر آن که یعقوبی درباره پیوند خدیجه (سلام‌الله‌علیهم) با محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) چنین می‌گوید: «وانه ما کان مما یقول الناس انها استاجرته بشی؛ آنچه مردم گویند که خدیجه با مزدی، محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را اجیر گرفته بود، واقعیت ندارد.» و در ادامه گفته است: پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) برای احدی به عنوان اجیر و مزدور شبانی و چوپانی نکرده است.«و لا کان اجیرا لاحد قط‌؛ وی هرگز اجیر و مزدور کسی نشده است.»
نتیجه آن که با ملاحظه ضعف‌ها و تناقض‌های موجود در احادیث، به ضرس قاطع می‌توان گفت که آن حضرت اجیر نشده است و چنان نقل‌ها، یاوه‌های نقالان و قصاص عصر اموی است که برای شکستن شخصیت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) توسط دین به دنیافروشان جعل و وضع شده است.


عبد المطلب مولود پاک و مطهر و برترین فرزند آدم (علیه‌السّلام) را محمد نام نهاد. مولودی که خداوند تعالی در تمام کتاب‌های آسمانی قبل از ایشان به آمدنش بشارت داده بود و تمام انبیا و اولیای الهی منتظر آمدنش بودند.

۷.۱ - مراسم نام‌گذاری

در روز هفتم از ولادت نبی اعظم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، عبد المطلب برای عرض سپاس‌گذاری به درگاه الهی قربانی نمود و گروهی را دعوت نمود و در همان جا، نام فرزند خود را به الهام الهی «محمد» گذارد. وقتی از او پرسیدند: چرا نام فرزند خود را محمد انتخاب کردید، در صورتی که این نام در میان اعراب کم سابقه است؟ گفت: خواستم که در آسمان و زمین ستوده باشد.
نام محمد، اگر چه در میان اعراب معروف بود، ولی کمتر کسی تا آن زمان به آن نام نامیده شده بود. طبق آمار دقیقی که بعضی از تاریخ نویسان بدست آورده‌اند، تا آن روز فقط شانزده نفر یا به قول بعضی تعداد کمتری به این اسم نام‌گذاری شده بودند. حتی بعضی از محققین معتقدند تا آن موقع کسی به این نام نامیده نشده بود. مادر حضرت رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نیز وی را احمد نامید، در حالی‌ که تا آن موقع کسی را در میان اعراب آن روزگار، احمد نام ننهاده بودند.

۷.۲ - نام‌های پیامبر در کتب آسمانی

طبق روایات زیادی که در کتاب‌های تاریخی و حدیث و سیره داریم، بشارت‌های زیادی از پیمغبران گذشته و دانشمندان و کاهنان در باره ظهور پیامبر بزرگوار اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وارد شده که به اجمال و تفصیل از ظهور و ولادت و بعثت آن حضرت خبرداده‌اند، و علامه مجلسی (رحمة‌الله‌علیه) در کتاب بحار الانوار در این باره بابی جداگانه تحت عنوان «باب البشائر بمولده و نبوته» منعقد کرده که بسیاری از آن روایات را در آنجا گرد آورده است. ابن شهرآشوب نیز در مناقب اسماء مخلف پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را در تورات و انجیل و زبور و مصاحف دیگر آورده است.
قسمتی از این بشارت‌ها از دانشمندان یهود و راهبان مسیحی و کاهنان و منجمان و دیگران نقل شده است، مانند سخنان دانشمندان یهودی بنی قریظه که با «تبع» پادشاه یمن گفتند؛
[۸۸۷] رسولی محلاتی، هاشم، زندگانی حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، ص۴۰.
آنچه از سیف بن ذی یزن نقل شده؛ سخنان «بحیرا» و «نسطورا»
[۸۹۱] رسولی محلاتی، هاشم، زندگانی حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، ص۷۷.
[۸۹۲] رسولی محلاتی، هاشم، زندگانی حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، ص۸۹.
[۸۹۳] رسولی محلاتی، هاشم، زندگانی حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، ص۳۸.
و «سطیح» و «شق»
[۸۹۶] رسولی محلاتی، هاشم، زندگانی حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، ص۷۷.
و «قس بن ساعدة»
[۸۹۸] رسولی محلاتی، هاشم، زندگانی حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، ص۷۷.
یکی از بزرگان مسیحیت؛ روایت ابوالمویهب راهب و «زید بن نفیل».
[۹۰۰] رسولی محلاتی، هاشم، زندگانی حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، ص۴۱.

در زیر مختصرا به چند روایت در این زمینه اشاره می‌گردد.
۱. ابن بابویه به سند معتبر از جابر انصاری روایت کرده است که حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمودند: حق تعالی به زبان هر پیغمبری بشارت مرا به قوم ایشان داده است، و در تورات و انجیل نام مرا بسیار یاد کرده است... در تورات مرا احید نامید زیرا که به توحید و یگانه پرستی خدا جسدهای امت من بر آتش جهنم حرام گردیده است، و در انجیل مرا احمد نامید زیرا که من محمودم در آسمان و امت من حمد کنندگانند، و در زبور مرا ماحی نامید زیرا که به سبب من از زمین محو می‌نماید عبادت بت‌ها را، و در قرآن مرا محمد نامید زیرا که در قیامت همه امت‌ها مرا ستایش خواهند کرد به سبب آن که به غیر از من کسی در قیامت شفاعت نخواهد کرد مگر به اذن من.
۲. ابن بابویه در حدیث دیگری به سند صحیح از امام محمد باقر (علیه‌السّلام) روایت کرده است که: نام حضرت رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در صحف ابراهیم «ماحی» و در تورات «حاد»، و در انجیل «احمد» و در قرآن «محمد» است.
۳. در کتاب سلیم بن قیس آمده است که: چون حضرت امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) از جنگ صفین برمی گشت، به دیر راهبی رسید که از نسل حواریان عیسی (علیه‌السّلام) و از علمای نصارا بود، پس از دیر فرود آمد در حالی که کتابی چند در دست داشت و گفت: جد من بهترین حواریان عیسی (علیه‌السّلام) بوده است و این کتاب‌ها به خط اوست که عیسی گفته و او نوشته است و در این کتاب‌ها مذکور است که پیغمبری از عرب مبعوث خواهد شد از فرزندان ابراهیم خلیل (علیه‌السّلام) از شهر مکه و او را چند نام خواهد بود: محمد و عبدالله و یس و فتاح و خاتم و حاشر و عاقب و ماحی و قائد و نبی الله و صفی الله و حبیب الله.

۷.۳ - نام‌های پیامبر در قرآن

با توجه به روایت رسیده از اهل بیت، پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، در قرآن کریم به نام‌های متعددی معرفی شده‌اند. ابن شهرآشوب در مناقب می‌گوید: «سماه فی القرآن باربعمائة اسم؛ پیامبر در قرآن به ۴۰۰ اسم نامید شده است.»

۷.۳.۱ - محمد

• «محمد»؛ قال اللّه تعالی: «وَاْلَّذینَ آمَنوا وَ عَمِلوُا الْصالِحاتْ وَ آمَنواْ بِما نُزِّل عَلی مُحَمَّدٍ وَ هُوَ اْلْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ کَفَّرَعَنْهُمْ سَیْئاتِهِمْ وَ اَصْلَحَ بالَهُمْ؛ و کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند و به آنچه بر محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نازل شده و همه حقّ است و از سوی پروردگارشان نیز ایمان آوردند، خداوند گناهانشان را می‌بخشد و کارشان را اصلاح می‌کند!»، در آیات دیگری نیز این نام شریف ذکر شده است که عبارت‌اند از: سوره آل عمران آیه ۱۴۴، سوره احزاب آیه ۴۰ و سوره فتح آیه ۲۹.
در حدیث معتبر آمده است که گروهی از یهود در مورد نام حضرت سؤال کردند و نبی مکرم اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمودند: خداوند مرا «محمد» نامید زیرا که من ستایش شده در زمین هستم. و در روایات بسیار وارد شده است که حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمودند: حق تعالی من و امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) را از یک نور خلق کرد... و از برای ما دو نام از نام‌های خود اشتقاق کرد، پس خداوند صاحب عرش، «محمود» است و من «محمد»، و حق تعالی «علی اعلا» است و امیرالمؤمنین «علی» است.
ابن بابویه از امام محمد باقر (علیه‌السّلام) روایت کرده است که نام حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در قرآن محمد است. پس پرسیدند که: تاویل آن چیست؟ حضرت فرمودند: تاویل محمد آن است که خدا و فرشتگان و جمیع پیغمبران و رسولان و همه امت‌های ایشان ستایش می‌کنند وی را و درود می‌فرستند بر او و نامش بر عرش نوشته است: «محمد رسول الله».

۷.۳.۲ - احمد

• «احمد»؛ قال اللّه تعالی: «و اِذْ قالَ عیسَی اْبْنُ مَرْیَمَ یا بَنی اِسْرائیلَ اِنّی رَسوُلُ اْللّهِ اِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ اْلتَوْراتِ وَ مُبَشِّراً بِرسُولٍ یَاْتی مِنْ بَعْدی اِسْمُهُ اَحْمَدْ فَلَمّا جاءَهُمْ بِالْبَیِّناتْ قالوُا هذا سِحْرٌ مُبینْ؛ و (به یاد آورید) هنگامی را که عیسی بن مریم گفت: «ای بنی اسرائیل! من فرستاده خدا به سوی شما هستم در حالی که تصدیق‌ کننده کتابی که قبل از من فرستاده شده (تورات‌) می‌باشم، و بشارت‌ دهنده به رسولی که بعد از من می‌آید و نام او احمد است!» هنگامی که او (احمد) با معجزات و دلایل روشن به سراغ آنان آمد، گفتند: «این سحری است آشکار.»
پیامبر گرامی اسلام در حدیثی می‌فرمایند: پروردگار مرا «احمد» نامیده برای آن که مرا در آسمان ستایش می‌کنند و امام محمد باقر (علیه‌السّلام) در تفسیر نام احمد در حدیثی می‌فرمایند: اما احمد؛ پیامبر به آن نامیده شده است چون که حق تعالی ثنای نیکو گفته است او را به سبب افعال شایسته و پسندیده ایشان. در تفسیر مجمع البیان آمده است که خداوند، نام محمد و احمد را که از اسامی مقدس خود برگرفته است، برای ایشان برگزید. در حدیث معراج خداوند چندین بار، با «یا احمد» رسولش را مورد خطاب قرار داده است.
«محمد» نام زمینی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و «احمد» نام آسمانی آن حضرت می‌باشد. در روایتی آمده است که برخی از یهودیان از آن حضرت پرسیدند. چرا شما به این دو نام، نام‌گذاری شده‌اید؟ حضرت فرمودند: «همانا من در زمین ستایش شده و در آسمان ستایش شده تر، هستم». یعنی در آسمان، بیشتر از زمین، مورد ستایش اهل آسمان قرار گرفته‌ام.

۷.۳.۳ - طه

• «طه»؛ قال اللّه تعالی: «طه• ما اَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقی؛ طه• ما قرآن را بر تو نازل نکردیم که خود را به زحمت بیفکنی!»
در روایتی از امام صادق (علیه‌السّلام) نقل شده است که طه از اسامی پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است و در تفسیر معنای طه چنین می‌فرمایند: «یا طالب الحق الهادی الیه؛ ‌ای کسی که طالب حقی و هدایت کننده به سوی آنی.» در دعای ندبه، نیز این موضوع ذکر شده است، «یا بن طه و المحکمات؛ ‌ای زاده طه و محکمات.» کلمه «طه» در لغت طی نیز به معنی «محمد» است.
روایات فراوانی در شان نزول نخستین آیات سوره طه آمده است که از مجموع آنها، استفاده می‌شود که پیامبراعظم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بعد از نزول وحی و آیات قرآنی، بسیار به عبادت و نیایش می‌پرداختند، به خصوص ایستاده به عبادت و راز و نیاز مشغول می‌شدند و آن قدر عبادت می‌کردند که پاهای ایشان، متورم می‌شد. در احادیث معتبره بسیار از امام محمد باقر (علیه‌السّلام) و امام جعفر صادق (علیه‌السّلام) منقول است که حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) چون نماز می‌کرد، بر انگشتان پاهای خود می‌ایستاد تا آن که پاهای مبارکش ورم می‌کرد؛ پس حق تعالی به ایشان خطاب کرد که: «طه ما اَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقی؛ ‌ای محمد! ما قرآن را بر تو نفرستادیم که خود را به تعب و زحمت افکنی.»

۷.۳.۴ - یس

• «یس»؛ قال اللّه تعالی: «یس• وَ الْقُرْآنِ الْحَکیمِ؛ یس• سوگند به قرآن حکیم.»
از امام صادق (علیه‌السّلام) نقل شده است که «یس»، اسمی از اسمای پیامبر خاتم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است و دلیل آن این است که خداوند بعد از آن می‌فرماید: «تو از مرسلین و بر صراط مستقیم هستی.»
در اخبار بسیاری از طریق خاصه و عامه آمده است که «یس» یکی از نام‌های حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است و «آل یس» اهل بیت آن حضرتند که حق تعالی در قرآن بر ایشان سلام فرستاده است و فرموده است که: «سَلامٌ عَلی‌ اِلْ‌یاسین‌» در حدیثی از حضرت صادق (علیه‌السّلام) آمده است که یکی از نام‌های حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) یس است و در معنای آن می‌فرمایند: «یس» یعنی‌ای سامع و شنونده وحی من! درباره این اسم گفته‌اند که مخفف «یا سید المرسلین» و یا «یا سامع الوحی» بوده است. در روایت دیگری آمده است که: حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) رخصت داده‌اند که فرزندانتان را به اسم «یس» نام کنند. در دعای ندبه خطاب به امام عصر (عجّل‌اللّه‌تعالی‌فرجه‌الشریف) عرض می‌کنیم: «یا بن یس و الذاریات؛ ‌ای فرزند یس، یعنی‌ای فرزند پیامبر.»
علاوه بر این در تفسیر صافی و مجمع البیان از امام صادق (علیه‌السّلام) و امام باقر (علیه‌السّلام) روایت شده است که حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، ۱۲ یا ۱۰اسم دارد که ۵ اسم آن در قرآن آمده است و یکی از آن اسما «یس» است.

۷.۳.۵ - عبدالله

• «عبدالله»؛ قال اللّه تعالی:
«وَ اِنَّهُ لَمّا قامَ عَبْدُاْللّهِ یَدْعُوهُ کادُواْ یَکوُنُونَ عَلَیهِ لِبَداً؛ و اینکه هنگامی که بنده خدا، محمّد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به عبادت برمی‌خاست و او را می‌خواند، گروهی پیرامون او بشدّت ازدحام می‌کردند!»
«سُبْحانَ الَّذی اَسْری بِعَبْدِهِ؛ پاک و منزّه است خدایی که بنده‌اش را در یک شب، از مسجد الحرام به مسجد الاقصی که گرداگردش را پر برکت ساخته‌ایم برد، تا برخی از آیات خود را به او نشان دهیم؛ چرا که او شنوا و بیناست‌.»
تعبیر عبد، در سوره‌های متعددی از قرآن کریم، درباره پیامبر اعظم آمده است. از جمله: سوره انفال آیه ۴۱، سوره اسراء آیه ۱، سوره کهف آیه ۱، سوره فرقان آیه ۱ و...
قرآن در ستایش انبیا، بعد از کلمه «عبد» و یا قبل از آن، نام خاص انبیا را می‌برد؛ مانند: «عَبْدَنا اَیُّوب» و «عَبْدَنا داوُد» ولی درباره پیامبر خاتم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، این کلمه همواره به صورت مطلق و بدون ذکر نام، یا قرینه دیگری، به کار رفته است. در قرآن کریم، در هیچ موردی کلمه «عبد» بدون اسم یا قید ذکر نشده است، جز در مورد پیامبر خاتم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم). این شیوه بیان، نشان‌گر عبد مطلق بودن پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است.
[۹۵۵] عبدالله، جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج۲، ص۲۱۹.
عبد و بنده الهی بودن، از ارزش‌های والای انسانی است؛ بلکه والاترین ارزش انسانی است. عبودیت، مقدمه پرواز و عروج است و بدون خروج از صفات رذیله و کسب صفات فضیلت، امکان ندارد. لذا کمال عبودیت، که به مفهوم کمال رهایی از غیر خداست، از مختصات پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است.

۷.۳.۶ - خاتم النبیین

• «خاتم النبیین»؛ قال اللّه تعالی: «وَ لکِنْ رَسُولَ اللّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ؛ محمّد (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم) پدر هیچ یک از مردان شما نبوده و نیست؛ ولی رسول خدا و ختم ‌کننده و آخرین پیامبران است؛ و خداوند به همه چیز آگاه است‌.»
خاتم از ریشه «ختم» به معنی «پایان» گرفته شده است. در کتاب «التحقیق» آمده است: ختم یعنی کامل شدن چیزی و به آخر و انتها رسیدن. «خاتم» چیزی است که با آن پای نامه‌ها، اسناد و دفاتر را مهر می‌زدند. از آنجا که مهر زدن در خاتمه و پایان، قرار می‌گیرد، نام خاتم بر وسیله مهر زدن، گذارده شده است. اگر یکی از معانی خاتم، نگین انگشتر است، به خاطر این است که نقش مهرها را روی انگشترها نیز می‌کندند و به وسیله آنها، نامه‌ها و رسایل را مهر می‌زدند و یا به خاطر آن است که کار گذاشتن نگین انگشتر، آخرین عملی است که در ساختن انگشتر انجام می‌گیرد و لذا این اشکال شبهه افکنان که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) چون نگین انگشتری در میان انبیا است، نه پایان بخش آنان، وارد نیست.
نکته جالب این که در قرآن مجید، ماده ختم و مشتقات آن، بدون استثنا، به معنی پایان دادن به چیزی و یا مهری که در پایان می‌زنند، آمده است و این خود دلالت دارد که آیه مورد بحث نیز، مفهومی جز این ندارد که پیامبر خاتم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) پایان بخش سلسله انبیا است و مهری است که در پایان دفتر رسالت، خورده است. در همین خصوص جابر از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، روایت می‌کند: حضرت فرمودند: «مثل من در میان پیامبران، همانند مردی فرزانه است که ساختمان پرشکوهی را می‌سازد و آن را کامل و جالب می‌آراید و تنها جای یک خشت طلایی و گران‌بها را خالی می‌گذارد، روشن است که هر کسی به آن بنای پرشکوه و تماشایی وارد می‌گردد، می‌گوید: راستی چه کاخ پرشکوهی است، جز اینکه جای یک خشت طلایی خالی است. آن گاه پیامبر گرامی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: و من جایگاه آن خشت سرنوشت ساز و آخرین هستم و با آمدن من، برای رساندن آخرین و جاودانه‌ترین پیام الهی حلقه رسالت و پیامبری تکمیل شد و رسالت پایان یافت.» در این میان ممکن است این اشکال پیدا شود که قرآن می‌گوید: «پیامبر خاتم، پایان دهنده انبیا است، و نه پایان دهنده رسولان، لذا ممکن است سلسله انبیا با ظهور ایشان پایان یابد، ولی سلسله رسولان، پایان نیابد. جواب آن است که با توجه به اینکه هر رسولی، نبی نیز هست، بنابراین اگر کسی خاتم انبیا باشد به طریق اولی، خاتم رسولان نیز هست.»

۷.۳.۷ - نون

• «ن»؛ قال اللّه تعالی: «نْ• وَ اْلْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونْ؛ نْ• سوگند به قلم و آنچه می‌نویسند.»
در روایتی از امام باقر (علیه‌السّلام) آمده است که فرمودند: «ان لرسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) عشرة اسماء خمسة فی القرآن و خمسة لیست فی القرآن فاما التی فی القرآن، فمحمد و احمد و عبدالله و یس و ن؛ برای رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ۱۰ نام است که ۵ نام در قرآن و ۵ نام در غیر قرآن است؛ آن نام‌هایی که در قرآن است عبارت‌اند از: محمد، احمد، عبدالله، یس و نون.»

۷.۳.۸ - حم

• «حم»؛ قال اللّه تعالی: «حم• وَ الْکِتابِ الْمُبین؛ حم• سوگند به کتاب مبین (و روشنگر).»
در حدیث معتبر از حضرت موسی بن جعفر (علیه‌السّلام) منقول است در تفسیر «حم» فرمودند: «حم» نام محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است در کتابی که خدا بر هود (علیه‌السّلام) فرستاده بود، و «کتاب مبین» امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) است.

۷.۳.۹ - ذکر

• «ذکر»؛ قال اللّه تعالی: «قَدْ اَنْزَلَ اللّهُ اِلَیْکُمْ ذِکْرًا؛ خداوند چیزی که مایه تذکّر است بر شما نازل کرده است.»
حضرت صادق (علیه‌السّلام) فرمود که «ذکر» از نام‌های آن حضرت است و مائیم «اهل ذکر» که حق تعالی در قرآن امر کرده است که: «هر چه ندانید از اهل ذکر سؤال کنید.»

۷.۳.۱۰ - مدثّر

• «مدثّر»؛ قال اللّه تعالی: «یا اَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ؛ ‌ای جامه خواب به خود پیچیده (و در بستر آرمیده)!» در حدیث است که خطاب «مدثر» به اعتبار رجعت نبی مکرم است پیش از قیامت، یعنی: ‌ای کسی که خود را به کفن پیچیده‌ای! زنده شو و برخیز و بار دیگر مردم را از عذاب پروردگار خود بترسان.

۷.۳.۱۱ - مزمّل

• «مزمّل»؛ قال اللّه تعالی: «یا اَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ؛ ‌ای جامه به خود پیچیده!» علی بن ابراهیم روایت کرده است که حق تعالی آن حضرت را «مزمل» نامیده است زیرا که وقتی وحی بر آن جناب نازل شد، خود را به جامه‌ای پیچیده بود.

۷.۳.۱۲ - داعی

• «داعی»؛ قال اللّه تعالی: «وَ داعِیًا اِلَی اللّهِ بِاِذْنِهِ وَ سِراجًا مُنیرًا» در حدیث معتبر آمده است پیامبراسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرموده‌اند: خداوند مرا «داعی» خوانده است برای آن که مردم را دعوت می‌کنم به دین پروردگار خود.

۷.۳.۱۳ - نجم

• «نجم»؛ قال اللّه تعالی:
«وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُون‌؛ و (نیز) علاماتی قرار داد؛ و ( شب هنگام) به وسیله ستارگان هدایت می‌شوند.»
«وَ النَّجْمِ اِذا هَوی‌؛ سوگند به ستاره هنگامی که افول می‌کند.»
در روایات تفسیری وارد شده است که مراد از «نجم» آن حضرت است که نجم فلک هدایت است. و همچنین در تفسیر قول حق تعالی «و علامات و بالنجم هم یهتدون» آمده است که «علامات»، ائمه‌اند که نشانه‌های راه هدایتند و «نجم»، حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است که ایشان به او هدایت یافته‌اند.

۷.۳.۱۴ - بشیر و نذیر

• «بشیر و نذیر»؛ قال اللّه تعالی:
«اِنَّا اَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشیراً وَ نَذیراً وَ لا تُسْئَلُ عَنْ اَصْحابِ الْجَحیم‌؛ ما تو را به حق، برای بشارت و بیم دادن ( مردم جهان) فرستادیم؛ و تو مسئول (گمراهی) دوزخیان (پس از ابلاغ رسالت) نیستی.‌«
«... فَقَدْ جاءَکُمْ بَشیرٌ وَ نَذیرٌ... ؛ (هم اکنون، پیامبر) بشارت‌ دهنده و بیم ‌دهنده، به سوی شما آمد!»
«وَ ما اَرْسَلْناکَ اِلاَّ کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشیراً وَ نَذیراً وَ لکِنَّ اَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ؛ و ما تو را جز برای همه مردم نفرستادیم تا (آنها را به پاداش‌های الهی) بشارت دهی و (از عذاب او) بترسانی؛ ولی بیشتر مردم نمی‌دانند!»
«اِنَّا اَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشیراً وَ نَذیرا... ؛ ما تو را بحق برای بشارت و انذار فرستادیم؛ و هر امّتی در گذشته انذارکننده‌ای داشته است!»
«اَلاَّ تَعْبُدُوا اِلاَّ اللَّهَ اِنَّنی‌ لَکُمْ مِنْهُ نَذیرٌ وَ بَشیر؛ (دعوت من این است) که: جز «اللَّه» را نپرستید! من از سوی او برای شما بیم دهنده و بشارت دهنده‌ام!»
«یا اَیُّهَا النَّبِیُّ اِنّا اَرْسَلْناکَ شاهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذیرًا؛ ‌ای پیامبر! ما تو را گواه فرستادیم و بشارت‌ دهنده و انذارکننده‌.»
در روایت آمده است که پیامبر گرامی اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمودند: خداوند تعالی مرا «نذیر» خوانده است برای آن که می‌ترسانم به آتش هر که را نافرمانی من کند و «بشیر» نامیده است برای آن که بشارت می‌دهم مطیعان خود را به بهشت.

۷.۳.۱۵ - نبی و رسول

• «نبی»؛ قال اللّه تعالی: «یا اَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ؛ ‌ای پیامبر! خداوند و مؤمنانی که از تو پیروی می‌کنند، برای حمایت تو کافی است (فقط بر آنها تکیه کن).»
• «رسول»؛ قال اللّه تعالی: «یا اَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَیْکَ؛ ‌ ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملًا (به مردم) برسان!»
واژه رسول و نبی و مشتقات آن دو، در آیات بسیاری تکرار شده و در بیشتر این موارد برای پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به کار رفته‌اند.«نبی» کسی است که بر او وحی نازل می‌شود و حامل خبری از غیب است. پیام الهی را بیان می‌کند؛ هر چند مامور به دعوت و تبلیغ علنی نیست.«رسول» کسی است که علاوه بر مقام نبوت، مامور به دعوت و تبلیغ به سوی آیین الهی است. رسالت، مقامی بالاتر از نبوت است.«نبی» کسی است که در خواب می‌بیند، او وحی الهی را از این طریق دریافت می‌کند و صدای فرشته را می‌شنود، ولی فرشته وحی را نمی‌بیند. ولی «رسول» کسی است که هم صدا را می‌شنود و هم فرشته وحی را می‌بیند و در خواب و بیداری با وحی در ارتباط است.
[۹۹۴] عبدالله، جوادی آملی، وحی و نبوت در قرآن، ج۳، ص۷۰.
با توجه به معنای لغوی این دو، روشن می‌شود که بین آنها، در مفهوم، اشتراکی نیست. نبوت چه به معنای «رفعت» و چه به معنای «باخبر بودن» باشد، به مفهوم رسالت نیست. هر چند لازمه رسالت، که داشتن پیامی از طرف خداوند است، این است که رسول از آن پیام، با خبر باشد. لذا مفهوم نبوت اعم از رسالت است. از نظر مصداق نیز با توجه به آیات و روایات، بین نبوت و رسالت، نسبت عموم و خصوص مطلق است.
[۹۹۵] مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ج۵، ص۱۵-۱۶.
در میان انبیا، رسول کسی است که دارای رسالت خاصی باشد، گاه پیامبران به طور کلی به پرستش و اطاعت خدا و پیمودن راه حق که همان راه بندگی خداوند است، دعوت می‌کنند، ولی گاه پیام خاصی را از سوی خداوند، برای امت خویش به ارمغان می‌آورند. بنابراین، به کسی که پیام مخصوصی از طرف خداوند دارد، رسول می‌گویند و از آن جهت که به طور کلی، مردم را به راه حق فرا می‌خواند، او را «نبی» می‌نامند.
[۹۹۶] مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ج۵، ص۱۶.

از جمله نکاتی که می‌تواند دلیلی بر عظمت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) باشد، این است که خداوند او را با نام خطاب نکرده است، ولی انبیای دیگر را به اسم آنان، مورد خطاب قرار داده است. مانند: «یا موسی، یا داود و...» ولی درباره حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌فرماید: «یا ایها النبی»، «یا ایها الرسول»؛ زیرا مقام رسول اعظم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بالاترین مقام‌ها است. لذا این گونه با عظمت، مورد خطاب الهی قرار می‌گیرد.
[۹۹۷] عبدالله، جوادی آملی، سیره رسول اکرم در قرآن، ص۲۶.


۷.۳.۱۶ - اسامی دیگر

در روایتی حضرت امام صادق (علیه‌السّلام) می‌فرمایند: حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را ۱۰ نام است در قرآن؛ محمد و احمد و عبدالله و طه و یس و نون و مزمل و مدثر و رسول و ذکر. از دیگر اسامی حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که بر اساس روایات اهل بیت، خداوند تعالی در قرآن کریم، به آن نام‌ها ایشان را خطاب کرده است؛ می‌توان به موارد زیر اشاره نمود.

• «مذکر»؛ قال اللّه تعالی: «اِنَّما اَنْتَ مُذَکِّرٌ؛ پس تذکّر ده که تو فقط تذکّر دهنده‌ای!»
• «نور»؛ قال اللّه تعالی: «قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ؛ از طرف خدا، نوری به سوی شما آمد.»
• «مصدق»؛ قال اللّه تعالی: «مُصَدِّقًا لِما مَعَکُمْ؛ و به آنچه نازل کرده‌ام ایمان بیاورید.»
• «بیّنه»؛ قال اللّه تعالی: «حَتّی تَاْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ؛ تا دلیل روشنی برای آنها بیاید.»
• «برهان»؛ قال اللّه تعالی: «قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ؛ ای مردم! دلیل روشن از طرف پروردگارتان برای شما آمد؛ و نور آشکاری به سوی شما نازل کردیم.»
• «مرسل»؛ قال اللّه تعالی: «اِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ؛ که تو قطعاً از رسولان (خداوند) هستی.»
• «منذر»؛ قال اللّه تعالی: «اِنَّما اَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ‌هادٍ؛ تو فقط بیم دهنده‌ای! و برای هر گروهی هدایت کننده‌ای است.»
• «شاهد»؛ قال اللّه تعالی: «یا اَیُّهَا النَّبِیُّ اِنّا اَرْسَلْناکَ شاهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذیرًا؛ ای پیامبر! ما تو را گواه فرستادیم و بشارت‌ دهنده و انذار کننده!»
• «مبشر»؛ قال اللّه تعالی: «یا اَیُّهَا النَّبِیُّ اِنّا اَرْسَلْناکَ شاهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذیرًا؛ ‌ای پیامبر! ما تو را گواه فرستادیم و بشارت‌ دهنده و انذار کننده!»
• «امی»؛ قال اللّه تعالی: «النَّبِیَّ اْلاُمِّیَّ الَّذی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا؛ همانها که از فرستاده (خدا)، پیامبر «امّی» پیروی می‌کنند؛ پیامبری که صفاتش را، در تورات و انجیلی که نزدشان است، می‌یابند؛»
• «سراج منیر»؛ قال اللّه تعالی: «وَ داعِیًا اِلَی اللّهِ بِاِذْنِهِ وَ سِراجًا مُنیرًا؛ و تو را دعوت‌ کننده به سوی خدا به فرمان او قرار دادیم، و چراغی روشنی‌بخش!»

۷.۴ - کنیه‌ها و القاب پیامبر

با توجه به شان و جایگاه قاب قوسین نبی مکرم اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در عالم کون و مکان القاب فراوانی برای ایشان ذکر می‌شود مانند: مصطفی، حبیب الله، صفی الله، نعمة الله، خیرة الله، خلق الله، سید المرسلین، خاتم النبیین، رحمة العالمین، خیر البریة، نبی الرحمة، صاحب الملحمة، محلل الطیبات، محرم الخبائث، مفتاح الجنة، خیر البشر و...
معروف‌ترین کنیه آن حضرت نیز ابو القاسم است. درباره معنای ابو القاسم در روایات آمده است: گروهی از یهود به خدمت حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آمدند و سؤال کردند که: به چه سبب تو را محمد و احمد و ابوالقاسم و بشیر و نذیر و داعی نامیده‌اند؟ فرمود که:... مرا «ابوالقاسم» نامیدند برای آن که حق تعالی در قیامت، بهشت و جهنم را به سبب من قسمت می‌نماید، پس هر که کافر شده است و ایمان به من نیاورده است از گذشتگان و آیندگان به جهنم می‌فرستد و هر که ایمان آورد به من و اقرار نماید به پیغمبری من، او را داخل بهشت می‌گرداند... و در حدیث موثق آمده است که حسن بن فضال از حضرت امام رضا (علیه‌السّلام) پرسید که: به چه سبب حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را ابوالقاسم کنیت کرده‌اند؟ فرمود که: زیرا فرزند او قاسم نام داشت. حسن گفت: عرض کردم که: آیا مرا قابل زیاده از این می‌دانی؟ حضرت فرمودند: بلی، مگر نمی‌دانی که حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود که: من و علی پدر این امتیم؟ گفتم: بلی. فرمود: مگر نمی‌دانی که حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) پدر جمیع امت است؟ گفتم: بلی. فرمود که: مگر نمی‌دانی که علی قسمت کننده بهشت و دوزخ است؟ گفتم: بلی. فرمود: پس پیغمبر پدر قسمت کننده بهشت و دوزخ است و به این سبب، حق تعالی او را به «ابوالقاسم» کنیت داده است. از دیگر کنیه‌های رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ابوالطاهر و ابوالطیب و ابوالمساکین و ابوالدرتین و ابوالریحانتین و ابوالسبطین و ابوابراهیم است.


۱. امام علی (علیه‌السّلام)، نهج البلاغه، ترجمه مکارم شیرازی، خ۲۶، ج۱، ص۷۲.    
۲. شیخ صدوق، محمد بن علی، الخصال، ج۱، ص۴۲۵.    
۳. شیخ صدوق، محمد بن علی، علل الشرائع، ج۱، ص۱۲۸.    
۴. فیض کاشانی، ملا محسن، المحجه البیضاء، ج۴، ص۱۵۷.    
۵. ابن شهرآشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۱۳۵.    
۶. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۱۰۷.    
۷. ابن شهرآشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۱۳۴.    
۸. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۱۰۴.    
۹. ابن هشام، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۱.    
۱۰. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲ ص۲۷۲.
۱۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۲۹.    
۱۲. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۱۰۵.    
۱۳. ابن شهرآشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۱ ص۱۳۴.    
۱۴. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۲۴۷.    
۱۵. مسعودی، علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ص۱۹۶.    
۱۶. ابن شهرآشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۱ ص۱۳۴.    
۱۷. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۱۰۵.    
۱۸. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۲۴۶.    
۱۹. ابن شهرآشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۱۳۵.    
۲۰. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج‌۲، ص۲۸.    
۲۱. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۱۰۵.    
۲۲. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۲۴۵.    
۲۳. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۴۹.    
۲۴. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۹۱.    
۲۵. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۳۰۷.    
۲۶. شمس شامی، محمد بن یوسف، سبل الهدی والرشاد فی سیره خیر العباد، ج۱، ص۳۲۶.    
۲۷. ابن هشام، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۱۱۰.    
۲۸. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۴۹.    
۲۹. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۹۱.    
۳۰. ابن هشام، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۱۱۰.    
۳۱. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۴۹.    
۳۲. تقی‌الدین مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، ج۱، ص۶.    
۳۳. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۳۶۹.    
۳۴. ابن شهرآشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۱۳۵.    
۳۵. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۵.    
۳۶. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۳۲۲.    
۳۷. ابن هشام، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۱۵۶.    
۳۸. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۳۲۲.    
۳۹. شعرا/سوره۲۶، آیه۲۱۷.    
۴۰. شعرا/سوره۲۶، آیه۲۱۸.    
۴۱. شعرا/سوره۲۶، آیه۲۱۹.    
۴۲. شعرا/سوره۲۶، آیه۲۲۰.    
۴۳. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۳.    
۴۴. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۶، ص۲۰۴.    
۴۵. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، ج۲، ص۱۲۵.    
۴۶. شیخ طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۷، ص۳۵۸.    
۴۷. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۱۵، ص۳۷۱.    
۴۸. امام علی (علیه‌السّلام)، نهج البلاغه، ترجمه مکارم شیرازی، خ۱۰۸، ج۱، ص۲۲۸.    
۴۹. شیخ طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۴، ص۹۰.    
۵۰. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۱۱۸.    
۵۱. نظام الدین نیشابوری، حسن بن محمد قمی، تفسیر غرائب القرآن، ج۳، ص۱۰۳.    
۵۲. فخر رازی، محمد بن عمر، مفاتیح الغیب (تفسیر الکبیر)، ج۱۳، ص۳۳.    
۵۳. آلوسی، شهاب الدین، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج۴، ص۱۸۴.    
۵۴. توبه/سوره۹، آیه۲۸.    
۵۵. سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، مسالک الحنفاء، ص۷۳.
۵۶. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۵، ص۳۰۶.    
۵۷. شیخ طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۴ ص۹۰.    
۵۸. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج۱۱، ص۴۶۶.    
۵۹. آلوسی، شهاب الدین، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج۴، ص۱۸۴.    
۶۰. شیخ طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۴ ص۹۰.    
۶۱. شیخ صدوق، محمد بن علی، الخصال، ج‌۱، ص۳۱۳.    
۶۲. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۱۱۷.    
۶۳. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۱۰۸.    
۶۴. شیخ صدوق، محمد بن علی‌، کمال الدّین وتمام النّعمه، ج۱، ص۱۷۴.    
۶۵. سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، مسالک الحنفاء، ص۷۳.
۶۶. نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۱، ص۱۹۱.    
۶۷. حاکم نیسابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۶۰۹.    
۶۸. حاکم نیسابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۶۰۴.    
۶۹. فخر رازی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، ج۲۶، ص۳۴۷.    
۷۰. زمخشری، محمود بن عمر، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج۴، ص۵۶.    
۷۱. شیخ صدوق، محمد بن علی، الخصال، ج۱، ص۵۶.    
۷۲. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، ج۲، ص۲۲۶.    
۷۳. شیخ صدوق، محمد بن علی‌، عیون اخبار الرضا (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۱۸۹.    
۷۴. حویزی، عبدعلی بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، ج۴، ص۴۳۰.    
۷۵. ابن هشام، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱ ص۱۵۱-۱۵۵.    
۷۶. شیخ طوسی، محمد بن حسن، الامالی، ص۴۵۷.    
۷۷. شیخ صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۱۸۹.    
۷۸. شیخ صدوق، محمد بن علی، الخصال، ج۱، ص۵۶.    
۷۹. شیخ صدوق، محمد بن علی، من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۸۹.    
۸۰. سبحانی تبریزی، جعفر، فروغ ابدیت، ج۱، ص۹۴.
۸۱. ابن شهرآشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۲۱.    
۸۲. انعام/سوره۶، آیه۱۳۷.    
۸۳. دوانی، علی، تاریخ اسلام از آغاز تاهجرت، ص۵۴.
۸۴. انعام/سوره۶، آیه۱۳۷.    
۸۵. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۹۷-۹۹.    
۸۶. ابن اثیر، ابوالحسن علی بن ابی الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۱، ص۱۳.    
۸۷. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۹۹-۱۰۳.    
۸۸. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۰.    
۸۹. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۸۰.    
۹۰. ابن هشام، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱ ص۱۵۶.    
۹۱. آیتی، محمدابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام، ص۴۷.
۹۲. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲ ص۹.    
۹۳. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۷.    
۹۴. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲ ص۹.    
۹۵. شیخ صدوق، محمد بن علی، الامالی، ص۳۳۶.    
۹۶. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۷۶-۷۷.    
۹۷. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه الدمشق، ج۳، ص۴۰۴.    
۹۸. ابن شهرآشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۲۶.    
۹۹. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۱۱۴.    
۱۰۰. تقی‌الدین مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، ج۴، ص۴۰.    
۱۰۱. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۷۷.    
۱۰۲. سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، الخصائص الکبری، ج۱، ص۷۱.    
۱۰۳. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۶.    
۱۰۴. ابوبکر بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوه، ج۱، ص۱۰۲.    
۱۰۵. شیخ صدوق، محمد بن علی، الامالی، ص۳۳۶.    
۱۰۶. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۱۰۱.    
۱۰۷. ابن شهرآشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۲۶.    
۱۰۸. ابن هشام، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۱۵۵-۱۵۷.    
۱۰۹. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۶.    
۱۱۰. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۳۰۷.    
۱۱۱. محمدی، رمضان، نقد و بررسی گزارش‌های زندگانی پیش از بعثت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلّم)، ص۸۲-۸۸.
۱۱۲. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۷۸.    
۱۱۳. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۷۸.    
۱۱۴. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۷۸.    
۱۱۵. صفری‌، نعمت‌الله، مکه در بستر تاریخ، ص۶۳.
۱۱۶. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.    
۱۱۷. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج‌۱، ص۴۳۹.    
۱۱۸. ابن شهرآشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج‌۱، ص۱۴۹.    
۱۱۹. عاملی، جعفرمرتضی، الصحیح من السیرة النبی الاعظم، ج‌۲، ص۱۴۶.    
۱۲۰. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۲۵۰.    
۱۲۱. تقی‌الدین مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، ج۱، ص۶.    
۱۲۲. ابن هشام، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۱۵۸.    
۱۲۳. تقی‌الدین مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، ج۱، ص۶.    
۱۲۴. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۲۴۹.    
۱۲۵. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲ ص۷.    
۱۲۶. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.    
۱۲۷. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۲۵۰.    
۱۲۸. شهیدی، جعفر، تاریخ تحلیلی اسلام، ص۳۷.
۱۲۹. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۲۵۱.    
۱۳۰. توبه/سوره۹، آیه۳۷.    
۱۳۱. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۲۵۲.    
۱۳۲. شیخ صدوق، محمد بن علی‌، الامالی، ص۳۶۰.    
۱۳۳. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۱۶۶.    
۱۳۴. شیخ صدوق، محمد بن علی‌، کمال الدّین وتمام النّعمه، ص۱۹۲.    
۱۳۵. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۲۶۳.    
۱۳۶. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، ج۱، ص۵۶.    
۱۳۷. قطب راوندی، سعید بن عبدالله، قصص الانبیاء، ج۱، ص۲۸۰.    
۱۳۸. حویزی، عبدعلی بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، ج۳، ص۵.    
۱۳۹. ابن شهرآشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۲۹.    
۱۴۰. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۲۵۷.    
۱۴۱. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲ ص۸.    
۱۴۲. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۲۵۷.    
۱۴۳. ابن شهرآشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۲۹.    
۱۴۴. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲ ص۸.    
۱۴۵. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۳۲۸.    
۱۴۶. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۲۵۸.    
۱۴۷. ابن شهرآشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۲۹.    
۱۴۸. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲ ص۸.    
۱۴۹. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۶، ص۲۹۸.    
۱۵۰. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۲۵۷.    
۱۵۱. ابن شهرآشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۲۹.    
۱۵۲. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۳۲۸.    
۱۵۳. ابن شهرآشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۳۰.    
۱۵۴. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۲۵۸.    
۱۵۵. ابن شهرآشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۳۰.    
۱۵۶. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۲۵۷.    
۱۵۷. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۳۳۱.    
۱۵۸. فخر رازی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، ج۳۰، ص۱۵۸.    
۱۵۹. آلوسی، شهاب الدین، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج۱۰، ص۱۳۸.    
۱۶۰. شیخ طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۶، ص۱۰۷.    
۱۶۱. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۵۸، ص۶۸.    
۱۶۲. جن/سوره۷۲، آیه۹.    
۱۶۳. فخر رازی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، ج۳۰، ص۱۵۷.    
۱۶۴. ابن شهرآشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۲۹.    
۱۶۵. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲ ص۸.    
۱۶۶. ابن شهرآشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۳۰.    
۱۶۷. ابن هشام، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۱۷.    
۱۶۸. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۱، ص۵۸۰.    
۱۶۹. شمس شامی، محمد بن یوسف، سبل الهدی والرشاد فی سیره خیر العباد، ج۱، ص۳۴۵.    
۱۷۰. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۳، ص۳۹۵.    
۱۷۱. ابوبکر بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوه، ج۱، ص۱۲۶.    
۱۷۲. تقی‌الدین مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، ج۴، ص۶۰.    
۱۷۳. شمس الدین ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۱، ص۱۵۵.    
۱۷۴. ابوالحسن ماوردی، علی بن محمد، اعلام النبوّه، ج۱، ص۱۸۲.    
۱۷۵. ترمذی، محمد بن عیسی، الشمائل المحمدیه، ج۱، ص۲۸.    
۱۷۶. ترمذی، محمد بن عیسی، الشمائل المحمدیه، ج۱، ص۲۹.    
۱۷۷. ترمذی، محمد بن عیسی، الشمائل المحمدیه، ج۱، ص۳۰.    
۱۷۸. ترمذی، محمد بن عیسی، الشمائل المحمدیه، ج۱، ص۳۱.    
۱۷۹. ترمذی، محمد بن عیسی، الشمائل المحمدیه، ج۱، ص۳۲.    
۱۸۰. شیخ طوسی، محمد بن حسن، الامالی، ج۱، ص۳۴۱.    
۱۸۱. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۶، ۱۴۷.    
۱۸۲. ترمذی، محمد بن عیسی، الشمائل المحمدیه، ج۱، ص۳۲.    
۱۸۳. ضحی/سوره۹۳، آیه۶.    
۱۸۴. ضحی/سوره۹۳، آیه۷.    
۱۸۵. شیخ طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۱۰، ص۳۸۸.    
۱۸۶. علامه طباطبایی، سید محمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ج۲۰، ص۵۲۳.    
۱۸۷. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۲۷، ص۱۰۷.    
۱۸۸. ابراهیم/سوره۱۴، آیه۳۷.    
۱۸۹. قریش/سوره۱۰۶، آیه۱.    
۱۹۰. قریش/سوره۱۰۶، آیه۲.    
۱۹۱. قریش/سوره۱۰۶، آیه۳.    
۱۹۲. قریش/سوره۱۰۶، آیه۴.    
۱۹۳. شیخ طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۱۰، ص۴۵۲.    
۱۹۴. ابن حبیب بغدادی، محمد بن حبیب، المنمق فی اخبار قریش، ص۴۲.    
۱۹۵. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۵۹.    
۱۹۶. ابن هشام حمیری، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۵۸.    
۱۹۷. ابن حبیب بغدادی، محمد بن حبیب، المحبّر، ص۱۶۲.    
۱۹۸. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۰.    
۱۹۹. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۸۰.    
۲۰۰. ابن اثیر، ابوالحسن علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۰.    
۲۰۱. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۷۹.    
۲۰۲. ابوبکر بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوه، ج۱، ص۸۸.    
۲۰۳. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۱، ص۵۷۹.    
۲۰۴. ابن اثیر، ابوالحسن علی بن ابی الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۱، ص۱۳-۱۴.    
۲۰۵. ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۱، ص۳۳-۳۴.    
۲۰۶. یعقوبی، احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۰.    
۲۰۷. امین عاملی، سید محسن، اعیان الشیعه، ج۸، ص۱۱۴.    
۲۰۸. ابن اسحاق مطلبی، محمد ابن اسحاق، السیر و المغازی، ج۱، ص۶۹.    
۲۰۹. ابن شهرآشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۳۴.    
۲۱۰. تقی‌الدین مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، ج۱، ص۹.    
۲۱۱. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.    
۲۱۲. ابن هشام حمیری، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۱۵۸.    
۲۱۳. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۸۰.    
۲۱۴. ابن اثیر، ابوالحسن علی بن ابی الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۱، ص۱۳.    
۲۱۵. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۱، ص۵۷۹.    
۲۱۶. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۸.    
۲۱۷. غفاری، ابراهیم، راهنمای حرمین شریفین، ج۵، ص۱۸۵.
۲۱۸. جعفریان، رسول، آثار اسلامی مکّه و مدینه، ص۳۵۲.    
۲۱۹. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۴۴۸.    
۲۲۰. ابن شهرآشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۳۱.    
۲۲۱. آیتی، محمد ابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام، ص۵۶.
۲۲۲. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۹۴.    
۲۲۳. ابن عبدالبر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۱، ص۲۸.    
۲۲۴. ابن عبدالبر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۳، ص۹۴۰.    
۲۲۵. ابن اثیر، ابوالحسن علی بن ابی الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۱، ص۱۴.    
۲۲۶. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۷، ص۹.    
۲۲۷. صنعانی یمانی، عبدالرزاق بن همام، المصنف، ج۷، ص۴۷۷.    
۲۲۸. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۳۳۲.    
۲۲۹. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۸۷.    
۲۳۰. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۹۴.    
۲۳۱. ابن عبدالبر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۱، ص۲۸.    
۲۳۲. تقی‌الدین مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، ج۱، ص۹.    
۲۳۳. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۹۴.    
۲۳۴. ابن اثیر، ابوالحسن علی بن ابی الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۱، ص۱۴.    
۲۳۵. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۳۸۴.    
۲۳۶. ابن شهرآشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۱۴۹.    
۲۳۷. دیاربکری، حسن، تاریخ الخمیس، ج۱، ص۲۲۲.    
۲۳۸. نورالدین حلبی، علی بن ابراهیم، السیره الحلبیه، ج۱، ص۱۲۹.    
۲۳۹. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۹۴.    
۲۴۰. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۷، ص۹.    
۲۴۱. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، ج۱، ص۴۵.    
۲۴۲. سهیلی، عبدالرحمن بن عبدالله، الروض الانف فی شرح السیره النبویه، ج۲، ص۱۶۴.    
۲۴۳. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۹.    
۲۴۴. ابن اثیر، ابوالحسن علی بن ابی الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۱، ص۱۵.    
۲۴۵. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۸۷.    
۲۴۶. امین عاملی، سید محسن، اعیان الشیعه، ج۳، ص۴۷۳.    
۲۴۷. تقی‌الدین مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، ج۶، ص۱۱۰.    
۲۴۸. عاملی، جعفر مرتضی، الصحیح من سیرة النبی، ج۲، ص۱۵۱.    
۲۴۹. نورالدین حلبی، علی بن ابراهیم، السیره الحلبیه، ج۱، ص۱۲۵.    
۲۵۰. محب‌الدین طبری، احمد ابن عبدالله، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، ج۱، ص۱۷۲.    
۲۵۱. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۰.    
۲۵۲. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب‌ الاشراف، ج۱، ص۹۳.    
۲۵۳. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۱۳.
۲۵۴. ابن اسحاق مطلبی، محمد ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۴۸.    
۲۵۵. ابن هشام حمیری، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۱۶۲.    
۲۵۶. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۱، ص۵۷۲.    
۲۵۷. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم فی تاریخ الامم والملوک، ج۲، ص۲۶۱-۲۷۰.    
۲۵۸. ابن اثیر، ابوالحسن علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۴۵۹-۴۶۲.    
۲۵۹. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۹۱.    
۲۶۰. ابن هشام حمیری، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۱۶۷.    
۲۶۱. ابن قتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم، المعارف، ج۱، ص۱۳۲.    
۲۶۲. ابن اسحاق مطلبی، محمد ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۴۹.    
۲۶۳. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۸۹.    
۲۶۴. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۱۲۰.    
۲۶۵. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب‌ الاشراف، ج۱، ص۹۳.    
۲۶۶. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۱، ص۵۷۳.    
۲۶۷. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم فی تاریخ الامم والملوک، ج۲، ص۲۶۲.    
۲۶۸. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۳۸۵.    
۲۶۹. عاملی، جعفر مرتضی، الصحیح من سیرة النبی، ج۲، ص۱۶۳.    
۲۷۰. ابن شهرآشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۱، ص۳۲-۳۳.    
۲۷۱. ابن هشام حمیری، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۱۶۴.    
۲۷۲. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۱۲۰.    
۲۷۳. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب‌ الاشراف، ج۱، ص۹۴.    
۲۷۴. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۱، ص۵۷۳-۵۷۴.    
۲۷۵. ابن اسحاق مطلبی، محمد ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۵۰.    
۲۷۶. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم فی تاریخ الامم والملوک، ج۲، ص۲۶۳.    
۲۷۷. ابن هشام حمیری، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۱۶۴.    
۲۷۸. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۵، ص۴۰۱.    
۲۷۹. نورالدین حلبی، علی بن ابراهیم، السیره الحلبیه، ج۱، ص۱۳۶.    
۲۸۰. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۱۱۲.    
۲۸۱. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم فی تاریخ الامم والملوک، ج۲، ص۲۶۹.    
۲۸۲. تقی‌الدین مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، ج۴، ص۸۹.    
۲۸۳. نورالدین حلبی، علی بن ابراهیم، السیره الحلبیه، ج۱، ص۱۴۸.    
۲۸۴. ابن اسحاق مطلبی، محمد ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۵۰.    
۲۸۵. ابن هشام حمیری، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۱۶۴.    
۲۸۶. ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۱۲۰.    
۲۸۷. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۰.    
۲۸۸. نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۱ ص۱۴۷.    
۲۸۹. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۱، ص۵۷۶-۵۷۷.    
۲۹۰. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۰.    
۲۹۱. ابن اثیر، ابوالحسن علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۴۶۳-۴۶۵.    
۲۹۲. شرح/سوره۹۴، آیه۱.    
۲۹۳. شرح/سوره۹۴، آیه۲.    
۲۹۴. فخر رازی، محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، ج۳۲، ص۲۰۵.    
۲۹۵. آلوسی، شهاب الدین، تفسیر روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج۱۵، ص۳۸۶.    
۲۹۶. سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، الدر المنثور فی التفسیر بالماثور، ج۸، ص۵۴۷.    
۲۹۷. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۶، ص۳۴.    
۲۹۸. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۴، ص۱۶۴.    
۲۹۹.